بخش نخست: زمینهی ساختاری
گفتار چهارم: اقوام و دولتهای حاشیهنشین
سوم: هپتالیها
نیرویی که دولت کیداری را از میان برد، از اندرون قلمرو خاوری برخاسته بود و برای فهم آنچه رخ داد باید ریشههایش را در شمال قلمرو خاوری بازشناخت. این ریشهها به سرزمین مغولستان و نخستین نشانههای مردمی مربوط میشود که بعدها با نام مغول شهرت یافتند و قرنها بعد جهان را با تاختوتاز خویش به خاک و خون کشیدند. نخستین نشانهای که از قبایل پیشامغولی در تاریخ میبینیم، به قلمرویی مربوط میشود که در منابع چینی «روران» نامیده شده است.
قلمرو روران در حدود سال 330 م. و همزمان با تأسیس دولت شائوی پسین در شمالیترین بخش چین پدیدار گشت. مردمی که این دولت را بنیان نهادند، اجداد مغولهای بعدی بودند و بین چینیان با نام «شیانبِئی: 鮮卑» شناخته میشدند. این مردم در ابتدای کار از نظر فرهنگی زیر تأثیر سکاهای ایرانی بودند و فناوری فلز و هنرشان یکسره شاخهای از سبک سکایی محسوب میشود.[1] هستهی مرکزی این مردم در میانهی قرن سوم میلادی در چراگاههای اطراف دریاچهی چینگهای مستقر شدند که در فلات تبت قرار داشت و امروزه بزرگترین دریاچهی چین محسوب میشود. در حدود 280 م. رهبرشان تویوهون خان موفق شد اتحادیهای از قبایلشان پدید آورد و در 284 م. مردم چیانگ را که بومی منطقه بودند مطیع ساخت و بیش از صد قبیله را زیر فرمان گرفت. این واحد سیاسی تا 634 م. دوام آورد و در این تاریخ از دولت چینی تانگ شکست خورد و تابع آن گشت.
شاخهی دیگری از مردم شیانبئی از کوچ بزرگ مغولها به جنوب پیروی نکردند و در بیابانهای مغولستان ماندند و اینها بودند که اتحادیهی قبیلهایِ روران را پدید آوردند که رهبرش لولیوجین لقب داشت. این اتحادیه از حدود 330 م. تا 550 م. دوام آورد و قلمروش در ابتدای قرن پنجم میلادی به چهار میلیون کیلومتر مربع بالغ میشد.[2] قبایل سکایی که در بخشهای غربی قلمرو روران حضور داشتند در ابتدای کار از نظر فرهنگی و فنی بر ایشان مسلط بودند. پیوندهای میان مغولهای شرقی و سکاهای غربی به نسبت پیچیده و تنگانگ بود. چنانکه میبینیم هپتالیها لقب خان را برای سرکردگانشان از زبان مغولیِ رورانها وامگیری کردهاند، و در مقابل رورانها سرکردههایشان را به تقلید از ایشان خاقان (به چینی: 可汗) مینامیدند که همان لقب ایرانی «کَوان» در اوستاست. با این همه مغولها بیشتر زیر تأثیر فرهنگ چینی و سکا ـ ترکها بیشتر زیرشاخهای از تمدن ایرانی محسوب میشدند.
اتحادیهی قبیلهای رورانها در اثر کشمکشهایشان با هپتالیها سامان سیاسی محکمتری پیدا کرد و در 402 م. یوجیولیو شِلون که رهبر رورانها بود دولتی در این منطقه تأسیس کرد و خود را خاقان نامید. اما سکا ـ ترکها در سال 408 م. از رورانها مستقل شدند و دولت هپتالی را تأسیس کردند و تا حدودی زیر فشار رورانها به سمت غرب کوچیدند و به دولت ساسانی فشار آوردند. در سالهای آغازین قرن ششم میلادی یکی دیگر از قبایل زیر فرمان رورانها با پشتیبانی دولت وِئی غربی از ایشان جدا شدند و اینها گوکترکها (突厥) بودند که نیای قبایل ترک محسوب میشوند. در ۵۵۵ م. ترکها بر مغولها غلبه کردند و سه هزار اسیر روران به دست گوکترکها گردن زده شدند و این در دوران زمامداری یوجیولو دِنگشوزی بود. بخشی از رورانها بعد از این جریان به غرب گریختند و احتمالاً بخشی از اتحادیهی قبایل آوار را تشکیل دادند که بعدها تا اروپای مرکزی پیشروی کردند. قلمرو روران به این ترتیب در ۵۵۷ م. فرو پاشید و به دست نیروهای سیاسی همسایه تسخیر شد.
رورانها، علاوه بر آن که ساماندهی قبایل سکای غرب ترکستان را شتاب بخشیدند، به خاطر فشار آوردن به جمعیت ایرانی مهم دیگری نیز اهمیت دارند و نقشی سرنوشتساز ایفا کردند. این مردم در منابع چینی ووسون (烏孫) خوانده میشوند و قومی ایرانی بودند که میان کوهستان چیلیانگ و استان گانسو در چین میزیستند. احتمالاً نام اصلی این مردم اَسْوین (مردمِ اسب)[3] یا «زاغزادگان» بوده و کلاغ توتمشان محسوب میشده است، چون ووسون در چینی به ترجمهی نامی ایرانیتبار میماند و «فرزندان کلاغ» معنی میدهد. نخستین اشارهی تاریخی به ایشان به سال 176 پ.م. مربوط میشود و این زمانی است که سکاها (شیونگنو) برای دستیابی به چراگاههای فراختر به قلمرو تخاریها (یوئهچی) در همسایگی ایشان حمله بردند و به نوبهی خود به قلمرو ووسون پیشروی کردند و رهبرشان را کشتند و سرزمینشان را تسخیر کردند.
بعدتر اتحادی میان سکاها و ووسونها شکل گرفت و رئیس سکاها پسر سرکردهی ووسونها را، که اسمش در چینی به صورت لیِهجیائومی برایمان به یادگار مانده، به فرزندی پذیرفت. ووسونها به این شکل با پشتیبانی سکاهای شیونگنو در 162 پ.م. بار دیگر در مقام دستنشاندهی سکاها گانسو را پس گرفتند و تخاریها را به سوی تیانشان و درهی ایلی در ژِتیسو راندند.[4] این قلمرو هم پیش از این در اختیار قبایل ایرانی بود و شاخهای از سکاها که در منابع چینی اسمشان به صورت «سائی» ثبت شده در آن ساکن بودند که به این ترتیب تابع تخاریها گشتند. ووسونها بعدتر در 133 پ.م. درهی ایلی را اشغال کردند و به سمت شرق پیشروی کردند و با پیوند برقرار کردن با دربار دولت هان به قدرت بزرگی در شرق چین تبدیل شدند.
تخاریها که زیر فشار ووسونها چراگاههای خود را از دست داده بودند به غرب تاختند و با گذر از شمال پامیر وارد قلمرو ایرانزمین شدند و به یکی از نیروهای مهم برسازندهی دولت کوشانی تبدیل شدند.[5] اما، در نهایت، با فراز آمدن مغولها اختر طالعشان غروب کرد و وقتی در دوران ساسانی دولت روران در شمال شکل گرفت، زیر فشار آنها از قلمرو خود رانده شدند و به پامیر کوچیدند و یکی از نیروهایی بودند که سامان یافتنِ قبایل هپتالی را رقم زدند.
هپتالیان همان هونهای سپید هستند که در میانهی قرن چهارم میلادی به مرزهای ایران ساسانی حمله بردند و به تدریج تا شمال کابل پیشروی کردند. این مردم در مسیر مهاجرت خود قوم خیون (هیئونَه) را، که از بقایای قبایل ایرانی باستانی عصر اوستایی بودند و در نزدیکی دریاچهی بالخاش مستقر بودند، در خود جذب کردند. اتحادیهی قبایل هپتالی در میانهی این دو نیروی قدیمی و تازه، یعنی ووسونها و رورانها شکل گرفتند و در تمایز از اولی و جذب دومی بود که سازمان یافتند. هپتالیها که کهنترین شکل از هویت ترکی را در بستر ایرانیشان از خود نشان میدادند، در نیمهی نخست قرن چهارم میلادی بین دریاچهی خوارزم و بالخاش ساکن شدند و با سکاها و هونها که نمایندهی دو طیف نژادی ـ زبانی درون هپتالیها بودند همسایه گشتند.
منابع چینی هپتالیها را شاخهای از تا ـ یوئهچی میدانند و بنابراین هویت آنها را تخاری دانستهاند.[6] یعنی گویا قبیلهای که با نام ترکان یا هپتالیها در سغد مستقر شده بودند، با وجود آن که رگههایی از زبان آلتایی را در القاب و عناوین و نامهای تشریفاتیشان داشتهاند، دستکم از نظر فرهنگی و هویت زبانی و اسمی بیشتر ایرانی بوده باشند تا آلتائی. با این همه، دو دیدگاه رقیب دربارهی هویت هپتالیها وجود دارد. برخی ایشان را ایرانیتبار میدانند و با سکاها خویشاوندشان میشمارند[7] و برخی دیگر که شمار و اعتباری کمتری دارند، اما به تازگی زیر تأثیر معادلات سیاسی جهان در رسانهها نمود بیشتری یافتهاند، این قوم را ترک به حساب میآورند.[8]
فرای هونهای سپید را ایرانی دانسته و تنها اشاره کرده که در دوران ساسانی عناصر قومی دیگری نیز به این مجموعهی ایرانی افزوده شدند که مهمترینشان ترکان بودند. کَنفیلد نیز معتقد است بخشی از اتحادیهی قبایل هپتالی را ترکها تشکیل میدادهاند، اما میپذیرد که این گروه در اقلیت قرار داشته و بدنهی هونهای سپید ایرانیتبار و ایرانیزبان بودهاند. از دید او هپتالیها واپسین اقوام ایرانی کوچگردی هستند که نقش تاریخی چشمگیری را ایفا میکنند.[9] پاتس، از سوی دیگر، معتقد است خاستگاه هپتالیها پیرامون کوههای آلتائی بوده و ایشان را از نظر نژادی با ترکهای اویغوری یکی میگیرد، اما معتقد است این قبایل ترکنژاد یکسره فرهنگ ایرانی را پذیرفته بودند و با اهالی بلخ یکی شده بودند.[10] آلتهایم از این هم گامی پیشتر نهاده و هپتالیها را ترک میداند و معتقد است طبقهی حاکمشان هم ترک بودهاند و فراوانی کلیدواژگان ایرانی در زبانشان را به قبایل ایرانی متحد با ایشان مربوط میداند که از نظر سیاسی تابع ترکها بودهاند.
بر مبنای دادههای بازمانده از این اقوام میتوان تا حدودی بافت قومی هپتالیان را بازسازی کرد. از مدارک جسته و گریختهای که از زبانهای خزری، پچنگ و پروتوبلغاری به جا مانده چنین برمیآید که عنصری از زبان ترکی در این مردم وجود داشته باشد. این داده با گزارش منابع عربی و یونانی هم تأیید میشود که هپتالیان را با لقب ترک میشناسند. با این همه، انگار که عناصر زبانی ترکی در میانشان جستهوگریخته بوده باشد و به اقلیتی ترکزبان مربوط باشد. به تازگی زاویر ترومبلای نام و نشانهای بازمانده از این مردم را بار دیگر مرور کرده و به همان نتیجهی انوکی رسیده و ایشان را ایرانی دانسته است.[11]
در مقابل رگههایی از حضور زبان ترکی، نفوذ چشمگیر و نیرومند فرهنگ ایرانی را در میان هپتالیها میبینیم. طوری که به نظر میرسد این مردم در ابتدای کار دستکم در سطح طبقهی جنگاوران و اشرافشان ایرانی و آریایی بودهاند. خط رونی خاصی که ایشان متنهای خود را بدان مینوشتند هم بیشک خاستگاهی ایرانی دارد. برخی آن را شکلی تغییریافته از خط سغدی میدانند و برخی دیگر مانند آلتهایم آن را از خط آرامی و آرمازی و پارسیگ مشتق دانسته است. زبانی که با آن بر سکههایشان مینوشتهاند هم بلخی بوده و زبان درباریشان هم یکی از زبانهای ایرانی شرقی شبیه به سغدی یا بلخی بوده است.
معتبرترین پیشنهاد دربارهی تبار هپتالیها همچنان همان است که اِنوکی در میانهی قرن بیستم پیشنهاد کرد.[12] او بر اساس خاستگاه جغرافیایی هپتالیها که در شرق ترکمنستان امروزین و بلخ قرار داشته و نام و نشان و فرهنگ و آیینهای هپتالیها ایشان را نمونهای خالص و روشن از اقوام ایرانی شرقی دانسته است. اینکه خاستگاه این مردم در ایران شرقی قرار داشته مورد توافق همهی پژوهشگران است. هر چند برخی سرزمین زادگاهشان را مانند انوکی بلخ و سرزمینهای شمالیاش قلمداد کردهاند و برخی دیگر بلخ و سرزمینهای جنوبیاش در پاکستان امروزین را محتملتر دانستهاند.[13] به هر روی باید توجه داشت که هپتالیها برای بخش عمدهی تاریخ خود یکی از اقوام تابع شاهنشاهی ساسانی بودهاند. چنانکه در اوج قدرتشان و زمانی که به روایت طبری 250 هزار جنگاور داشتند، بعد از آن که از بهرام گور شکست خوردند، شهر مرکزیشان بلخ تختگاه نرسی برادر و نایبالسلطنهی بهرام گور بود.[14]
طبقهی حاکم قبایل هون خود را هپتل یا هپتیل مینامیدهاند که «دلیران و نیرومندان» معنی میدهد. آلتهایم بایگانی نامهای هپتالیها در منابع چینی قدیمی را مرور کرده و به این نتیجه رسیده که این نام باید در اصل به صورت یَپتال خوانده شود و «ه» آغازیناش را افزودهای ایرانی دانسته که از مجرای نوشتن این اسم به زبان سریانی بدان متصل شده است.[15] از دید آلتهایم نام هپتال/ یفتال ریشه در بن ترکیِ «یَپ» به معنای «انجام دادن» دارد و در شکلِ اسمیاش «فعال، انجامدهنده» معنا میدهد. ارجاع اصلی آلتهایم به بندی از تاریخ طبری است که در آن میگوید نام هپتالیها در زبان بلخی به معنای «نیرومند و زورمند» است. با این تعبیر نام هپتالی و ترک مترادف هستند و هر دو به زبان ترکی قدیم تعلق دارند.[16] در عین حال این نکته به جای خود باقی است که لقب هپتال به طبقهی جنگاور و نخبهی اتحادیهای قبیلهای اشاره میکرده است.
در منابع چینی نام ایشان به صورت «یَدا» (嚈噠) ثبت شده و اشارهای هست که این عنوان لقب سرکردههای قبایل هپتالی بوده است. همچنین این گزارش را در منابع چینی میخوانیم که خودِ این مردم خویشتن را «هوا» (滑) مینامیدهاند.[17] این نامها در زبان کرهای و کانتونی «ییپدات» و «یِئوپتال» خوانده میشده که با «هپتال» ایرانی سازگاری بیشتری دارد. بیلی میگوید که این کلمه تباری سکایی دارد و در گویشی ختنی به صورت «هیتَلَهتْسا»[18] خوانده میشده که «پهلوانی، دلیرانه» معنی میداده است.[19] مرجع اصلی او در این مورد بلعمی است که میگوید کلمهی هپتالی در زبان مردم بخارا به معنای دلیر و جنگاور بوده است. بنابراین، بر خلاف نظر آلتهایم، گواهانی در دست داریم که نشان میدهد احتمالاً نام این قبیله خاستگاهی بلخی داشته و چنان که منابع باستانی دربارهاش همداستان هستند، زورمند و نیرومند معنا میداده است.
هپتالیان و هونها که از میانهی دوران اشکانی با ایرانیان در تماس نزدیک بودند، تا ابتدای عصر ساسانی به یکی از اقوام ایرانی تبدیل شده بودند و در باورها، جامه، رسوم، دین و فرهنگ به کلی ایرانی محسوب میشدند، به همان ترتیبی که برای بخش عمدهی عمرشان همچون امیرانی دستنشانده و تابع ساسانیان زندگی کردند. همذاتپنداری هپتالیان با ایرانیان را از اینجا میتوان دریافت که طرخون، شاه هپتالیان، که به سرکشی در برابر ساسانیان ناماور بود قهرمان بزرگ خویش را رستم میدانست و شاه شهر شومان که موقعیتی مشابه داشت خویشتن را با آرش اوستایی همسان میانگاشت.
هونهایی که به روسیه و اروپای مرکزی حمله بردند این فرهنگ و هویت ایرانی را با خود حمل کردند و آن را با روایتهایی محلی درآمیختند و در فرهنگ غیرمسیحی اروپا نهادینه ساختند. در واقع، فرهنگ اروپاییای که در سرزمینهای اسلاو و ژرمن در برابر مسیحیت رومی مقاومت میکرد سخت زیر تأثیر تمدن ساسانی قرار داشت و واسطهی دریافت و تقویت آن نیز هونها بودند. عناصری مانند جام مقدس،[20] اسطورهی پارسیفال،[21] سنت شهسواری و شوالیهگری،[22] و داستان رستم و سهراب (داستان هیلدبراند و هادوبراند)[23] از این مجرا به اروپا منتقل شدند و دیرزمانی هویت متمایز اروپاییانِ غیرمسیحی را برساختند و بعدتر هم یا در قالب ادبیات پیشامسیحی باقی ماندند و یا مانند سنت شوالیهگری و داستان جام مقدس در مسیحیت جذب شدند.
نام رهبران و سرداران هپتالی که در تاریخ به جا مانده نشان میدهد که پژوهشگرانی مانند آلتهایم بیدلیل این مردم را ترک دانستهاند. نیزاک، میهرا، میهراک، بهرام و اخشنوار که نامهای به جا مانده از شاهان هپتالی است همگی تبار ایرانی دارند. شنگل در شاهنامه، شکل خراسانیشدهی خینگیلا است که از «خنغر» سغدی و «خینجار» وَخی گرفته شده که همان «خنجر» در پارسی دری است. تورَهمانَه، که سرکردهی هپتالیهای هند بود و در اواخر قرن پنجم و آغاز قرن ششم میلادی در پنجاب حکومت میکرد و فاتح کشمیر و اوتارپرادش و راجستان بوده،[24] نامی دارد که از دو بخشِ «تورَه» (در اوستایی: دلیر و جنگاور) و «مانَه» (در پهلوی و دری: همسان، شبیه) تشکیل شده که رویهم رفته «همچون دلیران» معنی میدهد. اسم پسر تورهمانه در منابع تاریخی به شکل میهیرَهکولا ثبت شده که بخش آغازینش همان میهیر/ میهر/ میثرَه/ مهر است و بخش دومش «کولا» در زبانهای ایرانی «خانواده و خاندان» معنا میدهد که پسوند «کول» در زبان پشتو به همین معنا از آن هنوز رایج است و روی هم رفته «از خاندان مهر» یا «مهرتبار» معنی میدهد.
حتا ایلتگین، که به گزارش دینوری خاقان ترکِ شکستخورده از بهرام چوبین است، در اصل به لقبی میماند و «رئیس ایل» معنی میدهد. اسم اصلی او احتمالاً برموده یا پرموذه بوده که طبری و یعقوبی و فردوسی ثبتش کردهاند. چنان که آلتهایم به درستی نشان داده پرموذه هم اسمی کاملاً ایرانی است و همان پَرَمَئوذَه در اوستایی است که «شادمان» معنی میدهد، اگر که «پَرمانذار» شکل سغدیشدهی «فرماندار» پهلوی نبوده باشد،[25] نام یلتگین یا ایلتکین به سادگی ترجمهی ترکی همین فرماندار بوده و آن هم باید لقبش بوده باشد و نه نامش. اما در مقابل نام برادر این شخص به صورت بغاویر یا یغزون در تاریخها باقی مانده که به احتمال زیاد بغاتور (بهادر) و بغزون بوده است. در ایرانی بودنِ هر دو جزءِ بهادر (بغ + آتور: آتشِ خداوند) تردیدی نیست و بخش نخست بغزون نیز بیشک ایرانی است، اگرچه بخش دوم آن تحریفشده مینماید و تبارش نامعلوم است.
یک نمود دیگر از وامگیریهای گستردهی هپتالیها از نظام اجتماعی ایران، به خودِ واژهی ترکی تگین یا تکین مربوط میشود. آلتهایم به پیروی از منگس مینویسد که این کلمه شکلی دگردیسییافته از همان دیهگان (دهقان) پارسی است که در مرتبهی نخست به تیهکین و بعد به تکین/ تگین تبدیل شده است. نخستین بار این واژه را در منابع هپتالی مربوط به دههی 590 م. میبینیم و بعدتر در فاصلهی 630 ـ 658 م. این نام بر سکههای سغدی نیز پدیدار میشود. تنها یک قرن بعد است که این نام بر کتیبههای کهن ترکی نمایان میشود و کاملاً روشن است که این واژه از مرکز تماس با دولت ایران به میان قبایل ترک راه یافته است.[26]
از این شواهد برمیآید که زبان هپتالیها شاخهای از زبانهای ایرانی شرقی بوده و بنابراین نه تنها طبقهی حاکمشان، که بدنهی این مردم نیز ایرانیتبار بوده و با زبانی ایرانی سخن میگفتهاند. مقدسی هم به این نکته اشاره کرده که گویش مردم شاش زیباترین شکل از زبان گفتنِ هیاطله است، و میدانیم که شاش یا چاچ (تاشکند امروزین) دیرزمانی پایتخت خوارزم بوده و مردم آن به زبان خوارزمی سخن میگفتهاند. دادههای دیگر هم نشان میدهد که زبان رسمی و درباری هپتالیها، از همان ابتدای ورودشان به سغد، ایرانیتبار بوده است. آلتهایم معتقد است هپتالیها قومی ترک بودهاند که زبان و نامهایشان را از اقوام مغلوب ایرانی (سغدیها و خوارزمیها و بلخیها) وامگیری کردهاند، درست به همان ترتیبی که خطشان را هم در ادامهی خط بلخی اختیار کردند.[27] اما این برداشت کمی نامحتمل مینماید. چون بعید است هپتالیهای ترکنژاد از همان ابتدای کار پس از ورود به حریم سیاسی ایران به کلی زبان خود را از دست فرو نهاده باشند و در عینِ غلبهی سیاسی بر استان سغد یکسره از خود بیگانه شده و از زیردستان خود تقلید کرده باشند. حدس نیرومندتر آن است که این عنصر ایرانی از همان ابتدا در ایشان وجود داشته و هپتالیها از همان آغازگاه ظهورشان بر پهنهی تاریخ اتحادیهای از قبیلههای ایرانی ـ آلتایی بوده باشند.
این اتحادیه یکی از شاخههای قبایل سکا و تخاری قدیمی محسوب میشده که به تدریج با جذب و تکثیر عنصر مغول و تاتار در درون خود دستخوش دگردیسی شده و عنصر نژادی زرد و عناصر زبان آلتایی را در خود پذیرفته است. با توجه به زبان و نام و القاب، چنین مینماید که طبقهی نخبگان هپتالیها همچنان بر هویت ایرانی خود پافشاری داشتهاند، و با همین شکل و سوگیری به قلمرو سیاسی ساسانیان وارد شدهاند. این را هم باید دانست که هپتالیها به سرعت سبک زمامداری ساسانیان را وامگیری کردند و نخست به عنوان شهربان سغد و کمی بعدتر همچون دولتی مستقل و رقیب ساسانیان عمل میکردند، در حالی که ساختار سیاسی و دیوانیشان کاملاً با ساسانیان همسان بود. در واقع ایشان را باید تناسخ دولت کوشانی دانست که به همین ترتیب از ترکستان به ایران شرقی کوچیده بودند و نخست زیردست شاهنشاهان اشکانی قرار داشتند و بعدتر دولتی مستقل اما همکار با ایشان را پدید آوردند.
یکی از گزارشهایی که همتباری و همسانی هپتالیها و قومیتهای ایرانی دیگر را نشان میدهد، به پناهندگی بهرام چوبین به خاقان ترک مربوط میشود. دینوری مینویسد که وقتی بهرام از خسروپرویز شکست خورد و با اسوارانش به قلمرو هپتالیها گریخت، خاقان او را در ارتش خویش به مقامی بلند رساند و شهری و کاخی را در اختیارش گذاشت تا به همراه یارانش در آنجا اقامت کند. مشابه این داستان را در شاهنامه در پناهندگی سیاوش به افراسیاب و تأسیس سیاوشگرد میبینیم. این الگو هر چند به ترکان نسبت داده شده، اما همان نظام کهن تیولداری ایرانی است که بر مبنای منابع یونانی و ایرانی میدانیم در دوران هخامنشی وجود داشته و در سراسر دوران اشکانی و ساسانی هم دوام داشته است.
اتحادیهی هپتالیها برای بار نخست به دست خینگیلای (خنجر) نخست شکل گرفت و این همان کسی است که در شاهنامه با نام شنگل مورد اشاره قرار گرفته است. در حدود سال 460 م. پیشروی مغولهای اتحادیهی قبیلهای روران به سمت غرب باعث شد مردم ایرانیتبار ووسون از سرزمین بومی خود در گانسو ریشهکن شوند و به کوههای پامیر پناه ببرند. خینگیلا در این هنگام رهبر مجموعهای از قبایل سکا بود که در همان نواحی مستقر شده بودند. زاخاریاس رِتور نوشته او، که بخشی از چراگاههایش را به این نیروهای نوآمده باخته بود، با قبایل سکایی که نزد چینیان به شیونگنو شهرت داشتند متحد شد و به سوی ایرانزمین پیشروی کرد. در اوایل 420 م. بهرام گور هپتالیها را در کوشمهان در نزدیکی مرو شکست داد و تا آمودریا پس راند. شاه هپتالیها بعد از آن پذیرفت که به شاهنشاه خراج بپردازد و مطیع وی باشد. طبری مینویسد که شمار جمعیت فعال ترکان در این هنگام 250 هزار تن بوده است.[28]
قلمرویی که هپتالیان در شمال شرقی ایرانزمین در اختیار گرفتند، به عنوان خاستگاهی عمل کرد که موجهایی پیاپی از قبایل مهاجم هون را به سوی باختر گسیل میکرد. هونهایی که تا روم پیشروی کردند، آوارها، خزرها و پروتوبلغارها همگی از همین منطقه مهاجرت خود را آغاز کردند و در ابتدای کار بخشی از اتحادیهی هپتالیان بودند. گوبل سکههای این دوران را تحلیل کرده و چهار موج از حرکت هونها را از هم تفکیک کرده است. او سه موج نخست را به نام کیداری، الخون و بخلکان مینامد و معتقد است همگی سکاهای ایرانیای بودهاند که از دیرباز با اسم هیونَه در منابع ایرانی اسمشان را میبینیم. آنگاه موج چهارمی را به اسم هپتالیان تشخیص میدهد که همان است که در تاریخ بیشتر مورد اشاره است و همچون موجی زورآور تا سرزمینهای غربی ادامه مییابد. گوبل هپتالیان را نیز مانند سه موج نخست ایرانیتبار میداند.[29]
هپتالیها در زمان بهرام گور تابع و خراجگزار ساسانیان بودند. اما پس از مرگ او بر یزدگرد دوم شوریدند و کارشان چندان بالا گرفت که در جریان به قدرت رسیدن پیروز نقشی ایفا کردند. در دیماه 458 م. پیروز با یاری این قبیله بر برادرش هرمزد سوم چیره شد، و متحدان خویش را به اوج قدرت رساند و طالقان را به ایشان واسپرد.[30] طبری میگوید که پیروز برادر تنی هرمزد بود و نام مادرشان دینک بود که از مردم مداین بود و در آنجا حکومتی داشت. پایگاه هرمزد اما در ری قرار داشت. به گزارش طبری پیروز پس از شکست دادن برادر او را برای مدتی زندانی کرد. اما در نهایت وی را به همراه سه تن دیگر از خویشاوندانش اعدام کرد. با این همه، اعضای خاندان ساسانی بیشتر به پیروز وفادار بودند. چندان که کمی بعد در نبرد با هپتالیها در رکابش به جنگ شتافتند و چهار برادر و چهار پسر پیروز در میان کشتهشدگان بودند و ایشان همگی به قول طبری عنوان شاهی داشتند، یعنی که شهربان استانهایی بزرگ بودهاند.[31]
هپتالیها در این هنگام تخارستان، کابلستان و چغانستان را در اختیار داشتند و با این همه ناراضی بودند، چون پیروز به جای آن که خواهرش را به عنوان عروس به دربار خاقان بفرستد، یک بانوی اشرافی دیگر را گسیل کرد. وقتی هپتالیها با نمکنشناسی پیروز و تلاش وی برای راندنشان روبهرو شدند، او را در جنگی سخت شکست دادند و کشتند. این جنگ در جایی به نام گرگان رخ داده که احتمالاً جرجانیهی دوران اسلامی در خوارزم است، و نه گرگان امروزین یا هیرکانیهی باستان. یعنی که هونها سغد را در اختیار داشتهاند، و نه پارت را، و این با گزارش چینی که آنان را از سه نسل پیش در این اقلیم مستقر میداند سازگار است. ایشان از حدود 360 م. سکههایی در سغد ضرب میکردند که رویش عبارت «هَپتان» دیده میشود.[32]
پایگاه استوار هپتاليها در تخارستان قرار داشت که در کوههای هندوکوش در شمال خاوری افغانستان امروز قرار میگیرد. هپتالیها از این مرکز در 479 م. سغد را گرفتند و در 493 م. تا زونگاریا[33] در صحرای تاریم پیشروی کردند. شاخهی دیگری از آنها با فرماندهی جنگاوری به نام تورَهمانَه در 510 به جنوب هجوم بردند و بخشهای از شمال هند را تسخیر کردند. اما بانوگوپتا ایشان را در همین سال شکست داد و پس راند. با این همه سیطرهی آنها در شمال هند به جای خود باقی ماند، تا اوایل قرن ششم میلادی که یاسودارمَن و ناراسیماگوپتا ایشان را از این قلمرو بیرون راندند.
قباد نیز به همین شکل با پشتیبانی هپتالیان به قدرت رسید و هنگامی که به جنگ روم میرفت سپاهی از ایشان را زیر فرمان داشت. در نهایت، خسرو انوشیروان بود که با خاقان سنجبو که شاه ترکان غربی بود همدست شد و با یاری ایشان در 558 م. قدرت هپتالیان را درهم شکست و بار دیگر اقتدار ساسانیان را در ایران شرقی استوار ساخت و هپتالیان را به مرتبهی یکی از اقوام فرودست بازگرداند.
- Watt, 2004. ↑
- Adams, Hall and Turchin, 2006: 219–229. ↑
- Beckwith. 2009: 376 –377. ↑
- Beckwith. 2009: 6 ـ 7. ↑
- Beckwith. 2009: 84 – 85. ↑
- آلتهایم، 1393: 418. ↑
- Kazuo, 1955; Shaban, 1971: 481; Maenchen – Helfen, 1959: 227 – 231. ↑
- Christian,1998: 248. ↑
- Canfield, 1991: 49. ↑
- Potts, 2014: 139. ↑
- Tremblay, 2001: 183–188. ↑
- Enoki, 1959: 56. ↑
- Ambros et al., 2006. ↑
- طبری، 1362، ج.2: 623. ↑
- آلتهایم، 1393: 414 ـ 415. ↑
- آلتهایم، 1393: 415 ـ 417. ↑
- Enoki, 1970:37–45. ↑
- hitala – tsaa ↑
- Potts, 2014: 139. ↑
- Ringbom, 1951. ↑
- ستاری، 1370. ↑
- L’Orange, 1953. ↑
- Mackenzie, 1912: 448 ↑
- Grousset, 1970: 70–71. ↑
- آلتهایم، 1393: 418 ـ 419. ↑
- آلتهایم، 1393: 422 ـ 423. ↑
- آلتهایم، 1393: 420. ↑
- طبری، 1362، ج.2: 621. ↑
- Goble, 1967. ↑
- طبری، 1362، ج.2: 627. ↑
- طبری، 1362، ج.2: 628 ـ 629. ↑
- آلتهایم، 1393: 409. ↑
- Dzungaria ↑
ادامه مطلب: بخش نخست: زمینهی ساختاری – گفتار چهارم: اقوام و دولتهای حاشیهنشین – چهارم: سارماتها