پنجشنبه , آذر 22 1403

اسطوره شناسی پهلوانان ایرانی – بخش دوم (نقش مایه­‌ی پهلوان) – گفتار نخست شاه- پهلوانان – سخن نخست: ویژگی­های شاه-پهلوان

بخش دوم: نقش‌مایه‌ی پهلوان

گفتار نخست: شاه -پهلوانان

سخن نخست: مفهوم شاه- پهلوان

  1. 1. شاه پهلوانان، رده‌ای مهم و برجسته از شخصیتهای اساطیری را بر می‌سازند. رده‌ای که هم از نظر موقعیت ممتازشان در سلسله مراتب اقتدار دنیوی اهمیت دارند و هم از نظر پیوندی که با نیروهای قدسی و نظمِ حاکم بر گیتی پیدا می‌کنند. در واقع چنین می‌نماید که نخستین شکل از پهلوانِ اساطیری که در تاریخ تمدنهای گوناگون تکامل یافته باشد، شکلی از همین شاه- پهلوان باشد. کهنترین نقش‌مایه‌هایی که پهلوانی مسلح را در نبرد با نیروهای اهریمنی نشان می‌دهند، به شخصیتی سیاسی و پادشاهی مقتدر اشاره دارند که در چیرگی بر نیروهای دشمن‌خو و مستقر کردن نظمی نو بر قلمرو خویش کامیاب می‌شود.

لوح نارمر که به ابتدای هزاره‌ی سوم پ.م تعلق دارد و یکی از کهنترین نقش‌مایه‌های این رده را به دست می‌دهد، در واقع کتیبهای نمادین است که ماجرای پیروزی‌های نارمر – فرعون مصر- بر دشمنانش را روایت می‌کند. به همین ترتیب، کهنترین متن سومری که از نبرد شاهی به نام انمبارگسی با شاه شهری به نام ارت (احتمالا شهداد در نزدیکی کرمان) حکایت می‌کند نیز چنین وضعیتی دارد. گیلگمش نیز در ابتدای کار پادشاه شهر ارک در میانرودان بوده است، و به این ترتیب می‌بینیم که در تاریخ تحول پهلوانان، الگوهایی که این شخصیتهای را با پادشاه ادغام نماید، تقدم و رواج بیشتری داشته است.

شاه پهلوان، به این ترتیب، شکلی استعلایی شده و فرارونده از رهبرِ نظامیِ جامعه است. پادشاهی که به قدرت سیاسی دست یافته است و بر دشمنان خویش چیره شده، به ناچار باید ادعای مشروعیت خویش را با ارجاع به توانایی‌های غیرعادی و فراطبیعی‌اش تقویت کند. پادشاه از سویی به این انگاره‌ی فراانسانی نیاز دارد تا مشروعیت و مقبولیت حکومت خویش را تضمین نماید، و از سوی دیگر ناگزیر است به کردارهای بزرگی دست یازد تا این تصویر اغراق‌آمیز از  انسان برتر را به پشتوانه‌ای تجربی و عینی مسلح سازد.

از سوی دیگر، مردم نیز به نظامی روایی نیاز دارند تا این مشروعیت را بپذیرند و آن سلطه را تاب آورند. به این شکل، روایتهای اساطیری مربوط به شاه-پهلوانان در دیالکتیک میان شاهان و مردم پدید می‌آید. زایش اسطوره‌ی شاه-پهلوان آمیزه‌ای پیچیده است از چندین و چند متغیر گوناگون. کردارهای شاهان تاریخی، بقایای داستانها و اساطیر دیرپاتر و کهنتری که خاستگاه‌های چیزها را به کمک کردار ایزدان تبیین می‌کنند، انگاره‌های آرمانی از ابرانسان که در روایتهای مردمی و قصه‌های عامیانه تبلور می‌یابد، و گهگاه دستگاه تبلیغاتی شاهی هوشمند – مانند شاهان نخستین هخامنشی- که روایتی رسمی از این شخصیت را پیشنهاد می‌کند، در هم آمیخته می‌شوند تا اسطوره‌ی شاه- پهلوان را پدید آورند.

نظام مشروعیت پادشاه، به این ترتیب، از شبکه‌ای نمادین تشکیل یافته است که از سویی بر سرشت غیرعادی و توانمندی‌های فراطبیعیِ شاه تاکید می‌کند، و از سوی دیگر مجموعه‌ای از کردارهای درخشان و دستاوردهای پهلوانی را به عنوان داربست این روایت ایجاب می‌کند. با این وجود، روایتهای مربوط به شاه- پهلوان را نباید تنها همچون ترفندی سیاسی از سوی نظام مستقر سیاسی تلقی کرد. چرا که مردمان نیز برای پذیرش حاکمیت یک شاه، به روایتهای مشروعیت بخشی از این دست نیاز دارند، و گذشته از این چشمداشتهایی از پادشاه خویش دارند که تنها در زمینه‌ی روایتهایی از این دست، و با تکیه بر عینیت یافتنِ کردارهای مطابق با آن طلبیده و برآورده می‌شود.

به این ترتیب، رابطه‌ی معناییِ میان پادشاه و مردمش، و همچنین ربط بین شاه و نظمِ حاکم بر جامعه در قالب روایتی داستانی صورتبندی می‌شود که از طرفی دلایل برتری و چیرگی شاه را به کمک متغیرهایی مانند توانایی‌های غیرعادی وی، بخت و سرنوشت بلند، یا برخورداری از لطف ایزدان توجیه می‌کند، و از طرف دیگر همچون برنامه و دستورکاری عمل می‌کند که چگونه رفتار کردن به مثابه شاهی آرمانی را به پادشاه دیکته می‌نماید و انتظارات مردم از او، و متغیرهای مهم در شایسته پنداشته شدنش را صورتبندی می‌نماید. روایت شاه- پهلوان، نه تنها برای شاه مشروعیت و محبوبیت به ارمغان می‌آورد، که او را به اجرای مجموعه‌ای از وظیفه‌ها و برآورده کردن شروطی کرداری پایبند می‌سازد. به این ترتیب است که شخصیت مسئله برانگیزی مانند شاه – که اراده و انتخابش بر زندگی شمار زیادی از آدمیان تاثیر می‌گذارد،- در یک نظام اجتماعی پذیرفته می‌شود و جایگاهی معنادار و مقبول می‌یابد و حضورِ زورآورش هم تحمل شده، و هم به رسمیت شمرده می‌شود.

شاهانی که تاج و تخت را از پدران خویش به ارث می‌برند، معمولا مشکل کمتری در متقاعد کردنِ مردمشان دارند. مشروعیت ایشان در نظامی سنتی که بر خاک و خون مبتنی است، به نسبت خونی‌شان با پادشاه پیشین باز می‌گردد، و به این ترتیب این شاهان حتی بدون پشتیبانی روایتی اغراق آمیز از سجایای اخلاقی‌شان نیز می‌توانند به اداره‌ی امور مملکت بپردازند. اما کسانی که بر شاهان مستقر شورش می‌کنند، و بنیان‌گذارانی که دودمانی نو و نظمی نو را بنا می‌نهند، از چنین پشتوانه‌ی خانوادگی و تاریخی‌ای محروم هستند و به ناگزیر باید آن را در قلمروی اساطیری بازسازی کنند. از این روست که اساطیر شاه- پهلوانان، به ویژه به کسانی مربوط می‌شود که در شرایطی نامساعد، بر نظمهای مستقر شوریده‌اند و نظمی نو را بنیاد کرده‌اند.

این کنشِ پس زدنِ قواعد مرسوم و تاسیس قوانین نو، کاری است که به ویژه در شرایط آشوبگونه به خوبی قابل انجام است. به هنگامِ آشفتگی است که همگان نیاز به نظمی نو را درک می‌کنند و از رهبری که در این راستا گام بردارد پیروی می‌نمایند. از این رو مهمترین کارکرد شاه- پهلوانان، چیرگی بر شرایط آشوبزده است، و استقرار نظم بر گیتی، یعنی کاری که با کنش خلاقانه‌ی خدایان در ابتدای پیدایش گیتی همانند است. در روایتهای اصلی و مهمِ شاه- پهلوانان، عنصرِ بازسازی نظم هستی همواره در پیوند با نیروهای قدسی قرار دارد و شاه-پهلوان با یاری ایزدان و فرشتگان است که به انجام این کار بزرگ کامیاب می‌شود.

به این ترتیب، عنصر اصلی سیمای شاه-پهلوان عبارت است از شورش بر شرایطی ستمگرانه و نامطلوب، که معمولا با آشوب و هرج و مرج همسان پنداشته می‌شود. شورشی که به استقرار نظمی نو و وضع قوانینی دادگرانه و نوظهور منتهی شود، و به این ترتیب کردار شاه- پهلوان را به مرتبه‌ی کنشِ آفریدگارانِ نظمِ حاکم بر گیتی بر کشد. این کنش، در نهایت به ترسیم انگاره‌ای از شاه-پهلوان منتهی می‌شود که با سیمای خداوندِ مقتدر و ایزدانِ نیرومندِ حافظ نظم گیتی شباهتی دارد. از این رو شاه-پهلوان به خدایان می‌ماند و به همین دلیل هم در تمدنهایی مانند مصر و اکد، شاهان بزرگ برای خویش ماهیتی الاهی قایل بودند.

  1. 2. از نظر تاریخی، شاه- پهلوانان کهنترین الگوی صورتبندی پهلوانان و شخصیتهای اساطیری هستند. در ابتدای هزاره‌ی سوم پ.م و همزمان با ظهور نخستین تمدنهای کشاورز بر کره‌ی زمین، نخستین نشانه‌های پهلوانانِ اساطیری نیز در تمدنهایی مانند سومر، مصر و ایلام پدیدار شد. این پهلوانان همگی موقعیتی سیاسی را اشغال می‌کردند و شاهانی بودند که شرح ماجراهای دلاورانه‌شان عموما به نبرد با شاهان سرزمینهای همسایه محدود می‌شد. کنشِ چیرگی بر دشمنان، خیلی زود با روایتهایی نمادین گره خورد که در آن شاه-پهلوان بر نماینده‌های اساطیریِ دیگرِ آشوب نیز گلاویز می‌شد و بر آنها غلبه می‌کرد. به این ترتیب نقش‌مایه‌ی مشهورِ پهلوانی که در حال کشتن اژدها یا جانوری وحشی است، در ارتباط با شاه- پهلوان شکل گرفت. دشمنی که شاه- پهلوان بر او غلبه می‌کرد، به تدریج به مرتبه‌ی نماینده‌ی نیروهای شر و عامل اصلیِ بروز آشوب بر زمین رسمیت یافت، و با رمزگذاریِ جانوریِ مرسوم برای نمایش عوامل آشوب‌گونه، صورتبندی شد.

ظهور نقش‌مایه‌ی شاه-پهلوانِ اژدها اوژن، قدمتی بسیار زیاد دارد، چندان که در نخستین آثارِ به جا مانده از شاه- پهلوانان، صورتهای نخستینِ آن  را می‌بینیم. با این وجود، همزمان با آغاز عصر آهن در قرن دوازدهم پ.م بود که این نقش‌مایه در دستان قبایل آریاییِ به کار گیرنده‌ی گردونه‌ی جنگی و آهن، به نمادی عام برای شاه-پهلوانان تبدیل شد. پیش از آن نیز این نماد از مجرای پادشاهی میتانی به هنر آشوریها منتقل شد و تصویر مشهورِ شاهِ شیراوژن را پدید آورد، که بعدها برای هخامنشیان به ارث رسید و ترکیبهایی متنوع از چیرگی شاه بر هیولایی جانوری را نتیجه داد.

نقشِ بنیادینِ شاه- پهلوان، که چیرگی بر دشمن و الغای آشوب و استقرار نظم بود، خیلی زود با عنصر اساطیری پیچیده‌ای پیوند خورد، و آن هم عنصرِ نجات بخشی بود.

نخستین متنی که در آن به ظهورِ ناجی در آخر زمان اشاره شده است، سرودهای گاهان است که در حدود قرن دوازدهم پ.م توسط زرتشت سروده شده است[1]. در این متن، زرتشت که از باده‌ی پیروزی سرمست است و جهانگیر شدنِ دین خویش را انتظار می‌کشد، به فراز آمدن کسی اشاره می‌کند که لقبش سوشیانس –به زبان اوستایی، سَئوشیَنتَه- یعنی نجات بخش است.

زرتشت به احتمال زیاد در ابتدای کار از این واژه خود را در نظر داشته است و خویش را همچون نجات بخشی می‌دیده که مردمان را از چنگال اهریمن خواهد رهاند. با این وجود، وقتی پیامبر آریایی پا به سن گذاشت و مقاومت قبایل ایرانیِ کوچگرد را در برابر آیین خویش دید، به تدریج از این باور فاصله گرفت. وقتی زرتشت در آتشکده‌ی بلخ کشته شد، بی آن که آیینش جهانگیر شده باشد، پیروانش به این باور رسیدند که منظور از سوشیانس ابرپهلوانی از نسل او بوده که در آینده ظهور خواهد کرد و وعده‌ی پیامبر را متحقق خواهد ساخت. به این ترتیب، در روایت دینی سوشیانس را با پسر زرتشت که نطفه‌اش نزد آناهیتا در دریاچه‌ی چی‌چست به امانت نهاده شده، یکسان گرفتند.

با این وجود، روایتِ نجات بخش، کارکردی چنان ارزشمند، و سازگاری چندان عمیقی با نقشِ شاه- پهلوان داشت که پس از چند قرن توسط جنگاوران و سردارانی متعدد مورد وامگیری واقع شد.

هفت قرن پس از کشته شدنِ زرتشت، زمانی که آیین او با دینهای دیگر ایران زمین درآمیخته بود و اندیشه‌ی نجات بخشی نیز توسط خرده فرهنگهای مختلف وامگیری شده بود، شخصیتی استثنایی ظهور کرد که دو کارِ برجسته را همزمان به انجام رساند. او از سویی اسطوره‌ی شاه- پهلوان را برای شرایط نوظهورِ ناشی از عصر کشاورزی پیشرفته بازسازی کرد، و عناصری کهن آن را زدود و عناصری جدید بدان افزود، و از سوی دیگر ادعا کرد که شاه-پهلوانی اساطیری است و این ادعا را به بهترین شکل تحقق بخشید. این شخصیت، کوروش بزرگ هخامنشی بود.

کوروش، شخصیتی مهم در سیر تحول مفهوم شاه- پهلوان است. همان طور که در نوشتاری دیگر نشان داده‌ام[2]، کوروش بی‌تردید با آیین زرتشت آشنا بوده، و اسطوره‌ی ناجی را نیز به طور کامل می‌شناخته است. این شخصیتِ برجسته، هرچند احتمالا خود زرتشتی نبود[3]، اما از سازمان تبلیغی ایشان و مغانی که کم یا بیش زیر تاثیر وی قرار گرفته بودند، برای گسترش دامنه‌ی اقتدار خود سود جست. در تاریخ مدون فرهنگهای انسانی، او نخستین کسی است که ادعا کرد ناجی است. ادعایی که بعدها توسط شمار بسیار زیادی از ماجراجویانِ کامیاب یا شکست خورده تکرار شد، ولی شروط آن هرگز با کمال و انسجامِ آنچه کوروش انجام داد، برآورده نشد.

کوروش به کمک شبکه‌ی تبلیغی گسترده و نیرومندِ مغان، خویش را همچون نجات بخشی که وعده‌ی ظهورش بر سر زبانهاست، بازنمود، و وقتی به قدرت دست یافت چنان با درایت عمل کرد که همگان را به راست بودنِ این ادعا متقاعد کرد. رمزِ کامیابی دولت هخامنشی با آن گستردگی جغرافیاییِ خیره کننده و دوامِ دور از انتظارش، تنها در قدرت نظامی یا نوآورانه بودنِ نظم سیاسی‌اش نهفته نبود، که تا حدود زیادی به باورِ مردم در مورد ماهیت شاهنشاه بستگی داشت. باوری که حتی پس از انقراض هخامنشیان نیز تا هزاران سال دوام آورد و کلیتِ چارچوب ذهنی تمام تمدنها در مورد اقتدار سیاسی را شکل داد.

به این ترتیب، در حدود اواسط قرن ششم پ.م، اسطوره‌ی شاه- پهلوان که تا پیش از آن تنها به زورآوری و پیروزمندیِ شاه و چیرگی‌اش بر دشمنان تاکید می‌کرد، با روایتِ ناجی نیز در آمیخت. به این ترتیب، دو روایتِ متفاوت از کارویژه‌ی شاه- پهلوان تکامل یافت. یک روایت، تداوم همان سنت کهن بود که شاه- پهلوان را به دلیل پیوندش با نظم‌بخشی به گیتی و کارکردش به عنوان از بین برنده‌ی آشوب، با خدایان همسان می‌دانست. این ایزدگونه دانستنِ شاه، از سنتی بسیار کهن بر می‌خاست که برای نخستین بار در مصر به شکلی موفق صورتبندی شده بود. در قلمرو مصر بود که مفهوم شاه-پهلوان با خدایان ادغام شد و تصویرِ ترکیبیِ یاد شده وضعیتی نهادینه شده یافت. در حدی که ایزدگونه بودنِ فرعون بخشی از ایدئولوژی رسمی حکومتی محسوب می‌شد و ضامن مشروعیت شاه بود.

این الگو به طور همزمان در میانرودان نیز تکامل یافت. چنان که در میانه‌ی هزاره‌ی سوم پ.م، نرام سین اکدی– نوه‌ی شروکینِ بزرگ- در کنار نام خویش علامت ستاره‌ی “ایلو” را نقش کرد و به این ترتیب خود را با شناسه‌ی خدایان از سایر شخصیتها متمایز کرد[4]. با این وجود، به دلایلی جامعه شناختی، در زمینه‌ی غنی و پرتلاطم ایران زمین این برداشت از شاه-پهلوان چندان رواج نیافت. به شکلی که در شاهان ایلامی، گوتی، و بخش عمده‌ی شاهان میانرودان اثری از این ایزدگونه پنداشتنِ شاه دیده نمی‌شود.

روایتی که کوروش از شاه-پهلوانِ ناجی به دست داد، نسخه‌ای زمینی و دنیوی از شاه-پهلوان بود که در پیوند با آیین زرتشتی و یکتاپرستی سرسختانه‌اش شکل گرفته بود، هرچند به آن محدود نمی‌شد. پس از نوآوری کوروش، که توسط جانشینانش تثبیت شد، شاهنشاهان ایرانی دیگر امکانِ خداگونه دانسته شدن را از دست دادند، چرا که از سویی به ترکیبی موفق با نقشی دیگر – یعنی نقشِ انسانیِ ناجی- دست یافته بودند، و از سوی دیگر در زمینه‌ای دینی ریشه می‌دواندند که یکتاپرستی محکمی در آن وجود داشت و در آن خداوندِ یگانه‌ای تعریف شده بود که فاصله‌ای بسیار با آدمیان داشت.

به این ترتیب، اسطوره‌ی شاه- پهلوان با ظهور تمدن هخامنشی دو شاخه شد. روایت کهن‌تری که کارکرد شاه-پهلوان را بیشتر از مرتبه‌ای هستی‌شناختی تلقی می‌کرد و بر چیرگی نظم بر آشوب تمرکز داشت، با نتیجه‌ی خداگونه پنداشتنِ شاه-پهلوان، برای مدتی از صحنه کنار رفت،  و به جای آن روایتی نو نشست که بر کارکرد اخلاقی شاه- پهلوان تاکید می‌کرد. شاهان هخامنشی نه تنها بر نقشِ نظم دهنده و ضد آشوب خود آگاه بودند، که بر کارویژه‌ی دیگری نیز تاکید می‌کردند و آن نیز گسترش نیکی و مبارزه با بدی بود. اهمیتی که قانون‌گذاری و رعایت عدل و داد (داتَه) در شاهنشاهی هخامنشی داشت، از همین جا سرچشمه می‌گرفت، و در همین زمینه هم بود که مفهوم فره ایزدی صورتبندی شد.

فره ایزدی، نیرو و اقتداری بود که مشروعیت شاه- پهلوان را برای حکمرانی تضمین می‌کرد، اما بر خلاف شاه-پهلوان خداگونه که به خاطر تبار یا سرشت اهورایی خویش شایسته‌ی این مقام بود، می‌توانست از شاه سلب شود. در صورتی که شاه کرداری ضداخلاقی مرتکب می‌شد یا گناه می‌کرد، نقشِ خویش به عنوان حامی ارزشهای اخلاقی و رهبر سپاه نیکی در برابر شر را از دست می‌داد و به این ترتیب فره از وی جدا می‌شد. در این تعبیر، صورتبندی مفهوم فره که تاثیری بسیار عمیق بر نظریه‌ی سیاسی در تمدن ایرانی و تمدنهای همسایه‌اش داشته است، پیامد طبیعیِ بازتعریف بود که در اسطوره‌ی شاه- پهلوان رخ داد.

هرچند سلطه‌ی دو و نیم قرنیِ هخامنشیان بر تمام سرزمینهای متمدنِ نیمه‌ی غربی اوراسیا، تعبیرِ کوروشی از شاه-پهلوان را جهانگیر کرد، اما روایتِ کهنترِ شاه-پهلوانِ خداگونه را از میدان به در نکرد. این نسخه‌ی کهنتر به لطف رواداری چشمگیر هخامنشیان برای مدتها در مصر باقی ماند و از آنجا به تمدنهای کوچک حاشیه‌ی ایران زمین – به ویژه یونان- منتقل شد. به شکلی که وقتی جوان مقدونی دیوانه‌ای به نام اسکندر موفق شد با پشتیبانی جمعیت شناورِ بزرگِ انباشته در بالکان بر شاهنشاهی چیره شود، این نسخه‌ی دلپذیرتر را برگرفت و در فرمان مشهوری که در سال دومِ حکومتش (بهار 323 پ.م) ‌صادر کرد، اعلام کرد که خداست و مردم باید او را بپرستند[5]. این فرمان البته در ایران زمین با تمسخر روبرو شد، و تنها همان یونانیان و تا حدودی مصریان بودند که به آن گردن نهادند و این از آن رو بود که نسخه‌ی کهنترِ تفسیر از شاه- پهلوان هنوز در این مناطق نیرو و توانی داشت.

وقتی یونانیان زیر فشار پارتها از ایران زمین رانده شدند، گرانیگاه جمعیتی اروپا به سمت غرب چرخیده بود و به این ترتیب وقتی شاگردانِ راست کیشِ یونانیان، یعنی رومیان بر صحنه پدیدار شدند، همین تفسیر از شاه- پهلوانِ خداگونه را بر گرفتند. تاکید آگوسوتوس اکتاویانوس بر این که همچون خدایی پرستیده شود[6]، و دیوانه‌بازی‌های امپراتوران پس از وی که جنگهایی بسیار را با مردمی مانند یهودیان بر سر نصب بت خویش بر معبدها به راه می‌انداختند، در این زمینه‌ی معنایی باید فهمیده شود. چرا که یهودیان به عنوان زیرشاخه‌ای از تمدنهای پرورده شده در دل ایران زمین، بسیار وامدار تمدن هخامنشی بودند و یکتاپرستی تندروانه‌ی خود را با تصویری از شاه-پهلوان درآمیخته بودند که به شدت زیر تاثیر اسطوره‌ی ناجی قرار داشت. این نکته که عیسی مسیح، که یکی از مدعیانِ عنوانِ شاه-پهلوانِ ناجی بود، پس از اعدام شدن در میان یهودیان همچنان به عنوان یک شخصیت سیاسی باقی ماند، اما در روم به پسر خدا و خودِ خدا تبدیل شد، نشانه‌ای از ناهمخوانی این دو تفسیر از شاه پهلوان است، و برداشتهای متعارضی که از یک پدیده‌ی تاریخی می‌کردند.

هرچند این بحث به موضوع ما ارتباطی اندک دارد، اما در اینجا باید به این نکته اشاره کنم که ظهور عیسی مسیح در یهودیه، در ابتدای کار، رخدادی صرفا سیاسی بود که با هاله‌ای از اساطیر پوشیده شده بود. عیسی، رهبری یهودی بود از شاگردان یحیی تعمید دهنده. او در زمانی زاده شده بود که رومیان یهودیه و فلسطین را –که برای قرنها در قلمرو ایران قرار داشت و از نظر فرهنگی با آن در پیوسته بود- را اشغال کرده بودند، بی آن که بتوانند بر ادعاهای شاهان پارتی بر این قلمرو چیره شوند. از این رو در آن دوران، یهودیان مرتب به شورشهایی دست می‌زدند که آماجش رهایی از یوغ رومیان بود، و توسط نیروهای هوادار ایران نیز حمایت می‌شد. این نکته که عیسی خود را ناجی می‌دانست، و مدعی بود برای برقراری سلطنت اخلاقی نیروهای الاهی آمده است، ادعایی سیاسی است که کاملا در چارچوب برداشت کوروشی از کنش سیاسی می‌گنجد. عیسی مشروعیت خود را به یاری سه مغ که در زمان تولدش او را تایید کرده بودند، به دست آورده بود و این نیز عنصری کاملا ایرانی بود. چرا که مغ‌ها بودند که برای نخستین بار ماجرای ناجی را تبلیغ کردند، و همان‌ها بودند که می‌توانستند ناجی بودن یا نبودنِ کسی را تشخیص دهند.

به هر صورت، اعدام زودهنگامِ عیسی مسیح توسط رومیان به امیدهای هوادارانش که در انتظار شورشی همه جانبه بودند، پایان داد. پس از آن، دین مسیحیت همگام با کوچ کردنِ تدریجی‌اش به قلمرو روم، بند ناف خود را با روایتِ کوروشی از شاه-پهلوانِ ناجی از دست داد و با روایتِ مصری از شاه-پهلوانِ خداگونه پیوند خورد.

اسطوره‌ی شاه -پهلوان نجات بخش، در ایران زمین برای هزاران سال توانایی خویش را برای شورآفرینی و زایش جریانهای اجتماعی حفظ کرد. این اسطوره حتی امروز نیز زنده است و کافی است به فهرست طولانی مدعیان نجات بخشی در ایران زمین – از کوروش و مهرداد و اردشیر بابکان گرفته تا بابک و ابن مقنع و شاه اسماعیل صفوی- بنگریم، تا نفوذ و اقتدار این منش را دریابیم.

  1. 3. از آنجا که در این نوشتار، هدف پرداختن به صورتهای کهنتر و صرفا اساطیری از روایتهای پهلوانی است، از ورود به بحثِ شاه-پهلوانان تاریخی پرهیز می‌کنم، و تنها وابسته به موقعیت به نام و نشان برخی از کسانی که با بحث ما مربوط باشند، اشاره می‌کنم. این قاعده را در مورد بقیه‌ی پهلوانان نیز رعایت خواهم کرد، چرا که تحلیل شخصیتهای تاریخی در زمینه‌ای اسطوره‌شناختی، نیازمندِ ورود به بحثهایی تاریخی و تحلیلی است، که در این نوشتار مجال آن وجود ندارد و نوشتارهایی دیگر را باید بر مبنای آن پدید آورد.

در اساطیر ایرانی، شمار زیادی از شاه-پهلوانان وجود دارند،که نخستین‌شان در اساطیر کیومرث، و واپسین‌شان در تاریخ نادرشاه است. هرچند پرداختن به نامهای کسانی مانند هوشنگ و کیومرث و گشتاسپ می‌تواند در جامع‌تر شدنِ بحث ما نقش داشته باشد، اما برای پرهیز از درازی گفتار، در این بخش تنها به ساختار اسطوره‌شناختیِ پنج شخصیت اصلی این رده اکتفا می‌کنم، که عبارتند از جمشید، فریدون، کیکاووس، کیخسرو و گشتاسپ. کیومرث را، که در این بحث می‌تواند مهم باشد، به این بهانه کنار می‌گذارم که ساختارش بیشتر بر “نخستین انسان” منطبق است، و پیرنگ شاهی و پهلوانی در کردارش کمتر به چشم می‌خورد. هرچند چنان که خواهیم دید، شاه- پهلوان در نهایت با نخستین انسان نیز ارتباط می‌یابد، و به همین بهانه نیز در این بخش اشاره‌هایی به کیومرث خواهم کرد، بی آن که مانند پنج تنِ دیگر به طور مشروح به داستانش بپردازم.

در مورد پنج شاه- پهلوانِ برگزیده، نخست زندگینامه‌ای فشرده را بازگو می‌کنم، و بعد چارچوب معنایی آن در قالب شبکه‌ای از جم‌ها، زنجیره‌ای از رخدادها و کردارها، و نموداری از روابط میان افراد صورتبندی می‌نمایم. سپس، وقتی شرح حال هر پنج شاه- پهلوان به سرانجام رسید، به بحثی مقایسه‌ای می‌پردازم و مضمون‌های اصلی برسازنده‌ی این اسطوره را تحلیل می‌نمایم.

 

 

[1] درباره‌ی برداشت نگارنده از گاهان بنگرید به: وکیلی، شروین، زندِ گاهان، 1388.

[2] برای توضیح بیشتر در مورد اشاره‌های جاری به کوروش بزرگ بنگرید به: وکیلی، شروین، تاریخ کوروش هخامنشی، 1387.

[3] بویس، 1375، ج.2.

[4] رو، 1369.

[5]  ویلکن، 1376.

[6] Le Glay et al, 2001: 174-175

 

 

ادامه مطلب:بخش دوم (نقش مایه­‌ی پهلوان) – گفتار نخست شاه- پهلوانان – سخن دوم: جمشید

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب