پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار چهارم: از شبستان تا حرم: تبارنامه‌ی نهاد سیاسی زنانه (۲)

گفتار چهارم: از شبستان تا حرم: تبارنامه‌ی نهاد سیاسی زنانه (۲)

سومین رده از زنان حرم که فروپایه‌‌‌تر از همه بوده‌‌‌اند کنیز خوانده می‌‌‌شده‌‌‌اند و زنان زیبارویی بوده‌‌‌اند که در نقش خدمتکاران و گاهی همسر غیررسمی شاه ظاهر می‌‌‌شدند. مورخان یونانی در این مورد هم این خطا را مرتکب شده‌‌‌اند که کنیزان را بردگانی پنداشته‌‌‌اند که در بازار برده‌‌‌فروشی خریداری شده‌‌‌اند.[1] در حالی که می‌‌‌دانیم بسیاری از ایشان به خانواده‌‌‌های مردم عادی و آزاد اما غیراشرافی تعلق داشته‌‌‌اند و این خطا احتمالا به خاطر رواج برده‌‌‌داری در یونان و شبیه پنداشتن ایران با جامعه‌‌‌ی خودشان ایجاد شده است. این زنان در واقع به معنای دقیق کلمه باید صیغه خوانده شوند، که به خاطر فروپایه‌‌‌تر بودن نسبت به دو رده‌‌‌ی پیشین نقش ندیمه و گاه خدمتکار ایشان را نیز ایفا می‌‌‌کردند. نام پارسی باستان این رده احتمالا هَرچی (همتا با هاریشی اوستایی به معنای زن و هَرچ ارمنی به معنای صیغه) بوده است، چون منصب خواجه‌‌‌سالاری که مدیرشان بوده را هرزبَد می‌‌‌‌‌‌نامیده‌‌‌اند.

در میان زنان مقیم شبستان بانوها بودند که از بیشترین اقتدار سیاسی برخوردار بودند و از موقعیتی رسمی و ویژه در دولت برخوردار بودند. دختران و صیغه‌‌‌ها از موقعیتی همتای کارمندان و کارگزاران نهادهای دیوانی و سپاهی برخوردار بوده‌‌‌اند و خود جایگاه سیاسی مستقلی نداشته‌‌‌اند. در میان بانوان شبستان هم والاترین مقام به ملکه‌‌‌ی مادر تعلق داشته است و پس از او همسر سوگلی شاهنشاه و مادر ولیعهد قرار می‌‌‌گرفته است. همچنین از ابتدای دوران هخامنشی تا پایان عصر ساسانی می‌‌‌بینیم که دختران شاه هم از موقعیتی ارجمند برخوردارند.

رهبری سیاسی حرمسرا بیشتر در دست مادر شاه بوده است. پریزاد مادر اردشیر دوم هخامنشی که هرودوت درباره‌‌‌اش داستانهای رنگارنگی نقل کرده، مادر امیر نوح دوم سامانی که در فاصله‌‌‌ی ۳۵۵ تا ۳۷۶ خورشیدی (۳۶۶-۳۸۷ق) حکومت می‌‌‌کرد، سیده ملک خاتون مادر مجدالدوله دیلمی (۳۷۶- ۴۰۸ خورشیدی) که هماورد سلطان محمود غزنوی بود و مهدعلیا مادر ناصرالدین‌‌‌شاه که نابود کننده‌‌‌ی امیر کبیر است، نمونه‌‌‌هایی از این ملکه‌‌‌ی مادرهای بانفوذ هستند.

دومین شخصیت مهم حرمسرا که گاه از ملکه‌‌‌ی مادر هم نیرومندتر می‌‌‌شد، همسر سوگلی شاه بود که پسری و ولیعهدی برایش زاده بود. گوهرشاد آغا همسر شاهرخ تیموری و جیران همسر ناصرالدین شاه نمونه‌‌‌ای از این همسران بودند که گاه قدرتشان بر ملکه‌‌‌ی مادر هم پیشی می‌‌‌گرفت.

این نقشها از همان ابتدای دوران هخامنشی وجود داشته و یکی از کهنترین نمونه‌‌‌هایشان را به صورت ترکیبی در دختر کوروش می‌‌‌بینیم. در جریان شورش داریوش بر گوماتا بردیا و تغییر خط دودمانی به خاندان ویشتاسپ می‌‌‌بینیم که آتوسا دختر کوروش نقشی کلیدی ایفا می‌‌‌کند. او هم تایید کننده‌‌‌ی داریوش و انکار کننده‌‌‌ی بردیا گوماتاست، و هم پس از ازدواج با داریوش شاه بعدی هخامنشی یعنی خشایارشا را می‌‌‌زاید. این فرزند داریوش به شاهی نامدار و جهانگشا تبدیل شد، در شرایطی که داریوش پیش از او پسر دلیر و مهتری هم داشته است. از این رو آشکار است که نقش آتوسا در دربار هخامنشی تنها دختر شاه، پیشین و برادر شاه مستقر (کمبوجیه و بردیا) نبوده، بلکه مداخله‌‌‌ای چندان گشاده دستانه در سیاست داشته که از سویی هواداری‌‌‌اش از داریوش مهم و سرنوشت‌‌‌ساز بوده و از سوی دیگر خط دودمانی کوروش می‌‌‌توانسته از مجرای او به نسل بعد منتقل شود.

جالب آن که آتوسا هرچند به خاطر نسبت‌‌‌اش با کوروش در منابع باستانی بسیار مورد اشاره قرار گرفته، احتمالا مقتدرترین بانوی شبستان داریوش بزرگ نبوده است. اگر بخواهیم سهمیه‌‌‌ی هزینه‌‌‌های دولتی که دستگاه‌‌‌های شخصی این بانوان داده می‌‌‌شده را مبنا بگیریم، می‌‌‌بینیم که بر مبنای الواح تخت‌‌‌جمشید زنی به نام ارته‌‌‌بامه (ایردَه‌‌‌بامَه[2]) که به احتمال زیاد مادر (و شاید همسرِ) داریوش بوده بیشترین سهمیه را دریافت می‌‌‌کرده است.[3] او سرزمین ثروتمندی را در منطقه‌‌‌ی شولاگّی در جنوب شرقی خوزستان و کوهپایه‌‌‌های زاگرس در اختیار داشته و بر آن‌‌‌جا حکم می‌‌‌رانده است. جالب آن‌‌‌که نماینده‌‌‌ی این زن مهری را بر الواحِ مالیِ او نقش می‌‌‌کرده که بر آن نامِ «هوبان آهپی» حک شده است. این نام بی‌‌‌شک ایلامی است و به احتمال زیاد همان «هوبان آهپی اهلِ شولاگی» است که در اسناد بایگانی آکروپولیس شوش نامش را می‌‌‌بینیم و چند نسل پیش از ایرده‌‌‌بامه می‌‌‌زیسته است. از این‌‌‌جا برمی‌‌‌آید که در دوران نوایلامی حکومت محلی کوچکی به رهبری هوبان آهپی در منطقه‌‌‌ی شولگی وجود داشته است. نه تنها این خاندان تا دوران داریوش دوام آورده، که نواده‌‌‌ی دختری همین مرد که وارث و دارنده‌‌‌ی مهر او هم بوده، هم‌‌‌چنان بر این منطقه فرمان می‌‌‌رانده و در ضمن احتمالا مادرِ داریوش بزرگ هم بوده است. این که او موقعیت سیاسی پدرانش را به ارث برده، از دید تاریخ جنسیت در ایران‌‌‌زمین بسیار اهمیت دارد و جایگاه والای زنان از نظر حقوقی را نشان می‌‌‌دهد. اما این حدس که ارته‌‌‌بامه به احتمال زیاد مادر داریوش بوده و نه همسرش، از آنجا بر می‌‌‌آید که بعید است کسی توانسته باشد در شبستان او برتر از آتوسا دختر کوروش قرار گرفته باشد، که در ضمن مادر ولیعهد و ملکه‌‌‌ی مادر بعدی هم بوده است. بر اساس آنچه از سلسله مراتب قدرت در شبستان می‌‌‌دانیم تنها مادر شاه است که مقامی والاتر از ملکه دارد و از این رو به احتمال زیاد ارته‌‌‌بامه هم مادر داریوش بوده است. این حدس البته از این رو اهمیت دارد که نشان می‌‌‌دهد آمیختگی پارسها و ایلامی‌‌‌ها کامل و فراگیر بوده است. به شکلی که ملکه‌‌‌ای ایلامی که نواده‌‌‌ی شاهان باستانی این قلمرو بوده نام پارسی ارته‌‌‌بام را داشته و از سوی دیگر داریوش بزرگ از طرف مادر ایلامی بوده است.

پس از مادر شاه و ملکه‌‌‌ که مادر شاه بعدی است، مادران مقامهای بزرگ مملکتی و همسران دیگر شاه قرار می‌‌‌گیرند. در این میان شواهدی هست که نشان می‌‌‌دهد دختران یا خواهران شاه هم پس از بلوغ در این سلسله مراتب جایگاهی مشخص داشته‌‌‌اند و بسته به شخصیت‌‌‌شان می‌‌‌توانسته‌‌‌اند از جایگاهی بانفوذ برخوردار شوند. نخستین شاهدی که در این مورد داریم همان داستان آتوساست که در زمان ایفای نقش تعیین کننده‌‌‌اش در به قدرت رسیدن داریوش خواهر شاه بوده است، و موقعیتش در مقام همسر داریوش به بعدتر مربوط می‌‌‌شود.

از سوی دیگر شواهدی داریم که نشان می‌‌‌دهد دختران شاهنشاه نیز جایگاه رسمی و نهادینه شده‌‌‌ای در نظام سیاسی هخامنشیان داشته‌‌‌اند. یک سند مهم در این مورد کتیبه‌‌‌ای بابلی با شناسه‌‌‌ی YOS 7,187 است که در آن از کاخی (اِکالو) یاد شده که کمبوجیه در سال ششم یا هفتم سلطنتش در منطقه‌‌‌ای به نام مَتانان[4] (در اکدی: مَتنانو) ساخته بود. این کاخ در دوران داریوش به دولتی محلی تبدیل شد که ریاستش بر عهده‌‌‌ی زنی به نام ایرتَشتونَه (ارتَه‌‌‌ستونَه[5]، يعني ستون پرهيزگاري)، خواهر ناتنی کمبوجیه و زنِ داریوش، بود. به طور خاص دو کتیبه‌‌‌ی NN 0761 و NN 0958 به اداره‌‌‌ی امور این کاخ مربوط می‌‌‌شوند و از جانب این زن نوشته شده‌‌‌اند. بر مبنای الواح تخت‌‌‌جمشید روشن می‌‌‌شود که ارته‌‌‌ستونه بعد از خودِ داریوش و ایردَه‌‌‌بامَه، سومین شخصیت ثروتمندی بوده که در این اسناد به نامش اشاره شده است.[6] باید توجه داشت که ارته‌‌‌ستونه هم مانند آتوسا در درجه‌‌‌ی نخست به خاطر آن که دختر کوروش بوده اهمیت داشته و بعد از پیروزی داریوش بر بردیاست که با او ازدواج می‌‌‌کند و به عنوان همسر در شبستان او اهمیت می‌‌‌یابد. حتا پس از به قدرت رسیدن داریوش و از میان رفتن کمبوجیه و بردیا که خط پیشین دودمانی هخامنشیان محسوب می‌‌‌شدند، جایگاه ارته‌‌‌ستونه دست نخورده باقی ماند و الواح مالی تخت جمشید نشان می‌‌‌دهد که تا چند نسل بعد جایگاه او همچنان استوار و اقتدارش کم‌‌‌نظیر بوده است.

ارته‌‌‌ستونه علاوه بر شمار زیادی از کارگزاران، پسری داشت به نام ارشام که تا دیرزمانی به دربار مادرش وابسته بود و سهمیه‌‌‌ و اموالی را «برای میز (دربار) ایرتَشتونَه و ایرشامَه» دریافت می‌‌‌کرد.[7] او بعدتر به رهبری خاندان چیش‌‌‌پش رسید، چون می‌‌‌بینیم که توزیع اموال مربوط به این خاندان بر عهده‌‌‌ی وی بوده است. چنان که مثلاً ارسال سهمیه‌‌‌ی جو برای دختر بردیا (اوپَرمیا/ پارمیس) به واسطه‌‌‌ی او انجام می‌‌‌شده است.

سنت مهم پنداشتن دختران ویژه‌‌‌ی هخامنشیان نیست و در نگاره‌‌‌های ایلامی هم گاه می‌‌‌بینیم که شاه ایلام در کنار تصویر خودش و همسرش تصویری از دخترش که گاه خردسال هم هست را بر صخره‌‌‌ها حک کرده است. این سنت دیرپا در ایران زمین قرنها پس از هخامنشیان دوام داشت و در دوران ساسانی می‌‌‌بینیم که به شکلی توسعه‌‌‌ یافته‌‌‌تر در کتیبه‌‌‌های درباری نمود می‌‌‌یابد. یک منبع بسیار مهم برای تحلیل ساختار شبستان در دوران ساسانی نبشته‌‌‌ی شاپور نخست در نقش‌‌‌رستم است که در بندهای ۱۸ تا ۲۳ نام شانزده زن درباری را ثبت کرده است. در این کتیبه زنان القابی دارند که از شهبانو یا بانو مشتق شده است و مهم‌‌‌ترینش شهربانو شهبانویان و بان‌‌‌بشن بان‌‌‌بشنان است. بان‌‌‌بشن که شکلی از واژه‌‌‌ی بانو (از ریشه‌‌‌ی «باـ» یعنی روشن) است، همتای ملکه بوده است. این واژه در دوران هخامنشی لقبی درباری بوده و آتوسا دختر کوروش و همسر داریوش بزرگ در کتیبه‌‌‌های تخت‌‌‌جمشید بانو خوانده شده است. در منابع دوران اشکانی هم این لقب را برای خواهران یا همسران شاه می‌‌‌بینیم و بر متن‌‌‌های پارتی و پهلوی به ترتیب آن را با هزوارش «ملکتا» و «ملکته» می‌‌‌نوشتند.[8] علاوه بر همسر شاهنشاه، همسران پسر او و زنان شهربانان و حاکمان استان‌‌‌ها نیز لقب بانو داشتند و عروس‌‌‌های شاه نیز با لقب ملکه شناخته می‌‌‌شده‌‌‌اند.

سلسله‌‌‌مراتبی میان زنان درباری برقرار بوده و برترین مقام به مادر شاه تعلق داشته است. پس از او شهبانو شهبانوان که همسر شاه باشد قرار می‌‌‌گرفته و در مرتبه‌‌‌ای پس از وی خواهران شاه بوده‌‌‌اند. این زنان نقشی سیاسی داشته‌‌‌اند و می‌‌‌توانسته‌‌‌اند در انجمن بزرگان و اشراف که درباره‌‌‌ی اداره‌‌‌ی مملکت بحث می‌‌‌شده، به نوبت و بر اساس سلسله‌‌‌مراتب درونی خودشان سخن بگویند.[9] به این ترتیب روشن است که سنت کهن پارسیان همچنان در ایران زمین پایدار بوده و نهاد شبستان طی این قرنها بالیده و تکامل یافته و بر پیچیدگی‌‌‌اش افزوده شده است.

ساسانیان در میان تمام دولت‌‌‌های بزرگ معاصرشان بر کره‌‌‌ی زمین تنها نظام سیاسی‌‌‌ای را برساخته بودند که زنان در آن به شکلی نهادی حضور داشتند و جایگاه تعریف‌‌‌‌‌‌شده‌‌‌ای را در نهادهای تصمیم‌‌‌گیری اشغال می‌‌‌کردند. نزدیک‌‌‌ترین الگوی مشارکت از این دست را در مقطعی کوتاه به هنگام چیرگی امپراتوران سوری‌‌‌تبار در روم می‌‌‌بینیم، که وضعیتی ناپایدار و شکننده داشته‌‌‌اند و با توجه به پیوندهای فرهنگی سوریه و پارسیان و این حقیقت که آسورستان از دیرباز استانی ایرانی بوده، می‌‌‌کوشیده‌‌‌اند نهاد شبستان را در ساخت سیاسی روم وارد کنند. اما اقتدار ملکه‌‌‌ی مادر در روم که در دوران چهار تن از امپراتوران سوری‌‌‌تبار روم رواج داشت، هرگز وضعیت نهادی و رسمی به خود نگرفت، و به همین خاطر به احتمال زیاد رخنه‌‌‌ای از سنت سیاسی ایران‌‌‌زمین به قلمرو روم بوده و ساختی درون‌‌‌زاد یا ادامه‌‌‌دار محسوب نمی‌‌‌شده است.

نکته‌‌‌ی مهم درباره‌‌‌ی جایگاه سیاسی زنان آن است که انگار برتری عام مردان بر زنان که در بیشتر تمدن‌‌‌ها پیش‌‌‌فرض گرفته می‌‌‌شده، در ایران‌‌‌زمین رواج نداشته است. یعنی چنین نبوده که نخست سلسله‌‌‌مراتبی سیاسی از مردان و بعد از ایشان سلسله‌‌‌مراتبی فروپایه‌‌‌تر از زنان وجود داشته باشد. در مقابل، با نوعی بُر خوردن مقام‌‌‌های زنانه و مردانه در میان هم سر و کار داریم. در نتیجه، چنین می‌‌‌نماید که نقش‌‌‌های سیاسی و موقعیت‌‌‌های درباری بسته به توانایی و مقام شخصی افراد تقسیم می‌‌‌شده و جنسیت یک طبقه‌‌‌ی معنادار برای تفکیک ایشان از هم قلمداد نمی‌‌‌شده است.

گواهِ این فرض آن است که در نبشته‌‌‌ی کعبه زرتشت آدُرآناهید، که دختر مهتر شاپور اول است، با لقب شهبانو شهبانویان نواخته شده و نامش مقدم بر چهار برادرش آمده است. در بند ۱۸ و ۱۹ از این متن می‌‌‌خوانیم که شاپور نخست آتشکده‌‌‌هایی را برای روان و دوام نام فرزندانش ساخته و به دین‌‌‌مردان پیشکش کرده است. نخستین آتشکده‌‌‌ای که از آن نام برده می‌‌‌شود، خسرو آذرآناهید است که به دخترش آذرآناهید پیشکش شده، و بعد از آن از آتشکده‌‌‌های پسرانش هرمزداردشیر (ارمن‌‌‌شاه) و شاپور (میشان‌‌‌شاه) و نرسی (سکان‌‌‌شاه و هندوشاه) یاد کرده است. در بند ۲۰ که نام شماری از بستگانش را آورده، ترتیبی را رعایت کرده که احتمالاً به مقام و سن‌‌‌شان مربوط می‌‌‌شده و نظمی جنسی در آن به چشم نمی‌‌‌خورد. یعنی بعد از یاد کردن از ساسان و بابک و شاپور و اردشیر، که پدر و عمو و پدربزرگ‌‌‌هایش هستند، به ترتیب از این افراد نام برده است: خورانزیم (شهر شاهبانو)، آذر آناهید (شهبانو شهبانوان)، دینک (شهبانو)، بهرام (گیلان‌‌‌شاه)، شاپور (میشان‌‌‌شاه)، هرمزد اردشیر (ارمن‌‌‌شاه)، نرسی (سکان‌‌‌شاه) و شاپور دخت که این آخری لقبی ندارد و معلوم است ترتیبِ نام‌‌‌ها بر اساس مقام و جایگاه درباری‌‌‌شان آمده است. در دو بند بعدی باز شمار بیشتری از نام‌‌‌ها را می‌‌‌بینیم و معلوم است که ایشان موقعیتی فروپایه‌‌‌تر داشته‌‌‌اند: سکان شهربانو، چشمگ بانو، پیروز شاهزاده، مرود بانو، مادر شاپور شاهنشاه، نرسی شاهزاده، رودخت (دختر انوشتگ)، ورازدخت (شهبانوی استخریاد و دختر خورانزیم)، هرمزدگ (پسر ارمن‌‌‌شاه)، هرمزد هرمزدگ، هودابخت، بهرام، شاپور، پیروز و شاپوردخت (فرزندان میشان‌‌‌شاه) و هرمزد دخت (دختر سکان‌‌‌شاه).

در همین کتیبه‌‌‌ نشانه‌‌‌ای می‌‌‌بینیم مبنی بر این که القاب و عنوان‌‌‌هایی که در این سیاهه‌‌‌ از درباریان به زنان داده شده، جنبه‌‌‌ی تشریفاتی و صوری نداشته است و به راستی به مقامی مشخص و قدرتی سیاسی اشاره می‌‌‌کرده است. دلیلش هم این که شاپور در کتیبه‌‌‌اش از مادربزرگش (دینک مادر بابک) و جده‌‌‌اش (رودک همسر ساسان) با احترام یاد می‌‌‌کند، اما بر خلاف زنان درباری دیگر لقبی شاهانه به ایشان نمی‌‌‌دهد. از همین‌‌‌جا معلوم می‌‌‌شود که ساسان و بابک هنوز مقامی سیاسی نداشته‌‌‌اند و در جایگاه رهبر آتشکده‌‌‌ی استخر دعوی قدرت سیاسی نمی‌‌‌کرده‌‌‌اند، و به همین خاطر زنان‌‌‌شان هم از این القاب بی‌‌‌بهره بوده‌‌‌اند و بعدتر هم با وجود آن‌‌‌که نام‌‌‌شان با احترام یاد می‌‌‌شده، این القاب را به شکلی صوری به ایشان نمی‌‌‌داده‌‌‌اند. این نکته بسیار اهمیت دارد چون نشان می‌‌‌دهد که شبستان نهادی سیاسی و معلوم با مرزبندی و لقب‌‌‌گذاری‌‌‌های معلوم بوده و خانواده‌‌‌های گسترده‌‌‌ی بزرگانی که شاید حاکم منطقه‌‌‌ای هم بوده‌‌‌اند، شبستان خوانده نمی‌‌‌شده و نقشهای سیاسی منسوب بدان در آن یافت نمی‌‌‌شده است.

البته در این نکته تردیدی نیست که خانواده‌‌‌های گسترده‌‌‌ی بزرگان و رهبران محلی هم ساختاری شبیه به شبستان داشته است. یعنی شواهد فراوانی نشان می‌‌‌دهد که به همان ترتیب سلسله مراتبی در آن حاکم بوده و زنانش نقشی سیاسی ایفا می‌‌‌کرده‌‌‌اند. اما روشن است که شبستان شاهنشاه در سراسر کشور یکی بوده و تنها پس از آن که شاهی قدرت را به دست می‌‌‌گرفت خانواده‌‌‌اش شبستان به معنای دقیق کلمه را تشکیل می‌‌‌داده‌‌‌اند. در حدی که شاهی مقتدر مانند شاپور نمی‌‌‌توانسته القاب سیاسی مربوط به شبستان را «عطف به ماسبق» کند و مادربزرگ و جده‌‌‌اش را با القابی درباری سرافراز نماید.

در دوران پس از اسلام هم همین نفوذ و اثرگذاری چشمگیر زنان درباری را می‌‌‌بینیم که با واسطه‌‌‌ی نهاد شبستان اعمال می‌‌‌شده است. یک شخصیت تاریخی مهم از این نظر که تداوم این سنت بعد از دوران ساسانی را نشان می‌‌‌دهد، ام مقتدر یکی از زنان نیرومند دربار عباسی بود که وسواس و نظارت سختگیرانه‌‌‌اش بر مواد درسی شاهزادگان و همتی که در پرورش و آموزش پسرش ابوالعباس بن مقتدر داشت زبانزد مورخان است. در حدی که می‌‌‌گویند او کتابهای ابن صولی از دانشمندان درباری که معلم شاهزادگان بود را خوانده بود و نقادانه درباره‌‌‌شان اظهار نظر می‌‌‌کرد.

آنچه در کتابهای تاریخی درباره‌‌‌ی زنان شبستان شاهان ایران زمین می‌‌‌خوانیم، حتا زمانی که سلسله‌‌‌ی عرب‌‌‌تبار عباسی یا ترک‌‌‌تباران عثمانی در بافت اسلامی خلافت مورد نظر هستند، با کلیشه‌‌‌های رایج اروپاییان درباره‌‌‌ی حرمسرا یکسره ناسازگار است. جالب آن که برداشت مشهور اروپاییان در این مورد که سیاست امری مردانه است و زنان را بدان راه نیست، که برای دیرزمانی اصلی موضوعه در فرهنگ اروپایی بود و بعدتر به شرق منسوب شد، در منابع ایران زمین مورد اشاره قرار گرفته است. اما اشاره بدان با انکار و تا حدودی ریشخند همراه بوده است.

نیکوست اگر به عنوان یک نمونه به گزارشهایی تاریخی بنگریم که در آن این عبارت درباره‌‌‌ی یک زن شبستان عباسی دو بار تکرار می‌‌‌شود. مسعودی در تاریخ خود از برخورد و گفتگوی خیزران زن مهدی عباسی با آخرین بازمانده از خانواده‌‌‌ی امویان داستانی نقل کرده که خواندنی است. روایت چنین است که خیزران در خانه‌‌‌ی خویش همراه با دختران بنی هاشم بر فرش ارمنی نشسته و بر مخده‌‌‌های ارمنی تکیه زده بودند و در میانشان زینب دختر سلیمان بن علی برتر از همه نشسته بود. پس خادمی آمد و گفت که زنی زیبارو اما ژنده‌‌‌پوش بر در است و نامش را نمی‌‌‌گوید و می‌‌‌خواهد خیزران را ببیند. خیزران به او اجازه‌‌‌ی ورود داد و زن خود را معرفی کرد و دانستند که مزنه دختر مروان بن محمد واپسین خلیفه‌‌‌ی اموی است و به فلاکت افتاده و برای یاری گرفتن از عباسیان که خویشاوندانش هستند به در سرای او آمده است. از گفتگویی که پس از آن میان زنان در می‌‌‌گیرد روشن می‌‌‌شود که همین مزنه زمانی که ابراهیم اولین امام عباسیان به دست امویان کشته شده بود با زینب دختر سلیمان به خشونت رفتار کرده بود و خطایش این بوده که گفته «زنان را چکار که در کار مردان دخالت کنند». و جالب این که طبری همین جمله را از هادی عباسی نقل می‌‌‌کند و می‌‌‌گوید موقع درگیری با مادرش چنین گفت و کمی بعد به دست وی کشته شد![10]

خیزران به احترام زینب چیزی نگفت، اما در پشت سر این زن را دستگیری کرد و با تشویق شوهرش مهدی اموالی به او بخشید.[11] از اینجا روشن می‌‌‌شود که در دربار عباسی از همان ابتدای شکل‌‌‌گیری دربار عباسی زنان برای خود دستگاه مستقلی داشته‌‌‌اند که خانه و قصری جداگانه را شامل می‌‌‌شده و در عین حال دربان و خادمانی داشته و دروازه‌‌‌اش بر مراجعان گشوده بوده است. در حدی که دختر بزرگترین دشمن خاندان عباسی می‌‌‌توانسته به ایشان مراجعه کند و یاری بطلبد. از همین گزارش بر می‌‌‌آید که سلسله مراتبی میان زنان برقرار بوده و زنان به طور مستقیم در امور سیاسی مداخله داشته‌‌‌اند و این تعبیر که سیاست کار مردان است و نباید در آن دخالت کرد را خوش نمی‌‌‌داشته‌‌‌اند هرچند گویا چنین سخنی در دوران اموی در میان زنان شایع بوده است.

چنان که گفتیم هادی خلیفه‌‌‌ی عباسی در آغاز تابع مادر خود – همین خیزران- بود و با اعمال نفوذ او به خلافت دست یافت. نوبتی که هادی خواسته‌‌‌ی مادرش را درباره‌‌‌ی گماشتن شخصی بر مسندی رد کرد میان‌‌‌شان به سختی دعوا در گرفت.[12] طبری داستان همین کشمکش را نقل کرده و می‌‌‌گوید کار تا آنجا بالا گرفت که خلیفه آشی زهرآگین برای مادرش فرستاد که وی با زیرکی اطرافیانش از خوردن آن پرهیز کرد، و در نهایت غائله میان این مادر و پسر چنین پایان یافت که وقتی هادی کوشید هارون‌‌‌الرشید را از ولیعهدی کنار بگذارد و پسرش جعفر را جانشین او کند، به دست مادرش کشته شد. کیفیتش مرگش هم چنان بود که زمانی بیمار شد، پس خیزران کنیزی را فرستاد که بر چهره‌‌‌اش بنشست و او را خفه کرد![13]

حتا در میان بدوی‌‌‌ترین حاکمان حاکم بر ایران هم که رفتارهایی از این جنس را مرتکب می‌‌‌شدند نشانه‌‌‌های پشیمانی و نامشروع بودن این نوع رفتارها را می‌‌‌بینیم. نمونه‌‌‌اش آن که طبری می‌‌‌گوید زمانی خلیفه هادی عباسی با اهل حرم به گلگشت رفته بود و از بستان همسایه صدای آواز زیبای مردی به گوشش رسید. پس او را نزدش حاضر کردند و هادی گفت: «برای چه پهلوی من که حرمم نیز با من است آواز می‌‌‌خوانی؟ مگر ندانسته‌‌‌ای که مادیان وقتی صدای نر را بشنود بدان مایل شود؟» و دستور داد تا او را اخته کردند. اما سال بعد هنگام گردش در همان جا او را به یاد آورد و از او خواست تا پولی بگیرد و او را ببخشد و آن مرد نپذیرفت و گفت نمی‌‌‌بخشم تا زمانی که در پیشگاه خدای بایستم. یعنی که روشن است چنین نوع برخوردی نه مشروعیت دینی داشته و نه پذیرفتنی و مرسوم بوده است، وگرنه گفتار و کردار بازیگران در این موقعیت به شکلی دیگر می‌‌‌بود.[14]

با توجه به آنچه که گذشت تصویری روشن درباره‌‌‌ی پویایی قدرت در شبستان به دست می‌‌‌آید. بالاترین مقام که در ضمن پایدارترین هم بود و دوامش به بقای شاه وابسته بود، جایگاه ملکه‌‌‌ی مادر است که برتر از همه‌‌‌ی نقشهای دیگر شمرده می‌‌‌شد و این قاعده‌‌‌ای بوده که در فرهنگ ایرانی در قالب احترام فراوان به مادر هم بازتاب داشته و حتا امروز هم باقی مانده است. از این روست که گسستن فرزندان از مادرانشان هنگام ازدواج کردن و تشکیل خانواده‌‌‌ی نو بدان شکلی که در تمدن اروپایی دیده می‌‌‌شود در ایران زمین تجربه نشده و نمی‌‌‌شود.

بنابراین محور رقابت قدرت در شبستان بر دستیابی به این مقام تمرکز داشته است. مقام ملکه‌‌‌ی مادر مقامی پایدار، تک و دشواریاب است که تنها با به سلطنت رسیدن فرزند یک زن حاصل می‌‌‌آید. به لحاظ نظری همه‌‌‌ی پسران شاه امکان بالقوه‌‌‌ی شاه شدن را دارند، و در تاریخ ایران بسیاری از شاهان بسیار مقتدر را داشته‌‌‌ایم که مادرشان به خاندانهای اشرافی تعلق نداشته و از مردم عادی و حتا فرودست برآمده است. با این همه اغلب نظمهای سیاسی بیرون شبستان در این زمینه اثرگذار بوده‌‌‌اند و رقابت بر سر ولیعهدی فرزند میان زنانی در می‌‌‌گرفته که خاندانهایی مقتدر را پشت سر خود داشته باشند یا مانند جیران در شبستان ناصری خود شخصیتی ویژه داشته و توانایی سازماندهی نیروهای سیاسی هوادار خود را داشته باشند.

رقابت برای ملکه‌‌‌ی مادر شدن امری بسیار پیچیده بوده که در درجه‌‌‌ی نخست با زادآوری و تندرستی و نژادگی زن پیوند داشته‌‌‌ است. یعنی در درجه‌‌‌ی نخست او می‌‌‌بایست بتواند پسری نیرومند و شایسته‌‌‌ی شاهی از پشت شاه پیدا کند. در گام بعدی می‌‌‌بایست همزمان با رشد و بالیدن این پسر شبکه‌‌‌ای از هواداران را در اطرافش شکل دهد و برتری او بر برادرانش را اثبات کند. مقام ملکه‌‌‌ی مادر یکه بوده و دستیابی بدان امری قاطع و همه یا هیچ بوده است. الگوی رقابت بر سرش هم دو دوره‌‌‌ی متفاوت کشمکش و پیروزی یا شکست را شامل می‌‌‌شده و پس از به قدرت رسیدن شاه جدید و معلوم شدن ملکه‌‌‌ی مادر بعدی موقعیت وی برای زمانی معمولا طولانی تضمین می‌‌‌شده و باقی رقیبان از صحنه حذف می‌‌‌شده‌‌‌اند، بی آن که موقعیت خود را در شبستان از دست بدهند.

موازی با این رقابت دیرپا و دشوار و فرساینده بر سر بر تخت نشاندن فرزند و دستیابی به مقام ملکه‌‌‌ی مادر، یک رقابت دیگر برای ربودل دل شاه تبدیل شدن به سوگلی در جریان بوده است. معمولا زنانی که به خاندانهای اشرافی تعلق داشته و جایگاهی تثبیت شده در دستگاه سیاسی داشته‌‌‌اند، به این رقابت وارد نمی‌‌‌شده‌‌‌اند و نیازی برای دلبری از شاه نمی‌‌‌دیده‌‌‌اند. در مقابل همسرانی که شاه فارغ از محاسبات خاندانی و اغلب بر اساس برخورد شخصی آنها را می‌‌‌دیده و می‌‌‌پسندیده در این رقابت وارد می‌‌‌شده‌‌‌اند.

رقابت برای سوگلی بودن شکلی دیگر از قدرت را برای زنان به ارمغان می‌‌‌آورده و آن قدرتی نرم و پویا و ناپایدار بوده که از اعمال نفوذ مستقیم بر نظر شاه بر می‌‌‌خاسته است. شواهد فراوان نشان می‌‌‌دهد که شاهان ایرانی درباره‌‌‌ی امور سیاسی با زنانشان سخن می‌‌‌گفته‌‌‌اند و سخنان ایشان را می‌‌‌شنیده‌‌‌اند و هواداری یا مخالفت زنانشان با سیاستمداران برایشان اهمیت داشته است. از این رو مسابقه برای ربودن دل شاه و رقابت برای جلب نگاه شاهانه بازی دیگری بوده که معمولا مستقل از رقابت بر سر جایگاه ملکه‌‌‌ی مادر در جریان بوده است. این دو شیوه‌‌‌ی تولید قدرت در شبستان گاه با هم ترکیب می‌‌‌شده و گاه مستقل از هم پیش می‌‌‌رفته است. روی هم رفته رقابت بر سر ملکه‌‌‌ی مادر اغلب بین زنانی نژاده و وابسته به خاندانهای بزرگ صورت می‌‌‌گرفته که پسری از شاه داشته‌‌‌اند. رقابت بر سر بستر شاه و سوگلی بودن معمولا زنانی از طبقات پایین‌‌‌تر را درگیر می‌‌‌کرده که به خاطر همین محرومیت‌‌‌شان از حمایت خاندانی بیشتر بر زیبایی و جذابیت شخصی خود متکی بوده‌‌‌اند. در عین حال این رقابت دستاوردهایی کوتاه مدت‌‌‌تر داشته و شاه ممکن بوده کمی بعد زنی دیگر را بر سوگلی امروزینش ترجیح دهد.

رقابتهای یاد شده که دو لایه‌‌‌ی متفاوت از سازماندهی قدرت زنانه در شبستان را تشکیل می‌‌‌داده و کاملا نظام یافته و قاعده‌‌‌مند بوده همان است که در چشم اروپاییان به دسیسه‌‌‌های حرمسرایی تعبیر شده است. برداشتی نادرست و شرق‌‌‌شناسانه که از نامعتبر شمردن نقش سیاسی زنان در دنیای مسیحیت غربی برخاسته و در بی‌‌‌سابقه بودن حضور سیاسی زنان در تاریخ اروپا ریشه دارد. وگرنه آنچه که در شبستان میان زنان می‌‌‌گذشته بازی‌‌‌ای قاعده‌‌‌مند بر سر قدرت بوده که مشابهش در دستگاه دولت میان مردان هم در جریان بوده است، و اصولا این دو شاخه‌‌‌ی سیاست مردانه و زنانه در هم تنیده بوده‌‌‌اند و دسته‌‌‌های متحد در شبستان با دسته‌‌‌های سیاسی دولت مربوط بوده و هریک نماینده‌‌‌ای از دیگری در فضای خصوصی یا عمومی محسوب می‌‌‌شده‌‌‌اند.

قاعده‌‌‌مند بودن این بازی برای فهم سیاست ایرانشهری بسیار مهم است. چون به خاطر وجود شبستان بوده که بسیاری از خشونتهای سیاسی خود به خود غیرضروری جلوه می‌‌‌کرده و رایزنی‌‌‌ و گفتگو جایگزین اعمال زور می‌‌‌شده است. شبستان همان فضای خصوصی اندرونی شاه بوده که گسترش یافته و به نهادی اجتماعی و شبه‌‌‌دولتی مستقل تبدیل شده است. از این رو وزنه‌‌‌ای همتا و هم‌‌‌سنگ دولت محسوب می‌‌‌شده است که سویه‌‌‌ای عمومی داشته و میدان گشوده و نمایانِ کشمکشهای سیاسی بوده است. این حقیقت که گذار قدرت در ایران زمین اغلب بی‌‌‌خونریزی انجام می‌‌‌پذیرفته را باید به این ترتیب توضیح داد. یک نشانه‌‌‌ی پایداری نظام سیاسی کم‌‌‌دامنه و کم‌‌‌بسامد بودنِ جنگ داخلی است. یعنی هرچه شمار و تلفات کشمکشهای خشونت‌‌‌آمیز میان مدعیان قدرت نسبت به واحد زمان کمتر باشد، آن نظام سیاسی پایدارتر است. شمار جنگهای داخلی بر قرن و شمار کشتگان در جنگ داخلی نسبت به کل جمعیت در ایران زمین همواره نسبت به همه‌‌‌ی تمدنهای بزرگ معاصرش کمتر بوده است و این بدان معناست که با دولتهایی پایدار و ساخت قدرتی پیچیده و خودسازمانده سر و کار داریم. طولانی بودن عمر سلسله‌‌‌های شاهی و گستردگی قلمرو جغرافیایی نسبت به کل جمعیت و تحمل بالای سیستم اجتماعی نسبت به تنوع قومی و دینی هم نشانه‌‌‌های دیگری است که بر همین پایدار بودن سیاست ایرانشهری گواهی می‌‌‌دهد.

یکی از متغیرهایی که این پایداری را ممکن ساخته، وجود شبستان بوده است که موازی با نهادهای رسمی و دولتیِ مردانه که بر اقتصاد و جنگ تمرکز دارند و کشمکشهایی علنی را در فضایی عمومی رهبری می‌‌‌کنند، همچون نهادی خصوصی و اندرونی‌‌‌ای گسترده در پشت صحنه نقش ایفا می‌‌‌کرده و رایزنی‌‌‌ها و پیوند و گسستهای خویشاوندی را مدیریت می‌‌‌کرده است. شبستان در این معنی کلید پایداری نظام سیاسی در ایران زمین بوده، و خود هم به همین دلیل تا این اندازه پایدار مانده و در سراسر تاریخ پیشامدرن تمدن ایرانی بی تغییر باقی مانده است.

ساختار شبستان به همان شکلی که از آغاز عصر هخامنشی پدیدار گشت، تا پایان دوران ساسانی یعنی تا دوازده قرن بعد پایدار ماند و حتا پس از ظهور اسلام نیز دست نخورده باقی ماند. در میانه‌‌‌ی دوران هخامنشی و ساسانی، داده‌‌‌های اندکی که درباره‌‌‌ی شبستان اشکانیان در دست داریم. اما همان هم نشان می‌‌‌دهد که این سنت در میان پارتیان نیز دوام داشته است.[15] با این تفاوت که برخی از کلیدواژه‌‌‌های دوران هلنی نیز در آن وارد شده است.

توجه به این نکته اهمیت دارد که در یونان و روم باستان هرچند شاهان چندهمسر بودند، اما نهادی به نام شبستان وجود نداشته است. به همین خاطر شاهان دوران هلنی هم که پس از اسکندر به قدرت رسیدند نتوانستند این سنت سیاسی را در میان خود وامگیری کنند. ساخت سیاسی دولتهایی که پس از اسکندر ایجاد شدند و سراسر قلمرو انیرانی هخامنشیان –از بالکان تا مصر- را زیر سلطه‌‌‌ی خود گرفتند، از نظر سیاسی وامدار سنت دولتشهرهای یونانی بودند که خود دربار مصر را سرمشق می‌‌‌گرفتند. در مصر باستان، که از بسیاری از جنبه‌‌‌ها پادنهاد روشن و قاطع نظام سیاسی ایرانی است، هر فرعون تنها یک ملکه داشت که اغلب خواهر تنی یا ناتنی خودش بود. به این ترتیب از آنجا که خاندان سلطنتی در اندیشه‌‌‌ی مصریان ماهیتی ایزدی و غیرانسانی داشت، هیچ یک از همبستران فرعون نمی‌‌‌توانستند در نژادگی با خواهرش رقابت کنند و زاینده‌‌‌ی فرعون بعدی باشند. به این خاطر است که در مصر رسم شگفت‌‌‌انگیز و نادر ازدواج خواهر و برادر را داریم، که یونانیان و رومیان آن را در اشکالی محدود میان خود وامگیری کردند و به اشتباه همان را به دربارهای ایرانی نیز منسوب می‌‌‌کردند. چنان که می‌‌‌گفتند کمبوجیه با خواهرش و اردشیر با دخترش ازدواج کرده است، در حالی که بر مبنای داده‌‌‌های همزمان و اسناد قاطع و شفاف می‌‌‌دانیم که چنین نبوده و ازدواج با محارم هیچ نمونه‌‌‌ی مستندی در میان شاهان ایرانی نداشته است.

فرعونهای مصری بی‌‌‌شک تنها یک همبستر نداشته‌‌‌اند، اما با این مقدمه که گفتیم، تک همسر محسوب می‌‌‌شدند. یعنی در هر برش زمانی تنها یک ملکه‌‌‌ی رسمی داشته‌‌‌اند که مادر فرعون بعدی محسوب می‌‌‌شده است. شاید به همین خاطر است که در مصر هرگز شبستان تکامل پیدا نمی‌‌‌کند و زنان هرچند گاه مانند حت‌‌‌شپ‌‌‌سوت قدرت سیاسی هم پیدا می‌‌‌کردند، اما از اتصال به نهادی زنانه و پایدار در دستگاه سیاسی کشور محروم بودند.

حاکمان دوران هلنی دقیقا همین سنت مصری را ادامه دادند و در این در کنار وامگیری گسترده‌‌‌شان از سیاست مصر باستان و شیفتگی‌‌‌شان به فرعونهای مصری قرار می‌‌‌گرفت. به همین خاطر در دربار اسکندریه‌‌‌ی بطلمیوسی و بابل سلوکی و مقدونیه‌‌‌ همان الگوی سیاست مصری را می‌‌‌بینیم که با غیاب شبستان و تک‌‌‌همسری سیاسی همراه است، و جالب این که ایجاب می‌‌‌کند که شاه در صورت امکان با خواهرش وصلت کند و زن و شوهر تاجدار همدیگر را برادر و خواهر (آدلفوس/ آدلفی) بنامند. بنا به منابع رومی انگار اشکانیان هم این رسم را از ایشان وام گرفته‌‌‌ باشند، و شاید برداشت نادرست رومیان درباره‌‌‌ی این که شاهان ایران با خواهر خود ازدواج می‌‌‌کنند از اینجا برخاسته باشد. هرچند این امکان هم هست که اصولا کل ماجرا انگاره‌‌‌ای نادرست بوده باشد و مورخان رومی از سر ناآگاهی آنچه که در دربارهای مصر و مقدونیه رواج داشته را به ایرانیان منسوب کرده باشند.

داده‌‌‌هایی که درباره‌‌‌ی شبستان اشکانیان در دست داریم جسته و گریخته اما بیانگر است و نشان می‌‌‌دهد که همان سنت کهن هخامنشی در سراسر این دوران رواج داشته است. ازدواج با محارم در میان شاهنشاهان پارتی یافت نمی‌‌‌شده و نهاد شبستان به همان شکل کهنش وجود داشته است. با این تفاوت که زنان گویا نقش برجسته‌‌‌تری داشته باشند و گاه علاوه بر سپهر سیاسی در حوزه‌‌‌ی نظامی نیز نقشی ایفا می‌‌‌کرده‌‌‌اند. این امر البته دور از ذهن هم نیست، چون پارتها از قبیله‌‌‌های جنگاور نزدیک به سکاها و تخاری‌‌‌ها بودند و منابع چینی و یونانی کهن در این مورد همداستان‌‌‌اند که زنان در این قبایل ایرانی کوچگرد جنگاور بوده و پا به پای مردان به جنگ می‌‌‌رفته‌‌‌اند. نمودی از این ماجرا در دوران اشکانی را در مجموعه‌‌‌ای از متون رومی باز می‌‌‌یابیم که سفر تیرداد سفیر ایران و شهربان ارمنستان به دربار نرو را وصف می‌‌‌کند. این متون در ضمن دقیقترین گزارش آن دوران درباره‌‌‌ی موقعیت زنان درباری اشکانی را هم به دست می‌‌‌دهد. به روایت رومیان در جریان این سفر یکی از زنان تیرداد که مقام ملکه را داشت و از دیگران متمایز بود، در کنار شوهرش اسب می‌‌‌تاخت و کلاهخود بر سر داشت. به همین خاطر هم مایه‌‌‌ی شگفتی و حیرت رومیانی شده بود که زنان‌‌‌شان را با دقت از محیطهای عمومی و سیاسی دور نگه می‌‌‌داشتند.[16]

ترکیب کارکردهای سیاسی و آموزشی در شبستان چنان است که آشکارا برکندن‌‌‌اش از باقی سیستم‌‌‌های اجتماعی و محصور کردن‌‌‌اش در حریمی مین‌‌‌گذاری شده با حسادت جنسی ناممکن بوده است. هرودوت می‌‌‌گوید که همسر کوروش چندان در میان مردم بابل محبوب بود که پس از مرگش یک هفته برایش سوگواری کردند و اسناد تاریخی بابل هم این گزارش را تایید می‌‌‌کند. از سوی دیگر پلوتارک در شرح زندگی اردشیر درازدست می‌‌‌نویسد که شاه هخامنشی از همسرش خواسته بود وقتی سوار بر تخت روان از خیابانها می‌‌‌گذرد پرده‌‌‌های تختش را بالا بزند تا مردم او را ببینند و اگر کسی خواست عریضه‌‌‌اش را به او بدهد. این نمونه‌‌‌های تاریخی به همراه انبوهی از داده‌‌‌های مستند نشان می‌‌‌دهد که شبستان نهادی فعال و مردمی بوده که با لایه‌‌‌های مختلف مردم در تماس بوده و همچون واسطه‌‌‌ای زنانه میدان دولتِ مردانه و توده‌‌‌ی مردم عمل می‌‌‌کرده است.

از این رو تصور نامعقول نویسندگان ایرانی که پدربزرگ و مادربزرگهایشان شبستان‌‌‌های قاجاری را دیده بوده‌‌‌اند، و با این همه بدون پرس و جو از ایشان تخیلات اروپاییان درباره‌‌‌ی حرمسرا را تکرار می‌‌‌کنند، جای شگفتی دارد. حقیقت آن است که ایده‌‌‌ی حرمسرایی تک جنسه و انباشته از زنان شهوت‌‌‌زده‌‌‌ی گرفتار قحطی مرد، که در میان خواجه‌‌‌سرایانی بداخم و دیوارهایی بلند و عبورناپذیر محصور شده‌‌‌اند، هرگز واقعیت تاریخی نداشته و اصولا امکان تحقق اجتماعی‌‌‌اش بسیار اندک است. داده‌‌‌های تاریخی و تحلیل پیچیدگی‌‌‌های جامعه‌‌‌ی ایرانی و اسناد به جا مانده از شبستان‌‌‌ها هم نشان می‌‌‌دهد که مرز میان شبستان و محیط بیرون مانند تمام سیستمهای اجتماعی دیگر نیمه‌‌‌تراوا بوده و انسداد استواری که اروپاییان فرض کرده‌‌‌اند، خارج از ذهنیت‌‌‌شان در سپهر اجتماعی ایران وجود نداشته است.

شبستان مانند هر سیستم اجتماعی دیگری از عناصری و روابطی تشکیل شده و با حد و مرزی از جهان خارج جدا می‌‌‌شود. مسئله درباره‌‌‌ی تراوا یا ناتراوا بودن این مرزها نیست. چون سیستمهایی مانند عزلتکده‌‌‌های صومعه‌‌‌های مسیحی یا زندان‌‌‌های مدرن که ناتراواترین مرزها را دارند هم به هر روی نسبت به زیرسیستم‌‌‌های خاصی گشوده‌‌‌اند، و شبستان به هیچ عنوان با این سازمانهای محصور کننده شباهتی نداشته است. پرسش در اینجاست که حد و مرز سیستم شبستان با جهان خارج چگونه تعیین می‌‌‌شده است؟ در اینجا با چند پرسش سر و کار داریم که هسته‌‌‌ی مرکزی انگاره‌‌‌ی شرق‌‌‌شناسانه از حرمسرا را هدف می‌‌‌گیرد. انگاره‌‌‌ای که بر شبستان برچسب حرمسرا می‌‌‌زند و آن را همچون زندانی محصور و جدای از جهان خارج قلمداد می‌‌‌کند. در این زمینه باید بپرسیم که آیا چنان که هرودوت نوشته، تنها دختران پارسی که به خاندانهای بزرگ تعلق داشته‌‌‌اند می‌‌‌توانسته‌‌‌اند به عنوان همسر شاهنشاه به شبستان بپیوندند؟ یا آن که درهای شبستان بر همگان گشوده بوده است؟ و آیا به راستی پای هیچ مرد نامحرمی به درون شبستان نمی‌‌‌رسیده و تنها خواجگان در این فضا یافت می‌‌‌شده‌‌‌اند؟

تا جایی که به مهمترین عنصر این نهاد یعنی بانوان مربوط می‌‌‌شود، بی‌‌‌تردید شبستان شاهنشاهان بر روی مردم عادی بسته نبوده است. یعنی زنان شایسته‌‌‌ای که به طبقات اجتماعی گوناگون و تیره‌‌‌های متفاوت ایرانی تعلق داشته‌‌‌اند می‌‌‌توانسته‌‌‌اند وارد شبستان شوند و از شاه باردار شوند و فرزندشان می‌‌‌توانسته به پادشاهی برسد. نمونه‌‌‌های تاریخی فراوانی در این زمینه داریم. که به ویژه در دوران ساسانی به خوبی مستند شده است. ازدواج قباد با نیواندخت در نیشابور که به بسته شدن نطفه‌‌‌ی انوشیروان دادگر انجامید نمونه‌‌‌ای از این پیوندهاست، و نمونه‌‌‌ی دیگر ازدواج یزدگرد بزهکار با شوشاندخت یهودی است که زایش بهرام گور دلیر و تاریخ‌‌‌ساز را ممکن ساخت.

ورود زنان به این نهاد هم اختیاری و داوطلبانه بوده است. اغلب مانند همه‌‌‌ی ازدواجهای دیگر در جهان سنتی خانواده‌‌‌های زن و مرد درباره‌‌‌ی وصلت دختر اعمال نفوذ می‌‌‌کرده‌‌‌اند. اما قاعده‌‌‌ی کلی‌‌‌ای که از منابع تاریخی بر می‌‌‌آید آن است که دختران ایرانی نسبت به معاصران خود در تمدن‌‌‌های دیگر دایره‌‌‌ی اختیار و انتخابی چشمگیر داشته‌‌‌اند و حق‌‌‌شان بر انتخاب شوهر –که در دوران پیشامدرن در اروپا و چین برای دختران ناشناخته بوده- به رسمیت شمرده می‌‌‌شده است. یکی از دهها شاهدی که در این زمینه داریم، داستان بهرام گور و ماهیار گوهرفروش در شاهنامه است. فردوسی می‌‌‌گوید بهرام پس از شکاری تماشایی با شنیدن آوازه‌‌‌ی دختر آوازخوان و شاعرِ ماهیار، در جامه‌‌‌ی مبدل و هم‌‌‌چون شهسواری جداشده از اردوی شاهی به نزد او رفت و شب را مهمان او شد. بعد هم دخترش آرزو را دید و او را از ماهیار خواستگاری کرد. در این میان ماهیار و آرزو حدس می‌‌‌زدند که مهمان‌‌‌شان خودِ شاه باشد. با این همه، وقتی خواستگاری انجام شد، ماهیار از دخترش پرسید که این مرد را به شوهری برمی‌‌‌گزیند یا نه، و از سخنش برمی‌‌‌آید که مهریه‌‌‌ را هم خودِ دختر تعیین می‌‌‌کرده است:[17]

چنین گفت با آرزو ماهیار        کزین این شیردل چند خواهی نثار؟

نگه کن بدو تا پسند آیدت؟       برِ او شوی سودمند آیدت؟

از سوی دیگر خروج زنان از شبستان هم ممکن بوده است. بر خلاف آنچه که در فیلم‌‌‌های هالیوودی می‌‌‌بینیم، شبستان نهادی زندان‌‌‌گونه نبوده که زنان با ربوده شدن بدان وارد شوند و مدام خواهان گریختن از آن باشند و نهادی بوده که عضویت در آن با مزایای اعتباری و اقتصادی گوناگون همراه بوده و از این رو زنان با خواست خود و خویشاوندانشان بدان وارد می‌‌‌شده‌‌‌اند و می‌‌‌توانسته‌‌‌اند هر وقت خواستند از آن خارج شوند. در واقع بیرون کردن زنان از شبستان نوعی تنبیه برایشان محسوب می‌‌‌شده است و گهگاه می‌‌‌بینیم که شاهی بر همسرش خشم می‌‌‌گیرد و او را از شبستان خود بیرون می‌‌‌کند، که این همتای طلاق دادن زن و خلع شدن‌‌‌اش از مقام بانوی شبستان است.

در تاریخ ساسانیان مشهورترین نمونه‌‌‌ای که از این دست داریم به داستان بهرام و آزاده مربوط می‌‌‌شود و ماجرای زنی رامشگر به نام آزاده است که به مقام سوگلی برکشیده می‌‌‌شود، اما چون با شاه به گستاخی سخن می‌‌‌گفته و ادب درباری را رعایت نمی‌‌‌کرده، شاه نوبتی در شکار او را از مرکب خود پیاده می‌‌‌کند و رهایش می‌‌‌کند، هرچند سالها بعد بار دیگر او را می‌‌‌بیند و مهرش می‌‌‌جوشد و باز وصال‌‌‌شان از سر گرفته می‌‌‌شود. در دوران جدید هم خروج همسر مظفرالدین‌‌‌ میرزا از شبستان ولیعهد را داریم که با مخالفت پدرشوهرش ناصرالدین شاه و شوهرش همراه بوده است. با این همه تاج‌‌‌الملوک که زنی اشرافی و زاینده‌‌‌ی محمدعلی میرزا شاه بعدی مملکت بود، بر گرفتن طلاق اصرار کرد و پیش از آن که شوهرش به مقام سلطنت برسد در عین مخالفت شاه از او طلاق گرفت. این دو نمونه نشان می‌‌‌دهد که شبستان کارکرد طبیعی و عادی خود در مقام خانواده را همچنان داشته و به همان شکلی که مردان و زنان ایرانی آزادانه می‌‌‌توانسته‌‌‌اند از هم جدا شوند، در شبستان هم چنین جدایی‌‌‌هایی ممکن و رایج بوده است. از این رو حد و مرز شبستان بر روی بانوان گشوده بوده و دشوارترین معیار سیستمی یعنی عضویت رسمی در آن به سادگی تحقق می‌‌‌یافته یا باطل می‌‌‌شده است.

اما تراوایی این مرزها نسبت به مردان چگونه بوده است؟‌‌‌ آیا می‌‌‌توان پذیرفت که فضای داخلی شبستان به کلی عاری از هر مردی بوده و تنها زنان و خواجگان در آن حضور داشته‌‌‌اند؟

تصویر مرسوم از حرمسرا تمام این پرسشها را به شکلی افراطی در راستای تفکیک جنسیتی تام و تمام پاسخ می‌‌‌دهد. این تصویر اغراق‌‌‌آمیز که تا به امروز ادامه یافته، باعث شده نویسندگانی از مردانی بنویسند «که حق دارند همسران خود را با جداسازی اجتماعی از چشم مردان دیگر پنهان و در عمل نامرئی‌‌‌شان کنند»[18] یعنی به جدایی کامل فضاهای زنانه و مردانه، منع گفتگو و ارتباط زنان و مردان نامحرم و ناتراوا بودن مرزهای حرمسرا باور دارد. نکته‌‌‌ی مهم آن است که تمام این تصویرها بر مبنای نوشتارها و گفتارهای جهانگردانی اروپایی شکل گرفته که اصولا در شبستان‌‌‌ها راه نداشته‌‌‌اند و بنابراین آنچه در این مورد ثبت کرده‌‌‌اند در مستندترین حالت شنیده‌‌‌ها و دریافته‌‌‌هایشان بوده، که اغلب با بدفهمی و اغراق نیز در آمیخته است. بماند که چنین گزارشهای مستندی بسیار اندک هستند و اغلب به سادگی با سیلان تخیل جنسی نویسندگان درباره‌‌‌ی نهادی که آن را ندیده‌‌‌اند سر و کار داریم.

بر همین اساس هم برداشتهایی افراطی درباره‌‌‌ی آداب و آیینهای مربوط به زنان در منابع اروپایی شکل گرفته است. مثلا درباره‌‌‌ی استفاده‌‌‌ی زنان از تخت روان و فریاد «کور شو، دور شو» که نگهبانان سر می‌‌‌دادند،[19] طی سالهای اخیر تفسیرهای عجیب و غریبی بر سر زبانها افتاده. از جمله این که گویا چنین رسمی در راستای منع تماس بین زنان و مردان انجام می‌‌‌گرفته و برخی نویسندگان این را گواه گرفته‌‌‌اند تا غیاب تماس میان زن و مرد در خارج از محیط حرمسرا را اثبات کنند. در حالی که زنان حرمسرا به گواهی منابع تاریخی آزادانه در خیابانها گشت و گذار می‌‌‌کرده‌‌‌اند و حتا در زمان سفر هم اغلب سوار بر اسب بوده‌‌‌اند و تنها زمانی که از سواری خسته می‌‌‌شدند در تخت روان می‌‌‌نشستند.[20] نشستن در تخت روان نوعی امتیاز و علامت برتری زنان شمرده می‌‌‌شده و از این رو غوغای نگهبانان‌‌‌شان در خیابانها را باید نوعی ابراز قدرت و نمایش جلال و شکوه اشرافی دانست که همتای مردانه‌‌‌اش حضور شمار زیادی از ملازمان و همراهان در کنار مقامی والا بوده است. از این رو گزارش اروپاییان را باید با قدری تردید تلقی کرد، وقتی می‌‌‌گویند خواجه‌‌‌سرایان و نگهبانان یکسره اطراف زنان حرم را گرفته و مراقب حجاب او بوده‌‌‌اند و رهگذرانی که روی خود را به سوی دیگر نمی‌‌‌گردانده‌‌‌اند را قطعه قطعه می‌‌‌کرده‌‌‌اند! [21]

برای این که ریشه‌‌‌ی این تک جنسی پنداشتن افراطی شبستان را در چشم اروپاییان دریابیم، نخست باید نکته‌‌‌ی مهمی را گوشزد کنیم و آن هم تمایز میان اندرونی و بیرونی در فضاهای زیستی ایرانیان است. چنان که در نوشتارهای دیگری نشان داده‌‌‌ام، هم بر اساس تحلیل‌‌‌های جامعه‌‌‌شناسانه و هم با تکیه به شواهد فراوان تاریخی می‌‌‌توان با قاطعیت گفت که ایران زمین نخستین تمدنی است که مفهوم «من» در آن شکل گرفته و تمایز پیدا کرده است. منظور از من هم خویشتنِ خودآگاه و خودمختار و خودبنیادی است که در نهادهای اجتماعی به رسمیت شمرده شود و در نظامهای حقوقی و دینی و بازنمایی‌‌‌های ادبی و هنری و اساطیری بتوان حضور و استقلالش را تشخیص داد. من بی‌‌‌شک بسیار پیش از دوران نوزایی اروپایی، در حدود قرن دوازدهم پیش از میلاد در ایران شرقی در قالب یک نظام فلسفی منسجم صورتبندی شده و همزمان در چارچوب دینی یکتاپرست و اخلاق‌‌‌مدار جای گرفته است. همین تحول مهم در پیکربندی من/ سوژه بود که ظهور دولت هخامنشی با من‌‌‌های شگفت‌‌‌انگیز و تاریخ سازش را ممکن ساخت و نظام حقوقی فردمدار و جهش ناگهانی پیچیدگی در سطوح گوناگون را رقم زد. به همین خاطر بود که حق مالکیت شخصی استوار و ریشه‌‌‌دار، مسئولیت اخلاقی و سرنوشت مینویی منحصر به فرد، و رواداری دینی و آزادی عقاید شخصی در ایران زمین تا این اندازه نهادینه شده و کهنسال است. به شکلی که نظیرش تا سیصد سال پیش در هیچ جای دنیا –از جمله بی‌‌‌شک در یونان و روم باستان- همتایی نداشته است.

یکی از نخستین نمودهایی که انتظار داریم با ظهور من در سطح اجتماعی ببینیم، تفکیک فضاهای عمومی از خصوصی است. در جوامعی که من در آنها به صورت عضوی تمایز نایافته در دل قبیله یا خاندان حل شده، تفکیکی میان امر خصوصی و عمومی وجود ندارد و از این رو مفهوم فضای خصوصی هم تعریف ناشده است. تنها زمانی که من‌‌‌ها استقلال داشته باشند فضایی خصوصی را برای خود طلب می‌‌‌کنند و بر می‌‌‌سازند و ادعایشان در این حوزه به کرسی می‌‌‌نشیند.

با این مقدمه‌‌‌چینی، این حقیقت که کهنترین تفکیک فضای خصوصی از عمومی در ایران زمین تحقق یافته، چندان دور از انتظار نیست. این تفکیک که در ساخت معماری ایرانی خود را به خوبی نشان می‌‌‌دهد، از دیرباز به جداسازی فضاهای مسکونیِ مربوط به نشست و برخاستهای عمومی و فضای زندگی شخصی انجامیده است. در نتیجه خانه‌‌‌های ایرانی از گذشته‌‌‌های دوردست اندرونی و بیرونی داشته‌‌‌اند. شبستان اگر از چشم‌‌‌انداز معمارانه نگریسته شود، تداوم بالیده و پیچیده شده‌‌‌ی همان اندرونی است که در ابعاد نهادی اجتماعی رشد کرده و توسعه یافته باشد.

اندرونی بنا به داده‌‌‌های همگرا و متنوعی که در دست داریم، همین فضای خصوصی را برای بانوان نیز فراهم می‌‌‌آورده است. یعنی نه تنها فضای خصوصی و خانوادگی شاه محسوب می‌‌‌شده، به خاطر گستردگی و بزرگی‌‌‌اش خود به صورت نوعی فضای عمومی ویژه عمل می‌‌‌کرده که اعضایش در آن فضاهای خصوصی ویژه‌‌‌ی خود را داشته‌‌‌اند. به همین خاطر ویژگی مشهور شبستان آن بوده که زنان و حتا کنیزان در آن اتاقها و حجره‌‌‌های خاص خود را داشته‌‌‌اند. بر همین مبنا و به خاطر شمار زیاد اتاقهای یکی از بخشهای ویرانه‌‌‌ی تخت جمشید است که آنجا را حرمسرا نامیده‌‌‌اند.

بنابراین آنچه که گویا برای اروپاییان شگفت‌‌‌انگیز و ناپذیرفتنی بوده، جدایی فضای عمومی و خصوصی است. امری که در اروپا تا قرن هجدهم ناشناخته بود و پس از آن هم تا ابتدای قرن بیستم در میان کل مردم رواجی نیافت. این که بخشی از خانه اندرونی است و بیگانگان حق ندارند سرزده بدان وارد شوند، در ایران زمین از دیرباز در تمام خانه‌‌‌ها وجود داشته و طراحی فضایی خصوصی را می‌‌‌رسانده که پیامد به رسمیت شمرده شدن من‌‌‌ها محسوب می‌‌‌شده و امن بودن «پشت صحنه‌‌‌ی» روابط اجتماعی‌‌‌شان را به دنبال داشته است. قاعدتا چارچوب مشابهی در شبستان‌‌‌ها هم حاکم بوده است و راویان اروپایی که قاعدتا هرگز فضای درونی شبستانها را با دقت ندیده بوده‌‌‌اند و تنها درباره‌‌‌اش خیالپردازی می‌‌‌کرده‌‌‌اند، حرمت فضای خصوصی را حمل بر تفکیک جنسیتی کرده‌‌‌اند.

اما کافی است به کارکردهای شبستان بنگریم تا دریابیم که اصولا تفکیک جنسیتی از آن جنسی که در انگاره‌‌‌ی حرمسرا می‌‌‌بینیم ناممکن بوده است. شمار زیادی از دانشمندان و معلمان در کنار هنرمندان و به ویژه موسیقی‌‌‌دانان برای آموزش به دختران با شبستان در ارتباط بوده‌‌‌اند و تقریبا همه‌‌‌شان هم مرد بوده‌‌‌اند. به همین ترتیب کارگزاران امور مالی بانوان بانفوذ، و همچنین دولتمردان و سیاستمداران هریک با بانوانی در شبستان خویشاوند یا مربوط بوده‌‌‌اند. خویشاوندان بانوان مدام از آنها دیدار می‌‌‌کرده‌‌‌اند و در چنین فضایی بدیهی است که آن تفکیک جنسیتی و ناتراوایی مرزهای شبستان افسانه‌‌‌ای بیش نبوده است. آنچه که به این توهم دامن زده ادب عادی حاکم بر خانه‌‌‌های ایرانی است که بیگانگان را از ورود به فضای خصوصی دیگران باز می‌‌‌دارد و از این رو گردش آزادانه‌‌‌ی افراد در فضاهای داخل شبستان را مهار می‌‌‌کرده، درست به همان ترتیب که ورود و مداخله‌‌‌شان در اندرونی خانه‌‌‌ی مردم عادی را نیز ممنوع می‌‌‌ساخته است.

گذشته از آن که مردمی از بیرون با شبستان کار داشته و با آن در ارتباط بوده‌‌‌اند، خود زنان خویشاوند شاه نیز مدام با فضای بیرون از شبستان مربوط بوده‌‌‌اند و کارهایی را در خارج از آن به انجام می‌‌‌رسانده‌‌‌اند. نه تنها ماندن در اندرونی یا شبستان اجباری نبوده، که اغلب زنان برای گردش یا تفریح از آن خارج می‌‌‌شده‌‌‌اند. گوبینو و سایر سفرنامه‌‌‌نویسان نیز به این موضوع اشاره کرده‌‌‌اند که زنان در ایران هرگاه می‌‌‌خواسته‌‌‌اند از خانه خارج می‌‌‌شده‌‌‌اند.[22] برای زنان طبقات فرودست‌‌‌تر این گردشها در بیرون از خانه برای مهمانی، حمام رفتن، گردش در بازار و زیارت انجام می‌‌‌گرفته است.[23] اما بخش مهمی از عمر زنان طبقه‌‌‌ی اشراف به گشت و گذار در طبیعت و شکار می‌‌‌گذشته‌‌‌ است.[24] همتای شکار برای طبقات غیراشرافی گلگشت و رفتن به بوستانها بوده است. همه‌‌‌ی سفرنامه‌‌‌نویسان در این مورد تاکید دارند که بخش بزرگی از زندگی زنان ایرانی به تفریح و گردش می‌‌‌گذشته[25] و به ویژه روزهای جمعه که بازارها تعطیل بوده زنان به همراه شوهرانشان دسته دسته با غذا و آجیل و شیرینی از خانه خارج شده و از صبح تا غروب تا در باغهای اطراف شهر می‌‌‌گذرانده‌‌‌اند.[26] در کنار این «پیک‌‌‌نیک» خانوادگی که زن و مرد در آن شرکت داشته‌‌‌اند، تفریح عصر پنجشنبه‌‌‌ها (یا همان برنامه‌‌‌ی شب‌‌‌جمعه‌‌‌)ای هم وجود داشته که زنانه بوده و به زیارت آرامگاه بزرگان یا بازدید از گورستانها مربوط می‌‌‌شده است.[27] برنامه‌‌‌ای که بر خلاف تصور امروزین گویا چندان نشانی از سوگ یا غم در آن وجود نداشته و بیشتر نوعی گردش و دید و بازدید جمعی محسوب می‌‌‌شده است.

بخش مهمی از فعالیتهایی که زنان شبستان در بیرون از این نهاد انجام می‌‌‌داده‌‌‌اند، ماهیتی یکسره اقتصادی داشته است. تمدن ایرانی با تمام تمدنهای دیگر دوران پیشامدرن از این نظر که زنان در آن از حق مالکیت و ارث کامل برخوردار بوده‌‌‌اند، متمایز است. تنها در ایران زمین بوده که زنی تنها می‌‌‌توانسته مستقل از خانواده‌‌‌اش استقلال مالی داشته باشد و به کارهایی مانند تجارت یا زمین‌‌‌داری بپردازد. طبیعی است که زنان شبستان به خاطر درآمد بالاتری که داشته‌‌‌اند و پیوندشان با مناصب سیاسی به منابع اقتصادی بزرگتری هم دسترسی داشته‌‌‌اند و از این رو قطب فعالیت اقتصادی زنان هم در شبستان‌‌‌ها متمرکز بوده است.

زنان شبستان اغلب بسیار ثروتمند بوده‌‌‌اند. چنان که دیدیم ارته‌‌‌بامه که احتمالا مادر داریوش بزرگ بوده سومین حقوق بالا را در دولت هخامنشی دریافت می‌‌‌کرده است، و ارته‌‌‌ستونه دختر کوروش بزرگ زمین‌‌‌دار نامداری بوده که قلمرو زیر فرمانش تا چندین نسل پس از درگذشتش همچنان به دست نوادگانش بوده است.

در دورانهای بعدی از زندگی زنان شبستان داده‌‌‌های بیشتری در دست داریم و در می‌‌‌یابیم که همگرایی قدرت سیاسی و جایگاه نهادین در شبستان عاملی بوده که انباشت ثروت نزد این زنان را ممکن می‌‌‌ساخته است. به عنوان نمونه می‌‌‌دانیم که شغب مادر خلیفه مقتدر عباسی همچنین در عزل و نصب قاضیان هم مداخله داشت و گماشتن محمد بن عبدالله بن ابی‌‌‌الشوارب به مقام قاضی‌‌‌القضات بغداد را به سال ۲۸۹ (۲۹۸ق) نتیجه‌‌‌ی نفوذ او دانسته‌‌‌اند، در حالی که این مرد قاضی خوبی نبود و برای آن بدین منصب رسیده بود که گوش به فرمان ملکه‌‌‌ی مادر باشد. شغب به دستیاری شبکه‌‌‌ای از قاضیان که در اطراف گمارده بود اموال وقفی را تصرف می‌‌‌کرد و بر ثروت خود می‌‌‌افزود. این زن در عزل و نصب قاضیان هم مداخله داشت و گماشتن محمد بن عبدالله بن ابی‌‌‌الشوارب به مقام قاضی‌‌‌القضات بغداد را به سال ۲۸۹ (۲۹۸ق) نتیجه‌‌‌ی نفوذ او دانسته‌‌‌اند، در حالی که این مرد قاضی خوبی نبود و برای آن بدین منصب رسیده بود که گوش به فرمان ملکه‌‌‌ی مادر باشد. شغب به دستیاری شبکه‌‌‌ای از قاضیان که در اطراف گمارده بود اموال وقفی را تصرف می‌‌‌کرد و بر ثروت خود می‌‌‌افزود. چنین انباشت ثروتی را به ویژه نزد ملکه‌‌‌های مادر می‌‌‌بینیم. چنان که خیزران همسر مهدی عباسی زمانی که به سال ۱۶۸ (۱۷۳ق) در زمان خلافت پسرش درگذشت، صاحب املاک و اموال هنگفتی بود که ارزش‌‌‌شان را به صد و شصت میلیون درهم تخمین زده‌‌‌اند.[28]

یکی از خروجی‌‌‌های اقتصادی مهم شبستان فعالیتهای عمرانی خیریه‌‌‌ای بوده که زنان شبستان به انجام می‌‌‌رسانده‌‌‌اند. یعنی جدای از به گردش درآمدنِ سرمایه در چرخه‌‌‌های تولیدی مربوط به زمین‌‌‌داری و صنعتگری، یک خروجی اقتصادی مهم شبستان که به بازتوزیع ثروت انباشت شده در آن می‌‌‌انجامیده، به فعالیتهای عمرانی بانوان شبستان مربوط می‌‌‌شده است. باز در اینجا می‌‌‌بینیم که حضور اقتصادی زنان خویشاوند شاه در عرصه‌‌‌های گوناگون و به ویژه به انجام رساندن طرحهای عمرانی با پرده‌‌‌نشینی و محصور بودن شبستان ناسازگار است و این تصویر تخیلی از حرمسرا را نقض می‌‌‌کند.

بیشتر داده‌‌‌هایی که درباره‌‌‌ی فعالیتهای عمرانی زنان شبستان داریم به عصر اسلامی مربوط می‌‌‌شود. هرچند شواهدی هست که مشابه آن در دورانهای پیشین هم رواج داشته است. در واقع چنین می‌‌‌نماید که در دوران پس از اسلام الگو‌‌‌ی عمومی شبستان بی‌‌‌تغییر تداوم می‌‌‌یابد. بر خلاف آنچه که توده‌‌‌ی مردم می‌‌‌پندارند، گسست اصلی تاریخ ایران در نقطه‌‌‌ی فروپاشی دولت ساسانی و فتح کشور به دست اعراب قرار نداشته و گسست فرهنگی و تاریخی مهمی در این گذرگاه بروز نکرده است. در واقع اعراب از ابتدای کار یکی از تیره‌‌‌های ایرانی بوده‌‌‌اند و حمله‌‌‌شان به دولت ساسانی را می‌‌‌توان به حمله‌‌‌ی افغانها به دولت صفوی مقایسه کرد. یعنی بیشتر از نوع شورشی درونزاد و سرکشی یکی از تیره‌‌‌های ایرانی و آشوب‌‌‌زایی ناشی از آن بوده است. گسستهای اصلی تاریخ ایران در هجومهای بیرونی ریشه دارند و مهمترین‌‌‌اش حمله‌‌‌ی اسکندر گجسته است که سیر کلی توسعه‌‌‌ی تمدن را در سطحی جهانی دچار وقفه کرد و نظم پارسی که احتمالا به سازماندهی بهتری از نیروهای تاریخی می‌‌‌انجامید را بر باد داد. بعد از آن دو گسست مهم داریم که یکی‌‌‌اش به حمله‌‌‌ی مغول مربوط می‌‌‌شود و به همان اندازه ویرانگر و مخرب بوده، و دیگری که به ورود مدرنیته به ایران زمین و تجزیه‌‌‌ی سیاسی ایرانشهر و عصر استعمار مربوط می‌‌‌شود که به همان اندازه فرسایش تمدن ایرانی را به دنبال داشته است.

بعد از حمله‌‌‌ی اعراب تنها گسستی که می‌‌‌بینیم به دوران اموی مربوط می‌‌‌شود و این زمانی است که دولت هنوز شالوده‌‌‌ی مشخصی ندارد و زیر تاثیر دولت رومی و دیوانسالاری دمشق توسط امیرانی بادیه‌‌‌نشین اداره می‌‌‌شود. در دوران امویان که حدود یک قرنی به درازا کشید، فترتی داریم از همان جنسی که در دوران ایلخانی یا عصر آشوب پس از اسکندری هم می‌‌‌بینیم. بعد از آن اما بار دیگر نهادهای سیاسی کهن از جمله شبستان احیا می‌‌‌شود.

شکل‌‌‌گیری شبستان به سبک عصر ساسانی را بلافاصله پس از فروپاشی دولت اموی در قالب ساماندهی دربار عباسی می‌‌‌بینیم و این نظامی است که دست کم در ثلث آغازین (با ارجاع مستقیم به سیاست کسری) و ثلث پایانی‌‌‌اش (با تبلیغ فتوت و آیین جوانمردی) یکسره مدافع و نماینده‌‌‌ی سنت ایرانی پیش از اسلام محسوب می‌‌‌شد. از همان ابتدای کار و در دستگاه خلیفه منصور ملکه‌‌‌ای مقتدر به نام هیلانه را می‌‌‌بینیم که کوششی فراوان در ساخت بناها و انجام برنامه‌‌‌های عمرانی نشان می‌‌‌داد و به همین خاطر نام واقعی‌‌‌اش از یادها رفته، چرا که هیلانه لقبی است که کارگران به او داده بودند، چون مدام بر سر کارها حاضر می‌‌‌شد و بر ایشان بانگ می‌‌‌زد که «هی،‌‌‌ الان!»، یعنی که بجنبید و بکوشید!، و حوض هیلانه در شرق شهر بغداد از ساخته‌‌‌های اوست.[29]

یکی دیگر از زنان شبستان عباسی، شغب مادر خلیفه مقتدر بود که ملکه‌‌‌ای نامدار و فعال محسوب می‌‌‌شد و گذشته از اقدامات عمرانی گوناگون‌‌‌اش، ساخت بیمارستان بازار یحیی رصافه در کرانه‌‌‌ی خاوری دجله از نهادهای ماندگارش است. او ریاست این بیمارستان را به سنان بن ثابت سپرد و هزینه‌‌‌ی پزشکانی که در این بیمارستان به کار گمارده شده بودند را ماهانه ششصد هزار دینار یا به تعبیری در هفت سال هفت هزار دینار دانسته‌‌‌اند.[30]

بانوی نامدار دیگری که در شبستان عباسیان حضور داشت زبیده همسر هارون‌‌‌الرشید است که او هم زنی بسیار ثروتمند بود که به خصوص برای ساخت تاسیسات آبرسانی به مکه شهرت و محبوبیتی پیدا کرده بود،[31] چندان که حفر مجدد چاه زمزم را هم از دستاوردهای او می‌‌‌دانند. ساخت شهر تبریز به سال ۱۷۰ هجری خورشیدی (۱۷۷ق) را نیز به خیزران منسوب کرده‌‌‌اند.

این داده‌‌‌ها نشان می‌‌‌دهد که زنان شبستان عباسی نه تنها در فعالیتهای اجتماعی و اقتصادی مشارکتی فعال داشته‌‌‌اند، که بخش بزرگی از این فعالیتها را با حضور خود به انجام می‌‌‌رسانده‌‌‌اند و بخشی از کارهای عمرانی و خیریه‌‌‌شان در جریان سفرشان به حج رونمایی می‌‌‌شده است. برنامه‌‌‌ای که به هر صورت نوعی سفر است و با عبور از میان مردم و مراوده با ایشان ملازم است.

بنابراین پرده‌‌‌نشینی و بی‌‌‌تحرکی زنان حرمسرا افسانه‌‌‌ای نادرست است. در اوج سیطره‌‌‌ی شریعت اسلامی یعنی در عصر عباسی ملکه‌‌‌ای مانند زبیده خاتون را داریم که نه تنها با خدم و حشم فراوان به سفر حج می‌‌‌رفت، که از این سفر همچون برنامه‌‌‌ای عمرانی بهره می‌‌‌برد و شمار زیادی مسجد و مدرسه و آب‌‌‌انبار در راه برای مردم ساخت. خیزران همسر مهدی عباسی هم در جریان سفر حج سال ۱۶۶ (۱۷۱ق) بود که مولد‌‌‌النبی یعنی خانه‌‌‌ای که پیامبر در آن زاده شده بود را از محمد بن یوسف ثقفی (برادر حجاج خونخوار) خرید و در آنجا مسجدی ساخت.

داده‌‌‌ی دیگری که محصور نبودن حرمسرا و برکنده نبودن‌‌‌اش از رخدادهای اجتماعی را نشان می‌‌‌دهد، این نکته است که در نبردهای بزرگ حرمسرای شاه هم همراهش بوده است.[32] یعنی زنان هم در سفرهای جنگی شاهنشاه را همراهی می‌‌‌کرده‌‌‌اند و این به نقش فعال سیاسی زنان دلالت می‌‌‌کند. وگرنه دلیلی نداشته در میدان جنگ زنان و خواهران و مادر شاه با سپاهیان همراه باشند. این هم روشن است که اعضای شبستانی که با اردوی جنگی همراه هستند نمی‌‌‌توانسته‌‌‌اند هیچ نوع ارتباط و اندرکنشی با دیگران نداشته باشند. رسم همراه بودن شبستان با شاه در جریان سفرهای جنگی هم در ایران زمین دیرینه بوده است. چنان که داریوش سوم وقتی برای نبرد با اسکندر با لشکرش به حرکت درآمد حرمسرایش هم همراهش بودند[33] و اسکندر پس از شکست دادن او مادر و دخترانش را به اسارت گرفت. بعدتر در دوران اشکانی هم وقتی سورن نامدار برای نبرد با لشکریان کراسوس از سیستان به آسورستان حرکت کرد، دویست ارابه در اردوی خود داشت که اهل حرمسرایش را حمل می‌‌‌کردند.[34]

بعدتر در دوران ساسانی هم همین الگو را باز می‌‌‌بینیم. گالریوس امپراتور روم در تاق نصرت تسالونیکا نقشی از جنگش با نرسه شاه ساسانی را بازنموده است. در صحنه‌‌‌ای بر این تاق اسیرانی را نشان می‌‌‌دهد که زن و کودک هستند و بیشتر نویسندگان ایشان را حرمسرای نرسه دانسته‌‌‌اند.[35] در «تاریخ نهاد در عصر ساسانی» به طور مفصل شرح داده‌‌‌ام که برخورد نظامی‌‌‌ای میان نرسه و گالریوس رخ داده که نباید درباره‌‌‌ی اهمیتش اغراق کرد. در این جنگ رومیان دست بالا را داشته‌‌‌اند و منابع رومی از یکی از زنان نرسه یاد کرده‌‌‌اند که در این جنگ اسیر شد و برای باقی عمرش در انتاکیه به اسارت زیست.[36] بارنز از مورخان معاصر گزارش رومیان در این زمینه را باور کرده و گفته که حرمسرای شاهنشاه ایران بود که در این نبرد به دست رومیان افتاد و نرسه سفیری برای آزاد کردن این زن نزد رومیان فرستاد.[37] صرف نظر از درستی این خبر، این که شبستان شاهنشاه در دوران ساسانی هم پا به پای شاه در سفرهای جنگی حرکت می‌‌‌کرده جای توجه دارد و نشان می‌‌‌دهد که محصور بودن اهل شبستان معنایی نداشته است. در نبرد میان پیروز ساسانی با هپتالی‌‌‌ها هم باز چنین ماجرایی تکرار شد و پس از کشته شدن پیروز در نبرد اهل حرمسرایش به اسارت هپتالی‌‌‌ها در آمدند، تا آن که اندکی بعد سوخرای دلیر بر هپتالیان تاخت و وادارشان کرد تا زنان را آزاد کنند.

گذشته از سفرهای جنگی، این نکته با مرور تاریخ‌‌‌ها روشن می‌‌‌شود که زنان شبستان اصولا زیاد به مسافرت می‌‌‌رفته‌‌‌اند. تا واپسین سالهای دوام شبستان در صحنه‌‌‌ی اجتماعی ایران این سفر کردن اعضای شبستان با شاه به قوت خود باقی بوده است. چنان که ناصرالدین شاه در سفرهایی که برای شکار می‌‌‌رفت همیشه چند تن از زنان شبستان را همراه می‌‌‌برد که نامدارترین‌‌‌شان جیران بود که خود تیراندازی زبده و شکارگری ورزیده بود. در جریان سفر ناصرالدین‌‌‌شاه به اروپا هم در ابتدای کار چند تن از همسرانش با او همراه بوده که در میان‌‌‌شان مونس‌‌‌الدوله از همه مهمتر بود، و هم او بود که وقتی با فشار سپهسالار ناگزیر شد از مسکو به تهران بازگردد و از همسفری شاه محروم شد، ترتیبی چید تا صدر اعظم از مقام خود خلع شود.

این نکته که در ماجرای برکناری سپهسالار از قدرت انیس‌‌‌الدوله نقشی چشمگیر ایفا کرد، نشان می‌‌‌دهد که نقش سیاسی زنان شبستان تا چه پایه نهادینه شده و مهم بوده است. به خصوص که انیس‌‌‌الدوله از زنان به نسبت فروپایه‌‌‌ی ناصرالدین‌‌‌شاه بود و تباری بلندمرتبه و خویشاوندانی بانفوذ نداشت. دلیل دشمنی این دو را اغلب به همان به ماجرای سفر ناصرالدین‌‌‌شاه به فرنگ مربوط دانسته‌‌‌اند. چون در روسیه حوادثی رخ داد که باعث شد ناصرالدین شاه زنان حرم که مهمترین‌‌‌شان انیس‌‌‌الدوله بود را به ایران بازگرداند. مهمترین دلیل آن بود که چندهمسری شاه ایران در چشم خاندانهای سلطنتی اروپایی نازیبا جلوه می‌‌‌کرد، و این که در مراسم استقبال به رسم مرسوم آن روزگار افسران جوان با دسته‌‌‌ی گل به استقبال زنان درباری می‌‌‌رفتند و این برای ایرانیان سنگین می‌‌‌نمود. به هر روی شکی نیست که سپهسالار در بازگرداندن انیس‌‌‌الدوله نقشی چشمگیر ایفا کرده، و باز تردیدی نداریم که خود شاه در نهایت این تصمیم را گرفته است. به هر روی با رهبری همین زن بود که اردوی شاهانه بلافاصله پس از بازگشت با موجی از مخالفت با سپهسالار روبرو شد. طوری که ناصرالدین‌‌‌شاه پیش از ورود به تهران ناگزیر شد سپهسالار را از صدارت عزل و او را به خارج از تهران تبعید کند، در حالی که در دل و زبان به خدمات او و اهمیت اصلاحاتش گواهی می‌‌‌داد. در جریان این کشمکشهای فرهاد میرزا معتمدالدوله که در غیاب شاه نایب السلطنه بود و شاهزادگان مخالف سپهسالار در خانه‌‌‌ی انیس‌‌‌الدوله بست نشستند و کناره‌‌‌گیری میرزا حسین خان را طلب کردند.[38]

انیس‌‌‌الدوله جدای از عزل سپهسالار در رخدادهای عصر ناصری چهره‌‌‌ای اثرگذار و مهم بوده است. هم او بود که در ۱۲۶۷ (۱۳۰۹ق) پس از فتوای میرزا حسن شیرازی زنان حرمسرا را سازماندهی کرد و قلیانها را شکست و زنان شاه را وادار کرد مصرف تنباکو را تحریم کنند.[39] این گفتگوی معنادار میان او و ناصرالدین شاه را روایت کرده‌‌‌اند که شاه وقتی دید خدمه‌‌‌ی حرم قلیانها را پیاده می‌‌‌کنند و بساط مصرف تنباکو را جمع کرده‌‌‌اند، اعتراض کرد و پرسید چرا چنین می‌‌‌کنند و انیس‌‌‌الدوله پاسخ داد که مصرف تنباکو حرام شده. شاه به انکار پرسید چه کسی حرامش کرده و انیس‌‌‌الدوله پاسخ داد همان که مرا به تو حلال کرده!

این نکته هم مورد توجه پژوهشگران قرار گرفته که زنان حرمسرای ناصری در کل موضعی ضداصلاحات داشته‌‌‌اند و همه مهد علیا و هم همسران سوگلی شاه مانند انیس‌‌‌الدوله و امین اقدس در جریان سه موج اصلاحات امیرکبیر، ناصرالدین شاه و سپهسالار در مقام منتقد و مخالف بر صحنه‌‌‌ی سیاست ظاهر شدند و کارشکنی‌‌‌هایشان به مهار جریان اصلاحات منتهی شد.[40]

 

 

  1. Plutarch, Artoxerxes, 27; Diodorus, 17.77.6.
  2. . شکل ایلامی‌شدهِ ارته‌بامَه‌ي پارسی، یعنی «روشنایی پارسایی».
  3. . Henkelman 2010: 393-297.
  4. . Matannan
  5. . Irtaštuna/ Artystone
  6. . Henkelman, 2008(a): 580.
  7. . Henkelman, 2010: 689-703.
  8. Gignoux, 1986: 27 ـ 28.
  9. ریاحی دهنوی، ۱۳۹۰: ۲۱۰.
  10. طبری، ۱۳۶۳، ج.۱۲: ۵۱۹۲-۵۱۹۴.
  11. مسعودی، ۱۳۶۰، ج.۲: ۳۱۸-۳۲۱.
  12. مسعودی، ۱۳۶۰، ج.۲: ۳۳۳.
  13. طبری، ۱۳۶۳، ج.۱۲: ۵۱۹۲-۵۱۹۴.
  14. طبری، ۱۳۶۳، ج.۱۲: ۵۲۰۵.
  15.  Justin, 41.3.
  16. Dio Cassius, 83.1.2.
  17. شاهنامه‌ی خالقی‌مطلق، ۱۳۸۸، ج.۶: ۳۹۳.
  18. Ahmed, 199: 103.
  19. رایس، ۱۳۶۶: ۳۲.
  20. دروویل، ۱۳۴۸، ج.۲ :۱۷۹.
  21. دروویل، ۱۳۴۸، ج.۲ :۱۷۸.
  22. گوبینو، ۱۳۶۷: ۴۰۹.
  23. رایس، ۱۳۶۶: ۱۵۱.
  24. گوبینو، ۱۳۶۷: ۶۱.
  25. آلمانی، ۱۳۲۵: ۳۱۸.
  26. گوبینو، ۱۳۶۷: ۶۱.
  27. شیل، ۱۳۶۲: ۸۹؛ پولاک، ۱۳۶۱ :۱۵۸.
  28. مسعودی، ۱۴۰۴ق، ج.۳: ۳۴۲.
  29. حموی، ۱۴۰۵ق، ج.۲: ۳۲۰.
  30. عرب‌ عامری، ۱۳۹۵: ۳۱.
  31. نوروزی، ۱۳۸۳.
  32. Plutarch, Themistocles 26.
  33. Quintus Curtius, 3.3.22-24.
  34. Plutarch, Crassus 21.6.
  35. Rees, 2004: 14.
  36. Potter, 2004: 293.
  37. Barnes, 1981: 18.
  38. ممتحن‌الدوله، ۱۳۶۵: ۳۳.
  39. امانت، ۱۳۸۳: ۵۴۸-۵۴۹.
  40. جوادی یگانه و جوادی، ۱۳۹۱: ۱-۲۲.

 

 

ادامه مطلب: بخش دوم: یادداشت‌هایی درباره‌ی مکان ایرانی – گفتار نخست: آشوب‌آباد

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب