پنجشنبه , آذر 22 1403

اسطوره شناسی پهلوانان ایرانی – بخش دوم – گفتار چهارم ضد پهلوان – سخن دوم: افراسیاب

بخش دوم نقش مایه‌­ی پهلوان

گفتار چهارم: ضد پهلوانان

سخن دوم: افراسیاب

  1. 1. افراسیاب در تاریخ حماسی ایران بزرگترین ضدقهرمان، و در شاهنامه مهمترین هماورد پهلوانان بزرگی همچون رستم است. نامش در اوستا به صورت فرَنگ‌رَسیَن ثبت شده است که به تعبیر یوستی هراس‌انگیز معنا می‌دهد. در پهلوی این نام به فراسیاپ یا افراسیاب تبدیل شده و به همین ترتیب به شاهنامه و فارسی دری وارد شده است. در مبنای متون پهلوی، و به شکلی شفاف‌تر از شاهنامه، چنین بر می‌آید که افراسیاب دودمانی پرافتخار در میان فرزندان تور داشته است.

تور فرزند فریدون، پسری داشت به نام زادشم – یا در پهلوی زَئِشم- که او پسری داشت به نام پشنگ، که پدر افراسیاب است[1]. بنابراین افراسیاب نوه زاده‌ی تور و نوه‌ی نوه‌ی فریدون است. با توجه به نام او و خویشاوندانش، آشکار است که افراسیاب ایرانی بوده، اما به شاخه‌ی تورانیِ اقوام ایرانی تعلق داشته، که گذشته از بارمعناییِ ایدئولوژیک و دروغینش در زمانه‌ی ما، در اصل به معنای قبایل ایرانیِ بیابانگرد بوده و سکاها مهمترین عنصرِ تاریخی آن بوده‌اند[2].

          پشنگ گذشته از افراسیاب دو پسر دیگر هم داشت، که یکی از آنها نیکونهاد بود و اغریرث نام داشت و دیگری گرسیوز خوانده می‌شد. اغریرث به خاطر توانایی‌های بسیارش در پزشکی در اوستا ستوده شده است، و با توجه به روایتهای شاهنامه در می‌یابیم که دوستدار ایرانیان بوده است. پشنگ خود برادری داشت به نام ویسه، که سه پسر به نامهای پیران و هومان و شان داشت. پیران، وزیر و مشاور خردمند افراسیاب بود و سر دودمان شاخه‌ای از پهلوانان بزرگ تورانی محسوب می‌شد.

افراسیاب نیز پسرانی بسیار داشت که از میانشان می‌توان به سرخه، شیده، شان و فرَسپی‌چول اشاره کرد. این فردِ اخیر، برادرِ تنیِ فرنگیس بود که خود سردودمان اصلی نوادگان افراسیاب است. دو پسرِ او سولیک و آسولیک نام داشتند و از ایشان فرزندان نامداری مانند فرشاورد و لاوَهَک و شان دارَخت و شان اِیرَخت و اَناست ایرخت زاده شدند. به این ترتیب، افراسیاب در میان ضدقهرمانان ایرانی به خاطر نسب‌نامه‌ی دقیق و متراکمش و خاندان پرشمار و نامدارش برجسته و ویژه است.

          سیمای او در روایتهای گوناگون به شکلی کمابیش یکسان تصویر شده است. بر خلاف ضحاک که بیشتر به جانوری با سه پوزه و شش چشم می‌ماند، افراسیاب پهلوانی دلیر و خوش منظر بوده است. درفشی سیاه داشته و بر اسبی سیاه می‌نشسته و زرهی سیاه بر تن می‌کرده است. در میدان جنگ نیز در یک نقطه آرام و قرار نداشته است: به یک جای ساکن نباشد به جنگ                    چنین است آیین پور پشنگ

او پهلوانی زورمند و بلند بالا نیز بوده است. هنگامی که پس از مرگ منوچهر نزد پدر می‌رود و پشنگ را به غصب تاج و تخت ایران بر می‌انگیزد، پدرش او را چنین می‌بیند:

به مغز پشنگ اندر آمد شتاب     چو دید آن سهی قد افراسیاب

بر و بازوی شیر و هم زور پیل     وزو سایه گسترده بر چند میل

زبانش به کردار برنده تیغ     چو دریا دل و کف چو بارنده میغ

بفرمود تا برکشد تیغ جنگ     به ایران شود با سپاه پشنگ

سپهبد چو شایسته بیند پسر     سزد گر برآرد به خورشید سر

پس از مرگ باشد سر او به جای     ازیرا پسر نام زد رهنمای[3]

و وقتی اغریرث از تصمیم وی برای آغاز جنگ خرده می‌گیرد،

پسر را چنین داد پاسخ پشنگ     که افراسیاب آن دلاور نهنگ

یکی نره شیرست روز شکار     یکی پیل جنگی گهِ کارزار[4]

افراسیاب جادوگری چیره دست هم بوده است. چنان که در نبردِ مهمش با رستم، وقتی شکست خورد و دید که نزدیک است دستگیر شود، افسونی خواند و رستم را به طور موقت کور کرد. همچنین در برانگیزاندن توفان و باد و سرما نیز دستی داشته و بارها سپاه ایران را با این افسونها در تنگنا قرار داد. افراسیاب همچنین از هنر ستاره شماری و غیبگویی نیز بهره‌مند بود. چنان که واژگون بختی‌اش در صورتِ قتل سیاوش را در خواب دید.

در کل، می‌توان افراسیاب را نماد دوران کیانیان دانست، چرا که ورودش به عرصه‌ی اساطیر حماسی ایران هنگام مرگ نوذر – واپسین شاه پیشدادی- آغاز می‌شود و خروجش با به انجام رسیدنِ ماموریتِ کیخسرو همراه است. بنابراین، اگر واپسین شاه کیانی – گشتاسپ- را نادیده بگیریم، افراسیاب را همچون هماوردی نیرومند در کل دوران کیانیان باز خواهیم یافت.

نخستین باری که در شاهنامه از افراسیاب سخنی می‌شنویم، زمانی است که در اواخر دوران پیشدادیان، پشنگ به ایران زمین می‌تازد و سرزمینهایی بسیار را ویران می‌کند. در همین نبرد است که افراسیاب برای نخستین بار همچون پهلوانی دلاور و سرداری برجسته عرض اندام می‌کند. افراسیاب در ابتدای کار منوچهر و پهلوانان ایرانی را اسیر کرد و برادرش اغریرث را به عنوان زندانبان ایشان تعیین کرد. اغریرث اما، وقتی فهمید که برادرش قصد کشتن ایرانیان را دارد، ایشان را از بند رهاند و آزاد کرد. در نتیجه افراسیاب از او خشمگین شد و او را به قتل رساند. به این ترتیب اغریرث نیز به یکی از پهلوانان شهید اساطیر ایرانی پیوست. به روایت مینوی خرد افراسیاب برای مدت دوازده سال در زمان منوچهر بر ایران زمین حکومت کرد. این امر قاعدتا در زمانی روی داده که سپاهیان تورانی بر ایران چیره بودند، و منوچهر شاه همچنان با پهلوانانش در برابر ایشان مقاومت می‌کرده است. نبرد ایران و توران در زمان منوچهر در نهایت به شکست ایرانیان انجامید، و با قرارِ صلحی خاتمه یافت که بر مبنای آن قرار شد مرز ایران به قدر تیر پرتابی دورتر از محل اردوگاهشان قرار داده شود، و در همین جا بود که آرش کمانگیر هنرنمایی بزرگش را انجام داد.

پس از بازگشت مرزهای دو کشور به حدِ پیشین، تا مدتی از کشمکش میان ایرانیان و تورانیان خبری نیست. تا آن که در دوران نوذر بار دیگر جنگ آغاز شد و این بار نیز پشنگ شاه توران بود. اما چون سالخورده شده بود، پسر بزرگش افراسیاب را به عنوان سپهسالارش به جنگ ایرانیان فرستاد. افراسیاب با نوذر، آخرین پادشاه پیشدادی جنگید و او را اسیر کرد و ناجوانمردانه کشت. به این ترتیب فره ایزدی از خاندان پیشدادی گسست و مدتی طول کشید تا بار دیگر در قالب کیقباد تبلور یابد و دودمان کیانی را بر اریکه‌ی قدرت بنشاند.

افراسیاب، به خاطر به دست آوردن فره ایزدی بود که نوذر را کشته بود. فری که در نوذر حضور داشت، همان فری بود که از گرشاسپ گسسته بود و ضحاک و آذر بر سر آن با هم جنگیده بودند. این فره پس از نبرد آن دو به خاندان پیشدادی پیوسته بود. اما پس از مرگ نوذر از این خاندان برکنده شد و پس از ماجراهایی بسیار به کیقباد رسید، که بنیان‌گذار دودمان کیانیان است.

افراسیاب نیز مانند ضحاک، برای دست یافتن به فره بسیار تلاش کرد. هنگامی که فره از نوذر گسست، به دریای فراخکرت افتاد و در دل آبهای این اقیانوس بزرگ پنهان شد. پس افراسیاب لباسها را از تن برگرفت و برهنه در فراخکرت شنا کرد تا فره را بگیرد. اما فره از او گریخت و مسیرِ گریختنش شاخآبه‌ای از فراخکرت شد که در قدیم دریاچه‌ی خسرو نامیده می‌شد. افراسیاب از آب بیرون آمد و چنان از ناکامی خویش خشمگین شد که ناسزاهایی را بر زبان آورد که عینا در اوستا ثبت شده است:” اِیثِه اِیثَه یِثنَه اَهمایی…”[5]

این عبارت در زبانهای شناخته شده‌ی ایرانی معنایی ندارد، اما احتمالا دعا یا شعری بوده در یکی از زبانهای کوچگردان ایرانی، که امروز اثری از آن باقی نمانده است. آنگاه افراسیاب برای بار دوم به فراخکرت جست و فره را دنبال کرد. این بار نیز فره از او گریخت و در مسیر فرار خویش دریاچه‌ی وَنگهَزداه را پدید آورد. بار دیگر افراسیاب از آب بیرون آمد و همان ناسزاها را بر زبان راند. سپس افراسیاب برای سومین بار به فراخکرت جهید و بار دیگر فره را تعقیب کرد. این بار نیز فره گریخت و ردپایش به شاخآبه‌ای به نام اَوژدان‌وَن پدیدار شد[6]. افراسیاب پس از این سومین شکست ناسزایی طولانی‌تر را بر زبان راند و به این ترتیب از دستیابی به فره کیانی باز ماند.

از یشت پنجم چنین بر می‌آید که پیش از این تلاش‌ها افراسیاب در کاخِ زیرزمینی خویش که هَنگَه نامیده می‌شد، صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند را برای آناهیتا قربانی کرده بود تا به فرهِ شناور در دریای فراخکرت دست یابد. اما ناهید به او کامیابی نبخشید[7]. آناهیتا تنها ایزدی نبود که به او بی‌توجهی کرد. مدتها بعد، وقتی که کیخسرو بر اورنگ ایران نشست و خونخواهی پدرش سیاوش را ساز کرد، هم او و هم افراسیاب برای پیروزی بر حریف به درگاه ایزد باد –وایو- قربانی دادند. در این یشت، نام افراسیاب نیامده است، اما چنین آمده که اَئوروَسارِ بزرگ، در جنگل سپید بر تخت زرین و تکیه زده بر بالش زرین، باد را ستود و از او خواست تا کیخسرو او را نکشد، و این که بتواند خود را از چنگ کیخسرو برهاند. اما وایو با او همراهی نکرد و کیخسرو در جنگل ایرانیان بر او چیره شد و او را برافکند[8].

ائوروسار در زبان اوستایی “سردار دلیر” معنا می‌دهد و کریستن‌سن حدس زده است که این باید لقب افراسیاب بوده باشد. چون از سویی با همین لقب در شاهنامه و متون دیگری پهلوی مورد اشاره قرار گرفته است، و از سوی دیگر از هماورد دیگرِ کیخسرو خبر نداریم که در مرتبه‌ای بوده باشد که بتواند برای خدایی مانند وای قربانی کند. از این رو با اطمینانی زیاد می‌توان این بند از یشت پانزدهم را به افراسیاب مربوط دانست.

افراسیاب پس از ناکامی در به دست آوردن فره ایرانی، برای مدتی از دایره‌ی حوادث اساطیری ایران بیرون رفت، تا آن که به ویژه در دوران کیکاووس، وقتی گاوِ نگهبان مرز دو کشور به دست شاه ایران کشته شد، نبردهای ایرانیان و تورانیان از نو آغاز شد و در این دوران افراسیاب شجاعت بسیار از خود نشان داد و به مهمترین دشمن ایرانیان تبدیل شد. هماورد اصلی او در این زمان رستم بود که هربار بر او غلبه می‌کرد، اما در میان ایرانیان جز او کسی نبود که یارای مقابله با وی را داشته باشد.

وقتی کیکاووس دلباخته‌ی سودابه شد و در هاماوران به بند کشیده شد، شاه پلیدی به نام زنگیاب تازی از عربستان به ایران زمین تاخت و ستم بسیار بر مردم روا کرد. در این هنگام ایرانیان از افراسیاب درخواست کردند که به یاری‌شان بیاید. در نتیجه افراسیاب به یاری ایرانیان آمد و زنگیاب را از ایران بیرون کرد و او را به قتل رساند. نام این زنگیاب، به صورت زَئینی‌گاوَه و جَینی گَئوش هم ثبت شده و یوستی در  اعلام این نکته بر حق است که “دارنده‌ی گاو زنده” معنا می‌دهد. فردوسی نام او را در شاهنامه نیاورده و تنها به عنوان “تازیان” از هواداران او یاد کرده است. در بندهش او را با صفت زهرچشم شناخته‌اند و در موردش چنین آمده که هرکس را با “چشمِ بد” – دوژدُئیثرَه- می‌نگریست، کشته می‌شد. افراسیاب وقتی او را از بین برد، خود بر تخت ایران نشست، اما بیدادگری پیشه کرد و ایرانیان را بر خود شوراند. در همین مدت کیکاووس و پهلوانان ایرانی به یاری رستم از بند رسته بودند و بار دیگر به کشور بازگشتند و افراسیاب را بیرون کردند.

افراسیاب به این ترتیب شاه هراس‌انگیز و پلیدی مانند ضحاک نیست، که برخی از کارهای خوب هم از او سر می‌زند. گذشته از خدمتی که با کشتن زنگیاب به ایرانیان کرد، در بندهش به دلیل کشیدن آب هزار چشمه از هلمند و هفت رود دیگر به دریاچه‌ی کیسانیه (هامون) نیز از او یاد شده است. افراسیاب همچنین به خاطر ساختن کاخی در زیر زمین شهرت دارد، و در جایی به این نکته که قصرِ خویش را از آهن در یک سوم از ژرفای زمین ساخته بود[9]، اشاره‌ای هست.

افراسیاب درعین حال از عواطف انسانی بهره‌ای کافی برده بود. هرچند برادرش را به قتل رساند، اما به خاطر شکنجه شدنِ برادر دیگرش از اعماق دریاچه‌ی پناهگاهش خارج شد و تن به کیفر داد. همچنین به راستی به سیاوش مهر می‌ورزید و حتی کیخسروی نوجوان را نیز با وجود آن که می‌دانست در نهایت او را نابود خواهد کرد، با مهرِ دخترش زنده گذاشت. ارتباط نزدیک او با پیران و اعتمادی که این دو به هم داشتند نیز جالب توجه است، و نشانگر آن است که افراسیاب بیشتر نسخه‌ای خونریز و بدعهد از شاه پهلوان بوده است، تا آفریده‌ای اهریمنی مانند ضحاک. در اوستا نیز صفتهای مثبتی مانند ائوروسارَه – سردار دلیر- و نَئیریَه – مردانه، دلیر- برایش به کار رفته و فردوسی نیز بر دلیری و هوشمندی وی بسیار تاکید کرده است. هرچند این را هم گفته که دروغگو و نیرنگ باز بود و به خاطر منافع خود به راحتی پیمان می‌شکسته و مهر می‌گسسته است. موقعی که بی‌دلیل با مکر گرسیوز سیاوش را به قتل رساند، در مورد دختر خودش  فرمانی ستمگرانه صادر کرد.

ز خان سیاوش برآمد خروش     جهانی ز گرسیوز آمد به جوش

ز سر ماهرویان گسسته کمند     خراشیده روی و بمانده نژند

همه بندگان موی کردند باز     فرنگیس مشکین کمند دراز

برید و میان را به گیسو ببست     به فندق گل ارغوان را بخست

به آواز بر جان افراسیاب     همی کرد نفرین و می‌ریخت آب

خروشش به گوش سپهبد رسید     چو آن ناله و زار نفرین شنید

به گرسیوز بدنشان شاه گفت     که او را به کوی آورید از نهفت

ز پرده به درگه بریدش کشان     بر روزبانان مردم کشان

بدان تا بگیرند موی سرش     بدرند بر بر همه چادرش

زنندش همی چوب تا تخم کین     بریزد برین بوم توران زمین

نخواهم ز بیخ سیاوش درخت     نه شاخ و نه برگ و نه تاج و نه تخت

همه نامداران آن انجمن     گرفتند نفرین برو تن به تن

که از شاه و دستور وز لشکری     ازین‌گونه نشیند کس داوری[10]

افراسیاب فهرست قربانیان خود را با کشتن سیاوش کامل کرد، و با از میان بردن وی به نفرین دچار شد. تا پیش از کشتن سیاوش، تعادلی در میان نیروهای ایرانی و تورانی برقرار بود و افراسیاب در سرزمین خویش به راحتی حکمرانی می‌کرد. نبرد میان دو کشور هم از نوع دست اندازیهای محلی و بازیهای پهلوانی بود و به کشتار بیرحمانه و خونین منتهی نمی‌شد. اما وقتی سیاوش کشته شد، بخت از افراسیاب رویگردان شد. کشتن این شاهزاده‌ی ایرانی، احتمالا دلیلِ اصلیِ محروم شدن افراسیاب از قدرتهای فراطبیعی‌اش بوده است.

  1. 2. در شاهنامه، به این نکته که افراسیاب برای زمانی بسیار طولانی –در کل عصر کیانیان – زنده و فعال بود، اشاره شده است، و در مینوی خرد میخوانیم که او و ضحاک و اسکندر، از سوی اهریمن بی‌مرگ شده بودند، و این در برابر سه نامیرای ایرانی – جمشید و گرشاسپ و کیخسرو- است که بعدها در دیدن زرتشتی نسخه‌ی سه سوشیانس بر مبنای آن ساخته شد.

در میان سه نامیرای اهریمنی، ضحاک اصولا کشته نشد و در دماوند به بند کشیده شد، و در مورد اسکندر اطلاعاتی اندک در دست داریم، اما اساطیر مربوط به ناکامی‌اش در یافتن چشمه‌ی آب حیات، نشانگر آن است که در مقطعی به دلیلی این نیرو را از دست داده است. افراسیاب نیز پس از کشتن سیاوش بود که این توانایی را از دست داد و به دست کیخسرو کشته شد.

از دید هنکل، افراسیاب یکی از خدایان جنگاور باستانی ایرانیان کوچگرد بوده است، که بعدها در تقابل با تکامل دین زرتشتی، به مرتبه‌ی شاه پهلوانی بومیِ مرزهای شرقی ایران دگردیسی یافته است. کریستن‌سن اما، به پیوند افراسیاب با عنصر آب اشاره می‌کند و او را با دیوِ خشکسالی همسان می‌گیرد. در بند بیست و هفتم بندهش هندی به لگدمال شدنِ آبها توسط افراسیاب اشاره شده و تلاش او برای گرفتن فره از آب، و این که ایزدبانوی آبها کام او را برای فرهمند شدن بر نیاورد، همه به نوعی کشمکش او با عنصر آب دلالت دارند. در عین حال، او هنگامی که از کیخسرو و هومِ پهلوان می‌گریخت، در دل دریاچه‌ی چی‌چست پنهان شد و در کرانه‌ی همان دریاچه نیز به قتل رسید. بنابراین چنین می‌نماید که افراسیاب در شکلِ اولیه‌ی خود به شکلی انداموار با عنصر آب مربوط بوده، که امروز تنها ردپاهایش در قالبی دست و پا شکسته و پراکنده برای ما بر جای مانده است.

  1. 3. کردارهای مهم افراسیاب را می‌توان به این ترتیب خلاصه کرد:

افراسیاب فرزند پشنگ شاه تورانی، برادر گرسیوز و اغریرث، و پسر عموی پیران ویسه بود.

افراسیاب در زمان منوچهر به عنوان سپهدار پدرش به ایران تاخت و منوچهر را شکست داد.

افراسیاب منوچهر و پهلوانان ایرانی را اسیر کرد و نگهبانی از ایشان را به اغریرث سپرد.

افراسیاب اغریرث را به گناهِ رهاندن ایرانیان از بند، به قتل رساند.

وقتی آرش با پرتاب تیری مرز دو کشور را به وضعیت پیشین باز گرداند، به این حکم گردن نهاد و به توران بازگشت.

پس از مرگ منوچهر، افراسیاب به ایران تاخت و نوذر را کشت.

تلاشی بسیار کرد تا فره کیانی را صاحب کند و سه بار در جستجوی آن به فراخکرت فرو رفت اما موفق نشد.

در نهایت افراسیاب از زو شکست خورد و از ایران رانده شد.

نبردهایی بسیار با رستم و سایر پهلوانان ایرانی کرد و هرگاه رو به شکست داشت به جادوگری روی می‌آورد.

هنگام به دردسر افتادن کیکاووس، به درخواست ایرانیان با زنگیاب جنگید و او را کشت.

باز بعد از بازگشت رستم و کیکاووس از ایران رانده شد.

دژی آهنین به نام هنکه را در زیر زمین ساخت.

در ماجرای رستم و سهراب، یکی از کسانی بود که رویارویی پدر و پسر را رقم زد.

وقتی دریافت سرنوشتش با سیاوش گره خورده، با او صلح کرد.

وقتی سیاوش از ایران زمین برید، او را در توران پذیرفت و خوارزم را به او داد و دخترش را به عقد وی در آورد.

با تحریک گرسیوز سیاوش را کشت.

کوشید تا کیخسرو را از قدرت و کین‌خواهی دور نگه دارد، اما گیو او را از چنگ وی رهاند و به ایران زمین برد.

در نبردهای دور نخستِ کین‌خواهی سیاوش، از رستم به سختی شکست خورد و به چین گریخت  و رستم برای چند سال بر توران سلطنت کرد.

با بازگشت ایرانیان بار دیگر حکومت توران را به دست گرفت.

پس از کشته شدن فرود، که بخت ایرانیان به دلیل ستم‌شان بر برادر کیخسرو برگشته بود، در چند نبرد مهم بر توس پیروز شد.

در نهایت سپاهش در جریان نبرد یازده رخ شکست خورد.

قربانی‌هایش به وایو برای نجات از خشم کیخسرو مانند فدیه‌اش به آناهیتا برای دستیابی به فره، مورد پذیرش واقع نشد.

در چی‌چست فرو رفت و به این ترتیب از هوم گریخت. اما وقتی گرسیوز را در کرانه‌ی این دریاچه آزار دادند، بیرون آمد و دستگیر شد.

به دست کیخسرو به قتل رسید.

 

 

[1] بندهش هندی، 27.

[2] رایس، 1370.

[3] شاهنامه، داستان نوذر، 82-87.

[4] شاهنامه، داستان نوذر، 97 و 98.

[5] زمیاد یشت، 8، 56 و 57.

[6] زمیاد یشت، 8، 59-64.

[7] آبان یشت، 11، 41-43.

[8] رام یشت، 8، 31-33.

[9] یسنا، هات 11، بند 7.

[10] شاهنامه، داستان سیاوش: 1352-2364.

 

 

ادامه مطلب: بخش سوم ابرپهلوانان – گفتار نخست قهرمانان – پهلوانان و ابرپهلوانان – سخن نخست: پیش درآمد

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب