بخش سوم: ابرپهلوانان
گفتار چهارم: نبرد ابرپهلوانان
- 1. جنگ رستم و اسفندیار، در کنار نبرد رستم و سهراب باشکوهترین رزمنامهی شاهنامه و پرمعناترین رویارویی دو پهلوان در اساطیر ایرانی است. نویسندگان بسیاری همچون مهرداد بهار به این نکته اشاره کردهاند که ساختار این دو نبرد به تراژدیهای یونانی میماند، و به همین دلیل هم آن را وام گرفته از فرهنگ یونانی دانستهاند. برخی دیگر، آن را نسخهای فرویدی و واژگونه از داستان اودیپ شهریار دانستهاند، و کشمکش میان پدر و پسر را با مضمون عقدهی اودیپ تفسیر کردهاند. برداشتهایی تاریخی، دینی، و جامعه شناختی نیز از این دو نبرد میتوان کرد، که در اینجا یکایک بدانها خواهم پرداخت.
نخست به شباهت این دو داستان با هم بپردازیم:
رزم رستم با سهراب و اسفندیار شباهتهایی ساختاری با هم دارد:
در هردو، دو پهلوانِ نیک رویاروی هم قرار میگیرند، که یکی سالخورده و دیگری جوان است.
در هردو شکل کنش متقابل دو پهلوان، به رفتار پدر و پسر میماند، و در یکی به راستی چنین رابطهای برقرار است، هرچند هیچ یک از دو طرف نمیدانند.
در هر دو، پهلوان جوان به تاج و تخت نظر دارد و رستم تنها به نام و ننگ است که میاندیشد.
در هردو مورد، مادرِ پهلوان جوان میکوشد تا او را از رفتن به نبرد باز دارد.
در هردو، پادشاهی بدخو به سودای حفظ تاج و تخت پهلوان جوان را به میدان میفرستد. در مورد سهراب افراسیاب است که چنین میکند، و در مورد اسفندیار، گشتاسپ.
در هردو مورد آن شاهِ بدخواه، خوار کردن رستم را چشم دارد، هرچند آن را بعید میداند و در نهان میداند که رستم چیره خواهد شد و آن پهلوان جوان را خواهد کشت.
در هردو مورد، پهلوانان به تنهایی رویاروی هم قرار میگیرند، و در ابتدای کار مهری نسبت به هم دارند.
در هردو مورد درگیریهایی مقدماتی میان دو سپاه انجام میپذیرد و کسی از خویشاوندان پهلوان جوان کشته میشود. در مورد سهراب، ژنده پیل دایی سهراب است که به دست رستم کشته میشود، و در مورد اسفندیار مهرنوش و نوشآذر هستند که به دست برادر و پسر رستم به خاک میافتند.
در هردو مورد دو نبرد رخ میدهد که رستم در اولی شکست میخورد، و در دومی پیروز میشود.
در هردو، رستم در فاصلهی نبرد اول و دوم با نیروهایی فراطبیعی تقویت میشود. در مورد سهراب، او در چشمهای شستشو کرد و نزد ایزد نیایش کرد و نیرویش افزون شد. در مورد اسفندیار، سیمرغ بود که زخمهایش را شفا داد.
در هردو، رستم با نیرنگی در نبرد دوم پیروز میشود. در مورد سهراب، به دروغ او را از کشتن خویش باز میدارد، و در مورد اسفندیار، به یاری سیمرغ به تیر گزین دست مییابد.
در هردو، زخمی کوچک بر بخشی حساس از بدن پهلوان جوان وارد میشود، یعنی پهلوی سهراب دریده میشود و چشم اسفندیار آسیب میبیند.
در هردو، پهلوان جوان پیش از مرگ رستم را میبخشد و گردش چرخ و بخت واژگون و بدخواهی اطرافیان را مقصر میداند.
در هردو، پهلوان جوان از رستم میخواهد که سپاهیانش را بیگزند به سرزمین خود باز گرداند، و کشته شدن وی به صلح و آشتی منتهی میشود.
در هردو، رستم پیکر پهلوان جوان را در تابوتی مرصع میگذارد و نزد مادرش باز پس میفرستد. و در هردو مورد، این مادر است که سوگوار اصلی مرگ پهلوان است.
به این ترتیب، آشکارا مشخص است که نبرد رستم و اسفندیار، اگر الگوی اولیهی پیدایش کارزار رستم و سهراب نبوده باشد، نسخهای مشابه و همساز با آن است.
از سوی دیگر، این دو رزمنامه از این جنبهها با هم تفاوت دارند:
رستم در برابر سهراب هویت خود را پنهان میکند، اما در برابر اسفندیار به این هویت میبالد.
اسفندیار از ابتدای کار میداند که پدرش برای از میان بردنش او را به این نبرد فرستاده، و رستم نیز آگاه است که با کشتن اسفندیار نفرین خواهد شد. با این وجود هردو به نبرد ادامه میدهند. در حالی که در مورد سهراب، هر دو طرف از فرجام کار ناآگاهند. سهراب گمان میکند در نبرد دوم نیز بر رستم غلبه خواهد کرد و رستم تا لحظهی آخر بدان امید است که نوشدارو جان فرزندش را نجات دهد.
رستم و اسفندیار با هویتهایی روشن و شفاف با هم روبرو میشوند و در این مورد رجز هم میخوانند. یعنی هردو پیش از شروع نبرد، یک بار تبارنامهی خویشتن را مرور میکنند و کردارهای بزرگ خویش را بر میشمارند. در حالی که رستم و سهراب در برابر هم با ابهامی بنیادین در مورد هویتشان روبرو هستند. سهراب هویت خود را به درخواست مادر از همه پنهان کرده است، و رستم نیز چنین میکند تا در صورت شکست خوردن مایهی سرشکستگی ایرانیان نشود. هردو طرف در کشاکش رزم در مورد تبار خویش و خاستگاهشان به هم دروغ میگویند، و این ماجرا در مورد اطرافیانشان مانند هومان و هجیر نیز مصداق دارد. به عبارت دیگر، نبرد رستم و اسفندیار در خودآگاهی کامل و نبرد او با سهراب در ناخودآگاهی کامل جریان مییابد.
رستم در رویارویی با فرزندش وضعیتی فرودست دارد و به دروغ گفتن و مکر روی میآورد. اما در برابر اسفندیار بسیار اخلاقی است و عهد نگهدار و راستگوست.
اسفندیار پهلوانی نامدار است و سابقهای درخشان از نبردهای بزرگ را در پشت سر دارد. در ضمن مردی پخته و کمال یافته است و سه پسر دارد. اما سهراب نوجوانی تازه به دوران رسیده است و از این نام و نشان محروم است.
رویارویی رستم و سهراب از میدان رزم، و رویارویی او با اسفندیار از عرصهی بزم شروع میشود.
سهراب تورانی است و با سپاه افراسیاب حمایت میشود، اما اسفندیار ایرانی است و سپاهیان گشتاسپ را پشت سر خود دارد.
اسفندیار مردی دیندار و مقدس است و نمادی از جهاد دینی است. اما سهراب کوچگردی ماجراجوست و پیوندی با امور قدسی ندارد.
مشاور سهراب –هومان- او را به نبرد بر میانگیزد، اما مشاور اسفندیار -پشوتن- او را از جنگ بر حذر میدارد.
به این ترتیب، آشکار میشود که داستان نبرد رستم با این دو پهلوان بزرگ، با وجود ساختار مشترک، در برخی زمینهها متمایز است. به عنوان یک جمعبندی، میتوان این دو رزمنامه را در مورد جمهای زیر همسان دانست: پیر/ جوان، پیروزی/ شکست، سلطنت/ نامآوری، مادر/ پدر، جنگ/ صلح، مرگ/ زندگی. اما در مورد این جمها، تفاوتی چشمگیر در این دو روایت وجود دارد: دنیاداری/ دینداری، خودآگاهی/ ناخودآگاهی، راستی اخلاقی/ مکر و فریب، رزم/ بزم.
- 2. مهرداد بهار، تنها با تکیه بر یکی از این همانندیها، یعنی رویارویی دو پهلوانِ “خوب” و دوست داشتنی، ساختار این داستانها را با تراژدیهای یونانی و به ویژه داستانهای همری همسان دانسته است. از دید او، یونانیانی که همراه با اسکندر به ایران زمین تاختند، داستانهای همریای مانند نبرد آخیلس و هکتور را نیز به همراه آوردند و این روایتهای بودند که در زمینهای اشکانی/ کوشانی به داستانهای یاد شده تبدیل شدند. برداشت بهار آن است که در اساطیر ایرانی، همواره همه چیز سیاه و سپید است و نیرویی نیک در برابر نیرویی بد صفآرایی میکند، و بنابراین درگیری دو نیروی خوب یا دو پهلوانِ همگون، باید از یونان به ایران زمین راه یافته باشد.
اسلامی ندوشن، بر همین مبنا، دست به تحلیل ساختار رزمنامهی رستم و اسفندیار و مقایسهی آن با نبرد آخیلس و هکتور زده است. میتوان گفتارهای او را بسط داد و آخیلس را به دلیل رویینتن بودن، مختار شدن بین عمر طولانی یا نامِ بلندآوازه، و نامدار بودن به دلیل پیروزیهای بسیار، همان اسفندیار دانست، و رستم که از سرزمین خود دفاع میکند، با برادرش به میدان میشتابد، و مورد حمایت خدای بزرگ –زئوس/ اهورامزدا- نیست، را به هکتور مانند کرد.
با این وجود در یونانی دانستنِ خاستگاه داستان رستم و اسفندیار، و همچنین تراژدی پنداشتنِ داستان کشمکش رستم با دو هماورد مشهورش، اشکالهایی جدی وجود دارد.
به سه دلیل، گمان نمیکنم نظریهي خاستگاه یونانی برای این رزمنامهها درست باشد:
نخست آن که برمبنای آنچه در گفتار نخست از همین بخش نشان دادم، اصولا اساطیر یونانی از نظر سطح پختگی و پیکربندی مفهوم سوژه در مرتبهای بسیار ابتداییتر از اساطیر پهلوانی عادی ایرانی قرار دارند، چه رسد به ابرپهلوانانی مانند رستم و اسفندیار، که نظیری برایشان در اساطیر سایر تمدنها نمیتوان یافت. به عنوان یک قاعده در اسطورهشناسی، وامگیری همواره از روایتهای پیچیدهتر به سادهتر انجام میپذیرد، و گویی نوعی قانون ظروف مرتبطه در سطحی معنایی در جریان است که به نشستِ روایتهای معنادارتر به روایتهای حاوی معناهای سادهتر یاری میرساند. این قاعده به گمانم در تمام نقاطی که دو منش اساطیری در همسایگی هم قرار میگیرند، مصداق دارد، و تنها به وامگیری اساطیر در تمدنهای همسایه مربوط نیست.
در شرایطی که وامگیری در مسیر عکس جریان دارد، ما همیشه با جذب عناصر و نمادها و تکه پارههای روایی روبرو هستیم، نه کلیت داستان. یعنی همزمان با تاثیر پذیرفتن روایتهای سادهتر از پیچیدهتر، و وامگیری پیکرههای معناهایی کلان از آنها، در مسیر معکوس هم تراوش دیگری در جریان است و نمادها و نشانگان و رخدادهای روایتهای سادهتر نیز به شکلی پراکنده و نامنسجم در بدنهی منشهای پیچیدهتر جذب میشوند. به عنوان مثال، تبدیل شدنِ داستان زندگی مسیح به اسطورهی خدای شهید، شکلی از وامگیری از نوع اول بوده است.
از دیدگاهی صرفا تاریخی، مسیح یک شورشی یهودی بوده که با انگیزههای دینی و به پشتوانهی تبلیغات سیاسی ایرانیان در برابر سلطهی رومیان قد برافراشت و اعدام شد. اسطورهی آغازینی که او را به حرکت در آورد، نسخهی عبری از داستان سوشیانس بود و این همان ادعایی بود که عیسی بن مریم داشت. اما پس از مرگ او، روایت زندگیاش که به شهیدان شبیه بود، زیر تاثیر اسطورهی خدای شهید که با مرگ خویش برکت و رستگاری را برای پیروانش به ارمغان میآورد، دچار دگردیسی شد.
در نتیجه داستان زندگی مسیح پسر خدا پدید آمد که کلیت پیکرهی داستان خدای شهید را به طور منسجم و یکجا وامگیری کرده است. دگردیسی داستان مرگ سیاوش زیر تاثیر اسطورهی خدای شهید سومری و بابلی نیز باید روندی مشابه را پشت سر گذاشته باشد، و اینها از مواردی است که اسطورهای با بافت معنایی غنی ساختار منشی سادهتر را تعیین میکند.
در مورد مسیر معکوس، به وامگیری داستان آوردن شاه از سرزمینی بیگانه میتوان اشاره کرد، که در زندگینامهی رستم وجود دارد و احتمالا از داستان گیو و کیخسرو گرفته شده، یا عنصرِ پرخوریِ رستم که قاعدتا از انگارهی ایندره سرچشمه گرفته، بی آن که کلیت داستان رستم را چندان تحت تاثیر قرار دهد. بر این مبنا، بعید نیست که عنصر کشمکش پدر و پسر از خاستگاهی یونانی وام گرفته شده باشد، اما این که کلیت داستان رستم و سهراب یا رستم و اسفندیار بر اساس مضمونی یونانی ساخته شده باشد، دور از ذهن است. چرا که ساختار این رزمنامهها با الگوهای فرضیشان در تمدن یونانی قابل قیاس نیست. فقط وامگیری بخشی از این مضمون در زمانهایی دورتر ممکن است، که بخشِ کشمکش درون خانوادگی را شامل میشده است و با بقیهی عناصر معنایی که به زودی در موردشان بحث خواهم کرد، ارتباطی ندارد.
دلیل دوم آن که بر خلاف نظر استاد بهار، با این دیدگاه موافق نیستم که ساختارِ رویارویی دو پهلوان خوب، در ایران بیسابقه باشد، و از تراژدیهای یونانی وامگیری شده باشد. در کل، در اساطیر یونانی قهرمانانی را داریم که در مقامی پیشااخلاقی قرار دارند و بنابراین رویارویی ایشان مقابلهی دو نیروی خوب نیست، که کشمکش دو شخصیت مشهور است که در جبر خدایان گرفتار شدهاند. در ایران زمین اما، ساختارِ رویارویی اخلاقی دو پهلوان خوب، نه تنها کمیاب نیست، که زیاد هم تکرار شده است. فرود در برابر توس، پیران در برابر گودرز، و فرامرز در برابر بهمن دقیقا در همان موقعیتی قرار میگیرند که رستم و سهراب در برابر رستم دارند. بنابراین دلیلی ندارد این ساختار را به ریشهای بیرونی – وبه ویژه ریشهای ابتدایی مانند اساطیر یونانی- منسوب بدانیم.
به عنوان یک قاعدهی کلی، میتوان این را پذیرفت که تمام الگوهای رویارویی اخلاقی پهلوانان در اساطیر ایرانی آزموده شده است. گذشته از رویارویی دو نیروی خوب که شرحش گذشت، رویارویی نیروی نیک و بد، که ستون فقرات حماسهی ما را میسازد، در کنار رویارویی دو نیروی بد (مثل افراسیاب و زنگیاب) هم سابقه دارد.
سومین دلیل آن که حال و هوای این دو رزمنامه به شدت ایرانی است، و بر محور ارزشهای اخلاقی و سنجههایی بنیان نهاده شده که به طور مستقیم با جهان بینی کهن ایرانی و پیشداشتهای آن پیوند خورده است. چنان که به زودی نشان خواهم داد، بنمایهی هردوی این رزمنامههای کشمکش میان دو الگوی عمومی ممکن برای ابرپهلوانهاست. و این دو الگو –کوچگردانه و کشاورزانه- در زمینهای ایرانی بالیده و پرورش یافتهاند و بیتردید از جایی وامگیری نشدهاند.
ادامه مطلب: بخش سوم ابرپهلوانان – گفتار پنجم رزمنامهها – سخن نخست: رزم رستم و اسفندیار (1)