منابع
احتمالاً تاریخ هیچ تمدنی به قدر ایرانزمین با فراز و نشیب در منابع تاریخی دورانهای پیاپی روبهرو نیست. ثبت تاریخ ایرانی گویی از دورهای ماهانه پیروی کرده و فربهی و لاغریهای پیاپی را از سر گذرانده است. نمونهی این پدیده را میتوان در توالی دوران هخامنشی ـ اشکانی ـ ساسانی دید. درست پس از دوران اشکانی، که منابع بومی دربارهي تاریخ ایرانزمین اندک است، با عصر ساسانی و انفجاری در منابع گوناگون روبهرو هستیم. این نکته البته جداست از باورِ شایع به فقرِ منابع تاریخ ایرانی و توهمِ غیاب منابع و این تصورِ نادرست که دورهای از دورههای تاریخ تمدن ایرانی (چه اشکانی و چه هر دوران دیگری) از منابع نوشتاری بیبهره بوده یا نسبت به تمدنهای همزمان همسایه وضعیت فروپایهتری داشته است. در واقع، از تمام دورانهای تاریخ ایران انبوهی از منابع تاریخی ارزشمند در دست داریم که هم از نظر حجم و هم قدمت و دقت با منابع مربوط به تمدنهای رومی و چینی برابری میکنند، اگر که از آنها پیشی نگیرند، که معمولاً میگیرند!
اما دربارهی نگارش تاریخ عصر ساسانی برعکسِ آنچه در «تاریخ شاهنشاهی اشکانی» دیدیم، با کمبود منابع و ضرورت بسنده کردن به منابع چینی و رومی روبهرو نیستیم، که برعکس با منابع پرشمار و لایه لایه و گاه ضد و نقیض سر و کار داریم. با این همه، با مرور این منابع و کنار هم نهادنشان، به تصویری روشن و شفاف از این دوران دست مییابیم که اغلب به شکلی شگفتانگیز یکسویه و تکبعدی فهمیده و گزارش شده است. یعنی تاریخهای نوشتهشده دربارهی عصر ساسانی اغلب بر یکی از سویههای تمدن ایرانی در این دوران تأکید کردهاند، بیآنکه پیچیدگی کل سیستم را در نظر بگیرند و موضوع مورد بررسیشان را در بستری ضروری از دادههای کلانتر بنشانند. به این ترتیب است که تاریخهای کلاسیک عصر ساسانی، که مهمترین روایتگر متقدماش کریستنسن بوده، تنها بر تاریخ سیاسی، آن هم با تکیه بر نظریهای اروپامدارانه با اعتبار مشکوک، تمرکز یافته است. یعنی تاریخ ساسانیان را در کل بر اساس نظریههای جامعهشناختی رایج در اوایل قرن بیستم اروپا نوشته و فهم کردهاند. نظریههایی که نه به جامعهی پیچیدهی ایرانی قابل تعمیم هستند و نه امروزه چندان درست مینمایند. این سنت در واقع تا به امروز ادامه یافته و تقریباً همهی نویسندگان در همین چارچوب به تکرار سخن گذشتگان و افزودن جزئیات تازه بدان بسنده کردهاند. کتاب خواندنی خانم دکتر پورشریعتی تنها خروج از این هنجار است که خود به خاطر تأکید بیش از حد بر تمایز میان خاندانهای ساسانی و پارتی شکلی دیگر از فروکاستگرایی را (البته با معیارهایی پذیرفتنیتر و روزآمدتر) بازتولید کرده است.
دربارهی اعتبار و ردهبندی منابعِ پرشمار مربوط به این دوران نیز با اختلافنظرهایی جزئی و سرمشقهایی کلان و نابسنده روبهرو هستیم. نمونهاش بیش از همه دربارهی شاهنامه نمود دارد. در یک سو، این دیدگاه افراطی را داریم که هرچه در شاهنامه آمده گزارشی تاریخی است و به واقع رخ داده است. در دوران ما دکتر فریدون جنیدی مهمترین مبلغ چنین برداشتی است. روشن است که برگرداندن برخی از داستانهای شاهنامه، که آشکارا مضمونی اساطیری و نمادین دارند (از جمله هفت خوان رستم یا داستان زال و سیمرغ)، به رخدادهای تاریخی کاری دشوار و نشدنی است و از این رو این دیدگاه در میان اهل فن هوادار چندانی ندارد.
در سوی دیگر، دیدگاهی به همین اندازه افراطی و ناپذیرفتنی را داریم که دکتر امیدسالار مبلغ آن است و سراسر جملات شاهنامه را دروغ و افسانه و تخیلی میپندارد.[1] این هم برداشتی است که نادرستیاش برای بیشتر متخصصان نمایان است. بسیاری از ابهامها و نقاط تاریک دربارهی تاریخ و به خصوص تاریخ ساسانیان با مرور متن شاهنامه گشودنی است و یکی از نمونههایش پژوهش دکتر ماهیار نوابی است که تاریخ دقیق مرگ یزدگرد سوم را با تحلیل شاهنامه استخراج کرده است،[2] و دکتر سجاد آیدنلو پژوهش مفصل مشابهی را دربارهی تاریخهایی دیگر به دست داده است.[3]
در میانهی دوقطبیای که یک سر آن دکتر جنیدی و سرِ دیگر آن دکتر امیدسالار ایستاده، شادروان دکتر بهمن سرکاراتی را میبینیم و او کسی است که معتقد است شاهنامه حماسه و اسطورهای است که همچون شاخ و برگی در اطراف روایتی تاریخی و مدون روییده است و با وجود این، بدنهی تاریخیاش همچنان در دسترس و قابلاعتماد است.[4] جایگاه من بر این طیف همچون ایشان در میانه است. یعنی این پیشداشت را داریم که هر اثری که در دوران ساسانی تولید شده باشد یا مدعیِ توصیف چیزی در دوران ساسانی باشد، سندی تاریخی است دربارهی دوران ساسانی، که باید به شکلی نقادانه و سختگیرانه نقد و سنجیده شود تا حقیقتی که دربارهی خودِ عصر ساسانی یا انگارهِ پسینیان دربارهی ساسانیان دارد از دل آن بیرون بیاید.
اگر با این دید به منبعی مانند شاهنامه بنگریم، میبینیم که در بخش آغازین شاهنامه که بیشتر با نام نیمهی حماسی شهرت دارد، اسطوره بر تاریخ غالب است و در بخش دوم که از داستان همای به بعد آغاز میشود، تاریخ بر اسطوره و حماسه چیرگی دارد. در واقع، اگر تمام بخشهای مشکوک به حماسی و اساطیری بودن را نیز از شاهنامه حذف کنیم و تنها بیتهایی را باقی گذاریم که آشکارا به رخدادی تاریخی اشاره میکنند، همچنان متنی تاریخی در دست خواهیم داشت که از تمام تاریخهای کهن و مرجعِ یونانی و سریانی و عربی دربارهی تاریخ ایران حجیمتر و گستردهتر است.[5]
در شاهنامه 18401 بیت دربارهی دوران ساسانی وجود دارد که به شکلی کاملاً نامتقارن بین چند شاه اصلی پخش شده است. سلسلهی ساسانی بیست و شش شاه مهم را در بر میگیرد که 434 سال بر ایران حکومت کردند. فردوسی از این میان 11251 بیت را تنها به سه پادشاه اختصاص داده است. 2600 بیت به بهرام پنجم یا بهرام گور، 4526 بیت به خسرو انوشیروان و 4125 بیت به خسرو پرویز اختصاص یافته است.[6] روایت فردوسی دربارهی این سه شاه از نظر حجم و گاه از نظر دقت از همهی تاریخهای کهن دیگری که ایرانیان و رومیان و تازیان دربارهی این سه شاه نوشتهاند حجیمتر و دقیقتر است.
بدیهی است که محروم ساختن خویش از این منبع ارزشمند کاری نامعقول است. همین منطق را دربارهی منابع دیگری نیز میتوان به کار گرفت که ممکن است به دست متخصصان معاصر در ردهی اسطوره، دین، ادبیات یا هنر ردهبندی شده باشند، و به این ترتیب در خفقانِ تخصصگرایی قرن نوزدهمی از دسترس پژوهشگران دور مانده باشند. دوران ساسانی به قدری از نظر تاریخی از ما دور است و پیچیدگیهای حاکم بر آن به قدری زیاد است که کوچکترین برگه و دادهای دربارهاش ارزشمند است و این برگههای جسته و گریخته تنها زمانی به دست میآیند و کنار هم مینشینند که با روششناسیِ روشن و شفافی، و با سختگیری علمیِ سرسختانهای همهی منابع در تمام طبقهبندیهای تخصصی بازبینی و برسنجیده شوند و آنچه در میانشان چیزی را دربارهی نهادهای عصر ساسانی روشن میکند، به حساب آورده شوند.
دربارهی عصر ساسانی، بر خلاف دورانهای پیش از آن، با انبوهی از متنها روبهرو هستیم که برخیشان مانند شاهنامه با فاصلهای به نسبت اندک نسبت به ایشان نوشته شدهاند. در این میان، منابعی هم داریم که در زمان سیطرهی دودمان ساسانی نوشته شدهاند و ممکن است منابع پهلوی و آرامی و سریانی ایرانی باشند، یا متنهای یونانی و رومیِ بیرون از این قلمرو. مهمترین منابع غربی ما از دولت ساسانی به نوشتارهای رومی مربوط میشود. این نویسندگان عبارتند از: آمیانوس مارکلینوس (332 ـ 400 م.) که به ویژه بر شرح جنگهای شاپور دوم با رومیان متمرکز است، کاسیو دیو (155 ـ 235 م.) که تأسیس دولت ساسانی را وصف کرده، پروکوپیوس که در قرن ششم میلادی میزیست و منشی بلیزاریوس بود و شرح جنگهای او با ساسانیان را نگاشته، و آگاتیاس اسکولاستیکوس (536 ـ 582 م.) که ادعا میکند نکاتی را از بایگانیهای سلطنتی تیسفون نقل میکند.
نویسندگانی که در ایرانِ غربی مستقر بودهاند نیز متنهای ارزشمندی از خود به جا گذاشتهاند. این نویسندگان در شمال باختری ایرانزمین به ارمنی مینوشتند و مهمترینشان عبارتاند از: آگاتانگلوس[7]، ازنیک، فاوستوس بیزانسی و لازار فالبی، که همهشان در قرن پنجم میلادی میزیستهاند. در جنوب غربی ایرانزمین نویسندگان بیشتر به سریانی و آرامی دست به قلم بردهاند و در میان آثارشان باید به وقایعنامهی یوشع ستوننشین، وقایعنامهی ادسا، وقایعنامهی اربلا، گزارش سریانی شهیدانِ ایرانی[8] و رخدادنامهی گوئید[9] اشاره کرد. به اینها باید اسناد اداری ساسانیان و نبشتههای شاهنشاهان و همچنین منابع ایرانیای را که پس از غلبهی اعراب بر ایران نوشته شدند افزود.
تحلیل علمی مدرن دربارهی عصر ساسانی پیشینهای کوتاه در حد صد سال دارد. نخستین متن در این زمینه «تاریخ ایرانیان و عربها در عصر ساسانی»، اثر تئودور نلدکه، است که بیشتر به اعراب میپردازد تا ساسانیان، و به سال 1897 م. منتشر شده است. بعد از آن، مهمترین کتاب در این زمینه «ایران در زمان ساسانیان» نوشتهی آرتور کریستنسن بود که به سال 1936 م. منتشر شد و از آن هنگام تا به امروز سرمشق نظریِ بحث دربارهی ساسانیان را تعیین کرده است. آثار تمام کسانی که طی قرن گذشته در حال و هوایی مدرن دربارهی ساسانیان قلم زدهاند به همین سرمشق نظری و پرسشهای برآمده از آن محدود میشود. به تازگی (در 2008 م.) کتاب خانم پروانه پورشریعتی، «سقوط و انحطاط امپراتوری ساسانی»، کوشیده تا از این سرمشق فراتر رفته و ساخت قدرت در پیوند با خاندانهای پارتی بازمانده از عصر اشکانی را بازشناسی کند و کتاب او در این بافت استثنا محسوب میشود.
هنگام بازخوانی تاریخ عصر ساسانی باید این نکته را در نظر داشت که در اینجا همزمان با تاریخ تکاملِ چندین دین جهانگیر و بزرگ، تاریخ شکلگیری و توسعهی بزرگترین شبکهی تجاری جهان که راه ابریشم باشد، و ــ چنان که در این کتاب نشان خواهم داد: ــ تاریخ تحول بزرگترین و نیرومندترین قدرت نظامی آن عصرِ کرهی زمین روبهرو هستیم. تاریخ عصر ساسانی تنها تاریخ سیاست یا تاریخ دین نیست، که تاریخ اقتصاد و هنر و ادبیات و فناوری و جمعیت و زبانها و خطها هم هست. هرآنچه به این موارد مربوط شود، منبعی است که به بازخوانی و بازنویسی تاریخ ساسانیان مربوط است.
با این همه، چنان که گذشت، در این کتاب تنها به پویایی قدرت در عصر ساسانی تمرکز خواهم کرد و نهادهای اجتماعی را وارسی خواهم کرد و بحث دربارهی دانش و هنر و دین را به کتاب دیگری واگذار میکنم که بیشتر در امتداد مجموعهی «اسطورهشناسی ایرانی» قرار میگیرد که آماجش سطح فرهنگی است، تا مجموعهی «تاریخ تمدن ایرانی» که جایگاه این متن در آن است و بر سطح اجتماعی تمرکز میکند.
- Omidsalar, 2001: 23 – 48. ↑
- ماهیار نوابی، 1357: 38 ـ 43. ↑
- آیدنلو، 1388: 1 ـ 16. ↑
- سرکاراتی، 1387: 71 ـ 112. ↑
- خالقیمطلق، 1381: 101. ↑
- رضا، 1381: 2. ↑
- Agathangelos ↑
- 8 Bedjan, 1891. ↑
- Guid ↑
ادامه مطلب: بخش نخست: زمینهی ساختاری – گفتار نخست: بستر جغرافیایی و مرزبندی قلمروها