پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار چهارم: نمایش نمادهای قدرت

گفتار چهارم: نمایش نمادهای قدرت

سوال مهمی که اکنون مطرح می‌‌‌‌شود این است که اگر فردی از قدرت خود آگاه باشد و نخواهد آن را انکار کند، چگونه باید قدرتش را نشان دهد تا از طرفی او را به رسمیت بشناسند و از طرف دیگر از خطرهای نمایش قدرت مصون بماند؟ زیرا فرد قدرتمند ماشین بقای افرادی را که به پایان ‌‌‌پذیر بودن قلبم معتقدند، روشن می ‌‌‌کند.

برای نشان دادن قدرت دو راه وجود دارد: یکی برندسازی یا نشان دادن قدرت به شیوه ‌‌‌ای است که دیگران به ‌‌‌کار می ‌‌‌برند و دیگری ساختن برچسب شخصی یا نمایش قدرت به شیوه‌‌‌‌ای شخصی و منحصر به فرد است.

شیوه ‌‌‌ی درست نشان دادن قدرت، با برچسب ‌‌‌سازی شخصی است که در دو گام می‌‌‌‌توان آن را طی کرد:

نخست: فرد باید جایگاهش را با منحصر به فرد بودن تعریف کند، نه القاب و عناوین. مثلاً کوروش و داریوش که شاهنشاهان پهنه‌‌‌‌ی ایران زمین بودند، خود را فقط با نامشان معرفی می ‌‌‌کردند در حالی که قبل از آن‌‌‌‌ها، حاکمانی مثل شاهان مصر ــ که استانی در میان دولت هخامنشیان است ــ خودشان را خدا می‌‌‌‌نامیدند. کوروش و داریوش می ‌‌‌توانستند به هر صفتی خود را ملقب کنند، اما آن‌‌‌‌ها مدارهای قدرت جدیدی خلق کردند و برچسبی تکرارناپذیر بر آن زدند و از اینکه دیگران از چنین راهبردی تقلید کنند هم نگران نبودند. واژه ‌‌‌ی هنجارین و امروزی این رفتار «برندسازی» است. البته رفتار کوروش و داریوش تفاوت عمده ‌‌‌ای با برندسازی دارد. در برندسازی فرد جایگاهش را به شیوه ‌‌‌ی دیگران، اما با توانایی بیشتر کدگذاری می ‌‌‌ ‌‌‌کند. اما قدرت واقعی این است که فرد مدارهای قدرت مخصوص خودش را ایجاد کند. یعنی نامش را بر آن‌‌‌‌چه با بهره‌‌‌‌گیری از توانایی ‌‌‌های خودش خلق کرده بگذارد. این قدرت حقیقی و تصاحب ناشدنی است، همان ‌‌‌طور که هیچ ‌‌‌کس نتوانست جای کوروش را بگیرد، و حتی پس از او داریوش هم با همه‌‌‌‌ی توانایی برچسب مخصوص خودش را ساخت.

دوم: برندسازی یا برچسب ‌‌‌گذاری نیاز به مبالغه ندارد، بنابراین آن را به ساده ‌‌‌ترین شکل بیان کنید، زیرا اگر واقعاً قدرتی وجود داشته باشد، یک کلمه برای معرفی آن کافی است. به این دلیل که برچسب بسیار خطرناک است، زیرا ممکن است غلوآمیز به نظر بیاید و با ایجاد حسد ماشین بقای دیگران را روشن کند. اگر فردی خود را پولدارترین فرد شهر بنامد، دیگر پولداران به سراغش می ‌‌‌آیند. پس خود را با کد قدرت نامگذاری نکنید، درباره قدرت خودتان زیاد سخن نگویید و اجازه ندهید دیگران هم درباره‌‌‌‌اش حرف بزنند.

چگونه جایگاه خودتان را رمزگذاری کنید؟

نخست: جایگاه افراد باید خارج از جایگاه ‌‌‌های رسمی قدرت تعریف شود. البته نیازی نیست کاملاً از آن‌‌‌‌ها دوری کرد، اما از طرف دیگر نباید به شکل کامل به آن‌‌‌‌ها متصل و بند بود. بنابراین نیازمند خلق چیزی بزرگتر هستیم که اگر جایگاه قبلی را از دست دادیم یا به نهاد دیگری پیوستیم، کماکان صاحب قدرت شناخته شویم؛ به عبارت دیگر، فرد باید مهم‌‌‌‌تر از جایگاهش در نهاد قبلی باشد. در این زمینه استیو جابز مثال خوبی است چون به هر شرکتی که می ‌‌‌رفت خودش از آن مهم ‌‌‌تر بود. در چنین شرایطی جایگاه به فرد معنا نمی ‌‌‌دهد، بلکه فرد به جایگاه معنا می ‌‌‌دهد. فرد باید خودش قدرتی را طراحی و به سادگی آن را نام ‌‌‌گذاری کند.

تله: قدرت فرد در نهاد تعریف شود و به آن وابسته باشد.

راهبرد: ایجاد قدرت فردی خارج از جایگاه رسمی

دوم: جایگاه و قدرت را بدون پنهان ‌‌‌کاری و اغراق و با برچسب شخصی نشان دهید. ویژگی رهبری یگانگی است. اگر ویژگی ‌‌‌های فردیِ شخصی تقلیدی باشد، می‌‌‌‌توان او را مدیر موفقی دانست، نه یک رهبر.

تله: پنهان ‌‌‌کاری یا نمایش اغراق ‌‌‌آمیز قدرت با کدهای قلبم.

راهبرد: یافتن و منظم کردن ویژگی ‌‌‌های فردی با نگاه کردن به مدارهای قدرت و نشان دادن آن بدون تأکید و با یک برچسب ساده.

سوم: یکی دیگر از متغیرهای مهم قدرت این است که اطرافیان فرد چه قدر قدرتمند هستند و خلع قدرت اطرافیان یک اختلال در قدرت محسوب می‌‌‌‌شود. باید قدرت را با دیگران شریک شد و این شراکت را نشان داد. زیرا هر چه فرد قدرتمند باشد باز خطا می ‌‌‌کند و اطرافیان می‌‌‌‌توانند جلوی اشتباه او را بگیرند. بنابراین یکی دیگر از رمزگذاری ‌‌‌های قدرت این است که اطرافیان شما قدرتمند باشند. به همین دلیل قدرت ‌‌‌تان را با دیگران سهیم شوید.

تله: قدرت در اختیار یک فرد قرار گرفته و از دیگران خلع قدرت شود.

راهبرد: سهیم شدن قدرت با دیگران.

سهیم کردن دیگران در قدرت

داریوش بزرگ در کتیبه‌‌‌‌ی «بیستون» خود را به سادگی فقط داریوش نامیده است یا وقتی درباره ‌‌‌ی شورش مردم گرگان بر علیه ویشتاسب ــ که به او برای تصاحب دوباره ‌‌‌ی قدرت کمک می ‌‌‌کند ــ سخن می ‌‌‌گوید، از پس سادگی لحن و گفتارش نمی‌‌‌‌توان دریافت که ویشتاسب پدر اوست. او به همین شیوه از خانواده ‌‌‌اش و سرداران دیگری که با فتوحات فراوان او را یاری کرده‌‌‌‌اند، نام می ‌‌‌برد و متذکر می‌‌‌‌شود همه باید حافظ خاندان شش سردار یاور او باشند. داریوش با چنین روشی، دیگران را هم در قدرت سهیم کرده و از آنان قدردانی می ‌‌‌کند.

این شیوه ‌‌‌ی ‌‌‌ رفتار برخلاف ظاهر متواضعانه‌‌‌‌اش، بسیار جاه ‌‌‌طلبانه است. وقتی فرد به شیوه‌‌‌‌ای عمل کند که همه او را به نام بشناسند، مانند موتسارت، نیوتون و شخصیت ‌‌‌هایی از این دست،نشانه‌‌‌‌ی آگاهی همگان از قدرت او است و دلیل گرایش مردم به او چیزی جدای از جایگاه و نقش سازمانی ‌‌‌اش خواهد بود. این تفاوت بین رهبر و مدیر موفق است. مدیر توانا همه‌‌‌‌ی قدرتش در سازمان تعریف می ‌‌‌شود، اما رهبر، علاوه بر قدرت سازمانی، خودش حامل قدرت است. یعنی رهبر از سازمانش قوی ‌‌‌تر است و سازمان از او قدرت می‌‌‌‌گیرد. چنین فردی از تربیت افرادی قدرتمند که جایگزین‌‌‌ش شوند، بیم ندارد.

برای مثال، کمبوجیه پسر کوروش را ــ البته به سبب یونان ‌‌‌مداری در نوشتن تاریخِ زندگی ‌‌‌اش ــ جانشین شایسته ‌‌‌ای برای او نمی ‌‌‌دانند، اما کارنامه ‌‌‌ی هشت ساله‌‌‌‌ی حکومت او در مقابل پدرش کوروش که سی سال حکومت کرد، قابل دفاع است. او در این مدت کوتاه مصر، لیبی و حبشه را تقریباً بدون جنگ فتح کرد و بعد از او هم مصر به مدت دویست سال بخشی از شاهنشاهی هخامنشیان باقی ماند.

همان ‌‌‌طور که تشریح شد، اگر قدرت را به ‌‌‌صورت مدارهایی ببینیم، هر شخص قدرتمند یک مدار جدید است که می ‌‌‌توان با او هم ‌‌‌فزا شده و قدرت را تشدید کرد. می‌‌‌‌توان گفت هر سازمانی که بر مبنای هم‌‌‌‌افزایی قدرت‌‌‌‌ها بنا نمی‌‌‌‌شود ساختار معیوبی دارد. چنین ایرادی را به راحتی در نهادهای مدرن می‌‌‌‌توان مشاهده کرد، یعنی، سازمان‌‌‌‌هایی که در آن قدرت از تعدادی جایگاه تشکیل شده که عملکرد درستی ندارند. دلیل چنین اختلالی این است که افراد قوی به راحتی به هم متصل شده و با یکدیگر همکاری می ‌‌‌کنند، در صورتی که جایگاه ‌‌‌های قدرت با هم درگیر می ‌‌‌شوند.

بنابراین همواره باید به تعداد افراد قدرتمند در پیرامون خود اضافه و به ایشان برای قوی ‌‌‌تر شدن کمک کرد تا از یاری آن‌‌‌‌ها برخوردار بود. فرد قدرتمند به این دلیل قوی است که می ‌‌‌داند باید برنده ـ برنده بازی کند و هر گاه مجالی به دست آورد، به این بازی دست می ‌‌‌زند. به همین دلیل، نگرانی از مواجهه با فرد قدرتمند بیهوده است و فقط افراد ضعیفی که بازی برنده ـ بازنده را پیش ‌‌‌شرط می ‌‌‌گیرند از افراد قدرتمند می ‌‌‌ترسند. البته شخصیت‌‌‌‌های این چنینی در جامعه فراوان‌‌‌‌اند، اما اگر سازمان درست طراحی شود، بعد از مدتی این افراد از آن منفک می ‌‌‌شوند. مثلاً موفقیت شخصی مثل استالین تشکیل سازمانی بود که بر مبنای بازی برنده ـ بازنده طراحی شده بود، اما سازمان سالم به این نوع افراد میدان نمی ‌‌‌دهد و به آن‌‌‌‌ها واکنش نشان می ‌‌‌دهد تا مدارهای قدرت متراکم خود را حفظ کند. قدرت در چنین نهادهایی به دلیل حرکت افراد در مدارهای قدرت و به خاطر میدان ‌‌‌های جدیدی که می ‌‌‌گشایند، گسترش می‌‌‌‌یابد.

به ‌‌‌طور کلی فرد قدرتمند در هر جایگاهی، امکانات جدیدی خلق می ‌‌‌کند و به آن تحقق می ‌‌‌بخشد، هم‌‌‌‌چنین به دیگران اجازه ‌‌‌ی شکوفایی می ‌‌‌دهد و قدرت آن‌‌‌‌ها را با قدرت خود هم ‌‌‌جهت می ‌‌‌کند. داریوش بزرگ نه فقط قدرتمند بود بلکه افراد قدرتمند را پیرامونش حفظ می‌‌‌‌کرد و به آن‌‌‌‌ها آزادی عمل می ‌‌‌داد. همه‌‌‌‌ی کشورگشایی ‌‌‌های زمان داریوش به دست خودش انجام نشد، بلکه سرداران‌ش با اختیار عمل کامل در این راه گام ‌‌‌نهادند.

ساختار سازمان باید به گونه ‌‌‌ای طراحی شود که به جای جایگاه‌‌‌‌های قدرت از مدارهای قدرت تشکیل شده باشد. ساختاری که در آن جایگاه افراد بر اساس تراکم مدارهای قدرتی که به دور خود تشکیل می ‌‌‌دهند تعریف شود، نه جایگاهی که اشغال می ‌‌‌کنند. از طرف دیگر چنین سازمانی به فراز و نشیب شخصیت افراد توجه می‌‌‌‌کند. اشخاص مدتی موفق‌‌‌‌اند و قدرت تولید می ‌‌‌کنند، اما ممکن است به سبب مشکلات شخصی برای مدتی تمرکزشان را از دست بدهند و توانایی‌‌‌‌شان کاهش یابد. درچنین ساختاری فرد اجازه می‌‌‌‌یابد از جایگاهش کنار برود یا به مدار دیگری وارد شود. اما اگر ساختار بر مبنای جایگاه ‌‌‌ها باشد این کار ممکن نیست. به عبارت دیگر، درساختارهایی که درست طراحی شده‌‌‌‌اند، جایگاه افراد نشان ‌‌‌دهنده ‌‌‌ی قدرت آن‌‌‌‌ها نیست. در واقع افراد نیز دو نوع‌‌‌‌اند، دسته ‌‌‌ای چون مدیرند قدرت دارند و دسته دیگر چون قدرتمنداند به مقام مدیریت رسیده ‌‌‌اند. این دسته اگر در سازمان رفتاری مغایر با چارچوب فکری خود ببینند به راحتی از آن جدا می ‌‌‌شوند و بعد از بیرون آمدن از سازمان هم قدرت‌‌‌‌شان کمتر نمی ‌‌‌شود زیرا سرچشمه‌‌‌‌ی قدرت خودشان هستند.

به طور کلی شیوه ‌‌‌ی مدیریت در سازمان ‌‌‌ها دو گونه است. یا یک نفر در سازمان همه ‌‌‌کاره ‌‌‌ است و مانند سرداری سربازان را به خدمت می ‌‌‌گیرد یا سازمان به گونه ‌‌‌ای است که همه در آن سربازند و خودشان یارگیری می ‌‌‌کنند که این شیوه کارکرد بهتری دارد. نکته ‌‌‌ی جالبی که در زندگی دیکتاتورها وجود دارد این است که آن‌‌‌‌ها در ابتدا مدیران موفقی هستند. برای مثال همواره نادیده گرفته می ‌‌‌شود که رضاشاه در ابتدای کار مدیر بسیار موفقی بود و خطاهایش بعد از سال ۱۳۱۲، که افراد قدرتمند را از خود دور کرد، شروع شد. در صورتی که فرایند به قدرت رسیدن او با همکاری افراد قدرتمند دیگری ممکن شده بود اما در ادامه با استبداد و خودرأیی این افراد را از اطراف خود راند و سلسله‌‌‌‌ی اشتباهاتش از همان زمان آغاز شد.

نکته:

اگر فردی در مدار قدرت دیگران قرار بگیرد، کمتر خطا می ‌‌‌کند زیرا اطرافیان مانع خطای او می‌‌‌‌شوند. هر فردی که به این اصل توجه نکند، هر چه قدر هم قدرتمند باشد در پایان شکست خواهد خورد. این شرایط برای همه‌‌‌‌ی مستبدان رخ داده است. از این رو برخلاف آن‌‌‌‌چه همواره گفته می ‌‌‌شود قدرت پلید نیست، بلکه افراد شیوه ‌‌‌ی درست استفاده از آن را نمی ‌‌‌دانند.

گرد هم آوردن افراد قدرتمند و سهیم کردن آن‌‌‌‌ها در قدرت برای هر مدیری شبکه ‌‌‌ای از قدرت ایجاد می‌‌‌‌کند و باعث استحکام جایگاهش می‌‌‌‌شود. بر خلاف تصور عموم، افراد نیرومند با هم همکاری و قدرت یکدیگر را تشدید می ‌‌‌کنند و هرگز به تقابل و رویارویی با هم نمی ‌‌‌پردازند. البته وقتی مدیری قدرت را با دیگران شریک شد، باید به شکل پیوسته آن‌‌‌‌ها را محک بزند و اجازه دهد آن‌‌‌‌ها هم او را محک بزنند. زیربنای چنین رابطه‌‌‌‌ای اعتماد است، با این حال لازم است اعتماد نیز به شکل پیوسته محک بخورد. خدشه‌‌‌‌دار شدن اعتماد از عواملی است که باید برای ایجاد فاصله بین خود و دیگران به آن توجه کرد.

از عمل به این شیوه، دو نتیجه حاصل خواهد شد:

۱. با افزایش قدرت اطرافیان قدرت خود فرد به شدت افزایش می ‌‌‌یابد، چون وقتی به کسی قدرت می ‌‌‌دهیم، بخشی از آن را به خودمان برمی ‌‌‌گرداند، یا ممکن است با واسطه و به سبب اتصالش با شبکه ‌‌‌ی دیگر، شبکه‌‌‌‌ی قدرت جدیدی به ما متصل شود.

۲. معمولاً شبکه ‌‌‌ی قدرت تا جایی ادامه می‌‌‌‌یابد که از افق دید ما خارج است.پس باید همه را نیرومند کرد با این که طبیعتا همه تعدادی از افراد را برای همراهی گلچین می‌‌‌‌کنند، اما اگر همه را تا حدی قدرتمند کنیم، دامنه ‌‌‌ی قدرت‌‌‌‌مان از افق دیدمان فراتر می ‌‌‌رود.

نکته:

  • تصویری که از قدرت وجود دارد نیازمند واسازی و نقد است، همیشه می ‌‌‌توان با توجه به افرادی که پیرو یک رهبرند، آن رهبر و عملکردش را نقد کرد.
  • از میزان قدرت اطرافیان مدیر یک شرکت یا عضوی از یک خانواده می‌‌‌‌توان به قدرت خود او پی برد. هم‌‌‌‌چنین اگر در نهادی همه ‌‌‌ی اعضاء صاحب قدرت باشند، آن نهاد نیز قدرتمند است. این شیوه ‌‌‌ی بررسی اجازه می‌‌‌‌دهد بین قدرت واقعی در یک نهاد یا کد قدرت تمایز قائل شویم.زیرا در نهادی که قدرت واقعی در آن جریان دارد، همه ‌‌‌ی اعضا با هم قدرتمند می ‌‌‌شوند.

تمرین:

میزان قدرت افرادی را که همراه شما عضو نهادی هستند، بررسی کنید و به کمک آن تعیین کنید شما و نهادی که عضوش هستید، صاحب قدرتی حقیقی است یا فقط کدهای قدرت در آن جریان دارد.

یک فهرست از افرادی که برای قدرتمند شدن به آن‌‌‌‌ها کمک کرده‌‌‌‌اید تهیه کنید، و مشخص کنید چه قدر منابع و زمان برایشان صرف کرده‌‌‌‌اید و چه قدر از این منابع به شما برگردانده شده است. یعنی این افراد چه قدر به قدرت شما افزوده یا از آن کاسته‌‌‌‌اند؟

پیش ‌‌‌بینی:

اگر با دیدی آماری به این قضیه نگاه شود، نتیجه ‌‌‌ی کار به سود شما خواهد بود، و ترس ‌‌‌تان برای کمک به قدرتمند شدن دیگران از بین خواهد رفت.

چند مثال تاریخی درباره‌‌‌‌ی تولید مدارهای قدرت جدید

علی ‌‌‌اکبر داور یکی از سیاست ‌‌‌مداران دوران پهلوی است که هنوز خیابانی در تهران به نامش وجود دارد. او سازمان ‌‌‌دهنده ‌‌‌ی بروکراسی مدرن ایران در دوران رضاشاه است و وزارت دادگستری، سازمان برنامه ‌‌‌ریزی و وزارت اقتصاد را پایه ‌‌‌گذاری کرده است. داور با این که شخصیت بسیار مؤثر و مقتدری بود و تأثیر شگرفی بر ایران گذاشت سرنوشت غم ‌‌‌انگیزی داشت و بعد از این ‌‌‌که به اختلاس متهم شد، خودکشی کرد و از دنیا رفت. عملکرد داور در زمان خودش و بعد ازآن قطعاً به افزایش قلبم منجر شده است. با بررسی اعمال او می‌‌‌‌توان نشان داد که تولید مدار قدرت جدید چگونه است و چه تأثیرات مثبتی به همراه دارد.

پس از پیروزی مجدد مشروطه و به سلطنت رسیدن رضاشاه، همان شعارهای مشروطه دنبال و از اشخاصی که در جهت آن حرکت می ‌‌‌کنند، حمایت می ‌‌‌شود. این تغییرات مصادف با به قدرت رسیدن آتاترک در ترکیه است. دولت ترکیه در آن زمان هنوز دولت عثمانی است، یونان و بالکان جزئی از آن است، بازارش به کشور اتریش متصل است و کشوری در قلمرو اروپای شرقی محسوب می ‌‌‌شود. به این دلایل با این ‌‌‌که کشوری اسلامی است و زبان درباریش هم فارسی است، مدرنیته به راحتی وارد آن می ‌‌‌ ‌‌‌شود و سریع ‌‌‌تر از ایران در این مسیر حرکت می‌‌‌‌کند.

در چنین شرایطی آتاترک قصد می ‌‌‌کند نهادهای کشورش را مدرن کند. شیوه ‌‌‌ی عمل دولت ‌‌‌مردان در آن‌‌‌‌جا بریدن مدارهای قدرت است. مثلاً برای تشکیل دادگستری مدرن، افرادی که در این سیستم قرار نمی ‌‌‌گیرند تبعید یا کشته می ‌‌‌شوند. تا قبل ازشکل‌‌‌‌گیری چنین دستگاهی قضاوت را در عثمانی مفتیان و قاضی ‌‌‌القضات ‌‌‌ها و یا رهبران فرقه ‌‌‌های عرفانی انجام می ‌‌‌دادند، اما بعد از تأسیس وزارت دادگستری همه‌‌‌‌ی این افراد طرد می ‌‌‌شوند. به سبب نفوذ فراوان این افراد در جامعه، مراجعه‌‌‌‌ی مردم به آن‌‌‌‌ها قطع نمی‌‌‌‌شود که تبعید و کشتار این افراد بانفوذ را به همراه دارد. بعد از آن مردم به نشانه ‌‌‌ی اعتراض دست به شورش می ‌‌‌زنند که به شکل بی ‌‌‌رحمانه ‌‌‌ای کشتار می‌‌‌‌شوند. اتفافاتی از این دست در هنگام تبدیل کشور عثمانی به ترکیه فراوان رخ داده است تا جایی که آتاترک و «ترکان جوان» اولین نسل ‌‌‌کشی سازمان ‌‌‌یافته مدرن را در جهان ، قبل از استالین و هیتلر، به انجام می ‌‌‌رسانند. تا آن جا که وقتی به هیتلر هشدار می‌‌‌‌دهند که اگر یهودیان را بکشد بدنام می ‌‌‌شود، او به آتاترک ارجاع می ‌‌‌دهد که ارمنیان را کشت و کسی نفهمید.

به هر حال آتاترک مدار ‌‌‌های قدرتی خلق کرد که هنوز هم برقرار است. اما بر قلبم چه تأثیری گذاشته است؟ در گذشته، دولت‌‌‌‌های یونان، روم شرقی و عثمانی در سرزمینی که ترکیه‌‌‌‌ی امروز بخشی از آن بوده حاکم بوده‌‌‌‌اند و این سرزمین‌‌‌‌ها مردمی باسواد و دانشمندانی بزرگ داشته اند و از مراجع علمی در طول تاریخ به شمار می ‌‌‌روند. اما اکنون مردم ترکیه به ‌‌‌طور متوسط سواد زیادی ندارند و تعداد کمی از آن‌‌‌‌ها با زبان انگلیسی، یعنی زبان علم، آشنایی دارند. آتاترک رواج خط فارسی را در ترکیه از بین برد و به همین دلیل مردم این کشور زبان فارسی که قرن ‌‌‌ها زبان رسمی‌‌‌‌شان بود و برای شناخت تاریخ خود نیازمند شناخت آن هستند،از یاد برده ‌‌‌اند. جالب است که بعد از تغییر خط در صد سال پیش، تعداد محدودی کتاب به خط و زبان کنونی ‌‌‌شان ترجمه شده، اما دانش و اطلاعاتشان درباره‌‌‌‌ی داشته‌‌‌‌های فرهنگی‌‌‌‌شان بسیار کم است. برای مثال مردم قونیه، که مدفن مولاناست، با این که بر در و دیوار شهرشان به خط فارسی اشعار فراوانی نوشته شده، حتی درباره‌‌‌‌ی این آثار و نوشته‌‌‌‌ها کنجکاوی نمی‌‌‌‌کنند. در حالی که پادشاهان گذشته‌‌‌‌شان مانند سلطان سلیمان دوم به زبان فارسی شعر می ‌‌‌سرود. هم‌‌‌‌چنین با وجود این ‌‌‌که به ‌‌‌طور کلی ساکنان این منطقه مردم خوب و آرامی هستند، دانش کم نسبت به گذشته و مشکلات ناشی از گسست هویتی سبب درگیری ‌‌‌های فراوانی بین مردم در جنوب ترکیه و شمال سوریه شده است که به کاهش قلبم منتهی می ‌‌‌شود.

شیوه ‌‌‌ی کار افرادی مثل داور و شبکه ‌‌‌ای از افراد همراهش که به نوسازی سازمان‌‌‌‌ها و ساختارهای کشور پرداختند کاملاً متفاوت از عملکرد دولتمردان ترکیه بود. مثلاً برای مدرن کردن سیستم مالی راهکار داور بسیار راهگشا بود. تا پیش از این افراد برای انتقال سند یک ملک نزد ملای محل می ‌‌‌رفتند و بعد از اتمام معامله، ملا با انگشتر سند را مهر می ‌‌‌کرد و یک برگ سند را به فروشنده و یک برگ را به خریدار می‌‌‌‌داد. مدرنیته به ‌‌‌طور کلی متمرکز کردن نهادها را در پی دارد. برای متمرکز کردن سیستم مالی هم نهادی مثل وزارت دارایی و یا وزارت اقتصاد لازم است تا همه‌‌‌‌ی مدارک و اسناد در آن‌‌‌‌جا بایگانی ‌‌‌شود. مردم ابتدا در برابر این که دولت اسناد آن‌‌‌‌ها را بایگانی کند مقاوت می ‌‌‌کردند، زیرا این کار در نهایت به مالیات ‌‌‌گیری منتهی می ‌‌‌شود که مردم قصد پرداخت آن را نداشتند.

تفاوت ایران و ترکیه در این موضوع شیوه‌‌‌‌ی اقناع و همراه کردن مردم بود. داور با توجیه افراد بانفوذی مثل فقها که معتمد و مورد احترام مردم بودند نسبت به مناسب بودن روش‌‌‌‌هایش از به کارگیری شیوه های قهری در برابر این مقاومت ‌‌‌ها که به کشتن و تبعید ملاها منتهی شود، پیشگیری کرد. به طوری که در ایران خود ملاها اولین دفترخانه ‌‌‌ها را تأسیس کردند و پس از آن مردم برای ثبت ازدواج و سند به آن ‌‌‌ها مراجعه می ‌‌‌کردند و بعد از این تغییرات دفترخانه داری به شغل خانوادگی این افراد تبدیل و در نسل های بعدی هم ادامه پیدا کرد. در چنین شرایطی مقاومت جدی در مقابل شکل گیری نهادهای مدرن صورت نگرفت و به همین دلیل ضرورتی برای تغییر خط ایجاد نشد و زبان فارسی به راحتی خود را با شرایط جدید مطابقت داد.

برخلاف تصور عامه، ‌‌‌ ترکیه هنوز کشور مدرنی نیست و اگر به زندگی مردم عادی توجه شود آشکار است که همچنان ‌‌‌به روش ‌‌‌های پیشامدرن پایبندند. البته این به خودی ‌‌‌خود امر بدی نیست وهم ‌‌‌زمان معایب و محاسنی دارد، اما تبعات مدرن شدن به شکل بدی دامنگیر مردم این سرزمین شد. برای مثال در طول تاریخ هیچ ‌‌‌گاه درگیری‌های قومی بین ترک ‌‌‌ها و ارمنی ‌‌‌ها وجود نداشت و این نزاع حاصل مدرنیته است. در ایران این اتفاق رخ نداد چون افرادی مثل داور حضور داشتند که حتی تغییر سلسله‌‌‌‌ی پادشاهی را بدون خونریزی، ‌‌‌ هدایت و اجرا کردند. بسیار مهم است که در این دوران در ایران بدون کشتار و خونریزی سلسله ‌‌‌ای با قدمت صد و پنجاه سال، ‌‌‌ جایش را به سلسله دیگری می ‌‌‌دهد که با حفظ همان ساختارهای پیشین پنجاه سال حکومت می ‌‌‌کند، یعنی مدارهای قدرت قطع نمی ‌‌‌شود بلکه مدارهای قدرت جدیدی تولید و به مرور زمان جایگزین مدارهای قدرت قبلی می ‌‌‌شود. در این مسیر مردم کم ‌‌‌کم ترجیح می ‌‌‌دهند بیشتر نزد ملایی بروند که دفترخانه دارد، چون اسناد را به شکل منظم ‌‌‌تری نگهداری می ‌‌‌کند، در حالی که ملاهای دیگر هنوز فعال ‌‌‌اند یا در حالی که هنوز مکتب وجود دارد، مردم ترجیح می ‌‌‌دهند فرزندانشان را در مدارس ثبت نام کنند.

داور با چنین کارنامه ‌‌‌ی درخشان و قدرت سرشاری هنگامی که با تهمت مالی مواجه می ‌‌‌شود، دست به خودکشی می ‌‌‌زند که نشان می ‌‌‌دهد چه قدر خوشنامی ‌‌‌ برایش اهمیت داشته است. او با این که وزیر دارایی بود در هنگام مرگ حتی خانه ‌‌‌ای از خودش نداشت و مقداری پول و کمی کاغذ و کتاب همه ‌‌‌ی دارایی او را تشکیل می ‌‌‌داد. داوربا وجود این همه ساده ‌‌‌زیستی، هرگز به زهد تظاهر نمی ‌‌‌کرد و اتفاقاً فرد بسیار خوش ‌‌‌لباسی بود. آن ‌‌‌چه درباره ‌‌‌اش شکی وجود ندارد این است که داور فرد بسیار مقتدری بود چون تعداد گزینه ‌‌‌ها را افزایش داد، تصمیم ‌‌‌گیری ‌‌‌های درستی کرد و آن ‌‌‌ها را با تأسیس سازمان ‌‌‌های نیرومند اجرا کرد. در نتیجه یکی از ترفندهای نمایش قدرت ساده ‌‌‌زیستی است.

جمع ‌‌‌بندی

اگر می ‌‌‌خواهید فرد قدرتمندی باشید اما این قدرت خطرناک جلوه نکند، دیگران را در قدرت خود شریک کنید و اجازه دهید مدارهای قدرتی که از شما عبور می ‌‌‌کنند در دیگران هم تسری پیدا کنند. قدرت دیگری به افزایش قدرت شما منجر می ‌‌‌شود و با تشکیل مدارهای قدرت جدید، نهاد نیز قدرتمندتر می ‌‌‌شود. در سیستم ‌‌‌های قدرتمند و پاکیزه، افراد بی ‌‌‌اخلاق و ضعیف با شیوه ‌‌‌ی بازی برنده ـ بازنده خود به خود طرد می ‌‌‌ ‌‌‌شوند. به سخن دیگر، اگر سازمانی طراحی شود که در آن همه راستگو باشند، فرد دروغگو حذف می ‌‌‌شود یا اگر سازمانی بر مبنای بازی برنده ـ برنده شکل بگیرد ، فردی که برنده ـ بازنده بازی می ‌‌‌کند کناره ‌‌‌گیری خواهد کرد. مراد این است که نباید از سهیم شدن مدارهای قدرت با دیگران ترسید اما باید به شکل پیوسته این افراد را ارزیابی کرد. اگر سازمان نظام ‌‌‌مند طراحی شده باشد، فرد غیراخلاقی خود به خود حذف می ‌‌‌شود.

 

 

ادامه مطلب: گفتار پنجم: قدرت و محیط

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب