بخش دوم نقش مایهی پهلوان
گفتار نخست شاه- پهلوانان
سخن سوم: فریدون
- 1. پس از آن که جمشید از میان رفت و ضحاک به مدت هزار سال بر گیتی چیره شد، فریدون ظهور کرد و مردمان را از بلای ضحاک رهاند. داستان فریدون در منابع گوناگون به اشکال متفاوتی روایت شده است اما در تمام این متون ترکیب و بافتی همخوان و سازگار دارد. فریدون، فرزند آبتین همان کسی است که در متون اوستایی با نام ترَئِهتَئونَه (ثریتَه) فرزند آتویَه مورد اشاره واقع شده است. قدمت این نام به دوران اشتراک فرهنگی هندیان و ایرانیان باز میگردد. چون در وداها هم شرح حال آپتیَه و پسرش تریتَنَه را داریم.
نام ثریته، “سومی” معنا میدهد، و معمولا در جهان باستان بر سومین پسر نهاده میشده است. با توجه به این که فریدون هم دو برادر دیگر داشته، میتوان پذیرفت نام ثریته که بعدها به فریدون تبدیل شده، را به این سبب بر او گذاشتهاند. آبتین را، دهخدا به صورتِ “نیکوکار، صاحب گفتار و کردار نیک” معنی کرده است.
فریدون نوادهی جمشید بود و ده نسل با او فاصله داشت. در بندهش، تبار او را چنین آوردهاند: فریدون پسر اسفیان (آبتین) پسر پورتُرا پسر سیاک ترا، پسر سپِت ترا، پسر گَفرَترا پسر رَماترا، پسر وَنفَرگَشن پسر جمشید[1]. هریک از این افراد حدود صد سال زندگی کردند و عمر همهی ایشان در عصر پادشاهی ضحاک ماردوش گذشت. چنان که طبری نیز ذکر کرده[2]، آنچه که در نام نیاکان فریدون جلب نظر میکند، تکرار شدن واژهی تُرا در آن است، که گاو معنا میدهد. در واقع اگر نامها را ترجمه کنیم، نیاکان فریدون را به این ترتیب خواهیم داشت: فریدون پسر آبتین پسر پُرگاو (کسی که گاو زیادی دارد)، پسر دارندهی گاو سیاه پسر دارندهی گاو سپید، پسر دارندهی گاو تیره، پسر دارندهی گاو رمنده (یا دارندهی رمهی گاوها)، پسر ونفرگشن پسر جمشید. بایدبه این نکته توجه کرد که گاو در ایران زمین همواره در ساخت اجتماعی کشاورزانه پرورده شده و در رمههای کوچگردان به خاطر اقلیم خاص این سرزمین جایی ندارد. از این رو تکرار شدنِ نام گاو در میان پدران فریدون از سویی نشانگر پیوند او با قبایل یکجانشین اما رمهدار است، و از سوی دیگر به ارتباطش با مناطق جنگلی و پربارانی دلالت میکند که بومِ گاوهاست. در ضمن، در ریگ ودا هم نام فریدون (تریته) در ارتباط با گاوها آمده است:
“برای احترام به تریته بشتابید، همچنان که گاوان برای جمع شدن در گاوخانه میشتابند.[3]“
ابن بلخی نخستین کسی است که در عصر اسلامی به نکتهی اول توجه کرده است و تکرار شدنِ نام گاو در تبارنامهی او را نشانگر چوپان بودنِ نیاکانش میداند. ابن بلخی همچنین بر این باور بود که گرز، که سلاح مهم فریدون بود و توسط او رواج یافت، شکلِ تغییر یافتهی عصای چوپانی است. در میان نویسندگان معاصر دارمستتر نیز به این نکته اشاره کرده است و فریدون را از وابستگان به قبایل رمهدار دانسته است. زرتشت نیز هنگام دعا کردن کی گشتاسپ، آرزو میکند که او نیز مانند آبتین گلهها و رمههای بسیار داشته باشد[4].
در مورد نکتهی دوم نیز، در شاهنامه به روشنی به این که فریدون از خطهی گیلان برخاسته اشاره رفته است. در اوستا هم زادگاه فریدون را ورنَهی چهارگوش است[5]. و این همان واژهایست که در گویش دری به گیلان تبدیل شده است.
پدر فریدون، یعنی آبتین شخصیتی است که در ادبیات ودایی نیز نامش آمده است. با خواندن اوستا معلوم میشود که آبتین نیز مانند ویونگهان کاهن هوم بوده است[6]. او دومین کسی بود که آیین فشردن هوم را میان مردم رواج داد و به پاداش این کار مانند ویونگهان به داشتن پسری سرافراز شد که مقدر بود شاه جهان شود.
در مورد زایش فریدون داستانهای زیادی وجود دارد. هستهی مرکزی این داستانها به چگونگی انتقال فره جمشید به وی مربوط میشود، و این که چگونه فریدونِ نوزاد از خطرهایی که این فره را تهدید میکرد، جست. فریدون، بر اساس روایت شاهنامه هنگامی زاده شد که ضحاکِ جادوگر به دنبال دیدن رویاییِ هراسانگیز، به تهدیدِ او آگاه شده بود. به همین دلیل هم سربازان ضحاک همه جا را به دنبال کودکی با مشخصات او میگشتند. آبتین، که توسط ایشان تعقیب میشد، کوشید بگریزد، اما اسیر شد و مغزش را خورشِ ماران ضحاک کردند.
در این گیر و دار فریدون را به کوهستان فرستادند و او را به چوپانی به نام بَرمایه یا پرمایه سپردند که در برخی از روایتها نامش گاوِ پرمایه آمده است، و به راستی گاو دانسته شده است. چنان که دقیقی میگوید:
مهرگان آمد جشن ملک افریدونا آن کجا گاو بپروردش برمایونا
در شاهنامه هم برمایه گاوی شگفتانگیز نموده شده که موهای بدنش مانند طاووس رنگارنگ است.
همان گاو کش نام بر مایه بود ز گاوان ورا برترین پایه بود
ز مادر جدا شد چو طاووس نر به هر موی بر تازه رنگی دگر
شده انجمن بر سرش بخردان ستارهشناسان و هم موبدان
که کس در جهان گاو چونان ندید نه از پیرسر کاردانان شنید[7]
به روایت مورخان عصر اسلامی این پرمایه نگهبان مرغزاری بود و فریدونِ نوزاد را تا سه سالگی در طبیعت پرورد. در این هنگام بود که هواداران ضحاک او را شناسایی کردند و به سراغش آمدند. فریدون هنگامی از خطر رست که موبدی گوشهگیر که در کوه البرز میزیست، سرپرستیاش را بر عهده گرفت. اما پرمایه را سربازان ضحاک گرفتند و کشتند. فریدون تا شانزده سالگی در کوه البرز زیست و تناور و دلاور شد. آنگاه به شهر خود بازگشت و نزد مادرش رفت و از تبار خویش پرسش کرد. در این هنگام فریدون به توصیف ابن بلخی، در میان مردم فارس قد و قامت و قوتی یگانه داشت و از پیشانیاش نوری بیرون میتراوید که باعث میشد همچون مهتاب بدرخشد[8]. این نور از فره شاهی بر میخاست که از جمشید گسسته و به فریدون پیوسته بود[9]
- 2. در همین هنگام که فریدون از اصل و نسب خویش و ستمی که از ضحاک بر خانوادهاش رفته بود خبردار میشد، ضحاک ساده لوحانه دستور داد تا دفتری فراهم کنند و همگان به دادگریاش گواهی دهند. با این تصور که به این ترتیب، تایید خدایان را به دست خواهد آورد و از خطرِ فریدونِ فرهمند خواهد رهید. اما در همین محضر، آهنگری به نام کاوه که خورشگران دربار ضحاک همهی پسرانش جز یکی را کشته بودند، دفتر را درید و پیشبند چرمینش را بر نیزهای بلند کرد و مردم را به طغیان فرا خواند.
از آن چرم کآهنگران پشت پای بپوشند هنگام زخم درای
همان کاوه آن بر سر نیزه کرد همانگه ز بازار برخاست گرد
خروشان همی رفت نیزه به دست که ای نامداران یزدان پرست
کسی کو هوای فریدون کند سر از بند ضحاک بیرون کند
…همی رفت پیش اندرون مرد گرد جهانی بر او انجمن شد نه خرد[10]
به این ترتیب سپاهی برای یاری به فریدون فراهم آمد. گروه دیگری از مردم نیز به فریدون پیوستند و ایشان کردها بودند، که خاستگاهشان در شاهنامه، از کسانی دانسته شده که با ترفندِ خوالیگرانِ پرهیزگارِ ضحاک، از مرگ میرستند.
ارمایل و گرمایل، که دو آشپزِ ضحاک بودند و ماموریت داشتند از مغز جوانان برای مارهایش غذا درست کنند، از هر دو نفری که در هر روز برای قربانی شدن به نزدشان فرستاده میشد، یکی را فراری میدادند و به جای او مغز گوسفندی را با غذا میآمیختند. به این ترتیب در هزار سالی که ضحاک حکومت کرد،گروهی انبوه از نجات یافتگان در کوهها گرد آمدند و بعدها کرد نام گرفتند. اینان در کوهستان میزیستند. به روایت شاهنامه، فریدون در آن هنگام که به چهل سالگی گام نهاد، با پشتیبانی این هواداران بر ضحاک تاخت.
چنان که گفتیم، فریدون دو برادر دیگر هم داشت و نامش را هم از همین جا ثریته نهاده بودند. هنگامی که فریدون با سپاهش در تعقیب ضحاک بود، دو برادرش کیانوش و بَرمایه که به کامیابی و فرهمندی او حسد میبردند، تصمیم گرفتند او را به قتل برسانند. پس سنگی را بر جایی که او آرام گرفته بود انداختند. اما سنگ به خاطر برخورداری فریدون از فره ایزدی بر جای خود ایستاد و به او آسیبی نرساند. فریدون هم از عقوبت این دو چشمپوشی کرد. برمایه، همان کسی بود که گرزهی گاوسر را از آهن برای فریدون ساخت. آشکارا در این سلاح نیز همان نماد چوپانی و نشان گاو است که تکرار میشود.
همچنین فریدون در آن هنگام که برای لشکرکشی بر ضد ضحاک به حرکت در آمده بود، توانایی جادویی خویش را در برابر قایقرانی به نام پائورو به نمایش درآورد. این قایقران شاید بدان دلیل که از هواداران ضحاک بود، از گذراندن فریدون از رودخانهای سر باز زد و در نتیجه فریدون او را به هوا پرتاب کرد. عبارتی که در اوستا برای فعل فریدون به کار گرفته شده است، “به پرواز وا داشتن” یا “به هوا فرستادن” معنا میدهد و درست معلوم نیست فریدون او را به هوا پرتاب کرده، یا با جادو او را به موجودی پرنده تبدیل کرده است. به هر صورت امکانِ دوم قویتر است. چرا که در بند بعدی ذکر شده که پائورو سه روز مانند کرکسی در هوا به سوی خانهی خود در پرواز بود و نمیتوانست خانهاش را بیابد، تا آن که به درگاه آناهیتا نیاز برد و از او درخواست کمک کرد. در نهایت هم آناهیتا بود که او را برگرفت و به سلامت بر روی زمین گذارد و به خانمانش رساند[11].
فریدون درست مانند جمشید، برای آناهیتا صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند قربانی کرد و از او خواست تا بر ضحاک چیره شود. خواستهای او از این ایزدبانو، با آنچه که جمشید خواسته بود تفاوت داشت. او پیروزی بر ضحاکِ سه پوزهی شش چشم را، و به دست آوردنِ سَنگهوک و اَرِنوک را میخواست. این دو، همسران (به روایت اوستا) یا خواهران (طبق متون پهلوی) یا دختران (به قول فردوسی و منوچهری) جمشید بودند که ضحاک پس از کشتن پدرشان ایشان را به زنی گرفته بود. نام این دو در شاهنامه به صورت ارنواز و شهرناز ثبت شده که شهرت بیشتری دارد. با وجود آن که ضحاک نیز قربانی مشابهی را برای آناهیتا گذارده بود، در نهایت درخواست فریدون بود که مورد پذیرش واقع شد[12].
در اوستا فریدون همچنین برای وای (خدای باد) نیز قربانی میگزارد. او در سرزمین چهارگوش ورن، حالی که بر تخت زرین، بالش زرین، و برسمِ گسترده نشسته، از او چیرگی بر ضحاک را طلب میکند[13]. فریدون قربانی مشابهی را برای درواسپ -ایزد نگهبان گلهها- گذارد و همین خواستها را از او نیز طلب کرد، و درواسپ نیز به او پاسخ مثبت داد[14]. میبینیم که در اینجا هم ارتباط میان فریدون و چهارپایان و ایزد حامی گلهها به روشنی دیده میشود و این را نیز باید در کنار ارتباط نیاکان او با توتمِ گاو و گلههای گاو دانست. ناگفته نماند که فریدون قربانی مشابهی را برای اَشی (ایزد ثروت و کامیابی)[15] هم گذارد. بنابراین سه ایزدِ حامی آبها، چهارپایان، و ثروت از سوی او به یاری خوانده شدند.
فریدون پس از برخورداری از پشتیبانی این ایزدان، و به دنبال جنگهای بسیار بر ضحاک چیره شد، و بر ارنواز و شهرناز دست یافت. ضحاکِ شکست خورده که از این موضوع با خبر شده بود، پنهانی به کاخ خود بازگشت و با دیدن این دو دختر که با فریدون همداستان شدهاند و از رو رویگردان گشتهاند، بیاحتیاطی کرد و برای کشتن ایشان به حرکت در آمد. اما فریدون با او درگیر شد و با گرزهی گاوسر، او را شکست داد و سرِ مارهایش را فرو کوفت. اما وقتی خواست او را بکشد، اهورامزدا جلویش را گرفت و از او خواست تا چنین نکند. چرا که با کشته شدن ضحاک، جانوران موذی فراوانی که در بدنش لانه کرده بودند در گیتی پراکنده میشدند و همه جا را میآلودند[16]. در بندهش همین ماجرا با این عبارت ساده ختم شده که فریدون قادر به کشتنِ ضحاک نبود[17].
به همین دلیل، فریدون با راهنمایی ایزدان ضحاک را به کوه دماوند برد و او را در آنجا به بند کشید. این نکته که ضحاک تا پایان زمان زنده خواهد ماند، نشانگر آن است که او نیز از نعمت نامیرایی بهرهمند بوده است. هرچند در پایان زمان سام یا کرشاسپ برای کشتن وی از خواب برخواهد خاست و او را نابود خواهد کرد.
فریدون در مهر روز از مهر ماه بر تخت نشست و تاجگذاری کرد و به این ترتیب جشن مهرگان را بنیان نهاد:
فریدون چو شد بر جهان کامگار ندانست جز خویشتن شهریار
به رسم کیان تاج و تخت مهی بیاراست با کاخ شاهنشهی
به روز خجسته سر مهرماه به سر بر نهاد آن کیانی کلاه
زمانه بیاندوه گشت از بدی گرفتند هر کس ره ایزدی
دل از داوریها بپرداختند به آیین یکی جشن نو ساختند
نشستند فرزانگان شادکام گرفتند هر یک ز یاقوت جام
می روشن و چهرهی شاه نو جهان نو ز داد و سر ماه نو
بفرمود تا آتش افروختند همه عنبر و زعفران سوختند
پرستیدن مهرگان دین اوست تن آسانی و خوردن آیین اوست[18]
اسدی توسی نیز در گرشاسپنامه مهرگان را روز تاج گذاری فریدون میداند[19]:
فــــریـدون فـرّخ بـــه گـرز نـبـــرد ز ضحـاك تــازی برآورد گرد
چو در برج شاهین شد از خوشه مهر نـشـسـت او به شاهی سر ماه مهر
فردوسی به روشنی به این نکته اشاره کرده که فریدون نظام طبقاتی عصر جمشید را که توسط ضحاک از میان رفته بود، بار دیگر احیا کرد.
نشست از بر تخت زرین او بیفگند ناخوب آیین او
بفرمود کردن به در بر خروش که هر کس که دارید بیدار هوش
نباید که باشید با ساز جنگ نه زین گونه جوید کسی نام و ننگ
سپاهی نباید که به پیشهور به یک روی جویند هر دو هنر
یکی کارورز و یکی گرزدار سزاوار هر کس پدیدست کار
چو این کار آن جوید آن کار این پرآشوب گردد سراسر زمین[20]
همچنین گویا سلطنت ضحاک با شکلی از نفی مالکیت شخصی همراه بوده است و مردم را از داراییهایشان محروم کرده است. چون ابوریحان بیرونی هم در شرح جشن آبانگان، مینویسد:
“در این روز به کشورهای هفتگانه خبر رسید که فریدون ، بیوراسب (ضحاک – آژی دهاک) را اسیر کرده، خود به پادشاهی رسیده و به مردم دستور داده است که خانه و زندگی خود را دارا شوند.“
- در دوران فریدون برای نخستین بار با ظهور پهلوانان نامداری روبرو هستیم که در خدمت شاه هستند، اما خودشان تاج و تختی ندارند. نخستین نمونه از این قهرمانان، بیتردید کاوه است که داستان محضر دریدن و درفش ساختنش شهرت دارد. گرشاسپ نیز در همین دوران به عرصهی اساطیر وارد میشود. چنان که در گرشاسپ نامه، این پهلوان نمایندهی فریدون در ایران غربی و کاوه سپهسالار وی در ایران غربی دانسته شده است.
پس از آن، فریدون با عدل و داد بر زمین فرمان راند. دوران سلطنت فریدون، پانصد سال را در بر میگیرد که بر مبنای تاریخ اساطیری دوازده هزار سالهی ایران، از 8000 تا 8500 پس از آفرینش را در بر میگیرد.
وزان پس فریدون به گرد جهان بگردید و دید آشکار و نهان
هرآن چیز کز راه بیداد دید هر آن بوم و برکآن نه آباد دید
به نیکی ببست از همه دست بد چنانک از ره هوشیاران سزد
بیاراست گیتی بسان بهشت به جای گیا سروگلبن بکشت[21]
عظمت فریدون به قدری بود که در دوران بعد از اسلام او را با شاهان افسانهای سامی مانند نمرود یکی دانستند. چنان که مثلا دینوری در اخبار الطوال او را همان نمرود میداند[22]. این در حالی است که طبری نمرود را به شکلی واژگونه با ضحاک یکی دانسته و فریدون را به خاطر دارا بودن سه پسر، همتای نوح دانسته است[23]. فریدون وقتی به سن پیری رسید، زمین را میان سه پسر خویش تقسیم کرد. این سه عبارت بودند از سلم، تور و ایرج. سلم و تور از شهرناز و ایرج از ارنواز زاده شده بودند. سلم که در اوستا نامش به صورت “سَئیرمَه” آمده، همان است که بر سرزمینهای غرب ایران زمین حاکم شد و نامش را با “روم” همریشه دانستهاند. تور، که نامش “دلاور و شجاع” معنا میدهد، بر سرزمینهای شرقی ایران زمین چیره شد، و ایرج که نامش از بنواژهی “ایر” (ایرانی، آریایی) گرفته شده و برخی نامش را شکلِ ساده شدهی اَئیریَه وَجینگَه (همان ایرانویج) دانستهاند، بر ایران زمین سروری یافت. فریدون پیش از سپردن حکومت این سرزمینها به ایشان، آنان را برای ازدواج با دختران شاه یمن به این سرزمین روانه کرد.
این سه برادر در راهِ رسیدن به سه دخترِ شاه یمن از دو آزمون سربلند بیرون آمدند. نخست، معماهای شاه یمن را حل کردند، و بعد با اژدهایی درگیر شدند، که در واقع خودِ فریدون بود و برای ارزیابی قدرت سه فرزندش تغییر شکل یافته بود و بر سر راهشان کمین کرده بود. آنگاه سه برادر به وصال سه دختر شاه یمن رسیدند. “ایرج” با سهی ازدواج کرد، “آرزوی” نصیب سلم شد و تور با “ماه” وصلت کرد.
اما ماجرای آزمودن سه برادر به مکرِ فریدون، چنین بود که وقتی در سفرِ یمن بودند، همچون اژدهایی دژم تغییر شکل داد و راه را بر ایشان بست. سه برادر در برخورد با اژدها خوی خویش را آشکار کردند. چنان که سلم از رویارویی با اژدها ترسید و گریخت، تور با بیپروایی کمان خود را برداشت و به او حمله برد، و تنها ایرج بود که هم در برابرش ایستادگی کرد و هم به سخن گفتن با او و تلاش برای پرهیز از درگیری دست یازید. در نتیجه حکومت ایران زمین که از سایر سرزمینها بهتر بود، به او رسید.
اما این تقسیم قلمرو مورد قبول دو برادرش واقع نشد و در نتیجه او را با مکر به قتل رساندند و سرش را برای فریدون فرستادند. این داستانِ بخش شدن جهان بین سه پسرِ شاه پهلوانی بزرگ به احتمال زیاد خاستگاهی سکایی داشته است. چرا که شاخه شاخه شدنِ قلمروها و چراگاهها به ویژه در قبایل کوچگرد مرسوم است و در این نظامهای اجتماعی است که اگر اندازهی و شمار اعضای یک قبیله از حدی بزرگتر شود، قبیله به چند شاخهی موازی تقسیم میشود و هریک توسط یکی از پسران رئیس قبلی قبیله رهبری میشود. مشابه این قضیه را در منابع تاریخی در مورد قبایل متاخرترِ ترک و مغول بسیار دیدهایم و به دلایل جامعهشناختی پذیرفتنی است که الگویی عام در میان کل قبایل کوچگرد بوده باشد. در این حالت بهترین قبایل ایرانیای که کوچگرد هم باشند و این داستانِ سه پسر فریدون را تولید کنند، قاعدتا سکاها بودهاند. نکتهی جالب آن که هرودوت در مورد اسطورهي آفرینش سکاها داستانی را نقل میکند[24] که بسیار به ماجرای فریدون شباهت دارد.
هرودوت میگوید که از دید سکاها، نخستین انسان مردی بود به نام تارگیتائوس که بنیانگذار قبایل سکا بود. او سه پسر داشت به نامهای ایپوخائیس، آرپوخائیس و کولاخائیس. او زمین را میان این سه تقسیم کرد. اما بین سه برادر اختلاف افتاد و قرار شد داوری میانشان به نشانههای آسمانی واگذار شود. به این ترتیب سه نشانهی فرهمندی، یعنی گردونهی زرین، تبر و جام از آسمان فرو فرستاده شد و در اختیار کولاخائیس قرار گرفت که کوچکترین پسر و محبوب پدر بود.
داستان مشابه دیگری را در اساطیر کلاسیک یونانی داریم. بر مبنای این داستانها، هراکلس به سرزمین سکاها سفر کرد و در آنجا با زنی جادوگر که بدنی همچون مار داشت در آمیخت. در نتیجه سه فرزند دلاور و سهمگین از او زاده شد که یکی از آنها اسکیتِس (skiths) نام گرفت، که اسم یونانیِ سکاهاست.
همچنین این را بر اساس تحلیل کریستنسن میدانیم که در ادبیات بازمانده از دوران اشکانی، تقسیم زمین در میان سرم و تورچ و اِرِج از داستانهای محبوب عامیانه بوده است. از این رو میتوان پذیرفت که داستان بخش شدن زمین بین سه برادر مضمونی جدیدتر بوده و به همراه قبایل کوچگرد سکا و احتمالا در عصر اشکانی وارد ایران زمین شده است و به تدریج به داستان فریدون پیوند خورده است. ناگفته نماند که داستان نوح و سه پسرش که برداشتی دینی و مربوط به عقوبت گناه را حمل میکند نیز به این ماجرا شباهت دارد، هرچند عناصر اصلی داستان یعنی بخش شدن جهان بین سه برادر و اختلاف میان آنها را فاقد است.
نکتهی دیگری که باید در مورد فرزندان فریدون گوشزد کرد، آن است که نام این سه تن در فروردین یشت هم آمده است. چنان که تحلیل مری بویس از فروردین یشت نشان میدهد، قبایل ایرانی در حدود قرن هشتم پ.م که این متن تدوین شده، به پنج گروه تقسیم میشدهاند که عبارتند از: اَيریَه،تویریَه،َیریمَه، سانیو و داهَه. در میان این نامها، سه تای اول همان ایرج و تور و سلم هستند و احتمالا قبایلی هستند که پیش از بقیه به سبک زندگی یکجانشینانه روی آوردند و به این ترتیب با زمین ارتباطی مالکانه و کشاورزانه را برقرار نمودند. دو تای دیگر قاعدتا باید قبایل سکا باشند. چنان که دست کم در مورد داههها در تاریخ پسین اطلاعاتی داریم و میدانیم که اشکانیان شاخهای از این قبیله محسوب میشدند.
در نهایت، هفتمین نوادهی دختری ایرج، که منوچهر بود، بالید و برای گرفتن انتقام پدر خویش به حرکت در آمد و با پشتیبانی فریدون بر دو عموی خویش چیره شد و هردو را کشت. فریدون در شرایطی عمر خویش را به پایان رساند که به خاطر از دست دادن هر سه پسرش غمگین بود، و تاج و تخت خویش را مدتی پیش به منوچهر، واپسین شاه پیشدادی سپرده بود. خواندمیر، پایان عصر فریدون را به این شکل آورده که این شاه نامدار در زمان پیری از قدرت کناره گرفت و عمر خود را به عبادت و در عزلت گذراند.
در مورد کشمکش درگیری ایرج با برادرانش، و کشته شدن وی به دست ایشان، در شاهنامه و متون پهلوی توضیح بیشتری وجود ندارد. اما چنان که دکتر متینی نشان داده[25]، در متنی به نام کوشنامه در این باره اطلاعاتی بیشتر هست. کوش نامه را حکیم ایرانشاه بن ابیالخیر در ده هزار بیت سروده[26]، و داستانش به کوش پیل دندان که برادرزادهی ضحاک بوده مربوط میشود. در این داستان، کوش همان کسی است که از سوی ضحاک به حکومت چین منسوب میشود، و در تعقیب و کشتار نوادگان جمشید کوشش بسیار میکند. وقتی فریدون زاده شد، کوش آن کسی بود که آبتین را به قتل رساند. فریدون در نهایت بر کوش چیره شد، و او را در کوه دماوند به بند کشید. اما وقتی بومیان سیاهپوست بر مردم مغرب و آفریقا تاختند و دست به قتل و غارت گشودند، فریدون کوش را از بند رهاند و به او سپاهی داد تا سیاهان را سرکوب کند. کوش چنین کرد، اما خود مصر را تسخیر کرد و بنای سرکشی گذاشت. یکی از سرداران بزرگ فریدون که مردانخوره (به معنای “فرهمندیِ مردانه”) نام داشت، با توطئهی رقیبش که کسی جز قارنِ پهلوان نبود، با کوش همراه شده بود و در مصر به وی پیوست. فریدون که در ستارگان دیده بود که کوش صد و هشتاد سال بر مصر فرمان خواهد راند، از سلطنت کناره گرفت و زمین را میان سه پسرش تقسیم کرد. آنگاه پس از سر آمدن این دوران، سلم را روانهی نبرد با کوش کرد.
سلم با یاری شاه صقلاب (روسیه) و قارن و قباد و شاپور نستوه به نبرد کوش رفت که ازپشتیبانی شاه قیروان و پهلوانی به نام شماخ نیز بهرهمند شده بود. نبرد میان این دو مدتی به طول انجامید، تا آن که ایرج از برادران خراج خواست و تور که از این موضوع خشمگین شده بود، با سلم توطئه کرد و هردو با کوش ساختند تا بنیاد ایرج و فریدون را براندازند. در نهایت در شرایطی که قارن در نبرد زخمی شده بود و ایرج بیپناه بود، او را کشتند و جهان را بین خود تقسیم کردند. در این روایت، ریزهکاریهای کشمکش میان ایرج و برادران و دلیل شورش ایشان به خوبی در حاشیهی داستان اصلی که زندگی کوش است، شرح داده شده. در این ماجرا در نهایت منوچهر با کمک قارن قیام کرد و کوش را به قتل رساند.
- 4. شخصیت فریدون، به خاطر ارتباط ویژهاش با عنصر انتقام، در میان شاه-پهلوانان شاخص است. او کسی است که انتقام نیای بزرگش، و پدرش، و پرورندهاش را از ضحاک میگیرد و از نوادهاش که انتقامی مشابه را از عموهایش میکشید، پشتیبانی میکند. پیوند او با عناصر چوپانی و رمهدارانه هم چنان که گفتیم نیرومند است. به همین شکل باید از خصلتِ جادوگرانه و درمانگرانهی وی نیز یاد کرد. فریدون در رفتاری که با پائوروی قایقران کرد، و تغییر شکل یافتنش به صورت یک اژدها، نشان داد که جادوگری چیره دست است. در اوستا، به توانایی وی در پزشکی نیز اشاره شده است. فرگرد بیستم وندیداد، با این جملهها آغاز میشود:
“زرتشت از اهورامزدا پرسید: ای اهورامزدا، ای سپندترین مینو، ای دادار جهان استومند، ای اَشَون، چه کسی بود نخستین پزشک خردمند، فرخنده، توانگر، فرهمند، رویین تن، و پیشداد؟ چه کسی بود که بیماری را به بیماری بازگرداند؟ چه کسی بود که مرگ را به مرگ بازگرداند؟ چه کسی بود که نخستین بار نوک دشنه و آتش تب را از تن مردمان دور راند؟
اهورامزدا پاسخ داد: ثریته بود آن نخستین پزشک خردمند، فرخنده، توانگر، فرهمند، رویین تن و پیشداد که بیماری را به بیماری بازگرداند، که مرگ را به مرگ بازگرداند، که نخستین بار نوک دشنه و آتش تب را از تن مردمان دور راند.[27]“
ارتباط فریدون با دانش پزشکی، تا حدودی به پیوند خاص او با ایزدِ هوم باز میگردد، که در میان ایرانیان کهن نماد جاودانگی روح دانسته میشد. هوم که در متون سانسکریت به شکل سومَه ثبت شده، ایزدی گیاهی و بسیار کهن است، که با آیبنهای مشابه در میان ایرانیان و هندیان ستوده میشد و بنابراین از خدایان دیرینهی آریایی است که پیش از جدایی این دو قوم در میانشان ریشه داشته است. هوم را امروز با شاهدانه یا گیاهی مشابه یکسان گرفتهاند. هرچند ماهیت دقیقی آن به درستی روشن نیست. تنها میدانیم که گاهی توهمزا و نیروبخش بوده و کاهنانش عصارهاش را در آیینهایی صاف کرده و مینوشیدند و به این ترتیب در قدرتِ او سهیم میشدند. در ریگ ودا سومه نوشابهی خدایان است و همان عاملی است که جاودانگی را در ایشان به وجود میآورد. در اوستا نیز صفتِ هوم “دور دارندهی مرگ” است[28].
گفتیم که آبتین پدر فریدون یکی از سه تیماردارِ نخستینِ هوم بود و به پاداش این کارش فرزندی دلاور چون فریدون به دست آورد[29]. در ریگ ودا، کنش عمل آوردنِ عصارهی سومه به طور خاص به تریته منسوب شده است[30]. ناگفته نماند که نام کامل فریدون در ریگ ودا “تریته آپتیه” است که “سومین فرزند آبها” معنا میدهد. بخش دوم نام او، یعنی آپتیه همان است که در اساطیر ایرانی به شکلی جداگانه تشخص یافته و به صورت آبتین به عنوان پدر فریدون معرفی شده است. بنابراین آبتینِ یسنا در شکلِ کهنترِ خود به فریدون اشاره میکرده است.
هوم گذشته از ارتباطش با جاودانگی و دفع مرگ و بیماری، با نظام طبقاتی جامعه نیز پیوند دارد، چرا که در هوم یشت چنین آمده که هرکس از قربانیهای ویژهی هوم بدزدد “در خانهاش آتُربان (موبد) و ارتشتار و برزیگر زاده نشود. در خانهاش دَهاک (نفرین شده/ داغ خورده) و مورَکَه (کندذهن/ تنبل) و وَرشَن (دزد/ گناهکار) زاده شود.[31]“
به این ترتیب، ارتباط فریدون با نظم طبقاتی از مجرای ایزد هوم انجام میپذیرد، و از یاد نبریم که جمشید نیز که موسس این نظم است، فرزند پرورندهی دیگرِ هوم محسوب میشود و خود از نیایشگران اوست.
ارتباط فریدون با فنون پزشکی و نظم بخشیِ دوباره به گیتی – که احیای نظم طبقاتی نمونهای از آن است،- در اساطیر دوران اسلامی در قالب جادوگری یا کهانت فهمیده شده است. این عنصرِ جادوگرانه گویا در دوران پیش از اسلام هم وجود داشته باشد. چنان که در دینکرت، چنین آمده[32] که فریدون هنگام نبرد با دیوهای مازنی، دو بار به شدت از سوراخهای بینیاش به دیوها دمید و یک بار بادی بسیار سرد و بار دیگر بادی بسیار گرم برخاست که با خاک پای گاو پرمایه درآمیخته بود و دیوان را از میان برد.
در شاهنامه بارها به جادوگریِ فریدون اشاره شده است:
فریدون پردانش و پر فسون همین را روانش نبد رهنمون
و
مکن گر تو را من پدر مادرم ز تخم فریدون افسونگرم
همچنین در فرجام نبرد فریدون، چنین آمده که ضحاک به ارنواز و شهرناز جادوگری را آموخته بود، و این که فریدون پس از وصلت با ایشان، آنان را از جادوی ضحاک پاکیزه کرد. ضحاک، خود نمادی از قدرتهای جادویی تاریک و ظلمانی بود، و بنابراین ارتباط این دو با ارنواز و شهرناز را میتوان به تقابل دو شیوه از جادوگری ترجمه کرد. ضحاک، که از قدرت جادویی خود برای برهم زدن نظم طبیعت و ایجاد رنج استفاده میکرد، نمایندهی جادوی سیاه است، و فریدون که از همین نیرو برای شفاگری و بازگرداندن نیکبختی به مردمان سود جست، موسس جادوی سپید است. ارنواز و شهرناز در واقع گرانیگاههایی هستند که این دو نیروی جادویی با هم در آنجا تلاقی میکنند، و البته این فریدون است که در نهایت بر ضحاک چیره میشود.
طلسمی که ضحاک سازیده بود سرش بآسمان برفرازیده بود
فریدون ز بالا فرود آورید که آن جز به نام جهاندار دید
وزان جادوان کاندر ایوان بدند همه نامور نره دیوان بدند
سرانشان به گرز گران کرد پست نشست از برگاه جادوپرست
نهاد از بر تخت ضحاک پای کلاه کئی جست و بگرفت جای
برون آورید از شبستان اوی بتان سیهموی و خورشید روی
بفرمود شستن سرانشان نخست روانشان ازان تیرگیها بشست
ره داور پاک بنمودشان ز آلودگی پس بپالودشان
که پروردهی بت پرستان بدند سراسیمه برسان مستان بدند[33]
بیرونی هنگامی که داستان فریدون را نقل میکند، به او لقبِ موبد میدهد، و بنابراین وی را از طایفهی مغان محسوب میکند، که به داشتن تواناییهای جادویی شهرت داشتند و اصولا واژهی جادو در زبانهای اروپایی (magic/ magique) از نامشان مشتق شده است. حمزه بن حسن او را بنیان گذار فن جادوگری میداند، در دساتیر او را پیامبری دانستهاند که کتابی به اسم “نامهی شت وخشور فریدون” هم داشته است.
سهروردی نیز که برای فریدون در نظام اشراقی خویش اعتباری بسیار قایل است، او را “خداوند نیرنگ” میداند، و نیرنگ چنان که میدانیم در زبان فارسی باستان به معنای “دعا” و “وردِ شفابخش” بوده است. سهروردی در کتاب فهلوّیین چنین آورده که فریدون صاحب انوار سلوک –یعنی فره ایزدی- بوده است و کسی بوده که از نور طامس خبر میداده و در نورالانوار غرقه بوده است.
پیوند فریدون با پزشکی نیز در بیشتر این متنها آشکار است، و جادوی او از ردهی جادوی سپید و فنون درمانگری دانسته شده است. حتی امروز نیز در هندوستان طلسمی به نام “افسون شاه فریدون” وجود دارد که از آن برای درمان بیماریها استفاده میشود و گروه بزرگی از مردم به آن اعتقاد کامل دارند.
- 3. اگر بخواهیم زندگینامهی فریدون را خلاصه کنیم، به این چارچوب میرسیم:
آبتین پدر فریدون، کاهن هوم بود، که به پاداش احیای آیین او صاحب چنین فرزندی شد.
ضحاک با رویایی از زاده شدنِ فریدون خبردار شد.
سربازان او برای کشتن فریدون گسیل شدند، اما به او دست نیافتند و پدرش را کشتند.
فریدون تا سه سالگی در کوهستانها نزد گاو پرمایه ماند.
آنگاه سربازان ضحاک پرمایه را کشتند و فریدون تا شانزده سالگی نزد موبدی گوشهگیر در البرز بالید.
فریدون از مادرش در مورد تبارش پرسید.
فریدون بر ضد ضحاک خروج کرد و از پشتیبانی کاوه برخوردار شد.
فریدون پائوروی قایقران را به هوا پرتاب کرد که به یاری آناهیتا نجات یافت.
فریدون از توطئهی دو برادرش جان سالم به در برد.
فریدون نزد آناهیتا، وای، اَشی، و درواسپ برای چیرگی بر ضحاک قربانی کرد.
فریدون ضحاک را شکست داد و با ارنواز و شهرناز ازدواج کرد.
فریدون ضحاک را دستگیر کرد و در دماوند به بندش کشید.
فریدون جشن مهرگان را بنیان نهاد.
فریدون نظم طبقاتی را بار دیگر برقرار کرد و عدل و داد را در زمین گستراند.
فریدون پسرانش را برای ازدواج با دختران شاه یمن به آن سامان گسیل کرد.
فریدون در قالب اژدهایی بر سر راه پسرانش کمین کرد و تواناییهای ایشان را سنجید.
فریدون زمین را میان سلم و تور و ایرج تقسیم کرد.
پس از کشته شدنِ ایرج، فریدون از منوچهر برای ستاندن انتقام وی هواداری کرد.
در پایان عمر، فریدون از تاج و تخت کناره گرفت.
جاویدان/ میرا: فریدون از آغاز تولد زیر سایهی تهدید مرگ زندگی میکند و فقط زمانی از این تهدید آسوده میشود که ضحاک را- که خود موجودی نامیراست- مغلوب میکند و به بند میکشد. در مینوی خرد اشارهی مبهمی وجود دارد دال بر این که او خود یکی از پادشاهانی است که در ابتدای کار توسط اهورامزدا همچون موجودی نامیرا خلق میشود، اما بعد به دلیل گناهی که مرتکب میشود، همچون جمشید این موهبت را از دست میدهد[34].
داد/ بیداد: مهمترین تمایز میان فریدون و ضحاک آن است که یکی دادگر و دیگری بیدادگر است. شورش کاوه به دنبال اصرار ضحاک در دادگر شمردن خویش آغاز میشود، و فریدون کسی است که به محض به دست گرفتن قدرت بیدادگریهای ضحاک را با دادگستری جبران میکند. با این وجود خود مرتکب گناهی میشود، که ماهیتش به روشنی در متونِ بازمانده مشخص نیست. اما وست معتقداست که او با واگذار کردن بخشِ بهترِ قلمروش به ایرج، و برتر شمردن او در میان برادرانش، به نوعی با تبعیض و گناهِ بیعدالتی درگیر میشود[35].
بیماری/ درمان: چنان که گذشت، یکی از خصوصیات فریدون آن است که با هوم و درمانگری پیوند دارد. او اهل خانهی ضحاک و به ویژه ارنواز و شهرناز را که به بیماری جادو آلوده شده بودند، با غسل دادن درمان میکند، و افسونها و دعاهای درمانی زیادی به نامش وجود دارد. در عین حال، او نابود کنندهی ضحاک است که یکی از آفریدههای اهریمن بود و همچون مرضی جهان را آلوده بود. در ریگ ودا، تریته پزشکی است که با کشتنِ مار، بیماریهای ناشی از گزیدگی او را درمان میکند.
جادوی سپید/ جادوی سیاه: چنان که گفتیم، فریدون نمایندهی جادوی سپیدِ درمانگرانه است که بر جادوی سیاهِ رنجآور چیره میشود.
خیانت/ انتقام: فریدون نخستین شاهی است که با خیانت به شکلی منظم سر و کار دارد. کسانی که به او در نبرد با ضحاک یاری میرسانند، گرشاسپ است که ابتدا سردارِ ضحاک بوده و به او خیانت میکند، و دو آشپز که به ارباب خود خیانت کرده و قوم کرد را از گزند مارهای او میرهانند. وقتی گام در راه نبرد با او میگذارد، برادرانش به او خیانت میکنند و قصد جان او را دارند. پس از آن هم ضحاک را در شرایطی دستگیر میکند که به خاطر دیدنِ خیانتِ زنانش به او و پیوستنشان به فریدون، خشمگین است. در نهایت، پسرِ محبوبش با خیانت برادرانش سلم و تور کشته میشود. موازی با این مفهوم، انتقام نیز در سراسر داستان فریدون برجستگی دارد. او به انتقام جمشید و آبتین ضحاک را شکست میدهد، و منوچهر به انتقام ایرج عموهایش را میکشد.
وصلت/ گسست: ارتباط فریدون با زنان مسئلهزاست و این نخستین شاهی است که در شاهنامه چنین وضعیتی دارد. او خواستار وصلت با دو دختر جمشید است که در حرمسرای ضحاک زندانی شدهاند. برای این منظور قربانی میکند، و در نهایت نخستین نشانهی پیروزی او بر ضحاک آن است که به حرمسرایش دست مییابد و این دو را از جادوی او میرهاند. ضحاک هنگامی که برای تصاحب مجدد حرمسرایش باز میگردد دستگیر میشود، و اختلاف میان فرزندان اواز جایی شروع میشود که ایرج از ارنواز، و سلم و تور از شهرناز زاده میشوند و چون برادرِ تنی هستند، با هم توطئه میکنند. کیفیت ازدواج پسرانش نیز دغدغهزاست و با سفری پرمخاطره و گذشتن از مراحلی دشوار –حل معما و رویارویی با اژدها- همراه است. وصلت با زنان یا گسستن از ایشان در داستان فریدون امری تنشزاست که نقشی برجسته ایفا میکند.
آمیزش مشروع/ نامشروع: به همین ترتیب تابوهای آمیزش بر روابط فریدون و فرزندانش سیطره دارند. فریدون خود کسی است که زنان کسی دیگر را – که البته در دستش اسیر بودند-از حرمسرای وی میرباید، و پسرانش نیز با شاهدختانی ازدواج میکنند که پدرشان رغبتی به این وصلت ندارد.
نظم اجتماعی/ آشوب: فریدون نمونهای کامل از پادشاهان بنیانگذار و منقرض کننده است. او به دوران تاریک ضحاک پایان میدهد و عصری نو را آغاز میکند که مهمترین ویژگیاش تفکیک ایران و توران و روم از یکدیگر است، و کشمکشهای بیپایان این سه. داستان فریدون در زمینهای از آشوب اجتماعی آغاز میشوند که ضحاک مسبب آن است، و در شرایطی پایان مییابد که نظم طبقاتی و چارچوب قواعد اجتماعی توسط او ترمیم شده است. فریدون در واقع با نابود کردنِ ضحاک و میانپردهی هولناکش، کنش نظم دهندهی جمشید را از نو تکرار میکند.
فرهمندی/ بیفرهی: فریدون به روشنی یکی از دارندگان فره ایزدی دانسته شده است. در اوستا به صراحت عنوان شده که یکی از بهرههای سه گانهی فره که از جمشید جدا شد، به فریدون پسر آبتین پیوست و در همان جا او را پس از زرتشت پیروزمندترینِ مردمان دانستهاند[36]. با این وجود، نبردی که میان پسرانش در میگیرد، و کشته شدن هر سهی ایشان و آغاز دورانی که با نبردهای ایران و توران همراه است، عصر او را نیز با تاریکی همراه میسازد. به همان شکلی که دوران زرین جمشید با ظلمت حکومت ضحاک پایان گرفت، نظم و صلح فریدونی نیز با کشمکش میان پسرانش و شعلهور شدنِ آتش نبرد در میان ایرانیان و تورانیان ختم میشود. از این رو فریدون را نیز میتوان شاهی دانست که در پایان عمر نوعی سقوط را تجربه میکند. سقوطی که در متون پهلوی به گناهش در زمان پیری منسوب شده است.
پیروزی/ شکست: در داستان فریدون نیز مانند جمشید، چیرگی بر دشمنان یا شکست خوردن از ایشان مضمونی مرکزی است.
طبیعت/ شهر: فریدون به عنوان کودکی که در جنگل و کوهستان بزرگ شده، همواره ارتباط ویژهی خود را طبیعت حفظ میکند. او در نهایت ضحاک را در کوه دماوند به بند میکشد و با توانایی جادویی خویش بر نیروهای طبیعی –مانند رودخانه- چیره میشود. با این وجود فریدون شاهی شهرنشین است و هویت خویش را پس از کشتن ضحاک به عنوان پادشاهی سازنده به دست میآورد. او ضحاک را در نهایت در کوه به بند کشید، اما او را در کاخ خودش و در محیطی متمدن اسیر کرد.
[1] بندهش، بخش 27.
[2] طبری، 1362: 153.
[3] ریگ ودا، سرود 55 (در ستایش وارونا و اشوینها)، بند 6.
[4] آفرین پیغمبر زرتشت،4.
[5] آبان یشت، 9، 33.
[6] یسنه، 9، 6و 7.
[7] شاهنامه، داستان ضحاک، 112-115.
[8] ابن بلخی، 1385.
[9] زمیاد یشت، 6، 36.
[10] شاهنامه، داستان ضحاک، 229-235.
[11] آبان یشت، 16، 61-66.
[12] آبان یشت، 9، 33-34.
[13] رام یشت، 6، 23 و 24.
[14] گوش یشت، 3، 13 و 14.
[15] ارت یشت، 5 ،33-35.
[16] شایست ناشایست، 20، 18.
[17] بندهش، 25.
[18] شاهنامه، داستان فریدون؛ 1-9.
[19] اسدی طوسی، 1317.
[20] شاهنامه، داستان ضحاک، 435-440.
[21] شاهنامه، داستان فریدون، 43-46.
[22] دینوری، 1364 :30.
[23] طبری، 1362: 152.
[24] هرودوت، کتاب چهارم، بندهای 5-8.
[25] متینی، 1370.
[26] ایرانشاه، 1377.
[27] وندیداد، فرگرد 20، بند 1و 2.
[28] مثلا در: هوم یشت، 9، بند 2.
[29] یسنا، 9، بند 7 و 8.
[30] ریگ ودا، سرود 66 (در ستایش سوماپومانه)، بند 3.
[31] هوم یشت، 11، 4-6.
[32] دینکرت، کتاب 9، بخش 21، بندهای 21 و 22.
[33] شاهنامه، داستان ضحاک، 306-314.
[34] مینوی خرد، 8، 27و 28.
[35] West, 1987, pp:35.
[36] زمیاد یشت، 6، 36.
ادامه مطلب:بخش دوم (نقش مایهی پهلوان) – گفتار نخست شاه- پهلوانان – سخن چهارم: کیکاووس