گفتار هفتم: عصر تبعید
برای فهم روایتهای تبعید باید نخست تبارشناسیای سیاسی از یهویاخین به دست دهیم، و برای این کار باید به رخدادهای سال ۲۷۷۱ تاریخی (۶۰۹ پ.م) بازگردیم. در این سال فرعون مصر برای تثبیت نفوذ و اقتدار خود در منطقهی ساحلی فنیقیه به این سمت لشکر کشید و نبوکدنصر دوم شاه مقتدر بابل که آسورستان را بخشی از قلمرو خود میدانست، برای مقابله با او پیش شتافت.
در بسیاری از کتابها طوری وانمود شده که انگار یهودیه موضوع اصلی درگیری مصر و بابل بوده است، و همچنین این انگاره را فراوان میبینیم که گویی یهودیه در این هنگام دولتی مستقر و شکوفا و نیرومند بوده است. اما هردوی این گزارهها نادرست است. برای افسانهزدایی از تاریخ، باید به این نکته توجه کرد که جایی که مورد توجه فرعون بود و برای غلبه بر آن پیش میتاخت، دولتشهرهای ساحلی فنیقیه بود که پایانهی تجارتخانههای مصری و نقطهی مفصلبندی تمدن ایرانی و مصری محسوب میشدند. آسورستان و این شهرها بخشی از قلمرو جغرافیایی و تمدنی ایران زمین بودند، اما به خاطر بازرگانی دیرپایشان با مصر سخت زیر تاثیر اقتدار فرعون قرار داشتند و اسناد العمرنه که هفتصد سال پیش از تاریخ مورد نظرمان نوشته شده، نشان میدهد که امیران دولتشهرهای فنیقی و کنعانی به فرعون مصر همچون ولینعمتی سیاسی نیز مینگریستهاند.
در محاسبات سیاسی مصریان و بابلیها، دولتشهرهای فنیقیه اهمیت داشتند و یهودیه در این میان بخشی وحشی و حاشیهای محسوب میشد که نه بندرگاه مهمی بود و نه در راههای تجاری اصلی نقشی تعیین کننده ایفا میکرد. اصولا سطح شهرنشینی و نویسایی در یهودیه بسیار پایین بود و این منطقه را در قرن ۲۷ تاریخی (ق ۷ پ.م) باید یک قلمرو قبیلهای دانست و نه دولتی مستقر و یکجانشین. مرور کتاب مقدس هم به روشنی نشان میدهد که چنین بوده و این منطقه قلمرو قبیلهی یهودا بوده و کسی که شاه یهودیه قلمداد شده، در اصل رئیس قبیلهی یهودا بوده است، که چند روستا و شهرک از جمله اورشلیم زیر فرمانش بودهاند.
در این بافت میتوان بهتر رخدادهای این سال را تحلیل کرد. فرعون در جریان پیشرویاش با استقبال برخی از دولتشهرهای فنیقی روبرو شد، که بابلیها را جایگزینی برای دشمنان غارتگر قدیمیشان یعنی آشوریها میدانستند و از گسترش اقتدار نبوکدنصر به سمت ساحل مدیترانه نگران بودند. در مقابل مناطق داخلی آسورستان و قبایلی که پیوند تجاری خاصی با مصر نداشتند، نسبت به بابل وفادار بودند و قبیلهی یهودا یکی از ایشان بود. در این هنگام رئیس قبیلهی یهودا -یا به تعبیر رایج اما زمانپریشانهی «شاه» یهودیه- یوشع بود که به بابلیها پیوست و با مردانش در نبرد مجیدو با مصریها جنگید. فرعون نِخو در این نبرد پیروز شد و یوشع در میدان نبرد جان سپرد.
یهودیان به جای سرکردهی شهیدشان، پسرش یِهوآحاز را برگزیدند[1] که همان سیاست تابعیت از بابلیها را ادامه داد، اما مصریان قلمروش را –که بر سر راه لشکرکشیهایشان بود- درنوردیدند و او را دستگیر کردند و با خود بردند و به جایش کسی به نام یهویاقیم را به رهبری قبیلهی یهودا برکشیدند که دوستدار مصریان بود. در غیاب یهوآحاز جایگاه یهویاقیم در قلمرو یهودیه تثبیت شد و توانست تا یازده سال (تا ۵۹۷ پ.م) موقعیت خود را حفظ کند. این حکمرانی طولانی تا حدودی مدیون چرخشهای سیاسی پیاپی وی بود. چون وقتی نبوکدنصر در سال ۲۷۷۵ (۶۰۵ پ.م) در نبرد کرکمیش فرعون را شکست داد، یهودیه به سمت بابل چرخید و تابع نبوکدنصر شد. چند سال بعد که نبوکدنصر پیر و غیرفعال شد، باز نیروی مصریها وسوسهانگیز شد و یهویاقیم در ازای دریافت پول به سمت مصریان چرخید، اما این بار قماری خطرناک را آغاز کرده بود و به سرعت با حملهی بابلیهایی روبرو شد که باز نه یهودیه، که در اصل دولتشهرهای فنیقی را هدف گرفته بودند و نگران چرخش ایشان به سوی فرعون بودند.
یهویاقیم در سال ۲۷۸۳ (۵۹۷ پ.م) در شرایطی درگذشت که اورشلیم زیر فشار حملهی بابلیها قرار داشت. قبیلهی یهودا پسرش یهویاخین را به جای او به رهبری برگزیدند، اما او یارای مقابله با نبوکدنصر را نداشت. در نتیجه تسلیم او شد و از مقاومت دست کشید. شاه بابل او را به همراه خانواده و درباریانش به بابل تبعید کرد و عمویش صدقیاه را به جایش به رهبری قوم یهودا برکشید.[2]
یهویاخین در زمان رفتن به تبعید سن و سال چندانی نداشت، به همین خاطر وقتی سی و هفت سال بعد نبوکدنصر درگذشت، هنوز زنده و فعال بود. شاه نوخاستهی بابل که املمردوک نام داشت، او را از تبعید و بندگی رهاند و در میان درباریان خویش جای داد، و این احتمالا از آن رو بوده که در این هنگام امیر دستنشاندهی بابلیها در یهودیه یعنی صدقیاه هم با مصریان ارتباطهایی پیدا کرده بود و بابلیها در فکر جایگزین کردن او با گروگانشان بودند.
در این لحظه سه تن زنده بودند که در متون با نام «شاه یهودیه» مورد اشاره واقع شدهاند: یهویاخین که در بابل همچنان زندانی بود، اما در وضعیتی محترمانه و رهیده از فلاکت بردهگونهی پیشین میزیست، صدقیاه که در یهودیه مستقر بود و امیر حقیقی آنجا محسوب میشد، و در نهایت یهوآحاز که هنوز در مصر در وضعیت تبعید میزیست و اندکی بعد درگذشت.[3] با مرور محل اقامت ایشان، روشن است که مدارهای قدرت در آن روزگار چگونه بوده است. قلمرو قبیلهی یهودا پیشتر چند بار بین دو قطب مصر و بابل نوسان کرده بوده و به همین خاطر هردو یک رئیس قبیله را همچون گروگانی نزد خود نگه داشته بودند، تا در صورتی که شرایط ایجاب کرد، او را جایگزین رئیس مستقر کنند.
در واقع کمی بعد چنین شرایطی هم پیش آمد. یهودیه بخشی از قلمرو تمدنی ایران زمین بود و از این رو به شکلی پیشینی دولت بابل در آن دست بالا را داشت. کمی بعدتر که صدقیاه به سرکشی پرداخت، بابلیها به آن سو تاختند و او را دستگیر کردند و همهی پسرانش را جلوی چشمش سر بریدند و بعد چشمانش را از حدقه بیرون آوردند و امیر نابینا و فلکزده را همراه خود به بابل بردند.[4] بعد هم یهویاخین را آزاد کردند و او را به جای عمویش به رهبری قبیلهاش گماردند.
وضعیت این سه تن ماهیت اقتدار سیاسی در یهودیه را به خوبی نشان میدهد. بدیهی است که یک دولت نمیتواند سه شاه زنده داشته باشد. در دولتشهرهای باستانی و هر نظام سیاسیای که پیچیدگیای بیشتر داشته باشد، با فرو افتادن هر شاهی موقعیت سیاسیاش از بین میرود. اما برای رهبران قبیلهای اوضاع چنین نیست و یهوآحاز و یهویاخین که در تبعیدگاه میزیستند، با خویشاوندان و خاندانی همراه بودند که همچون شاخهای والامقام در سلسله مراتب قبیلهی یهودا، همچنان مدعی قدرت بودند و رئیس قبیلهی خود را داشتند.
پس وقتی به دوران تبعید میاندیشیم، باید توجه داشته باشیم که فبیلهی یهودا در این دوران سه مدعی قدرت و سه گرانیگاه مشروعیت سیاسی داشته است. اما نکتهی مهم آن است که تنها بخشی از گفتمان سیاسی این قبیله برای ما به یادگار مانده که به تبعیدیان بابل مربوط میشود. یعنی در عین حال که امیر اصلی یهودیه در این هنگام صدقیاه بوده، در کتاب پادشاهان همچنان یهویاخین شاه یهودیه دانسته شده است، هرچند که او در عمل هرگز بر این قلمرو فرمان نراند.
از همین جا میتوان حدس زد که انگار قلمرو یهودیه در این هنگام همچنان نانویسا بوده و به سطحی از پیچیدگی نرسیده بوده که روایت سیاسی نوشتاری خاص خود را پدید آورد. به همین خاطر گفتمان سیاسیای که بر یهودیه استیلای واقعی داشته و اقتدار سیاسی را در اصل اعمال میکرده، از یادها رفته و تنها آن بخشی از این روایتها باقی مانده که در بابل، در یکی از نویساترین شهرهای جهان باستان پدید آمده است.
پس چنین مینماید که روایت کتاب مقدس از شاهان یهودیه در قرن ۲۷- ۲۸ تاریخی (ق ۷-۶ پ.م) در اصل بخشی از ادبیات بابلی باشند. یعنی در این دوران هنوز روایت مستقل عبرانی وجود نداشته و ما با قومی سر و کار داریم که تازه در مجاورت شهری بزرگ، در زیر چتر گفتمانهای جاری در آنجا، نویسا میشوند و خود را همچون زیرشاخهای از بستر بابلی روایت میکنند. دادهی بیرونی جالب توجهی که در این مورد در دست داریم، به الواحی باز میگردد که در دههی ۵۳۱۰ (۱۳۱۰خ/ ۱۹۳۰.م) در بابل کشف شدند. در این دوران انگلیسیها بر میانرودان غلبه داشتند و شهرهای باستانی را حفاری میکردند و به غارت آثار کهن مشغول بودند.
یکی از یافتههای ایشان که در پای دروازهی ایشتار کشف شد، مجموعهای از ۲۹۰ لوح سفالی بود که به سالهای ۲۷۸۳ تا ۲۸۱۰ تاریخی (۵۹۷ تا ۵۷۰ پ.م) مربوط میشد و بخشی از آن سیاههی خوراک و هدایایی بود که دربار بابل به امیران و تبعیدیان بلندپایه پرداخت کرده بود. یکی از این سهمیهها برای «یهویاخین شاه یهودیه» (به اکدی: اَنَه یَئوکینو شَری شَه یَخودو) بود. یعنی تعبیر «شاه» (به اکدی: شَرو) که در کتاب مقدس دربارهی امیران یهودیه و رهبران قبیلهی یهودا میبینیم، لقبی درباری بوده که دیوانسالاری بابل به ایشان داده است.
از همین الواح میتوان تا حدودی به اندازهی دار و دستهی یهویاخین در بابل نیز پی برد. در الواح سهمیهی پرداختی به تبعیدیان بر حسب لیتر روغن ذکر شده و این کالایی بوده که در آن دوران پیش از ظهور پول استانده، میشده با کالاهای دیگر معاوضهاش کرد. میانگین پرداختی به تبعیدیان در این فهرست ماهانه نیم لیتر به هر نفر است. در این فهرست میخوانیم که یهویاخین شش لیتر و پنج شاهزادهی یهودیه دو و نیم لیتر و هشت مرد یهودی دیگر چهار لیتر دریافت میکردهاند.[5] بنابراین احتمالا خاندان یهویاخین در این هنگام دوازده نفر را در خود جای میداده است و روی هم رفته با بقیهی اشرافی که بخشودگی گرفته بودند، جمعیتشان به ۲۵ نفر بالغ میشده است. این بدان معناست که همچنان کل یهودیان تبعیدی در همان وضعیت بردگی باقی مانده بودهاند و تنها گروهی کوچک از خاندان رهبران قوم یهودا مشمول لطف شاه بابل قرار گرفته بودند.
اگر بخواهیم به تصویری دقیق از تاریخ قوم یهود در دوران تبعید دست پیدا کنیم، باید به سرنوشت سه گروه از یهودیان بنگریم. نخست یهودیان تبعیدی به بابل، که دیدیم طبقهی اشرافی و مدعیان قدرتشان به صورت گروگانی محترم در بابل میزیستند و پس از گذر چند سال وضعیت چندان اسفباری هم نداشتهاند. اما این گروه اندک چند ده نفره با جمعیت بزرگتری از قوم یهود همراه بودند که بختشان به قدر ایشان بلند نبود و در بابل به بیگاری گرفته شده بودند. دوم یهودیانی که همراه صدقیاه با دستور فرعون به تبعید مصر فرستاده شده بودند، و سوم بازماندگان یهودیانی که همچنان در قلمرو یهودیه ساکن بودند.
در مورد تعداد یهودیان تبعیدی به شهر بابِل دادههای ضد و نقیضی در دست است. كتاب اَرمیا شمار ایشان را ۴۶۰۰ تن میداند. كتاب دوم پادشاهان ایشان را ۱۱۶۰۰ تن قلمداد میكند و كتاب عزرا میگوید كه ۴۲۳۶۰ تن پس از پنجاه سال به اورشلیم بازگشتند. چنین مینماید كه داده چشمگیر كتاب عزرا به كل یهودیانی كه در بابِل و مصر دربهدر شده بودند، اشاره كند و به احتمال زیاد اعداد نخستین یعنی بین چهار تا پنج هزار تن، معقولتر از همه مینماید. احتمالاً آخرین نسل از كاهنانی كه همچنان در بابِل فعال بودند كسانی بودند كه از نسل هارون برخاسته بودند. این را از آن جا میتوانیم بفهمیم كه كتاب حَزقیال كه به احتمال زیاد در این دوران و در بابِل نوشته شده، تاكید زیادی بر ارجمند بودند كاهنان نسل هارون دارد. اینان همان كاهنانی بودند كه در نهایت با هخامنشیان متحد شدند و بازگشت یهودیان به اورشلیم را سازماندهی كردند.
دربارهی شرایط زیست تبعیدیان یهودی به بابل، اسنادی که در دست داریم به روشنی نشان میدهد که به بردگی گرفته شده بودهاند. اسناد بابلی نشان میدهد که دست کم بخشی از این جمعیت به مناطق مرکزی فرات کوچانده شده و در «روستاهای یهودی» کوچک و پراکندهای به کار گمارده میشدهاند و از نظر حقوقی شهروند دولت بابل محسوب نمیشدند. یعنی در مرتبهی بردگان قرار داشتهاند. پژوهش رابرت مککورمیک آدامز هم نشان داده که همزمان با فتوحات بابلیها بخشهایی به نسبت پرت و خالی از سکنه از قلمرو بابل ناگهان پر از جمعیت شده و حدس غالب آن است که این جمعیت به اجبار به آن مناطق کوچانده میشدهاند تا زمینهای بابلیها را آباد کنند.[6]
گزارش عهد عتیق هم با این چشمانداز سازگار است. در تورات برای توصیف دوران تبعید بابل از کلماتی مثل «قید و بند» (موشِرَه)[7] و «غل و زنجیر» (زیقّیم)[8] استفاده شده است. در مزامیر هم این آیهی مشهور را داریم «کنار رودهای بابل نشستیم و وقتی به یاد صهیون افتادیم، گریستیم»[9] و این در کنار توصیفی از دوران تبعید آمده که آشکارا به بردگی و وضعیتی فرودست و اسفبار دلالت میکند.[10] کتاب مراثی هم یکسره به توصیف رنج و خاکساری یهودیان در تبعید میپردازد و وضعیت یهودیان را «رنج و مشقت ناشی از بردگی سخت» میداند.[11]
یهودیانی كه در مصر ماندگار شدند سرگذشتی كاملاً متفاوت پیدا كردند. ایشان به سمت آبشار چهارم در جنوب مصر كوچیدند و در آن جا معبد بزرگی را در شهر اِلِفانتین بنا نهادند كه بعدتر در دوران هخامنشی به یكی از پادگانهای مهم هوادار پارسیان تبدیل شد. ساخت معبد در این منطقه نشانگر آن است كه یهودیان مصری قانون مورد تاكید سِفرتثنیه یعنی تمركز قدرت و انحصار قربانی در معبد اورشلیم را نادیده میانگاشتند و به قواعد دینی متفاوتی با آنچه در عهد عتیق آمده پایبند بودهاند.
از جمله منابعی كه به معبد اِلِفانتین مربوط میشود سندی است كه نشان میدهد یهُوَه در این معبد همراه با دو خدای دیگر پرستیده میشده كه یكی از ایشان نرینه و دیگری مادینه بوده است. بنابراین چنین مینماید كه یهودیان گریخته به مصر اصولا یگانهپرست نبوده و به نسخهای از کیش کهن کنعانیان باور داشتهاند که خدای بزرگش یهوه نام داشته است. این شاهدی است که نشان میدهد قوانین فقهی سِفرتثنیه و یكتاپرستی یهودی احتمالا دیرآیندتر بوده و در دوران هخامنشی آغاز شدهاند.
از سوی دیگر چنین مینماید كه فراریان به مصر بیشتر زیر سلطه كاهنانی بودند كه از خاندان موسی برخاسته بودند. خاندان هارونی دار قبیلهی لاوی که شاخهی بابلی کاهنان یهود بودند، همان مبلغانی بودند كه با بابِلیان دشمنی میورزیدند و یکی از گروههایی بودند كه با كورش هخامنشی و پارسیانی كه به سمت بابِل پیشروی میگردند، متحد شدند.
چنان که گفتیم، گفتمانی که ما امروز از تبعید در اختیار داریم به تبعیدیان بابلی مربوط میشود، که احتمالا بین چهار تا پنج هزار تن جمعیت داشتهاند. تبعیدیان مصر هم احتمالا شماری کمتر از این داشتهاند. بنابراین وقتی از وضعیت قوم یهود در دوران تبعید سخن میگوییم، در اصل باید به خودِ قلمرو یهودیه و مردمی که در آنجا ساکن بودند بنگریم. خطای رایج در میان مورخان آن است که اغلب گمان میکنند یهودیه پس از حملهی بابلیها خالی از سکنه شده بوده و بنابراین داستان تاریخ قوم یهود را با عزل نظر از سرزمین فلسطین، تنها بر تبعیدیان بابل متمرکز میکنند، که دست بالا چند هزار تن جمعیت داشتهاند.
دادههای فراوانی در دست داریم که نشان میدهد بافت جمعیتی یهودیه قبل و بعد از حملهی بابلیها تغییر چندانی نکرده. هرچند ساخت سیاسیاش دگرگون شده و اصولا در این دوران با نوعی انقباض جمعیتی هم سر و کار داریم. پس از سال ۲۷۹۳ (۵۸۷ پ.م) كه بابِلیان یهودیه را گرفتند و بنا به روایتی معبد اورشلیم را ویران کردند، بخشهای یهودینشین سرزمین آسورستان به دو بخش متمایز تقسیم شد. ناحیه شمالی كه كشور قدیمی اسراییل را در بر میگرفت، نصیب سامِریان شد و قلمرو یهودا و نواحی پیرامون اورشلیم به مردم اَدونی بخشیده شد. دادهها در مورد تبعیدیان یهودی در بابِل و آنان كه به مصر گریختند، انگشتشمار و پراكنده است. با این حال چنین مینماید که یهودیان در دوران تبعید و دربهدری همچنان به سنن فرهنگی و عقاید دینی خود وفادار بودهاند.
در سرودی[12] كه در عهد عتیق میخوانیم، شعری آمده كه در آن مردم اِدون منفور و خیانتكار دانشته شدهاند چرا كه با بابِلیان دست به یكی كرده و قلمرو یهودیه را نصیب خود ساختهاند. در همین بند میخوانیم كه شاعر كه مردی یهودی است، دلتنگی خود بابت دور افتادن از شهر اورشلیم را بازگو میكند و این عبارت جالب توجه را بر زبان میآورد كه: چطور در سرزمینی غریبه در ستایش یهُوَه سرود بخوانم؟ از این جهت آشكار میشود كه یهُوَه همچنان در زمان تبعید یهودیان و فرار گروهی از ایشان به مصر ایزدی محلی و وابسته به سرزمین و خاكی خاص، تلقی میشده است.
ادبیات تبعیدی یهودیان گذشته از سرود ۱۳۷، كتاب مَراثی اَرمیا را نیز در بر میگیرد كه توسط یهودیانی كه به مصر گریختند، نوشته شده است. بر مبنای این كتاب، چنین مینماید كه رهبری این فراریان را افسران ارتشی دولت یهودیه بر عهده داشتند. پس چنین مینماید که ما دو کتاب ارمیای متمایز داشته باشیم. یکیاش، متن پیشگوییهای ارمیای نبی است که در حدود سال ۲۷۹۸ تاریخی (۵۸۲ پ.م) نوشته شده و مصیبتهایی که قرار است بر سر ملتها بیاید را شرح میدهد.[13] اما نسخهی متفاوت و کوتاهتری از پیشگوییهای ارمیاء هم وجود داشته که در مصر باقی مانده و بعدتر در ترجمهی تورات هفتاد تنی به یونانی، در این متن وارد شده است. یعنی تورات عبرانی که در بابل و دوران هخامنشی ویرایش شده و تورات یونانی هفتاد تنی که در عصر بطلمیوسیها در مصر تدوین شده از دو منبع متفاوت برای کتاب ارمیاء بهره بردهاند.
متن یونانی کوتاهتر است و از نظر حجم پنج ششم متن عبرانی است و بسیاری از آیات[14] را ندارد. جالب آنکه از باب ۲۵ به بعد سامان مطالب و ترتیب رخدادها و بندها نیز در متن یونانی و عبرانی با هم تفاوت دارد.[15] همین مطلب نشان میدهد که احتمالا نیمهی دوم این کتاب دیرتر –قاعدتا پس از زمان تبعید- نوشته و تدوین شده است. فصل آخر كتاب اَرمیاء، كتاب حَزقیال و به احتمال زیاد فصل كتاب ایسایاه نیز در زمان تبعید نگاشته شدهاند.
پس از نابودی دولت یهودیه، صندوق عهد كه هسته مركزی تقدس هیكل اورشلیم بود، بدون توضیحی ناپدید شد و در زمانی كه كورش بزرگ یهودیان را از بابِل رهاند و ایشان را به اورشلیم منتقل كرد، دیگر نشانی از آن به چشم نمیخورد. كورش به رهبران بازگشت یهودی یعنی زَروبابِل و شِشبَصَر گنجینهی معبد را بازپس داد تا هیكل سلیمان را با آن بازسازی و آراسته سازند اما در میان اشیای این گنجینه اشارهای به صندوق عهد دیده نمیشود.
همچنین آشكار است كه تندیس ابوالهولهای هیكل سلیمان -اگر به واقع وجود داشته باشد- تا این هنگام از میان رفته بودند. چون پس از بازسازی این معبد، نشانی از كروبیان دیده نمیشود. زَروبابِل و شیشبَصَر كه رهبران بازگشت یهودیان به اورشلیم بودند، از نسل یهویاقیم برخاسته بودند ولی از فصل پنجم كتاب عزرا به بعد دیگر اشارهای به ایشان دیده نمیشود. در نتیجه چنین مینماید كه خاندان داود منقرض شده بودند و نبیهایی هم كه پیشگوییهای مربوط به بازگشت قدرت به ایشان را انجام میدادند، از میان رفته بودند.
اهمیت تبعید به ویژه با این گواه تایید میشود که شواهد باستانشناختی ویرانی پردامنه و انقباضی در یکجانشینی را در دورهی مربوط به سیطرهی بابلیها نمایان ساخته است. ویرانیای که از تاثیر آشوریها نیز شدیدتر بوده است، هرچند اسناد بابلی به اندازهی منابع آشوری به قوم یهود و حمله به یهودیه اشاره نمیکنند.[16] با این حال روشن است که فلسطین در دوران حاکمیت بابلیها به برهوت تبدیل نشده بوده و همچنان جمعیتی چشمگیر در آنجا زندگی میکرده است.
در واقع فراگیر بودن این ویرانی به ویژه به چشم طبقهی اشراف یهودی بزرگ جلوه میکرده که از قدرت برکنار شده و آواره شده بودند. این را میدانیم که بابلیها قلمرو یهودیه را به استانی تبدیل میکنند و شهر میزپاه در شمال اورشلیم را به عنوان مرکز آن قرار میدهند. این شهر در دوران بابلیها شکوفا بوده و نمایندگان کنعانی تابع بابل –از جمله گِدالیاه بن اَهیکام- در آنجا مستقر بوده است. حتا پس از دوران هخامنشیها هم این منطقه اهمیت خود را حفظ کرد و نخستین موج از یهودیانی که به بابل باز میگشتند در همین منطقه در شمال اورشلیم مقیم شدند و نه در خود اورشلیم.[17]
برخی از پژوهندگان کتاب مقدس مانند دانیل اسمیت کریستوفر[18] و اشنیدهویند[19] تمایلی به قبول توصیف کتاب مقدس از وقایع تبعید دارند و معتقدند در جریان این واقعه شیرازهی امور در سرزمین یهودیه از هم گسست و نظام دینی و اجتماعی مردم یکسره دستخوش دگرگونی شد. شواهدی اصلیای که این نویسندگان بدان استناد کردهاند، دو شاخهی متمایز دارد. از سویی بر توصیف توراتی از تبعید و فاجعهبار بودن آن تاکیدی هست، و از سوی دیگر دادههای تاریخی و جمعیتشناختی مورد توجه قرار گرفته است.
این را میدانیم که در دوران بابلی نو انقباضی جمعیتی در منطقهی یهودیه داشتهایم. این انقباض چشمگیر و مهم بوده است. طوری که از ۱۱۶ مرکز استقراری (روستا، شهر و شهرک) که در قرن ۲۷ تاریخی (ق ۷ پ.م) در یهودیه وجود داشته، تنها ۴۱ مرکز تا پایان قرن ۲۸ (ق ۶ پ.م) باقی مانده و ۹۲ تایشان در دوران حاکمیت بابلیها متروک شده است. این تخلیهی جمعیتی به ویژه در شهرها -یا در واقع شهرکها- نمود داشته است. چنان که اندازهی متوسطشان از ۴/۴ هکتار به ۴/۱ هکتار کاهش یافته و تخلیهی جمعیت شهری در روستاها را داشتهایم. [20]
این تحول جمعیت شناختی بیشک در منطقهی یهودیهی دوران نوبابلی رخ داده است. اما دربارهی منسوب کردناش به امور سیاسی و غارتگری بابلیها باید قدری احتیاط کرد. قبض و بسطهایی مشابه با آن را در سراسر هزارهی سوم تاریخی (هزارهی اول پ.م) داریم و این بیش از آن که به هجومهای بیرونی یا امور سیاسی مربوط باشد، پیامد عوامل بومشناختی و خشکسالی یا پرآبی فصلها بوده که جمعیت رمهدار منطقه را به پس و پیش رفتن در قلمرو آسورستان وا میداشته است. به ویژه باید به این نکته توجه داشت که اصولا شهرنشینی در این دوران هنوز در یهودیه ریشهدار نبوده و مهمترین مراکز استقراری روستاهایی بزرگ یا شهرکهایی کوچک هستند. این بدان معناست که بدنهی جمعیت همچنان با شیوهی رمهداری زندگی میکرده و متحرک بودهاند و این تحول سریع و پیاپی جمعیتی در مراکز استقراری کوچک را توضیح میدهد.
اشارهی اشنیدهویند که در این دوران تبعید زبان مردم یهودیه از عبری به آرامی دگرگون شد هم درست نمینماید. چون زبان عمومی این منطقه پیش و پس از این دوران کنعانی بوده که عبری و آرامی دو صورت نوشتاری متفاوتش محسوب میشوند. به بیان دیگر، شاهدی نداریم که نشان دهد بدنهی جمعیتی که در یهودیهی دوران نوبابلی زندگی میکردند، از تبعید تاثیری خاص پذیرفته باشند. به ویژه که بخش بزرگی از این مردم به احتمال زیاد یهودی هم نبودهاند و این نکتهی مهمی است که از مرور کتاب مقدس و اشارههای فراوانش به کفر و ارتداد و آمیختگی ادیان در این منطقه.
به احتمال زیاد مردم در سرزمین فلسطین پیش و پس از هجوم بابلیها تغییر محسوسی در سبک زندگی خود ندادهاند. اما طبقهی کاهنان و دولتمردان و خاندان شاهی داودی که آماج دشمنی بابلیها قرار گرفته بودند، چنین وضعیتی نداشتند. بحران و فاجعهی دوران تبعید و گسست فرهنگی ناشی شده از آن به همین طبقهی نخبه باز میگردد، و باز هم نه همهشان، بلکه تنها آنان که به تبعیدگاه فرستاده شدند و ناگزیر طی دو نسل با سبک زندگی پیچیدهتر و شهرنشینی شکوفایی تماس پیدا کردند و به این ترتیب آرای دینی خود را از سویی در تقابل با الگوی بابلی تعریف کردند و از سوی دیگر ساختار اجتماعی کهانت و رسانههای نوشتاری و بسیاری از روایتهایش را وامگیری کردند. یعنی وخیم بودن تبعید بابلی، ارتباط چندانی با مردم ساکن فلسطین و اهالی قبیلهی یهودا ندارد، بلکه بیشتر افول جایگاه اجتماعی نخبگان این قبیله بوده و شوک فرهنگیشان که از برخورد با شهرنشینی بابلی ناشی شده است.
دوران تبعید در تاریخ تدوین تورات مقطعی سرنوشتساز و تعیین کننده محسوب میشود. در کل این قاعده را میتوان پذیرفت که اگر نام شخصیتی سیاسی در متنی زیاد تکرار میشود، احتمالا آن متن در زمانی نزدیک به آن شخصیت پدید آمده، و احتمالا ارتباطی مستقیم با وی داشته است. چنین قاعدهای به ویژه دربارهی روایتهایی از کتاب مقدس که به دوران تبعید مربوط میشود، کارگشاست. این روایتها در متونی متفاوت پراکندهاند و خاتمهی کتاب پادشاهان، شعری در مزامیر، و گزارشهایی در کتاب ارمیاء و حزقیال را در بر میگیرد، اما همهشان شخصیتی کانونی را در مرکز روایت خود دارند و او یهویاخین است. به همین خاطر اشنیدهویند حدس زده که روایتهای مربوط به دوران تبعید که امروز ما در دست داریم، با دستور یهویاخین و توسط اطرافیان او تولید شده باشد.[21]
با مرور دقیق متن تورات میتوان پارههایی از متن را تشخیص داد که به شرح رخدادهای دوران تبعید میپردازند و بنابراین نزدیک به این زمان تدوین شدهاند. بابهای ۲۴ و ۲۵ کتاب دوم پادشاهان که ختم این متن هم هست، دیرتر از باقی متن نوشته شده و افزودهای متأخر است که سرنوشت یهویاخین و صدقیاه را شرح میدهد. متن کتاب پادشاهان در واقع با به قدرت رسیدن یوشع به پایان میرسد و بافت کلیشهای و قالب تکرار شوندهای که به قدرت رسیدن و تدفین امیران را شرح میدهد، در این نقطه ختم میشود. داستان مرگ یوشع نقطهی شروع افزودهایست که آشکارا در زمانی دیرتر و در بافتی متفاوت روایت شده است و از ساختار روایی متمایزی هم برخوردار است.
جالب آن که بدنهی همین بخش (یعنی کتاب دوم پادشاهان، از باب ۲۴ آیهی ۱۸ تا باب ۲۵ آیهی ۲۱) بعدتر در باب ۵۲ کتاب ارمیاء هم نقل شده و در تورات امروزین گنجانده شده است. یکی از ارکان آنچه که در اینجا نقل و تکرار شده، توجیه تبعید یهودیان به بابل است. هر دو منبع تاکید دارند که غلبهی بابلیها و تبعید به ارادهی یهوه انجام پذیرفته و کفارهای بوده بابت گناهانی که منسه چند نسل پیش مرتکب شده بود.[22] اما این توجیه قدری غیرعادی به نظر میرسد. چرا یهوه اینقدر درنگ کرده و پس از مرگ منسه و گذر زمانی چنین طولانی به فکر انتقامجویی افتاده است؟
اگر به متن بنگریم میبینیم که تاکیدی هم بر بیگناهی یوشع و پاکدینیاش نمایان است. یعنی انگار پس از غلبهی بابلیها بر یهودیان و به فلاکت افتادن بخشی از اشراف یهودی، این نگرش وجود داشته که این بلاها نتیجهی خطای سیاسی یوشع و خبط محاسباتیاش در پیوستن و گسستن به دولتهای قدرتمند همسایه بوده است. متن افزوده به کتاب دوم پادشاهان و کتاب ارمیاء گویی در صدد پاسخگویی به این ایراد است و میکوشند یوشع را از این گناه پاکیزه بدانند.
برای همین متن بر این نکته پافشاری دارد که یوشع با اجرای درست آیینها و اصلاح دین کوشید تا نفرین منسه را از قوم یهود بازگرداند،[23] اما موفق نشد، چون خداوند بسیار خشمگین بود و حتا میانجیگری موسی و هارون را نیز قبول نمیکرد.[24] اما چرا متن اینقدر اصرار دارد که یوشع را مبری بداند و تقصیرها را به گردن شخصیت دوردستی مثل منسه بیندازد؟
احتمالا به این خاطر که نویسندهی متن با یوشع پیوندی دارد و به این خاطر حدس اشنیدهویند در این مورد که دار و دستهی یهویاخین پسر یوشع در بابل این متنها را تولید کرده باشند، پذیرفتنی مینماید.[25] در واقع با مرور متن کتاب ارمیاء این حدس تایید میشود که ارمیاء گویا سخنگوی خاندان یهویاخین تبعیدی بوده باشد. گفتمان ارمیاء بر محور ضدیت با صدقیاه سازمان یافته که رقیب نیرومند و کامیاب یهویاخین بوده و بر قبیلهی یهودا فرمان میرانده است. موقعیت ارمیاء از این نظر به حزقیال شباهت دارد. او نیز در میان تبعیدیانی بوده که به بابل منتقل شده بودهاند[26] اما از احترام و جایگاه نزدیکان یهویاخین برخوردار نبوده و در جایی در شمال بابل به بیگاری اشتغال داشته است.
او نیز مانند ارمیاء وقتی از شاه یهودیه سخن میگوید، یهویاخین را در نظر دارد و حتا سالها را هم بر مبنای زمان به قدرت رسیدن وی میشمارد،[27] در حالی که دوران استیلای وی بر یهودیه بسیار کوتاه بوده است. او هم مانند ارمیاء با صدقیاه دشمنی میورزد و او را «شاهزادهی پلید اسرائیل» مینامد.[28] در کتاب حزقیال هم به همان شکلی که در پیشگوییهای ارمیاء دیدیم، تبعید به بابل نتیجهی خشم یهوه و پیامد گناهان منسه دانسته شده است. یعنی در این متون ما با یک پیکرهی در هم تنیدهی گفتمانی سر و کار داریم که احتمالا در فاصلهی سالهای ۲۷۸۳ تا ۲۷۹۷ تاریخی (۵۹۷-۵۸۳ پ.م) یعنی زمان فعالیت حزقیال شکل گرفته است.
بخشی دیگر از این گفتمان تبعید را در بخش پایانی کتاب اشعیاء نبی میبینیم. تکهی آغازین این کتاب که از ابتدا تا باب چهلم ادامه مییابد، قدیمیتر است و در حال و هوایی متفاوت تدوین شده و فرض بر آن است که پیشگوییهای کاهنی به نام اشعیاء را در اواخر قرن ۲۶ تاریخی (ق ۸ پ.م) شرح میدهد. از باب چهلم به بعد با متنی نو سر و کار داریم که در بافتی نو به دست مؤلفی دیگر پدید آمده است. بابهای ۴۰ تا ۵۵ احتمالا به دوران تبعید مربوط میشوند و بخشی از همان گفتمان خاندان یهویاخین هستند که مشابهش را نزد حزقیال و ارمیاء هم دیدیم. بخش پایانی متن که بابهای ۵۵ تا ۶۶ را شامل میشود، احتمالا در دوران کوروش بزرگ تدوین شده و به دوران ساخت هیکل مربوط میشود. پژوهشگران بر همین مبنا سه مؤلف برای این سه بخش در نظر گرفتهاند و متون یاد شده را به اشعیای اول و دوم و سوم منسوب میکنند.
اشعیاء نیز در بافتی که با سیاست حزقیال سازگار است از حملهی امیران آرامی و اسرائیلی (رِزین و پِکاه) به «بیت داود» یعنی آحاز پدر حزقیال سخن میگوید و آشکار است که مشروعیت را تنها به خاندان داود منحصر میداند.[29] او پیشگویی میکند که پس از نابودی سامریه -که به امر یهوه به کیفر سرکشیاش در برابر خاندان داود آماج کینهی آشوریها قرار گرفت- بار دیگر پادشاهی متحد یهود محقق گردد.[30] یوشع هم در همین بافت سخن میگوید و از این که اسرائیلیها از ترس یهوه و با پند گرفتن از بلایی که سرکشی به سرشان آورده، به سوی یهوه باز خواهند گشت و سروری خاندان داود را جستجو خواهند کرد.[31]
بخشی از این متن آشکارا ثبتی است از تبلیغات سیاسی هواداران کوروش در زمانی که در صدد فتح بابل بود.[32] در این متن از مسیح خداوند (که لقب کوروش بوده) یاد میشود و از زبان او میشنویم که روح یهوه بر او فرود آمده و او را تدهین و مسح کرده و گسیل داشته تا خبری نیک به ستمدیدگان و اسیران بدهد و ایشان را به رهایی و آزادی بشارت دهد. نکتهی مهم آن است که این بخش از کتاب اشعیاء که به صورت اول شخص هم بیان شده، بیشک از زبان اشعیای نبی ابراز نشده است. چون تدهین و مسح شدن توسط خداوند به مراسم تاجگذاری شاهان مربوط میشده و به ویژه فرود آمدن روح خداوند ویژهی شاهان بزرگ بوده و نه انبیا.[33]
بنابراین در اینجا کسی که سخن میگوید، پادشاهی است که کسی جز کوروش نمیتواند باشد. گفتمان سیاسی جاری در این متن به روشنی همان است که در گاهان و متون اوستایی کهنتر و منابع پهلوی بعدی میبینیم و خویشکاری سوشیانس یا نجاتبخش را شرح میدهد. یعنی در اینجا بخشی از تورات را داریم که از زبان کوروش بیان شده و او را در نقطهی تقاطع سنت سیاسی خاندان داود و جهانبینی آخرالزمانی زرتشتی قرار میدهد.
آنچه که این گفتمان تبعیدیان را حفظ کرد و تداومش تا روزگار ما را تضمین کرد، بیشک ظهور کوروش بزرگ بوده است. در غیر این صورت خاندان یهویاخین هم مانند بسیاری از تبعیدیان دیگر در قلمرو دشمنان مقتدر خود میماندند و در زمینهی پیرامونشان حل میشدند و این درگیریهای جزئی میان خاندانهای قبیلهای هم در هیاهوی رخدادهای مشابه گم میشد و از یادها میرفت. اما با فراز آمدن کوروش بزرگ، خاندان یهویاخین بار دیگر اهمیت گذشتهی خود را بازیافت و از سوی کوروش به عنوان کارگزار ایجاد هویت یهودی برگزیده شد.
چنان که در کتیبههای بابلی دوران تبعید میبینیم، از پنج شاهزادهی یهودیه سخن در میان است که همراه با یهویاخین در تبعید میزیستند. اشارههای عهد عتیق میتواند این فهرست را کاملتر کند. با جمع بستن همهی دادهها روشن میشود که یهویاخین هفت پسر داشته است.[34] یکی از آنها شئالتیِل نام داشته که هوادار پارسها بوده و فرزندش زروبابل همان کسی است که کوروش پولی کلان را به دستش میسپارد و برای بازسازی –یا ساخت- هیکل سلیمان به اورشلیم میفرستد. یعنی خاندان یهویاخین یکی از رهبران قبیلهای مستقر در بابل بوده که در زمان نبردهای کوروش و نبونید بابلی، به هواداری از پارسیان برخاسته و پس از پیروزی ایشان بر بابلیها از لطف و مهربانیشان برخوردار شدهاند. گفتمانی که امروز در کتاب ارمیاء و حزقیال میبینیم به این خاطر برای ما باقی مانده که بازسازی شریعت یهودی و به تعبیری زایش دین یهود به شکل امروزیناش، با پشتیبانی دربار پارس و با کارگزاری همین افراد به انجام رسیده است.
با این زمینه، وقتی به گفتمان تبعید مینگریم باید این نکته را دریابیم که به گرانیگاهی خاص در تکوین سیاست قوم یهود در پیوند با دولت نوظهور هخامنشی سر و کار داریم، و این عاملی است که این گفتمان را شکل داده و بقایش را تضمین کرده است. درک این نکته از سویی کمک میکند تا این روایت را با شرح حال کل قوم یهود اشتباه نگیریم، که در سراسر دوران تبعید همچنان در یهودیه ساکن بوده و احتمالا با یکتاپرستی سرسختانهی کاهنان هم پیوند چندانی نداشته است.
در سالهای اخیر توجه به برساخته بودن گفتمان تبعیدیان و پیوندهای سیاسیاش باعث شده تا سراسر محتوای آن مشکوک و شکننده جلوه کند. یکی از نخستین پژوهشگرانی که در غرب اهمیت تبعید در شکلگیری دین یهود را زیر سؤال برد، چارلز کاتلر توری[35] بود که در سال ۵۲۹۰ (۱۲۹۰خ/ ۱۹۱۰.م) کتاب اثرگذار «مطالعات عزرا»[36] را به چاپ رساند. این کتاب که در سنت قرن نوزدهمی پژوهندگان کتاب مقدس نوشته شده بود، کل گفتمان مربوط به تبعید در بابل و تقسیم تاریخ یهود به پیش و پس از آن را ابداعی سیاسی میدید که در دوران هخامنشی و زیر تاثیر دربار ایران پدید آمده است.
آرای توری در دوران ما در چند اثر بازتاب یافته و ارکان نظریاش در پرتو یافتهها تازه بازتولید شده است. یکی از هواداران تند و تیز این دیدگاه روبرت کارول[37] توراتپژوه ایرلندی بود که به تازگی در سال ۵۳۷۹ (۱۳۷۹خ/ ۲۰۰۰.م) درگذشت. او گفتمان تبعید و برجستگیاش در تاریخ دین یهود را امری سیاسی میدید و اهمیت یافتناش در دوران معاصر را نیز مقدمه و نتیجهی تاسیس کشور اسرائیل در سرزمین فلسطین میدانست. کارول میگفت این شیوه از فهم تاریخ دین یهود برای نادیده انگاشتن اقوام غیریهودی و بومیان سرزمین فلسطین تدوین و طراحی شده است. نمونهی دیگری از آرای نزدیک به این جریان فکری را میتوان در کتاب «اسطورهی سرزمین خالی» نوشتهی هانس بارستَد یافت.[38]
هرچند دربارهی خوانش کلاسیک از داستان تبعید جای چون و چرای فراوان هست، اما خود همین حقیقت که تاریخ یهودیان برای خودِ قوم یهود به پیش و پس از دوران تبعید تقسیم میشود، احتمالا بدان معناست که خودآگاهی تاریخی و سنت دینی یهودیان در جریان تبعید دستخوش دگردیسی عمیقی شده و تغییر ساختاری عمیقی پیدا کرده است. نخستین اشارهها به کاهنان نویسای یهودی که در مقام یک طبقه و به صورت گروهی عمل کنند، به پس از دوران تبعید باز میگردد و این در برابر کاتبان منفرد و تک افتادهای قرار میگیرد که در پیش از این دوران نامشان در اسناد تاریخی آمده و معلوم است که مقامی بلندپایه و انحصاری در دربارهای یهودی داشتهاند.
یعنی هرچند نویسایی از قرن ۲۵-۲۶ تاریخی (ق ۸-۹ پ.م) در منطقهی یهودیه و فلسطین وارد شده بوده، چنین مینماید که تا زمان حملهي بابلیها یک طبقهی نویسای تخصص یافته در امور دینی در این سرزمین تکامل نیافته باشد. جوانههای این طبقه احتمالا در زمان تبعید در بابل شکل گرفته است. این روندی منطقی هم هست، چون بابل در آن زمان احتمالا نویساترین شهرهای دنیا و یکی از چهار پادشاهی ایران زمین و پس از ماد و مصر بزرگترین دولت جهان بوده است. با این حال در شرایطی که یهودیان تبعیدی جز چند ده تن از اشراف در وضعیت بردگی به سر میبردهاند، ظهور چنین طبقهای ممکن نبوده است. پس زمان پیدایش این طبقه را باید بعد از فتح بابل به دست کوروش و آزادسازی بردگان دانست.
چنان که ولهاوزن نخست نشان داد، تبعید حتا بر زبان عبری نیز تاثیر گذاشت و ساخت زبانی کهنتر –عبری کلاسیک- را به زبان عبری رایج بعدی –عبری استاندهی توراتی- تبدیل کرد. از این نظر متونی مثل کتاب نهمیا و عزرا و دانیال که در عصر هخامنشی یا کمی پیش از دوران کوروش تدوین شدهاند، از نظر ساخت زبانی نیز با زبان عبری باستانی تفاوت دارند و این را میتوان به نویسا شدن زبان مربوط دانست.
پیتر آکروید هم در کتاب «تبعید و احیا» این نکته را نشان داده که در دوران پس از تبعید حرکتی جهشی در گردآوری و نگارش متون دینی عبرانی دیده میشود که با خلاقیت ادبی و ظهور سبکهای روایی نو همراه بوده و پیامد نویسا شدن ناگهانی طبقهی کاهنان بوده است. از دید او اصولا نویسا شدن کاهنان واکنشی دفاعی به فاجعهی تبعید بوده و تدبیری برای پیشگیری از حل شدن در جامعهی میزبان محسوب میشده است.[39]
در مقام جمعبندی میتوان گفت تعبیر تبعید که در متون پژوهشی و دینی بسیار به کار گرفته میشود، بیش از آن که به خود دوران تبعید در پایان عمر دولت بابل اشاره کند، به ابتدای عصر هخامنشی در شهر بابل مربوط میشود. گفتمانی که هویت یهودیان را برساخته و تمایزشان از سایر جمعیتهای کنعانی را در پی داشته، نتیجهی تبعید بوده، اما دیرآیندتر از دوران ستم بابلیها بر اسیران عبرانیشان است. این گفتمان را یهودیانی که در بابل مقیم شده بودند برساختند، اما تنها پس از آن که به دست کوروش آزاد شدند و از پشتیبانی او برای خلق هویتی نو و ضدمصری بهره گرفتند و عناصری از باورهای زرتشتی را به یکتاپرستی مصری آخنآتونی خویش افزودند.
- کتاب دوم پادشاهان، باب ۲۳، آیهی ۳۰. ↑
- کتاب دوم پادشاهان، باب ۲۵، آیههای ۱۲-۱۵. ↑
- کتاب دوم پادشاهان، باب ۲۳، آیههای ۳۳-۳۴. ↑
- کتاب دوم پادشاهان، باب ۲۵، آیهی ۷. ↑
- Schniedewind, 2005: 152. ↑
- سفر خروج، باب ۱۹، آیههای ۵-۸. ↑
- کتاب نحمیا، باب اول، آیهی ۱۳؛ کتاب اشعیا، باب ۵۲، آیهی ۲. ↑
- کتاب نحمیا، باب سوم، آیهی ۱۰؛ کتاب ارمیا، باب ۴۰، آیهی ۱. ↑
- مزامیر، ۱۳۷، ۱. ↑
- مزامیر، ۷۹. ↑
- کتاب مراثی، باب ۲، آیهی ۱۱. ↑
- Psalm 137 ↑
- کتاب ارمیاء نبی، باب ۲۵، آیهی ۱۳. ↑
- کتاب ارمیاء، باب ۲، آیهی اول؛ باب ۷ ، آیهی اول؛ باب ۸، آیات ۱۱ و ۱۲؛ باب ۱۰، آیات ۶-۸؛ باب ۱۱، آیهی ۷؛ باب ۱۷، آیات ۱-۴؛ باب ۲۵، آیات ۱۴ و نیمهی دوم ۱۳؛ باب ۲۷، آیات ۱، ۷، ۱۳، ۱۷، ۲۱؛ باب ۲۹، آیههای ۶ و ۱۶ تا ۲۰؛ باب ۳۰، آیات ۱۰ و ۱۱ و ۲۲؛ باب ۳۳، آیات ۱۴-۲۶؛ باب ۳۹، آیات ۴-۱۳؛ باب ۴۶، آیهی اول؛ باب ۴۹، آیهی ۶؛ باب ۵۲، آیات ۴-۱۶. ↑
- Schniedewind, 2005: 154. ↑
- Schniedewind, 2005: 141-142. ↑
- کتاب نهمیا، باب ۳، آیهی ۷؛ و کتاب عزرا، باب ۲، آیههای ۲۱-۲۸. ↑
- Daniel Smith-Christopher ↑
- Schniedewind, 2005: 143. ↑
- Schniedewind, 2005: 144. ↑
- Schniedewind, 2005: 149-153. ↑
- کتاب دوم پادشاهان، باب ۲۴، آیهی ۳. ↑
- کتاب دوم پادشاهان، باب ۲۳، آیهی ۲۶. ↑
- کتاب ارمیاء، باب ۱۵، آیهی اول. ↑
- Schniedewind, 2005: 156. ↑
- کتاب حزقیال، باب اول، آیهی ۲. ↑
- کتاب حزقیال، باب اول، آیهی ۲. ↑
- کتاب حزقیال، باب ۲۱، آیهی ۲۵. ↑
- کتاب اشعیاء، باب ۷، آیهي ۲. ↑
- کتاب اشعیاء، باب ۹، آیهي ۷. ↑
- کتاب یوشعء، باب ۳، آیهي ۵. ↑
- کتاب اشعیاء، باب ۶۱، آیههای ۱-۴. ↑
- نمونههایی از فرود آمدن روح یهوه بر افراد، که همواره به شاهان بزرگ مربوط میشود: سفر تثنیه، باب ۳۴، آیهی ۹؛ کتاب داوران، باب ۳، آیهی ۱۰؛ باب ۶، آیهی ۳۴؛ باب ۱۱، آیهی ۲۹؛ کتاب اول شموئیل، باب ۱۱، آیهی ۶. ↑
- کتاب عزرا، باب ۳، آیهی ۲؛ نحمیا، باب ۱۲، آیهی اول؛ کتاب اول ایام، باب ۳، آیهی ۱۷؛ کتاب حجی، باب ۱، آیهی ۱. ↑
- Charles Cutler Torrey ↑
- Ezra Studies ↑
- “https://www.sheffieldphoenix.com/browse.asp?auth=54” Robert P. Carroll ↑
- 273 Barstad, 1996. ↑
- Ackroyd, 1968. ↑
ادامه مطلب: بخش سوم: لایهبندی متن عهد عتیق – گفتار نخست: متنهای الوهیم-یهوه
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب