بخش نخست: زمینهی ساختاری
گفتار چهارم: اقوام و دولتهای حاشیهنشین
دولت پالمیر
مهمترین دولت سامی مستقر در آسورستان قدیم، سرزمینی بود که رومیان آن را پالمیرا (Palmyra) مینامیدند و در منابع عربی نامش به صورت «تَدمُر» باقی مانده است. استفاده از این نام درستتر مینماید چون خودِ این مردم شهرشان را به زبان آرامی «تِدمُرتا» (ܬܕܡܘܪܬܐ) میخواندند. این کلمه از ریشهی سامی «تمر» به معنای خرما گرفته شده و به نخلستانهای آباد این شهر اشاره دارد. نام یونانی ـ لاتینیِ شهر هم ترجمهای از همین کلمه است. چون در یونانی «پالامِه» () به معنای خرماست.[1] با این همه برخی از پژوهشگران به خاطر حضور واج «د» در میانهی این نام معتقدند این ریشهشناسی نادرست است. مهمترین نظریهی رقیب را اوکانر ارائه کرده و گفته که هر دو نام این شهر ریشهای هوری دارد و از پسوند «مَر» به علاوهی بنِ «تَد» (یعنی دوست داشتن) و «پَل» (یعنی دانستن) مشتق شده و به ترتیب تدمر و پالمیر را نتیجه داده است.[2]
تدمر کمابیش با حُمص امروزین برابر است و یکی از مراکز باستانی تکوین زندگی کشاورزانه است که پیشینهی شهرنشینی در آن به هزارهی دوم پ.م. میرسد. نخستین ساکنان این منطقه در ابتدای هزارهی دوم پ.م. سامیهای عموری بودند. در اواخر همین هزاره آرامیها به تدمر کوچیدند و تا اواخر دوران هخامنشی قبایل عرب هم پایگاهی در آنجا پیدا کرده بودند. در دوران هخامنشی این سرزمین بخشی استوار در اندرون دولت پارس محسوب میشد، اما به دنبال تاختوتاز اسکندر دورانی از ویرانی را تجربه کرد. در 217 پ.م. وقتی ارتش سلوکیها در میدان نبرد رافیا صف آراست، رستهای از سربازان تدمر در جبههاش حضور داشتند که زیر فرمان سرداری به نام زَبدیبعل میجنگیدند و در منابع رومی «عرب» دانسته شدهاند.[3]
با وجود این دادههای روشن و صریح که هویت و قومیت مردم این منطقه را نشان میدهد، در منابع اروپایی گرایشی هست که تدمر را به تمدن یونانی ـ رومی متصل سازند.[4] برداشتی به کلی پرت و نامربوط که با همهی شواهد تاریخی و اسناد موجود ناسازگار است. قومیت مردم تدمر آرامی، عموری و عرب بوده و زبانی که بدان سخن میگفتند گویشی از آرامی غربی بوده که تدمری نامیده میشده و خویشاوند نزدیک زبان نبطی و عربی بوده است. این مردم خطی هم داشتهاند که تدمری نامیده میشود و خطی الفبایی و مشتق از آرامی است که خط رسمی شاهنشاهی ایران در دوران هخامنشی و اشکانی بوده است. خط تدمری 22 حرف دارد، هنگام نوشتناش مثل پارسی و عربی امروزین حروف صدادار نوشته نمیشده و از راست به چپ متنها را بدان مینوشتهاند. قدیمیترین کتیبه به خط تدمری در 44 پ.م. و تازهتریناش در 274 م. نوشته شده است.[5] یعنی به مدت سیصد سال خط ویژهی مردم این شهر هم برای نوشتن زبانشان رواج داشته و کاربرد آن تازه پس از نابودی شهر به دست رومیان است که افول میکند.
هم هویت قومی مردم تدمر بومی منطقه است و هم زبانشان برای یک هزاره پیش از اسکندر در دربارهای آشور و پارس زبان رسمی و دیوانی محسوب میشد. هم اعرابی که به آن منطقه میکوچیدند و هم ساکنان دیگرِ تازهوارد به تدمر به سرعت در جمعیت بومی منطقه حل میشدند و تدمری را به عنوان زبان مادری برمیگرفتند.[6] کاربرد زبان یونانی در آنجا که بسیار مورد تأکید قرار گرفته، تنها در حد ارتباط برقرار کردن با بازرگانان و امیرنشینهای یونانیزبانی رواج داشته که در همسایگیشان در کرانهی مدیترانه و دریای اژه مستقر بودهاند. استفاده از زبان لاتین از آن هم کمیابتر بوده و تنها در ارتباط با فرماندهان مهاجم رومی به کار گرفته میشده است.[7] کاربرد این زبانها در این منطقه بیشک از عربی و پارتی و بعدتر پهلوی کمتر بوده است.
به همین ترتیب هنر، سبک زندگی، جامهها، سلاحها و آداب درباری تدمری در دوران اشکانی و ساسانی کاملاً زیرشاخهای از فرهنگ ایرانی محسوب میشد.[8] خدایانی هم که میپرستیدند ایزدان قدیمی آرامی و کنعانی و میانرودانی بوده که در بافتی متأثر از کیش زرتشتی و آیینهای مغانه بازتعریف شده بود. نهادهای اجتماعی هم یکسره در سنت ایرانشهری تعریف میشدهاند و ارتباطی با نهادهای پولیس یونانی یا سرزمینهای لاتینی نداشتهاند. شورای مشایخ شهر از سرکردههای قبیلهای تشکیل میشده، و بر خلاف سنت یونانی سردارانی که با رای سربازانشان انتخاب شوند در آن جای نمیگرفتهاند. فضاهای عمومی شهر هم بر خلاف آگورای یونانی ماهیت سیاسی نداشته و در بافتی ایرانی به بازار و کاروانسراها مربوط میشده است.[9]
در عصر نرون (قرن اول میلادی) چهار قبیلهی اصلی در شهر سکونت داشتند که همگی سامی بودند و محلههایی به نام خود را بنا کرده بودند که کُماره، مَطّبُل، مَأزُل و (احتمالاً) میطا نام داشتند.[10] تا دوران ملکه زینب، که بیشترین تأکید بر رومی پنداشتن این شهر را میبینیم،[11] به گواهی اسنادِ نوشتهشده در این شهر بیش از بیست طایفه از پنج قبیله در تدمر میزیستهاند که همگیشان آرامی و عموری و عرب بودهاند،[12] که به تدریج سبک زندگی شهری بر تعلقات قبیلهایشان غلبه مییافته و مرزبندی میان طایفههایشان محو میشده است. از این دادهها برمیآید که هیچ ارتباط استوار و محکمی میان این دولت محلی و فرهنگ یونانی و رومی وجود نداشته، جز آنچه به طور طبیعی در وامگیریهای تجاری و هجومهای سیاسیِ ناموفق انتظارش را میتوان داشت.
تدمر در ابتدای دوران اشکانی و همزمان با تثبیت قدرت پارتیان در سوریه آباد شد و شکوفا گشت. دو معبد اصلی شهر، که به بعل و بعل شَمین تعلق داشتند، با خیابانی پهن به هم متصل میشدند که 1/1 کیلومتر درازا داشت و ستون فقرات شهر را تشکیل میداد. معبد بعل شمین که ایزد آسمان بود، از قدیم به صورت بنای کوچکی در این شهر وجود داشت، اما قربانگاه آن تازه به سال 113 م. ساخته شد. معبد بعل، که به پرستش خدای توفان اختصاص داشت، در 32 م. ساخته شده بود.[13] این تاریخها کمابیش همزمان است با توسعهی راه ابریشم به سوی باختر و متصل شدناش به مسیرهای بازرگانی مدیترانه و بالکان، که زیر سلطهی رومیان قرار داشتند. به همین خاطر هم از فرمانروایان و استانداران رومی کتیبههایی در این شهر به جا مانده که نشان میدهد پیشکشهایی را به معبدهای این شهر اهدا میکردهاند.[14]
تدمر در عصر اشکانی یکی از مراکزی بود که رومیان برای تصرفاش سرسختانه میجنگیدند و در جریان کشمکشهای ایران و روم بارها بین دو کشور دست به دست گشت. با این همه، هنر و فرهنگ و بافتِ دینی شهر یکسره شرقی بود و جز اسناد سیاسیای که فرماندهان رومی در شهر نویساندهاند، نشانی از تمدن لاتینی در این منطقه یافت نمیشود. هر دو معبد اصلی شهر یک بار در زمانی که رومیان در قرن سوم میلادی شهر را گرفتند ویران و غارت شدند،[15] و بار دیگر همزمان با نوشته شدن این سطور در سال 2015 م. به دست گماشتگان دیوانه و خونخوارِ نوادگان رومیان باستان، یعنی داعش، با خاک یکسان شدند.
پس از انقراض اشکانیان هم تدمر یکی از امیرنشینهای آسورستان بود که به اشکانیان وفادار ماند و پس از کشته شدن اردوان همچنان در برابر اقتدار ساسانیان مقاومت میورزید. حاکم شهر تدمر در زمان چرخش سیاسی از اشکانیان به ساسانیان مردی بود که رومیان نامش را به صورت اودایناتوس[16] ثبت کردهاند و در برخی منابع اسم رومیاش لوکیوس سپتیموس اودانات[17] را آورده و او را مردی رومی قلمداد کردهاند. در حالی که این برداشت نادرست است. اسم اصلی او اودَینَه (به آرامی: ܐܕܝܢܬ و به عربی اُذَینَة) بوده است، به معنای «دارندهی گوش کوچک». او مردی از تبار امیران محلی تدمر است که در مقطعی با رومیان ارتباط دوستانه برقرار میکند و آن لقب رومی را از این رو در منابع لاتین به او بستهاند. نام کاملش، همچنان که بر کتیبهی معبد بعل یافتهاند، اذینه بن حیران بن وهبالات بن ناصور است.[18] یعنی به خاندانی از امیران محلی تدمر تعلق دارد که دستکم تا چهار نسل پیش، در منطقه نفوذ و قدرتی داشتهاند[19] و قومیتشان بیشک آرامی بوده است،[20] چرا که نامهای حَیران و ناصور آرامی هستند. نام اودینه هم آرامی است، اما شکل عربیاش «اُذینه» هم در برخی منابع آمده و بعید نیست مادرش تبار عرب داشته باشد.[21]
آن کتیبهی معبد بعل که یاد کردیم را حیران اول به سال 251 م. نوشته است، که احتمالاً پسر اذینه بوده[22] که در جوانی به همراه پدرش به قتل میرسد و همسری نامدار به نام زینب داشته است. در ابتدای کار با توجه به تاریخ مرگ این پدر و پسر که در 267 م. قرار میگیرد، برخی از پژوهشگران فرض میکردند که حیران یادشده پدر اذینه شوهر زینب بوده باشد و اذینهای که در کتیبه از او یاد شده پدربزرگ اذینهی مشهور بوده باشد.[23] اما به تازگی کتیبهی دیگری پیدا شد که نشان میداد اذینهی مشهور، به واقع، سازندهی معبد بعل است و تبارنامهای هم که شرحش گذشت در متن نوشتهشده به دست وی تکرار شده است. از این رو، امروز دیگر تردیدی نداریم که این کتیبه به دست حیران پسر اذینه شوهر زینب نوشته شده و اذینهی دیگری پیش از او در کار نبوده است.[24]
کتیبهی دیگری که تا حدودی تبارنامهی این خاندان را روشن میسازد، به سال 159 م. در دورا اوروپوس نوشته شده است. در این تاریخ این شهر بخشی از دولت اشکانی محسوب میشد و درگاه اصلی تجارت با روم بود. در این کتیبه میخوانیم که حیران بن مَلیکو بن ناصور ریاست بازرگانان این شهر را بر عهده دارد.[25] اگر به راستی این کتیبه به اجداد اذینه تعلق داشته باشد، باید خاندانشان را یکی از گروههای بازرگانی دانست که در جریان کشمکشهای مرزی ایران و روم به ثروتی دست یافتند و بعدتر آن را سرمایهی دستیابی به قدرت سیاسی قرار دادند.
زادگاه او در ابتدای کار یکی از امیرنشینهای تابع اشکانیان بوده و چون تولدش را در سال 220 م. دانستهاند، سالهای آغازین زندگی او همچون شهروندی ایرانی گذشته است. در دههی 190 م. امپراتوران روم که خواهانِ برقراری ارتباط دوستانه با این امیران بودند، به اعضای این خاندان شهروندیِ افتخاریِ رم را عطا کردند و برخی از نویسندگان این را نشانهی آن دانستهاند که تدمر در این هنگام تابع روم بوده است. در حالی که سیطرهی سیاسی رومیان در آسورستان با حضور نظامی همراه بوده و در شهرهایی که فتح میکرده و در آن پادگان داشتهاند بسیار به ندرت حق شهروندی به کسی عطا میکردند. موقعیت بعدی وی در ارتباط با رومیان هم نشان میدهد که شاهی مستقل و خودمدار قلمداد میشده و نه امیری تابع و دستنشاندهی رومیان، چون لقبش در دورانهای بعدی که با ساسانیان درگیر نبرد شد، Clarissimus Consularis (به یونانی: ὁ λαμπρότατος ὑπατικός) بوده است و این لقب را در آن دوران به استانداران عالیمقام رومی میدادهاند.[26]
در واقع، اذینه امیری فرصتطلب بود که زندگی خود را در شهری از توابع شاهنشاهی اشکانی آغاز کرد و در دههی 240 م. زمانی که انقراض اشکانیان قطعیت یافت، کوشید تا دولتی خودمختار را در منطقه تأسیس کند. او در این تاریخ خود را حاکم «به آرامی: رُس، به عربی: رأس» تدمر دانست و قدرت را در این شهر به دست گرفت. این لقب انگار برای نخستین بار توسط او در معنی حاکم و شاه به کار گرفته شده باشد.[27] با این همه، هنوز تردید هست که معنایی سیاسی و نظامی را حمل میکرده یا بنا به سنت کهنتر متنهای آرامی بیشتر به نقشی کاهنانه برای اذینه تأکید داشته است.[28] او در پاییز 251 م. و شش ماه بعد از آن دو کتیبه نوشت و در آنها خود و پسرش حیران را با این لقب ستود.[29] او در همین کتیبه اشاره کرده که خودش و پسرش در روم سناتور هم هستند.[30] برخی حدس زدهاند که اذینه ابتدا در دههی 240 م. لقب رأس را در تدمر به دست آورده و بعدتر به سال 250 م. در روم به سناتوری رسیده است. حدس دیگر آن است که این دو همزمان در زمان صلح فیلیپ عرب با ساسانیان رخ داده باشد.[31]
در 253 م. شاپور نخست برای بیرون راندن رومیان از آسورستان لشکرکشی بزرگی کرد و انتاکیه را گرفت. یک تاریخنویس رومی به نام یوحنا مالالاس[32] (491 ـ 578 م.) میگوید که وقتی شاپور در گیرودار بازگشت به میانرودان بود در نزدیکی فرات مورد حملهی سرکردهای به نام اِناتوس[33] قرار گرفت و تلفاتی را تحمل کرد. برخی از تاریخنویسان حدس زدهاند که این اِناتوس همان اذینه بوده باشد.[34] اما دادههای تاریخی در این مورد صراحت ندارد و همتا انگاشتن این دو با هم قدری شتابزده مینماید. در واقع، هیچ نشانهای در دست نداریم که نشان دهد اذینه پیش از سال 260 م. کشمکشی با ساسانیان داشته باشد.[35] دادههایی داریم که نشان میدهد اذینه در این هنگام به ساسانیان وفادار نبوده و به همین خاطر مغضوب شاپور محسوب میشده است، اما موقعیتش در حدی نبوده که بخواهد به ارتش ساسانی تاخت آورد.
به گزارش پتروس پاتریکیوس[36] وقتی شاپور در همین سال 253 م. برخی از قرارگاههای بازرگانان تدمر را در عَناه و بعدتر (در 256 م.) در دورا اوروپوس تعطیل کرد، واکنش اذینه آن بود که کاروانی از پیشکشها و هدایا را برای دلجویی و ابراز وفاداری نزد شاپور بفرستد. اما انگار سرکشیاش از همان دوران برای شاهنشاه ایران نمایان بوده، چرا که شاپور دستور داد هدایا را دریافت نکنند و به رودخانه بریزند![37] برخی از جمله کنتهوفن و درینکواتر[38] این رخداد را به سال 253 م. و زمان درگیری شاپور و رومیان مربوط میدانند. در مقابل، واتسون آن را در 256 م. قرار میدهد[39] و برخی دیگر میگویند پس از شکست والریانوس و مرعوب شدن حاکمان محلی بود که اذینه هدایایی برای شاهنشاه فرستاد.
درست در همین حدود است که میبینیم رومیان به اذینه لقب کنسولاریس میدهند. پنج تا از کتیبههایی که چنین لقبی را برای او به کار گرفتهاند به سال 596 سلوکی مربوط میشود که با 258 م. برابر است. این اسناد لزوماً دامنهی سیطرهی سیاسی اذینه را نشان نمیدهد و چه بسا به اتحاد میان شهرها و پیشکشهای رسمی متحدان به هم دلالت داشته باشد. چنان که یکی از این نبشتهها که تاریخ هم ندارد، بر پایهی ستونی مرمری در شهر صور یافت شده و بر آن میخوانیم که «پیشکش به سپیتیموس اودایناتوس (اذینه) بسیار نامبردار، مهاجرنشین سپتیمیان در صور». این نبشته آشکار است توسط گروهی از وابستگان به اذینه در این شهر که به صورت مهاجر در آنجا میزیستهاند به او پیشکش شده،[40] اما از اینجا نمیشود نتیجه گرفت که اذینه حاکم صور بوده، چنان که بسیاری از تاریخنویسان چنین فرضی کردهاند.[41]
در این سالها اسناد اداری رومی هیچ اشارهای به استاندار و حاکم سوریه و فنیقیه نمیکنند و همین باعث شده برخی اذینه را با چنین استانداری همتا بگیرند.[42] اما این را میدانیم که استانداران رومی همگی رومی بودهاند و در مناطقی سیطره داشتهاند که پادگانها و لژیونرهای رومی در آن حضور دارند و اصولاً همواره استقرارشان نظامی و اشغالگرانه بوده است. از این رو، برداشت مرسومی که آسورستان را در این هنگام استانی رومی میداند و اذینه را نیز از سویی مردی رومی باز مینمایاند و از سوی دیگر وی را استاندار دولت روم میشمارد، به کلی نادرست است. احتمالاً بعد از آن که شاپور آسورستان را پس گرفت، رومیان تنها امیر خودمختار آن قلمرو را با القاب بزرگ نواختند و کوشیدند وی را به اردوی خود وارد کنند. اذینه آشکارا در این هنگام لگام احتیاط را از دست نداده بود و همچنان در جلب نظر شاپور میکوشید. اما آشکار است که در مقام دولتی حایل استقلال خود را حفظ کرده و شاید به همین خاطر ساسانیان با سردی با او روبهرو میشدند.
به این ترتیب، چنین مینماید که رومیان که در آغاز به اشتباه گذار دودمانی در ایران را فرصتی برای مداخله میپنداشتند، پس از پیشرویهای ساسانیان در آسورستان به اذینه نزدیک شده و لقب کنسولاریس را به او داده باشند. به احتمال زیاد با این سودا که در جریان لشکرکشی امپراتور به ایران با قوای خویش به رومیان بپیوندد. این کمابیش بدان معنا بود که اقتدار مستقل او را زیر عنوان استانداری عالیمقام به رسمیت میشناسند، اگر که در جنگِ پیش رو جانب رومیان را بگیرد. بیشک اذینه در مقطعی چنین کرده و این احتمالاً تا حدودی از سر ناچاری بوده است، چون در همین تاریخ امپراتور والریانوس با ارتشی بزرگ به ایرانزمین حمله کرد و سپاهیان خود را در آسورستان مستقر ساخت.
در 260 م. والریانوس با ارتش بزرگ هفتاد هزار نفرهای به آسورستان تاخت و تا ادسا پیش رفت. در آنجا از شاپور شکستی سهمگین خورد و کل ارتشاش از میان رفت و خودش هم به اسارت افتاد. قوای ساسانی علاوه بر پس گرفتن آسورستان و فتح انتاکیه، کاپادوکیه و کیلیکیه در آناتولی را نیز گرفتند. در این میان بود که وفاداری اذینه به رومیان محک خورد. دادههایی هست که نشان میدهد اذینه در اواخر تابستان 260 م. قوای ساسانی را در جایی بین زوگما[43] و ساموساتا در غرب فرات شکست داده باشد. این برداشت که بعد از این جنگ اذینه بر کل آسورستان سیطره یافت در کتابهای تاریخ کلاسیک فراوان تکرار شده،[44] اما با توجه به جمعیت تدمر و دایرهی حرکت سپاهیان اذینه بسیار بعید مینماید. در واقع، حملهی او به شاخهای از ارتش ساسانی در غرب فرات بیشتر به دستاندازیای موقت و دفع حملهی ساسانیان به قلمرو تدمر میماند، تا کوشش برای گسترش قلمرو حاکمیت اذینه. چون که پس از آن هم در کشاکش رقیبان رومی (گالینوس و فلاویوس ماکریانوس) در سوریه خبری از او نمیشنویم و از درگیری دیگری هم با ایرانیان نشانی نمیبینیم.
در واقع، در سال بعد از این نبرد نشانی از او در تاریخها نیست و گویا اذینه در تدمر آرام گرفته باشد و این نشان میدهد در آشوب این سالها نقش تعیینکنندهای بر عهده نداشته است. تازه در پاییز 261 م. است که بار دیگر سربازان تدمر به حرکت درمیآیند، اما این بار حریفشان رومیهای مستقر در سوریه هستند. تا این تاریخ گالینوس بر ماکریانوس چیره شده و او را با پسرش به قتل رسانده بود. در بهار 261 م. وقتی رومیان به رهبری کوویتوس و بالیستا از ساسانیان شکست خوردند و به حمص پناه بردند، اذینه به این شهر تاخت و با همدستی مردم این شهر سرداران رومی را به قتل رساند.[45]
تاریخنویسان اروپایی این دو سردار رومی را غاصبانی دانستهاند که با گالینوس مخالفت میکردهاند و از این رو، حرکت اذینه را به حمایتش از تاجوتخت امپراتور حمل کردهاند، گویی که استانداری رومی بوده و وظایف جاری خود را انجام داده باشد. اما این برداشت نادرست است. اذینه نسبت به گالینوس که در این هنگام مقام امپراتوری را به دست گرفته بود هیچ وفاداریای نشان نمیداد و پیشتر هم کاری در راستای تثبیت قدرت او انجام نداده بود. به احتمال زیاد حملهی اذینه به آنها ربطی به سیاست داخلی روم نداشته و به سادگی کوشش امیری محلی برای ریشهکن کردن رومیان و بسط دایرهی قدرت خودش بوده است. امپراتور روم در این هنگام قوایی در سوریه نداشت و از این رو به همان سیاستِ پیشین ادامه داد و اذینه را در القاب افتخارآمیز غرق کرد و او را Corrector totius orientis نامید، که یعنی فرماندار کل مناطق شرقی![46]
اما اذینه خود در کتیبهای که در همین حدود نوشته خود را به آرامی «متقننا»ی شرق مینامد، که یعنی قانونگذار و نظمدهنده.[47] این کلمه را شاید بتوان مترادفی برای Corrector لاتین در نظر گرفت. اما معلوم است که این برابری استوار نبوده است. چون حیران بن اذینه کمی بعد خود را در همین جایگاه به آرامی «پنرتتا» نامید که گویا ترجمهی دقیقی از اِپانورتوثِس[48] () یونانی باشد که خود برابرنهادی است دیوانی برای Corrector.[49]
اذینه سال بعد (262 م.) کوشید تا با فتح شهرهای همسایه یک پادشاهی مستقل برای خود درست کند. اودایناتوس کرهه و نصیبین را گرفت و تا نزدیکی تیسفون پیشروی کرد. در این هنگام متحد رومیان بود و امپراتور گالینوس برای سپاسگزاری از این همدستی به او لقب امپراتور داد! این گالینوس پسر والریانوس امپراتوری ناتوان بود که پس از پدر بر تخت نشست و تازه توانسته بود با زحمت زیاد بر شورش فلاویوس ماکرینوس غلبه کند. او در قلمرو آسورستان و آناتولی بسیار ناتوان بود. یعنی قدرت اذینه در این هنگام در منطقه از رومیان بیشتر بوده و از این رو خطاست اگر او را تابع رومیان بپنداریم. آشکار است که اذینه از آشوب برخاسته از جنگ ایران و روم بهره جسته بود و میکوشید در این میان دولتی برای خود تأسیس کند. او در 262 م. به کرانههای فرات و نصیبین و حران هجوم برد و کار را به جایی کشاند که تا نزدیکی دروازههای تیسفون پیشروی کرد. البته حملهی او به میانرودان پس زده شد، اما برایش اعتباری کافی فراهم آورد تا خود را شاهنشاه (ملکا ملک) بنامد. استفاده از این لقب و فرو نهادن لقب امپراتور، که به طور رسمی از طرف رومیان به او داده شده بود، نشان میدهد که اذینه یکسره خود را در درون سپهر تمدن ایرانی تعریف میکرده، و در واقع مدعی جانشینی اشکانیان بوده است. در 263 م. اذینه همزمان با بستن این لقب بر خود پسرش حیران اول را هم به مقام جانشین و شریک سلطنت برکشید.
این پسر سرداری لایق بود و پیشتر در جنگ اروندرود فرمانده بود و سپاهیان تدمر زیر فرمانش با موفقیت با ارتش ساسانی درآویخته بودند.[50] او در این تاریخ نام هرودیانوس را هم به خود داد[51] که نام لاتینیشدهی شاهان قدیمی یهودیه در عصر اشکانی است. کتیبهی دیگری هم به نام حیران وجود دارد که برخی آن را به پدر اذینه نسبت داده و تاریخش را 251 م. دانستهاند[52] و برخی دیگر مانند هارتمان[53] آن را مربوط به همین شخص دانستهاند. چرا که نام هرودیانوس در نسخهی یونانی کتیبه آمده و شکل یونانیشدهی حیران را نشان میدهد.[54]
در 266 م. اذینه بار دیگر قوای خود را بسیج کرد و این بار از آشوب برخاسته از هجوم اقوام آلمانی به آناتولی سود جست و کوشید به همراه پسرش شهر هراکلیا پونتیکا[55] در منطقهی بیتینا را فتح و غارت کند. این شهر در قلب قلمرو آسیایی روم قرار داشت و حمله به آن نشان میدهد که اذینه همچون نیرویی محلی و خودسر عمل میکرده و تابع امپراتوران روم نبوده است. به هر رو، اذینه در این لشکرکشی شکست خورد و در 267 م. هم خودش و هم پسرش کشته شدند. احتمالاً نیروهایی که او را از بین بردند، تابع امپراتور گالینوس بودهاند. منابع رومی میگویند اذینه در جریان جشنی در اردوگاه خود ترور شد و قاتلش برادرزادهاش مائونیوس یا ماکونیوس[56] بوده[57] است. دربارهی انگیزهی این قتل داستانهای زیادی ساختهاند که پذیرفتنی نمینماید. گزارش «تاریخ امپراتور» که میگوید همسرش زینب در این توطئه دست داشته، و گزارش ادوارد گیبون که میگوید ماکونیوس از عمویش رنجیده بود، چون هنگام شکار او را خوار و خفیف کرده بود،[58] به نظر افسانهپردازی میرسد. احتمال نیرومندتر آن است که رومیان که قلمروشان مورد حمله قرار گرفته بود با یکی از سرداران و خویشاوندانش کنار آمده و او را کشته باشند. از سوی دیگر، بعید نیست که زینب هم در ماجرا دست داشته باشد، چون حیران پسرِ همسر قبلی اذینه بود و رقیب فرزند خردسال او، وهبالات، محسوب میشد. به هر رو، زینب بیدرنگ بعد به خونخواهی شوهرش برخاست و این ماکونیوس را به قتل رساند.
به این ترتیب، وقتی در بهار 267 م. اذینه کشته شد، زنش زینب (زنوبیا) به قدرت رسید و به همراه با پسرش وهباَلات حکومت کرد. برای آن که درجهی تحریف هویت حاکمان پالمیر نمایان شود کافی است به این نکته اشاره کنیم که در منابع رسمی تاریخ مدرن از جمله تارنمای پربینندهی ویکیپدیا نام پسر اذینه را «لوکیوس لولیوس اورلیوس سپتیموس وابالاتوس آتِنودوروس»[59] نوشتهاند! گویی اصراری در کار باشد که با ردیف کردن زنجیرهای از نامهای لاتین و یونانی بر هویت رومی وی پافشاری کنند، در حالی که این مرد در دوران زندگی خود در زادگاه خود و مرکز قدرتش هرگز با چنین اسمی شناخته نمیشده است. او مردی سامی و آرامی بوده به نام وهباَلات بن اذینه که نام مادرش هم زینب بوده است. نامش وهبالات (در آرامی: והב אלת) یعنی «هدیهی ایزدبانو» و چون اَلات یا ایزدبانو در تدمر (و همچنین لات در حجاز و مکه) با ایشتار بابلی برابر انگاشته میشده، از این رو نویسندگان یونانیزبان این ایزدبانو را با آتنا همتا انگاشتهاند و نامش را به آتنودوروس ترجمه کردهاند.[60] این نکته که خودش و مادرش با رومیان ارتباطی سیاسی داشتهاند، باعث شده تا القابی رومی هم برایش جعل کنند. اما برای آن که ماهیت ارتباط ایشان با روم مشخص شود، کافی است به رفتار سیاسیشان بنگریم که یکسره ضدرومی است و در راستای بیرون راندن رومیان از سوریه و تشکیل قدرتی بومی در برابر ایشان بوده، و در نهایت هم به بهای جانشان تمام شد.
وقتی اذینه به سال 267 م. در آناتولی به قتل رسید، زینب در تثبیت قدرت خود دچار اشکال شد. به خصوص که رقیبی در میان خویشاوندانش داشت که همان ماکونیوس باشد. در این دوران زینب در پی جلب پشتیبانی روم بود، از این رو، بر سکههایش به خط لاتین نام پسر خود را مینوشت و تصویر امپراتور کلودیوس را هم نقش میکرد و او را با لقب آگوستوس مینواخت. اما به محض آن که ماکونیوس به قتل رسید و قدرت زینب در تدمر تثبیت شد، دشمنیاش با رومیان را نمایان ساخت. در 271 م. نقش امپراتور از سکهها ناپدید شد و مادر و پسر به خودشان لقب آگوستا و آگوستوس دادند و به این ترتیب ادعا کردند از قدرتی همتای امپراتور روم برخوردارند. وهبالات در این هنگام کودکی خردسال بیش نبود، چون مادرش تازه در 258 با اذینه ازدواج کرد و گویا در 266 م. وهبالات را زاده باشد. بنابراین این شاه جوان در زمان مرگ پدرش دستبالا 9 سال و به احتمال زیاد دو سال داشته است.
این ملکهی سیاستمدار را که جانشین اذینه شد یونانیان زِنوبیا (Ζηνοβία) مینامیدند، که شکلی دگرگونشده از «بت زبای» (בת זבי) آرامی و «الزباء» عربی است.[61] نام او را بر اساس یک ریشهشناسی عامیانه به معنای «زندگی زئوس» گرفتهاند. یعنی بخش اول نام یونانیاش «زِنو ـ» را «منسوب به زئوس» تفسیر کرده و بخش دوم «بیا» را به معنای «زندگی» در یونانی دانستهاند. این تفسیر از آنجا برخاسته که زنوبیا خود در روایتی خویشتن را از تبار شاهان دورگهی مقدونی ـ هخامنشی سلوکی و خویشاوند با کلئوپاترا دانسته است.[62] اما متن یادشده لافی سیاسی است که برای پیوند دادن وی با خاندان مقدونیِ حاکم بر مصر اعلام شده و با کوشش وی برای چیرگی بر بخشی از قلمرو مصر مربوط میشود. در واقع، چنین مینماید که این لاف گزاف بوده باشد و پیوندی میان خاندان زنوبیا و یونانیان برقرار نبوده باشد، چرا که نام خویشاوندان دیگرش (از جمله پسرش) را در دست داریم و اینها همگی ریشهای آرامی دارند.[63] نام اصلی وی هم بتزبای ــ یعنی دختر (بت/ بنت) گیسوبلند (زبای/ الزباء) ــ بوده و در همهی منابع تدمری اسمش را به این شکل نوشتهاند. یعنی چنین مینماید که شکل یونانیشدهی زنوبیا ابداعی سیاسی برای برقراری ارتباط با یونانیان ساکن اسکندریه بوده باشد، که برای مدتی به دست این زن جنگاور فتح شده بود.
شواهدی هم که نشان میدهد این زن پیوندی با یهودیان داشته، به نظر بخشی از گفتمان ضدیهودی اسقفهای مسیحی اسکندریه بوده و اعتبار تاریخیاش مشکوک مینماید. در میان نویسندگان جهان باستان مشهورتر از همه بیستمین اسقف اسکندریه آتاناسیوس اسکندرانی (296 ـ 373 م.)[64] است که میگوید که او زنی یهودی بوده و از نظر دینی مرید پاول ساموساتایی[65] (270 ـ 275 م.)، اسقف انتاکیه، بوده است. بر مبنای اسناد بازمانده از گورستانهای بیتشعاریم میدانیم که جمعیتی از یهودیان در این شهر میزیستهاند[66] و بنیامین تودلایی در قرن دوازدهم میلادی شمار ایشان را دو هزار تن تخمین زده است.[67] به همین خاطر برخی از نویسندگان معاصر حرف آتاناسیوس اسکندرانی را پذیرفتهاند و یهودی بودن این ملکهی مقتدر را دلیلِ روابط دوستانهاش با ربیهای یهودی دانستهاند.[68]
در میان این نقل قولهای پراکنده دقیقترین گزارش همان است که طبری به دست داده و الزباء را دختر یکی از سران قبایل عمالقه به نام عمرو بن ظرب بن حسان میداند و میگوید این زن و خاندانش با اعراب پیوند داشتهاند. این را میدانیم که در حدود زمان ظهور اسلام اعراب در آسورستان و منطقهی تدمر پایگاهی استوار پیدا کرده بودند و در این شهر بخشی از طبقهی اشراف را تشکیل میدادهاند.[69] از این رو، هیچ بعید نیست که پیوندهایی میان خاندان زینب و این قبایل برقرار بوده باشد. به گزارش طبری پدر زینب ــ عمر بن ظرب ــ به دست اتحادیهی قبایل تنوخی ساکن بحرین به قتل رسید و پس از او دخترش به ریاست قبایل عمالیق رسید.[70] این برداشت که تاریخ و تبارنامهی این زن را در بافت قبایل سامی منطقه قرار میدهد واقعگرایانهتر از گزارش رومیان یا تبلیغات سیاسی تدمریها در مصر است که یا با ابهام شدید دست به گریبان است و یا به لاف و گزافهایی با اهداف سیاسی منحصر میشود. نمونهای از این لافها را در تاریخ پر غلطِ آگوستا میخوانیم، در آنجا که میگوید نام پدر زنوبیا آخیلئوس بوده که به دست غاصبی به نام آنتیوخوس به قتل رسید![71]
اگر سرراستترین و محکمترین احتمال را برگیریم و تبار سامی را برای بتزبای بپذیریم، این گزارش که نام عربیِ زینب شکلی دگرگون شده از همین اسم بوده معقول و پذیرفتنی خواهد نمود. به همین خاطر در این متن چون بنا به آوردن نامها به آشناترین شکلشان برای پارسیزبانان است، این ملکه را نیز زینب خواهم نامید، هر چند این شکل از برخواندن نام او قاعدتاً در حجاز و عربستان رواج داشته و یونانیان او را زنوبیا و مردم زادگاهش وی را بتزبای مینامیدهاند.
چنان که گذشت، در 269 م. قدرت زینب در تدمر به قدری تثبیت شده بود که دیگر به حمایت اسمی رومیان نیازی نداشته باشد. در این هنگام تدمر نزدیک به دویست هزار نفر جمعیت داشت[72] و بعد از انتاکیه بزرگترین شهر آسورستان به شمار میآمد. زینب در این هنگام ارتش خود را بسیج کرد و به مصر لشکر کشید. او سوارکاری ماهر بود و پا به پای سربازانش پنج شش کیلومتر با سلاح پیادهروی میکرد. از این رو، احترام و محبوبیت زیادی نزد مردم تدمر داشت و جنگاورانش او را با لقب ملکهی جنگاور میستودند. سردار نامدارش زَبدا[73] نام داشت و در جریان حمله به مصر موفق شد با سرداری مقدونی به نام تیماگِنس[74] که رهبر سربازان بومی اسکندریه بود تبانی کند و رومیان را از مصر بیرون براند. قوای رومی که زیر فرمان سرداری به نام تِناگینو پروبوس[75] میجنگیدند، کوششی ناموفق برای پس گرفتن اسکندریه انجام دادند، اما شکست خوردند و پروبوس را که گرفتار شده بود به امر زینب گردن زدند. زینب در این هنگام خود را نوادهی کلئوپاترا دانست و ادعا کرد که با مقدونیان و یونانیان خویشاوندی دارد و در جلب نظر یونانیان و مقدونیان ساکن اسکندریه کوشید. همین بخشِ زودگذر و کوچک از تبلیغات سیاسیِ اوست که امروز با شوق و ذوق بسیار تکرار میشود و انگارهی تاریخی او را به چارچوبِ آهنین یونان ـ روم پرچ کرده است.
زینب پس از فتح شمال مصر به تدمر بازگشت و با ارتشی بزرگ از آنجا به شمال لشکر کشید و سوریه و بخش بزرگی از آناتولی را از قوای رومی پاکسازی کرد. او تا آنکارا و کلسدون پیش رفت و اردوگاههای رومی را به تسلیم وا داشت و اتباع رومی را کشتار کرد. از اینجا روشن میشود که رومی پنداشتن تدمر و این فرض که استانی زیر فرمان امپراتور روم بوده تا چه پایه نادرست و دور از واقعیت است. در واقع، سیاست زینب دقیقاً همان بود که اردشیر بابکان پنجاه سال پیش به رومیان اعلام کرده و بیرون راندنشان را از قلمرو قدیم هخامنشیان خواسته بود. پیوندهای میان مردم تدمر و ایرانیان و دشمنیشان با رومیان وقتی روشنتر میشود که دریابیم کمی بعد وقتی پاتک رومیان آغاز شد، ارتش ساسانی به یاری تدمر برخاست و کوشید از سقوط این شهر جلوگیری کند.
در زمان تاختوتازهای زینب در آناتولی و مصر، در روم امپراتور اورلیانوس[76] (215 ـ 275 م.) بر سر کار بود. او تازه در 270 به قدرت رسیده بود و با هجوم قبایل گل در مرزهای غربی روم درگیر بود. اورلیانوس در 272 م. از جنگ با گلها فراغت یافت و سی تا پنجاه هزار سپاهی بسیج کرد و به سوریه لشکر کشید. زبدا و سوارهنظام تدمر در انتاکیه با رومیان روبهرو شدند، اما به سال 272 م. در نبرد ایمای[77] ــ در ریحانلی امروزین، نزدیک انتاکیه ــ شکست خوردند و ناگزیر به شهرشان بازگشتند. اورلیانوس به تدمر حمله برد و آنجا را در محاصره گرفت. چنین مینماید که در نهایت خیانت یکی از شیخهای تدمر، به نام حدودان، راه ورود رومیان به تدمر را گشوده باشد.[78] به این ترتیب، اورلیانوس در نبردی خونین بر قوای زینب پیروز شد. زینب و وهبالات سوار بر شتر و با یاری نیروهای ساسانی موفق به خروج از تدمر شدند و در راه پناه بردن به ایران بودند که در کرانهی فرات به دست رومیان اسیر شدند. رومیان دست به کشتار مردم تدمر گشودند و با خشونت مقاومت ایشان را سرکوب کردند. اورلیانوس دستور داد تا تدمر را با خاک یکسان کنند و به این ترتیب اهالی شهر کشتار شدند و همهی خانهها غارت شد و بناها را یکسره ویران کردند.[79]
چنین مینماید که اورلیانوس در این میان زبدا و وهبالات را نیز به قتل رسانده باشد. یکی دیگر از کسانی که در این میان کشته شد مشاور و حکیم دربار زینب بود که مردی سوری بود که نامش در منابع رومی به صورت کاسیوس لونگینوس[80] ثبت شده است، اما این قاعدتاً نام اصلیاش نبوده، چون تردیدی نداریم که از اهالی سوریه بوده و به احتمال زیاد از اهالی شهر تدمر محسوب میشده است. او فیلسوفی افلاطونی بود و بر زبان یونانی تسلط داشت و به خاطر استادیاش در فن بلاغت و خطابه نامبردار بود.[81]
رومیان زینب را زنده نگه داشتند و او را در غل و زنجیر به رم بردند تا در مراسم جشن پیروزی امپراتور به نمایشاش گذارند. بیشتر شواهد تاریخی نشان میدهند که زینب را کمی بعد در رم به قتل رساندند. برخی میگویند او را گردن زدند و برخی دیگر میگویند خودش برای رهایی از آزارهایی که میدید اعتصاب غذا کرد، یا شاید هم در اثر گرسنگی دادن کشته شده باشد. چند قرن بعد داستانهایی دربارهی این که امپراتور زینب را آزاد کرد و او در رم به بانویی سیاستمدار و فیلسوف تبدیل شد بر سر زبانها افتاد که در قرنهای اخیر اپراها و رمانهای زیادی بر مبنایش ساخته شد. اما این روایتها بیبنیاد است و گواهان تاریخی قدیمی نشان میدهند که این زن جنگاور بعد از تحمل خواری و خفت فراوان در رم به قتل رسیده است.
حملهی رومیان و افول تدمر با تغییر گرانیگاه قدرت در میان قبایل عرب همراه بود. این نکته که تدمر، با وجود سرکشی و خودمختاریاش، در سپهر سیاسی ایران قرار داشته و نه روم، از اینجا روشن میشود که پس از نابودی تدمر شاخهای دیگر از عربها قدرت و نفوذ یافتند که به تصریح طبری دستنشانده و تابع ساسانیان بودند. چنین مینماید که پس از نابودی تدمر مرکز اقتدار اعراب به جنوب گراییده باشد و این بار قبایل مضر و ربیعه بودند که اهمیت یافتند. رهبر ایشان عمرو بن عدی بن نصر بن ربیعه بود که به گزارش طبری از دوران شاپور نخست از سوی شاهنشاه ساسانی بر «صحرای عراق و حجاز و جزیره» فرمان میراند. پسر او امرؤالقیس مشهور بود که طبری وی را اولین «پادشاه از آل نصر بن ربیعه و عمال ملوک پارسیان» دانسته که مسیحی شد.[82]
چنین مینماید که انتقال قدرت از تدمر به جنوب با نوعی گذار جامعهشناختی در بافت سیاسی اعراب نیز همراه بوده باشد. یعنی پس از این سرکردههای عرب دیگر شاهانی شهرنشین و متمدن مانند حاکمان تدمر و رُها نیستند و رهبرانی قبیلهای هستند که فرهنگ بادیهنشینی دارند و از هر فرصتی برای دستاندازی و غارت شهرها بهره میجویند. چنین مینماید که درگیریها با قبایل عرب از همان ابتدای کار و دوران امرؤالقیس آغاز شده باشد. چون ساسانیان او را از رهبری اعراب عزل کردند و او با قبیلهاش به میان رومیان کوچید و مسیحی شد. این که دلیل گریزش را مسیحی شدناش دانستهاند، درست نمینماید. پدر او مانوی بوده و فرار او کمابیش با وقتی که مانی پیامبر به قتل رسید همزمان است. از این رو، اگر هم درگیری دینیای وجود داشته، احتمالاً به مانوی بودن او مربوط میشده است. اما این جریان بعدتر که در قلمرو روم به مسیحیت گرویده، در منابع مسیحی به این ترتیب بازنویسی شده و به گرایش او به مسیحیت تعبیر شده است. اما احتمال دیگری هم هست و آن هم این که امرؤالقیس به سنت قبایل عرب در شهرها غارتی کرده باشد و به این خاطر ساسانیان عزلش کرده باشند. این احتمال از آنجا تقویت میشود که پس از دوران او حملههای غارتگرانهی اعراب به مراکز شهری تداوم مییابد، تا دوران شاپور دوم که پاتک انتقامجویانهی دولت ساسانی آغاز میشود.
با مرور مسیر لشکرکشی شاپور دوم برای تنبیه اعراب میتوان تا حدودی به مرکز ناآرامیها پی برد و این قاعدتاً با مرکز تازهی سیاسی اعراب پس از افول تدمر همسان است. طبری میگوید که نخستین کار سیاسی شاپور پس از به قدرت رسیدن آن بود که با هزار تن برای سرکوب اعراب غارتگر به حرکت درآمد و در این سرزمینها تاختوتاز کرد: بحرین، قلمرو قبایل تمیم و بکر بن وائل و عبدالقیس در هجر، دیار عبدالقیس، یمامه، دیار بکر، قلمرو تغلب در شام. به این ترتیب، روشن میشود که قبایل سرکش عبارت بودهاند از: بنیتمیم، بنیعبدالقیس و بنیتغلب.
طبری گزارش مهمی هم از پیامد لشکرکشی شاپور به دست داده و گفته که این قبایل عرب را پس از مطیع شدنشان در قلمروهایی تازه سکونت داد و احتمالاً این به مرزبندی چراگاههای قبایل کوچگرد و چه بسا کوشش برای تختهقاپو کردنشان مربوط شود. چون طبری تأکید میکند که دستکم یکی از موارد با ساخت شهر انبار برای بنیحنظله همراه بوده است. همچنین او در جریان نام بردن از قبایل و محل اسکانشان علاوه بر انبار و بازسازی شوش به تأسیس شهر ایرانخرهشاپور (کرخ) هم اشاره میکند. شاپور بنیتغلب را در دارین در بحرین نشاند، در جاهایی که هیج و خط نام دارد. بنیعبدالقیس و تیرههایی از تمیم را در هجر اقامت داد، بنی بکر بن وائل را به کرمان فرستاد، بنی حنظله را به رمیلهی اهواز گسیل کرد.
این نکته که بخشی از این تبعیدگاهها در دل ایرانشهر قرار داشته است نشان میدهد که شاپور و ایرانیان آن روزگار قبایل عرب را یکی از اقوام ایرانی میدانستهاند و قلمرو جغرافیایی بحرین و هجر و دیار بکر را با اهواز و کرمان یکی میانگاشتهاند و از همه به یک شکل برای متمدن ساختن قبایل بدوی و از میان بردن خطر غارتگریشان استفاده میکردهاند. با این همه، قبایل عرب همچنان سرکش باقی ماندند و کمی بعد که یولیانوس مرتد (که طبری نامش را به صورت للیانوس ثبت کرده) به ایران حمله کرد، به روایتی صد و هفتاد هزار تن از اعراب به سپاه او پیوستند.[83] این رقم بیشک نادرست است و شاید کل جمعیت هوادار روم در میانهی سرزمین سوریه یا جزیره باشد که جمعیت کل آن در این هنگام از دو میلیون تن افزونتر بود.[84] به هر صورت، حتا این اعراب هم گویا دل با ایرانیان داشتهاند چون یکی از علل شکست یولیانوس را خیانت ایشان دانستهاند و خودِ یولیانوس هم به دست سوارکاری عرب که در ارتش ساسانیان بود به قتل رسید.
چنین مینماید که در غوغای لشکرکشی یولیانوس رهبری اعراب بین دو خاندان دست به دست شده باشد. شاپور پس از عزل امرؤالقیس اوس بن قلام از بنی عمرو بن عملیق را به جای او برکشید. اما کمی بعد جحجبا بن عتیک بن لخم بر او بشورید و او را کشت و جانشیناش شد و ساسانیان هم او را به رسمیت شمردند. طبری میگوید که پس از او امرؤالقیس بار دیگر به رهبری اعراب رسید و این احتمالاً به زمان حملهی رومیان و همدستی اعراب با ایشان مربوط میشود. هر چند طبری آورده که او تابع و دستنشاندهی یزدگرد بزهکار بوده و پس از مرگش هم شاهنشاه جانشینش را برگزید که پسرش نعمان بود و بر حیره حاکم شد.[85]
در این هنگام عربستان استانی مهم و استوار در دولت ساسانی بوده، چون میبینیم که شاه بعدی ساسانی نزد همین نعمان و در عربستان پرورده میشود. همچنین این را میدانیم که نعمان بن امرؤالقیس به نمایندگی از طرف ایرانیان به موضع رومیان در شام حمله میبرده است و دو رستهی تنوخیها و پارسیها، که سرکردههایشان به ترتیب دوسر و شهبا نام داشتند، به نمایندگی از یزدگرد در این نبردها او را همراهی میکردند.[86] وفاداری قبایل عرب شمالی به ساسانیان تا چند نسل بعد پا برجا باقی ماند و حتا در جریان حملهی مسلمانان نیز همچنان همین قبایل خط مقدم مقاومت در برابرشان محسوب میشدند. با این همه، باید این نکته را در نظر داشت که قبایل عرب حجاز که اسلام آوردند و فروپاشی دولت ساسانی را رقم زدند، دنبالهی جمعیتی بدویترِ همین قبایل شمالی محسوب میشدند و خویشاوندیهای پیچیدهای هم میانشان برقرار بوده است.
پس از ویرانی شهر تدمر به دست رومیان، روند زوال شهرنشینی در قبایل عرب آغاز شد و به چیرگی نهاییِ بادیهگردانِ حجاز و نجد بر سراسر منطقه انجامید. رومیان پس از از میان بردن تدمر کوشیدند در میان قبایل عرب دیگر متحدانی برای خود بیابند. مهمترین نیرویی که در این هنگام گرایشی به سمت رومیان نشان داد و در عمل به سایر اعراب خیانت کرد، تیرهی نبطی بود. مرکز نبطیه شهر بُصری در 180 کیلومتری دمشق بود که توسط اتحادیهای از تیرههای بنی ازد تأسیس شده بود. این اتحادیه در حدود سال 490 م. به مسیحیت گروید و به اتحادی با رومیان دست یافت. به شکلی که پس از تأسیس این شهر به روم خراج میداد و کمابیش همچون نیرویی مرزی در برابر ساسانیان عمل میکرد.
این نیرو همان بود که بعدتر با نام دولت غسانی شهرت و اعتبار یافت. چنین مینماید که در ابتدای کار این امیران عرب با رومیان ارتباطی دوستانه برقرار کرده باشند. اسنادی هست که نشان میدهد در 502 ـ 503 م. نبطیهای این منطقه وارد اتحادی با رومیان شده و در ازای دریافت کمک مالی همپیمان (foedus) روم به شمار میآمدهاند. این تعبیر «متحد و همپیمان» همان است که در آرامی «قَریشا» (از ریشهی قَرما: گرد آمدن و جمع شدن) نامیده میشده و پژوهشگران مکتب ایناره معتقدند نام قریش از آنجا مشتق شده است.[87]
نبطیها اتحادیهای از قبایل مهاجم و غارتگر بودند که پیشتر هم به خاطر حمله به شهرهای قلمرو ایران با سرکوب ساسانیان روبهرو شده بودند. به گزارش شاهنامه نخستین جنگ شاپور دوم وقتی به هجده سالگی رسید با طایر، شاه غسانیان، روی داد که پیشتر به تیسفون هم حمله کرده و آن شهر را غارت کرده بود. آنگاه به یاری دختر طایر، که مادرش زنی به نام نوشه از اسیران تیسفون بود، بر طایر دست یافت و او را کشت.[88]
چنین مینماید که از زمان فرو افتادن تدمر غسانیها به تدریج دولتشهری مستقل و خودمختار را تأسیس کرده باشند و این احتمالاً با تشویق رومیان همراه بوده است. چون دیوانسالاری روم رهبران نبطی را در القاب افتخارآمیز پراغراقی شبیه «ایلخان» (phylarch) و «سناتور عالیمقام» (clarissimus) و «باشکوه» (gloriosissimus) و از همه مهمتر «پادشاه» (basileus) غرق میکردند. لقب اخیر را تنها شاه اتیوپی داشته که او نیز، ضمن همدلی با امپراتور روم، خارج از دایرهی نفوذ نظامی رومیان قرار داشته است.
باید به این نکته توجه داشت که پیوند میان غسانیها و رومیان از جنس همکاریهای موقت و مقطعی بوده و اصولاً قلمرو غسانیان در زمان تأسیس این شهر خارج از دایرهی نفوذ سیاسی روم قرار داشته است. دادههای باستانشناسانه نشان میدهد که رومیان در قرن سوم و چهارم میلادی پس از فراز آمدن ساسانیان پادگانهای خود در این قلمرو را تخلیه کرده بودند و در واقع در زمانی که دولت غسانی تأسیس میشد ایران ساسانی به غرب توسعه یافته و آسورستان را جز چند شهر ساحلی از رومیان پس گرفته بود.
پوپ میگوید که دژهای مهم فتیان، یاسر و بصِر در همین هنگام تخلیه شدند و بخشهای دیگری نیز بعد از زلزلهی سال 551 م. و جنبش بزرگ ارتش ساسانیان در منطقه متروک شدند. بنا به تخمین او در پایان دوران یوستینیانوس اول (565 م.) از بیست و چهار قلعهی رومیان در منطقه، شانزدهتایشان از نیروهای رومی خالی شده و به همین ترتیب، دو لژیون و دوازده برج دیدهبانی که پیشتر در دوران اشکانیان فعال بودند نیز تخلیه شده بودند.[89] به این ترتیب، قلمرو غسانی در منطقهای به پهنای حدود صد کیلومتر (از وادی حسا تا ادوم) شکل گرفت که به تازگی به قلمرو ایران پیوسته بود و از نیروهای رومی خالی مینمود.
در واقع، در این منطقه بعد از قرن ششم میلادی هیچ نشانهای از حضور نیروهای رومی دیده نمیشود. در کتیبههایی هم که از غسانیها باقی مانده هیچ اشارهای به سرورانی رومی یا دولت روم دیده نمیشود و نمونهاش نبشتهی حارث بن جبله غسانی است که در 559 م. نویسانده شده و هنوز بر برج دیرِ قصرالخیر موجود است.[90] نکتهی دیگری باید که در تحلیل سیاست نبطیها مورد توجه قرار گیرد این نکتهی مهم است که ایشان به آیین مونوفیزیت پایبند بودهاند و این شاخهای از مسیحیت است که دربار ایران و به ویژه خسروپرویز از آن حمایت میکرده و در مقابل، رومیان سخت آن را سرکوب میکردهاند.
هرچند رومیان در نابود کردن تدمر و مطیع ساختن اعراب نبطی کامیاب شدند، اما نتوانستند نیروی سرکش قبایل عرب را از میان بردارند. عربستان از دوران کوروش بزرگ به بعد بخشی از قلمرو ایرانزمین محسوب میشد و اعراب، در اصل، یکی از تیرههای ایرانی محسوب میشدند و هم از نظر سیاسی و هم فرهنگی با پیکرهی ایرانزمین در هم تنیده بودند. به همین خاطر تاختوتاز رومیان در منطقه، در عمل، به سیطرهی نبطیها نینجامید و دولت کوچک غسانی با وفاداری مشکوک و فرصتطلبانهاش نسبت به رومیان همچنان در حاشیهی قلمرو عربها باقی ماند. پس از فروپاشی تدمر مرکز ثقل قدرت اعراب به سوی شرق و شهر حیره انتقال یافت که در میانرودان قرار داشت و زیر سپر حمایتی سپاهیان ساسانی قرار داشت.
حیره کانون فرهنگی مهم مردم سامی در منطقه بود و در غرب فرات و مشرف به بیابانهای سوریه قرار داشت. این شهر مرکز تجاری مهمی بود که تیسفون و سلوکیه در میانرودان را به بُصری و دمشق در آسورستان پیوند میداد و از سوی دیگر، به راه تجاری صحرای سینا نیز راه داشت. فولکر پوپ بر این عقیده است که الگوی بازرگانی در حیره بیشتر به اوگاریت شبیه بوده تا صور و صیدا. یعنی این شهر بیشتر به صورت یک مرکز انباشت فرآوردههای تجاری و انباری برای بارگیری کاروانهای بازرگانی عمل میکرده و خودش تولیدکنندهی چیزی نبوده است. در اوگاریت، که در واپسین قرنهای هزارهی دوم پ.م. فعال بود و شالودهی تمدن فنیقیِ بعدی را پیریزی کرد، دو محلهی مصریان و اکدیان در کنار هم وجود داشت که بازرگانانی با قومیتهای متفاوت را در خود جای میداد. مصریان با مصر و اکدیان با میانرودان تجارت میکردند.[91] در نتیجه، اوگاریت در اصل بندرگاهی بود که تبادل میان این دو مرکز جمعیتی توسط نمایندگانی از همان جمعیتها سر و سامان مییافت. بعید نیست که در انبار هم چنین وضعیتی حاکم بوده باشد.
با اهمیت یافتن حیره، ساسانیان نیز آنجا را به عنوان یک امیرنشین به رسمیت شمردند و به این ترتیب در کنار قلمرو نوپای غسانی یک امیرنشین مقتدر عرب پدید آمد که اغلب با نام دولت لخمی شناخته میشود. لخمیها هم در برابر غسانیها صف آراسته بودند و هم از ورود قایل عرب بادیهنشین به استانهای داخلی ایرانشهر جلوگیری میکردند. به همین خاطر ارتباطشان با دربار ساسانی بسیار صمیمانه بود، در حدی که یزدگرد فرزندش بهرام گور را به امیر حیره سپرد و وی در آنجا پرورده شد. این حقیقت که بهرام گور یکی از نمادهای آیین رزم و بزم ایرانی است نشان میدهد که فرهنگ حیره و اعراب آن سامان در این دوران تا چه پایه با تمدن ایرانی درآمیخته و همسان بوده است.
در ابتدای قرن هفتم میلادی وقتی سیاست نظامی ایران تهاجمی شد و خسروپرویز برای بازستاندن استانهای قدیم هخامنشی مثل مصر و آناتولی به حرکت درآمد، دولت غسانی را از میان برد و امیر سرکش حیره را نیز که گرایشی به رومیان از خود نشان داده بود زیر پای فیل انداخت. در اثر این حرکت مقتدرانه اما نسنجیده، در عمل، مرکز شهرنشینی سازماندهندهی اعراب از میان رفت و رهبری سیاسی اعرابی که جمعیتشان در قرن ششم و هفتم میلادی رو به افزایش شدید بود، به دست قبایل بادیهنشینی افتاد که برای مدتی در قالب دولت لخمی وفادارانه به ساسانیان خدمت کردند، اما در نهایت با خلع رهبران بنی لخم در عصر خسرو پرویز خلأ قدرتی پدید آوردند که نیروی نوپا و سرزندهی مسلمانان به سرعت آن را پر کرد.
- O’Connor, 1988: 235–238. ↑
- O’Connor, 1988: 236. ↑
- Bryce, 2014: 278. ↑
- Millar, 2007: 108. ↑
- Hillers and Cussini, 1996. ↑
- Dirven, 1999: 19. ↑
- Bryce, 2014: 280. ↑
- Ball, 2002: 86. ↑
- Raja, 2012: 198. ↑
- Dirven, 1999: 25, 74. ↑
- Edwell, 2007: 33. ↑
- Bryce, 2014: 282. ↑
- Gates, 2003: 390–391. ↑
- معبد بعل تدمر به همراه آثار باستانی فراوان دیگر در سال ۱۳۹۴ به دست مزدوران دولت اسلامی عراق و شام (داعش) نابود شد و از میان رفت. ↑
- Ball, 2002: 82. ↑
- Odaenathus ↑
- Lucius Septimius Udaynath ↑
- Addison, 1838, Vol. 2: 166. ↑
- Dodgeon and Lieu, 2002: 68. ↑
- Fried, 2014: 113. ↑
- Margariti, Sabra and Sijpesteijn, 2010: 130. ↑
- Bowman, Garnsey and Cameron, 2005: 512. ↑
- Watson, 2004: 29. ↑
- Dodgeon and Lieu, 2002: 369. ↑
- Smith II, 2013: 154. ↑
- Dignas and Winter, 2007: 158. ↑
- Southern, 2008: 45. ↑
- Smith II, 2013: 131. ↑
- Young, 2003: 210. ↑
- Southern, 2008: 179. ↑
- Southern, 2008: 44. ↑
- John Malalas ↑
- Enathus ↑
- Southern, 2008: 182. ↑
- Dignas and Winter, 2007: 158. ↑
- Petrus Patricius ↑
- Southern, 2008: 182. ↑
- John F. Drinkwater ↑
- Watson, 2004: 30. ↑
- Dodgeon and Lieu, 2002: 77. ↑
- Southern, 2008: 48. ↑
- Southern, 2008: 48. ↑
- Zeugma ↑
- Southern, 2008: 59. ↑
- Dodgeon and Lieu, 2002: 77. ↑
- Southern, 2008: 67. ↑
- Young, 2003: 215. ↑
- Epanorthotes ↑
- Southern, 2008: 68. ↑
- Dodgeon and Lieu, 2002: 370. ↑
- Southern, 2008: 8. ↑
- Southern, 2008: 8. ↑
- Udo Hartmann ↑
- Watson, 2004: 58. ↑
- Heraclea Pontica ↑
- Maeonius – Maconius ↑
- Zonaras, 12.24. ↑
- گیبون،1370، ج.1: 209. ↑
- Lucius Iulius (Julius) Aurelius Septimius Vabalathus Athenodorus ↑
- این ترجمه دقیق و درست هم نیست و بیگانگی نویسندگان یونانیزبانِ رومی با فرهنگ منطقه را نشان میدهد. الات در تدمر و لات در حجاز دقیقاً همان ایشتار بابلی است که در میان ایزدبانوان یونانی و رومی بیش از همه با آفرودیته و ونوس همسان مینماید، و نه با آتنا. ↑
- Stoneman, 1995: 2. ↑
- Teixidor, 2005: 221. ↑
- Teixidor, 2005: 218. ↑
- Saint Athanasius of Alexandria ↑
- Paul of Samosata ↑
- Teixidor, 2005: 55. ↑
- Stoneman, 1995: 192. ↑
- Teixidor, 2005: 218. ↑
- Luxenberg, 2007: 11. ↑
- طبری، 1362، ج.2: 536 ـ 537. ↑
- Historia Augusta, Zos. 1.60.2. ↑
- Cotterman, 2013: 5. ↑
- Zabdas ↑
- Timagenes ↑
- Tenagino Probus ↑
- Lucius Domitius Aurelianus Augustus ↑
- Immae ↑
- Watson, 2004: 81. ↑
- Bowman, Garnsey and Cameron, 2005: 515. ↑
- Cassius Longinus ↑
- Männlein – Robert, 2001. ↑
- طبری، 1362،ج.2: 595. ↑
- طبری، 1362،ج.2: 601 ـ 602. ↑
- مک ایودی و جونز، 1372: 189. ↑
- طبری، 1362،ج.2: 609 ـ 610. ↑
- طبری، 1362،ج.2: 612. ↑
- پوپ، 1393: 76. ↑
- شاهنامهی خالقیمطلق، 1388، ج.6: 294 ـ 299. ↑
- پوپ، 1393: 75. ↑
- پوپ، 1393: 75. ↑
- پوپ، 1393: 71 ـ 72. ↑
ادامه مطلب: بخش دوم: زمینهی ساختاری – گفتار نخست: ساختار حقوق – نخست: آیین دادرسی