پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش پنجم: پارس و یهود – گفتار نخست: کوروش

بخش پنجم: پارس و یهود

گفتار نخست: کوروش[1]

ارتباط میان کوروش و دین یهود مشهورتر از پیوند او با ادیان میان‌رودانی یا یونانی است، و این تا حدودی از آن‌جا ناشی شده که نام و نشان کوروش و شرحی مفصل درباره‌ی او در کتاب مقدس یهودیان وجود دارد و بخش بزرگی از جمعیت زمین پیرو ادیان ابراهیمی هستند که کهن‌ترین شکلِ زنده‌اش، همین دین یهود است. یهودیان به دو دلیل کوروش را بزرگ می‌دانند. نخست آن که تبعیدیان و بردگان یهودیِ بابل را رهاند و ایشان را یاری داد تا به سرزمین خود بازگردند، و دوم آن که در ساخت معبد سلیمان نقشی مهم ایفا کرد و مرکزیت دینی شهر اورشلیم را ممکن ساخت.

تحلیل کردارهای کوروش در زمینه‌ی اجتماعیِ آن دوران نشان می‌دهد که این دو کردارِ مهم به هم متصل بوده و بخش‌هایی از یک کلیت منسجم را تشکیل می‌داده‌اند. برای فهم این کلیت، و روشن ساختنِ موضع کوروش در قبایل یهودیان و نقشی که در تاریخ این دین ایفا کرده، نیازمندیم تا تورات را با دقتی بیشتر بخوانیم و داده‌های برآمده از آن را با شواهد بیرونی مقایسه کنیم. بخشی از تحلیلی را که این‌جا می‌آورم پیش‌تر در فصلی از کتاب «داریوش دادگر» و «کوروش رهایی‌بخش»، هنگام بررسی تاریخ دین یهود در دوران هخامنشی، آورده بودم و برای آن که فهمی عمیق‌تر از مسأله به دست آید بخش مربوط به کوروش را این‌جا بازگو می‌کنم.

با خواندن تورات روشن می‌شود که برجسته‌ترین نکته درباره‌ی کوروش، آن است که بسیار بسیار ستوده شده است. هیچ پادشاه غیریهودی‌ای به قدر کوروش در عهد عتیق ستوده نشده و بزرگداشتِ او با روایت‌های مربوط به سلیمان و داوود که بنیان‌گذاران دولت یهودیه هستند، همتاست. در واقع، کوروش شاهی پرهیزگارتر از ایشان تصویر شده است و از گناهانِ ایشان که از پیوند غیرمجاز با زنان برمی‌خاسته، پاکیزه دانسته شده است. چنان که دیدیم، بخشی از تورات به شرح آرزوی یهودیان برای ظهور شاهی قدرتمند و چیرگی‌اش بر بابل اختصاص یافته و این متون احتمالاً بخشی از تبلیغات هواداران کوروش در بابل، در آستانه‌ی ورود پارس‌ها به قلمرو نبونید، بوده است.

کوروش پس از ورود به بابل هواداری و پشتیبانی یهودیان از خویش را بی‌پاسخ نگذاشت و چنان که وعده کرده بود و در پیشگویی‌های هوادارانش انعکاس یافته بود، ایشان را رهاند و ترتیبی داد تا به اورشلیم بازگردند.

پیش‌تر شرح دادیم که نبوکدنصر شاه بابل در تلاطم سیاست آسورستان به يهوديه حمله کرد و با ويران کردن اورشليم و گروهی از یهودیان را به تبعيد فرستاد که از آن پس تا يک نسل در بابل مقيم شدند. شمار این تبعیدیان در تورات صد هزار (یا به روایتی شصت هزار) قید شده که اغراق‌آمیز است و بیشتر به پيش‌گويي پیامبرانه‌ی ارمياي نبي درباره‌ی فاجعه‌ای مهیب مربوط می‌شود،[2] تا وقایعی تاریخی.

زماني که کوروش در سال ۲۸۴۱ تاریخی (539 پ.م.) بابل را گشود، اين یهودیان نسل جديدي را در تبعيد پديد آورده بودند. قدرت فرهنگ باستاني ميانرودان چندان بود که حدود نيمي از اين تعداد در همين يک نسل هويت بابلي يافته بودند و ميل چنداني به بازگشت به وطن‌شان نداشتند. با اين همه، هنوز ياد وطن در خاطر سالخوردگان و رهبران دینی اين قوم باقي مانده بود. یهودیان به دلیل دینی یا سیاسی شورمندانه پيروزي کوروش را آرزو مي‌کردند، و چه بسا به صورت ستون پنجم او در شهر بابل عمل کرده باشند.

هم‌زمان با ظهور کوروش، انديشه‌ي مسيحايي هم براي نخستين بار در متن‌هاي يهودي پديدار شد. کوروش نخستين کسي بود که يهوديان با عنوانِ برگزيده‌اي از سوي خداوند که قرار است مردمش را نجات دهد با او روبه‌رو شدند. تبليغات شديد و موفقي که در مورد کوروش در قلمرو بابل انجام مي‌شد در ميان يهوديان به پيش‌گويي‌ها و زنهارهاي پيامبراني مانند اشعياي نبي تبديل شد که آشکارا هوادار پارسيان بودند و مردم را به ياري کوروش فرا مي‌خواندند.

با به قدرت رسيدن کوروش يهوديان هم، مانند ساير مردمي که در تبعيد به سر مي‌بردند، اجازه يافتند تا به سرزمين‌هاي مادري خود بازگردند. چنين مي‌نمايد که کوروش به دو دليل چنين سياستي را در پيش گرفته باشد. نخستين دليل، آن است که احتمالاً هنگام مقدمه‌چيني براي حمله به بابل، و احتمالاً ساير سرزمين‌ها، خود را هم‌چون نجات‌بخش معرفي مي‌کرده و با هواداري از مردم مظلوم و تبعيدي که در اين دوران شمار زيادي از اهالي بابل را تشکيل مي‌داده‌اند پشتيباني ايشان را جلب مي‌کرده است. قاعدتاً او پس از پيروزي و به دست آوردن حکومت بابل مي‌بايست به وعده‌هاي خويش عمل کند و انتظار مردم را برآورد. به همين دليل هم آزادسازي قوم‌هاي تبعيدي و چشم‌پوشي از ديون قبيله‌هاي شکست‌خورده و مردم مغلوبِ تبعيدي يا برده‌شده ادامه‌ي سياست عمومي او به عنوان ناجي محسوب مي‌شده است.

دومين دليل آن بود که با اين کار، يعني نجات دادن مردم تبعيدي و فرستادن‌شان به سرزمين‌هاي اصلي خودشان، هم سازمان جمعيتي و اداري شاهنشاهي‌اش را تقويت مي‌کرد و هم ستون فقراتي از مردم مطيع و هواداران پرشور را در نقاط مرزی قلمرو پهناورش جاي‌گزين مي‌ساخت. به طور خاص در مورد يهوديان مي‌دانيم که خاستگاه ايشان يعني يهوديه در مرزهاي بابل و مصر قرار داشته و بنابراين در هنگام حمله‌ي بعدي پارس‌ها به مصر مي‌توانست بسيار سودمند باشد. با مرور منابع تاريخ آشکار مي‌شود که کوروش براي دستيابي به مصر نقشه‌هايي در سر داشته است. چون در همان زمان کوروش خود را در دشت مرغاب با تاجی مصری بازنمود و این می‌توانست همچون دعوی ارضی بر مصر قلمداد شود. هرودوت ثبت کرده که در ضمن شايعه‌هايي ساخته شده بود بر این مبنا که کوروش دختر فرعون پيشين را به زني گرفته، و اين که فرعونِ حاکم بر مصر در برابر این داماد فرهمند، فردي غاصب است،

حدس معقول آن است که کوروش به هنگام رها کردن قبيله‌هاي عبراني و تشویقشان براي بازگشت به فلسطين، مصر را در نظر داشته باشد. جايگیر کردنِ یک امیرنشین یهودی در میانه‌ی آسورستان که براي سده‌‌ها زير نفوذ فرهنگي مصر قرار داشت، ترفندی بود براي ايجاد يک جبهه‌ي انساني نيرومند در برابر نفوذ مصریان. كوروش البته خردمندتر و پخته‌تر از آن بود که شتابزده به مصر بتازد و آگاه بود که در برابرش تمدنی متفاوت با دولتی نیرومند و مستقر قرار گرفته است. به ویژه در آن هنگام که فرعون مصر مردی نیرومند و باتجربه بود و نظمِ جهانی هخامنشي تازه شکل گرفته بود.[3]

این دو متغیر آشکارا تعیین کننده‌ی سیاست خارجی پارسیان بوده است. چون كمبوجيه نيز پس از آن که به قدرت رسيد، صبر كرد تا آهموسه که فرعون هم‌نسلِ کوروش بود، در اثر كهولت از پا درآيد و وقتي فرعون تازه بر تخت نشست به مصر لشگر كشيد. گذشته از اين، سازماندهي دولتي كه در مدت يك دهه شكل گرفته بود و تمام سرزمين‌هاي شهرنشينِ قلمرو مياني جز مصر را در بر مي‌گرفت كاري دشوار بود كه بي‌ترديد در حال و هواي جنگي نمی‌شد به درستي انجامش داد.

هرچند اين شواهد روشن و صریح است و رفتار کوروش را به خوبی توضیح می‌دهد، همچنان نظریه‌ی محبوب بسیاری از تاريخ‌نويسان آن است که يکتاپرستي يهوديان دليلِ اصلي پشتیبانی کوروش از اين مردم بوده است. اين همان چارچوبي است که از سويي کوروش را يکتاپرستي پرشور يا زرتشتي‌اي معتقد معرفي مي‌کند و از سوي ديگر فرض مي‌کند که يهوديان در اين تاريخ با همان شدتِ زرتشتيان يگانه‌پرست بوده‌اند. هر دوی اين فرض‌ها به گمان من غلط است. کوروش، زرتشتي مومن يا يکتاپرستي معتقد نبوده است وگرنه نمي‌توانست با چنين رويه‌ي يکساني با پيروان خدايان متفاوت برخورد کند. اين برخورد مشابه، بدان معناست که کوروش يا به تمام اين خدايان به يک اندازه ايمان قلبي داشته، يا به هيچ يک معتقد نبوده است. از آن‌جا که احتمال اول خيلي بعيد است، گمان مي‌کنم امکان دوم درست باشد. يعني فکر نمي‌کنم کوروش به دين خاصي پاي‌بند بوده باشد. هرچند آشکارا نظام فلسفی زرتشتی را پذیرفته بود و انقلاب سیاسی جهانگیر خود را در پیوند با آن به انجام رساند.

گذشته از اين، يهوديان هم، به گواهي متن‌هاي ديني خودشان در آن تاريخ، يکتاپرست نبوده‌اند. دين ایشان از ابتدای کار تا این لحظه با دين‌هاي شرک‌آميز رایج در میان کنعانیان یکسان بود و آیین‌هایشان با آداب آموري و کلداني به شدت در هم آميخته بود. در واقع يکتاپرستي يهوديان پیامد ظهور دولت هخامنشی و نتیجه‌ی سیاست‌های کوروش بود، نه مقدمه و دلیل آن.

متن تورات نشان مي‌دهد که به کرسی نشاندن این عقايد يکتاپرستانه‌ در ميان مهاجران یهودی بسيار دشوار بوده است. مردم محلي از تعصب نوظهور اين مردم رنجيده مي‌شدند و يهوديان نيز به سختي زير بار وظايف جديدي مي‌رفتند که توسط کاهنان لاوي با سخت‌گيري پي‌گيري مي‌شدند. از جمله‌ي اين وظايف، پرهيز از ازدواج با زنان و مردان غيريهودي بود و منع سختي که بر پرستش خدايان بيگانه نهاده شده بود.[4] با این حال تثبیت همين عناصر بود که در نهایت يهوديت را به مرتبه‌ي ديني يکتاپرست برکشيد و مرزبندی ایشان با کنعانی‌ها را ممکنساخت و هويت تاريخي اين قوم را در ترکيب با تصوير حماسي نجات‌بخش پديد آورد. این فرآيند در طول دوران هخامنشی و با راهبری دربار پارسیان انجام پذیرفت و نه پیش از آن، و به همین دلیل هم یهودیان را، با وجود قلمرو جغرافیایی متمایزشان، باید هم‌چون یکی از قوم‌هاي ایرانی به خانواده‌ی بزرگ تمدن و فرهنگ ایرانی متعلق دانست.

نکته‌ي طنزآميز در اين‌جاست که احتمالاً نقش کوروش بر دين يهود، درست معکوس آن چيزي بود که در ميان زرتشتيان اتفاق افتاد. چنان که از توصیف منابع یونانی و اشاره‌های اوستای نو برمی‌آید، زرتشتيان در زمان ظهور کوروش، مردمي پاک‌دين و يکتاپرستاني سرسخت بودند. کوروش نظمی را بنیان نهاد که رواداری دینی‌اش به اندرکنش زرتشتیان با پيروان دين‌های دیگر ایرانی انجامید و به این ترتیب، راه بر ادغام اسطوره‌هاي کهن آريايي در چارچوب فلسفی کیش زرتشت گشوده شد.

در مورد يهوديان، روندي واژگونه تحقق يافت. يهودياني روادار و سست‌دين که از خود بيگانه شده و با بابليان و اَدومي‌ها و فنيقي‌ها درآميخته بودند، بار ديگر سازمان يافتند و پيامبراني با سخناني مشابه و هم‌خوان با نظم جديد در ميان‌شان ظهور کرد که بازگشتي تاريخي به آسورستان را رهبری کردند. اين يهوديان، به متعصباني سرسخت تبديل شدند که گاه از ابراز خشونت برای حفظ حد و مرزشان با اقوام دیگر رويگردان نبودند. ناگفته پيداست که براي کوروش، ايرانياني نرم‌خو، روادار و ملايم ارزشمند بودند که بتوانند راه‌هاي تجاري‌اش را امن نگه دارند و با وام‌گيري از فرهنگ‌هاي همسايه اقتدار معنوي خويش را در شاهنشاهي اثبات کنند. اما در آن مرزهاي دوردستِ نزديک مصر به يهودياني متعصب و سرسخت احتياج داشت که جامعه‌هايي بسته داشته باشند و هم‌چون مرزباناني وفادار در برابر نفوذ مصريان مقاومت کنند.

کوروش پس از فتح بابل کمبوجيه را به عنوان شاه بابل در اين شهر مستقر کرد و تا شهريور سال ۲۸۴۳ تاریخی (۵۳۷‌ پ.م.) در هگمتانه ماند. چنين به نظر مي‌رسد که در همين دوران، فرمان آزادي يهوديان را صادر کرده باشد. چون وقتي در زمان داريوش بزرگ ديوان‌سالاران هخامنشي به دنبال فرمان کوروش مي‌گشتند تا بر مبناي آن به يهوديان امتيازاتي بدهند آن را در بايگاني هگمتانه يافتند. وجود اين سندها در بايگاني این شهر نشان مي‌دهد که ماجرا يک حرکت نمايشي و تبليغاتي نبوده و در گيرودارِ هيجان ناشي از سقوط بابل انجام نشده است. بلکه سياستي فراگير و عمومي وجود داشته که به آرامي و به شکلي سنجيده عمل مي‌کرده و فرمان آزادي قوم‌هاي تبعيدي قلمرو پارس را با نظمي مشخص صادر مي‌کرده است.

در تورات بقایای برخی از این فرمان‌ها باقی مانده است. در «کتاب دوم تواریخ» می‌خوانیم که کوروش فرمانی صادر کرده بود به این شرح: «کوروش، شاه پارس، چنین می‌گوید: یهوه، خدای آسمان‌ها، همه‌ی پادشاهی‌های زمین را به من داده است. و او مرا برانگیخته تا برایش خانه‌ای در اورشلیم بسازم، که در سرزمین یهودیه واقع است. در میان شما هر آن‌کس که از قوم اوست، یهوه پشتیبانش باد و به آن‌جا برود».[5]

کتاب عزراي نبي ريزه‌کاري‌هاي جريان بازگشت يهوديان را دقیق‌تر شرح مي‌دهد. از لحن اين کتاب چنين برمي‌آيد که خودِ يهوديان چندان مشتاقِ بازگشت نبوده‌اند و جريان بازگشت ايشان و احياي اورشليم برنامه‌اي بوده که توسط کوروش و به تشويق وي انجام گرفته است. در عهد عتیق دو فرمان از کوروش درباره‌ی تأسیس معبد اورشلیم به جا مانده است. یکی از آنها به زبان عبری است و در ابتدای کتاب عزرا قرار دارد:[6]

‎2‏. כֹּ֣ה אָמַ֗ר כֹּ֚רֶשׁ מֶ֣לֶךְ פָּרַ֔ס כֹּ֚ל מַמְלְכ֣וֹת הָאָ֔רֶץ נָ֣תַן לִ֔י יְהוָ֖ה אֱלֹהֵ֣י הַשָּׁמָ֑יִם וְהֽוּא־פָקַ֤ד עָלַי֙ לִבְנֽוֹת־ל֣וֹ בַ֔יִת בִּירוּשָׁלִַ֖ם אֲשֶׁ֥ר בִּֽיהוּדָֽה׃

‎3‏. מִֽי־בָכֶ֣ם מִכָּל־עַמּ֗וֹ יְהִ֤י אֱלֹהָיו֙ עִמּ֔וֹ וְיַ֕עַל לִירוּשָׁלִַ֖ם אֲשֶׁ֣ר בִּיהוּדָ֑ה וְיִ֗בֶן אֶת־בֵּ֤ית יְהוָה֙ אֱלֹהֵ֣י יִשְׂרָאֵ֔ל ה֥וּא הָאֱלֹהִ֖ים אֲשֶׁ֥ר בִּירוּשָׁלִָֽם׃

‎4‏. וְכָל־הַנִּשְׁאָ֗ר מִֽכָּל־הַמְּקֹמוֹת֮ אֲשֶׁ֣ר ה֣וּא גָֽר־שָׁם֒ יְנַשְּׂא֙וּהוּ֙ אַנְשֵׁ֣י מְקֹמ֔וֹ בְּכֶ֥סֶף וּבְזָהָ֖ב וּבִרְכ֣וּשׁ וּבִבְהֵמָ֑ה עִם־הַ֨נְּדָבָ֔ה לְבֵ֥ית הָאֱלֹהִ֖ים אֲשֶׁ֥ר בִּירוּשָׁלִָֽם׃

«۲. کوروش شاه پارس چنین گفت: یهوه خدای آسمان همه‌ی پادشاهي‌های زمین را به من داده است و مرا برانگیخته تا برایش خانه‌ای در اورشلیم، که در یهودیه قرار دارد، بسازم.

3. در میان شما، هر آن‌کس که از قوم اوست، یهوه پشتیبانش باد، به آنجا، به اورشلیم در یهودیه برود و خانه‌ی یهوه، خداوندگارِ اسرائیل و خداوند حقیقی را در اورشلیم بسازد.

4. و هر کس که در هرجا از جاهایی که در آن غریب است باقی مانده باشد، [چنین باد که] اهالی محل او را به زر و سیم و اموال و رمه مساعدت نمایند، علاوه بر هدایایی دلبخواه که برای خانه‌ی خداوند در اورشلیم نذر کرده‌اند».[7]

از اين بندها دو نکته معلوم مي‌شود. نخست آن که فرمان کوروش به تمام قلمرو شاهنشاهي مربوط مي‌شده و يهوديان در اين ميان حقي انحصاري نداشته‌اند، و دوم آن که کوروش آشکارا يهوديان را به مهاجرت به يهوديه و احياي معبد اورشليم تشويق کرده است.

دنباله‌ي همين متن نشان مي‌دهد که کوروش براي تحقق اين برنامه از خرج کردن پول و صرف مال هم دريغ نداشته است. این را از دومین نسخه از این فرمان درمی‌یابیم که به زبان آرامی در باب ششم از کتاب عزرا ثبت شده است. متن شرح می‌دهد که مردم محل از بازسازی اورشلیم و نیرو گرفتن برج و باروی آن ناراضی بودند و با نامه‌نگاری به دربار هخامنشی و شکایت از یهودیانِ نوآمده در کار ایشان اختلال ایجاد کردند.

در نهایت، فرماندار ابرنهر که تَتنایی نام داشت، به همراه مردی به نام شَتَرْبوزنای از معبدِ نیم‌ساخته دیدن کردند و توضیح یهودیان را در مورد این که کوروش فرمان ساخت این بنا را به ایشان داده بوده، شنیدند. آن‌گاه نامه‌ای به داریوش نوشتند و از او در این مورد کسب تکلیف کردند. داریوش فرمان داد تا در «کتابخانه‌ی بابل که بایگانی‌ها در آن قرار داشت» به دنبال فرمان کوروش بگردند و چون آن را نیافتند، در سایر بایگانی‌ها جستجو کردند تا آن را در کتابخانه‌ی هگمتانه یافتند.[8] نویسنده‌ی کتاب عزرا متن این فرمان را به زبان آرامی در متن عبریِ کتاب عزرا گنجانده است:[9]

‎3‏. בִּשְׁנַ֨ת חֲדָ֜ה לְכ֣וֹרֶשׁ מַלְכָּ֗א כּ֣וֹרֶשׁ מַלְכָּא֮ שָׂ֣ם טְעֵם֒ בֵּית־אֱלָהָ֤א בִֽירוּשְׁלֶם֙ בַּיְתָ֣א יִתְבְּנֵ֔א אֲתַר֙ דִּֽי־דָבְחִ֣ין דִּבְחִ֔ין וְאֻשּׁ֖וֹהִי מְסֽוֹבְלִ֑ין רוּמֵהּ֙ אַמִּ֣ין שִׁתִּ֔ין פְּתָיֵ֖הּ אַמִּ֥ין שִׁתִּֽין׃

‎4 ‏נִדְבָּכִ֞ין דִּי־אֶ֤בֶן גְּלָל֙ תְּלָתָ֔א וְנִדְבָּ֖ךְ דִּי־אָ֣ע חֲדַ֑ת וְנִ֨פְקְתָ֔א מִן־בֵּ֥ית מַלְכָּ֖א תִּתְיְהִֽב׃

‎5‏. וְ֠אַף מָאנֵ֣י בֵית־אֱלָהָא֮ דִּ֣י דַהֲבָ֣ה וְכַסְפָּא֒ דִּ֣י נְבֽוּכַדְנֶצַּ֗ר הַנְפֵּ֛ק מִן־הֵיכְלָ֥א דִי־בִירוּשְׁלֶ֖ם וְהֵיבֵ֣ל לְבָבֶ֑ל יַהֲתִיב֗וּן וִ֠יהָךְ לְהֵיכְלָ֤א דִי־בִירֽוּשְׁלֶם֙ לְאַתְרֵ֔הּ וְתַחֵ֖ת בְּבֵ֥ית אֱלָהָֽא׃ ס

«3. در سالِ نخستِ کوروش، همانا کوروشِ پادشاه درباره‌ی خانه‌ی خدا در اورشلیم فرمان داد که سرایی که در آن قربانی می‌گزارند، بنا شود و بنیادش بازسازی گردد و بلندایش شصت زراع و پهنایش شصت زراع باشد.

4. با سه رج سنگ‌های بزرگ و یک رج از چوب نو (ساخته شود) و هزینه‌اش از دربار پادشاه پرداخت گردد.

5. و نیز ظرف‌های زرین و سیمین خانه‌ی خدا را که نبوکدنصر از هیکل اورشلیم گرفته و به بابل آورده بود، پس بدهند و آنها را به جای خود در هیکل اورشلیم باز برند و آنها را در خانه‌ی خدا بگذارند».

مستقل از دقت و امانتی که در ثبت این فرمان‌ها به کار گرفته شده، اصولاً این که فرمان‌های درباری هخامنشیان برای برخی از اقوام تابع مقدس محسوب می‌شده و به صورت بخشی از کتاب دینی‌شان درآمده، جالب توجه است. پژوهش‌گران درباره‌ی اصالت و اعتبار این دو گزارش موضع‌گیری‌های متفاوتی دارند. این توافق نسبی وجود دارد که روایت عبری جعلی است و شکلی بازگوشده از فرمانی هخامنشی است و به شکلی که دیدیم از سوی دربار کوروش اعلام نشده است. درباره‌ی فرمان آرامی دو دستگی وجود دارد. برخی از نویسندگان آن را اصیل می‌دانند. اما به تازگی این تمایل قوت گرفته که آن را نیز شکلی بازنوشته‌شده و متعلق به دوران‌های بعد بدانند. به هر صورت، روشن است که روایت آرامی همان فرمانِ عبری نیست و در این‌جا به دو روایت از یک حکم حکومتی روبه‌رو هستیم. درباره‌ی اصل قضیه، یعنی صدور فرمان کوروش برای بازسازی معبد، تردیدی وجود ندارد. چون تمام شواهد بیرونی نیز آن را تأیید می‌کنند.

یکی از دلایلی که برای جعلی بودنِ این روایت‌ها پیش کشیده شده، آن است که کوروش در اسناد بابلی همواره خود را شاه انشان می‌خواند و نه شاه پارس. این تعبیرِ شاه پارس به نظر متأخرتر می‌رسد و انگار بعد از عصر داریوش باب شده باشد. با وجود این، نام پارس از دیرباز وجود داشته و شاهدی نداریم که کوروش از چنین لقبی استفاده نمی‌کرده است. در واقع، بعید هم نیست که خبرگزارانِ درباری لقب شاه را در هر زمینه و بستر به شکلی اعلام کرده باشند. چنان که نویسندگان استوانه‌ی حقوق بشر او را شاه انشان و «شاه چهار گوشه‌ی جهان» خوانده‌اند که این دومی بی‌شک تباری سومری ـ اکدی دارد. بعید هم نیست که کوروش در میان یهودیان تبعیدی با نام شاه پارس شهرت داشته باشد و این دلیلی بر جعلی بودنِ این گزارش نمی‌شود.

انعطاف دربار هخامنشی در استفاده از القاب گوناگون و آشنا برای مردم را در مورد سایر شاهان هم می‌بینیم. چنان که داریوش در متن پارسی باستان افتتاح آبراهه‌ی سوئز خود را «شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه سرزمین‌های دور و دراز و مردم بسیار» می‌خواند و در متن مصریِ همان سند خود را به رسم بومی «شاه مصر پایین و بالا، سرور دو سرزمین» می‌نامد. در ضمن، همین شاه در متون بازرگانی دموتیک خود را به سادگی «داریوش شاه» می‌خواند، در حالی که در اسناد بازرگانی بابلی و فنیقیِ همان دوران با نام «شاه بابل، شاه سرزمین‌ها» شناخته می‌شود.[10] بنابراین این تصور که هر یک از شاهان هخامنشی تنها یک لقبِ منفرد داشته‌اند و همیشه از همان استفاده می‌کرده‌اند، نادرست است. استفاده از لقب شاه پارس برای کوروش بر این مبنا دور از ذهن نیست. می‌دانیم که در اسناد خود به زبان اکدی از این لقب استفاده نکرده، اما هم یهودیان او را با این لقب می‌شناخته‌اند و هم یونانیان، و بنابراین بعید نیست در برخی از سرزمین‌ها و زبان‌ها این لقب کاربرد داشته باشد.

از سوی دیگر، این نکته که دو روایت عبری و آرامی از این فرمان در دست است و دومی مفصل‌تر هم هست، لزوماً به معنای جعلی بودنِ یکی از آنها نیست. هیچ بعید نیست که فرمانِ اصلی کوروش به رسم دیوان‌سالاران آشوری و بابلی به زبان و خط آرامی صادر شده باشد، و بعد جارچیان به طور شفاهی آن را به زبان عبری که برای توده‌ی اهالی یهودیه‌ی آن روزگار مفهوم بوده، به اطلاع عموم رسانده باشند و روایت عبری ثبتی از این خبرِ شفاهی باشد. باید این نکته را در نظر داشت که در دوران کوروش و تا دیرزمانی بعد از او، توانایی خواندن و نوشتن به بخش بسیار کوچکی از جمعیت اختصاص داشته و تقریباً تمام اخبار و اطلاعات منتقل‌شده بین مردم شکل شنیداری داشته است.

مهمترین مدافع این دیدگاه بیکرمان است که به حضور شبکه‌ای گسترده از بریدان در دوران هخامنشی اشاره کرده و به درستی این نکته را گوشزد کرده که فرمان‌های رسمی حکومتی که در بایگانی‌های دولتی باقی می‌مانده، از دورانی به بعد به زبان آرامی ثبت می‌شده، اما بریدان و جارچیان در هر منطقه خبر را به طور شفاهی و به زبان مردمِ آن ناحیه اعلام می‌کرده‌اند. او بر این مبنا حدس زده که نسخه‌ی آرامیِ فرمان کوروش در کتاب عزرا رونوشتی از متن دولتی باشد و روایت عبرانی مضمون خبری باشد که جارچیان شاهنشاهی به زبان عبری بر یهودیان بابل خوانده‌اند.[11]

در متن تورات هم نشانه‌هایی هست که این پیوندِ فرمان‌های کتبی و کارکردهای شفاهی را تأیید می‌کند. عبارتِ «شاه… چنین می‌گوید» که به خاطر کاربردش در کتیبه‌ی بیستون شهرتی یافته، در اصل در دوران کوروش رواج داشته است. بیکرمان با تحلیل فرمان‌های منسوب به کوروش در تورات نشان داده که این قالب زبانی به خصوص برای فرمان‌هایی که قرار بوده توسط جارچیان و پیک‌ها به شکل شفاهی ابلاغ شوند، کاربرد داشته است. دقیقاً همین قالب را در فرمان‌ها و حکم‌های رومی هم می‌بینیم و ایشان یا آن را به طور مستقیم از هخامنشیان وام‌گیری کرده‌اند، و یا با واسطه‌ی دولت‌های کوچک آناتولی از همین منبع دریافتش کرده‌اند. به هر صورت، رواج و عمومیت یافتن آن به دوران هخامنشی باز می‌گردد و نخستین استفاده‌ی نمایان از آن را از همان دوران کوروش می‌بینیم.

این قالب به خصوص در حکم‌های منسوب به کوروش در تورات نمود دارد و احتمالاً کلیشه‌ي زبانی رایج بین پیشگویان یهودی که «خداوند/ یهوه چنین می‌گوید» نیز از همین جا سرچشمه گرفته است. چون بخش‌هایی از تورات که پیشگویی‌هایی با این صورت‌بندی را دارند، همان متونی هستند که در دوران هخامنشی نوشته شده‌اند. این کلیشه قدمتی بسیار دارد و در دوران کوروش ابداع نشده است، اما خاستگاهش آریایی است. نخستین جایی که این تعبیرِ «شاه… چنین می‌گوید» به چشم می‌خورد، پادشاهی هیتی است که شش قرن پیش از کوروش به چنین قالبی دست می‌یابد. در آن‌جا هم احتمالاً شکل اولیه، ابلاغ فرمان به جارچیان بوده که کم کم در متن‌های رسمی درباری نیز تثبیت شده است.[12]

به ویژه در متن آرامی عناصر دیگری هست که اصالت آن را نشان می‌دهد. مثلاً لقبی که در فرمان عزرا برای یهوه قید شده، «خدای آسمان» و «خداوند اسرائیل» است. این دو نام با آنچه از دیوان‌سالاری هخامنشیان انتظار داریم هم‌خوانی دارد. بیکرمان به درستی اشاره کرده که دیوان‌سالاران پارسی خدایان هر قوم را به همان شکلی که نزد ایشان مرسوم بوده می‌نامیده‌اند. مثلاً در استوانه‌ی حقوق بشر مردوک به رسم اهالی بابل «شاه خدایان» نامیده ‌شده و سین را به شیوه‌ی اهالی حران «سرور آسمان و زمین» می‌نامیدند.[13] نئیت مطابق دین اهالی دلتای نیل، «بانوی سائیس» خوانده می‌شد[14] و خنوم را «سرور الفانتین» می‌نامیدند. جالب آن که همین اسنادِ یافت‌شده از الفانتین نشان می‌دهد که لقب یهوه نزد یهودیانِ این منطقه «خدای آسمان» بوده و بنابراین دور نیست که دیوان‌سالاران هخامنشی هم همین لقب را برای نامیدنش به کار گرفته‌ باشند.

در کل، این لقبِ «خدای آسمان» تعبیری عمومی بوده که در آن دوران در اسناد هخامنشیان برای اشاره به بزرگترین خدا نزد هر یک از تیره‌های سامی به کار گرفته می‌شده است و دلیلش هم این بوده که نزد این قوم خدای بزرگ معمولاً خدای توفان است. این لقب را درباره‌ی بعل شمش و مردوک هم می‌بینیم[15] و بنابراین خوانده شدن یهوه بدان دور از انتظار نیست. از سایر بخش‌های تورات هم چنین برمی‌آید که در دوران هخامنشی لقب یهوه نزد یهودیان همین «خدای آسمان» بوده است. چنان که در باب پنجم کتاب عزرا می‌خوانیم که حاکمان اورشلیم در حکم‌هایشان او را به این لقب (خدای آسمان و زمین) می‌خواندند، که در بخش‌های کهن‌تر تورات نیز پیشینه دارد.[16] داریوش نیز در فرمانش او را به همین ترتیب «خدای آسمان» نامیده است.[17]

لقبِ «خدای اسرائیل» هم با بافت تاریخی عصر هخامنشی سازگار است. در بیشتر اسناد این دوران جمعیت یهودیان بازمانده در اورشلیم و هم‌چنین تبعیدیان با نام اسرائیل و بنی‌اسرائیل مورد اشاره واقع شده‌اند. لقب «خدای اسرائیل» هم در جاهای دیگر تورات برای نامیدن یهوه به کار گرفته شده[18] و این بخش‌ها اتفاقاً همان‌هایی هستند که در دوران هخامنشی نوشته یا ویراسته شده‌اند. لحن و ساخت دستوری «اورشلیم که در یهودیه است» و «خدایی که در اورشلیم است» هم اتفاقاً با اسناد اداری شاهنشاهی هخامنشی هم‌خوانی دارد. در اسناد الفانتین می‌خوانیم که «خنوم، خدایی که در دژِ یِب است» و «معبد خدای یَئو، که در دژ یِب است».[19]

بنابراین دو فرمان ثبت‌شده در تورات به احتمال زیاد نسبت به اصل فرمان کوروش وفادار هستند و دو شکلِ نوشتاری و شنیداری آن را بازگو می‌کنند. احتمالاً این فرمان‌ها در جریان ثبت و تدوین تورات دستخوش ساده‌سازی و تحریف شده‌اند، اما چارچوب کلی‌شان درست می‌نماید و نشان می‌دهد که کوروش فرمان‌هایی از این دست را برای ساماندهی دینی اقوام صادر می‌کرده و دست‌کم درباره‌ی یهودیان چنین کرده است.

چند نکته در این دو فرمان هست که باید مورد توجه قرار گیرد. نخست آن که کوروش در سال نخست سلطنتش این فرمان را صادر کرده و منظور از سال نخست همان زمانی است که بابل را فتح کرده است. بنابراین، یکی از نخستین کارهای کوروش بعد از فتح بابل، کوچاندن تبعیدیان به اورشلیم و بازسازی این شهر و معبدش بوده است. در عهد عتیق تصریح شده که کوروش دستور ساخته شدن معبد اورشليم را صادر کرد و اين يهوديان نبودند که خواستار چنين چيزي بودند. به عبارت ديگر، چنين مي‌نمايد که ساخته شدن معبد اورشليم ناشي از فرمان کوروش بوده باشد نه فعاليت مردمي که از پادشاه برای کاری مجوزي گرفته باشند. از لحن تورات آشکار است که کوروش نه تنها يهوديان را به بازگشت به اورشليم تشويق مي‌کرده، بلکه به عنوان نماينده‌ي يهوه با ايشان سخن مي‌گفته است.

کتاب عزرا با این آیه‌ها آغاز می‌شود:

 ‏וּבִשְׁנַת אַחַת לְכוֹרֶשׁ מֶלֶךְ פָּרַס לִכְלוֹת דְּבַר־יְהוָה מִפִּי יִרְמְיָה הֵעִיר יְהוָה אֶת־רוּחַ כֹּרֶשׁ מֶֽלֶךְ־פָּרַס וַיַּֽעֲבֶר־קוֹל בְּכָל־מַלְכוּתוֹ וְגַם־בְּמִכְתָּב לֵאמֹֽר׃

‎ ‏כֹּה אָמַר כֹּרֶשׁ מֶלֶךְ פָּרַס כֹּל מַמְלְכוֹת הָאָרֶץ נָתַן לִי יְהוָה אֱלֹהֵי הַשָּׁמָיִם וְהֽוּא־פָקַד עָלַי לִבְנֽוֹת־לוֹ בַיִת בִּירוּשָׁלַם אֲשֶׁר בִּֽיהוּדָֽה׃

‎ ‏מִֽי־בָכֶם מִכָּל־עַמּוֹ יְהִי אֱלֹהָיו עִמּוֹ וְיַעַל לִירוּשָׁלַם אֲשֶׁר בִּיהוּדָה וְיִבֶן אֶת־בֵּית יְהוָה אֱלֹהֵי יִשְׂרָאֵל הוּא הָאֱלֹהִים אֲשֶׁר בִּירוּשָׁלִָֽם׃

‎ ‏וְכָל־הַנִּשְׁאָר מִֽכָּל־הַמְּקֹמוֹת אֲשֶׁר הוּא גָֽר־שָׁם יְנַשְּׂאוּהוּ אַנְשֵׁי מְקֹמוֹ בְּכֶסֶף וּבְזָהָב וּבִרְכוּשׁ וּבִבְהֵמָה עִם־הַנְּדָבָה לְבֵית הָאֱלֹהִים אֲשֶׁר בִּירוּשָׁלִָֽם׃

«1) و در سال نخست (پادشاهی) کوروش پادشاه پارس، برای آن که کلام خداوند بر زبان ارمیا کامل گردد، خداوند روح کوروش پادشاه پارس را برانگیخت تا در تمامی سرزمين‌هاي خود فرمانی نافذ کند و آن را بنوشت و گفت:

2) کوروش پادشاه پارس چنین فرماید که یهوه خدای آسمان‌ها همه‌ی ممالک زمین را به من داده و به من امر کرده که در اورشلیم، که در یهودیه است، برایش خانه‌ای بسازم.

3) پس از میان شما، قوم او، کیست که خدایش با او باشد؟ او به اورشلیم در یهودیه برود و خانه‌ی یهوه را که خدای اسرائیل و خدای حقیقی است در اورشلیم بنا نماید.

4) و هر که باقی مانده باشد در هر جا از جاهایی که در آن‌جا غریب است، اهل آن مکان او را به زر و سیم و اموال و چارپایان یاری می‌نمایند.»[20]

در ادامه می‌خوانیم که کوروش حتا ابعاد معبد را نیز به یهودیان اعلام کرده و گفته که خداوند او را برانگیخته تا خانه‌ای برایش در اورشلیم بنا کند. بنابراین در این‌جا با یک برنامه‌ی درباری روبه‌رو هستیم که خودِ کوروش در رأس آن قرار دارد. کوروش هم فرمانِ کوچ مردم به اورشلیم را صادر کرده، هم هزینه‌ی بازسازی شهر و معبد را پرداخت کرده، هم نقشه‌ی معبد را به آنها داده و هم اراده‌ی یهوه را به ایشان ابلاغ کرده است. او در این‌جا دقیقاً نقش یک شاه ـ پیامبر عبرانی هم‌چون سلیمان را بر عهده گرفته است و واسطه‌ای است که مردمان را از اراده‌ی یهوه آگاه می‌سازد و ابزارهای لازم برای تحقق این خواست را در اختیارشان قرار می‌دهد.

در کتاب مقدس فهرست دهشِ کوروش به یهودیان برای آراستن معبد شرح داده شده است. این سیاهه‌ مجموعه‌ای از ظروف زر و سیم را در بر می‌گیرد که شمارشان روی هم رفته به پنج هزار و چهارصد تا می‌رسید: «و کوروش، پادشاه فارس، آن‌ها را از دست متردات (مهرداد) خزانه‌دار خود بيرون آورده به شيش‌بصر رئيس يهوديان سپرد و عدد آن‌ها اين است: سي تاس طلا و هزار تاس نقره و بيست و نه کارد و سي جام طلا و چهار صد و ده جام نقره از قسم دوم و هزار ظرف ديگر، تمام ظروف طلا و نقره پنج هزار و چهارصد بود و شيش‌بصر همه‌ي آن‌ها را با اسيراني که از بابل به اورشليم مي‌رفتند برد».[21]

گفته شده که این اموال را نبوکدنصر بابلی هنگام غارت اورشلیم از معبد سلیمان برداشته بود و به «خانه‌ی خدایان خود» یعنی معبدهای بابل سپرده بود.[22] اما شواهد تاریخی نشان می‌دهد که اورشلیم در دوران منسوب به سلیمان تا زمان ویران شدنش به دست نبوکدنصر شهر چندان ثروتمندی نبوده و این مقدار عظیم از زر و سیم بی‌تردید از آن‌جا نیامده است. گذشته از این، تصریح شده که کوروش این اموال را از خزانه‌دارش مهرداد تحویل گرفت و آنها را به رهبر یهودیان که ششبصر نام داشت تحویل داد.[23] بنابراین چنین می‌نماید که این هزینه را خزانه‌ی کوروش پرداخته باشد و احتمالاً برابر دانستن‌اش با اموال ربوده‌شده از معبد قدیم اورشلیم راهی بوده برای مشروع نمودن این کمک مالی.

یعنی کوروش مجموعه‌اي از ظروف طلا و نقره را از معبد مردوک برداشته و به يهوديان داده تا برنامه‌ي بازگشت را اجرا کنند. اين کار از شاهي که در نبشته‌ي حقوق بشر خود را بنده‌ي خاکسار و تحت حمايت مردوک مي‌داند بعيد است. ترديدي در درستي اين گزارش وجود ندارد و می‌دانیم که يهوديان به راستي با کمک‌هاي مالي کوروش به يهوديه بازگشته‌اند. پس، بايد نتيجه بگيريم که کوروش هنگام ابراز ارادت به خدايان ملل گوناگون بيشتر اهدافي سياسي را در برابر چشم داشته است تا انتظار اجر معنوي و حمايت خدايان رنگارنگ را.

بنابراين، بر مبناي روايت صريح تورات بازگشت يهوديان، بيش از آن که حرکتي خودجوش و درون‌زاد باشد، اجراي برنامه‌اي کلان در سياست و کشورداري هخامنشيان بوده‌ است که هزينه‌هايي دولتي، برنامه‌اي دولتي و مديريتي دولتي بر آن حاکم بوده‌اند. یعنی بازگشت یهودیان به اورشلیم و بازسازی معبد سلیمان برنامه‌ای دولتی بوده که با برنامه و سرمایه‌ی پارسیان و به دست یهودیان تبعیدی در بابل تحقق یافته است.

این نکته را باید با داده‌هایی جمع بست که درباره‌ی بافت جمعیتیِ یهودیان بازگشته به فلسطین در دست داریم. در تورات سیاهه‌ای دقيق از يهودياني که به اورشلیم بازگشتند، ثبت شده است. بنا بر این گزارش، شمار تمام ايشان به 42360 نفر مي‌رسيد[24] که اين دام‌ها را به همراه مي‌بردند: 736 اسب، 245 قاطر، 435 شتر و 6720 خر. عزرا، به سبک کشورگشايان آشوري و بابلي، شمار بردگان و کنيزها را هم در ميان دام‌ها ذکر کرده است که عبارت‌اند از 7337 کنيز و دويست مغني و مغنيه (يعني نوازنده‌ي زن و مرد).[25]

پس، از متن تورات برمی‌آید که بين چهل تا پنجاه هزار نفر از تبعيديان يهودي خواستار بازگشت به سرزمين‌شان بوده باشند. باقيِ اين مردم، به زندگي در بابل و شهرهاي پيرامون آن خو گرفته بودند و تمايلي براي بازگشت از خود نشان نمي‌دادند. درجه‌ي نفوذ فرهنگ بابلي و شدت جذب يهوديان در اين زمينه‌ي فرهنگي به قدري زياد بود که رهبرانِ جنبشِ بازگشتِ يهوديان به سرزمين‌شان نام‌هايي بابلي داشته‌اند.

در ادامه‌ی این سیاهه‌ی دوم اسامی مهاجران به تفکیک قبیله و خاندان‌شان ذکر شده و کل متن به فهرستی دیوان‌سالارانه شباهت دارد و چه بسا که تا حدودی ترکیب مهاجران را به درستی ثبت کرده باشد. از این سیاهه دو نکته روشن می‌شود. نخست آن که در کل 42360 نفر به اورشلیم کوچ کردند که بیشترشان تهیدست بودند. چون در کل 730 اسب و 245 قاطر و 435 شتر و 6720 خر به همراه داشتند.[26] اگر شمار نامنتظره‌ی خرها را ناشی از خطای کاتب بدانیم، به این نتیجه می‌رسیم که این جماعت فاقد رمه‌ی ارزشمند بوده‌اند و اسباب و اثاثیه‌شان به قدری کم بوده که بار هر ده خانوار ده نفره بر یک شتر و دو اسب و شاید یکی دو خر بار می‌شده است. از این‌جا برمی‌آید که این مهاجران بسیار فقیر بوده‌اند.

نکته‌ی دیگر در این فهرست این که، بر خلاف انتظار، همه‌شان یهودی نیستند. شمار بزرگی از آنها ــ 1254 نفر ــ ایلامی هستند. این عدد دو بار ذکر شده و هر دو بار هم به ایلامی‌ها منسوب است.[27] بنابراین از 42 هزار نفر، بسته به این که هر مهاجر ایلامی را مردی با زنش بدانیم یا خانواده‌ای، بین 2500 تا پنج هزار نفرشان ایلامی بوده‌اند که رقم بزرگی است. این عده یا گروهی از مردم عبرانیِ مقیم قلمرو ایلام بوده‌اند و یا ایلامی‌های بابلی بوده‌اند که به مهاجران پیوسته بودند.

تا پیش از عصر هخامنشی در مورد حضور یهودیان در شرق زاگرس داده‌ای در دست نداریم و از این رو بعید است زروبابل یهودیانی زاده‌شده در ایلام را به همراه برده باشد. به خصوص که در این حالت زیستنِ ایشان در بابل هم توجیه‌ناپذیر می‌نماید. اما معقول است فرض کنیم که گروهی از ایلامی‌ها ــ که انگار اسیر و برده هم بوده‌اند ــ در بابل می‌زیسته‌اند. ایشان احتمالاً بقایای سربازان و اسیرانی بوده‌اند که در جریان آخرین حمله‌ی آشوربانیپال به شوش به اسارت گرفته شده و به آشور و بابل تبعید شده بودند.

آنها قاعدتاً فرصتِ فراهم‌آمده توسط کوروش را غنیمت شمرده و همراه زروبابل به اورشلیم رفته‌اند. در دوران عزرا، یعنی یک قرن بعد، کسانی در میان این بنی‌ایلام، نام‌های عبری دارند[28] و بنابراین می‌توان پذیرفت که این یک یا دو هزار ایلامی کوچیده به اورشلیم به تدریج در میان همراهان عبرانی خود حل شده و هویت ایشان را به خود گرفته‌اند.

هم‌چنین گفته شده که گروهی از تل مِلْح و تل حَرشا آمدند که پیوندشان با بنی‌اسرائیل روشن نبود.[29] جالب آن که گروهی از ایشان که بنی‌حبایا و بنی‌هَقوص و بنی‌بَرزلای خوانده می‌شدند، ادعای کهانت داشتند و چون نتوانستند نشان دهند تبارشان به کاهنان یهودی باستانی می‌رسد، از این مرتبه عزل شدند.[30] با این همه هیچ گروهی از این سیاهه‌ی طولانی به اقوامِ ساکنِ خود بابل و قبایل کلدانی تعلق ندارد. یعنی تمام کوچندگان از سرزمین‌های پیرامون میان‌رودان برخاسته‌اند، بی آن که یک بومی بابلی در میان‌شان باشد.

در فاصله‌ی دو سیاهه، یعنی پس از ذکر خزانه‌ی بخشیده شده به مهاجران و پیش از اشاره به تبار و شمارشان، عبارتی مهم آمده است: ‏ הַכֹּ֞ל הֶעֱלָ֣ה שֵׁשְׁבַּצַּ֗ר עִ֚ם הֵעָל֣וֹת הַגּוֹלָ֔ה מִבָּבֶ֖ל לִירוּשָׁלִָֽם׃ פ

«…و ششبصر همه‌ی آنها را با اسیرانی که به اورشلیم می‌رفتند (به آنجا) برد».[31]

کلمه‌ای که در این بند به «اسیر» ترجمه شده، גּלה (گُلاه) است، به معنای «تبعیدی، کسی که به بردگی برده شده» و در تورات برای اشاره به یهودیانِ تبعیدی در بابل به کار گرفته می‌شود.[32] در ترجمه‌ی لاتین تورات این کلمه را به ascendebant برگرداند‌ه‌اند که معنیِ «اسیر و تبعیدیِ» را می‌رساند. این کلمه بعدتر در تاریخ قوم یهود اهمیت زیادی پیدا می‌کند. یعنی مهاجرانی که در این موج نخست به اورشلیم می‌روند، خود را با نام گُلاه می‌شناسند و خویشتن را از کسانی که بعدتر به این منطقه می‌روند متمایز می‌دانند.

این که کوروش بیش از چهل هزار تن از فرودستان و تبعیدیان را از بابل آزاد کرده و به فلسطین فرستاده باشد، زمانی مهم‌تر می‌نماید که دریابیم شمار یهودیانِ تبعیدیِ اصلی در واقع بسیار کمتر از این شمار بوده است. تبعید یهودیان به بابل بر خلاف تصور مرسوم یک موجِ انسانیِ بزرگ نبوده، بلکه چند موجِ پیاپی را در بر می‌گرفته است. بِلنکیسوپ با تحلیل کتاب مقدس به این نتیجه رسیده که شمار تبعیدشدگان به بابل در زمان نبوکدنصر (597 پ.م.) 4600 تن بوده که همه مرد و از خویشاوندان روسای قبیله‌ی یهودا بوده‌اند.[33] او این عدد را با افزودن شمار اسیران در گزارش کتاب ارمیا به دست آورده است.

طبق این روایت در موج نخست 3023 نفر به بابل تبعید شدند. موج دوم این تبعید به سال ۲۷۹۴ تاریخی (586 پ.م.) مربوط می‌شود و 832 نفر جلای وطن کردند[34][35] و سومی در ۲۷۹۸ تاریخی (582 پ.م.) واقع شد و 754 نفر را به بابل کشاند.[36] [37] اگر بپذیریم که گزارش کتاب ارمیا به سنت آن روزگار تنها جمعیت مردان تبعیدشده را به شمار آورده، به این نتیجه می‌رسیم که بین چهارده تا هجده هزار نفر یهودی به بابل تبعید شده بودند. این عدد با تبعیدهای بزرگ جهان باستان هم‌خوانی دارد و پذیرفتنی‌تر از گزارش‌های دیگر کتاب مقدس (مثلاً در کتاب دوم پادشاهان) است که شمار تبعیدیان به 48 هزار نفر می‌رساند.

بنابراین، شمار کسانی که از سوی کوروش به فلسطین گسیل شدند دو تا سه برابر کل یهودی‌های تبعیدی به بابل بوده است. این را هم می‌دانیم که کوروش برای کوچاندن این مردم به زور متوسل نشده و تنها فرمانی صادر کرده که برخی از یهودیان آن را پذیرفته‌اند و برخی دیگر در بابل باقی مانده‌اند. یعنی از دست بالا هجده‌هزار نفر یهودیِ تبعیدی، تنها بخشی از آنها بازگشته بودند و بخش باقی‌مانده در بابل چندان بزرگ بوده‌اند که رهبری فرهنگی یهودیان همچنان تا دوران عباسی در بابل-تیسفون-بغداد قرار داشت. می‌توان حدس زد که از میان تبعیدیان یهودی بیش از نیمی به دعوت کوروش پاسخ مثبت داده‌اند و بنابراین تخمینی محتاطانه آن است که حدود ده هزار نفر به یهودیه بازگشته باشند.

این را می‌دانیم که شمار کوچندگان به نزدیک پنجاه هزار نفر می‌رسید. این بدان معناست که انگار بخش عمده‌ی جمعیتی که از دعوت کوروش برای رفتن به اورشلیم استقبال کردند و فراخوان دینی او را پذیرفتند، اصلاً از تبار یهودیانِ تبعیدی نبوده‌اند. به تصریح کتاب مقدس می‌دانیم برخی از آنها ایلامی بوده‌اند، و چه بسا تبعیدیان دیگری از اقوام دیگر نیز در میان‌شان وجود داشته باشند.

آنچه می‌تواند ماهیت این کوچ سرنوشت‌ساز را روشن کند، موقعیت و شرایط زندگی تبعیدیان یهودی و غیریهودی در بابل است. منابع بعدی عبرانی شرایط زندگی یهودیان در بابل را هم‌چون نوعی مهمانی مجلل و محترمانه توصیف کرده‌اند که طی آن با تبعیدیانی که به خاندان اشرافی قبیله‌ی یهودا تعلق داشتند، رفتاری شایسته و مهربانانه شده است. با این حال چنین برداشتی پذیرفتنی نیست. این بیشتر به تلاشی برای فراموش کردن شرایط سخت و دشوار تبعیدیان شباهت دارد.

شاهان بابل و آشور در آن دوران همواره از تبعیدهای پردامنه به قصد سرکوب شورش و در هم شکستن اقتدار اقوام تابع بهره می‌جستند. در مورد یهودیان هم دقیقاً شرایط چنین بود. پس از آن که شورشی در اورشلیم بروز کرد، بابلی‌ها این قلمرو را فتح کردند و طبقه‌ی نخبه‌ی قبیله‌ی یهودا را برای درهم شکستن سرکشی یهود هدف گرفتند. قاعدتاً یهودیان تبعیدی در بابل به بردگی و بیگاری گرفته شده بودند و این همان موقعیتی است که سایر تبعیدیان در جهان باستان نیز با آن روبه‌رو می‌شدند. به همین دلیل هم بوده که خود را گُلاه (اسیر، برده) می‌نامیدند.

این که یهودیانِ بابلی در زمان حرکت کوروش به سوی ميان‌رودان هم‌چون مبلغان و هواداران او عمل کرده‌اند با توجه به مضمون سخن نبی‌های یهودی می‌توان دریافت. در بندی از کتاب مقدس، شرح وحی نازل‌شده بر اشعیا بن عاموس آمده که در آن سقوط بابل و فراز آمدن مادها پیشگویی شده است. محتوای این الهام، پیشگویی نابودی بابلی‌های گناهکار و رهایی یهودیانی است که به این شهر تبعید شده بودند.

این بخش از تورات احتمالاً در حدود زمان فتح بابل اما پیش از آن نوشته شده، چون آرزوی قلبی یهودیان برای بازگشت به اورشلیم و کین و نفرت‌شان از بابلِ شکوهمند و نیرومند را به خوبی بازمی‌نمایاند. با اين حال نیروهای آریاییِ مهاجم را هم‌چون قدرتی ویرانگر و قهار بازمی‌نمایاند؛ تصویری که با تسلیم بابل به کوروش، استقبال بابلی‌ها از وی، انتخاب کمبوجیه به پادشاهی این شهر، و موقعیت ممتاز و مرکزی بابل در مقام پایتخت هخامنشیان در تضاد است.

به عبارت دیگر، این آیات احتمالاً در زمانی نوشته‌ شده‌اند که جنگ میان کوروش و نبونید بابلی شروع شده، اما نتیجه هنوز معلوم نبوده و یهودیان که هوادار پارس‌ها بودند، سقوط خونین بابل را انتظار می‌کشیده‌اند. مقطع زمانی دیگری را نمی‌شناسیم که بابل با آریایی‌های مرزهای شرقی‌اش در حال جنگ باشد و تا پیش از کوروش دو خاندان سلطنتی ماد و بابل با ازدواج‌هایی با هم پیوند داشتند و حدود یک قرن بود که متحد سیاسی و نظامی هم محسوب می‌شدند. بنابراین پیشگویی یادشده نمی‌تواند به پیش از ظهور کوروش و لمس خطرش در بابل مربوط باشد. شرح ویرانی بابل چنین است:

«… و هر که یافته شود با نیزه زده خواهد شد و هر که گرفته شود به ضرب شمشیر از پای درخواهد آمد. کودکا‌ن‌شان در برابر چشمان‌شان بر زمین افکنده می‌شوند و خانه‌های‌شان غارت می‌گردد و زنان‌شان بی‌عصمت خواهند گشت. اینک من مادها را در برابرشان برخواهم انگیخت. (مادهایی که) نقره را به حساب نمی‌آورند و زر را دوست نمی‌دارند. و کمان‌های ایشان جوانان را خرد خواهد کرد و بر بارِ رحم‌ها ترحم نخواهند کرد و چشمان‌شان بر کودکان شفقت نخواهد نمود. و بابل که جلال ممالک و زینت فخر کلدانیان است، همانند سدوم و عموره واژگون خواهد شد. و تا ابد آباد نخواهد شد و نسل در پی نسل مسکون نخواهد گشت».[38]

آنچه ارتباط این بندها با حمله‌ی کوروش به بابل را نشان می‌دهد، چند باب جلوتر دیده می‌شود. در اين‌جا در ادامه‌ی این پیشگویی آمده که «ای ایلام! فراز آی و ای ماد! محاصره نما».[39]

تصویری که در الهام اشعیا آمده، همان است که ارمیای نبی هم بدان اشاره کرده است:

« تیرها را تیز کنید و سپرها را به دست گیرید، زیرا خداوند روح پادشاه مادها را برانگیخته است و اندیشه‌ی او بر ضد بابل است تا آن را هلاک سازد، زیرا که این انتقام خداوند و انتقام هیکل او می‌باشد…. درفش‌ها را بر زمین برافرازید و و در میان امت‌ها کرنای بنوازید. امت‌ها را بر ضد او حاضر سازید و سرزمین آرارات (اورارتو) و مِنّی (مانا) و اشکناز (سکاها) را بر وی جمع کنید. سرداران را بر ضد وی نصب کنید و اسبان را هم‌چون ملخ مودار برآورید. امت‌ها را بر ضد وی مهیا سازید. پادشاه مادها و حاکمان‌شان و تمام والیانش و تمامی اهل زمین که سلطنت او را پذیرفته‌اند».[40]

تنها پادشاهی که بر ماد فرمان راند و به بابل حمله کرد، کوروش بزرگ است و زمان نوشته شدن این بخش از تورات به فاصله‌ی میان آغاز جنگ با بابل تا ورود صلح‌جویانه‌ی کوروش به این شهر مربوط می‌شود. حد پایینی این زمان را می‌توان بر اساس اشاره به نبرد میان مادها و بابل تعیین کرد که قاعدتاً باید در حدود ۲۸۴۰ تاریخی (540 پ.م) قرار بگیرد و این زمانی است که تهدید کوروش برای بابل علنی شد. حد بالایی آن باید خودِ سال ۲۸۴۱ (539 پ.م) باشد، چون در این هنگام مردم بابل و چندین شهر دیگر به پارس‌ها پیوستند و کوروش بدون خونریزی و هم‌چون نجات‌بخشی محبوب به بابل وارد شد. نویسنده‌ی بندهای کتاب اشعیا و ارمیا که ویرانی و سقوط بابل را پیشگویی کرده، آشکارا از این رخداد خبر نداشته، وگرنه این چنین بر خونین بودن سقوط بابل و ترمیم‌ناپذیر بودن ویرانی‌اش تأكيد نمی‌کرده است.

کوروش، به این شکل، با پشتیبانی و فعالیت تبلیغاتی شدید جمعیت‌هایی که به بابل تبعید شده بودند، توانست افکار عمومی را در این شهر با خود همراه کند. شواهد تاریخی نشان می‌دهد که طبقات نخبه‌ی نظامی و رهبران دینی بابل نیز به او پیوسته بودند و بر ضد شاه پیشین، نبونید، روایت‌پردازی می‌کرده‌اند. می‌توان پذیرفت که ماشه‌ی اصلیِ تسلیم بابل با انگشت این تبعیدیانِ برده‌شده کشیده شده باشد. نقش ایشان و پیشگویی‌هایی از جنس متن اشعیاء و ارمیاء باید چندان مهم بوده باشد که کوروش را به آزاد کردن ایشان متعهد ساخته است.

منابع عبرانی نشان می‌دهند که کوروش پس از ورود به بابل هم‌چون پیامبری که با یهوه سخن می‌گوید و به او باور دارد، با قوم یهود سخن گفت و بر عهده گرفت که پرستشگاهی برای او درست کند. او برای انجام این کار از یهودیان یاری خواست و ایشان را با کمک‌های مالی‌اش دلگرم ساخت. اشاره‌های او به اورشلیم که در سرزمین یهودیه است و این که باید برای یهوه خانه‌ای در آن‌جا بسازند تا حدودی نشان می‌دهد که شهر و معبدِ آن برای یهودیان و همراهان‌شان که قرار بوده به آن‌جا کوچ کنند، تقريباً ناشناخته بوده است. بعید است شاهی فرمان بازسازی مرکزی دینی را به پیروان آن دین بدهد و بعد ناگزیر شود نشانی شهر و سرزمینِ این مکان مقدس را برای‌شان شرح دهد و با پرداخت پول برای انجام این کار خداپسندانه راضی‌شان نماید. اين‌ها تا حدودی نشان می‌دهد که اورشلیم، تا پیش از فرمان کوروش، موقعیت دینی مهمی نداشته و تنها یک مرکز آیینی محلی در فلسطین بوده است.

بر این مبنا نوعی آمیختگی و چسبندگی میان رخدادهای تاریخی دوران کوروش و روایت‌های اساطیری مربوط به سفر خروج نمایان است. وقتی کوروش به بابل وارد شد یهودیان را «آزاد کرد». این دقیقاً همان روایتِ بردگی قوم یهود در مصر است و آزاد شدن‌شان به دست موسای پیامبر. با توجه به دشواری شرایط زندگی و اجباری بودن اقامت در بابل، بعید است که جمعیت یهودیان در بابل طی دو نسلی که شرایط پرآشوب منتهی به ظهور کوروش را تجربه کردند، چندان افزایش یافته باشد. به این ترتیب، احتمالاً در زمانی که کوروش به بابل وارد می‌شد حدود پانزده هزار یهودی در این شهر و حومه‌اش ساکن بوده‌اند.

رقم چند ده هزار تن برای کسانی که به اورشلیم بازگشتند زیاد می‌نماید، اما با توجه به تغییر جمعیتی و تحول دینی چشمگیری که در این شهر پدید آورده، محتمل می‌نماید. اگر اعداد کتاب ارمیا و کتاب عزرا را بپذیریم، به این نتیجه می‌رسیم که در کل ــ و نه در یک موج ــ حدود 45 هزار تن از بابل به اورشلیم کوچ کردند. بیشتر این مردم بردگانی بوده‌اند که در روستاها و مناطق اطراف بابل ساکن بوده‌اند، و نه در خودِ شهر بابل. با توجه به تراکم جمعیت بالای میان‌رودان و این که خود شهرِ بابل در آن هنگام حدود دویست هزار نفر را در خود جای می‌داده، و قلمرو اقتدارش احتمالا دو میلیون نفر جمعیت داشته، این اعداد معقول می‌نماید.

اگر این اعداد درست باشد، کوروش تمام بردگان خانگی و کشاورزی شهر بابل را به ازای رفتن‌شان به اورشلیم آزاد کرده است. این که چرا چنین کرده، با برخی از گزارش‌های مربوط به فتح بابل پاسخی در خور می‌یابد. می‌دانیم که وقتی کوروش به بابل حمله کرد مردم شهرها به هواداری از او برخاستند و به ویژه در بابل دروازه‌ها را بر رویش گشودند و ورودش را خیرمقدم گفتند. این گزارش را از منابع عبرانی و یونانی در دست داریم که تبعیدیان و اسیران و یهودیان در میان هواداران او به شمار بوده‌اند. از این رو، چنین می‌نماید که ورود پیروزمندانه‌ي کوروش به بابل با هواداری جمعیت بزرگی از فرودستان و تبعیدیان ساکن این شهر ممکن شده و کوروش هم به پاداش این کار همه‌ی ایشان را آزاد کرده است.

می‌دانیم که بخشی از یهودیان هم‌چنان در بابل باقی ماندند و این شهر تا قرن‌ها بعد یک مرکز یهودی‌نشین باقی ماند. از این رو، باید پذیرفت که شمار کوچندگان هرقدر بوده باشد تنها بخشی از ایشان یهودی‌تبار محسوب می‌شده‌اند. پس، انگار بدنه‌ی جمعیتیِ کوچندگان به اورشلیم از اسیران و تبعیدیان و بردگان آزادشده‌ی بابلی تشکیل می‌شده‌اند که در جریان لبیک گفتن به فراخوان کوروش یهودی «شده‌اند». کوروش پیشنهاد کرده که با تامین پشتوانه‌ای مالی به منطقه‌ای مرزی یعنی اورشلیم بروند و آنجا استقرار پیدا کنند. این جمعیت با رهبرانی هدایت می‌شدند که مبلغ دینی یکتاپرستانه با رنگ و بوی ایرانی بودند و با کمک مالی او به اورشلیم می‌رفتند تا شهر مقدس خود را در مرز مصر تأسیس کنند. به این ترتیب، کوروش، هم در بابل بردگان را آزاد کرده، هم از بروز بحرانی اجتماعی و طبقاتی در این شهر جلوگیری کرده، و هم در مرز مصر جمعیتی از هواداران خود را مستقر ساخته است.

به این ترتیب، مشکلِ فقر این گروه هم‌زمان با تبارِ آمیخته‌شان حل می‌شود. ایشان بردگان شهر بابل بوده‌اند که پذیرفته‌اند در ازای اقامت در اورشلیم و بازسازی معبد یهوه و گرویدن به دین یکتاپرستانه‌ی یهود، آزاد شوند و از حمایت مالی کوروش برخوردار گردند. گروه مهاجران از اسیرانی تشکیل شده بودند که داوطلب انجام این کار شده بودند. چنین می‌نماید که کوروش پس از فتح بابل «در سال نخست»، قانونی برای آزاد کردن بردگان بابلی وضع کرده باشد و این باید بلافاصله پس از ورود به بابل و آزاد کردن بت‌های زندانی و بازگرداندن اموال مردم به ایشان بوده باشد که در متن اکدی‌ حقوق بشر هم بدان اشاره کرده است.

کوروش مشکلِ ساماندهی این جمعیت انسانیِ بزرگ و فقیرِ تازه آزادشده را چنین حل کرده که پولی به آنها بدهد و به شهری مرزی گسیل‌شان کند. چون بدنه‌ی اصلی ایشان به قوم بنی‌اسرائیل تعلق داشته و نوادگان تبعیدی‌های دوران نبوکدنصر بودند، این موقعیت طلایی وجود داشته که این جماعت به اورشلیم فرستاده شوند. جایی که هم می‌توانسته هم‌چون دژی استوار در برابر مصریان عمل کند و راه را برای حمله‌ی بعدی به این سرزمین هموار نماید، و هم مانند کانونی دینی برای ترویج یکتاپرستی و دینی متأثر از ادیان ایرانی عمل نماید.

فهم آنچه در جریان بازگشت یهودیان به اورشلیم رخ داد، تنها با شناخت نقش‌آفرینان اصلی این جریان و پیشینه‌شان ممکن می‌شود. کسي که از سوي کوروش براي سازماندهي اين روند برگزيده شد يک يهودي خوشنام بود که بر پايه‌ي کتاب اشعياي ثاني رئيس يهوديان شمرده شده است. او به ظاهر از يهوديانِ ايراني‌شده بود چون در جایی با نام فارسي «تيرشاتَه» (تيرشاد؟، يعني مايه‌ي شادي تيشتر؟) به وي اشاره شده است. کتاب اشعيا او را با لقبِ «پها» مشخص مي‌سازد و اين در زبان عبري «والي يا شاهزاده» معنا مي‌دهد و بدان معناست که دارنده‌ي اين نام از خاندان شاهي يهوديان، يعني از پشت داوود پيامبر، بوده است. نام ديگر اين فرد، که مشهورتر هم هست و در کتاب ارمياي نبي آمده، «شِشْبَصَر» (שֵׁשְׁבַּצַּר) است. به همراه اين شاهزاده يکي ديگر از بلندپايگان يهودي نيز رهبري يهوديان مهاجر را به عمده گرفت که «زَروبابل» (זְרֻבָּבֶל) نام داشت. امروز بیشتر نویسندگان توافق دارند که هر دو این نام‌ها شکلی بابلی دارند و تأثیر و نفوذ فرهنگ بابلی بر تبعیدیان یهودی را نشان می‌دهد.

کتاب عزرا می‌گوید که رهبر کوچندگان با دو نامِ زروبابل و ششبصر شناخته می‌شده است. در باب نخست کتاب عزرا، ابتدا از شِشبَصَر نام برده شده است. از او تنها در همین باب نام برده شده و بعد از آن این اسم ناپدید می‌شود و جای خود را به زروبابل می‌دهد. صاحبان این دو نام نقش‌هایی مشابه بر عهده دارند و هر دوشان رئیس یهودیان (הַנָּשִׂ֖יא לִיהוּדָֽה) بوده‌اند. هر دوِ این نام‌ها به کسی تعلق دارد که از سوی کوروش به مقام فرمانداری یهودیه رسیده است. از این رو، در مورد این نام مرموز در کل سه نظر وجود دارد. برخی معتقدند ششبصر رهبر پیری بوده که زود مرده و جای خود را به زروبابل داده است. برخی دیگر معتقدند این نام همان شِناصار است که در کتاب تواریخ ایام نامش آمده و عموی زروبابل بوده است. سومین نظر که امروز هوادار بیشتری دارد، آن است که زروبابل و ششبصر در اصل یک نفر بوده‌اند.[41] اگر این فرض را بپذیریم، شخصیت کلیدی در کوچی که کوروش به راه انداخت، زِروبابل پسر شِئالتیِل پسر یِکونیاه پسر یهویاقیم نام داشته و احتمالاً همان ششبصر بوده است.

با همتا دانستنِ زروبابل و ششبصر، دو امکان پیشاروی ما قرار می‌گیرد. یکی آن است که ششبصر لقب، و زروبابل نام اصلیِ این فرد بوده باشد. قاموس کتاب مقدس که در ایران هم ترجمه و منتشر شده، این فرض را در نظر گرفته و گفته که ششبصر لقبی به معنای «آتش‌پرست» یا «پریستارِ آتش» (همتای آتوربان) است که کوروش آن را به زروبابل نامی داده است.[42] این برداشت احتمالاً از آن‌جا ناشی شده که نام ششبصر را «شمش ايل اوسورِ» بابلي دانسته‌اند. این نامي كاملاً بابلي است و با نام خداي خورشيد اکديان باستاني ــ شمش ــ آغاز مي‌شود و از اين رو نشاني از يکتاپرستي والدين وي ندارد.

اما نام زروبابل در میان مردم عبرانی غیرعادی و غریب است. پژوهندگان گوناگون ریشه‌شناسی این اسم را به اشکال متفاوت به دست داده‌اند. نظر غالب آن است که این اسم همان زَروع ـ بابل (Zərua‘ Bāvel) بوده که یعنی «بذرِ کاشته شده در بابل»، یا به تعبیری دیگر، «زاده شده در بابل». کلمه‌ای به همین شکل در زبان بابلی هم وجود داشته و بنابراین ممکن است پدر این شخص نامی بابلی بر او نهاده باشد. احتمال دیگر آن است که این کلمه را زروی ـ بابل[43] (זְרוּי בָּבֶל / Zərûy Bāvel) بخوانیم که یعنی «بر باد رفته به بابل»، در اشاره به تبعید یهودیان به این شهر.

مگي اين نام را با خورشيد و فعل «نجات بخشيدن» همتا گرفته است و زروبابل را به معناي «کسي که مردم را از بابل نجات مي‌دهد» ترجمه کرده است، که برگردانِ بحث‌برانگيزي است. او براي تأييد حرف خود به بخش مشابهي از نام عزراي نبي اشاره کرده است که او نيز نقشي نجات‌بخش بر عهده داشت و عنصر «زر» در نامش تکرار مي‌شود. مگي با همین روش شش‌بصر را «ستون پادشاه» يا «قدرت پادشاه» ترجمه کرده است.[44]

بخش دوم اين نام بي‌ترديد نام شهر بابل است و «دروازه‌ي خدا» معنا مي‌دهد اما نيمه‌ي نخست آن، زر، در نام‌هاي بابلي یا عبرانی کمياب است. اين جزو را می‌توان با بخش اول نام زرتشت همسان گرفت و ريشه‌ای پارسي برایش قایل شد که در کلمات دیگری مانند دَریک (زَریک) نیز باقی مانده است. در اين حالت، بايد اين نام را «زرِ بابلي» ترجمه کرد. اگر این کلمه لقب بوده باشد، نشان می‌دهد که رهبر یهودیان شهر بابل در زمان ورود کوروش ششبصر نام داشته، و پس از آن که رهبری کوچ به اورشلیم را بر عهده گرفته، با لقب زروبابل نواخته شده است. نقشی که او بر عهده گرفته، هدایت گروهی از مردمِ یکتاپرست است که برای تأسیس معبدی کهنسال به سرزمینی موعود باز می‌گردند و این تا حدودی با نقش پیامبر یکتاپرست ایرانی که در بلخ به دعوت پرداخت شبیه است. به عبارت دیگر، گویی در بندهای آخرِ باب نخست کتاب عزرا نوعی شبیه‌سازی میان ششبصر و زرتشت برقرار شده باشد، که هردو از مهربانی و پشتیبانی شاهی مقدس و نیکوکار (کوروش و گشتاسپ) برخوردار شده بودند.

ناگفته نماند که خودِ مفهوم سرزمین موعود در فرهنگ کنعانی-عبرانی پیشینه نداشته و احتمالا از اساطیر آریایی وامگیری شده باشد. کهن‌ترین متونی که به مضمونی شبیه به سرزمین موعود اشاره می‌کنند، منابع اوستایی هستند که قدیمی‌ترین لایه‌شان (یشت‌های قدیم) احتمالا در اواخر هزاره‌ی دوم تاریخی(میانه‌ی هزاره‌ی دوم پ.م) پدید آمده‌اند و بنابراین هزار سال پیش‌تر از تورات شکل گرفته‌اند.

در این سرودهای اوستایی برای نخستین بار به این ایده برمی‌خوریم که سرزمینی باستانی و مقدس (ایرانویج) ‌ولی ناخوشایند و فرو افتاده به چنگ اهریمن وجود داشته که قومی برگزیده (آریایی‌ها) با رهبری شخصیتی فرهمند (جمشید) از آن به سرزمینی موعود (خونیرث: ایرانشهر) کوچیده‌اند. این روایت به احتمال زیاد مبنایی تاریخی داشته و گزارشی اساطیری از کوچ آریایی‌ها به دست می‌داده که از سرزمین‌های شمالی و شرقی به بخش‌های جنوبی و غربی ایران زمین کوچیدند و دولتشهرهایی مثل بلخ و دولت‌هایی مثل هیتی و میتانی را پدید آوردند.

نکته‌ای که اغلب درباره‌ی داستان سفر خروج نادیده انگاشته شده، غرابت این روایت است. چون عبرانیان مانند کنعانیان بومی آسورستان بوده‌اند و شاهدی وجود ندارد که مدتی را در مصر زیسته باشند یا اصولا از جایی دیگر به این منطقه کوچیده باشند. در واقع عبرانیان شاخه‌ای از همان کنعانیان هستند که از عصر برنز به بعد در این ناحیه استقرار داشته‌اند. با آن که کنعانیان نقطه‌ی اتصال تماس تمدن ایرانی با مصر بوده‌اند، روایتی نداشته‌اند که خاستگاهی مصری برایشان قایل باشد یا به کوچی و خروجی از آن ناحیه اشاره کند. به همین ترتیب در اساطیر فنیقی که دریانورد و بسیار متحرک بودند، نشانی از داستان سرزمین موعود و کوچ به قلمروی مقدس در آسورستان نمی‌بینم.

بنابراین داستان سفر خروج بسیار غیرعادی است. این روایت به قدری تکرار شده که به امری بدیهی بدل گشته است. با این حال باید پرسید چرا مردمی که از ابتدای کار در فلسطین و یهودیه می‌زیسته‌اند، یکباره روایتی پدید آوردند که ایشان را مهاجر قلمداد می‌کرد و مصر را خاستگاهشان می‌دانست؟

در واقع داستان سفر خروج از نظر ساختاری شباهتی نمایان با داستان کوچ آریایی‌ها در اوستا دارد. حدسم آن است که این نیز بخشی از تاثیرگذاری روایت‌های پارسیان بر متن مقدس عبرانیان در لحظه‌ی شکل‌گیری اش بوده باشد. یعنی در دوران کوروش (که خود به نسخه‌ای تاریخی شده از جمشید شباهت داشته) احتمالا تکاپوی اقوام آریایی برای فتح جهان و تاسیس دولتی جهانگیر همچون بازسازی کوچ آریاییان تفسیر می‌شده است. در این حال و هوا احتمالا تدوین‌گران تورات -که پیوندهایشان با دربار پارسی نمایان است- داستان «مصر به مثابه ویرانشهر» را با داستان «سرزمین‌های سرد شمالیِ فرو افتاده به دست اهریمن» همسان انگاشته‌اند. داستان سفر خروج چه بسا بر این اساس تدوین شده باشد. روایتی که یک رئیس قبیله‌ی کوچگرد باستانی یعنی موسی را که پیشاپیش نزد قبایل عبرانی شهرت داشته، در بافتی سیاسی به مصر مربوط می‌کند و سازمان‌یابی بنی‌اسرائیل را به تقابل با مصر و خروج از بندگی همسان می‌انگارد. در این معنا کوچ بردگانی که کوروش رهایشان کرد و به اورشلیم گسیل کرد، احتمالا همچون تکرار کوچی باستانی تعبیر شده و در بافت سیاسی آن دوران در میانه‌ی دو ویرانشهر آلوده به بردگی (بابل و مصر) جای گرفته است.

بر این مبنا احتمالا نقش گفتمان‌های سیاسی پارسیان در شکل‌گیری تورات بیش از چیزی بوده که اغلب گمان می‌برند. اشاره‌های عهد عتیق به روند کوچ آزاد شدگان به اورشلیم نیز همین حدس را تقویت می‌کند. چنان که در این بندها که گذشت این اشاره‌ی مهم را داریم که کوروش گنجینه‌ی زرین خویش را از مهرداد تحویل گرفت و به ششبصر داد، و درست پس از این لحظه است که دیگر از ششبصر نامی نمی‌بینیم و تنها از زروبابل سخن می‌شنویم. در ادامه‌ی کتاب عزرا یک بار دیگر نیز به ششبصر اشاره شده و آن زمانی است که یهودیان تاریخچه‌ی ساخت هیکل دوم را برای حاکم ابرنهر باز می‌گویند و باز در آن‌جا اشاره می‌کنند که این ششبصر بود که در بابل خزانه‌ی زرین را از کوروش دریافت کرد.[45] یعنی نام ششبصر همواره در ارتباط با دریافت خزانه و پیش از گرفتن آن ذکر شده و در سایر موارد زروبابل آمده که انگار لقبِ ناشی از این داد و دهش بوده است. به گمانم روشن است که زروبابل لقبی بوده که هم‌زمان با بخشیده شدنِ زرِ بابلی به ششبصر داده شده و پس از آن هم روی وی باقی مانده است.

زروبابل، یا همان ششبصرِ دریافت‌کننده‌ی زرِ بابلی، تبارنامه‌ای ارجمند و بلندآوازه دارد. جدِ او، حزقیاه[46] است که بین سال‌های ۲۶۶۵ تا ۲۶۹۴ تاریخی (686ـ715 پ.م.) شاه یهودیه بود و همان امیری بود که مراسم دینی را در اورشلیم متمرکز ساخت. او معابد یهوه را در سایر شهرهای قلمروش ویران کرد و کوشید به این شکل این شهرک چند هزار نفره را به مرکزی دینی تبدیل کند. بنابراین ششبصر یا زروبابل همان مأموریتی را از سوی کوروش بر عهده گرفته که جدِ نامدارش در اجرای آن کوشیده و شکست خورده بود.

نیای دیگر زروبابل یعنی یهویاکیم همان امیر قبیله‌ی یهودا بود که در سال ۲۷۸۲ تاریخی (۵۹۸ پ.م) هنگام حمله‌ی نبوکدنصر بابلی کشته شد. پسرش یِکونیاه[47] تنها سه ماه سلطنت کرد و بعد بابلی‌ها در ماه آدار سال ۲۷۸۳ (597 پ.م) عزلش کردند و خاک اورشلیم را به توبره کشیدند و هزاران تن را به بابل به اسیری بردند. گفتیم که در این جماعت یک پیامبر یهودی نیز حضور داشت که همان ارمیای نبی باشد. یکونیاه در بابل به نخستین رهبر یهودیانِ تبعیدی[48] تبدیل شد و به این ترتیب با از دست دادنِ مقام دنیوی، نوعی مقام دینی به دست آورد. از آن‌سو عموی او صدقیاه در همین سال ۲۷۹۳ (597 پ.م) با پشتیبانی بابلی‌ها جانشین وی شد و تا مدتی در یهودیه فرمان راند اما همان خطای همیشگی را مرتکب شد و ارمیای نبی را که نماینده‌ی بابلی‌ها در اورشلیم بود، به سیاهچالی انداخت و برای فرعون پیام دوستی فرستاد. نبوکدنصر بار دیگر به اورشلیم برگشت و همه‌ی پسران صدقیاه را جلویش سر برید و بعد هم چشمش را کور کرد و شهرش را با خاک یکسان کرد.

از آن‌سو، یهویاکیم در بابل درگذشت و جای خود را به پسرش شئالتیل داد که اسمش یعنی «از خداوند سوال کردم». او دومین رهبر یهودیان تبعیدی شد و فرزندش همین زروبابل مشهور است. به این ترتیب، زروبابل یک رهبر عادی نبود. او سومین «رئیس جلای وطن کردگان» (رؤش گَلوت/ ראש גלות) بود و پدربزرگش واپسین شاه یهودیه محسوب می‌شد. از این روست که پذیرش این که نامِ اصلی او زروبابل بوده باشد دشوار است. بسیار بعید است رهبر دینی یهودیانِ تبعیدی و کسی که پدرش شاه یهودیه بوده، در تبعیدگاهش چندان از خود بیگانه شود که اسمی بابلی را برای پسرش برگزیند یا به زاده شدنش در آن‌جا افتخار کند.

گواه دیگری که پیوند نزدیک میان زروبابل و سرمایه‌گذاری و برنامه‌ریزی دربار هخامنشی را نشان می‌دهد، زمان‌بندیِ بازگشت یهودیان به اورشلیم است. این جریان بسیار سریع و بلافاصله بعد از گشوده شدن بابل انجام پذیرفته است و انگار برنامه‌ی روشن و مدونی برای آن پیشاپیش وجود داشته است. در کتاب عزرا زمان این کوچ، سال نخست حکومت کوروش بر بابل ۲۸۴۲ تاریخی (538 پ.م.) دانسته شده است. اما برخی از مورخان امروزین این زمان را تا ۲۸۶۰ (520 پ.م.) جلو آورده‌اند و آن را با کوچ دیگری که در زمان داریوش انجام پذیرفت یکی می‌گیرند.[49] این کار دلیلی ندارد، چون از نظر بافت تاریخی، هم بازگشت یهودیان با فرمان کوروش محتمل و معقول است و هم اسناد عبری چنین محتوایی دارند. بیشتر پژوهش‌گران معاصر هم مانند فرید[50] معتقدند که دستاورد این کوچ، یعنی بنای هیکل دوم، در زمان کوروش و به فرمان او انجام پذیرفته است.

به این ترتیب، می‌توان پذیرفت که در حدود سال ۲۸۴۲ (538 پ.م) یک موج از اسیرانِ آزادشده با رهبری زروبابل به اورشلیم رفتند. کتاب مقدس در این مورد صراحت دارد که زروبابل یک مقام دیوانیِ هخامنشی بوده و حاکم منطقه‌ی یهودیه محسوب می‌شده است. در مورد دایره‌ی اقتدار او اطلاعات کمی داریم، اما می‌دانیم که چندان زیاد نبوده است. چون بعدتر مردم سرزمین‌های همسایه وقتی از بازسازی اورشلیم احساس خطر کردند، به سادگی مانع کار وی شدند. امروز بیشتر مورخان یهودیه‌ی عصر کوروش را سرزمینی کوچک می‌داند که مرکزش اورشلیم بوده و تنها تا شعاع بیست و پنج کیلومتری اطراف این شهر را شامل می‌شده است.[51]

این نکته باقی می‌ماند که نام ششبصر در روایت مربوط به کوروش، و نام زروبابل بیشتر در پیوند با داریوش دیده می‌شود. این یکی از دلایلی است که برخی از نویسندگان ایشان را دو فردِ متمایز دانسته‌اند. اما به نظرم این پیوندِ میان زروبابل و داریوش چندان تعیین‌کننده نیست. در باب نخست کتاب عزرا بعد از شرح گنجینه‌ها تا لحظه‌ی بخشش زرها سخن از ششبصر است. بلافاصله بعد از آن وقتی از سیاهه‌ی مهاجران یاد می‌شود، می‌بینیم که زروبابل رهبرشان است. بنابراین زروبابل در زمان کوچ اولیه‌ی دوران کوروش حضور داشته و چنان که دیدیم همان نقش و موقعیتِ ششبصر را هم داشته است.

نقش مهم زروبابل در دوران داریوش با این که این موقعیت را از کوروش دریافت کرده باشد تعارضی ندارد. پدربزرگش یهویاکیم در سال ۲۷۶۵ یا۲۷۷۵ تاریخی (605 یا 615 پ.م) به دنیا آمده بود و احتمالاً شئالتیل که پسر بزرگ و جانشینش بوده در حدود ۲۷۹۵-۲۸۰۰ (580-585 پ.م) زاده شده است. به این ترتیب زروبابل نمی‌توانسته پیش از ۲۸۱۵-۲۸۲۰ تاریخی (560- 565 پ.م) زاده شده باشد و بنابراین در زمان ورود کوروش به بابل جوانی بیست و چند ساله بوده است. بر این مبنا هیچ عجیب نیست که تا حدود بیست سال بعد در زمان داریوش (۲۸۶۰ تاریخی/ 520 پ.م.) همچنان فعال بوده باشد و روند بازسازی شهر را رهبری کرده باشد. جوان بودنِ او در زمان ورود کوروش به بابل نشان می‌دهد که نسب بردنش از واپسین رهبران قبیله‌ی یهودا باعث شده تا کوروش او را برگزیند. به این ترتیب، روایت کتاب عزرا تأييد می‌شود که این شاه پارسی بوده که بازگشت را برنامه‌ریزی کرده، و زروبابلِ جوان در آن نقشی نداشته است.

زروبابل در کار ساختنِ معبد یهوه از همکاری چند تن برخوردار بود که یکی از ایشان مردی بود به نام یشوع بن یوصاداق که به همراه برادرانش در انجام این وظیفه او را همراهی می‌کرد.[52] کوروش انگار بر مراحل ساخت این معبد نظارت داشته است و مثلاً بهای سروهای حمل‌شده از لبنان را او به مردم صور و صیدا پرداخت کرده است.[53] هم‌چنین نقشه‌ی معبد را کوروش برای ایشان ترسیم کرده بود و زروبابل به رهبران قبیله‌ای محلی که می‌خواستند در کار ساخت معبد مشارکت کنند گفت که: «شما را با ما در بنا کردن خانه‌ی خدای ما کاری نیست. بلکه ما آن را بدان شکلی که کوروش شاه، فرمانروای پارس، به ما امر کرده تنها برای یهوه خدای اسرائیل خواهیم ساخت».[54] وقتی سال‌ها بعد داریوش به فرمان کوروش در این مورد مراجعه کرد، اطلاعات دقیقی را در مورد اندازه و ساختار هیکل دوم یافت: «…کوروش پادشاه درباره‌ی خانه‌ی خدا در اورشلیم فرمان داد که آن خانه که قربانی‌ها در آن می‌گزارند، بنا شود و تعمیر گردد. بلندایش شصت ذراع و عرضش شصت ذراع باشد. با سه صف سنگ‌های بزرگ و یک صف چوب نو [ساخته شود] و خرجش از خانه‌ی پادشاه داده شود».[55]

با این همه، بازسازی هیکل سلیمان در دوران کوروش به پایان نرسید و در دوران شاهان بعدی بود که فرجام یافت. این فاصله‌ی زمانی میان مهاجرت و احیای معبد باعث شده نویسنده‌ای مانند الیاس بیکرمان[56] شرایط اجتماعی آشفته را عامل اصلی قلمداد کند. از دید او، جنگ‌های سال ۲۸۵۸ تاریخی (522 پ.م) در دل ایرانشهر باعث شد تا شهربانان و حاکمان هخامنشی از نظارت بر کار اقوام تابع غافل شوند و زروبابل در این هنگام بود که فرصت را غنیمت شمرد و بازسازی هیکل را آغاز کرد.[57] این برداشت به نظرم نادرست است.

از سویی خودِ زروبابل طی بیست سال پیش از آن حکمران هخامنشیان در یهودیه بوده و با توجه به آن که جایگاه و حتا استخوان‌بندی فلسفی دین خود را از ایشان دریافت کرده بود، بعید است نسبت به ایشان وفادار نبوده باشد. گذشته از این، از پیوند او با کوروش و بعدتر ارتباط صمیمانه‌اش با داریوش خبر داریم. بنابراین بعید است فعالیت ساختمانی اورشلیم در ابتدای دوران داریوش – چنان که مخالفان یهود در نامه‌شان به شاهنشاه گزارش دادند[58]– نشانه‌ی سرکشی بوده باشد. به هر صورت، این نکته روشن است که زروبابل کار ساخت هیکل اورشلیم را در روز 24 از ماه ششم از سال دوم سلطنت داریوش بزرگ آغاز کرد.[59]

پیوند میان زروبابل و تدوین شریعت یهودی ناشی از درآمیختن روایت‌های مربوط به زروبابل و عزراست و نادرست است. هرچند چنین تداخلی در تواریخ قدیم هم دیده می‌شود. مثلا برخی از نویسندگان ایرانیِ مسلمان مانند مسعودی نوشته‌اند که این مرد در ضمن گردآورنده‌ی تورات هم بوده است و برخی از نویسندگان معاصر با ارجاع به ایشان او را به جای عزرا تدوین‌کننده‌ی کتاب مقدس دانسته‌اند.[60]

با اين حال انگار پیوندی میان زروبابل و نبی‌های یهودی، یعنی رهبران دینی فعال در میان قبایل، برقرار بوده است. متن کوتاهی در تورات هست که کتاب حجی نبی نامیده می‌شود و در آن سخنان یکی از نبی‌های یهودی نقل شده که گویی مبلغ زروبابل در فلسطین بوده و مردم را به یاری رساندن برای بازسازی هیکل اورشلیم دعوت می‌کرده است.[61]

نبی دیگری به نام زکریا هم‌زمان با او وجود داشته که نقشی مشابه را ایفا می‌کرده است و شرح مکاشفات او در کتاب زکریای نبی در تورات باقی مانده است. در باب نهم از این کتاب، نابودی شهرهای صور و صیدا و آشفتگی در فنیقیه شرح داده شده و شرایطی مجسم شده که بعید نیست از خاطره‌ی تاخت‌وتاز اسکندر در این منطقه متأثر شده باشد. آن‌گاه از بازگشت شاهِ بزرگ توصیفی آمده که به روایتی بومی از بازگشت سوشیانس می‌ماند. این روایت همان است که بعدها پیروان عیسی بن مریم آن را هم‌چون پیشگوییِ ظهور مسیح در نظر گرفتند: «ای دختر صهیون! بسیار شادی نما و ای دختر اورشلیم! آواز شادمانی سر بده. اینک پادشاه تو نزد تو می‌آید. او دادگر و نجات‌بخش و بردبار است و بر الاغ و کره الاغ سوار است».[62]

از کتاب عزرا برمی‌آید مهاجرانی که با رهبری زروبابل در اورشلیم ساکن شدند هم از نظر دینی با همسایگان خود تفاوت داشته‌اند و هم خودشان خودانگاره‌ای متمایز از خویشتن داشته‌اند، هر چند این تمایز بر محور اقامت ایشان در بابل و بازگشتن‌شان از آن‌جا استوار بوده و نه شریعت و قوانینی متمایز. از همان ابتدای کار، ایشان یاری و همکاری اقوام دیگرِ ساکن در منطقه را رد کردند[63] و احتمالاً بسیاری از ایشان به قبیله‌ی اصلی یهودا تعلق داشته‌اند. به همین دلیل هم مردم محلی در مورد تأسیس معبد دوم و حصاربندی شهر اورشلیم احساس خطر می‌کردند و با نوشتن نامه به نمایندگان شاهنشاه حرکت کوچندگان را نوعی سرکشی وامی‌نمودند.

اما سیاست دربار هخامنشی تا پایان کار و بعد از سقوط مصر، هم‌چنان بر اساس هواداری از توسعه‌ی دین یهود باقی ماند. به شکلی که در دوران داریوش با مراجعه به فرمان کوروش بار دیگر بر ضرورت ساخته شدن معبد تأکید شد و داریوش فرمان داد تا امکانات حقوقی و مالی لازم برای این کار انجام شود. به این ترتیب، در ششمین سال سلطنت وی در ۲۸۸۵ تاریخی (515 پ.م.) هیکل دوم به پایان رسید.[64]

بعد از زروبابل، شخصیت دیگری که در بازسازی دین یهود نقشی بسیار مهم ایفا کرد، عزرا بن سرایا نام داشت. این مرد پس از زروبابل به صحنه آمد ولی نقشی مهم‌تر بر عهده گرفت و تأثیری پردامنه‌تر بر جای نهاد، در حدی که او را موسای دوم و احیاگر شریعت دانسته‌اند. نامش در عبری עֶזְרָא (عِزراء) است که یعنی «خداوند یاری می‌کند». این اسم در زبان یونانی به صورت Ἔσδρας (اسدراس) و در لاتین به شکل Esdras درآمده و در برخی از متن‌هاي فارسی و عربی دوران اسلامی به همین شکلِ «اسدراس بابلی» ثبت شده است و کتاب‌های زیادی در فن کیمیا و جادو به او منسوب است.

در قرآن نام او به صورت «عزیر» در آیه‌ی 30 از سوره‌ی توبه آمده است و به این موضوع که یهودیان او را پسر خدا می‌دانند اعتراض شده است. هم‌چنين مفسران، نبیِ یهودیِ مورد بحث در آیه‌ی 259 سوره‌ی بقره را عزیر دانسته‌اند که مانند اصحاب کهف پس از مرگ به امر خداوند همراه با خرش زنده شد.[65] سورآبادی نیز در شرح این آیه همین نظر را ذکر کرده و به این نکته اشاره کرده که این عزیر بود که تورات را برای یهودیان آورد، چرا که نبوکدنصر در زمان فتح اورشلیم آن را از میان برده بود.[66] امروز مسلمانان و یهودیان عراق مقبره‌ی عزرا را در جایی به نام العزیر در نزدیکی بصره می‌دانند.

این شخص در منابع عبری بیشتر به نام עזרא הסופר (عزراء هَه‌سوفَر) شهرت دارد که یعنی عزرای کاتب.[67] در دین یهود او را یکی از بزرگ‌ترين پیامبران و شخصیت‌های دینی پس از موسی دانسته‌اند. پدرش سرایا نیز کاهن اعظم یهود در بابل بود و خودش در همین شهر زاده و پرورده شد و در دانش‌های مرسوم در روزگار خویش سرآمد گشت و بر شریعت دین یهود تسلطی کامل یافت.[68] او را اَرتَخشَستا (אַרְתַּחְשַׁסְתְּא)، که همان اردشیر هخامنشی باشد، به اورشلیم فرستاد تا آیین یهود را بازسازی کند.[69] عزرا در سال هفتم پادشاهی اردشیر به اورشلیم وارد شد.[70] از متن کتاب مقدس روشن نمی‌شود که منظور اردشیر اول است یا دوم. بیشتر تاريخ‌نويسان امروزین این پادشاه را اردشیر اول می‌دانند، در این حالت زمان ورود او به اورشلیم با سال ۲۸۳۳ تاریخی (457 پ.م) مصادف می‌شود.

در کتاب عزرا چنین آمده که اردشیر در سال هفتم سلطنت خویش او را مأمور کرد تا به اورشلیم برود و شریعت یهود را از آلودگی‌ها پاک کند. عزرا، به همراه هزار و پانصد زن و مرد یهودی که تا آن هنگام در بابل مقیم بودند، به اورشلیم رفت و چون دید بنی‌اسرائیل با زنانی غیریهودی ازدواج کرده و قوانین یکتاپرستی را از یاد برده‌اند در مجمع کاهنان پیراهن درید[71] و گناهان قوم خویش را نزد یهوه اعتراف کرد و به پاکسازی شریعت یهود از بدعت‌ها همت گماشت. او تمام ازدواج‌ها با زنان بیگانه را فسخ کرد و همه را به توبه و تطهیر خانه‌ها و غذاهای‌شان وا داشت.

اگر روند بازسازی اورشلیم و بنای هیکل دوم را بر مبنای گزارش تورات بازسازی کنیم، درمی‌یابیم که ترتیب رخدادها در باب‌های هفتم تا دهم کاملاً معنادار است. ابتدا می‌بینیم که کوچندگان به اورشلیم، که قاعدتاً در زمان کوروش و با رهبری زروبابل نخستین هسته‌ی قومیت یهود در این شهر را پدید آورده بودند، آزادانه با مردم اقوام همسایه درآمیخته و با ایشان ازدواج کرده‌اند. فهرستی که از این اقوام در دست است این موارد را در بر می‌گیرد: مصری، هیتی، کنعانی، فرزی، یبوسی، موآبی و آموری.[72] این‌ها تمام اقوامی هستند که در فلسطینِ آن روزگار زندگی می‌کردند و پیداست که کوچندگان موج نخست که شمارشان بیش از چهل هزار تن قید شده، آزادانه با مردم بومی و محلی آمیزش و مراوده داشته‌اند، هرچند همسایگان‌شان را در امور دینی و فرآیند ساخت معبد دوم شرکت نداده‌اند.

نکته‌ي مهم آن است که گویی این مهاجران موج نخست که به امر کوروش به اورشلیم رفتند، جز یکتاپرستی و تأکید بر یگانگی یهوه و فرمانی دقیق برای ساختن معبدی باشکوه برای وی، قواعدِ آیینی دیگری نداشته‌اند. اشاره‌هایی که به قربانی گزاردنِ زروبابل و یارانش وجود دارد، نشان می‌دهد که گویی روش پرستش یهوه تفاوت چندانی با سایر خدایان نداشته و این که اقوام همسایه می‌خواسته‌اند در ساختن معبد یهوه شرکت کنند و حتی انگار پیشنهاد‌هایی برای معماری‌اش هم داشته‌اند، نشان می‌دهد که یهوه را ایزدی بیگانه و نوظهور نمی‌دانسته‌اند.

مرزبندی میان قوم یهود و سایر اقوام، در زمانی دیرتر انجام پذیرفت و با منع ازدواج بین کوچندگان به اورشلیم و قبایل بومیِ همسایه همراه بود. یعنی پیوند میان گُلاه و فرمان‌های پارسیان چندان نبود که هویتی مستقل را برای‌شان ایجاد کند و مرزبندی‌شان را با قبایل دیگر تضمین نماید. به همین دلیل در زمانی دیرتر قاعده‌ی منع ازدواج با دیگران هم در این زمینه وضع شده و این هم‌زمان است با خوانده شدنِ نسخه‌ی تدوین‌شده‌ای از تورات بر قوم یهود. بدنه‌ی جمعیتی آنان که به اورشلیم کوچیدند، یهودی بودند و کل این جمعیت مشروعیت حضور خود در اورشلیم را از ارتباط رسمی‌اش با معبدِ این شهر و باورهای یکتاپرستانه‌اش دریافت می‌کرد. این مردم در اورشلیم ادبیات تاریخی گذشته‌ی خویش را ــ که قاعدتاً باید شفاهی بوده باشد ــ بازخوانی و بازنویسی کردند و در این میان مضمون‌های درباری و تجربه‌شان از شکوه و عظمت شاهان هخامنشی را در بازپردازیِ خاطره‌ی رؤسای قبیله‌ای باستانی‌شان دخالت دادند. از این روست که سلیمان و داوود تا این حد به شاهان هخامنشی شباهت دارند و آداب درباری و یکتاپرستی و توجه‌شان به خداوندی نادیدنی و یگانه و انتزاعی تا این پایه شاهنشاهان زرتشتی هخامنشی را به یاد می‌آورد.

 

 

  1. این گفتار پیشتر همچون فصلی از کتاب «کوروش رهایی‌بخش» به چاپ رسیده است، اما برای کامل بودن بحث‌مان درباره‌ی تاریخ تکوین تورات آن را اینجا هم نقل می‌کنم.
  2. . Mallowan, 1985: 392-419.
  3. داندامايف، ۱۳۷۳.
  4. . Ahlström, Rollefson and Edelman, 1993.
  5. کتاب دوم تواریخ ایام، باب ۳۶، بند ۲۳.
  6. کتاب عزرا، باب نخست، آیه‌های ۲-۴.
  7. ترجمه‌ی این بند از متن عبری تورات بسیار دشوار است و مترجمان گوناگون به اشکال متفاوت آن را تفسیر کرده‌اند. تفسیر رایج که از شرح‌های یونانی و ترجمه‌ی لاتین از کتاب مقدس ناشی شده، این جمله را طوری تفسیر می‌کند که انگار کوروش به اتباع غیریهودی‌اش فرمان داده تا هزینه‌های معبد اورشلیم و یهودیان را بپردازند. بیکرمان نشان داده که این ترجمه نادرست است و در این‌جا من از تفسیر او پیروی کرده‌ام (Bickerman, 1946: 259-260). نکته‌ی جالب آن که در ترجمه‌ی عهد عتیق به پارسی، که در ۱۹۰۷م. توسط راهبان کارملیتی انجام پذیرفته، این جمله به درستی و مطابق آنچه در این‌جا آورده‌ام ترجمه شده است.
  8. کتاب عزرا، باب ۶، آیه‌ی ۱.
  9. کتاب عزرا، باب ۶، آیه‌های ۳-۵.
  10. . Bickerman, 1946: 255-254.
  11. . Bickerman, 1946: 253-254.
  12. . Sturtvenant and Bechtel, 1935: 84.
  13. . Gadd and Legrain, 1928: No.48, No.307.
  14. . Posener, 1963: No.8.
  15. . Albright, 1942: 160.
  16. سفر تثنیه، باب ۴،‌ آیه‌ی ۳۹.
  17. کتاب عزرا، باب ۶، آیه‌ی ۱۹.
  18. کتاب اشعیاء، باب ۴۵، آیه‌ی ۱۵.
  19. . Cowley, 1923: No. 30.
  20. کتاب عزرا، باب نخست، آیه‌های ۱-۴.
  21. کتاب عزرا، باب نخست، بندهاي ۷-۱۱.
  22. کتاب عزرا، باب نخست، آیه‌‌ی ۷.
  23. کتاب عزرا، باب نخست، آیه‌‌ی ۸.
  24. کتاب عزرا، باب ۲، بند ۶۴.
  25. کتاب عزرا، باب ۲، بندهاي ۶۵-۶۷.
  26. کتاب عزرا، باب نخست، باب دوم.
  27. کتاب عزرا، باب دوم، آیه‌‌های ۸ و۳۳.
  28. کتاب عزرا، باب ۱۰، آیه‌‌ی ۲۶.
  29. کتاب عزرا، باب دوم، آیه‌‌ی ۵۹.
  30. کتاب عزرا، باب دوم، آیه‌‌های ۶۱-۶۲.
  31. کتاب عزرا، باب نخست، آیه‌‌ی ۱۱.
  32. کتاب ارمیای نبی، باب ۲۸، آیه‌ی ۶.
  33. . Blenkinsopp, 2009: 46.
  34. . کتاب دوم پادشاهان، ۲۴، ۱۶ـ۱۴ و ۲۵، ۱۲ـ۱۱.
  35. در شرح این عددمداری هخامنشیان بنگرید به کتاب «داریوش دادگر» (وکیلی، ۱۳۹۲).
  36. . کتاب ارمیای نبی، باب ۵۲، آیه‌ی ۳۰ـ۲۸.
  37. در شرح این عددمداری هخامنشیان بنگرید به کتاب «داریوش دادگر» (وکیلی، ۱۳۹۲).
  38. کتاب اشعیای نبی، باب ۱۳، آیه‌های ۱۵-۲۰.
  39. کتاب اشعیای نبی، باب ۲۱، آیه‌‌ی ۲.
  40. کتاب ارمیای نبی، باب ۵۱، آیه‌های ۱۱ و ۲۷-۲۸.
  41. . Graham, 1998: 206.
  42. هاکس، ۱۳۸۲ :۵۴۴.
  43. زروی (זְרוּי) در عبری قدیم یعنی بر باد دادنِ خرمن برای جدا کردن دانه از کاه.
  44. . Magee, 2005.
  45. کتاب عزرا، باب ۵، آیه‌ی ۱۴.
  46. . Hezkiah
  47. Jeconiah
  48. exilarch
  49. . Tollington, 1993: 132.
  50. . Fried, 2003.
  51. . Edelman, 2005: 2.
  52. کتاب عزرا، باب ۳، آیه‌ی ۲.
  53. کتاب عزرا، باب ۳، آیه‌ی ۷.
  54. کتاب عزرا، باب ۴، آیه‌ی ۳.
  55. کتاب عزرا، باب ۶، آیه‌های ۲-۵.
  56. Elias Bickerman
  57. Edelman, 2005: 6.
  58. کتاب عزرا، باب ۴، آیه‌های ۶-۱۷.
  59. کتاب حجی نبی، باب اول، آیه‌ی ۱۵.
  60. Reeves, 2005.
  61. کتاب حجی نبی، باب دوم.
  62. کتاب زکریای نبی، باب ۹، آیه‌ی ۹.
  63. کتاب عزرا، باب ۴، آیه‌ی ۳.
  64. کتاب عزرا، باب ۶، آیه‌ی ۱۵.
  65. طبری، ۱۳۵۴ (ج.۱): ۱۶۴-۱۶۷.
  66. سورآبادی، ۱۳۸۱ (ج.۱): ۲۲۶-۲۲۸.
  67. Kessler and Wenborn,2005 :398.
  68. کتاب عزرا، باب ۷، آیه‌ی ۶.
  69. کتاب عزرا، باب ۷، آیه‌ی ۱۱.
  70. کتاب عزرا، باب ۷، آیه‌ی ۷.
  71. کتاب عزرا، باب ۹، آیه‌های ۲-۳.
  72. کتاب عزرا، باب ۹، آیه‌ی ۹.

 

 

ادامه مطلب: گفتار دوم: هیکل نخست یا دوم؟

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب