گفتار دوم: شکست پدیده
بی وجودِ ما همین هستی عدم خواهد شدن تا در این آیینه پیداییم، عالَم عالَم است
ما مهروند را به طور یکجا و کلی درک نمیکنیم، بلکه آن را به پدیدهها، زیرواحدها، عناصر و چیزهایی تجزیه میکنیم و آن چیزها را میشناسیم. کافی است به اطرافمان نگاه کنیم و سعی کنیم مهروند را ببینیم تا متوجه شویم که مهروندی در پیرامونمان دیده نمیشود. مهروند زیر تلنباری از «چیزها» و «رخدادها» از چشم پنهان شده است. انبوهِ اشیاء کندهشده از پیکر مهروند است که امکان تجسم آن را به شکل کلیتی انتزاعی برایمان فراهم میکند. ما زمینهی هستی بیرونیمان را به کمک ابزارهای حسیمان جراحی میکنیم و آن را به پدیدههایی منفرد و مجزا و خُرد تجزیه میکنیم.
چشم ما از آشفتگی در هم و بر همِ نورهایی که گویی در آن بیرون وجود دارد، در دامنهای بسیار محدود، اشکال تر و تمیز و تفکیکشدهای را استخراج میکند و آنها را به عنوان تصویرِ چیزهای بیرونی تحویلمان میدهد. گوشهایمان از طیف عظیم ارتعاشهایی که در اطرافمان و درونمان وجود دارد دامنهی کوچک و مشخصی را انتخاب میکند و آن را به شکل عناصر زبانی و نشانههای معنادار تفکیک میکند و این ساختههای مصنوعی است که شکل و صدای مهروند را برای ما تداعی میکنند.
مهروند زمینهای خنثا و بیطرف است که فرآیندهای ذهن کاوشگر ما و ابزارهای حسی تجزیهگرِ ما آن را به انبوهی از پدیدهها میشکنند. ما هرگز مهروند را لمس نمیکنیم چون ماهیتی لمسناشدنی دارد. ما ابزاری نداریم تا با آن هستی را درک کنیم. تنها حواسی داریم که از بلندپروازیهای فلسفی بیبهرهاند و به شکلی فروتنانه، اما مؤثر، فهم خود را به چیزها و پدیدهها محدود میکنند. اصولاً شناخت چیزی جز همین فهمِ پدیدهها نیست. دستگاه شناختی ما، چه بخواهیم و چه نخواهیم، برای فهمیدن ماهیت هستی و دستیابی به واقعیتی بیرونی تکامل نیافته است. مغز ما در جریان تکامل برای زنده ماندن و زندگی کردن تخصص یافته است و نه کشف واقعیتی عینی؛ و ذهن شناسندهمان ناگزیر است برای زنده نگه داشتنمان حقیقتی ذهنی اختراع کند که «به قدر ضرورت» با واقعیت بیرونی سازگاری داشته باشدِ، ولو آن که روایتگر راستگو و دقیقی برایش محسوب نشود.
ادامه مطلب:بخش دوم: سیستم – گفتار نخست: مفهوم سیستم
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب