پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش نخست: زمینه‌‌ی ساختاری – گفتار چهارم: اقوام و دولت‌‌های حاشیه‌‌نشین – چهارم: سارمات‌‌ها

بخش نخست: زمینه‌‌ی ساختاری

گفتار چهارم: اقوام و دولت‌‌های حاشیه‌‌نشین

چهارم: سارمات‌‌ها

سارمات‌‌ها قومی ایرانی و کوچگرد بودند که در اتحادیه‌‌ی نیرومندی سازمان یافته بودند و در بخش‌‌های شمالی ایران‌‌زمین می‌‌زیستند.[1] نخستین اشاره‌‌ها به این قوم در منابع یونانی دیده می‌‌شود و نام‌‌شان در این متن‌‌ها به صورت «سارماتوی/ ساوروماتوی» (Σαρμάται, Σαυρομάται) ثبت شده است. بعدتر در قرن چهارم میلادی نویسندگانی مثل اسکیلاکس دروغین[2] و اودوکسوس کنیدوسی[3] مردمی را که در اطراف رود دن می‌‌زیستند در لاتین سیرماتای (syrmatae) می‌‌نامیدند که به احتمال زیاد به همین مردم اشاره دارد.

سارمات‌‌ها از ابتدای عصر هخامنشی در بخش‌‌های شمالی سغد و خوارزم می‌‌زیستند و در دوران زمام‌‌داری این شاهان زیر تأثیر فرهنگ پارسیان قرار گرفتند و به شکوه و قدرت چشمگیری دست یافتند. این قوم به تدریج به باختر کوچیدند و بعد از فروپاشی دولت هخامنشی با سکاهایی که در فاصله‌‌ی دریای سیاه و دریای مازندران مستقر بودند، جنگیدند و بر ایشان غلبه کردند و تا قرن دوم پ.م. با ایشان درآمیختند. زبان سارماتی یکی از زبان‌‌های ایران شرقی بوده و با سکایی پیوند داشته است و به تدریج با آن یکی شده است. با این همه رسوم سارمات‌‌ها و سکاها تفاوت‌‌هایی داشته است. مهم‌‌تر از همه آن که ایزد مهم سارمات‌‌ها آذر (آتش) بود و انگار بیشتر به یکتاپرستی دل ایران‌‌شهر نزدیکی داشت، تا خدایان پیشازرتشتی‌‌ای که سکاها می‌‌پرستیدند.

ویژگی دیگرشان حضور چشمگیر زنان در میدان نبرد بود و این احتمالاً همان است که افسانه‌‌ی زنان آمازون را نزد یونانیان پدید آورده است. چون هرودوت می‌‌گوید سارمات‌‌ها از ازدواج مردان جوان سکا با زنان آمازون زاده شده‌‌اند.[4] نقش زنان در نبردها به قدری نزد این مردم برجسته بوده که یک‌‌پنجم گورهایی که در فاصله‌‌ی رود دن و پایین دست ولگا کشف شده و جنگاوران سارماتی را با زره و سلاح در خود جای داده، به زنان تعلق دارد.[5] منابع بعدی هم به زنان جنگاور سارمات اشاره‌‌های زیادی دارند. بقراط می‌‌نویسد که آیین گذار به دوران بلوغ برای زنان سارمات هم مانند مردان بوده و دختران دوشیزه می‌‌مانده‌‌اند و تنها پس از آن‌‌که موفق شدند سه تن از دشمنان را به قتل برسانند می‌‌توانستند طی مراسمی به جرگه‌‌ی زنان بپیوندند و ازدواج کنند. او هم‌‌چنین اشاره کرده که از کودکی سینه‌‌بندی برنزی را بر پستان راست دختربچه‌‌ها می‌‌بسته‌‌اند تا رشد آن را مهار کنند تا هنگام شمشیرزنی یا کمانگیری مزاحمتی برای دست ایجاد نکند.[6]

اولگ تروباچیوف[7] معتقد است نام این اتحادیه نیز به همین موضوع مربوط بوده و شکل اولیه‌‌اش در هند و ایرانی کهن *sar ـ ma(n)t بوده که از *sar ـ به معنای زنان و پسوند ـ ma(n)t/wa(n)t تشکیل یافته و «نیرومند با زنان» یا «دارای زنان فراوان» معنی می‌‌دهد. یونانیان هم سارمات‌‌ها را با لقب «زن‌‌سالار» (گونایکوکراتومِنوی: ) می‌‌شناخته‌‌اند.[8] اما بیلی نام این مردم را از «سَر» و «تْسَر» اوستایی به معنای «به سرعت رفتن، تاختن» مشتق دانسته و آن را «تازنده، چالاک» معنی کرده و به سوارکار بودن‌‌شان مربوط دانسته است. دیدگاه دیگر آن است که این نام از سَئیریمَه اوستایی مشتق شده باشد که نام قومی است و بعدتر در شاهنامه به سلم بدل شده است.[9]

اقتدار سارمات‌‌ها هم‌‌چنان افزایش یافت و قلمرو زیر فرمان‌‌شان هم پهناورتر شد، طوری که در قرن نخست میلادی از رود ویستولا تا دهانه‌‌ی دانوب و شرق ولگا را زیر فرمان داشتند و دامنه‌‌ی نفوذشان تا کولخیس و قفقاز در جنوب کشیده می‌‌شد.[10] یونانیان این قلمرو را سارماتیا می‌‌نامیدند و آن را بخش باختریِ سرزمین سکائیه می‌‌دانستند که اوکراین و جنوب روسیه و بخش‌‌هایی از شمال بالکان و مولداوی را در بر می‌‌گرفت. مساحت سارماتیا کمابیش با کشور امروزین ایران برابر بود و به 3/1 میلیون کیلومتر مربع بالغ می‌‌شد، هر چند تاریخ‌‌نویسان قرن نوزدهمی در یکپارچه شمردن آن تردید داشتند و ترجیح می‌‌دادند آن را به دو بخشِ اروپایی و آسیایی (سارماتیا اوروپیا و سارماتیا آسیاتیکا) تقسیم کنند[11] که هیچ گواه تاریخی معتبری ندارد و از برداشت‌‌های ایدئولوژیک اروپامدارانه برخاسته است.

استرابو مرزهای خاوری و باختری قلمرو سارمات‌‌ها را در فاصله‌‌ی دانوب و ولگا می‌‌داند و حدود شمالی و جنوبی آن را در بالای رود دنیپر تا قفقاز خاطرنشان می‌‌سازد. او هم‌‌چنین می‌‌گوید که در منطقه‌‌ی باستارنای[12] آلان‌‌ها و سارمات‌‌های ایرانی با قبایل ژرمنی و سلتی (قبایل بوئی، اسکوردیسکی و تاوریسکی[13]) همسایگی داشتند[14] و گاه با ایشان درمی‌‌آمیختند. او در این مورد اخیر دسته‌‌ای از این مردم را سلتی ـ سکا (کِلتوسکوتای: ) نامیده است.[15] او هم‌‌چنین به این نکته اشاره کرده که مردم قلمرو سارمات‌‌ها کوچگرد و رمه‌‌دار بوده‌‌اند و به آنها با اسم «گاری‌‌نشینان» ( هاماکْسویکوی:’) و «شیرخواران» (گالاکتوفاگوی: ) اشاره کرده و از این مورد اخیر احتمالاً عادت به نوشیدن عرق شیر (قُمیز) را در نظر داشته است.

هم‌‌زمان با تأسیس دولت ساسانی هجوم گت‌‌ها به قلمرو سکائیه آغاز شد و قدرت سارمات‌‌ها زیر فشار قبایل ژرمن درهم شکست. کمی بعد که هون‌‌ها هم از شرق به همین منطقه هجوم آوردند، سارمات‌‌ها با گت‌‌ها و واندال‌‌ها متحد شدند و همراه با ایشان به روم غربی حمله بردند. استرابو در قرن نخست میلادی می‌‌گوید که مهم‌‌ترین قبایل سارماتی عبارت بودند از: لازیگ‌‌ها، روکسولانی‌‌ها، آئورسی‌‌ها و سیراک‌‌ها. آلان‌‌ها هم در برخی از منابع به صورت زیرشاخه‌‌ای از سارمات‌‌ها ذکر شده‌‌اند.

بنا بر آنچه از گورهای جنگاوران سارماتی مشخص شده، مردان سارمات رشید و بلندقامت و درشت‌‌استخوان بوده‌‌اند. آمیانوس مارکلینوس رومی هم، که به قوم دشمنِ ایشان تعلق داشته، می‌‌نویسد که همه‌‌ی مردان آلانی زیبا و رشید هستند و موهای زرین و چشمانی پرابهت و ترسناک دارند. جالینوس هم در جایی اشاره می‌‌کند که سکاها و سارمات‌‌ها موهای سرخ دارند.[16] دیگر منابع هم ایشان را نمونه‌‌ای به نسبت خالص از ریخت نژادی آریایی ـ ایرانی‌‌ دانسته‌‌اند.[17]

فناوری و سبک زندگی سارمات‌‌ها هم با سکاها و سایر تیره‌‌های ایرانی همسان بوده است. قبایل ایرانی کوچگرد سه عنصر نمایان را با خود به خاور و باختر بردند که عبارت بودند از زین چوبی مرصع و شمشیر راست بلند. این عناصر در حدود قرن نخست میلادی در شمال سغد و خوارزم (در قزاقستان امروزین) رواج داشته‌‌اند و از آنجا همراه با هون‌‌ها به غرب و از راه ابریشم به شرق منتقل شده‌‌اند. زین چوبی را نخستین بار در سال‌‌های 300 ـ 500 م. در دیوارنگاره‌‌های کره‌‌ای و در 500 ـ 550 م. در چین در پیکرکی گلی می‌‌بینیم و بسی بعدتر در ژاپن عهد شوسوئین نارا نشانه‌‌هایش را می‌‌یابیم.[18]

قبایل ایرانی کوچگرد از نظر جامه و آرایه‌‌های سرکردگان‌‌شان شباهتی چشمگیر به ایرانیانِ مستقر در ایران‌‌شهر داشته‌‌اند و دنباله‌‌ی ایشان در سرزمین‌‌های شمالی محسوب می‌‌شدند. دیهیم و سربندی که در دوران هخامنشی یکی از نمادهای سیاسی ارجمند دانسته می‌‌شد و در عصر اشکانی گه‌‌گاه هم‌‌چون جانشینی برای تاج بر سر شاهنشاه دیده می‌‌شد، در میان سکاهای شمالی نیز رواجی تمام داشته است. آلتهایم در شرحی که در این مورد به دست داده فهرستی از این دیهیم‌‌های باستانی را به دست داده است.

در قراآغاج در استپ آکمولینسک،[19] در قراقالیک نزدیک آلماآتا، در گورکان دوم پازیریک، در کرچ در کوه میتریدات، و در گورکان اوستیناژکا نزدیک کی‌‌یف دیهیم‌‌هایی یافت شده که معمولاً از چرم و پشم ساخته می‌‌شده‌‌اند و با زر و گوهر آراسته می‌‌شده‌‌اند. دیهیم آخری، در واقع، شکل مقدماتی تاج در میان گت‌‌هاست که یونانی‌‌ها نامش را به صورت کامِلاوکیون () ثبت کرده‌‌اند که باید وام‌‌واژه‌‌ای ایرانی در زبان گتی باشد.[20] هون‌‌ها و آلان‌‌ها دیهیم را به همین شکل برگرفتند و استفاده از آن را در سرزمین‌‌های اروپایی زیر فرمان‌‌شان باب کردند. نشانه‌‌های روشنی وجود دارد که چگونگی انتقال این پوشش سر از ساسانیان به هون‌‌ها را نشان می‌‌دهد. بهترین شاهد دیناری زرین است که احتمالاً شاپور دوم کوشان‌‌شاه را نشان می‌‌دهد. در این دینار سر فرمانروا در حالی بازنموده شده که دیهیمی بر سر دارد و بخشی از جمجمه‌‌ی یک قوچ با شاخی خمیده به بالای آن نصب شده است. اهمیت این دینار در آن است که آمیانوس مارکلینوس هم توصیفی از آن به دست داده و نوشته که شاپور دوم ساسانی بر دیهیم خود آرایه‌‌ای زرین به شکل سر قوچ داشته است.[21] این دیهیم به آنچه در کوه میتریدات کرچ یافت شده شباهتی چشمگیر دارد و جالب آن که به شاهنشاهی تعلق دارد که به هپتالیان اجازه‌‌ی استقرار در قلمرو ایران‌‌زمین را داده و در مقام شاه کیداریان و کوشانیان، سرکرده‌‌ی هپتالی‌‌ها تابع او قلمداد می‌‌شده است.[22]

برای نخستین بار چینیان در شرح نظم سیاسی هیونگ‌‌نوها به این نکته اشاره کردند که سرکرده‌‌های‌‌شان «خیِپ‌‌گو» یا «خیِپ‌‌غو» نامیده می‌‌شوند. این واژه همان کلمه‌‌ی ترکی «یَبغو» است که نام فرمانداران پنج‌‌گانه‌‌ی دولت کوشانی هم بوده است. این کلمه از ترکیب «یَه» ترکی کهن به معنای کمان و «بَغو/ بغ» ایرانی به معنای «خداوند و سرور» ساخته شده و «سرور کمانداران» معنا می‌‌دهد که گویا یکی از القاب دیرینه‌‌ی سرکرده‌‌های قبایل سکایی و هپتالی بوده باشد و به صورت «یاپگو» () بر سکه‌‌های هپتالی هم نوشته می‌‌شده است.[23] اهمیت کمان و کارکرد آن به عنوان نماد سلطنت در ایران‌‌زمین به ویژه در دوران اشکانیان به برجستگی دیده می‌‌شود و تقریباً همه‌‌ی این شواهد هم به همین دوران مربوط می‌‌شوند. در دوران اشکانی گزارش دیو کاسیوس را در دست داریم که سفیران آنتونیوس وقتی به حضور فرهاد چهارم اشکانی بار یافتند او را در حالی دیدند که بر اورنگ نشسته و کمانی در دست دارد و با زه آن بازی می‌‌کند و این حالت نمایشی از جلوه‌‌ی شاهانه‌‌ی فرمانروای ایران قلمداد می‌‌شده و سفیران رومی نیز آن را به همین ترتیب تعبیر کردند. در تاج‌‌نامک ساسانی هم نشانه‌‌ی شاه کمانی که در دست راست و سه تیری که در دست چپ گرفته دانسته شده است.[24] از این رو، کمان زرینی که در گورهای رهبران هون و آلان در جنوب روسیه یافت شده به سنتی سیاسی ارجاع می‌‌داده که در آن کمانگیری نماد جنگاوری محسوب می‌‌شده و شاه همان رهبر کمانداران شمرده می‌‌شده است.

 

 

  1. Waldman and Mason, 2006: 692–694.
  2. Pseudo – Scylax
  3. Eudoxus of Cnidus
  4. هرودوت، کتاب چهارم، بند 110 ـ 117.
  5. Anthony, 2007.
  6. Hippocrates, De Aere, XVII.
  7. Oleg Trubachyov
  8. Pseudo ـ Scylax, Periplus, 70 (Shipley, 2011); Müller, 2010, Vol. 1: 58.
  9. Bailey, 1985: 65.
  10. Apollonius, Argonautica, iii (Race, 2008).
  11. Arrowsmith, Fellowes and Hansard, 1832.
  12. Basternae
  13. Boii, Scordisci, Taurisci
  14. Strabo, 7.3.2.
  15. Strabo, 11.6.2.
  16. Galen, De temperamentis, 2. 5.
  17. Day, 2001: 55–57.
  18. آلتهایم، 1393: 49.
  19. این دیهیم در گور زنی یافت شده و نیم‌تاجی با زنگوله‌های آویخته در جلوی آن قرار دارند.
  20. آلتهایم، 1393: 53 ـ 52.
  21. Ammianus Marcellinus, 19.1.3.
  22. آلتهایم، 1393: 54.
  23. آلتهایم، 1393: 56.
  24. جاحظ، ۱۳۹۲: ۱۰۸-۱۰۹.

 

 

ادامه مطلب: بخش نخست: زمینه‌‌ی ساختاری – گفتار چهارم: اقوام و دولت‌‌های حاشیه‌‌نشین –  پنجم: آلان‌‌ها

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب