گفتار چهارم: آگاهی
پارهی نخست: مشاهده
سیستم به کمک بازنمایی امکان مییابد وضعیت موجود را در نظام خودارجاع درونی خویش تصویر کند. این تصویر را مشاهده[1] مینامند. مشاهده ایجاد معنا از راه بازنمایی وضعیت موجود است.
مشاهده فرآیندی است که طی آن سیستم جایگاه خویش بر فضای حالت را تشخیص میدهد و بر گزینههای رفتاری رویارویش آگاه میشود. درک گزینههای رفتاری رویارو به معنای شناسایی محیط و روندها و رخدادهای جاری در آن است. مشاهده به دلیل پایبندیاش به زمانی خاص و تأکیدش بر حالت موجود بیشتر از ساختار مایه میگیرد و آماجش رخدادها هستند.
در جهانِ زنده، تمام آنچه در اندرکنشِ دستگاههای حسی با محرکهای بیرونی و درونی سیستم رخ میدهد مشاهده است. چشمی که منظرهای را مینگرد، مانند جامعهای که دربارهی موضوعی خاص آمار میگیرد، به مشاهده مشغول است.
پارهی دوم: انتظار[2]
سیستمی که میخواهد با تنشهای محیطی سازگار شود باید، علاوه بر بازنمایی وضعیت موجود، وضعیت مطلوب را هم شناسایی کند. این کار از راه انتظار ممکن میشود. انتظار ایجاد معنا از راه بازنمایی وضعیت مطلوب است.
سیستم پیچیدهای که وضعیت موجود خود و محیط را شناخته باید از میان گزینههای رفتاری پیشارویش دست به گزینش بزند. این انتخاب بر نقاط تقارنِ خطراهه انجام میگیرند و به انتخاب مسیر از میان دوشاخهزاییهای پیشاروی سیستم منجر میشوند. این همان کنش است.
برای دست زدن به چنین کاری، سیستم باید بتواند گزینههای رفتاری پیشارویش را ارزیابی کند و ارزشِ کارکردی و ساختاری هریک از وضعیتهای ممکنِ رویارویش را تخمین بزند. این کار همان پیشبینی وضعیت آیندهی خود و محیط است و انتظارِ سیستم از آیندهاش را برمیسازد. سیستم با بازنمایی آنچه در آینده رخ خواهد دارد انتظاراتی پیدا خواهد کرد که برآورده شدن یا نشدنشان کارکردهای درونی سیستم را دگرگون میکنند. دگرگونی کارکردها بدان معناست که روابط درونی سیستم، بسته به نتیجهی کنش (سازگار شدن یا نشدن)، بازتعریف و بازسازی میشوند. این همان چیزی است که یادگیری خوانده میشود. به این شکل رابطهی درونی میان کنش، کارکرد، یادگیری و روابط روشن میشود.
پارهی سوم: حافظه
سیستم برای گذار از تصویرهای موجود به مطلوب به گامی بلند نیاز دارد. پیشبینی آنچه در آینده رخ خواهد داد تنها از راه دستکاری تصویر وضعیت موجود ممکن است. این دستکاری شیوهای است که سیستم در پیش میگیرد تا آینده را بر مبنای حال بازسازی و در واقع «پیشسازی» کند. دستمایهی این فن بهرهگیری از اطلاعاتی است که از مسیر گذشتهی خطراهه در دست است.
برای پیشبینی آینده، سیستم باید به تصویرهای قبلیاش از «وضعیتهای موجودِ پیشین» بنگرد و نتایج حدسهای آیندهنگرانهاش را و وضعیتهای موجودِ پیامد آن را بازبینی کند. تنها راهِ دستیابی به چشماندازی روشن از آینده چشم دوختن به گذشته است. از این رو سیستم باید انتظاراتش را بر زمینهی مشاهداتش استوار کند.
پیششرط این کار وجودِ بایگانیای از اطلاعاتِ کارکردی و ساختاری گذشتهی سیستم است. سیستم باید بتواند علاوه بر ارجاع کردن به خود در زمان حال به وضعیتهای گذشتهی خود نیز ارجاع کند. خودارجاعی ذاتی زمانمند و تاریخمدار دارد و در تنیدگی گذشته و حال و آینده ریشه دارد.
اطلاعات ساختاری، چنانکه گفتیم، در قالب دگرگونیهای عناصر و روابط منجمد میشود و در سیستم باقی میماند. ساختار سیستم در واقع محصول رسوبِ دایمی اطلاعات ساختاری در گذر زمان است. به این ترتیب، ساختارِ حال تا حدودی بایگانی ساختارهای گذشتهی سیستم را هم به دست میدهد. در سیستمهای خودارجاع جغرافیا همان تاریخ است.
اما اطلاعات کارکردی متکی بر روابطی سیال و پویا هستند، آنها به سرعت از میان میروند و در مسیر زمان دگرگون میشوند. ساختار به رخدادهایی تکرارپذیر مسلح است که باقی ماندنشان اطلاعاتی پایدار را هم در خود نگه میدارد. اما کنشهای سازندهی کارکرد حوادثی وابسته به زمان و تاریخمند هستند که تکرارناپذیرند. به این ترتیب، پیدا کردن راهی برای نگهداری اطلاعات کارکردی مشکل اصلی سیستمهای پیچیده است.
سیستمهای پیچیده این مشکل را با ابداع حافظه حل کردهاند. آنچه مسلم است، به دلایلی که گذشت، سیستمهای پیچیده کارکرد توانایی نگهداری اطلاعات را ندارند؛ از این رو اطلاعات کارکردی هم باید به شکلی در ساختارها ذخیره شوند. اما این ساختارهای نگهبانِ اطلاعاتِ کارکردی با بقیهی بخشهای ساختار تفاوتهایی دارند. اینها بخشهایی هستند که اطلاعاتی فشرده و حجیم را در عناصر و روابط خود حفظ میکنند و آمادهاند تا آنها را در شبکهی کارکردها به جریان بیندازند. این گرانیگاههای اطلاعاتی ساختار جایگاههایی هستند که اطلاعات ساختاری و کارکردی در آن با هم مفصل میشوند. در همین مراکز است که ساختار به کارکرد میپیوندد. این ساختارهای ویژهی هضمشده در دل کارکردها حافظه[3] نام دارند. حافظه بخشی از ساختار است که برای نگهداری اطلاعات کاربردی تخصص یافته است.
حافظه همواره محملی مادی و فیزیکی دارد؛ چرا که از جنس ساختار است و باید بتواند اطلاعات را بر زمینهای سخت و محکم حک کند. پیچیدگی ساختاری این حافظهها هم بیشینه است؛ یعنی اطلاعات ساختاری موجود در آنها بسیار متراکم است؛ چرا که باید بتوانند زنجیرهای از روابط و کارکردها را حمایت کنند.
کارکردها، وقتی از حدی پیچیدهتر شوند و شبکهی ارجاعهایشان به خود از حدی انبوهتر شود، در قالب ساختارهایی که نقش بایگانی را ایفا میکنند متبلور میشوند. جنس این مراکز حافظه اهمیتی ندارد. کارکردهای بیوشیمیایی در قالب مادهی ژنتیکی، کارکردهای عصبشناختی و روانی در قالب سیمکشیهای نورونی و کارکردهای اجتماعی در قالب قوانین و نوشتارها و حقوق مدنی متبلور میشوند. حافظه محمل اصلی یادگیری است. فضای حالت یادگیری جذبکنندهای ساختاری دارد که همان حافظه است.
پارهی چهارم: تعمیم
سیستمی که به حافظه مسلح باشد میتواند مشاهدهها را دستمایهی انتظارها قرار دهد. برای این کار باید الگوها و روندهای حاکم بر رفتار خطراهه و محیط به شکلی ساده و انتزاعی و شناختنی صورتبندی شوند و به عنوان قواعد راهنمایی برای انتخاب رفتارهای آینده عمل کنند. در اینجا عملاً سیستم همان کاری را میکند که ما هنگام تولید علم انجام میدهیم. سیستم قوانینی انتزاعی را با نادیده انگاشتن تفاوتها و تأکید بر شباهتها استخراج میکند. یعنی در جفت متضاد معنایی شباهت/ تفاوت طرفِ اولی را میگیرد. به این شکل قوانینی به دست میآید که در واقع محصولِ تحویل کردنِ خطراهه به خطی ساده با معادلهای شسته و رُفته است. تبدیلِ مشاهده به انتظار از راه فرآیندی به نام تعمیم ممکن میشود. تعمیم تمرکز بر شباهتها و نادیده انگاشتنِ تفاوتها برای استنتاج انتظارها از مشاهدههاست.
تعمیم روشی است که به کمک آن اطلاعاتِ آشفته و پراکندهی گذشته در قالب قواعدی منظم و مدون طبقهبندی میشوند و برای پیشبینی آینده و شکل دادن به انتظارها کاربرد مییابند. از این روست که تحویلانگاری و تمایل به ترجیح قانون بر بینظمی، شباهت بر تفاوت و نظم بر آشوب چنین در نظامهای خودارجاعی مانند روانِ انسان، جامعه و زبان ریشهدار است.
تعمیم فرآیندی است که به کاسته شدن از پیچیدگی محیط و افزوده شدن بر پیچیدگی سیستم منتهی میشود. ردهبندی اطلاعات مربوط به گذشته و نادیده انگاشتنِ تفاوتها پیچیدگی محیط را (البته از دید سیستم) کم میکند و استفاده از قواعد به دست آمده برای پیشبینی آینده و ایجاد انتظار اطلاعاتی نوظهور است که زمینهای برای یادگیری بیشتر فراهم میکند و از این رو پیچیدگی سیستم را میافزاید. به این تعبیر، میبینیم که سیستم خودارجاع ماشینی است که پیچیدگی خود را به بهای افزایش آشفتگی محیط زیاد میکند.
کودکی که میآموزد با شنیدنِ نام خود از زبان هرکسی به سوی وی برگردد، دانشمندی که با مقایسهی دادههایی آماری به قانونی دست مییابد، جامعهای که از راهحلی جا افتاده (مانند انتخاب کدخدا از میان سالخوردگانِ ده) برای حل مشکلی نوظهور (تشکیل پارلمان مشروطه) استفاده میکند، در حال تعمیم دادن است.
پارهی پنجم: همریختی
سیستم میتواند بر مبنای مشاهده و مقایسهی ساختار سیستمهایی که در محیط قرار دارند دست به تعمیم بزند. در این حالت، با تأکید بر شباهتها و چشمپوشی از تفاوتها، شکلی از تقارن را در میان سیستمها تشخیص میدهد و آن را همچون دستاویزی برای عبور از جزء به کل مورد استفاده قرار میدهد. این شباهت همریختی[4] نامیده میشود. همریختی محصول تعمیم شباهت ساختاری یک سیستم به سیستمی دیگر است.
سه نوع از همریختی قابلتصور است:
الف) همریختی عادی[5] هنگامی مشاهده میشود که ساختارِ دو سیستم در زمینهای شباهتِ یک به یک داشته باشند؛ یعنی خطراهههایشان در فضای حالت ساختاری به شکلی باشد که با یک معادلهی ساده بتوان یکی را به دیگری تبدیل کرد. در این شرایط، معمولاً هر دو سیستم ساده هستند و عنصری در یکی از آنها وجود دارد که به عنوان عامل تعیینکنندهی ساختار دیگر عمل میکند. به عنوان مثال، شباهت ساختار یک صفحهی گرامافون با موسیقیای که از آن ایجاد میشود از نوع همریختی عادی است. یک صفحهی عادی گرام شیاری مارپیچی به طول ۷۵۰ متر را بر روی خود دارد که سوزن گرامافون با عبور از پستی و بلندیهای آن ارتعاشهایی را ایجاد میکند که نتهای موسیقی را تشکیل میدهند.
ب) همریختی غیرعادی[6] نوعی از شباهت الگوهای ساختاری است که با معادلهای ساده قابلتبیین نباشد. در صورتی که ساختار دو سیستم به واسطهی زنجیرهای پیچیده از روابط و کارکردها به هم مربوط شده باشند، آنها را دارای همریختی غیرعادی میدانند. یک مثال خوب در این مورد رابطهی ژنوتیپ و فنوتیپ در جانداران است. ساختار بدن یک جاندار دارای مجموعهای از صفتها و ویژگیهای کلان است که از اطلاعات ذخیرهشده در ساختار ژنومِ آن ریشه گرفته است. با وجود این، رابطهی ساده و سرراستی میان این ژنها و آن ساختارها وجود ندارد. هیچ متخصص ژنتیکی نیست که بتواند با بررسی کدهای ژنتیکی یک نوزادِ انسان قیافهی او را پیشبینی کند.
پ) همریختی مقیاسی یا برخالی[7] که در آن هریک از اجزای سیستم خواص کل را از خود نمایان میسازد؛ یعنی با تغییر دادن درجهی درشتنمایی مشاهداتمان الگوهایی یکسان را در سطوح گوناگون سیستم میبینیم.
همریختی همواره در چارچوبی زمانی-مکانی استنتاج میشود. از این روست که ابداع چنین مختصاتی در سیستم حیاتی است.
پارهی ششم: آگاهی/ خودآگاهی
جستجو کردن ذهن با ذهن، آیا این بزرگترین اشتباه نیست؟
(زبانزد ذن)
سیستمی که محیط خارج را بازنمایی میکند بر مبنای همریختیهای تشخیص دادهشده در میانِ مشاهداتش دست به تعمیم میزند و بر مبنای این تعمیمها انتطارات خویش را تنظیم میکند. راهبردی که سیستم از آن پس در پیش میگیرد یکی از گزینههایی است که بر مبنای اطلاعات ساختاری و کارکردی پیشارویش قرار دارد.
در این میان، سیستمهای خودزایندهی سادهتر فقط موقعیتی از خویش و محیط را بازنمایی میکنند و با توجه به الگوی یادشده موقعیت موجود و مطلوب خویش را از آن استخراج میکنند. یعنی از نمادها و معانی استفاده میکنند، اما کاربرد آنها را به تنظیم خوشههای بههممرتبطِ رخداد و کنش منحصر میدانند. چنین سیستمهایی نسبت به رخدادهای محیط آگاه هستند. آگاهی[8] عبارت است از بازنمایی نمادینِ خود و محیط در سیستمهای خودزاینده، به شکلی که تداوم فرآیندهای منتهی به بقا در آنها ممکن شود.
برخی از سیستمهای خودزاینده چنان پیچیده شدهاند که برخی از زیرواحدهایشان به صورت نوعی سیستمِ مستقل و خودمختار عمل میکند. روابط بازگشتی در این زیرواحدها به قدری انبوه و تراکم اطلاعات در درون این نظامها به قدری بالاست که رفتار زیرسیستم را از کل سیستم منفک میسازد.
در صورتی که چنین اتفاقی در مورد نظام نماد/ معناها رخ دهد، زیرواحدی خودسازمانده و مستقل وظیفهی بازنمایی محیط و درونِ سیستم را بر عهده میگیرد. این بدان معناست که بخشِ نمادین/ معنایی همچون ساز و کاری مستقل عمل میکند، بخشی که سیستمِ مادر -یعنی مجموعهی بزرگتری که این نظام معنایی به صورت جزئی از آن عمل میکند- را همچون محیط مینگرد و آن را بدان شکل بازنمایی میکند.
سیستمهایی که زیرواحد نماد-معناییشان چنین پیچیده باشد، علاوه بر بازنمایی نمادینِ محیط، خود را نیز بازنمایی نمادین میکند. این بدان معناست که علاوه بر رمزگذاری پدیدههای استخراجشده از محیط، پدیدههای درونی را هم رمزگذاری میکند. در چنین شرایطی نمادها بار دیگر نمادگذاری میشوند و معانی مرتباً بازتعریف میگردند. این امر به تراکم خیرهکنندهی روابط خودارجاع در روند بازنمایی میانجامد. در این شرایط، سیستم خود را همچون محیط «میبیند» و «میفهمد». چنین سیستمی خودآگاه است. خودآگاهی[9] شکلی از پردازش اطلاعات است که در جریان آن بازنمایی خود از خود همچون بازنمایی از محیط رمزگذاری میشود.
انگار سطحی از پیچیدگی که این لایههای پیاپی بازنمایی را پشتیبانی کند فقط در سیستمهای زنده وجود داشته باشد. در میان زندگان هم انسان تنها سیستم شناختهشدهای است که در خودآگاهیاش شکی نیست. سایر سیستمهای زنده، با وجود رفتارهای بسیار پیچیدهای که از خود نشان میدهند، از این نظر مشکوک تلقی میشوند. با این همه امروزه زیستشناسان اندکی هستند که در میان کل جانوران تنها انسان را خودآگاه تلقی کنند. آنان که خودآگاهی را ویژهی انسان میدانند اغلب با خطایی فلسفی دست به گریباناند.
این خطا از آنجا ناشی میشود که سیستمِ خودآگاه، به دلیل شیوهی خاصی که برای رمزگذاری خویش ابداع کرده، فقط سیستمهایی را خودآگاه میشناسد که با روشی شبیه به او خود را رمزگذاری کنند. به عنوان مثال، آدمیان به کمک ابزاری نمادین به نام زبان طبیعی جهان پیرامون خود را و خود را رمزگذاری میکنند. بسیاری از دانشمندان معتقدند وجودِ زبانی با همین ویژگیها برای خودآگاه بودنِ سایر جانوران ضرورت دارد. این خطای خودمحورانه گاه چنان تشدید میشود که گروهی از محققان برخی از جمعیتهای انسانی را هم فاقد خودآگاهی تلقی میکنند. مثلاً تا مدتها تصور میشد کودکان تا پیش از تسلط یافتن بر زبان خودآگاهی ندارند. حتی عصبشناس مشهوری به نام هیولینگز جکسن زمانی بر مبنای تحلیل آثار هُمر ادعا میکرد یونانیان باستان نیز خودآگاه نبودهاند!
از دید مدل مورد نظر ما، خودآگاهی رخدادی سیستمی است. یعنی به ابزار و لوازم خاصی که سیستم به کمک آن خود را رمزگذاری میکند ارتباطی ندارد. ممکن است سیستمی مانند انسان به کمک کدهای صوتی این کار را انجام دهد و موجود دیگری از علایم بویایی یا بینایی برای این کار کمک بگیرد. بر این مبنا، در مدل ما خودآگاهی به موجوداتی که به زبان انسانی مجهزند منحصر نیست.
شواهدی در تأیید دیدگاه ما وجود دارد. از سویی، برخی از جانوران، مانند شامپانزه، گوریل و دولفین، در یادگیری زبان انسانی به شکلی جالب توجه موفق عمل میکنند. در عمل، زبان مشترک و مصنوعی ابداعشده برای ارتباط با دلفینها توسط دلفینها سریعتر آموخته میشود تا آدمیانی که همنوعانشان طراح این زبان بودهاند!
از سوی دیگر، زنبورها را هم داریم که زبانِ انتزاعی و پیچیدهای بر مبنای علایم بینایی و شنوایی دارند. این حشرات با الگوی بال زدن و رقصیدنشان در محیط کندو میتوانند اطلاعات دقیقی را در مورد مکان یک منبع غذا به همسایگانشان منتقل کنند.
یک آزمایش دیگر که استقلال خودآگاهی از زبان را نشان میدهد به شامپانزه مربوط میشود. میدانیم که اگر آینهای را جلوی جانوری مانند گربه بگیریم، توهمِ رویارویی با جانوری دیگر را در او ایجاد میکنیم. بیشترِ ما فیلمهای بامزهی زیادی از گربههایی که با عکسشان در آیینه بازی میکنند دیدهایم. این نمودی آشکار از آن است که جانور خود را همچون عناصر محیطی رمزگذاری نمیکند، وگرنه موفق میشد تصویر ذهنی خودش از خودش را با انعکاس خویش در آیینه تطبیق دهد.
اما شامپانزهها در برابر آیینه رفتاری دیگر از خود نشان میدهند. شامپانزهها هم مانند آدمیانی که در عمرشان آیینه ندیده باشند نخست از دیدن تصویر خود در آن جا میخورند، اما خیلی زود به آن عادت میکنند. اگر روی صورت یک شامپانزه لکهای رنگی بکشیم و آیینهای به او نشان دهیم، حیوان لکه را از روی صورت خودش پاک میکند، نه صورت تصویرش! این بدان معناست که شامپانزه به نوعی بازنمایی ذهنی خود را با آنچه در آیینه میبیند تطبیق میدهد؛ یعنی بازنمایی او در مغزش با تصویرش در آیینه همجنس قلمداد میشود.
از برخی جهات، منحصر بودنِ خودآگاهی به انسان نامعقول مینماید. هرچند آدمی صاحب پیچیدهترین مغزِ شناختهشده در جهان است، اما این پیچیدگی به حدی نیست که تغییری چنین عظیم را توجیه کند. داروین جملهی مشهوری دارد که میگوید: تفاوت میان انسان و سایر جانوران تنها تفاوتی کمی است و نه کیفی. دانشمندانی که این جمله را قبول ندارند، بیش از هرچیز بر خودآگاهی به عنوان تمایزی کیفی اشاره میکنند. با این همه، شواهدی وجود دارد که این تمایز را کمرنگ میسازد.
به لحاظ کارکردی، چنین مینماید که تمام جانورانی که به صورت اجتماعی پیشرفته[10] زندگی میکنند باید قدرت بازنمایی خود را به مثابه بخشی از محیط داشته باشند، وگرنه هماهنگی رفتارهایشان با کلیت جامعه و همنوعانشان ناممکن میشود. اگر این قول را بپذیریم، باید انتظار داشته باشیم شکلی از خودآگاهی در جانورانی مانند مورچگان و موریانگان هم وجود داشته باشد.
البته اینها همه گمانهزنیهایی غیرقطعی است که برای رفع ابهام به شواهدی بسیار بیشتر نیاز دارد.
آگاهی عبارت است از بازنمایی نمادینِ خود و محیط در سیستمهای خودزاینده، به شکلی که تداوم فرآیندهای منتهی به بقا در آنها ممکن شود.
- observation ↑
- expectation ↑
- memory ↑
- isomorphism ↑
- prosaic isomorphism ↑
- exotic isomorphism ↑
- fractal isomorphism ↑
- awareness ↑
- consciousness/ self-awareness ↑
- eusocial ↑
ادامه مطلب: بخش هشتم: تمایز – گفتار نخست: مفهوم تمایز
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب