گفتار پنجم: مهر ایرانی (۵)
گذشته از این، چنان که دیدیم، این نکته که مهرپرستان ایزدِ مهر را نوعی ایزدِ آخرالزمانی میدانستهاند و از این رو آن را همتای مسیح میگرفتند، ستون دیگری است که شباهت میان آرای مسیحیان و مهرپرستان بر آن استوار شده است. با توجه به قدمت دیرپای آیین مهر در ایران، و نوپا بودن مسیحیت در روم، تردیدی وجود ندارد که خاستگاه این آرا و اندیشهها مهرپرستی بوده و بعدتر به مسیحیت راه یافته است. چنان که یامائوچی به خوبی نشان داده، در متنی گنوسی به نام «رسالهي مکاشفهی آدم» که در حدود سال 110 میلادی در اسکندریه نوشته شده، به بخش مهمی از مراسم مهری در زمینهای مسیحی اشاره شده است. به عنوان مثال داستان زاده شدن ایزد از سنگ و اسطورهی نجات بخش به شکلی کاملاً ایرانی در این متن دیده میشوند. از دید یامائوچی، این عناصر در میانرودان به آیین مندایی منتقل شده و از مجرای آن به مسیحیت راه یافته و نگرش گنوسی مسیحی را در شمال مصر پدید آورده است.[1]
همچنین سنت آگوستین در بحثی جدلی بر ضد میتراپرستان، اطلاعات ارزشمندی در مورد ایشان به دست میدهد، بحث جدلی او در مورد رقیبانش، سه نکته را در بر دارد. نخست آن که میتراپرستان در جلب نظر مسیحیان و گرواندن ایشان به خویش موفق بودهاند، و آگوستین در این مورد احساس خطر میکرده و به پیروانش هشدار میداده است. دوم آن که دلیلِ کامیابی میتراپرستان هم ذکر شده، و آن هم این که حجابها (رازورزی)، گزیدهی سخنان، و ابزارهای ایشان برای مسیحیان جذاب بوده است. سوم، که بسیار تعجببرانگیز است، این که آگوستین رهبران مهرپرستی را به فریبکاری متهم میکند و از یک کاهن میترایی نقل میکند که گفته بود میترا، خود همان مسیح (مسیحی) بوده است.[2] بنابراین روشن است که حتا همسانی خدای شهید در آيین مهر و مسیحیت نیز از همان ابتدا برای پیروان هر دو دین آشکار بوده است.
گذشته از استخوانبندی مفهومی و چارچوب اساطیری، مسیحیان بخشی چشمگیر از نمادها و علایم مهری را نیز وامگیری کردند. مثلاً شکی وجود ندارد که حتا علامت صلیب در ابتدای کار علامتی مهری بوده است و بعدتر توسط مسیحیان وامگیری شده است. نمونهی دیگر این وامگیری، حرکتِ صلیب کشیدنِ ترسایان، یعنی لمس شانهی راست و چپ، و بعد پیشانی و قلب است، که به عنوان حرکت عبادی خاص مسیحیان شهرت یافته است. این علامت به احتمال زیاد نشانهی حضور چهار ایزد اصلیِ درگیر در تاریخ هستی بوده است. این چهار تن عبارتند از ایزدِ آفریننده (زروان)، ایزد نیکوکار و بدکردار (اهورامزدا، اهریمن)، و ایزد داور (مهر) که با چهار عنصر و چهار جهت اصلی برابر دانسته میشده است. احتمالاً در ابتدای کار دست راست و چپ اهورامزدا و اهریمن، پیشانیِ اندیشمند و آفریننده، زروان و قلبِ مهرورز و داوریکننده، مهر را نشان میدادهاند. چون این گزارش را داریم که در مهرپرستی رومی، نوآموزان پس از اجرای مراسم تشرف و دست دادن به پدر (رهبر جرگهی محلی مهرپرستان) همین علامت را بر دست راست راست خود خالکوبی میکردند و به این ترتیب نشان میدادند که به ارتش ایزدِ مهر پیوستهاند. جالب توجه است که این عبارت «ارتش خدا» دقیقاً همان است که در قرآن نیز به صورت «جندالله» با وامگیری از کلمهی فارسی «گُند» (سپاه) به کار گرفته شده است.
ترتولیان در آثار جدلی خود بر ضد مهرپرستان، چنین نوشته که مهرپرستان دو شکل از صلیب –یکی با بازوهایی برابر و یکی با یک بازوی بلندتر- و یا نقش گردونهی مهر -که بعدتر مشتقی از آن به نماد نازیها تبدیل شد- را بر پیشانی خود نقش میکردهاند.[3] این رسمِ نقش کردن علامت ایزد بر پیشانی را چنان که دیدیم در منابع هندی باستان نیز به مهرپرستان و مغان مهری نسبت دادهاند و در کل یک سنت آریایی باستانی بوده است. چنان که هنوز هم برهمنان و بلندپایگانِ دین هندو خالی رنگی را به علامت سرسپردگی به ایزدِ شیوا یا ویشنو بر پیشانیشان نقش میکنند. در این مصرع از شعر حافظ که «رقم مهر تو بر چهرهی ما پیدا بود»، اگر کلمهی دوم مُهر خوانده شود قطعاً، و اگر مِهر خوانده شود احتمالاً به همین رسم اشاره میکند.
بنابراین گذشته از مضمون اصلی مسیحیت که باور به رستاخیز خدایی قربانی شده است، سایر نشانهها و نمادهای مسیحیت نیز سخت با مهرپرستی شبیه مینماید. در واقع هستهي مرکزی باورهای مسیحی و مهرپرستی به قدری به هم شباهت دارند که حتا نویسندگان جهان باستان نیز در این مورد ابراز شگفتی کردهاند.[4] فهرست شباهتهای میان مهرپرستان و مسیحیان این موارد را در بر میگیرد: وجود محفلهایی از پیروانِ برگزیده (مغان و کشیشان) که سلسله مراتبی روحانی و مدیریتی را در خود دارند، آیین پالایش با غسل تعمید،[5] آیین خوردن نان و شراب مقدس و بزم دینی، باور به زاده شدنِ ناجی (مهر یا عیسی) از مادری باکره، و پیوند زایش ناجی با غار، که بهویژه در مسیحیت در کهنترین نسخه از داستان زایش عیسی، در انجیلِ غیررسمیِ جیمز تصریح شده است، و گرفتن جشن تولد ناجی در شب یلدا یا کریسمس، که این مورد در سال 320م. میان مسیحیان رسمیت یافت.
امروز مسیحیان نیز مانند مهرپرستان یکشنبه را روز مقدس هفته میدانند و در این روز به کلیسا میروند و این در سنت مهری روزی است که میترای کشته شده بار دیگر زنده شد و در پیوند با خورشید به آسمان رفت. نامِ روزِ مهر همچنان در نام انگلیسی این روز (Sunday) باقی مانده است و در سایر زبانهای اروپایی هم مصداق دارد. این که روزِ یاد شده ابتدا مهری بوده و بعد به مسیحیت راه یافته از این جا معلوم میشود که در دو قرن نخست میلادی مسیحیان همچنان بنابر سنت سبت یهودی، شنبه را روز مقدس و آییني خود میدانستند و بعدتر آن را به یکشنبه تغییر دادند. جشن مسیحی موسوم به اپیفانی که برای بزرگداشت رسیدن سه مغ و تایید عیسای نوزاد توسط ایشان برگزار میشود نیز دقیقاً از روی مناسک مهرپرستانهی مشابهی وامگیری شده و تازه در سال 813 م. در مسیحیت پذیرفته شد.[6]
همچنین لقبِ پاپ (بابا) در راس سلسله مراتب روحانی بیتردید خاستگاه مهرپرستانه دارد. این را هم از ساختار ایرانی نام میتوان دریافت، و هم از این حقیقت که برخی از رهبران مسیحی اولیه به کار بردن این لقب را تحریم کرده بودند. همچنین واژگان پیتر (به معنای سنگ) و ماس (mass: به معنای سرود دینی) خاستگاهی مهری دارند.
هم مهرپرستان و هم مسیحیان کنترل بر خویشتن را ارجمند میشمردند و به پرهیز از کامجویی جنسی قایل بودند. آیینِ ازدواج با خداوند در مهرپرستی رواج داشته و دومین پلهی سلسله مراتب مردانهی مهری به همین دلیل بانو خوانده میشده است. ترتیب مشابهی را در نظام صومعهای مسیحی میبینیم که در قرن سوم و چهارم میلادی و بسی دیرتر از مهرپرستی تکامل یافت. نمادهایی مانند صلیب برای پیروان و هالهي نورانی دور سر برای بازنمودن خدای انسانریخت از مهرپرستی سرچشمه گرفتهاند.
ساختار عمومی این دو دین در واقع یکسان بودند و نسخههایی برگرفته از دین زرتشتی محسوب میشدند. هردوی این ادیان –مانند زرتشتیگری- به وجود ایزد یگانه و شیطان، بهشت و جهنم، و نامیرایی روح معتقد بودند. هردو تاریخ را در چارچوبی هزارهگرایانه و محدود و هدفمند مینگریستند و شکلی از مفهوم قیامت و رستاخیز را دارا بودند. در هر دو دوزخ از شیطانها و دیوها و بهشت از ساکنانی زیبا و خوشبخت انباشته شده است و به ترتیب در زیرزمین و آسمان قرار دارند.[7] در هردو تاریخ جهان با یک توفان بزرگ آغاز میشود و در هردو شخصِ خدای نجاتبخش (میترا و عیسی) با لقبِ کلام (logos) خوانده شده است.[8]
علامت گاو قربانی شده در گاو در میان مسیحیان با میکائیل پیوند خورده است و علامت او دانسته میشود. در ضمن توجه به این نکته هم اهمیت دارد که میکائیل در آیین مسیح پشتیبان و حامی سربازان و سپاهیان است. به قدر کافی روشن هست که میکائیل مسیحی، بیش از آن که تناسخی از آن فرشتهی مقرب یهودی باشد، همان میترای رومی است که نامی جدید یافته است. در ضمن در میان مسیحیان اولیه، مانند مهرپرستان، شمار زیادی از سربازان رومی وجود داشتند و به احتمال زیاد همین افراد – که پیشاپیش مهرپرست بودند و صلیب مهری را بر پیشانی خالکوبی کرده بودند- نماد چلیپا را به مسیحیت وارد کردند. مسیحیان اولیه نیز مانند مهرپرستان خود را سرباز (milites) مینامیدند. واژهی pagan هم در معنای غیرمسیحی و کافر از گویش خاص سربازان رومی گرفته شده است. این سربازان به مردم غیرنظامی پاگان میگفتند که تقریبا مترادف است با civilitas (شهروند).
در مورد تصویرها و نمادهای اساطیری نیز شباهتهای پررنگی به چشم میخورد. مثلاً ورمازرن طرحوارهی عروج مهر به آسمان را با تصویرپردازی مسیحیان از رستاخیز مسیح و پروازش به آسمان مقایسه کرده و دومی را وامی از اولی دانسته است. همچنین از دید او رؤیای الیجاه که رود اردن را به صورت ایزدی سوار بر گردونهی آتشین دید، از مضمونِ برخاستنِ مهر در گردونهی خورشید و جدا شدنش از اقیانوس مشتق شده است.[9]
از سوی دیگر آ. دِرمان در نقدی که بر تحلیل کومون وارد کرده، خطرِ مهم پنداشتنِ رمزگذاریهایی را گوشزد کرده که بنا بر روندی تصادفی شبیه به هم بازنموده شدهاند. او برای پرهیز از این خطا، الگوها و شبکههای رمزگذاری را کلیدی دانسته و بر همین اساس هنر میترایی و مسیحی را با هم مقایسه کرده است. به عنوان مثال، در صحنهی قربانیِ ایزد که در دو شکلِ همسان در این دو آیین دیده میشود، چنین عناصری دیده میشوند: در مرکز صحنه، ایزد در حال قربانی کردن (مهر) یا قربانی شدن (مسیح) حضور دارد. بر فراز سر او ماه و خورشید به صورت دو نماد متقارن در دو سو کشیده شدهاند و در پیش پای او دو شخصیت جفت (معمولاً از پیروان ایزد) حضور دارند که چیزی را بالا و پایین گرفتهاند. در هنر میترایی این دو چیز مشعلهایی هستند که کاوتس و کاوتوپاتس در دست دارند. در هنر مسیحی این دو معمولاً مریم و یوحنا هستند و به ندرت دو سرباز رومی جایگزینشان شدهاند که یکی نیزهای را به سمت پایین گرفته و دیگری با اسفنجی که بر سر چوبی بسته شده، به مسیح سرکه میدهد. درمان همچنین تصویر دوازده حواری در نمایش مصلوب شدن مسیح را با نشانهي دوازده برج فلکی در پیرامون صحنهی مهر گاوکش همسان دانسته است.[10] این شمایلنگاریهای میترایی از قرون اول تا پایان قرن چهارم میلادی رواج داشتهاند. اما مضمونهای مشابه از قرن چهارم به بعد به هنر مسیحی وارد شده، بنابراین در وامگیری مسیحیت از مهرپرستی تردیدی وجود ندارد.
ارنست رنان زمانی نوشت که اگر مسیحیت در جهان باستان پیروز نمیشد، این دین مهرپرستی بود که به بزرگترین دین جهان تبدیل میشد.[11] این برداشت بعدتر به کومون و فریزر هم به ارث رسید و این دو نیز مسیحیت و مهرپرستی را همچون دو رقیبِ نیرومند تصویر کردند که بر سر قلمرو روم با هم وارد رقابت شده بودند. این برداشت توسط آ. د. هارناک مردود دانسته شده است. از دید وی، دین مهری در جهان با فرهنگ باستان پذیرش چندانی نداشت و حتا اگر مسیحیت هم نبود، به تدریج منقرض میشد. یکی از پیروان آرای او، ک. پروم است که در تایید این برداشت این شاهد را پیش کشیده که گنجایش معابد مهری در روم اندک بوده و دست بالا صد تن را در خود جای میداده است. با این وجود برداشت او نادرست است. محاسبههای دقیقتر نشان میدهد که در حدود سال 300م.، یعنی در آستانهی پیروزی سیاسی مسیحیت و راه یافتنش به دربار روم، جمعیت مهرپرستان و مسیحیان در شهر رم برابر بوده و هرکدام از این دینها حدود پنجاه هزار پیرو داشتهاند.[12]
در مورد رقابت و کشمکش میان مسیحیت و مهرپرستی، چند تصور نادرست وجود دارد که نخست باید آنها را محک زد. مهمترین پیشفرضِ نادرست آن است که امپراتوری روم از نظر جغرافیایی به دو بخشِ مهرپرست و مسیحی تقسیم میشده، که در آن مهرپرستیِ لانه کرده در رم و ایتالیا و بخشهای شمالی بالکان، در تقابل با مسیحیتِ رایج در سوریه و فلسطین و آناتولی قرار میگرفته است. این تصور از آنجا نادرست است که علایم و نشانههای هر دو دین در کنار هم یافت شدهاند و شواهد باستانشناسانه نشان میدهند که جمعیت مسیحی و مهرپرست در امپراتوری روم به شکلی در هم آمیخته توزیع شده بودند. یک نمونهی این الگوی پراکندگی را میتوان در دورا اوروپوس یافت. در این شهر یک مهرابهی مهری در همسایگی یک کلیسای مسیحی قرار داشته و هر دو برای مدتی طولانی فعال بودهاند.[13]
تصور نادرست دیگر، که بیشتر از آرای ارنست رنان برخاسته، آن است که مهرپرستی جمعیتی بسیار بزرگ از مردم روم را به خود جلب کرده بوده و مانند مسیحیت دینی عمومی با مبلغانی پرشور بوده است. دین مهرپرستی به چندین دلیل ماهیتی عمومی و توسعهای متعصبانه و پرشور نداشته است و از این نظر با مسیحیت تفاوتی بنیادین دارد. مهمترین عاملِ محدود کنندهي شمارِ مهرپرستان رومی، این حقیقت که بوده که این آیین شکلی از رازورزی و تشرف را در خود داشته که لزوما میبایست با اعلام درخواست داوطلبانهی نوآموزان همراه باشد. دین مهری از والدین به فرزند به ارث نمیرسیده و سلسله مراتبِ وابسته به کوششهای داوطلبانهاش اصولاً آن را به دینی روشنفکرانه و نخبهگرایانه تبدیل میکرده است. این ویژگی دین مهری را در بازماندهی ایرانی آن، یعنی شاخههای گوناگون تصوف میتوان دید که معمولاً دقیقاً طبق سنت مهری تنها مردان را به عضویت رسمی خود میپذیرند و عضویت هم فقط به شکلی داوطلبانه و بعد از رسیدنِ فرد به سن بلوغ ممکن میشود.
بنابراین هارناک در این مورد که دین مهری نسبت به آیین مسیحی سرعت توسعه و فراگیری کمتری داشته است، برحق است. اما برداشت او در مورد دلیلِ این رونق کمتر، نادرست مینماید. آیین مهری تنها به دلیلِ همین داوطلبانه بودنش، با فرهنگ و پیچیدگی دینآوران پیوند بیشتری دارد و دقیقاً واژگونهی برداشت هارناک، نسبت به مسیحیت پیشرفتهتر و عقلانیتر است. مسیحیت در زمانی که با مهرپرستی رقابت میکرد، دینِ ویژهی بردگان و طبقات فرودست جامعه بود و مبنای بنیادینش هم الوهیت یک انسانِ شکنجه دیده و مصلوب شده بود. به عبارت دیگر، مسیحیت با وجود شباهت ساختاری دینش به مهرپرستی و سایر ادیان متکی بر محور قربانی، هستهای غیرعقلانی و ساختاری ساده و اعضایی حاشیهنشین و بیفرهنگ داشت.
در مقابلِ آن، مهرپرستیای قرار میگرفت که دربارهی محتوای دقیقش چیز زیادی نمیدانیم، اما به خاطر پیوندش با ستارهشناسی، دانشورانه و به دلیل عضوگیری داوطلبانهاش، عقلانی و انسانمدار بود. توزیع مهرپرستان در میان طبقات گوناگون جامعه نیز همین نکته را نشان میدهد. مهرپرستان بیشتر به طبقهی نظامیان، بازرگانان، و نخبگان شهری تعلق داشتند. در حالی که مسیحیت در دو قرن نخست در میان بردگان و تهیدستان و حاشیهنشینان بیشترین رواج را داشت. بنابراین رقابت میان مهرپرستی و مسیحیت بیشتر به کیفیت فرهنگی مخاطبانش مربوط میشده است، و نه چنان که هارناک ادعا کرده، روشن و شفاف و عطوفتآمیز بودنِ مسیحیت و تیرگی و جادوگرانه و خرافی بودنِ مهرپرستی. در واقع اگر این متغیرها را به شکلی عینی در زمینهی جامعهشناسی دین ارزیابی کنیم، جای مهرپرستی و مسیحیت در دوقطبی ارزشداورانهی هارناک واژگونه خواهد شد.
پیش فرض دیگری که با توسعهی محدود مهرپرستی در پیوند است، از این باور بر میخیزد که گویی تمام مهرپرستان ارتشی و جنگجو بودهاند. چنان که گفتیم، در قبایل کهن ایرانی که مهر برای نخستین بار پرستیده میشد، او را ایزدی جنگاور و دلیر میبینیم که با رمزگان سپاهیگرانه پیوند دارد. اما در رومِ قرون نخست میلادی، چنین الگویی وجود ندارد و مهر بیشتر نوعی رازآموزِ شرقی است تا ایزدی جنگاور. یکی از شواهدی که متنوع بودنِ طیف مخاطبانِ مهرپرستی را نشان میدهد، به مهرابهی کشف شده در سنتیوم واقع در ایتالیا مربوط میشود. بر مبنای کتیبههای اهدایی در این مهرابه روشن میشود که در برابر هجده سرباز و سرداری که به این معبد پیشکش تقدیم کردهاند، چهل و شش نفر دیگر هستند که به طبقهي ثروتمند شهری –بازرگانان، روحانیان و دبیران- تعلق دارند و نذری گزاردهاند.[14]
گرایش به اندک دانستنِ قدرت مهرپرستان رومی و سبک نشان دادنِ وزنهی رقابت این دین با مسیحیت البته در میان نویسندگان پایبند به ایمان مسیحی قابل درک است، اما به سادگی قابل پذیرش نیست. این گرایش دو سویهی متمایز دارد. از یک سو به ابراز برداشتهایی مانند آرای هارناک منتهی میشود که در آن آیین مهر به عنوان یک چارچوب نظری ناتوان و ناکارآمد معرفی میشود، و از سوی دیگر تأثیر مهرپرستی بر مسیحیت آغازین گذرا و سطحی پنداشته میشود.[15] این هردو به گمان من نادرست است.
این که پیروان آیین مهر شماری کمتر و سرعت عضوگیریای کمشتابتر از مسیحیان داشتهاند، اصلا بدان معنا نیست که این دین در عرصهی نظری رقیبی موفق برای مسیحیت نبوده است. تا اینجای کار روشن شد که مهرپرستی نه امکانِ فراگیر شدن در میان تودهی مردم را داشت، و نه چنین هدفی را برای خود فرض کرده بود. ساختِ عضوگیری داوطلبانه و تأکید بر رازورزی عواملی بودند که از همان ابتدا مخاطبان مهرپرستی را در میان حلقهای از شهرنشینانِ نخبه محدود میساختند.[16] با این وجود میدان اصلیِ رقابت ادیان، در همین لایهی نخبگان است.
این حقیقت که مهرپرستان در جلب طبقات بالای جامعه موفقتر از مسیحیان بودهاند را به سادگی میتوان با مرور سیاستگذاریهای نخبگان رومی درک کرد. مسیحیت و مهرپرستی تقریبا همزمان وارد سپهر دینی روم شدند و پس از دو قرن، بخش عمدهی طبقهی اشراف و نخبگان شهری رومی مهرپرست شده بودند، و در نهایت امپراتور کومودوس هم طی مراسمی به این فرقه پیوست. در همین مدت، مسیحیان تنها در جلب اعضایی از طبقات پایین و معمولاً بیسواد جامعه کامیاب شده بودند و آن کسان اندکی از طبقهی بالای جامعه که بدان پیوستند، به سرعت در این دین موقعیت رهبری یافتند و در منابع متأخرتر کلیسایی تقدیس شدند.
به دلیل همین تفاوت در مخاطب است که تفاوتی چنین چشمگیر در الگوی توسعهی مسیحیت و مهرپرستی دیده میشود. مسیحیت همچون یک جنبش دینی تودهای ظاهر شد که با ایجاد مراکز گردهمایی و پرستشگاههای بزرگ در مراکز جمعیتی توسعه مییافت. مسیحیان در هر شهر میکوشیدند بیشترین جمعیت را به دین خود بگروانند و بنابراین مانند یهودیان دین را امری انتخابی نمیدانستند و کودکان نوزاد را غسل تعمید میدادند. باید توجه داشت که در جهان باستان این شیوهي گرویدن به یک دین چندان رایج نبوده، هرچند که امروزه مرسوم و عادی مینماید.
امروز مرسوم است که دینِ یک شخص بر اساس دینِ والدینش تعیین شود. یعنی زاده شدن در یک خانوادهي مسیحی، مسلمان یا یهودی به طور خودکار نوزاد را به عضوی از جماعت پیروان آن دین تبدیل میکند. در جهان باستان، چنین رسمی وجود نداشته است. در تمدنهای کهنی مانند مصر و ایلام و میانرودان که به کیشی چندخدایی باور داشتند، اصولاً یک چارچوب نظری منحصر به فرد و متعصبانه وجود نداشت که سایر چارچوبها را دفع کند و مدعی تمامیت باشد. بنابراین افراد در زمینهای از کیشهای خدایان محلی یا بیگانه میزیستند و بسته به گرایش و انتخاب خود پرستش یکی یا معدودی از این ایزدان را بر میگزیدند، و معمولاً به سایر ایزدان نیز احترام میگذاشتند. در جهانِ متکثرِ آن دوران، عضویت در جرگهي پرستندگان یک دین به دنبال مراسم تشرفی ممکن میشد که همواره در سنین بالا و معمولاً در هنگام بلوغ انجام میپذیرفت. البته بدیهی است که معمولاً افراد به دلیل آموزشی که در کودکی میدیدند، کیش پدر و مادرشان را در پیش میگرفتند. اما منعی برای گرویدن به دین دیگری وجود نداشت و حتا عضویت در چند جرگهی دینی هم امر نامعمولی نبود. به عبارت دیگر، دین خدایان گوناگون در اندرکنش با یکدیگر و به صورت شبکهای در هم بافته و هماهنگ، همچون گزینههایی همگرا در برابر افراد پیش نهاده شده بود.
حتا ادیان یکتاپرست آغازین هم که پرستش سایر خدایان را نفی میکردند، همچنان به این خصلتِ انتخابی بودنِ گرویدن پایبند بودند. در آیین زرتشت، پیمانِ آگاهانه و خودمختارِ انسان و اهورامزدا برای نبرد با اهریمن شالودهی دین محسوب میشد و به همین دلیل مراسم تشرف و ورود رسمی به این دین پس از کشتی بستن و جشن بلوغ در پانزده سالگی تحقق مییافت. در آیین مهر باختری نیز چنان که دیدیم، عضویت امری انتخابی و ارادی بوده است.
احتمالاً یکی از نخستین ادیانی که عضویت در دین را امری خانوادگی و ارثی دانست، دین یهود بوده است. این دین از سویی یکتاپرست و متعصبانه است و سایر خدایان را مردود میداند، و از سوی دیگر با وجود تعلق خاطر سیاسی و فرهنگی به زمینهی ایرانی، در مرزهای این سرزمین و در معرض تاخت و تاز اقوام مهاجم مقدونی و یونانی و رومی و اروپایی قرار داشت. از این روست که تبعید و بیخانمانی در تاریخ یهود نقشی چنین مهم ایفا میکند. در چنین شرایطی پایبند بودن به شریعت و حفظ جمعیت مؤمنان تنها با مسدود کردنِ راهِ گسستن یهودیان از دینشان ممکن میشود، و مهمترین محل ریزش نیرو، همانا گذارِ ارادی در زمان بلوغ افراد است. در آیین یهود عملاً مراسم تشرف رسمی به دین وجود ندارد و همه چیز به مراسمی نمادین فرو کاسته شده است. کسی که در خانوادهای یهودی زاده شود، خود به خود به دلیل تعلقش به قوم بنی اسرائیل، یهودی دانسته میشود و این خروجِ وی از شریعت است که با تنبیه و تدابیر بازدارنده همراه شده است. این در برابر الگوی مرسوم جهان کهن است که بر ورودِ ارادی و مختارِ عضو جدید متمرکز بود و به این دلیل به وی پاداش میداد.
مسیحیت نیز از همان الگوی سختگیرانه اما موفقِ یهودیت بهره برده است. به این دلیل است که خواه ناخواه جمعیت مسیحیان در یک شهر با زاد و ولد ایشان و گرواندن اعضای جدید، افزایش مییافت. الگوی توسعهی مسیحیت در تمدن روم هم به همین شکل قابل ردیابی است. این دین در استانهای شرقی روم (سوریه، آناتولی و مصر) ریشه دواند و از آنجا با فرآیندی کند و آرام شهر به شهر پیش رفت. در هر شهر حضور مسیحیان با تأسیس کلیساهای بزرگ و برگزاری گردهمآییهایی تودهای و انجام کارهای پر سر و صدا –مانند جنگیدن با پیروان ادیان دیگر و شهید شدن بابت این قضیه-علاقهمندان جدیدی را به خود جلب میکرد. افزایش جمعیت مسیحیان در یک شهر همزمان میشد با بازسازی کلیساها و بزرگتر ساختنشان، و تاختن به معابد سایر ایزدان و در صورت امکان غصب کردن منابع و اموال ایشان.
در مقابل این الگوی خزنده و تمامیت طلبِ توسعهی مسیحیت، در مورد میتراپرستی با الگویی کاملاً متفاوت روبرو هستیم. مهرابهها حتا در زمانی که امپراتور روم یک عضو رسمی محفل میترایی بود، همچنان وضعیتی ساده و فقیرانه داشت و در مکانهایی کوچک و دور از نظر عموم قرار داشت. مراسم این مردم مخفیانه و رازورزانه بود و عضویت در آن از راه گذار از مراحل تشرف انجام میپذیرفت که امری داوطلبانه، خودمختار، و معمولاً دشوار و همراه با آزمونهای سخت بود.
الگوی توسعهی میتراپرستی در روم هم کاملاً با مسیحیت متفاوت بود. میتراپرستی در اواخر قرن نخست میلادی ناگهان در سراسر امپراتوری روم رواج یافت و چنان که دیدیم یافتن خاستگاه آن در این زمینهی جغرافیایی دشوار است. در فاصلهي حدود بیست سال، دهها مهرابهي همشکل و همانند در گسترهي عظیمی از قیصریه در سوریه تا مرزهای دانوب و شهرهایی مانند رم و لندن ساخته شدند. این بدان معناست که شبکهی اجتماعیِ پشتیبان مسیحیت و میتراپرستی، که عضوگیری نیروهای تازه را در آن ممکن میساخته، کاملاً متفاوت بوده است. مسیحیان با الگویی عمودی، خانوادگی، و مستقر در مکانهای خاص پیشروی میکردند. در حالی که شبکهي میتراپرستان گروهی از مردان متحرک و همکار (معمولاً نظامیان) را در بر میگرفته است. به همین دلیل هم در ساخت کلیساها و سنن دینی مسیحی الگوهای محلی و سلیقههای گوناگون دیده میشود. در حالی که میتراپرستان رومی در دایرهی جغرافیایی وسیعی از نظر معماری معابد، نمادهای دینی، شعارها و علایم مقدس، و سلسله مراتب و مراسم به شکلی حیرتانگیز یکدست و همسان مینمایند.
سکهی تارسوس در کیلیکیه با نقش مهر گاوکش
نکتهی مهم دیگری که باید مورد توجه قرار گیرد، درجهی همزیستی این ادیان با سایر باورهای دینی است. میتراپرستی در روم دینی در برابر سایر ادیان رومی نبود، و میترا بر خلاف یهوه یا مسیح ایزدی یگانه و قدرقدرت محسوب نمیشد که حضور ایزدان دیگر را بر نتابد. برعکس در مهرابهها نمونههای زیادی از تندیسها و نمادهای مربوط به ایزدان دیگر رومی یافت شده است و این را میدانیم که میترا را نیز در معابد خدایان دیگر بزرگ میداشتهاند. این امر بهویژه در مورد مراسم ژوپیتر دولیکِنوس[17] که همتای اهورامزدا دانسته میشد، رواج داشته است.[18] بنابراین میترا بخشی از دین چندخدایی و التقاطی رومیان محسوب میشده است و نظامی در برابر آن نبوده است. این را هم میدانیم که برخی از اعضای انجمن میترایی در سایر فرقهها و حتا سایر انجمنهای رازورزانه عضویت داشتهاند و در جریان فعالیتهای مدنی خود برای ایزدان دیگر نیز قربانی پیشکش میکردهاند.[19] بنابراین آیین مهرپرستی باختری به ظاهر دگم مشخصی نداشته و دگرگونیهایی محلی در مناسک و باورهای اعضای آن روا پنداشته میشده است.[20]
در زمینهی این تفاوتها میتوان درکی عمیقتر از ماهیت وامگیریهای میان دو دینِ مهری و مسیحی به دست آورد. در مورد دلیل همگرایی نمادهای قدسی در مسیحیت و میتراپرستی رومی، چهار نظریهی متفاوت وجود دارد که لائوچلی به خوبی آن را صورتبندی کرده است.[21] باید توجه داشت که این چهار رویکرد از نظر قدرت و احتمال بر هم افتادگی دارند و ترکیبی از آنها درست است. یعنی نمیتوان یکی از آنها را مطلقا درست و بقیه را کاملاً نادرست دانست.
قدیمیترین و نیرومندترین دیدگاه در نیمهی نخست قرن بیستم، آن بود که مسیحیت و میتراپرستی رقیب یکدیگر بودند و بر سر حاکمیت بر فضای اجتماعی امپراتوری روم با هم کشمکش داشتند. این دیدگاه را کومون برای نخستین بار مطرح کرد و ارتباط میان این دو دین را همچون جدالی آگاهانه و هوشیارانه دانست. بر اساس این نظر، مسیحیان نمادهای مهرپرستان را وام گرفتند، چون خواهانِ جذب اعضای این فرقه و دستیابی به محبوبیتی همتای ایشان بودند.[22] مانفرد کلاوس که این دیدگاه را تا حدودی قبول دارد، نظر افراطی کومون را با گوشزد کردن این نکته نقد می کند که مهرپرستان بر خلاف مسیحیان تمایلی به قبضه کردن سپهر دینی روم نداشتند و فرقهای رازورز بودند که راهی شخصی و انتخاب شده را برای رستگاری پیشنهاد میکردند.[23] در ضمن بیتردید ارتباطی دو سویه میان میتراپرستان و مسیحیان برقرار بوده است. به طوری که برخی از مهرابهها بعدتر به معابد مسیحی تبدیل شدهاند.
دومین دیدگاه آن است که مسیحیت بر میتراپرستی تأثیر گذاشته و وامگیریای در این راستا وجود داشته است.[24] این دیدگاه بر این مبنا استوار شده که مسیحیان و میتراپرستان رومی برای حدود چهار قرن در کنار یکدیگر میزیستند و به خصوص در مورد مراکز پرستش مهری در روم میدانیم که معمولاً در مراکز عمومی و نزدیک حمامها و میدانهای شهری قرار داشته است. از این رو قاعدتا باید ارتباط با مراکز تجمع تودهی مردم برخی از عقاید ایشان را به حلقههای رازورز دین مهری منتقل کرده باشد.
سومین نظریهای که شباهت مسیحیت و میتراپرستی رومی را توجیه ميکند، دلیلِ این امر را تبار مشترک این دو آیین میداند. نیرومندترین سخنگوی این جبهه، لارسون است که در کتاب «داستان خاستگاه مسیحیت»[25] مهرپرستی و مسیحیت را دارای خاستگاهی مشترک میداند. از دید او هر دوی این ادیان از اعتقاد به نبرد نیروهای خیر و شر در نگاه زرتشتی مشتق شدهاند و زیر تأثیر باور به نجاتبخش در آیین مصری ایزیس تکامل یافتهاند. این دین مصری به گمان وی نخستین نشانه از اعتقاد به موجودی نجاتبخش را صورتبندی کرده است. این در حالی است که مفهوم مشابهی در گاهان زرتشت و متون کلاسیک اوستایی وجود دارد که در مورد اوستای متأخر به احتمال زیاد، و در مورد گاهان قطعاً ارتباطی با سپهر فرهنگی مصر نداشته است. مفهوم ناجی در ادبیات یهودی و میترایی نیز بیشتر مضمونی زرتشتی دارد تا مصری. هرچند به هر صورت بحث وی در مورد سرچشمهی مصری این مفهوم قابل تامل است و به بحث و اندیشهی بیشتری نیاز دارد.
از دید او نخستین کسانی که مسیحیت را صورتبندی کردند، فرقهی اِسِنی بودند که از نظر دینی یهودی و از نظر فلسفی پوتاگوراسی محسوب میشدند. آنان با توجه به تبار پوتاگوراسی خود پیرو باورهای زرتشتی نیز بودند، چرا که لارسون پوتاگوراس را یک یونانیِ زرتشتی شده میداند و در این مورد تا حدودی حق دارد. از سوی دیگر، مهرپرستی رومی از فرقهای متمایز برخاست که به همین ترتیب در دین زرتشتی ریشه داشت، اما دستیابی به عدالت اجتماعی و گسترش دادگری را هدف خود قرار داده بود.
چهارمین نظریه که مورد توجه و تایید خودِ لائوچلی است، همگرایی میتراپرستی و مسیحیت را ناشی از شرایط اجتماعی مشترکی میداند که این دو دین در آن بالیدند. از این زاویهی دید، این دو دین به خاطر حضور در یک جامعه و پاسخگویی به نیازهای معنوی و تنشهای اجتماعی مشابه ریخت و ساختی همسان یافتند، بی آن که لزوما عناصری را از یکدیگر وامگیری کرده باشند.[26]
چنین مینماید که چهار دیدگاه یاد شده همگی تا حدودی درست باشند. نظریهی لارسون از این رو پذیرفتنی است که با تبارشناسی منشهای جاری در ادیان یاد شده، میتوان تبار مشترک و خاستگاه ایرانیشان را نشان داد. از این رو برخی از شباهتهای یاد شده – بهویژه آيين غسل تعمید و بزم بغ- قاعدتا از خاستگاهی مشترک برخاستهاند. در ضمن، روشن است که پیروان دینهای همسایه به وامگیری از عناصر و روایتهای یکدیگر نیز روی میآورند. تردیدی نیست که در این مورد نیز وامگیریها دو سویه بوده، و نمیتوان یکی از این دو را وامدارِ مطلق دیگری دانست. با این وجود، چنان که گذشت، قدمت و سابقهي بیشترِ عناصر مهرپرستی باختری و نزدیکتر بودنش به نسخهی ایرانی را میتوان در کنارِ نخبهگرا بودنِ این دین، دلیلی دانست بر این که مسیر وامگیری از مهرپرستی به مسیحیت گشودهتر و پرشتابتر از راهِ برعکس بوده است.
در عین حال، این را هم میدانیم که از قرن چهارم به بعد و پس از تثبیت سیاسی مسیحیت، دشمنی و رقابتی آگاهانه و روشن در میان دو دین وجود داشته و بهویژه مسیحیان اصرار زیادی در نابود کردن مهرپرستی داشتهاند. آنچه که سرانجام چیرگی کامل مسیحیت بر مانویت و مهرپرستی را ممکن ساخت، ترکیب دو عاملِ سرکوبگر بود. از سویی کنستانتین با برگرفتن دین مسیح و تبدیل کردنش به دینِ اجباری مردم روم به آن اقتداری سیاسی بخشید، و از سوی دیگر سنت آگوستین با وارد کردن اخلاق پاکدینانه و عناصر اساطیری مانوی، به شکلی نبوغآمیز برتری نظری آن را رقم زد. واقعیت آن است که هیچیک از این دو عامل به تنهایی برای چیرگی مسیحیت کافی نبودند. نبوغ آگوستین تا دیرزمانی معارضانی قدرتمند و مخالفانی کامیاب در میان اهل اندیشه و بدعتگزاران داشت، و اقتدار کنستانتین چندان نبود که از ظهور امپراتور مرتدی مانند یولیانوس پیشگیری کند. اما در نهایت این دو عامل نیرومند به هم گره خوردند و زوال و نابودی مانویت و مهرپرستی را در امپراتوری روم رقم زدند و این کار به طور عمده با کشتار پیروان این ادیان و نابود کردن معابد و نوشتههایشان انجام پذیرفت. آخرین بقایای آیین مهرپرستی به اواخر قرن چهارم میلادی مربوط میشود و چنین مینماید که میتراپرستی رومی تا قرن پنجم میلادی نپاییده باشد.[27]
دو بازنمایی از مهر گاوکش، در نقش برجستهی موزهی کاپیتولینی (تصویر دوم) کاوتس و کاوتوپاتس با مشعلی که بالا و پایین گرفتهاند دیده میشوند.
نگارههای مهر گاوکش و ماه و خورشید که از فراز بام آسمان مراسم قربانی را مینگرند. با نبشتههای لاتین. در تصویر دوم(موزهی واتیکان) عبارت «خورشید، خدای شکستناپذیر» زیر پیکرهی مهر خواناست.
سه نگاره از معبد مهری اوستیا (بالا)
و شکل بازسازی شده معبد مهری اوستیا به هنگام بزم آیینی
صحنهی قربانی گاو در حضور ماه و خورشید (بالا) و پیمان بستن مهر و خورشید در حضور ماه و پیک
تندیس و نگارهی مهر گاوکش از ایتالیای قرن سوم میلادی
- . یامائوچی، 1385. ↑
- . Augustine, In Johannis evangelium tractatus, VII, 6. ↑
- . Tertulian, De praescriptione haereticorum 40.3-4. ↑
- . Cumont, 1911: 191. ↑
- . Larson, 1977: 190. ↑
- . Pomeroy, 1904: 55. ↑
- . Cumont,1911: 193. ↑
- . Larson, 1977: 184. ↑
- . Vermaseren, 1960: 104-106. ↑
- . Derman, 1971: 507-510. ↑
- . Renan, 1882: 579. ↑
- . Martin, 1989. ↑
- . سیمون، 1385. ↑
- . سیمون، 1385. ↑
- . سیمون، 1385. ↑
- . Liebeschuetz, 1994. ↑
- . Jupiter Dolichenus ↑
- . Clauss, 2000: 158. ↑
- . Burkert, 1987: 49. ↑
- . Beck, 2007: 85-87. ↑
- . Laeuchli, 1967. ↑
- . Cumont, 1903: 227-228. ↑
- . Clauss, 2000: 168. ↑
- . Laeuchli, 1967: 88. ↑
- . Larson, 1977. ↑
- . Laeuchli, 1967: 88. ↑
-
. Clauss, 2000: 171. ↑
ادامه مطلب: بخش ششم: کاوشی در تکامل اساطیر ایرانی – گفتار نخست: کوچگردان در برابر کشاورزان
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب