بخش دوم نقش مایهی پهلوان
گفتار نخست شاه- پهلوانان
سخن پنجم: کیخسرو
- کیخسرو، نمونهای از شاه آرمانی و حاکم مقدس در ایران باستان بوده است. تداوم نام او در میان مردم ایران زمان، نشان از محبوبیت وی میدهد، و در واقع از بین کیانیان، هیچ نام دیگری نیست که تا این اندازه در میان نامدارانِ ایرانی تکرار شده باشد. چند شاهزادهی اشکانی و ساسانی، و دو تن از بزرگترین شاهنشاهان ساسانی (خسرو پرویز و خسرو انوشیروان) خسرو نامیده میشدهاند، و این نام تا شاعرانی مانند امیرخسرو دهلوی و حکیمانی مانند ناصرخسرو قبادیانی رواجی کامل داشته است.
در اوستا بر خلاف بقیهی شاهان همدورهاش، لقب کی را ندارد و به سادگی خسرو نامیده میشود. اما در ادبیات دری، همواره او را با نام کیخسرو مورد اشاره قرار دادهاند. نامش در اوستایی هَئوسروَه بوده، که از دو بخشِ هَئو (هو، نیک) و سروه (نام، آوازه) تشکیل یافته و روی هم رفته خوشنام و نیکآوازه معنا میدهد. سیاوش تبارِ والای او را با این عبارت خلاصه کرده است:
نسب از دو کس دارد آن نیک پی ز افراسیاب و ز کاووسِ کی
چرا که پدرش سیاوش پسر کیکاووس، و مادرش ویسپَنفرَیَه (فرنگیس) دختر افراسیاب بوده است و به این ترتیب جوهرهی دو خاندان شاهیِ ایرانی و تورانی در او گرد آمده است.
در مورد دوران کودکی وی، اساطیری غنی وجود دارد. وقتی مادرش فرنگیس او را باردار بود، پدرش به ناجوانمردی به دست پدربزرگش کشته شد. به روایت فردوسی، افراسیاب که میخواست جنینِ دشمن ایرانی خویش را نیز از میان ببرد، ابتدا قصد آسیب رساندن به دختر خویش را هم داشت. اما پیران ویسه توانست به زحمت او را از این کار منصرف کند. پس فرنگیس را به خانهی خود برد و او را همچون بانویی گرامی پرستاری کرد. پایگاه پیران در این هنگام احتمالا سمرقند بوده است، چون این شهر را در متون پهلوی زادگاه کیخسرو دانستهاند[1]. وقتی زمان زاده شدنِ کیخسرو فرا رسید، سیاوش در شمایلی اهورایی، با شمشیری و مشعلی در دست در رویای پیران ظاهر شد و او را به تولد کیخسرو مژده داد:
شبی قیرگون ماه پنهان شده به خواب اندرون مرغ و دام و دده
چنان دید سالار پیران به خواب که شمعی برافروختی ز آفتاب
سیاوش بر شمع تیغی به دست به آواز گفتی نشاید نشست
کزین خواب نوشین سر آزاد کن ز فرجام گیتی یکی یاد کن
که روز نوآیین و جشنی نوست شب سور آزاده کیخسروست
سپهبد بلرزید در خواب خوش بجنبید گلشهر خورشید فش[2]
وقتی پسرِ فرنگیس زاده شد، پیران که از سویی نگران خطرِ او برای تورانیان بود و از سوی دیگر میترسید افراسیاب به وی چشم زخمی وارد کند، راه حل را در دور کردنِ نوزاد از کانونها قدرت دانست. پس ماجرا را با افراسیاب در میان گذاشت و با جلب موافقت او کیخسرو را به کوهستانها فرستاد و دستور داد تا در میان چوپانان بزرگ شود، تا آیین و رسم پادشاهی و پهلوانی را نیاموزد و از دربار و شهر و دایرهی قدرت دور باشد.
کنون بودنی هرچ بایست بود ندارد غم و رنج و اندیشه سود
مداریدش اندرمیان گروه به نزد شبانان فرستش به کوه
بدان تا نداند که من خود کیام بدیشان سپرده ز بهر چیام
نیاموزد از کس خرد گر نژاد ز کار گذشته نیایدش یاد[3]
اما این تدبیر چارهساز نبود. چون کیخسرو در زمانی کوتاه بالید و بزرگ شد و به پهلوانی زورمند تبدیل گشت. تفریح او جنگیدن با درندگان و ددان بود و به همین دلیل هم چوپانی که سرپرستش بود، پس از چند سال او را به نزد پیران بازآورد و گفت:
همی کرد نخچیر آهو نخست بر شیر و جنگ پلنگان نجست
کنون نزد او جنگ شیر دمان همانست و نخچیر آهو همان
نباید که آید برو برگزند بیاویزدم پهلوان بلند
چو بشنید پیران بخندید و گفت نماند نژاد و هنر در نهفت[4]
با این وجود افراسیاب از فرجام کار وی نگران بود، چرا که پیش از این در خواب سرنوشت خویش را دیده بود و میدانست فرزندی از تخمهی سیاوش او را خواهد کشت. پس افراسیاب پیران را فراخواند و نگرانی خود را با او در میان نهاد[5]:
ازو گر نوشته به من بر بدیست نشاید گذشتن که آن ایزدیست
چو کار گذشته نیارد به یاد زید شاد و ما نیز باشیم شاد
وگر هیچ خوی بد آرد پدید بسان پدر سر بباید برید
بدو گفت پیران که ای شهریار ترا خود نباید کس آموزگار
یکی کودکی خرد چون بیهشان ز کار گذشته چه دارد نشان
تو خود این میندیش و بد را مکوش چه گفت آن خردمند بسیارهوش
که پروردگار از پدر برترست اگر زاده را مهر با مادرست
پیران که به این ترتیب میکوشید خیال افراسیاب را نسبت به کیخسرو آسوده کند، ناگزیر شد او را به دربار بفرستد تا پدربزرگش او را ببیند و در مورد درجهی خطرناک بودنش تصمیم بگیرد. اما پیش از روانه کردن او، چنین اندرزش داد:
مرو پیش او جز به دیوانگی مگردان زبان جز به بیگانگی
مگرد ایچ گونه به گرد خرد یک امروز بر تو مگر بگذرد
به سر بر نهادش کلاه کیان ببستش کیانی کمر بر میان
یکی بارهیگام زن خواست نغز برو بر نشست آن گو پاک مغز
بیامد به درگاه افراسیاب جهانی برو دیده کرده پرآب[6]
افراسیاب نوهاش را مورد پرسش قرار داد:
بپرسید کای نورسیده جوان چه آگاه داری ز کار جهان
بر گوسفندان چه گردی همی زمین را چه گونه سپردی همی
چنین داد پاسخ که نخچیر نیست مرا خود کمان و پر تیر نیست
بپرسید بازش ز آموزگار ز نیک و بد و گردش روزگار
بدو گفت جایی که باشد پلنگ بدرد دل مردم تیزچنگ
سه دیگر بپرسیدش از مام و باب ز ایوان واز شهر وز خورد و خواب
چنین داد پاسخ که درنده شیر نیارد سگ کارزاری به زیر
بخندید خسرو ز گفتار اوی سوی پهلوان سپه کرد روی
بدو گفت کاین دل ندارد بجای ز سر پرسمش پاسخ آرد ز پای
نیاید همانا بد و نیک ازوی نه زینسان بود مردم کینه جوی
رو این را به خوبی به مادر سپار به دست یکی مرد پرهیزگار[7]
- به این ترتیب کیخسرو از خطر رست و همراه مادرش در شهر سیاوشگرد زندگی کرد، تا زمانی که کیکاووس سالخورده شد و زمانِ برگزیدن جانشینی برای وی فرا رسید. در این میان ایرانیان از وجود کیخسرو آگاه نبودند و بنابراین همه انتظار داشتند فریبرز پسر مهتر کیکاووس به جای او بر تخت بنشیند. اما ناگهان گودرز خوابی دید و در آن سیاوش بر او ظاهر شد و رازِ زیستنِ پسرش در توران زمین را بر او آشکار کرد. پس گودرز پسرش گیو را برای بازآوردن کیخسرو به توران فرستاد. گیو به مدت هفت سال بینتیجه در توران گشت و سختی بسیار کشید، تا آن که گم شدهاش را در سیاوشگرد یافت. پس به همراه او و فرنگیس راه ایران را در پیش گرفت و در راه، کیخسرو اسب پدرش سیاوش را تصاحب کرد، که به هیچ کس جز دارندهی فر سیاوش سواری نمیداد. این اسب بهزاد نام داشت و یکی از معدود اسبهای نامدار در شاهنامه است.
پس از آن، تعقیب و گریز آغاز شد. گیو سپاهیان افراسیاب را که میکوشیدند از گریختنشان جلوگیری کنند، چند بار به تنهایی شکست داد. نخست، دستهای سیصد نفره برای گرفتن ایشان گسیل شدند.
ز گردان گزین کرد کلباد را چو نستیهن و گرد پولاد را
بفرمود تا ترک سیصد سوار برفتند تازان بران کارزار
سر گیو بر نیزه سازید گفت فرنگیس را خاک باید نهفت
ببندید کیخسرو شوم را بداختر پی او بر و بوم را[8]
اما گیو به تنهایی بر ایشان چیره شد. آنگاه، وقتی تازه از رودی عبور کرده بودند، پیران به همراه سپاهی به تعقیبشان شتافت.
چو رعد بهاران بغرید گیو ز سالار لشکر همی جست نیو
چو بشنید پیرانش دشنام داد بدو گفت کای بد رگ دیوزاد
چو تنها بدین رزمگاه آمدی دلاور به پیش سپاه آمدی
کنون خوردنت نوک ژوپین بود برت را کفن چنگ شاهین بود
اگر کوه آهن بود یک سوار چو مور اندر آید به گردش هزار
شود خیره سر گرچه خردست مور نه مورست پوشیده مرد و ستور
کنند این زره بر تنش چاک چاک چو مردار گردد کشندش به خاک
یکی داستان زد هژبر دمان که چون بر گوزنی سرآید زمان
زمانه برو دم همی بشمرد بیاید دمان پیش من بگذرد[9]
اما گیو با سادگی کمند انداخت و پیران را اسیر کرد و سپاهیانش را یک تنه پراکنده کرد. او سوگند خورده بود که وقتی پیران را دید، خونش را بریزد. اما کیخسرو که نیکیهای سپهسالار تورانی در حق خودش و مادرش را فراموش نکرده بود، جلوی او را گرفت و برای آن که سوگندش را نشکسته باشد، به او پیشنهاد کرد که گوش پیران را سوراخ کند و کمی از خونش را بر زمین بریزند. اما آسیبی به او نرساند. بعد هم دستان پیران را بستند و او را بر اسب نشاندند و با این قول که تا پیش از رسیدن به خانهی خودش دستانش را نخواهد گشود و بار دیگر تعقیبشان نخواهد کرد، رهایش کردند. پیران چندان در نگه داشتن این قول درستی به خرج داد که به همان ترتیب با دست بسته نزد افراسیاب رفت و او را از خطر کیخسرو آگاه کرد و بعد طبق قولی که داده بود به خانهاش رفت تا زنش گلشهر دستانش را بگشاید.
افراسیاب وقتی از ماجرا خبردار شد، خود با سربازانش به تعقیب کیخسرو رفت. اما دیگر دیر شده بود و کیخسرو و گیو و فرنگیس به رود جیحون رسیدند که مرز ایران و توران بود. اما کشتیرانی که وظیفهی گذراندن مسافران از آنجا را بر عهده داشت، دستمزدی گزاف –زره، اسب، فرنگیس، یا کیخسرو!- را از گیو طلب کرد:
چنین گفت با گیو پس باج خواه که آب روان را چه چاکر چه شاه
همی گر گذر بایدت ز آب رود فرستاد باید به کشتی درود[10]
اما گیو که گستاخی قایقران را بر نمیتابید، اسب خود را نهیب زد و به همراه کیخسرو و فرنگیس در آب تاخت:
چو از رود کردند هر سه گذر نگهبان کشتی شد آسیمه سر
به یاران چنین گفت کاینت شگفت کزین برتر اندیشه نتوان گرفت
بهاران و جیحون و آب روان سه جوشنور و اسپ و برگستوان
بدین ژرف دریا چنین بگذرد خردمندش از مردمان نشمرد[11]
افراسیاب با رسیدن به رود و شنیدن سخن کشتیران دریافت که مرغ از قفس پریده است و دیگر در درون خاک ایران او را دنبال نکرد.
- به این ترتیب کیخسرو به دربار کیکاووس رسید و با استقبال گرم پدربزرگش و پهلوانان ایرانی روبرو شد. فر کیانی در کیخسرو چندان آشکار بود که ایرانیان به سرعت او را به عنوان پادشاه تازهی خود برگزیدند. اما فریبرز نیز در این میان هواداران خود را داشت، که مهمترینشان توس، سپهسالار ایرانی بود. گودرز و توس که بر سر تعیین جانشینی شاه با هم درگیر شده بودند، در نهایت با تدبیر کیکاووس آشتی کردند. آن تدبیر هم آن بود که آزمونی دشوار –وَر- انجام پذیرد. قلعهای استوار در آذربایجان وجود داشت که در شاهنامه دژ بهمن و در بندهش اوژدِسچار نامیده شده و پایگاه راهزنان یا دیوپرستان به شمار میرفت. آزمونِ ور آن بود که این دژ را بگشایند.
فریبرز و کیخسرو به همراه پهلوانان هوادارشان ماموریت یافتند تا این دژ را فتح کنند و قرار شد گشودن این دژ نشانهی دارا بودن فر کیانی و تصاحب تاج و تخت باشد. فریبرز و توس مدتی گرد دژ گشتند اما دری برای ورود به آن نیافتند و به این ترتیب به شکست خویش اعتراف کردند. کیخسرو اما، از نیرویی غیرعادی برخوردار بود. چرا که دیوار قلعه را با روشی جادویی گشود:
چو نزدیک دژ شد همی برنشست بپوشید درع و میان را ببست
نویسندهای خواست بر پشت زین یکی نامه فرمود با آفرین
ز عنبر نوشتند بر پهلوی چنان چون بود نامهی خسروی
که این نامه از بندهی کردگار جهانجوی کیخسرو نامدار
که از بند آهرمن بد بجست به یزدان زد از هر بدی پاک دست
که اویست جاوید برتر خدای خداوند نیکی ده و رهنمای
خداوند بهرام و کیوان و هور خداوند فر و خداوند زور
مرا داد اورند و فر کیان تن پیل و چنگال شیر ژیان
جهانی سراسر به شاهی مراست در گاو تا برج ماهی مراست
گر این دژ بر و بوم آهرمنست جهان آفرین را به دل دشمنست
به فر و به فرمان یزدان پاک سراسر به گرز اندر آرم به خاک
و گر جادوان راست این دستگاه مرا خود به جادو نباید سپاه
به فرمان یزدان کند این تهی که اینست پیمان شاهنشهی
یکی نیزه بگرفت خسرو به دست همان نامه را بر سر نیزه بست
بسان درفشی برآورد راست به گیتی بجز فر یزدان نخواست
بفرمود تا گیو با نیزه تفت به نزدیک آن بر شده باره رفت
بدو گفت کاین نامهی پندمند ببر سوی دیوار حصن بلند
بنه نامه و نام یزدان بخوان بگردان عنان تیز و لختی ممان
بشد گیو نیزه گرفته به دست پر از آفرین جان یزدان پرست
چو نامه به دیوار دژ برنهاد به نام جهانجوی خسرو نژاد
ز دادار نیکی دهش یاد کرد پس آن چرمهی تیزرو باد کرد
شد آن نامهی نامور ناپدید خروش آمد و خاک دژ بردمید
همانگه به فرمان یزدان پاک ازان بارهی دژ برآمد تراک
تو گفتی که رعدست وقت بهار خروش آمد از دشت و ز کوهسار
جهان گشت چون روی زنگی سیاه چه از باره دژ چه گرد سپاه[12]
به این ترتیب دیوار دژ با کوبیده شدنِ نوشتهی معجزهآمیزِ کیخسرو بر آن فرو ریخت و ایرانیان آنجا را تسخیر کردند. پس از آن،
بفرمود خسرو بدان جایگاه یکی گنبدی تا به ابر سیاه
درازی و پهنای او ده کمند به گرد اندرش طاقهای بلند
ز بیرون دو نیمی تگ تازی اسپ برآورد و بنهاد آذرگشسپ
نشستند گرد اندرش موبدان ستارهشناسان و هم بخردان
دران شارستان کرد چندان درن که آتشکده گشت بابوی و رنگ[13]
و این داستانِ بنا نهادن آتشکدهی آذرگشنسپ است، که نام خود را از اسبِ نرِ کیخسرو –که نامه را بر فراز آن نوشته بود- گرفته است[14]. این اسب از آنجا در این نبرد اهمیت یافت که متن جادویی بر زین او نوشته شد و فرهِ زندانی شده در آن دژ نیز پس از رها شدن بر یال وی آرام گرفت و به این ترتیب تیرگیِ ناشی از جادوی کیخسرو را زدود[15].
آتشکدهی یاد شده، تنها دستاورد دینی کیخسرو نبود، چون برافروختن آتش بهرام در سمرقند نیز به او نسبت داده شده است[16]. به این ترتیب، آشکار میشود که کیخسرو شاهی مقدس و دیندار است و بنیانگذار نهادهایی دینی مانند آتشکده دانسته شده است. این تا حدودی ناسازهگون است، چرا که زرتشت و رسم مزداپرستی تازه در عصر زرتشت باب شد که دو نسل پس از او میزیست. احتمالا در اینجا ما با پادشاهی مقدس از اعصار پیشازرتشتی سر و کار داریم که مناسک مربوط به آتش را احیا کرده، و بعد از ظهور زرتشت اسطورهاش در فراروایت زرتشتی از تاریخ گیتی ادغام شده است.
کیخسرو پس از گشودن دژ بهمن به سادگی تاج و تخت کیانی را به دست آورد. توس و فریبرز به پیشوازش رفتند و فر کیانی را متعلق به او دانستند. کیخسرو در کنار آتشکدهی آذرگشنسپ با کیکاووس عهد کرد که مهر افراسیاب را از دل براند و کین سیاوش را از بستاند. آنگاه:
چو کاووس بر تخت زرین نشست گرفت آن زمان دست خسرو به دست
بیاورد و بنشاند بر جای خویش ز گنجور تاج کیان خواست پیش
ببوسید و بنهاد بر سرش تاج به کرسی شد از نامور تخت عاج[17]
به این ترتیب دوران سلطنت کیخسرو آغاز شد، که در آن نبردهای عصر پهلوانی میان ایران و توران به پایان رسید.
- 4. هرچند در شاهنامه داستان کیخسرو بر اساس چارچوب زرتشتیِ رایج در دوران فردوسی روایت شده است، اما در خودِ اوستا میتوان به رگههایی از قدمت زیاد این شاه-پهلوان، و پیوندش با خدایان کهن آریایی پی برد. در آبان یشت، خسرو یکی از شاهان بزرگی است که برای دستیابی به حکومت ایران زمین برای آناهیتا قربانی میکند. او طبق معمول صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند را، این بار در کرانهی دریاچهی چیچَست قربانی کرد، و از آناهیتا خواست تا بر همهی دیوها و مردمان و جادوان و پریان و کویها و کرپنها چیره شود. همچنین دو خواستِ دیگر داشت که در فهرست خواستههای سایر شاهانِ فهرست شده در آبان یشت یگانه است.
درخواستهای او آن بود که گردونهی جنگیاش در نبردها همواره پیشاپیش سایرین بتازد و خودش و رزمآورانش هرگز به دام دشمنانی که سواره به نبردشان میشتابند، نیفتند[18]. از این خواستها آشکار میشود که کیخسرو پادشاهی رزمجو و جنگاور بوده است. در کل اوستا، هر جا که نام خسرو آورده شده، لقبِ “پهلوان سرزمینهای ایرانی” و “استوار دارندهی کشور” برایش شایسته دانسته شده است[19]. نخستین لقب در زبان اوستایی، “اَرشَن” است که دلاور و پهلوان معنا میدهد و در ترکیب نامهایی مانند سیاوش (پهلوان سیاهپوش)، کیارش (شاه-پهلوان)، خشایارشا (شاهِ پهلوانان) و آرش باقی مانده است. دومین لقب، در اوستایی “هَنکِرِمَه” است که متحد کننده یا استوار کنندهی کشور معنا میدهد و معنایی محدودتر از گیتی و سرزمینهای هفتگانه دارد. این بدان معناست که کیخسرو با وجود عظمتی که دارد، مانند کیکاووس پادشاه هفت سرزمین نبوده است.
کیخسرو همچنین شماری مشابه از رمهها را برای درواسپ در کرانهی چیچست قربانی کرد و از او خواست تا به افراسیاب تورانی دست یابد و او را به کین پدرش سیاوش به قتل برساند[20].
در رام یشت به قربانی شخصی به نام اَوروَسار بزرگ که در جنگل سپید بر بالش زرین و بر فرش زرین مینشست، اشاره شده که از ایزد باد خواستار بود تا از چنگ خسرو برهد. نام این شخص، در واقع لقبی است به معنای رهبر نیرومند که به افراسیاب اشاره دارد. در هر حال پادشاه توران از این قربانی که با برسم انجام شده بوده، سودی نبرد. کیخسرو که گویا در بخشهای افتاده از این بخشِ اوستا، به نوبهی خود وای را ستوده بود، مورد توجه او قرار گرفت و در نهایت بر او چیره شد و او را در جنگل ایرانیان بر افکند[21].
کیخسرو گذشته از وای و آناهیتا و درواسپ، ارت را نیز در اوستا ستوده، و کردار دینیاش بیشتر با شاهانی مانند جمشید و فریدون و کیکاووس همانند است تا یکتاپرستانی مانند اسفندیار و گشتاسپ.
با وجود پیوندِ کیخسرو با ایزدان قدیمی ایرانی، در این نکته تردیدی وجود ندارد که او پادشاهی مشروع و از نظر دینی مقدس بوده است. در متون کهن، بارها به فرهمند بودنِ او اشاره رفته است، و چنان که گذشت، فرهِ جدا شده از کیکاووس، به او در پیوست و روان وی نیز در رهاندن پدربزرگش از خطر و حفظ این فره موثر بود.
چنان که گفتیم، کیخسرو در میانهی نبردهای منسوب به خون سیاوش وارد میدان حماسهی ایرانی شد. پیش از ورود او به صحنه رستم و توس و گودرز رهبری این نبرد را به دست داشتند و با پیروزیها و شکستهای پیاپی روبرو شدند. وقتی کیخسرو پادشاه شد، این نبردها شدت و قدرتی بیشتر یافت. بر اساس ردپاهای به جا مانده در اوستا معلوم میشود که رهبری او خردمندانه بوده است و با قدرت روشنبینی شگفتانگیزش تکمیل میشده است:
“(فرّی که) از آن کیخسرو بود، نیروی خوبِ به هم پیوستهاش را، پیروزی اهوراآفریدهاش را، برتریاش را در پیروزی، فرمان خوب و روا شدهاش را، فرمانِ دگرگون ناشدنیاش را، فرمان چیرگیناپذیرش را، شکست بیدرنگ دشمنانش را، …شهریاری درخشان را، زندگانیِ دیرپای را، همهی بهروزیها را، همهی درمانها را،…[22]“.
میبینیم که در اینجا به توانایی کیخسرو برای درمانگری اشاره شده که او را به کیکاووس و جمشید و فریدون شبیه میسازد.
با این وجود در شاهنامه مانند کیکاووس خود به میدان نمیشتابد و در میدان نبرد هنرنمایی نمیکند. از بقایای متونی که در اوستا دربارهاش وجود دارد، میتوان دریافت که در ابتدای کار چنین نبوده و او نیز شاهی پهلوان و رزمآور بوده است. چندان که صاحب گرزِ گاوسرِ فریدون دانسته شده و با همان هم در نهایت افراسیاب را از پا در میآورد[23]. همچنین در ادامهی بخشی از زمیادیشت که نقل کردیم، این بند آمده است:
“بدان سان که کیخسرو بر دشمن نابکار چیره شد و در درازنای آوردگاه، هنگامی که دشمن تباهکارِ نیرنگباز سواره با او میجنگید، به نهانگاه گرفتار نیامد. کیخسرو، سرورِ پیروز، پسر خونخواهِ سیاوش دلیر، که ناجوانمردانه کشته، و کینخواه اغریرث دلیر، که افراسیاب تباهکار و برادرش گرسیوز را به بند در کشید[24].”
جنگهای ایران و توران در نهایت به جایی انجامید که نزدیک بود هردو کشور ویران شوند. در پایان، پهلوانانی از دو سپاه با هم رویارو شدند و برای تعیین سرنوشت جنگ با هم درآویختند. این ماجرا در شاهنامه در قالب نبرد یازده رخ با زیبایی تمام بازنموده شده است. در این نبرد تمام پهلوانان ایرانی بر هماوردان تورانی خود چیره شدند و در نهایت گودرز که سپهدار ایران بود بر پیران که همتای تورانیاش بوده چیره شد و او را کشت. هرچند کیخسرو به پیران امان داده بود و گودرز را به پرهیز از ریختن خونش فرمان داده بود، اما سپهدار تورانی زنهار خواستن را پسندیده ندانست و آنقدر جنگید تا کشته شد. در نهایت، کار به تعقیب افراسیاب و گرسیوز کشید که قاتلان اصلی سیاوش بودند.
افراسیاب که جادوگری چیره دست بود، به درون دریاچهای پرید و از چشمها پنهان شد. اما برادرش گرسیوز را اسیر کردند و در کرانهی دریاچه آزار کردند، تا افراسیاب با شنیدن صدای فریادش بیرون آمد و به دست مردی به نام هوم اسیر شد و او را به فرمان کیخسرو کشتند. پس از مرگ افراسیاب، نبردهای پهلوانیِ ایران و توران پایان یافت، تا آن که بار دیگر در عصر ارجاسپ و گشتاسپ در قالبی دینی از سر گرفته شود، و این به منزلهی آغاز عصر جنگهای دینی در اساطیر ایرانی است.
- 5. کیخسرو، که خود آخرین نماد بزرگِ پادشاهان عصر پهلوانی است، همچون خودِ این عصر به شکلی شکوهمند از صحنه خارج شد. او پس از شصت سال سلطنت[25]، وقتی از سامان دادن به کار قلمرو بزرگ خویش فراغت یافت و داد و دهش را به اوج رساند، پنج هفته با خویش خلوت کرد، و بعد رهسپار کوه البرز شد.
پنج هفته خلوت کردنِ کیخسرو، از نظر تاریخ اساطیری قدیمترین نمونهی چله نشینی را به دست میدهد. ناگفته نماند که کیخسرو کمی پیش از این عروج برای پدربزرگش کیکاووس نیز آيین سوگواری برگزار کرده بود و به گزارش شاهنامه “چهل روز سوگ نیا داشت شاه”.
در هر حال، کیخسرو پس از پنج هفته مراقبهی طولانی، در میان مخالفت پهلوانانی مانند زال، تاج و تختش را به سرداری نامدار به نام لهراسپ بخشید، و خود رهسپار کوهستان شد. سفر کیخسرو به کوه، یکی از کهنترین نمونههای عروج عرفانی به آسمان و معراج در اساطیر ایرانی است. وقتی کیخسرو تصمیم خویش برای رفتن به کوه را به درباریانش اعلام کرد، هشت پهلوان با او همراه شدند که عبارتند از رستم، زال، گودرز، گیو، بیژن، فریبرز، توس و گستهم. کیخسرو وقتی به نزدیکی قلهی که رسید، در چشمهای سر و تن خود را شست و از همراهانش خواست تا برگردند. چرا که از اینجا به بعد را میبایست به تنهایی طی نماید.
از میان پهلوانان، گودرز و زال و رستم بازگشتند، اما توس و گستهم و فریبرز و گیو و بیژن همراه شاه باقی ماندند. کیخسرو پس از شستشو در چشمه از نظرها ناپدید شد، و پهلوانانی که بازنگشته بودند، در برف و کولاک شدیدی که همه جا را فرا گرفت، گرفتار آمدند و در میان برفها گم شدند. در میان ایشان، گستهم کسی بود که پس از نبرد یازده رخ به شدت زخمی شده بود و رو به مرگ بود. او به عنوان آخرین درخواستش از دوستش بیژن خواست تا او را به نزد شاه ببرد تا قبل از مرگ بار دیگر کیخسرو را ببیند. کیخسرو که از دلاوری او شادمان و از زخمی شدنش غمگین شده بود، شفای او را از خداوند خواست و به این ترتیب گستهم شفا یافت. پس از آن، وقتی کیخسرو گستهم را سالم سوار بر اسب دید، خداوند را شکر گفت و گفت که بیژن و گستهم دست یکدیگر را به علامت پیمان در دست بگیرند و این ردپایی است که از پیوند برادری آیین مهری در شاهنامه باقی مانده است و به نزدیکی این دو پهلوان دلالت میکند. در نهایت هم هردوی این دلاوران همراه با کیخسرو در کوهستان ناپدید شدند.
این پایان نامنتظره و آشکارا عرفانی برای کیخسرو، او را در میان تمام شاهان کیانی ممتاز میسازد. این نکته که پهلوانان نامداری مانند توس و گیو به همراه او در کوه گم میشوند، به ویژه از این نظر جالب است که در دین زرتشتی برخی از آنها – مهمتر از همه توس- از زمرهی جاویدانان دانسته شدهاند. روایت شاهنامه که پهلوانان را – و به طور تلویحی کیخسرو را- مرده فرض میکند و ناپدید شدنِ ایشان در میان کولاک را همارزِ مدفون شدنشان در زیر برف و بهمن میداند، روایتی عقلانی و سرراست است که به سبکِ مرسومِ فردوسی، از عناصر فراطبیعی زدوده شده است. و به همین دلیل هم پایانی غیرمنتظره و “ناکافی” برای چنین شخصیتهایی محسوب میشود.
- 6. فره کیانی در کیخسرو، به روشنی با کردارهای جادویی و نیروهای فراطبیعی پیوند دارد. در شاهنامه نخستین نشانههای فرهمندی او را اسب پدرش –بهزاد- تشخیص میدهد و برای سواری دادن به او پیشقدم میشود. اما این تنها بهزاد نیست که رامِ کیخسرو میشود. بلکه چنان که گفتیم، دیوارهای دژ بهمن، یا عناصر طبیعی دیگر مانند رود جیحون نیز به فرمان او در میآیند. چنان که ضمیر مردمان نیز بر او آشکار است و از توانایی غیبگویی نیز برخوردار است. کیخسرو، که در میان جانوران در جنگل و کوهستان پرورش یافته، وقتی گیو را برای نخستین بار میبیند، به شکلی توضیح ناپذیر هویت وی را و ماموریت او را در مییابد:
چو کیخسرو از چشمه او را بدید بخندید و شادان دلش بردمید
به دل گفت کاین گرد جز گیو نیست بدین مرز خود زین نشان نیونیست
مرا کرد خواهد همی خواستار به ایران برد تا کند شهریار[26]
همچنین وقتی سوار بر بهزاد تاخت و تاز میکند و نگاه گیو را بر خویش ثابت مییابد، به نزدش میرود و از آنچه که در ذهن دارد او را خبر میدهد:
چو یک نیمه ببرید زان کوه شاه گران کرد باز آن عنان سیاه
همی بود تاپیش او رفت گیو چنین گفت بیدار دل شاه نیو
که شاید که اندیشهی پهلوان کنم آشکارا به روشن روان
بدو گفت گیو ای شه سرفراز سزد کآشکارا بود بر تو راز
تو از ایزدی فر و برز کیان به موی اندر آیی ببینی میان
بدو گفت زین اسپ فرخ نژاد یکی بر دل اندیشه آمدت یاد
چنین بود اندیشهی پهلوان که اهریمن آمد بر این جوان
کنون رفت و رنج مرا باد کرد دل شاد من سخت ناشاد کرد
ز اسپ اندر آمد جهاندیده گیو همی آفرین خواند بر شاه نیو[27]
پس گیو که میبیند کیخسرو افکار او، و حتی گمان بدِ او –که اسبش گماشتهی اهریمن است و سوارش را بر باد خواهد داد- را خوانده، از اسب پیاده میشود و او را میستاید. کیخسرو در موارد دیگری نیز این توانایی جادویی را از خود نشان میدهد. یک نمونهاش آن است که وقتی بیژن با نیرنگ منیژه گرفتار آمد و با فرمان افراسیاب به چاهی افکنده شد، جای او را شناسایی کرد و با فرستادن رستم، او را از مرگ رهاند.
توانایی جادویی کیخسرو، نقطهی قوتی است که کیکاووس با تمام ماجراجوییهایش از آن بدین پایه بهره نداشت. در کشمکش میان کیکاووس و افراسیاب، این طرف تورانی است که خردمند و خویشتندار است و سنجیده رفتار میکند. همچنین تواناییهای جادویی افراسیاب – از قدرت پیشگوییاش گرفته تا ترفندهایی که در نبرد با رستم به کار میبندد،- با تواناییهای کیکاووس که متکی بر زورمندی و ارتش بزرگ و ثروت فراوانش است، قابل مقایسه نیست.
کیخسرو اما، از سویی نوهی همین افراسیاب است، و از سوی دیگر وارث کیکاووس محسوب میشود. بنابراین نیروی هردو را در خود گرد آورده است. از این روست که کارِ بزرگِ ستاندن کین سیاوش و کشتن افراسیاب به دست او انجام میپذیرد.
- 7. گذشته از نابود کردن افراسیاب، که بزرگترین کردارِ جنگی در عصر حماسی شاهنامه است، کیخسرو نقشهایی دینی را نیز بر عهده دارد که در دوران اسلامی نیز باقی مانده است و به چارچوبی عرفانی پیوند خورده است. در روایتهای زرتشتی، شماری از پهلوانان جاویدان دانسته شدهاند. اینان هفت تن هستند که در شهرهایی پنهانی زندگی میکنند و قرار است در آخر زمان به همراه شاگردانشان برخیزند و به سوشیانس در رهاندن مردمان یاری رسانند. یکی از این جاویدانان، کیخسرو است که به روایتی به خواب فرو رفته و وقتی زمان کرانمند به پایان برسد، برمیخیزد و به سوشیانس در رهاندن گیتی یاری میرساند.
نقش آخرالزمانی کیخسرو، و پیوندی که با امر قدسی دارد، عنصری بوده که او را در میان اندیشمندان دوران اسلامی نیز محبوب ساخته است. زین العابدین شیروانی در کتاب حدائق السیاحة او را پیامبری دانسته که کتابی به نام دمجانس نوشته[28]، و ناگفته نماند که این کتاب در “اندرزهای بزرگمهر” به هوشنگ پیشدادی نیز نسبت داده شده است. سهروردی هم که با نبوغی درخشان در پی احیا کردن حکمت مغانه بود، چندان از کیخسرو تاثیر پذیرفته بود که چارچوب نظری خویش را “حکمت خسروانی” مینامید و این پادشاه کیانی “ملک دوم” مینامد و او را کسی میداند که پس از فریدون توانایی جذب نور الاهی (فره) را داشت[29].
با این وجود، ردپایی هرچند نامستقیم از گناهکاری را در سرگذشت کیخسرو نیز میتوان یافت. در آن هنگام که توس از سوی کیخسرو سپهسالاری ایرانیان را بر عهده گرفت و برای دومین بار به سوی توران تاخت، از گذرگاهی گذشت که قلعهای بلند بر آن مشرف بود و جریره – دختر پیران ویسه و فرود، برادر ناتنی کیخسرو و فرزند سیاوش بر آن حکمرانی داشت. این نکته که افراسیاب کیخسرو را – که از پشت خودش هم بود- با وضعی چنین دشوار و زیر فشار مراقبتی چنان سخت پرورده و نوهی دیگرش فرود را که از نسل پیران بوده، آزادانه به حکومت قلعهای گماشته، نشان میدهد که شاه تورانی از پیش بر هویت کسی که کین سیاوش را خواهد ستاند، آگاهی داشته است.
به هر حال، فرود با وجود آن که مهر ایرانیان را به دل داشت و یاد و خاطرهی پدر را گرامی میداشت، اما همچون مرزبانی تورانی با ایرانیان رویارو شد. توس، که خواستار تسلیم شدنِ وی بود، به برخورد دوستانهی او با بهرام اکتفا نکرد و خواست که از دژ خارج شود و به سپاه ایران بپیوندد. فرود اما، چنین نکرد و از آنجا که کمانگیری چیره دست بود، وقتی ایرانیان به سمتش تاختند، چندین تن از پهلوانان ایرانی را از پای در آورد، که داماد و پسر توس و پسر کیکاووس از جملهشان بودند. در نتیجه ایرانیان به دژ هجوم بردند و فرود که جوانانه بنای سرکشی گذاشته بود را کشتند. هرچند کیخسرو پیشاپیش ایشان را از چنین برخوردی بر حذر داشته بود.
پس از این “گناه”، یعنی کشتن برادرِ بیگناهِ کیخسرو به دست سپاهیان ایران، بخت از او روی گرداند و تورانیان در چندین نبرد مهم بر ایرانیان چیره شدند. چندان که هفتاد تن از خاندان گودرز در نبرد کشته شدند و سپاه ایران در کوه هماون به محاصره تن در داد. در این هنگام بار دیگر رستم به نجات ایرانیان شتافت و تورانیان را که با شاه کوشان و خاقان چین متحد شده بودند را شکست داد و به هزیمت وا داشت. به همین ترتیب اگر بخواهیم به دنبال عنصر گناه در شخصیت کیخسرو بگردیم، باید آزار دادن گرسیوز –برادرِ پدربزرگش- و قتل پدربزرگش افراسیاب را نیز به این سیاهه افزود.
- اگر بخواهیم ساختار داستان زندگی کیخسرو را خلاصه کنیم، به این جمعبندی میرسیم:
کیخسرو نوهی کیکاووس و افراسیاب، و فرزند سیاوش بود و همزمان با کشته شدنِ پدرش زاده شد.
کیخسرو در کوهستان و در میان جانوران پرورش یافت.
کیخسرو به جوانی زورمند و پهلوان تبدیل شد.
کیخسرو در آزمونِ افراسیاب خود را به حماقت زد و به این ترتیب از خطر رست.
گیو به دنبال رویای پدرش به توران رفت و کیخسرو و فرنگیس را با خود به ایران آورد.
کیخسرو اسب پدرش –بهزاد- را یافت.
کیخسرو به جیحون زد و بدون قایق از آب گذشت.
کیخسرو در آزمون کیکاووس با نمایش قدرت جادویی خود پیروز شد و با نوشتن نامهای به پهلوی، دیوار دژ بهمن را فرو ریخت و تاج کیانی را تصاحب کرد.
کیخسرو در محل دژ بهمن آتشکدهی آذرگشنسپ را بنیان نهاد.
کیخسرو برای آناهیتا، وای، ارت و درواسپ قربانی کرد تا بر دشمنانش پیروز شود.
کیخسرو غیبگو و روشنبین بود و به این ترتیب نیروهای ایرانی را با درایت راهبری کرد.
کیخسرو در جنگل سپید افراسیاب (اوروَسار) را شکست داد.
کیخسرو برادری به نام فرود داشت که به دست توس کشته شد.
کیخسرو پس از نبرد یازده رخ گستهمِ زخمی را به یاری یزدان شفا بخشید.
کیخسرو نیروهای تورانی را در هم شکست و افراسیاب را به کین سیاوش کشت.
کیخسرو برای کیکاووس چهل روز سوگواری کرد و در پایان دوران زمامداریاش چله نشست.
کیخسرو تاج و تخت را به لهراسپ سپرد.
کیخسرو به همراه هشت پهلوان به کوه اندر شد.
کیخسرو در پای چشمهای سر و تن شست و ناپدید شد. همراهانش که بازنگشتند، در کولاک گم شدند.
کیخسرو در شهری پنهانی جاویدان شده و در انتظار نبرد آخر زمان است.
کیخسرو با این جمها نیز پیوند دارد:
خیانت/ انتقام: محور نبردهای کیخسرو، ستاندن انتقام خون سیاوش و اغریرث است که به دست افراسیاب کشته شدهاند.
داد/ بیداد: کیخسرو مانند سایر شاهان کیانی، به دادگری مشهور است. اما مهمترین ویژگی دادگرانهی او، نابود کردن افراسیاب و نیروهای تورانی است که همچون نماد ستم در آن دوران نمود دارند.
نظم/ آشوب: کیخسرو به خاطر تاسیس آتشکدهها شاهی بنیانگذار و نظم دهنده است. اما مکانهای تاسیس شده توسط او خصلتی دینی دارند و با شهرها و پناهگاهها و کاخهای پیشینیانش تفاوت دارند. او همچنین به دلیل نابود کردن دودمان ضحاک و تسخیر دژ بهمن شاهی منقرض کننده و آشوبگر نیز هست.
ایران/ توران: کیخسرو نماد اوج کشمکشهای ایران و توران است و در زمانی سلطنت میکند که این دو قلمرو به دو دشمن آشتیناپذیر تبدیل شدهاند.
خرد/ بیخردی: کیخسرو به خاطر روشنبینی و آشناییاش با عناصر رازورزانه و فنون جادویی یکی از خردمندترین شاهان اساطیری ایران است. با این وجود، گهگاه ناچار به پنهان کردن این خرد یا تخطی از آن میشود، چنان که در مورد آزموده شدنش در دربار افراسیاب یا عبورش از جیحون دیدیم.
فرهمند/ بیفره: محور اقتدار کیخسرو مانند سایر شاهان اساطیری، برخورداری او از فره است. او در برابر افراسیاب فره خویش را پنهان میکند، و در برابر کیکاووس آن را ابراز مینماید. در شاهنامه و اوستا بارها به پیوند فره کیخسرو با فره کیکاووس و سیاوش تاکید شده است.
جاویدان/ میرا: کیخسرو موجودی جاویدان است و تا پایان زمان زنده خواهد ماند. در عین حال، کسانی که سودای همراهی با او را دارند، -به روایت فردوسی- مرگ را در خواهند یافت، یا –به روایت زرتشتی- بختِ جاویدان شدن را به دست خواهند آورد.
پیروزی/ شکست: در نبردهای ایران و توران که در زمان کیخسرو به اوج خود میرسد، کیخسرو همچون عاملی تعیین کننده مینماید که وزنهی ترازوی ایرانیان را به سوی پیروزی سنگین میکند.
جادوی سپید/ جادوی سیاه: ارتباط روشنِ کیخسرو با تواناییهای جادویی، از آن رو با نیاکانش متفاوت است که او به جادوی سیاه نیز دست مییازد و برای نابود کردن دیوار دژها و پیروزی بر دشمنانش از به کار بردن جادو ابایی ندارد. این شاید میراث پدربزرگش، افراسیاب باشد.
بیماری/ درمان: کیخسرو با این جم ارتباطی سستتر از سایر شاهان برقرار میکند. با این وجود، مانند سایر شاه- پهلوانان بزرگ، از قدرت درمانگری برخوردار است. گستهمِ زخمی و رو به مرگ با کمک دعای او شفا مییابد و خودش برای مصون ماندن از خطر افراسیاب خود را به دیوانگی میزند.
طبیعت/ شهر: کیخسرو مردی است که زندگی خود را در کوه و جنگل و در ارتباط با جانوران وحشی آغاز میکند، و در نهایت پس از برآوردن وظیفهای که در شهر داشت، بار دیگر به کوهستان باز میگردد.
[1]متون پهلوی، شهرستانهای ایران، 3.
[2] شاهنامه، داستان سیاوش، 2424-2430.
[3] شاهنامه، داستان سیاوش، 2460-2463.
[4] شاهنامه، داستان سیاوش، 2484-2487.
[5] شاهنامه، داستان سیاوش، 2507-2513.
[6] شاهنامه، داستان سیاوش، 2524-2528.
[7] شاهنامه، داستان سیاوش، 2536-2545.
[8] شاهنامه، داستان سیاوش، 3251-3254.
[9] شاهنامه، داستان سیاوش، 3332-3340.
[10] شاهنامه، داستان سیاوش، 3450-3452.
[11] شاهنامه، داستان سیاوش، 3484-3487.
[12] شاهنامه، داستان سیاوش، 3693-3720.
[13] شاهنامه، داستان سیاوش، 3734-3737.
[14] گشنسپ همان گشن (نرینه) و اسپ (اسب) است.
[15] بندهش هندی، بخش شانزدهم.
[16] متون پهلوی، شهرستانهای ایران، 3.
[17] شاهنامه، داستان سیاوش، 3762-3764.
[18] آبان یشت، 13، 49-50.
[19] آبان یشت، 13، 49، ارت یشت، 7، 41 و 43.
[20] گوش یشت، 5، 21-23.
[21] رام یشت، 8، 31-33.
[22] زمیاد یشت، 11، 74-76.
[23] زمیاد یشت، 15، 92 و 93..
[24] زمیاد یشت، 11، 77.
[25] بندهش هندی، بخش بیست و نهم.
[26] شاهنامه، داستان سیاوش، 3136-3138.
[27] شاهنامه، داستان سیاوش، 3212-3220.
[28] شیروانی، 1348.
[29] سهروردی، 1348.
ادامه مطلب:بخش دوم (نقش مایهی پهلوان) – گفتار نخست شاه- پهلوانان – سخن ششم: کی گشتاسپ