پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار دوم: انتخاب رفتار

گفتار دوم: انتخاب رفتار

این گفتار تعیین‌کننده چهارچوب نظرى بحث ما خواهد بود کوشش مى‌شود تا اختصار در گفتار و کوتاهى در نوشتار رعایت شود. پس در هر مورد به ذکر یک گزاره پایه اولیه و شرحى کوتاه در مورد مضمون آن بسنده خواهد شد.

گزاره نخست: هر موجود زنده سیستمى پویا و هدفمند است.

این از اصول موضوعه دیدگاه ما بود که تجربه ما ربطى با جهان خارج دارد و از آنجا که مهم‌ترین عنصر موجود در تجربه ما حرکت است پس جهان خارج و هرچه در آن است داراى حرکت و پویایى فرض مى‌شود. به این ترتیب هر چیزى که در جهان خارج واقعیت داشته باشد- از جمله سیستم‌هاى زنده – داراى پویایی خاص خود است. هرکس که آشنایى پایه‌اى با زیست‌شناسى داشته باشد مى‌داند که مهم‌ترین ویژگى مشترک در میان همه سیستم‌هاى زنده پویایى پیچیده‌ی آنها است. موجود زنده پیش از هرچیز یک سیستم است. یعنى مجموعه‌اى از عناصر به هم پیوسته همکار است که از نظر کارکردى حد و مرزى مشخص با جهان خارج دارند. سیستم جاندار پیچیدگی چشمگیری هم دارد، یعنى تعداد اجزایش زیادند، شمار روابط بین هریک از این اجزا با سایر عناصر درون سیستم زیاد است و تنوع رفتارى کل مجموعه هم بالاست. این سیستم پیچیده خودسازمانده هم هست یعنى رفتارى که در طول زمان از خود نشان مى‌دهد در راستاى بیشتر کردن اطلاعات موجود در درون سیستم است. در ضمن این سیستم از دید فیزیکو-شیمیایى انتشارى هم محسوب مى‌شود چون افزایش اطلاعات درون سیستم خود را از رهگذر عبور ماده و انرژى به درون و بیرون از نظام خود به دست مى‌آورد. بنابراین در پویایى اغراق‌آمیز رفتار یک سیستم شکى نیست. سیستم زنده در واقع یک سیستم پیچیده خودسازمانده انتشارى[1] است که نظم درونی خود را افزایش می‌دهد و انباشتی از اطلاعات را در گذر زمان ممکن می‌سازد.

صِرف خودسازمانده بودن یک سیستم به معناى وجود هدفمندى در آن است. اگر سیستمى طورى رفتار کند که بتوان الگویی درونزاد را به عنوان جذب‌کننده رفتارى[2] آن در نظر گرفت آنگاه آن سیستم داراى هدف است.[3] هدف آن همان حالتى خواهد بود که نظم درونى سیستم رسیدن و باقى ماندن در آن را ترجیح مى‌دهد. دقت کنید که این هدفمندى[4] با مفهوم غایت‌ در فلسفه تفاوت دارد و کلیدواژه‌اى است که از نظریه سیستم‌هاى پیچیده وام گرفته شده است. در این معنا همه موجودات زنده هدف‌مندند. همه آنها مى‌کوشند تا پویایی بالنده‌ی خود را در شرایط خاص نزدیک به تعادلى حفظ کنند. این نوع رفتار همان است که در زیست‌شناسى Homeostasis و در سیبرنتیک حالت ابرتعادل[5] نامیده مى‌شود. بنابراین هر سیستم زنده نماینده دینامیسمى با گره‌هاى معنادار و مطلوب هستند. در نیمرخ فضایى رفتار این سیستم‌ها چاه‌هایى وجود دارد که سیستم مى‌کوشد خود را به آنها برساند و در آن باقى بماند. این حالات شبه‌تعادلى هدف سیستم هستند.

گزاره‌ی دوم: رفتار هدفمند سیستم‌هاى زنده قانونمند است.

این قانون‌مندى همان است که پرداختن به رفتار این سیستم‌ها را در قالب دانش زیست‌شناسى ممکن کرده‌است. هیچ سیستمى را که رفتار کاتوره‌اى مطلق داشته باشد نمى‌توان فهمید. نظام‌هاى زنده با وجود دارا بودن خصلتى آشوبناک دینامیسم مشخص و قابل‌تحلیلى دارند. به همین دلیل هم ما به عنوان یک ناظر خارجى مى‌توانیم به آنها نگاه کنیم و قانونى را بسازیم و رفتار آنها را بر اساس آن توضیح دهیم و پیش‌بینى کنیم. این قانونمندى رفتارى همان است که به عنوان پیش‌فرض همه شاخه‌هاى زیست‌شناسى -از ژنتیک مولکولى گرفته تا جامعه‌شناسى زیستى- در نظر گرفته مى‌شود. بدون این فرض اولیه تلاش پژوهشگرى که در پى یافتن پاسخهایى براى پرسشهاى خود است به سرگردانى بى‌معنایى تبدیل خواهد شد. این حقیقت که دانشهاى نامبرده با اعتبار علمى بالایى وجود دارند و با ضریبى چشمگیر از دقت قادر به پیش‌بینى رفتارهاى آمارى موجودات زنده هستند، نشان می‌دهد که در این میان قواعد و نظم‌هایى وجود دارد. وجود این نظمها و قواعد به معناى جهتمند یودن رفتار جانداران است. موجودات زنده به آن دلیل که رفتارشان جذب کننده‌هاى خاصى دارد تصادفى و کاتوره‌اى عمل نمى‌کنند بلکه رفتار خود را در جهت پیروى از راستا و مسیرى مشخص و روندى پیوسته و منسجم تنظیم مى‌کنند.

گزاره‌س سوم: جهت‌مندى در رفتار نشانگر شکسته شدن تقارن در در سیستم‌هاى زنده است.

هر موجود زنده‌اى به دلیل پیچیده بودن رفتارش تنوع رفتارى بلایى دارد. در هر مقطع زمانى موجود زنده با مجموعه‌اى از احتمالات رفتارى روبروست که نوع و تعدادشان بر اساس ساختار موجود تعیین مى‌شود. سیستم زنده به تعبیرى جدیدتر رفتارى آشوبناک دارد. این رفتار آشوبناک بدون این که اصل قانونمندى رفتار سیستم را نقض کند بسته به درجه پیچیدگى موجود درجات آزادى چندى را برایش فراهم مى‌آورد. منظور از این درجات آزادى احتمالات هم‌ارزى است که در برخى از مقاطع زمانى در برابر موجود قرار مى‌گیرند و موجود مجبور است از آن میان یکى را برگزیند. موجودى که به این ترتیب بر سر دو -یا چند- راهى قرار گرفته در واقع در یک زمان داراى چند جذب کننده رفتارى هم‌ارز شده است. انتخابى که موجود انجام مى‌دهد و جذب‌کننده‌اى که جاندار برمى‌گزیند به ترجیح یکى از این حالات هم‌ارز نسبت به بقیه منجر مى‌شود و این همان است که شکست تقارن نامیده مى‌شود. در حالت نخست نوعى تقارن و هم‌احتمالى را شاهد هستیم و انتخاب و نشان دادن یک رفتار مشخص این تقارن را در هم مى‌شکند.

به عنوان مثال، یک موش نر را در نظر بگیرید که هنگام پرسه زدن در فاضلاب‌ها با تکه پنیرى مواجه مى‌شود که در قلمرو موش نر دیگرى قرار دارد و خود موش نر هم حضور دارد و از آن دفاع مى‌کند. اگر چند شرط ساده برقرار باشد (مثل هم‌زور بودن هر دو موش گرسنه بودن موش نر سرگردان یا ضعیف نمودن موش مدافع) موش پرسه‌زن با تقارن روبرو خواهد شد. دو جذب‌کننده رفتارى در آن واحد او را به سوى او خواهد کشید. از سویى خواهد کوشید تا فرار کند و از قلمرو موشى مهاجم و خطرناک بیرون رود و از سوى دیگر علاقمند خواهد بود تا در درون این قلمرو پیشروى کند و پنیر را به دست آورد. در این حالت در برابر این دو امکان تقارنى برقرار خواهد بود. موش سرگردان نمى‌تواند هر دو کار را در یک زمان انجام دهد پس بنابراین از بین این دو گزینه انتخاب مى‌کند و بسته به درجه گرسنگى یا چابکی یا … که ابعاد فضاى حالت رفتارش را تشکیل مى‌دهند، یکى از این دو احتمال را برمى‌گزیند. این گزینش همان است که شکست تقارن نامیده شد.

معمولا جانداران با شرایطى که تقارن کامل بر آن حکم‌فرما باشد روبرو نمى‌شوند. همیشه تفاوت‌هایى در بین دو گزینه وجود دارد که انتخاب یکى را براى جاندار مطلوب‌تر مى‌کند. اما باید دانست که با وجود این قاعده کلى گاه هم اتفاق مى‌افتد که موجود با تقارنى نسبى -و نه مطلق- روبرو شود. بى‌تردید خواننده به عنوان یک جانور خودآگاه که از برخى حالات ذهنى خود آگاه است خواهد توانست چند نمونه از این تقارن‌ها را در طول زندگى خود به یاد آورد. «تردید» نامى است که ما بر روى این تقارن مى‌گذاریم. هرگاه با شرایطى کمابیش متقارن روبرو مى‌شویم تردید مى‌کنیم و نمى‌دانیم از بین دو یا چند راه حل کدام را براى حل مشکل خود برگزینیم. در واقع تعداد رفتارهایى که موجود زننده مى‌تواند با توجه به ساختار پیچیده‌اش از خود نشان دهد بى‌شمار است. شرایط محیطى چیزى است که تعیین مى‌کند از بین بینهایت امکانات موجود کدام‌ها از دور خارج شوند.

هر جاندارى به دلیل هدفمند بودن رفتارش در هر لحظه با مشکلاتى مواجه است. این مشکلات عمدتا به خود هدف موجود بر مى‌گردند. هدف مشترک در میان همه سیستم‌هاى زنده تمایل به بقا است. سیستم زنده به دلیل برخورد با شرایط محیطى همیشه در خطر نابودى -یعنى خروج از حالت تعادل خودسازمانده ویژه‌اش- قرار دارد. جاندار مرتب در حال کشمکش با نیروهاى جهان خارج است. و این کشمکش را مى‌توان با پویایى ساختارهای زنده هم‌ارز فرض کرد.

به این ترتیب موجود زنده در هر مقطع زمانى باید به عنوان یک ساختار متکى بر اطلاعات مجموعه‌اى از مشکلات را حل کند. حل این مشکلات که به صورت بروز رفتارهاى مناسب جلوه‌گر مى‌شود کلید بقاى سیستم زنده محسوب مى‌شود. حل این مشکل عمومى که بقا نام دارد همواره به حذف بخش مهمى از احتمالات رفتارى سیستم زند مى‌انجامد. روابط على-معلولى پیچیده‌اى که بر ساختار یک باکترى یا یک آمیب حاکم است باعث مى‌شود که در هر مقطع زمانى -بر اساس شرایط خاص آن مقطع- تنها گروه محدودى از پاسخهاى رفتارى را به عنوان واکنشهاى مناسب در پیش رو داشته باشد.

یک آمیب مى‌تواند با دیدن یک ذره قند بى‌شمار رفتار از خود نشان دهد. مى‌تواند به هر شش جهت اصلى شنا کند مى‌تواند به هزاران ترکیب گوناگون پاهاى کاذبى از خود خارج کند. مى‌تواند شروع به تقسیم کند و مى‌تواند بى‌شمار رفتار ممکن دیگر را هم که در ساختارش تعریف شده از خود نشان دهد. اما او بر اساس روابط على خاصى که از درک بو و مزه قند شروع مى‌شود تنها بخش اندکى از این امکانات را در نظر مى‌گیرد و بر مبناى آنها عمل مى‌کند. از میان این امکانات رفتارى به ندرت دو تایشان هم‌ارز مى‌شوند. همواره برگه‌هایى در شرایط محسوس محیطى وجود دارد که گرایش به یک رفتار یگانه را موجب مى‌شود.

اما در شرایط خاصى ممکن است این پدیده رخ دهد و تنها در آنجاست که ما متوجه مى‌شویم سیستم زنده در تمام مدت مشغول شکستن پدیده‌ها بوده. هر انتخابى از میان بى‌شمار امکان اولیه رفتارى یک نوع شکست پدیده محسوب مى‌شود. وزنه‌اى که این شکست را ایجاد مى‌کند معمولا شرایط محیطى و اطلاعاتى است که از سوى جهان خارج موجود را بمباران مى‌کند. این انتخاب و شکستهاى پیاپى تقارن به قدرى معمولى و همیشگى است که در حالت عادى و بدون تحلیل عقلى نمى‌توانیم به حضورشان پى ببریم. مانند وجود هوا که معمولا به دلیل آشنا و بدیهى بودن در نظر گرفته نمى‌شود. اما در بعضى از شرایط چنین تقارنى آشکار مى‌شود. پدیده مشهورى که در رفتارشناسى به Ambivalence مشهور است نمونه‌اى از این تقارن است. اگر شما در دستى یک تکه گوشت و در دست دیگر یک چوب بگیرید و گوشت را به سوى گربه‌اى دراز کنید نمودى از این پدیده را خواهید دید. گربه از سویى مى‌خواهد به شما نزدیک شود و گوشت را بگیرد و از سوى دیگر از چوب مى‌ترسد و مى‌کوشد تا از شما دور شود. ترکیب این دو رفتار گاه نمایشهایى جالب و متضاد را در رفتار جانوران ایجاد مى‌کند.

آنچه که گفتیم، برای نخستین بار در روانشناسی مدرن در قالب اصل لذت[6] صورتبندی شد. این تعبیری است که برای نخستین بار در آثار اولیه‌ی فروید مورد اشاره قرار گرفت و در کتاب مهم فراسوی اصل لذت که در سال 1921 .م چاپ شد[7]، به پختگی و کمال دست یافت. بر مبنای این تعبیر اولیه، نیروی اصلی پیش برنده‌ی رفتار در آدمیان، گرایش به لذت است که سازماندهی کردار و انتخابهای شخصی را تعیین می‌کند. این نیرو در چارچوب نگرش فرویدی با اصل واقعیت در تضاد بود و توسط آن محدود و تعدیل می‌شد. اصل واقعیت از محدود بودن منابع لذت و تداخل میلِ رقیبانی ناشی می‌شد که دستیابی به لذتی مشترک را آماج کرده بودند. روانشناسان امروزین بر مبنای بحثی که فروید آغاز کرد، همچنان اصل لذت را شالوده‌ی تعیین الگوهای رفتاری می‌دانند و آن را همچون حلقه‌ی بازخوردی مثبتی در نظر می‌گیرند که تکرار یک رفتار لذت‌بخش یا پرهیز از رفتاری رنج‌آور را ممکن می‌سازد و به این ترتیب فضای حالت رفتار موجود را به بخشهای مجاز در برابر غیرمجاز و مطلوب در برابر نامطلوب تقسیم می‌کند.[8]

 

 

  1. Complex self-organizing dissipative system
  2. Behaviuoral attractor
  3. یعنى نقاط مشخصى بر فضاى فاز سیستم، كه منحنى رفتار سیستم در نزدیكى آن، تمایل به عبور از آن نقطه، یا باقى ماندن در آن را داشته باشد.
  4. Teleology
  5. Ultraequilibrum
  6. Pleasure principle
  7. Sigmund Freud, Introductory Lectures 16.357.
  8. Snyder, 2007: 147.

 

 

ادامه مطلب: گفتار سوم: هدفمندی

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب