پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش دوم: تاریخ قوم یهود – گفتار نخست: چارچوب کلی

بخش دوم: تاریخ قوم یهود

گفتار نخست: چارچوب کلی

نگرش سنتی، ظهور آیین یهود را بر مبنای سِفر پیدایش، به خروج اقوام یهودی از سرزمین مصر منسوب می‌دارد. بر مبنای این روایت قبایل یهودی كه در سرزمین مصر زیر ظلم و ستم فرعون می‌زیستند، توسط یك پیامبر فرهمند و یكتاپرست به نام موسی سازمان‌دهی شدند و پس از مقابله و رویارویی با قدرت مصریان، از این سرزمین بیرون آمدند و وارد منطقه‌ی آسورستان[1] شدند. روایت عبری سِفر پیدایش توسط شواهد تاریخی مصری و تمدن‌های همسایه نیز پشتیبانی می‌شود. آنچه كه در روایت تورات و تاریخ‌های مصری مشترك است، آن است كه در حدود قرن دوازدهم پیش از میلاد نشانه‌ای از خروج اقوام سامی ساكن در مصر در هر دو منبع دیده می‌شود. عناصر مشترك در میان دو روایت، عبارت است از:

۱. هم در روایت مصری و هم در نسخه تورات، خروج اقوام عبری به ظهور یك دین یكتاپرستانه ضد بت‌پرست در میان این مردم منسوب شده است. كسی كه مبلغ و راهبر دینی اقوام سامی در مصر بود، موسی خوانده می‌شود.

۲. در هر دو مورد اقوام سامی خارج از شده از مصر، اقلیتی فرودست و ستم‌دیده محسوب شده‌اند.

۳. مرزبندی میان این مردم و مصریان، توسط عواملی كالبدشناختی و به ویژه با تاكید بر مفهوم بیماری انجام پذیرفته است؛ به این معنی كه بسیاری از منابع مصری، یهودیان را مبتلا به نوعی بیماری پوستی مانند جُذام[2] یا بَرَص[3] می‌دانند. در حالی كه منابع تورات، عكس همین ادعا را طرح می‌كنند به این معنی كه یكی از نفرین‌ها و عذاب‌های الهی نازل شده بر مصریان، بیماری برص و جذام بوده است.

۴. چهارمین نكته مشترك در میان هر دو روایت آن است كه در هر دو شكل، موسی مشروعیت خود را توسط مقابله با قوانین بت‌پرستانه مصری به دست می‌آورد. به عبارت دیگر، شكلی از واژگونگی قوانین و آیین‌های مصری در هر دو روایت به یهودیان منسوب شده است.

مری داگلاس[4] در تحلیل روابط سِفر خروج، به این نتیجه رسیده كه دو عنصر جذام و بت‌پرستی به عنوان دو نماد عمده فساد در چارچوب دینی یهود، مطرح شده‌اند. چنین می‌نماید كه یهودیان دو عامل اصلی منحط یعنی فساد بدن كه در قالب جذام تبلور یافته و فساد روح كه در قالب بت‌پرستی نمود می‌یابد را به عنوان عوامل اصلی مهاركننده حضور خداوند در میان قوم خود، تلقی می‌كرده‌اند. در نتیجه زمانی كه موسی ظهور كرد و قبایل یهودی از این دو فساد بدن و روح رهایی پیدا كردند، زمینه برای حضور خداوند یعنی یهُوَه در میان قوم بنی‌اسرائیل فراهم آمد و به این ترتیب این مردم، قوم برگزیده خداوند محسوب شدند.

جالب آن است كه در نگاه مصریان نیز، یهودیان دقیقاً به همین ترتیب منحط و فاسد پنداشته شده‌اند. در منابع مصری، جذام و برص بیماری‌ای است كه به یهودیان منسوب شده و ایشان به دلیل نفی كردن تابوها و قوانین مقدس دین مصری، شماتت شده‌اند. به عبارت دیگر، چنین می‌نماید كه در كشمكش میان آیین‌های مصری و یهودی، با دو شكل از صورت‌بندی امر مقدس روبرو باشیم.

بی‌تردید یكی از این صورت‌بندی‌ها، بازمانده‌ای از آیین نوآورانه و یكتاپرستانه آخِن‌آتون[5] است كه با نفی تمام مناسك و عناصر دینی سنتی مصر همراه بود. عناصری مانند تقدس جانوران، بازنمایی خداوند و عناصر قدسی در قالب انسان و پیكره‌های ملموس و مشاهده شدنی و اجرای قوانین و مراسمی كه از ابراز خشونت نسبت به جانواران، ‌پرهیز می‌کرد. در مقابل در آیین یهود، با منع و انكار تجلی خداوند در قالبی انسانی روبرو هستیم؛ جانوران تقدس خود را از دست داده‌اند و برعكس، برای یهُوَه قربانی می‌شوند و شكلی از آیین تطهیر كه با ساختارهای مصری تفاوت دارد، ارج گذاشته می‌شوند.

در تاریخ اروپا پیوند میان جذام و بت‌پرستی، یا به عبارت دیگر ارتباط تنگاتنگ میان فساد بدن و فساد روح، هم‌چنان باقی ماند و جالب آن است كه نگرش مصری كه این دو را به یهودیان منسوب می‌كرد، هم‌چنان در دلِ زمینه‌ی مسیحی به اهمیت خود ادامه داد. در سال حدود سال ۴۷۰۰ تاریخی (۷۰۰ هجری/ ۱۳۲۱.م) حاكم عرب گرانادا[6] وقتی مبتلا به بیماری جذام شد، یهودیان را در قلمرو خود مقصر دانست. پس از آن مجموعه‌ای از رخدادهای سیاسی بروز كرد كه در طی آن، یهودیان دچار پیگرد و آزار و شكنجه شدند و تلاشی صورت گرفت تا برخی از آنها، مسیحی شوند. اتهام اصلی‌ای كه در آن زمان به یهودیان منسوب شد آن بود كه چشمه‌های آب آشامیدنی را با پودری كه بیماری جذام را ایجاد می‌كند، آلوده‌اند.

در اروپای دهه‌ی ۴۷۳۰ تاریخی (۷۳۰ خ/۱۳۵۰ میلادی) یعنی تنها سی سال بعد، بار دیگر وقتی بیماری طاعون فراگیر شد، باز این یهودیان بودند كه به ایجاد این بیماری متهم شدند و شمار زیادی از ایشان در این جریان به قتل رسیدند. بنابراین می‌بینیم كه سِفر پیدایش، یكی از روایت‌های خاص تفكیك دو جماعت دینی را بیان می‌كند؛ تفكیكی كه بر مبنای رمزگذاری مفهوم فساد و انحطاط در قالب فساد بدن و فساد روح، استوار شده است.

هرچند بحث خروج قوم بنی اسرائیل از مصر هم‌چنان جای تحلیل و كنكاش بیشتری دارد اما به لحاظ داده‌های تاریخی این را می‌دانیم كه در قرن ۲۲ تاریخی (ق ۱۲ پ.م) یعنی بلافاصله بعد از خروج اقوام سامی نژاد از شمال مصر، شكلی از سكنی گزیدن این قبایل در منطقه‌ی آسورستان یعنی فلسطین[7]، اردن[8] و اسرائیل صورت پذیرفت و این مهاجرانی كه از جنوب و از ناحیه‌ی مصر به این منطقه كوچیده بودند، در ارتباط با اقوام فلسطینی قرار گرفتند كه كوچندگان دیگری بودند كه از بالكان[9] و به ویژه یونان[10] به این منطقه سفر كرده بودند. بنابراین پس از فروپاشی عصر برنز و تثبیت قبایل یهودی در منطقه آسورستان، شاهد این هستیم كه این قبایل آرایشی ناهم‌تراز و نامتقارن را به خود گرفتند.

در میان چهارده قبیله‌ی یهودی كه از سرزمین مصر خارج شدند، یكی از آنها یعنی قبیله لاوی[11] نسبت به دیگران از نظر فرهنگی پیشرفته‌تر بود و اینان همان یهودیانی بودند كه شهرنشینی پیشه كردند و به دلیل فراگیری خط و كتابت، به تدریج به طبقه كاهن و دانشمند یهودیان تبدیل شدند. دوازده قبیله اسرائیلی دیگر در قلمرویی به نسبت محدود میان دریای مدیترانه[12] و آن سوی رود اردن سكنی گزیدند. بزرگ‌ترین این قبایل، یهودا[13] بود كه جمعیت آن با بقیه‌ی دوازده قبیله یهودی كوس برابری می‌كرد. یكی از كوچک‌ترین این گروه‌ها قبیله بنیامین[14] بود كه با وجود نفوذ سیاسی به نسبت زیادی كه در میان قوم یهود داشت، اما از جمعیتی اندك و قدرت نظامی ناچیزی برخوردار بود.

در فاصله‌ی قرون ۲۲-۲۴ تاریخی (ق ۱۲-۱۰ پ.م) رهبران سیاسی و فرهنگی قبایل یهود، از سه طبقه متفاوت تشكیل می‌شدند. یك گروه از ایشان داوران یا قاضیان نامیده می‌شدند و اینان كسانی بودند كه سازمان‌دهی اجتماعی و به ویژه حقوقی جامعه را بر عهده داشتند. واژه عبری منسوب به این افراد در واقع قاضی یا داور حقوقی معنا می‌دهد.

گروه دیگری كه در كنار ایشان به فعالیت مشغول بودند، كاهنان بودند كه نقش اجتماعی رسمی بر عهده داشتند و چنان كه گفتیم بیشتر ایشان به قبیله لاوی تعلق داشتند. گروه دیگری به نام نبی‌ها هم در میان قبایل یهود فعال بودند و ایشان بدون این كه نقش رسمی و سلسله مراتبی در میان خود داشته باشند، آیین یهود و نسخه‌های گوناگونی از یكتاپرستی منسوب به موسی را تبلیغ می‌کردند. نبی‌ها در واقع شَمَن‌هایی[15] قبیله‌ای بودند كه در نظام غیرنویسا، شفاهی و استوار بر شور و شوق عارفانه، آیین خود را پراکنده می‌كردند.

در قرن ۲۴ تاریخی (ق ۱۰ پ.م) این قبایل یهودی پراكنده زیر فشار فلسطینی‌های مهاجری كه به تدریج شهرنشینی پیشه می‌كردند و سازمان‌دهی سیاسی مشخصی به خود می‌گرفتند، ناگزیر به تغییر موضع شدند و در این هنگام بود كه شخصی به نام شموئیل[16] نقش داوری، كهانت و نبی‌بودن را بر عهده گرفت و مركز دینی آن هنگام قبایل بنی‌اسرائیل یعنی شهر شیلوه[17] را به عنوان پایتخت خود انتخاب كرد. شموئیل در واقع سرداری لایق بود كه در مقابل هجوم فلسطینی‌ها، واكنش نشان داد و موفق شد جنگاوران یهودی را بسیج نماید. با این وجود شموئیل زیر فشار حمله فلسطینی‌ها از پا درآمد و خود در جریان جنگی، كشته شد.

پس از او، جانشین وی به نام شائول[18] كه از قبیله بنیامین بر‌خاسته بود، رهبری اقوام یهودی را بر عهده گرفت و او نخستین شاه یهودی محسوب می‌شود. در دوران او است كه عصر داوران به پایان می‌رسد و دوران تكثّر و تنوع فرهنگی و دینی رایج در میان قبایل یهودی جای خود را به سلطنتی متمركز و متكی به دیوان‌سالاری دولتی می‌دهد. به عبارت دیگر از دوران شائول است كه برای نخستین بار با چیزی شبیه به یك دولت یهودی روبرو هستیم، هرچند این مفهوم همچنان بافتی قبیله‌ای دارد.

تا پیش از شائول، هر آنچه كه از تاریخ یهود می‌دانیم مجموعه‌ای از حركت‌ها و رخدادهای درون قبیله‌ای است كه وضعیتی نوشته شده، مدون یا دیوان‌سالارانه ندارند و در واقع تاریخچه‌ی شفاهی قبایلی متحرك و در حال زدوخورد با یكدیگر و با همسایگانشان هستند. شائول با آن كه جانشین دین‌مردان شهر شیلوه بود، اقتداری سیاسی و سلطنتی را بر مشروعیت دینی ترجیح داد و تمام كاهنان شهر شیلوه را كشتار كرد. چنین روایت شده كه از میان كل كاهنان این شهر، تنها یك نفر زنده ماند كه بعدها در تاریخ یهود نقشی به سزا ایفا كرد. شائول دو شخصیت نیرومند در دربار خود داشت: یكی پسرش ایشی‌بعل[19] كه قلمرو شمالی یعنی منطقه موسوم به اسرائیل كنونی را در اختیار داشت و دیگری سردار و دامادش داود[20]، كه رییس قبیله بزرگ یهودا در بخش‌های جنوبی آسورستان محسوب می‌شد. چنان كه گفتیم قبیله یهودا بزرگ‌ترین قبیله یهودی این زمان بود و خود نام یهودی لقبی است كه از تعمیم نام این قبیله ناشی شده است.

به این ترتیب، سرزمین اسرائیل در شمال و سرزمین یهودیه در جنوب تمایزی جدی را از خود نشان می‌دادند. ناحیه یهودیه در جنوب، در واقع قلمرو بزرگ و گسترده‌ای بود كه سراسر آن توسط یك قبیله پرجمعیت اشغال شده بود و این قبیله رهبر دینی و نظامی مشخصی داشت كه در زمان مورد نظر ما، داود نامیده می‌شد.

در مقابل ناحیه‌ی شمالی در واقع زیستگاه قبایل دیگری بود كه وضعیتی متكثر و پراكنده داشتند و تنها زیر فشار سیاست‌های شموئیل و شائول به طور موقت با هم جوش ‌خورده بودند. این نكته كه اولین شاه یهودیان یعنی شائول از قبیله‌ي به نسبت كوچك بنیامین برخاسته بود، نشانگر آن است كه سران قبیله‌ای یهودی -كه در این زمان در مقابل فلسطینیان با هم متحد شده بودند- از این كه قدرت توسط قبیله‌ی بزرگ یهودا قبضه شود، بیم داشته‌اند و ترجیح می‌دادند رهبر اصلی خود را از میان قبیله‌ای كوچك‌ انتخاب كنند. با این همه این نظم چندان دوام نیاورد و داود پس از مرگ شائول، بر پسرش ایشی‌بعل غلبه كرد و او را به قتل رساند و قلمرو یهودیه و اسرائیل را با یكدیگر تركیب كرد و به این ترتیب نخستین پادشاهی رسمی یهودی شكل گرفت.

دوران كوتاه حكومت شائول در واقع مقدمه‌ای بر ظهور دولت متحد یهودی زیر نظر داود محسوب می‌شود. در كتاب مقدس، داود مهم‌ترین شاهی است كه داستان زندگیش با شرح و بسط زیادی نقل شده است. زندگی او و دستاوردهای سیاسیش به نسبت پیچیده‌اند و در تورات با آب و تاب فراوان نقل شده‌اند. او در متون دینی، موقعیتی نزدیك به موسی را اشغال می‌كند و علاوه بر آن كه موسس نخستین دولت یهودیه محسوب می‌شود، بنیان‌گذار دودمانی با دوام و دیرپایی فراوان نیز شناخته می‌شود. این دودمان كه یك شاخه‌ی كوچك از آن در مقام سرکرده‌های قبیله‌ای برای زمانی طولانی دوام آورد، در نهایت به ظهور اسطوره‌ای در میان قوم یهود دامن زد كه از وام‌گیری مفهوم ناجی یا سوشیانس[21] ایرانی ناشی شده بود. بر مبنای این روایت، در نهایت در پایان زمان یك نفر از نسل داود ظهور خواهد كرد و قوم یهود را در برابر دولت‌های ستمگر و چیره بر آن – به طور مشخص، دولت روم- یاری خواهد رساند.

داود پس از متحد كردن یهودیه و اسرائیل، یعنی یكپارچه كردن قلمرو شمالی و جنوبی یهودی‌نشین، پایتخت خود را به شهر حِبرون[22] منتقل كرد. چنان كه گفتیم پایتخت نخستین قبایل متحد یهودی، شهر دینی شیلوه بود كه معبد و كاهنان آن شهرت زیادی داشتند و به عنوان یكی از مراكز تجمع كاهنان لاوی محسوب می‌شد. در واقع دور از حقیقت نیست اگر این شهر را نخستین مركز یكجانشینی قبایل یهود بدانیم و نخستین قبیله ساكن در آن را لاویان فرض كنیم.

شهر حِبرون كه امروز الخَلیل نامیده می‌شود، شهری بزرگ در كرانه غربی رود اردن است. این شهر با اورشلیم سه كیلومتر فاصله دارد و در حال حاضر جمعیت آن به ۱۶۳ هزار نفر بالغ می‌شود. نام حِبرون در زبان عبری از ریشه «خِبِر» گرفته شده است كه «رفیق و دوست» معنی می‌دهد و نام الخلیل ترجمه عربی همین كلمه محسوب می‌شود. در دورانی كه داود این شهر را به عنوان پایتخت خود انتخاب می‌كرد، قبیله‌ای از تبار كِنیت‌ها[23] به نام قبیله هِبِر وجود داشتند كه این شهر به نام ایشان نام‌گذاری شده است. در ابتدای كار، این شهر یك مركز تجمع مردم كنعانی[24] محسوب می‌شد.

در واقع مردم كنعانی مجموعه‌ای از قبایل سامی‌نژاد بودند كه از نظر نژاد، زبان، مناسك و آیین‌ها تفاوت چندانی با مردم یهودی نداشتند. تمایز تنها در آن است كه قبایل یهودی آیین یكتاپرستانه‌ی برخاسته از مصر را كه توسط موسی و پیروانش تبلیغ می‌شد، پذیرفته بودند. بنابراین در ابتدای كار شهر حِبرون یك شهر كنعانی‌نشین بود كه به تدریج با كوچ مردم قبیله یهودا به آن منطقه، به مركز تجمع و هسته مركزی قبیله یهودا دگردیسی یافت.

داود پس از مركز قرار دادن شهر حِبرون، به شهر همسایه یعنی اورشلیم حمله برد و آن را فتح كرد. اولین اشاره به نام این شهر در اسناد مصری مربوط به دوران اَلعَمرنَه[25] دیده می‌شود. جالب است كه این همان اسنادی است كه در دربار فرعون آخِن‌آتون یعنی نخستین فرعون یكتاپرست نگاشته شده است. در این اسناد نام این شهر به صورت روشالیمون و اوروشالیمون ثبت شده است. یعنی بخش مهمی از کلیدواژه‌ها و نام‌های خاص و آرای مذهبی یهودی در تاریخ مصر تبارنامه‌ای دارند که به دوران آخن‌آتون باز می‌گردد.

در متون یهودی برای نخستین بار در كتاب یوشع[26] با اسم این شهر به صورت یروشالائیم آشنا می‌شویم و بر این مبنا عده‌ای معتقدند كه این نام از تركیب یروشا به معنی میراث و شَلوم به صلح و كمال ساخته شده است. در ضمن این را هم بگوییم كه در زبان عبری باستان، یروشا می‌تواند از ریشه یرو به معنای دژ گرفته شده باشد؛ یعنی یروشالائیم می‌تواند معنای دژ كمال و سلامت یا میراث سلامت و كمال را برساند. پژوهشگران دیگری بر این باورند که شهر اورشلیم نام خود را از ریشه «یرَه» و «سَلَم» گرفته كه در زبان عبری، ریشه یرَه به معنای دیدن و نمودن است و ریشه سَلَم به معنای سلامت، صلح و كمال به كار می‌رود. بنابراین نظر واژه اورشلیم یا یرَهشَلَم در ابتدای كار به معنای «حكم كامل» یا «جایگاه صلح و سلامت» به كار می‌رفته است.

نظریه‌ی دیگری كه در مورد این نام وجود دارد آن است كه به نام شالیم كه خدای غروب و یك ایزد نیكوكار در شهر اوگاریت[27] است، مربوط می‌شود. در منابع اوگاریت، نام شالیم[28] با لقب زیباترین خدایان با شكوه مورد اشاره واقع شده است. در اساطیر كهن اوگاریتی، خدای بزرگ یا اِل[29] با دو زن ازدواج می‌كند كه یكی از آنها شالیم و دیگری شاهار[30] نام دارد. هر دو ایشان موجوداتی مادینه هستند و یكی از آنها یعنی شالیم، غروب و دیگری كه شاهار باشد، بامداد را مجسم می‌كنند. شاهار همان واژه سحر است كه هم‌چنان در زبان فارسی به عنوان نام دختران كاربرد دارد. در واقع شالیم و شاهار (به پارسی امروز: سلیم و سحر) در اساطیر اوگاریتی نماینده ستاره بامدادی و ستاره شامگاهی هستند و هر دو به ایزدبانوی ناهید یا اباخترِ زهره[31] اشاره می‌كنند.

داده‌های باستان‌شناختی تا حدودی روشن می‌سازند که اورشلیم در زمان داود چه مقیاس و اندازه‌ای داشته است. نخستین نشانه‌های استقرار کشاورزانه در شهر اورشلیم به آغازگاه تاریخ و شش هزاره‌ پیش بازمی‌گردد. آنگاه در فاصله‌ی سال‌های ۴۰۰ تا ۶۰۰ تاریخی (۳۰۰۰-۲۸۰۰ پ.م) عصر مفرغ[32] در این منطقه آغاز می‌شود. در اسناد هیراتیك[33] مصری كه به قرن پانزدهم تاریخی (ق ۱۹ پ.م) مربوط می‌شوند، تنفرنامه‌هایی[34] وجود دارد که نام این شهر را در فهرست مناطق دشمن مصریان جای داده است و آن را به شكل روشلامان و روشلامین ثبت کرده، كه معنای آن درست مشخص نیست.

كتلین كنیون[35] معتقد است كه این شهر در حدود سال ۸۰۰ تاریخی (۲۶۰۰ پ.م) به دست سامیان غربی تاسیس شده است. در تورات نیز تاسیس این شهر به سام[36] و عِبِر جد بنی‌اسرائیل[37] منسوب شده و اولین اشاره به آن در زمان سلطنت مَلكی‌صَدَق[38] مربوط می‌شود. مَلكی‌صَدَق یكی از پادشاهان توراتی است كه هم‌زمان با ابراهیم[39] حكومت می‌كرد بنابراین از نظر تاریخی او را می‌توان با دوران مهاجرت سامیان غربی به آسورستان هم‌زمان پنداشت.

در زمانی كه داود به شهر اورشلیم حمله می‌كرد یك قبیله كنعانی به نام جِبوسیت[40] در آن ساكن بودند. این قبیله نام خود را اسم كهن این منطقه یعنی جِبوس[41] گرفته‌اند. این مردم برای مدتی طولانی در این سرزمین حاكم بودند و به شكلی مسالمت‌آمیز در كنار مهاجران یهودی كه بیشتر ایشان به قبیله بنیامین تعلق داشتند، زندگی می‌كردند. در كتاب نخست پادشاهان[42] می‌خوانیم كه این مردم توسط سلیمان[43] نبی مطیع شدند و به گروهی از بردگان فروكاسته گشتند. جالب آن است كه این مردم با آن كه زیر سلطه‌ی یهودیان قرار گرفتند، در ایشان حل نشدند و هم‌چنان هویت و ماهیت متمایز خود را حفظ كردند.

در این بافت تاریخی باید به نظریه‌ای در مورد تاریخ آیین یهود اشاره کنیم که دیدگاه جبوسیتی[44] نامیده می‌شود. بر مبنای آن شخصیت‌هایی مانند بَت‌شِباع[45] مادر سلیمان، ناتان[46] یكی از نبیان یهودی و صدوق[47] كه یكی از پریستاران اعظم آیین یهود است، در واقع از طایفه جبوسیت برخواسته بودند.

به هر روی بنا بر روایت توراتی داود در اوایل دوران پادشاهی خود شهر اورشلیم را فتح كرد و توانست بر قبیله جبوسیت غلبه كند. در زمان یاد شده، اورشلیم در زمینه سپهر سیاسی قبایل یهودی قرار نداشت و تنها گروه اندكی از قبیله بنیامین به آن كوچیده بودند؛ اما پس از آن كه داود این شهر را تسخیر كرد، دو كاهن اعظم از شهر حِبرون برگزیده شدند و اورشلیم را نیز به زمینه دینی یهودیان ملحق ساختند.

هویت این دو كاهن اعظم اهمیت دارد. یكی از آنها زابوك یا صدوق نامیده می‌شد كه از منطقه جنوبی یعنی یهودیه برمی‌خاست و از خاندان هارون[48] بود. دیگری اَبی‌اَثَر بود كه تنها بازمانده كشتار كاهنان شیلوه محسوب می‌شد. این نكته اهمیت دارد كه در مناطق شمالی یعنی اسرائیل، كاهنان لاوی خود را از تبار موسی می‌دانستند و چنان كه گفتیم پایتخت دینی ‌ایشان شهر شیلوه محسوب می‌شد. در ناحیه‌ی جنوبی كه حِبرون پایتخت دینی آن بود،‌ كاهنان لاوی خود را به هارون منسوب می‌كردند. بنابراین ما با دو طایفه متفاوت در درون قبلیه لاوی روبر هستیم كه اعتبار و مشروعیت كهانت خود را به موسی و برادرش هارون منسوب می‌ساختند. در زمان داود صَدوق و اَبی‌اَثَر نماینده این دو تیره به حساب می‌آمدند.

داود موفق شد یك ارتش حرفه‌ای منظم بسیج كند و برخی از مردم غیریهودی را نیز در این زمینه نظامی به كار بگیرد. گفته شده که از پِلِست‌ها[49] خریتَت‌ها، پلیتی‌ها و هیتی‌‌ها[50] کسانی در این سپاه حضور داشته‌اند. هرچند این فهرست تخیلی به نظر می‌رسد و به اقوامی نیرومند و گاه دشمن با یهودیان اشاره می‌کند. سپاه یاد شده، تنها به شاه وفادار بودند و به این ترتیب، راه بر اعمال نفوذ سران قبایل یهودی بسته شد. داود با سازماندهی چنین نیروی نظامی متمركزی، منطقه ادون[51]، مواب[52] آمون[53] و بخشی از فینیقیه[54] را فتح كرد و روایت‌های یهودی حاكی از آن است كه فاصله میان رود فرات[55] و وادی قریش در مرز مصر را تسخیر كرده بود.

در دربار داود، چندین شخصیت نیرومند می‌زیستند كه برای فهم ادامه تاریخ یهودیان، معرفی ایشان الزامی است. پسر بزرگ داود آمنون[56] نام داشت كه ولیعهد او نیز محسوب می‌شد. خواهر ناتنی آمنون، دختری بود به نام تامار[57] كه ملكه گِشوریت‌ها[58] بود و در جریانی مشكوك و مساله‌برانگیز، مورد دست‌درازی آمنون قرار گرفت. تامار كه ملكه‌ای مقتدر و بانفوذ بود و برادر ناتنی‌اش به او تجاوز کرده بود، با برادر تنی خود یعنی پسر كوچك‌تر داود كه اَپشالوم[59] نام داشت، دست به یكی كرد و بر ضد ولیعهد (آمنون) دسیسه‌ای چید. به این ترتیب اَپشالوم با سربازان وفادار به خود سر به شورش برداشت و موفق شد آمنون را شكست داده و در جنگ به قتل برساند. اما ارتش حرفه‌ای داود به خود پادشاه وابسته بود، پس در مقابل شورش شاهزاده‌ی کهتر واكنش نشان داد. داود با پسر خود اَپشالوم جنگید و او را در نبرد از پای درآورد. به این ترتیب، تاج و تخت داود نصیب پسران كوچك‌ترش شد که پس از آمنون و اَپشالوم زاده شده بودند.

پس از فرونشاندن شورش اَپشالوم، دو پسر برای داود باقی‌مانده بود كه یكی از آنها یعنی اَدونیا[60] (اَدونی+ یاه: یعنی یهوه سرورم است) بزرگ‌تر بود و در میان سایر شاهزادگان یهودی مقبولیت و مشروعیت بیشتری داشت. ارتش قبیله‌ای و سران قبایلی كه پیش از این با اَپشالوم متحد شده بودند، پشتیبان اَدونیا محسوب می‌شدند. سپهسالار یهودیان یعنی یوآب[61] نیز با اَدونیا متحد بود.

از سوی دیگر پسر كوچك‌تر داود كه سلیمان نام داشت و مادر او ملكه بَت‌شِباع احتمالاً یك زن اشرافی جِبوسیت بود، با یكی از نبیان به نام ناتان متحد شد و پس از آن كه داود درگذشت، برای تصاحب تاج و تخت به جنبش در آمد. سلیمان در نبردی با ارتش حرفه‌ای بازمانده از داود متحد شد و بر ارتش قبیله‌ای یوآب و اَدونی چیره گشت.

به این ترتیب سلیمان جانشین داود شد و به عنوان شاهی سیاست‌مدار و جنگاور شهرت یافت. سلیمان سیاست خود را از راه گسترش بازرگانی و ازدواج با دختران سرزمین‌های همسایه پیش می‌برد. از این رو در مقابل رویكرد تهاجمی داود كه با تاخت و تاز در سرزمین‌های همسایه همراه بود، رفتاری خردمندانه‌تر و سیاست‌‌مدارانه‌تر در پیش گرفت و موفق شد با بخش عمده‌ای از مردم سرزمین‌های خود روابطی دوستانه برقرار كند.

این روابط دوستانه به معنای آن بود كه سلیمان از سیاست توسعه‌طلبی خشونت‌آمیز رایج در میان قبایل یهودی چشم‌پوشی كند و یهودی ساختن و مبارزه با بت‌پرستی قبایل كنعانی را موقوف سازد. با آن که سلیمان سیاستی ملایم و آرام را برگزیده بود، در ترویج و تثبیت آیین یهود در قلمرو خویش كوشا بود. بنا به روایت‌های سنتی او همان كسی بود كه معبد بزرگ اورشلیم را ساخت و این همان ساختمانی است كه به نام هیكل شهرت یافته است. با ساخته شدن هیكل در شهر اورشلیم، این شهر به عنوان مركز دینی یهودیان تثبیت شد. معبدی كه سلیمان ساخت، با معیارهای امروزین چندان عظیم و بزرگ نمی‌نماید.

این معبد شصت در بیست كوبیت[62] مساحت داشت. هر كوبیت كه یك واحد طول كهن عبری است، به اندازه حدود یك اَرَش یا حدود ۴۵ سانتیمتر. بنابراین معبد سلیمان بنای به نسبت کوچکی بوده با ابعاد ۲۷ متر در ۹ متر، که با یک خانه‌ی عادی در آن دوران هم‌اندازه است. در درون همین معبد کوچک یك جایگاه بسیار مقدس ساخته شده بود كه مساحت آن حدود ده متر مكعب بود یعنی یك مربع ده متر در ده متر با ارتفاع ده متر، و این همان جایی بود كه بعدها قدس‌الاقداس نامیده شد و صندوق عهد و مقدس‌ترین میراث‌ دینی یهودیان را در آن می‌نهادند. دو تندیس از كروبیان كه مجسمه‌های چوبی شبیه به ابوالهول بودند و ایزد نِرگال یا خدای مرگ و انتقام میان‌رودان را باز می‌نمودند، در این قدس‌الاقداس قرار داشتند و نگهبان گنجینه دینی یهودیان منسوب می‌شدند. به این ترتیب شاید بتوان هیکل اول یا معبد سلیمان را گنج‌خانه‌ای به نسبت کوچک دانست که خزانه‌ی سلطنتی در آن نگهداری می‌شده و این خزانه‌ی به نسبت کوچک اشیایی با اهمیت دینی را هم در بر می‌گرفته است.

در مورد سیاست‌ سلیمان و تاثیری كه در جامعه یهودی تازه تمركزیافته به جای گذاشت، بحث و نظریه‌پردازی فراوانی انجام شده است. یكی از نخستین نظریه‌پردازانی كه در این مورد كار تحلیلی و عمیقی انجام داد باروخ هالپِرن[63] نام داشت كه در سال ۵۳۵۱ (۱۳۵۱خ/ ۱۹۷۲.م) میلادی در زمانی كه تنها بیست سال داشتن و دانشجوی دوره‌ی کارشناسی در دانشگاه هاروارد بود، تحلیل جامع و دقیقی از متن كتاب مقدس به دست داد و ساختار سیاسی دولت اسرائیل در زمان زمام‌داری سلیمان را بازسازی كرد.

هالِپرن با تحلیل فهرست مكان‌ها و بررسی طرح‌های عمرانی انجام شده در دوران سلیمان، نشان داد كه مركز و گرانیگاه جغرافیایی فعالیت‌های ساختمانی وی نواحی جنوبی كشور یعنی قلمرو قبیله یهودیه بوده است. بخش مهمی از این ساخت و سازها كه ساخت هیكل مقدس در شهر اورشلیم نمونه‌ای از آن است، با كمك اقتصادی و پشتیبانی‌های شاه صور[64] -هیرام،[65] پدر زن سلیمان- انجام شده است. مثلا بر مبنای تصریح كتاب مقدس می‌دانیم كه هیرام شاه صور همان كسی بود كه تیرهای سرو و چوب را برای ساخت سقف معبد سلیمان به او هدیه داد. هم‌چنین از یك كمك مالی ۱۲۰ تالانی[66] طلا خبر داریم كه شاه صور به شاه یهودیه پرداخته است. سلیمان برای ارج نهادن و جبران یاری‌های پدر زن خود، بیست شهر از مناطق شمالی قلمرو خویش را به شاه صور اهدا كرد.

آشكار است كه مجموعه این فعالیت‌ها، اعتراض قبایل شمالی را كه خراج می‌پرداختند اما از فعالیت‌های عمرانی سلیمان برخوردار نمی‌شدند، برانگیخته است. شاهد دیگری كه در این زمینه وجود دارد آن است كه سلیمان كشور خود را به دوازده منطقه تقسیم كرد كه حد و مرز و قلمروبندی آن با مناطق زیر اختیار قبایل یهودی یكسان نبود. هر یك از این بخش‌ها وظیفه داشتند كه برای یك ماه غذا و امكانات زیست برای مردم اورشلیم را فراهم كنند. به این ترتیب شكلی ابتدایی از پرداخت خراج در دولت تازه تاسیس اسرائیل بنیان نهاده شد با این تفاوت كه این مناطق به خاطر نامنطبق بودن بر قلمروهای سرزمینی قبایل یهودی، مردمی متفاوت و نامتحد را در خود جای می‌دادند. گذشته از این، هر كدام از این بخش‌ها موظف بودند كه یك ماه در سال برای پادشاه (سلیمان) بیگاری كنند و در فعالیت‌های عمرانی و ساخت‌وسازهای دربار سهیم گردند. این قانون بیگاری عمومی در زبان عبری میسیم[67] نامیده می‌شود.

اما ایراد چنین قاعده‌ای در آن بود که بیگاری یهودیان برای سلیمان، از نظر ساختاری با بردگی قوم یهود برای فرعون در مصر تفاوتی نداشت. در واقع آنچه كه در مصر بردگی قوم یهود تعبیر شده است، بیگاری اجباری‌ای است كه كل مردم مصر ناگزیر بودند برای فرعون انجام دهند و شكلی از مشاركت عمومی در فعالیت‌های كلان ساخت و ساز فراعنه محسوب می‌شده، و البته ناقض این حقیقت نیست که گماشتگان به آن –از جمله مصریان- در مرتبه‌ای نزدیک به بردگان قرار داشته‌اند.

سلیمان آشكارا با پیروی از سرمشق مصری تلاش كرد تا ساز و كارهای عمرانی كشور نوپای خود را بر مبنای مشاركت عمومی مردم سامان بخشد. اما این مشارکت امری اجباری بود و در قالب بیگاری ماهانه تجلی می‌یافت. مفهوم میسیم یا بیگاری در خاطره‌ی جمعی یهودیان مفهومی حقارت‌آمیز بود، چنان كه در متن J یعنی در آن بخشی از تورات كه خداوند با نام یهُوَه مورد اشاره واقع شده است، كلمه میسیم برای اشاره به بردگی گرفتن از یهودیان در مصر مورد استفاده واقع شده است. در متن E كه درآن خداوند با نام الوهیم مورد اشاره واقع شده، مصریانی كه مسئولیت بردگی گرفتن از یهودیان را بر عهده داشتند با نام «کارگزاران میسیم» نامیده شده‌اند و به همین ترتیب در متن J ایشان با نام «ناظران میسیم» مورد اشاره واقع شده‌اند و در سفر خروج این عبارتی است كه روسای مصری ناظر بر بیگاری عمومی را مشخص می‌كند.

آشكار است كه سلیمان با طرح‌ها و برنامه‌های جاه‌طلبانه خود با تمایزی كه میان ناحیه شمالی و جنوبی قائل بود و با توجه به این كه قبیله‌ی یهودا یعنی بزرگترین قبیله بخش جنوبی قلمرو خود را هم از پرداخت خراج و هم از انجام بیگاری معاف كرده بود، مورد نفرت و نارضایتی قبایل شمالی واقع شد. وقتی سلیمان درگذشت و فرزند او رَهوبوآم[68] به قدرت رسید، قبایل یهودی در آستانه شورش بودند.

بنا به روایت‌های دینی رَهوبوآم مراسم تاج‌گذاری خود را در یكی از شهرهای قلمرو شمالی یعنی در شهر ‌شِخِم انجام داد. هرچند مفهوم شهر را باید با قدری احتیاط درباره‌ی این دوره‌ی تاریخی به کار گرفت و نام‌های یاد شده بیشتر مرکز استقرار قبایل بیابانگرد بوده‌اند. در هر حال در این زمان اورشلیم به مركز دینی یهودیان تبدیل شده بود اما شهرهای دیگر قلمرو یهودیه و اسرائیل هم‌چنان كوس برابری و رقابت با هم را می‌نواختند. در میان قبایل یهودی تنها قبیله یهودا و بنیامین بود كه نسبت به رَهوبوآم وفادار بودند. به این ترتیب وقتی رَهوبوآم در مراسم تاج‌گذاری خود ادعا كرد كه از سیاست‌های سلیمان پیروی خواهد كرد و هم‌چنان به فرق نهادن میان قبایل شمالی وجنوبی ادامه می‌دهد، شورش روسای قبایل شمالی را برانگیخت.

اولین كنش رهبران شورش آن بود كه افسر مسئول بیماری یعنی همان ناظر میسیم را سنگسار كردند و به قتل رساندند. پس از آن رهبرشان که شخصی بود به نام یروبوآم،[69] پایتخت خود را شهر شِخِم[70] در شمال اسرائیل قرار داد و كشور اسرائیل را به عنوان یك واحد سیاسی مستقل از یهودیه بنا نهاد. شورش قبایل شمالی در نهایت به تجزیه شدن كشور نوپای اسرائیل انجامید. رَهوبوآم كه وارث سلیمان محسوب می‌شد و هم‌چنان شهر اورشلیم یعنی مركز دینی یهودیان را در اختیار داشت، تنها بر نیمه‌ی جنوبی این قلمرو یعنی منطقه‌ی تحت نفوذ قبیله‌ی یهودا و بنیامین حکم می‌راند. این همان قلمرویی بود كه با نام دولت یهودیه شهرت یافت.

ناحیه‌ي شمالی كه با نام كشور اسرائیل رسمیت یافت، قبایل دیگر یهودی یعنی ده قبیله‌ی شمالی را در خود جای می‌داد و در آن یروبوآم پادشاهی می‌کرد. یروبوآم برای مشروعیت بخشیدن به تاج و تخت خود تلاش می‌كرد تا علائمی دینی را همچون نمادهایی ملی برای دولت نوپای اسرائیل به کار بگیرد. برای این كار او ناگزیر بود تا یك مركز دینی در مقابل اورشلیم پدید آورد و ادعای مشروعیت سیاسی خود را مشروعیتی دینی تركیب نماید. از این رو بود كه در دو ناحیه‌ی شمالی و جنوبی قلمرو خود معابدی بزرگ ساخت و به این ترتیب دو مركز دینی متمایز را در شمال و جنوب كشور نوپای خود پدید آورد.

در ناحیه شمالی قبیله‌ی دان[71] ساكن بودند و این همان منطقه‌ای بود كه در شهر دان معبدی در نزدیكی مرز اورشلیم تاسیس شد. در منطقه جنوبی این سرزمین شهر دیگی به نام بیت‌اِل[72] قرار داشته كه آن نیز با معبدی بزرگ و آراسته، محوریتی دینی یافت. به این ترتیب یروبوآم در كشوری كه از یهودیه مستقل شده بود، دو مركز دینی تازه تاسیس پدید آورد: یكی بیت‌اِل و دیگری دان. این دو شهر جشن اصلی خود را در ماه نخست پس از جشن پاییزی یهودیان سنتی برقرار می‌كردند. هم یروبوآم و هم رَهوبوآم كه پادشاهان یهودیه و اسرائیل محسوب می‌شدند، به لقب خود دعای «مردم فراوان شوند» را افزودند و این بدان معنا بود كه هر دوی آنان پادشاهانی جاه‌طلب و هوادار توسعه‌ بودند.

یروبوآم كه ساختارهای دینی جدیدی را در مقابل قلمرو دیرپاتر حِبرون و اورشلیم تاسیس كرده بود، به گزارش تورات به جای كروبیانی كه قدس‌الاقدس اورشلیم نهاده شده بودند، گوساله‌هایی زرین ساخت و آنان را در شهرهای دان و بیت‌اِل نهاد. به احتمال زیاد گوساله‌های یاد شده در واقع گاو نر جوانی را نمایش می‌دادند كه در سرزمین كنعان نماد قدرت و باروری بود. در میان مردم کنعانی گاو نر نماد خدای بزرگ آسمان یعنی اِل بود. شواهدی در دست داریم که نشان می‌دهد یهودیان یهُوَه را با خدای بزرگ كنعانیان یعنی اِل همتا می‌انگاشته‌اند. نام شهر بیت‌اِل هم از همین جا آمده و كنعانی است، به معنای «خانه خداوند اِل» که می‌توان با «خانه یهُوَه» مترادفش گرفت.

باید به این نكته توجه كرد كه ناحیه شمالی یعنی كشور اسرائیل جمعیت بزرگی از كنعانیان را در خود جای می‌داد كه هم‌چنان به دین چندخدایی و كهن مردم سامی این منطقه پایبند بودند و خدای بزرگ خود را اِل می‌دانستند؛ از این رو، این كه در مراكز دینی عمده این سرزمین نماد گاو نر احیا شد و هم‌چون نگهبان قلمرو یهُوَه در معابد دو شهر اصلی مقدسشان جای گرفت، دور از انتظار نیست.

این كه یروبوآم دو شهر را در ناحیه شمالی و جنوبی قلمرو خود به عنوان شهرهای دینی و مقدس تاسیس كرد، تاحدودی بدان معنا است كه از مرزبندی سرزمین زیر فرمان خود اطمینان خاطر نداشت و به این ترتیب به دنبال راهی برای تثبیت جایگاه خویش در میان سرزمین‌های همسایه می‌گشت. در واقع یروبوآم با تاسیس شهرهای دینی بیت‌اِل و دان ادعا می‌كرد كه فاصله میان این دو یعنی فاصله میان مرزهای جنوبی و شمالی اسرائیل، زیر فرمان خداوند یگانه‌ایست كه همان یهوه‌ی یهودیان یا اِل كنعانیان باشد. این با آن نظم دینی كه در سرزمین‌های جنوبی یعنی در یهودیه شاهد آن هستیم، كاملاً متفاوت بود. در یهودیه تنها یك مركز دینی وجود داشت و آن شهر اورشلیم بود كه تقریباً در مركز این قلمرو قرار گرفته بود و بنابراین به موقعیت جاافتاده‌تر و مطمئن‌تر ساختار سیاسی حاكم در این منطقه اشاره می‌كرد. موقعیتی که در اصل از استقرار یک قبیله‌ی بزرگ در این سرزمین ناشی می‌شد.

قبیله‌ی لاوی كه از دیرباز مسئولیت كهانت و اجرای مراسم دینی را بر عهده داشتند، در زمان زمام‌داری سلیمان بسیار آسیب دیدند. چنان كه گفتیم، مركز اصلی تجمع قبیله لاوی شهر شیلوه بود و در دوران داود و سلیمان، كاهنان این شهر قتل عام شدند و زمانی كه سلیمان به قدرت رسید، بزرگترین كاهن بازمانده از این شهر كه اَبی‌اَثَر نام داشت با رقیب سلیمان یعنی اَدونیا و سپه‌سالار او یوآب متحد شد و كوشید تا از به قدرت رسیدن سلیمان جلوگیری كند. وقتی سلیمان به اورنگ سلطنت دست یافت، برادر خود اَدونیا و یوآب را به قتل رساند. اما از ترس واكنش پیروان آیین یهُوَه، نتوانست به اَبی‌اَثَر آسیبی برساند؛ از این رو وی را به شهر آناتوس[73] كه در سرزمین‌های شمالی یعنی قلمرو اسرائیل قرار داشت، تبعید كرد. نتیجه‌ی فروپاشی نظم سازمانی در قبیله لاوی و خارج شدن انحصار امور دینی و مناصب كهانت از این قبیله آن بود که گروهی نوپا و تازه از كاهنان و رهبران دینی در هر دو قلمرو شمالی و جنوبی ظهور كنند.

در زمانی كه شیلوه هنوز مركز تجمع قبیله‌ی لاوی بود و رهبری دینی یهودیان را بر عهده داشت، رییس كاهنانش شموئیل[74] نام داشت. این همان كاهنی بود كه شائول و داود را تطهیر كرده و به حكومتشان مشروعیت بخشیده بود. اَبی‌اَثَر شاگرد بزرگ و جانشین وی محسوب می‌شد. در زمانی كه انشقاق میان اسرائیل و یهودیه وضعیتی نهایی به خود گرفت و رَهوبوآم و یروبوآم در نواحی جنوبی و شمالی به رقابت با یكدیگر پرداختند، شاگرد و جانشین اَبی‌اَثر كه اَخیا[75] (اَخی+ یاه: یعنی یهوه برادرم است) نام داشت و از ساكنان شهر شیلوه بود، اعلام كرد كه یروبوآم پادشاه مشروع است. به این ترتیب یكی از نبی‌های سنتی یهودی كه از شهر شیلوه برخاسته بود، از تاسیس كشور اسرائیل پشتیبانی کرد.

از آن‌سو شهر اورشلیم به خاطر انتقال اشیای مقدس كاهنان یهودی به هیكل سلیمان مشروعیت دینی پیدا کرده بود. این اشیا در ابتدای كار در شهر شیلوه قرار داشتند و چیزهایی مثل صندوق عهد و عصای موسی و هارون را شامل می‌شدند. پس طبیعی بود که کاهنان شیلوه که توسط قبیله‌ی یهودا کشتار شده و خزانه‌شان به تاراج رفته بود، در برابر مرکز دینی این قبیله که به تازگی در اورشلیم احداث شده بود، موضعی منفی بگیرند.

به این ترتیب یروبوآم با پشتیبانی كاهنان سنتی شیلوه به قدرت رسید و قاعدتاً می‌بایست قدرت و مشروعیت خود را وام‌دار قبیله لاوی و بقایای كهانت سنتی ایشان باشد. با این همه او نیز مثل داود عمل کرد و به سرعت از زیر قید دِین لاوی‌ها خارج شد و كاهنان شیلوه را طرد كرد. این کار قاعدتا واکنشی بوده در مقابل قدرت‌طلبی و نفوذ رو به رشد كاهنان لاوی. در نهایت کار به آنجا کشید که یروبوآم نظامی جدید از كاهنان را پدید آورد. پس دو شهر دان و بیت‌اِل به مركز تجمع دو طیف متمایز از كاهنان یهودی تبدیل شد. شهر دان در شمال اسرائیل از همان نظام كهانت سنتی یهودیان بهره‌مند بود كه خود را نواده موسی می‌دانستند. در مقابل بیتِ‌ال كه در مرز جنوبی این سرزمین قرار داشت، یك نظام نوظهور از كهانت را بنیان نهاد و این شكلی از سلسله مراتب دینی بود كه توسط دربار یروبوآم پشتیبانی می‌شد. در بیت‌اِل طبقه‌ای تازه از كاهنان پدید آمدند كه اصولاً به قبیله لاوی تعلق نداشتند و توسط شاه انتخاب شده بودند. اَخیا كه رهبری كاهنان سنتی قبیله لاوی را بر عهده داشت از این خیانت یروبوآم برآشفته شد و یكی از كسانی بود كه بابت این بدعت او را تکفیر کرد و گفت به خاطر این كار نفرینی مهیب خود او و خاندانش را نابود خواهد کرد.

دولت كوچك اسرائیل كه پس از مرگ سلیمان در شمال به دست یروبوآم تاسیس شده بود، در نهایت نظام سیاسی ناكارآمد و ناپایداری از آب درآمد. این دولت حدود دویست سال دوام آورد و میزبان شمار زیادی از دودمان‌های سلطنتی گوناگون بود كه هر یك برای زمانی بسیار كوتاه بر آن حكومت می‌كردند. آخرین دودمان حاكم بر اسرائیل در سال ۲۶۶۸ تاریخی (۷۲۲ پ.م) توسط پادشاه آشور[76] از میان رفت و ده قبیله‌ یهودی كه در ناحیه شمالی آسورستان زندگی می‌كردند، به تبعید فرستاده شدند.

دولت جنوب كه كه یهودیه نامیده می‌شد و توسط رَهوبوآم تاسیس شده بود، واحد سیاسی پایدارتری بود. امروز گرایش بر آن است كه این ناحیه را به نام دولت یهودیه بنامند و این از آن رو است كه در این منطقه با یك ساخت سیاسی پایدار برای مدتی بسیار طولانی روبرو هستم و گرایش نویسندگان آن است كه چنین واحدهای سیاسی مستقری را به یك دولت دارای دیوان‌سالاری منسوب بدانند. اما واقعیت آن است كه در ناحیه جنوبی تنها یك قبیله یعنی یهودا مستقر بود و آنچه ما به عنوان ساختار سیاسی در این ناحیه می‌بینیم، در واقع همان نظام رهبری قبیله‌ای كوچ‌گرد است، و نه دولتی یکجانشین..

به عبارت دیگر، قلمرو یهودیه كه در ناحیه جنوبی به بقای خود ادامه می‌داد و گرانیگاه دینی‌اش در اورشلیم قرار داشت، در حقیقت یك قلمرو قبیله‌ای بود. شواهد باستان‌شناختی نشان می‌دهد که اورشلیم در این زمان هنوز به معنای واقعی کلمه شهر نبوده و بنابراین نمی‌توانسته دولتی با دیوانسالاری منظم را در خود جای دهد.

روایتی که تا اینجای کار به دست دادیم، همان است که در عهد عتیق آمده و برای دیرزمانی همچون تاریخی خدشه‌ناپذیر و بدیهی در نظر گرفته می‌شد. داده‌های دقیق‌تر درباره‌ی باستان‌شناسی شهرهای باستانی و اسنادی بیرونی که به رخدادهای مشابهی اشاره می‌کنند، به تازگی طی دهه‌های گذشته برجستگی یافته و برای محک زدن این روایت غالب اعتبار یافته‌اند. هرچند متن عهد عتیق خود سندی ارزشمند و مهم است و بی‌شک بخش‌هایی از آن در فهم تاریخ آسورستان راهگشاست، اما تنها با مرور این داده‌های بیرونی است که می‌توانیم از تاریخ حاشیه‌ی غربی ایران زمین در قرون پیش از ظهور هخامنشیان برداشتی درست و روشن پیدا کنیم.

 

 

  1. آسورستان یا شام (Levant) ‌اصطلاحی تاریخی جغرافیایی است که به منطقه نسبتاً گسترده‌ای از غرب ایران زمین اطلاق می‌شود که در جنوب رشته‌کوه‌های توروس، شمال صحرای عرب، غرب میان‌رودان و در جوار کرانه شرقی دریای مدیترانه قرار دارد. این منطقه دربرگیرنده سرزمین‌هایی است که کشورهای کنونی سوریه، اردن، لبنان، فلسطین و اسرائیل برآن بنا شده هستند. گاهی بخش‌هایی از غرب عراق را نیز جزو سرزمین شام به شمار می‌آورند.
  2. Leprosy
  3. بَرَص، پیسی، لک و پیس (Vitiligo) یک اختلال تولید رنگدانه است که در آن ملانوسیت‌ها (سلولهایی که رنگدانه تولید می‌کنند) در قسمتهایی از پوست، غشاهای مخاطی و شبکیه تخریب شده‌اند. در نتیجه لکه‌های سفید پوست درنواحی مختلف بدن ظاهر می‌شوند. مویی که در نواحی مبتلا به برص رشد می‌کند معمولاً سفید می‌شود.
  4. Mary Douglas
  5. آخِن‌آتون يا آخِن‌آتِن Akhenaten (به معنای کسی که برای آتون سودمند است) نام آغازینش آمن‌حوتپ چهارم Amenhotep IV (آمن‌حوتپ به معنای آمون خُرسند است) فرعون مصر باستان میان سال‌های ۱۳۵۲-۱۳۳۶ (پیش از میلاد) یا ۱۳۵۱-۱۳۳۴ (پیش از میلاد) بود. وی که از دودمان هیجدهم بود آیینی یکتاپرستانه را بنیاد نهاد که خدای آن آتون نام داشت.
  6. Granada
  7. Palestine
  8. Jordan
  9. Balkans
  10. Greece
  11. The Tribe of Levi
  12. The Mediterranean Sea
  13. The Tribe of Judah
  14. The Tribe of Benjamin
  15. Shaman
  16. Samuel
  17. Shiloh
  18. Saul
  19. Ashibal
  20. David
  21. سوشیَنت یا سوشیانت یا سوشیانس (سودرسان، نجات‌بخش) به عنوان رهایی بخش است که در دین زرتشت یا مزدیسنا، منجی نهائی زمین بشمار می‌رود.کلمه «سوشیانس» که از ریشه «سو» به معنی سودمندی و نجات است، در اوستا سَئوشیَنت (Saoshyant) آمده و در پهلوی به اشکال گوناگونی چون: سوشیانت، سوشیانس، سوشانس، سوشیوس یا سیوشوس آمده است.
  22. حِبرون Hebron (به عربی: الخلیل) بزرگترین شهر در کرانه باختری رود اردن در منطقه حبرون (محافظة الخلیل) در ۳۰ کیلومتری جنوب اورشلیم قرار گرفته‌است و توسط دولت خودگردان فلسطین اداره می‌شود. ارتفاع آن از سطح دریا ۹۳۰ متر است. نام حبرون ریشه در زبان سامی غربی دارد. حبر که در عبری، عربی و اموری در معناهایی چون همراه، متحد و دوست به کار می‌رود و در نام حبرون مفهوم رفاقت را می‌رساند. الخلیل نام شهر در عربی نیز از لقب ابراهیم (خلیل‌الله) گرفته شده که خود به معنای دوست است.
  23. Kenite
  24. کنعان Canaan پسر چهارمین حام است (سفر پیدایش ۰۱:۶) (اول تواریخ ایام ۱:۸) وی جد قبایل و طوایفی است که در اراضی غربی اردن سکونت می‌داشتند و حضرت نوح، حام را که جد کنعانیان است لعنت نمود زیرا که هتک احترام پدر خود را نموده و از وی حیا نکرد (سفر پیدایش ۹:۰۲ – ۵۲) از این روی تمام قوم کنعانیان این لعنت را بر خود برداشت نمودند؛ چه که در ایام افتتاح فلسطین، اسراییلیان اکثر ایشان را به قتل رسانیدند و مابقی را طوق عبودیت بر گردن نهادند. (از قاموس کتاب مقدس).
  25. Tell El-Amarna
  26. The Book of Joshua
  27. Ugarit
  28. Shalim
  29. El
  30. Shahar
  31. ناهید شکل پارسی امروزی از نام «آناهید» [Anāhid] در پارسی میانه و «آناهیتا» [An-āhita] از پارسی باستان است. این نام از پیشوند نفی «-an»، یعنی «نا-» و واژه اوستایی «-āhita»، یعنی «آلوده» پدید آمده و معنی آن «نا آلوده»، یعنی پاک و بی گناه، است. واژه پارسی «آهو» به معنی «عیب و گناه» نیز از همین ریشه است. در فرهنگ ایران باستان آناهیتا ایزدبانوی آب‌ها است. همچنین در منظومه شمسی، ناهید یکی از نام‌های سیاره دوم از خورشید است. نام دیگر این سیاره زهره (مأخوذ از زبان عربی) و نام اروپایی آن «ونوس» (Venus) (برگرفته از ایزدبانوی رومی، ونوس) است.
  32. عصر مفرغ (Bronze Age) دومین قسمت از عصر فلزات است که پس از دوره مس قرار می‌گیرد. این تقسیم‌بندی به این جهت است که مصنوعات فلزی این دوره از زندگی بشر بیشتر ترکیبی از مس و قلع است به طوری که کاوش‌های دیرین‌شناسی نشان داده ساکنان ایران از پنج هزار سال قبل از میلاد مسیح نیز آلیاژ مفرغ را می‌شناخته‌اند و از آن برای ساختن مصنوعات فلزی خود استفاده می‌کرده‌اند و مصنوعات مفرغی نیز که در سایر نقاط دنیا ضمن حفاری‌ها به دست آمده قدیمی‌تر از این تاریخ نیست. بنابراین می‌توانیم شروع دوره مفرغ را از پنج هزار سال پيش از میلاد مسیح که شروع دوره آهن است بدانیم. مفرغ ترکیبی است از مس و روی به رنگ‌های مختلف سرخ، سرخ کم رنگ و نارنجی، که زودتر از مس ذوب می‌شود و در مجسمه‌سازی و ساختن ادوات دیگر مورد استفاده قرار می‌گیرد.
  33. Heritic
  34. Execration Texts : متون نفرت، كه به عنوان سیاهه‌ی تخطئه (Proscription Lists) نيز شناخته مي‌شوند، متون كاهني باستاني مصري هستند كه دشمنان فرعون را فهرست كرده‌اند.
  35. Cathleen Kenyon
  36. در شخصیت‌های سامی، سام Shem پسر نوح است كه همراه برادرانش حام و یافث و همسرانشان از توسط كشتي نوح از توفان مجازات خدا رسته‌اند.
  37. کتاب تواریخ، باب اول و باب دهم، آیه‌ی ۱۱.
  38. Melchizedeq
  39. ابراهیم Abraham (به معنی پدر یا رهبر امت‌های بسیار در زبان عبری) شاه‌پدر یهودیت، مسیحیت و اسلام است. داستان او در کتاب پیدایش تورات و پی‌آیند آن در قرآن آمده است. بر اساس روایت تورات، نام ابراهیم در ابتدا ابرام بوده‌است و در قرآن نیز از دو رسم الخط ابراهیم و ابراهم برای ذکر نام وی استفاده شده ‌است.
  40. Jebusites
  41. Jebus
  42. The First Book of Kings دارای ۲۲ باب است که دوران فرمان‌روایی شاهان اسرائیل بعد از دوران ۴۰ ساله فرمان‌روایی داوود را بیان می‌کند.
  43. Solomon
  44. Jebusite Hypothesis
  45. بتسابه Bathsheba، به روایت تورات، همسر عوریه و سپس همسر داوود و مادر سلیمان بود.
  46. Nathan the Prophet
  47. Zadok
  48. هارون Aaron به معنای کوه‌نشین نام فرزند عمران و یوکابد و برادر موسی و مریم یاغی بود که همراه با موسی به مصر رفت. یهودیان، مسیحیان و مسلمانان معتقد به پیامبری او هستند. هارون فصیح سخن می‌گفت و وزیر و همراه موسی در پیامبریش بود. هارون در کوه هور در سرزمین فلسطین مُرد.
  49. نیای فلسطینی‌ها
  50. هیتیان Hittites تمدنی باستانی بودند که به زبانی در شاخه آناتولی خانواده هندواروپایی صحبت می‌کردند و یک پادشاهی در آناتولی و میان‌رودان شمالی و سوریه در سده‌ي ۱۸ پ.م. تا ۱۲ پ.م. تأسیس کردند.
  51. Edon
  52. موآب Moabناحیه‌ای تاریخی که در شرق دریای مرده و در جنوب غربی اردن امروزی قرار گرفته‌است. بر اساس عهد عتیق ساکنان آن از نسل لوط بوده‌اند.
  53. Ammon
  54. فِنیقیان Phoenicia یکی از اقوام حامی‌تبار بودند که در حوزه دریای مدیترانه می‌زیستند. فنیقیان پیشه بازرگانی داشتند و مردمی آرام و با فرهنگ بودند. خط فنیقی که اینان با آن می‌نوشتند را مادر خط‌های کنونی، البته به جز شرق آسیا می‌دانند.
  55. فرات (Euphrates) يكی از دو رود بزرگ منطقه‌ی میانرودان است که از کوهستان ارمنستان سرچشمه گرفته و به سوی آشور، سوریه، بابل و خلیج فارس روان است. این رود به همراه دجله دو رودی هستند که منطقه میانرودان را مشخص و محدود می‌کنند. فرات در غرب دجله قرار دارد. نام این رودخانه از زبان اوستایی و از واژه «هوپِرِثوئَه» به معنی «پایاب خوب» گرفته شده‌است. پایاب به محل کم‌ژرفای رودخانه گفته می‌شود.
  56. Amnon
  57. Tamar
  58. Geshurite
  59. Absalom
  60. Adonijah
  61. Joab
  62. Cubite
  63. Baruch Halpern
  64. صور Tyre (يعني صخره) از شهرهای باستاني فنیقیان كه در نزدیکی کرانه دریای مدیترانه قرار گرفته است و امروزه چهارمین شهر بزرگ لبنان است.
  65. Hiram
  66. تالان در قدیم واحدى براى پول طلا و نقره بوده. یک تالان در تعریف کلی معادل جرم آب در حجم یک آمفورا (کوزه‌ای ته باریک در یونان باستان) بوده که تقریباً برابر با یک پای مکعب است. در یونان باستان یک تالان حدوداً ۲۶ کیلو بوده. تالان طلا ده برابر تالان نقره بوده است.
  67. Missim
  68. Rehoboam
  69. Jeroboam
  70. Shechem
  71. The Tribe of Dan/Daan
  72. Beit El
  73. Anathoth
  74. Samuel
  75. Ahijah
  76. آشور (Assyria) نام سرزمینی قدیمی است که در بخش میانی رود دجله و کوهستان‌های مجاور آن قرار داشته‌است. اسم آشور از نام یک رب‌النوع گرفته شده و پایتخت آن نخست شهر آشور بود که در ساحل رود دجله در جنوب موصل امروزی قرار داشت و سپس شروکین و بعداً کالح و پس از آن نینوا (موصل امروزی) بوده‌است. آشوری‌ها اصولاً از نژاد سامی بودند. دولت آشوري به سه دوره قديم، ميانه و نو تقسيم مي شود. کشور قدرتمند آشور در ۶۱۲ پ.م با هجوم ماد سقوط کرد و برای همیشه از صفحه تاریخ محو گردید.

 

 

ادامه مطلب: گفتار دوم: دولت اسرائیل

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب