ديباچه
1. اسطوره، نامی پرسش برانگیز است. در عرف دانشگاهی، هر نظامی از عقاید و باورها را که دیگر پیرو و معتقدی نداشته باشد، نظامی اساطیری میدانند. از این روست که از اساطیر مصری، اساطیر آزتکها، و اسطورههای سلتی سخن میگویند. بیشتر بدان دلیل که امروز کسی برای دفاع از آیین قربانی برای اودین یا کوئتزال کوآتل گامی پیش نمینهد و تحلیل و تشریح و جراحی نمادهای قدسی و باورهای بنیادین این اقوام دیگر حساسیت و آزردگیای را بر نمیانگیزد. به این شکل متخصصان میکوشند تا از دانش اسطورهشناسی حساسیتزدایی کنند. این شاخه از دانش را معمولاً برای شناسایی و تحلیل عقاید و باورهایی مرده به کار میگیرند، تا تابو بودنِ ذاتی آن و تلاشش برای تصرف و رمزگشایی نمادهای مقدس را پنهان کنند.
با این وجود، این حقیقت بر سر جای خود باقی است که کنشِ یک اسطورهشناس، اگر به راستی به کارِ خود آشنا و مسلط باشد، به کاهنان جهان باستان شباهتی دارد. چرا که اسطورهشناسان همان کسانی هستند که در مورد نظام باورها و دستگاههای تقدسِ فراموش شده یا حاشیهای بیشترین اطلاعات را دارند، و معمولاً سخنگویان معتبرِ آن نظامها تلقی میشوند. به راستی امروزه چند تن از ما سخنان جادوگر فلان قبیلهی اسکیمو را در مورد باورهایش، از مقالهی مردمشناس و اسطورهشناسی که در همان مورد پژوهش کرده، جدیتر میگیریم؟ و هنگام تفسیر اوستا به موبدان قدیمی مانند نریوسنگ ارجاع میدهیم، و نه به نیبرگ و دارمستتر و بویس؟
نوشتن دربارهی تاریخ باورهای اساطیری، از آن رو تنشآمیز و دغدغهبرانگیز است که هر نظامی از باورها و عقاید جا افتاده، منظومهای از نشانگان معنادارِ غایی و نمادهای امر قدسی است که میتواند همچون اسطورهای نگریسته شود. فرقی نمیکند که آن نظام عقاید، باورهای منقرض شده و از یاد رفتهی قبایل ماساگت باستانی باشد، یا باورهای دینی مسیحیان کاتولیک امروزین. از هر دستگاهی از باورها میتوان فاصله گرفت و شالودهی پیشداشتهای داستانوارِ هر جهانبینیای را میتوان «از بیرون» نگریست، و به این ترتیب به زمینهای اساطیری دست یافت. نکتهی تکان دهنده در مورد اساطیر، آن است که به راستی همچون هالهای تمام نظامهای معنایی موجود را فرو پوشاندهاند. چارچوبی نظری نمیتوان سراغ کرد که تلنباری از روایتها و نمادها و پیشفرضها، و به ندرت گزارهها و اصولی یکه و مستقل، از ریشهی اساطیری آن برنخاسته باشد.
بنابراین اسطورهشناس، بیش از آن که متخصصِ شاخهای خاص از دانایی باشد، مسلح به چشمی ویژه است که از بیرون نگریستن و حلاجی کردنِ نشانهها و نمادها را آموخته است. این نگاه، میتواند به هر زمینهای خیره و هر موضوعی متوجه شود و اسطورهشناسیهایی گوناگون را به دست دهد. از این روست که در زمانهی ما بسیاری از اندیشمندان عبارت اسطوره را برای اشاره به طیفی وسیع از باورها و برداشتها مورد اشاره قرار میدهند. سخن از اسطورهی پیشرفت در آثار پسامدرنها، باور فوکو به اسطورهای بودنِ اعتقاد به گرانیگاهی انسانی در سیاست، و کتاب کاسیرر دربارهی اسطورهی دولت نمونههایی از این متون هستند.
2. در این زمینهی رنگارنگ و در این خوان گسترده از موضوعهایی که میتوانند آماج اسطورهشناسی قرار گیرند، عناصر فرهنگ ایرانی و باورهای دینی ایرانیان باستان همواره موضوعی دردسرساز بوده و هنوز نیز هستند. اسطورهشناسی ایرانی، از نظر تاریخی نقطهی شروع آن چیزی بود که ادوارد سعید شرقشناسی خوانده است. در واقع با ترجمهی آنکتیل دو پرون از اوستا به زبانهای اروپایی بود که موج علاقه به باورهای شرقی در اروپا آغاز شد، و از آن هنگام تا به امروز برداشتهای دانشوران اروپایی در مورد آیینها و عقاید ایرانیان باستان در دو جبههی کاملاً متمایز گسترش یافته است.
در درون زمینهی اروپایی برداشتها و روایتهایی که از این اساطیر به دست دادهاند، داربستی بوده که اروپاییان نسخههایی نوتر و تخیلیتر را برای بازسازی هویت خویش بر آن بنا کردهاند. بهویژه در زمینهی فرهنگ ژرمنی که پایبندیاش به میراث کلیسایی کمتر، پویایی و سیالیت هویتش بیشتر، و اشتیاقش برای دستیابی به هویتی وحدتبخش افزونتر بود، اساطیر ایرانی همچون نیروی محرکی عمل کرده که نسخههایی بسیار گوناگون از هویتهای اروپایی – از نازیسم آلمانی گرفته تا سارماتیسمِ لهستانی- را در خود پرورده است.
در زمینهی ایرانی اما، اسطورهشناسی ایرانی علمی ناسازگون بوده است. از سویی ترجمهی دانشوران اروپایی و ارتباط نزدیکشان با دانشوران ایرانی آموزههای ایشان را به سرعت در جامعهی ما ترویج کرده، و از سوی دیگر این حقیقت که بخش مهمی از برداشتهای ایشان گذشتهای پرافتخار را برای ایرانیان در نظر میگیرند، ایشان را به چهرههایی محبوب تبدیل کرده است. نیبرگ در مقدمهی کتاب مهمش «دینهای باستانی ایران»، مینویسد که مخالفت دانشمندانی مانند هنینگ و هرتسفلد با او به خاطر تعصب دینی ایشان در مورد زرتشت و ایران باستان است، و این حرفی درست است. ایرانشناسان اروپایی در واقع دانشمندانی برخاسته از تمدن اروپایی بودند که در برخورد با تمدن ایرانی تا حدود زیادی ایرانی شدند. آنان زبان فارسی را آموختند، معمولاً برای سالهایی طولانی در ایران زیستند، و گاه حتا خانوادهشان را در پیوند با ایرانیان تشکیل دادند، و با عناصر نمادین هویت ایرانی همچون نشانگانی «خودی» و درونی شده برخورد کردند. آن نقطهی قوتی که در مقایسه با همتایان ایرانی خویش داشتند، آموزش دقیق و بستر نظری محکمشان در قلمروی دانش جدید بود که از تربیت دانشگاهی اروپاییشان بر میخاست و ذهنیتی منظم و دقیق را به همراه انضباطی سزاوار تحسین در زمینهی خواندن و آموختن برایشان به ارمغان میآورد، و این بخت که با وجود دلباختگیشان به ایران، میتوانستند از بیرون به موضوع پژوهش خویش بنگرند. از این رو، آثار ایرانشناسان اروپایی در حدود دویست سالی که از عمر ابن دانش میگذرد، همچنان در درون ایران بیرقیب مانده، و همچون داربستی برای برساختن هویتی مدرن و باستانگرا -که برای حدود نیم قرن از نظر سیاسی نیز مسلط بود،- مورد استفاده واقع شده است.
3. اسطورهشناسی ایرانی عرصهای دشوار و دردسرساز از چالشهای نظری را پیشاروی اندیشمندان فرا میگشاید. این زمینه به چند دلیل دانشی پیچیده و پر فراز و نشیب است. نخست، بدان دلیل که اساطیر ایرانی، مجموعهای از باورها را در بر میگیرد که در جامعه-ای متکثر و چند قومی، برای مدتی بسیار دراز وجود داشته است. دست کم پنج هزار سال تاریخ مدون و نوشته شده از باورهای اقوام ایرانی در دست است، و حوزهی جغرافیایی این آرا از قلمرو ایران زمین خارج شده و تا شمال هند و مرزهای چین و اروپای غربی گسترش یافته است. چندان که امروز بیشترین دانستهها در مورد ایزد ایرانی مهر را از اروپای غربی داریم و برای فهم تصوف ایرانی باید حتما با ابن عربی اندلسی و شاگردانش در مصر آشنا باشیم. بنابراین دشواری اسطورهشناسی ایرانی، تنوع باورنکردنی باورها، شاخهزایی چشمگیر و شگفتانگیز نمادها و نظامهای نظری، و تداوم دیرپای تاریخی و پهناوری گیج کنندهی جغرافیایی است.
دومین دلیل، آن است که باورهای اساطیری ایرانی به شکلی تکان دهنده در طول این مدت دراز باقی ماندهاند و بخش مهمی از آنها تا امروز نیز به بقای خود ادامه دادهاند. این بدان معناست که وارد شدن به بسیاری از قلمروهای معنایی، تابو محسوب میشود، و خطوط قرمز بسیاری دست و پاگیرِ پژوهشگران است. پژوهشگران اروپایی از این نظر در این قلمرو برنده هستند که این خطوط قرمز را در نمییابند، و بنابراین با نگاهی شفاف و متقارن به موضوع خود مینگرند، اما معمولاً به خاطر همین بیرونی بودن نگاهشان، پیچیدگی یاد شده را در نمییابند و به یکی از رایجترین – یا گاه دمدستترین- روایتِ از منشی چندسویه و لایه لایه بسنده میکنند.
بنابراین دانش اسطورهشناسی ایرانی با وجود دارا بودن دانشمندان نامدار بسیار و افسون کردنِ ذهنهای بسیار ژرفنگر، همچنان با آشفتگی و سردرگمی روبروست. از سویی بدان دلیل که نگاهِ بومی از درون به اساطیر ایرانی محدود به خطوط قرمز عقیدتی و تابوهایی نظری است، و از سوی دیگر از آن روی که نگاه اروپایی از بیرون به بخش مهمی از دادهها و محتواهای این چارچوب معنایی دسترسی ندارد. از این روست که بهترین متون اسطورهشناسانه در زمینهی باورهای ایرانی، دست بالا چارچوبی نظری در مورد یک پیامبر یا یک دورهی تاریخی به دست میدهد، و هنوز به مرتبهی دستگاهی فراگیر و نظری برکشیده نشده است، که بتواند کلیت تاریخ تحول امر قدسی در ایران زمین را دنبال کند، و آن را در بستری یکپارچه از قواعد عقلانی بفهمد و صورتبندی کند.
4. امروز باید اسطورهشناسی ایرانی را از نو نوشت. بدان دلیل که شاید برای نخستین بار، بختِ درآمیختن دو نگاهِ از بیرون و از درون فراهم آمده است. برای نخستین بار، آشوب اجتماعی و هرج و مرج فرهنگی بدانجا رسیده که بخش مهمی از ایرانیان – این ملتِ کهنسالِ همواره دیندار- دیگر به شکلی سنتی به نمادهای قدسی خویش پایبند نیستند. در عین حال، به لطف ابزارهای مدرن تولید و انتشار منشها، دسترسی همگان به برداشتها و نوشتارها و متون علمی امکانپذیر است. برای آن گروهی از اندیشمندان ایرانی که علاقه و نیازی برای دستیابی به منظری عقلانی و منظم احساس میکنند، امکان جذب استخوانبندی دانش اروپایی فراهم آمده، و آشوب مشابهی که در نظام ارزشی غربِ مدرن و در لایهی نخبگان وجود دارد، نقد کردن و بازسازی کردن این چارچوب مدرن را هنگام وام گرفتنش ممکن ساخته است.
برای نخستین بار، میتوان اندیشهی نظامساز، بیطرف، بیرونی، دقیق، متکی به دادههای مستند، و دانشورانهی غربی را وام گرفت، بیآن که در آن حل شد، و بی آن که از نقدهای خویش در موردِ مبانی آن چشم پوشی کرد. اکنون این امکان وجود دارد که دلبستگی ایرانی خویش به نمادهای خویش را همچون اشتیاقی و محرکی به کار بگیریم و شورِ هویتیابی و هویتجویی را تصاحب کرده و مدیریتش کنیم، بی آن که به اصلی بچسبیم و دربارهی نمادی تعصب داشته باشیم. برای نخستین بار، در زمینهی آشوبی که هزینههایی چنین سنگین و لطمههایی چنین جبران ناشدنی را برای جامعهی ما به همراه داشته است، میتوان دربارهی خود و اساطیر خویش اندیشید، بی آن که در بندِ حرمتهای بومی و ارزیابیهای غربمدارانه گرفتار ماند.
امروز باید اسطورهشناسی ایرانی را از نو نوشت. چون در این آشوب برخاسته در هنگامهی خطا و ریا، هر باوری و هر چشماندازی به اسطوره تبدیل شده است. هر نماد قدسیای به موضوع دانش اسطورهشناسی تبدیل شده، و هر باور و اصلی تردیدپذیر و شک کردنی مینماید. در این سردرگمی معمولاً تحملناپذیر، اندیشمندان میتوانند بنشینند و بیندیشند و دژی از معنا را پیریزی کنند که همگان دیر یا زود باید بدان پناه برند. در این شرایط است که میتوان باورهای بومی را تراشید و اصلاح کرد و بازساخت، و چارچوبهای مدرن وامگیری شده را نقد کرد و بازخواند و نسخههایی خودساخته از آن را جایگزینش کرد. اکنون، زمانی است که ارتقای هماهنگِ آن نگاه مدرن و این برداشت ایرانی، همزمان و پا به پای هم، ممکن شده است.
امروز باید اسطورهشناسی ایران را از نو نوشت، چون ما وارثان هویتی رو به تباهی و نظامی از معناهای رنگارنگ و غنی و پیچیده هستیم که به سرعت ناخوانده و نامفهوم میشود. ما برای بازسازی هویت خویش، و برای بازتعریف آنچه که هستیم، به فهمیدن گذشتهی خویش نیاز داریم. تبارشناسی آن معانیای که در اختیار داریم، ضرورتی است برای معناهایی که قرار است باقی بمانند. وارسی پیامدها و شاخهزاییهایی منقرض شدهی نمادها و معناهایی که از یاد رفتهاند، ادای دینی است به منشهایی که قرار است به دخمهی گنجینهها و کتابخانهی دانشگاهها سپرده شوند. ایرانیان بارها در آشوبهایی از این دست هویت خویش را باز ساختهاند، و این بار نیز چنین خواهند کرد. باز شناختنِ سیر دگردیسی باورهایی که به نوعی با امر قدسی پیوند دارند، ضرورتی است برای آن که این بازسازی تازه، عقلانی و سنجیده و کارآمد و دیرپا از آب درآید.
از این روست که باید ادبیاتمان، نسخههای خطیمان، اشعارمان، مناسک و آدابمان، و باورهایمان را از دورترین روزگار تا به امروز باز خواند و باز فهمید و از میانش دست به گزینش زد. از این روست که باید شیوههای گوناگونِ ظهور تقدس در این نظام اجتماعی دیرپا و دوربرد را همدلانه فهمید و پژوهشگرانه تحلیل کرد. این «باید» هم به ضرورتی فنی و عملیاتی و اجرایی اشاره دارد، هم به اجباری نظری و دانشگاهی و تا حدودی اخلاقی، برای آن که هویت نوین ایرانیان، تا حد امکان نیرومند و منسجم و چندسویه و فراگیر و چالاک باشد.
ادامه مطلب: پیشدرآمد
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب