پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار سوم: جفت ‌‌‌های متضاد معنایی

گفتار سوم: جفت ‌‌‌های متضاد معنایی (جم)

ویژگی مشترک همه ‌‌‌ی ساختارهای معنایی این است که بر دوقطبی ‌‌‌های معنایی مبتنی هستند و در این زمینه تفاوتی میان دین، فیزیک، فلسفه و متن ادبی وجود ندارد. به عبارتی، هر ساختار معنایی ازیک جفتِ متضاد معنایی تشکیل شده است. نمونه‌‌‌‌ی جالبی از آن در اسطوره‌‌‌‌شناسی قرار گرفتن «نظم» در برابر «آشوب» و «تیامت» در مقابل «مردوک»، در اسطوره‌‌‌‌ی آفرینش بابلی است. اهریمن ـ اهورا در دین زرتشت ، خیر ـ شر در اخلاق و زیبایی ـ زشتی در هنر نیز هر کدام دوقطبی ‌‌‌های معنایی هستند که این چارچوب ‌‌‌های معنایی به کمک آن‌‌‌‌ها تعریف می ‌‌‌شوند. به همین ترتیب، در مدل زروان هم دو قطبی ‌‌‌های معنایی شفافی وجود دارند که چارچوب قلبم ‌‌‌ها را تشکیل می ‌‌‌دهند، مانند: قدرت ـ ضعف،
لذت ـ رنج، بقا ـ فنا و پوچی ـ معنا.

برای اصطلاح«جفت متضاد معنایی» سرواژه ‌‌‌ی جم را برگزیده ‌‌‌ایم و این انتخاب به نام «جمشید» (جم) مقتدرترین، فرهمندترین و نیرومدترین شاه اساطیری ایران نیز ارجاع می ‌‌‌دهد که در عین حال گناه ‌‌‌کارترین آنان است. یعنی جمشید، عنصری اساطیری است که این دوقطبی متضاد را درخود حمل می ‌‌‌کند و جالب آن که «ضحاک» هم در هنگام کشتن‌‌‌‌اش او را به دو نیم می ‌‌‌کند.

به همین ترتیب قطب ‌‌‌های متضاد معنایی هم در صورت جدایی بی ‌‌‌معنی شده و می ‌‌‌میرند. برای مثال لذت و زندگی و مرگ را باید در کنار هم دید و نباید هیچ ‌‌‌یک را انکار کرد. بدنِ زنده ‌‌‌ی تندرست، همان بدنی است که می ‌‌‌میرد. از این ‌‌‌رو باید بیماری وضعف آن را هم در نظر گرفت. همین ‌‌‌طور برای بررسی قدرت سازمان ‌‌‌ها لازم است ضعف و ناکارآمدی آن را نیز در نظر گرفت.

نظام شناختی با کمک جم ‌‌‌ها، پدیدارهای زیست ‌‌‌جهان را رمزگذاری و ادراک می ‌‌‌کند:

زیست ‌‌‌جهان

زیست جهان، افقی است که جهان در آن دیده می‌‌‌‌شود. همان‌‌‌‌طور که گفتیم، انسان‌‌‌‌ها در شبکه‌‌‌‌ای از پدیدارها قرار گرفته‌‌‌‌اند. پدیدار ترجمه‌‌‌‌ی واژه‌‌‌‌ی یونانی «فنومن»[1] است و در پهلوی آن چه به چشم می‌‌‌‌آید، معنی می‌‌‌‌دهد. پس «من» در افق چیزهایی زندگی می‌‌‌‌کند که به چشم‌‌‌‌اش می‌‌‌‌آید. پدیدارها یا چیز هستند یا رخداد؛ یعنی، یا چیزی مثل لیوان یا رخدادی مثل نوشیدن.

چهار سیستم تشکیل دهنده‌‌‌‌ی «من» به شکل پیش‌‌‌‌فرض، «چیز» در نظر گرفته می‌‌‌‌شوند. اما اگر به هر ساختاری دقیق‌‌‌‌تر نگریسته شود، هم‌‌‌‌چون کارکردی جلوه می‌‌‌‌کند و بر این اساس هر چیز در اصل نوعی رخداد است. البته به همین ترتیب در مسیری واژگونه می شود هر رخداد را در قالب چیز و هر برش از یک کارکرد را به صورت ساختاری تصویر کرد. آن چه این اشکال گوناگون درک پدیدارها را ممکن می‌‌‌‌سازد، زمان است. با قرار گرفتن در نظرگاه زمان و نگریستن به چیزها می‌‌‌‌توان آن‌‌‌‌ها را به صورت رخداد درک کرد. برای مثال بدن انسان یک چیز است اما اگر در محور زمان به شکل دقیق به آن نگریسته شود، زنجیره‌‌‌‌ای از رخدادهای پیچیده‌‌‌‌ی بیوشیمیایی است. به این شکل، چیزها و رخدادها به هم تبدیل می‌‌‌‌شوند. هر پدیده‌‌‌‌ای در مقیاس خرد زمانی، رخداد و در مقیاس کلان آن چیز است.

همه‌‌‌‌ی چیزهایی که در زیست جهان انسان موجودند به سه دسته تقسیم می‌‌‌‌شوند:

من: مهم‌‌‌‌ترین بخش زیست جهان هر انسانی، «من» است. من‌‌‌‌ها در مرکز زیست جهان انسان‌‌‌‌ها نشسته‌‌‌‌اند و همه چیز به آن‌‌‌‌ها نسبت داده می‌‌‌‌شود؛ «من بدن دارم»، «من لذت می ‌‌‌برم»، «من قدرتمندم»، «من می ‌‌‌فهمم»،…

دیگری: در زیست جهان هر انسانی علاوه بر «من»، موجودات دیگری نیز هستند شبیه او، که «دیگری» نام دارند. دیگری اگر چه من نیست اما چون من، از سطوح سلسله مراتبی چهارگانه برخودار است، در زنجیره‌‌‌‌ای از دیگری‌‌‌‌ها زندگی می‌‌‌‌کند و به دنبال بیشینه کردن غایت‌‌‌‌های درونی زیرسیستم‌‌‌‌های وجود خود (قلبم) است.

جهان : زمینه‌‌‌‌ای که من و دیگری در آن قرار می‌‌‌‌گیرند جهان نام دارد. رابطه‌‌‌‌ی من با دیگری متفاوت از رابطه‌‌‌‌ی من با جهان است. من دیگری را هم‌‌‌‌چون خود می‌‌‌‌بیند و در مواجهه با او بر اساس افزایش یا کاهش قلبم خودش یا دیگری رفتارهایش را تنظیم می‌‌‌‌کند. معمولاً چنین سنجشی در رفتار و عملکرد انسان در رویارویی با جهان مشاهده نمی‌‌‌‌شود.

شیوه‌‌‌‌ی سازماندهی زیست جهان با آفریدن معنا همراه است. هر کدام از من‌‌‌‌ها در زیست جهانی مخصوص به خود زندگی می‌‌‌‌کنند و از نظرگاه ویژه‌‌‌‌ی خود، برای آن معنایی متفاوت خلق می‌‌‌‌کنند. حضور من‌‌‌‌ها در نهادهای اجتماعی به توافق بر سر معنای پدیده‌‌‌‌ها می‌‌‌‌انجامد، بر همین اساس باید گفت خلق معنا در درون اجتماع رخ می‌‌‌‌دهد. معنا، ارجاع نمادین به آن چیزی است که دیده می‌‌‌‌شود و توافق اجتماعی بر معانی زیست‌‌‌‌جهان را سازماندهی می‌‌‌‌کند. این معنا ممکن است نظریه‌‌‌‌ای باشد در تبیین شیوه‌‌‌‌ی نگاه کردن به یک پدیده‌‌‌‌ یا جوکی درباره‌‌‌‌ی همان پدیده، اما در هر صورت هر دو منش هستند.

شرح و بسط این موضوعات از آن جهت ضروری به نظر می‌‌‌‌رسد که سرمشق نظری زروان، چارچوب‌‌‌‌هایی متفاوت برای تعریف مفاهیم آشنا پیشنهاد می‌‌‌‌کند. پرسش درباره‌‌‌‌ی مفهوم قدرت در ابتدای این متن نیز به دلیل تفاوت این مفهوم در دیدگاه عموم با تعریف آن در دیدگاه زروان مطرح شد. اگر چه پس از نگاهی دقیق و موشکافانه به موضوع، به همین معنای مورد نظر زروان خواهیم رسید.

آن‌‌‌‌چه معمولاً ما را درباره‌‌‌‌ی تعاریف مرسوم مفاهیم به کج‌‌‌‌راهه می‌‌‌‌برد، عادت کردن به مداری از معناهاست که نهادها- نه در جهت بیشینه کردن قلبم، بلکه در جهت افزایش قدرت خود- ساخته‌‌‌‌اند و خوانشی معیوب و القا شده از زیست جهان را رقم زده‌‌‌‌اند. در چنین بستری تعارض مداوم نهادها به مخدوش شدن دائمی معناها منجر می‌‌‌‌شود.

اگر چه مباحث طرح شده در این کتاب در ابتدا ناآشنا به نظر می‌‌‌‌رسد، امیدوارم به تدریج از پیچیدگی و غریبگی آن کاسته شود و هدف آن که افزایش قدرت و قلبم شماست تحقق یابد.

 

 

  1. 1phenomen

 

 

ادامه مطلب: گفتار چهارم: محاسبه ‌‌‌ی «قلبم» در اکنون

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب