پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش دوم: زمینه‌‌ی ساختاری – گفتار سوم: طبقات اجتماعی

بخش دوم: زمینه‌‌ی ساختاری

گفتار سوم: طبقات اجتماعی

جامعه‌‌ی ساسانی در دوران خود سازمان‌‌یافته‌‌ترین جامعه‌‌ی انسانی بر سطح زمین محسوب می‌‌شد. یعنی زیرسیستم‌‌های اجتماعی در آن از بیشترین تمایزیافتگی و پیچیدگی برخوردار بودند و بر اساس متغیرهایی مانند دقت در مرزبندی، قواعد تنظیم‌‌‌‌کننده‌‌ی درونی، دوام و ثبات در طول زمان، و تخصص‌‌یافتگیِ کارکردی به کلی با نهادهای جوامع دیگر تفاوت داشته‌‌اند. چنان‌‌که دیدیم، این تخصص‌‌یافتگی زیرسیستم‌‌های اجتماعی درباره‌‌ی برخی از مراکز مهم و تعیین‌‌کننده مانند نهاد سیاسی و نظامی و خانواده آشکارا وجود داشته است. اما مهم‌‌ترین شاهدی که نشان می‌‌دهد این سازمان‌‌یافتگی امری عمومی بوده و کل جامعه را در بر می‌‌گرفته، به بحث طبقات جامعه‌‌ی ساسانی مربوط می‌‌شود.

پیشینه‌‌ی طبقات اجتماعی در ایران‌‌زمین تا دورانی بسیار بسیار دیرینه عقب می‌‌رود و چنین می‌‌نماید که بازمانده‌‌ی ساختی پیش‌‌تنیده در جوامع آریایی آغازین بوده باشد. در دین زرتشتی طبقه‌‌ها نمودی از عقلانی شدن جامعه قلمداد می‌‌شدند و بنابراین با خردِ مزدایی و قانون عقلانی حاکم بر طبیعت مربوط دانسته می‌‌شدند. از این رو، طبق روایت‌‌های زرتشتی این لایه‌‌بندی به دست خودِ زرتشت تأسیس شده و بنابراین خصلتی مقدس داشت.

در اوستا شواهدی هست که نشان می‌‌دهد لایه‌‌بندی طبقاتی در عصر پیشارزرتشتی هم وجود داشته و با ظهور او شکل و قالبی دقیق و تثبیت‌‌شده به خود گرفته و در بدنه‌‌ی دین زرتشتی پذیرفته شده است. در فروردین‌‌یشت زرتشت نخستین آتربان، نخستین ارتشتار و نخستین برزیگرِ ستوران دانسته شده[1] و آشکار است که این متن در زمانی سروده شده که جامعه‌‌ی آریایی باستانی هنوز شهرنشین نشده و فقط سه طبقه‌‌ی اجتماعی داشته، و این هر سه در شخص زرتشت تجلی می‌‌یافته است. در «بُن‌‌دهشن» می‌‌خوانیم که تفکیک سه طبقه با زایش پسران زرتشت ممکن شد. چون او سه پسر داشت: ایسَت‌‌واسترَه که مهتر بود پیشوای موبدان شد و اوروتت‌‌نر و خورشیدچهر به ترتیب رهبر برزگران و جنگاوران شدند.[2]

در دیگر بخش‌‌های اوستا هم اشاره‌‌هایی پیاپی به سه رده‌‌ی موبدان (آتَروَن)، جنگاور (رتَه‌‌اِشترَه) و کشاورز (وَستریوفشویَنت) وجود دارد و معلوم است که در جامعه‌‌ی اوستایی باستانی کارکردهای تولید خوراک، تولید معنا و جنگ از هم تفکیک شده بوده‌‌اند و کارگزاران تخصصی متفاوتی داشته‌‌اند. این نکته را باید در نظر داشت که در جوامع یکجانشین اولیه این کارکردها در هم تنیده و آمیخته بوده و تمایز یافتنِ کارکردی جامعه به این شکل نشانه‌‌ی پیچیدگیِ افزون‌‌تر آن است و از تاریخ طولانی تکامل نظم کشاورزانه در آن خبر ‌‌می‌‌دهد.

در دولت‌‌شهرهای باستانی هزاره‌‌ی سوم پ.م. (ایلام، سومر و آناتولی) کارکردهای یادشده از هم جدا نبوده‌‌اند و بدنه‌‌ی جمعیت چند هزار نفره‌‌ی هر دولت‌‌شهر، بسته به فصل و شرایط اقلیمی، هم کار بر کشتزارها را انجام می‌‌داده‌‌اند و هم به جنگ می‌‌رفته‌‌اند و هم تا حدود زیادی آیین‌‌ها و مناسک دینی را سازماندهی و اجرا می‌‌کرده‌‌اند. نظم طبقاتی هند و ایرانیان احتمالاً به تاریخ طولانی یکجانشینی ایشان در سرزمین‌‌های شمالی باز می‌‌گردد و میراثی است که تنها می‌‌توانسته در جریان آزمون و خطاهایی تکاملی و انباشتِ تجربه‌‌ی زیسته‌‌ی شهرنشینانه پدید آمده باشد. ساختار این نظم در اوستا با آنچه در وداها می‌‌بینیم همسان است و از این رو، می‌‌توان پذیرفت که قبایل هند و ایرانی‌‌ای که مهاجرت خود را به سوی جنوب و غرب آغاز کردند پیشاپیش این نظم اجتماعی را در شرایطی یکجانشینانه به سامان رسانده بوده‌‌اند و آن را حتا در شرایطی که ــ مانند قبایل اوستایی ــ سبک زندگی‌‌شان به سوی کوچگردی متمایل می‌‌شده هم حفظ می‌‌کرده‌‌اند.

در ابتدای دوران هخامنشی به این سه رده یک طبقه‌‌ی دیگر به اسم هوتیئیَه یا هوتَخشیَه افزوده شده بود که صنعت‌‌گران را در بر می‌‌گرفت. ردپای این طبقه‌‌ی نوبنیاد را در زمیادیشت می‌‌بینیم و بنابراین پیدایش این لایه‌‌ی چهارم که شهرنشینی پیشرفته را نشان می‌‌دهد، بی‌‌شک در دورانی که هنوز زبان اوستایی کاربرد داشته به انجام رسیده بوده است. در دوران اشکانی از نظم طبقاتی جامعه اطلاعات اندکی در دست داریم، اما با توجه به این نشانه‌‌های سازمان‌‌یافتگی اجتماعی دوران اوستایی و تداوم استوارش در دوران ساسانی، بعید است جامعه‌‌ی اشکانی در این زمینه تفاوتی داشته باشد. نظم یادشده هم‌‌چنان در جامعه‌‌ی ایرانی باقی ماند و تا پایان عصر صفوی با قوت تمام پا برجا بود و در متونی مانند شاهنامه تبارنامه‌‌ی اساطیری آن که به دوران جمشید می‌‌رسد نیز ثبت شده است.

از دید فردوسی تبدیل این نظام به ساختاری چهار لایه‌‌ای در اساطیر با شخصیت جمشید گره خورده است:

نخست آلتِ جنگ را دست برد              درِ نام‌‌جستن به گُردان سپرد

به فر کِئی نرم کرد آهنا                چو خود و زره کرد و چون جوشنا

چو خفتان و تیغ و چو برگستوان                 همه کرد پیدا به روشن روان

دگر پنجه اندیشه‌‌ی جامه کرد                که پوشند هنگام ننگ و نبرد

ز کتان و ابریشم و موی قز                 قصب کرد پرمایه دیبا و خز

بیاموخت‌‌شان رشتن و تافتن                به تار اندرون پود را بافتن

چو شد بافته شستن و دوختن                گرفتند ازو یک‌‌سر آموختن

چو این کرده‌‌ شد ساز دیگر نهاد                زمانه بدو شاد و او نیز شاد

ز هر انجمن پیشه‌‌ور گرد کرد                 بدین اندرون نیز پنجاه خورد

گروهی که کاتوزیان خوانی‌‌اش                 به رسم پرستندگان دانی‌‌اش

جدا کردشان از میان گروه                پرستنده را جایگه کرد کوه

بدان تا پرستش بود کارشان                 نوان پیش روشن جهاندارشان

صفی بر دگر دست بنشاندند               همی نام نیساریان خواندند

کجا شیرمردان جنگ آورند                 فروزنده‌‌ی لشکر و کشورند

کزیشان بود تخت شاهی به جای             وزیشان بود نام مردی به پای

بسودی سه دیگر گُرُه را شناس            کجا نیست از کس بریشان سپاس

بکارند و ورزند و خود بدروند                به گاه خورش سرزنش نشنوند

ز فرمان تن‌‌آزاده و ژنده‌‌پوش               ز آواز پیغاره آسوده گوش

تن آزاد و آباد گیتی بروی                بر آسوده از داور و گفت‌‌وگوی

چه گفت آن سخن‌‌گوی آزاده مرد               که آزاده را کاهلی بنده کرد

چهارم که خوانند اهتوخوشی                همان دست‌‌ورزان اباسرکشی

کجا کارشان همگنان پیشه بود                روانشان همیشه پراندیشه بود

بدین اندرون سال پنجاه نیز                بخورد و بورزید و بخشید چیز

ازین هر یکی را یکی پایگاه                سزاوار بگزید و بنمود راه

که تا هر کس اندازه‌‌ی خویش را                ببیند بداند کم و بیش را

 

با توجه به این داده‌‌ها، این عقیده که ساختار چهار طبقه (پیشَگ) تازه در قرن سوم میلادی و هم‌‌زمان با به قدرت رسیدن ساسانیان ابداع شده باشد، نادرست است. حتا این عقیده در «تاریخ کمبریج» به قلم پریخانیان ابراز شده که در دوران ساسانی متقدم طبقه‌‌بندی اجتماعی منظمی وجود نداشته و این قاعده از قرن پنجم به بعد آغاز شده است. به شکلی که نخست طبقه‌‌ی موبدان، بعد ارتشتاران و در نهایت منشیان دیوانی و دهقانان و پیشه‌‌وران تمایز یافته‌‌اند.[3]

بر اساس داده‌‌های یادشده، این برداشت‌‌ها اشتباه‌‌آمیز می‌‌نماید. جامعه‌‌ی ایرانی از روزگاران بسیار دوردست زیرسیستم‌‌های کارکردی متمایز و تخصص‌‌یافته‌‌ای داشته و نام و نشان و کارکرد و عضویت‌‌ در هر یک مشخص و ویژه بوده است. گذشته از منابع اوستایی داده‌‌های تاریخی و اسناد مالی بازمانده از عصر هخامنشی و اشکانی نیز به دیرینگی و تداوم این نظم گواهی می‌‌دهند. نمونه‌‌اش کتیبه‌‌ی حاجی‌‌آباد است که بر اساس آن تقسیم طبقه‌‌های اجتماعی ساسانی با آنچه در دوران اشکانی وجود داشته همسان است. در این نبشته می‌‌بینیم که اشراف به چهار قشر تقسیم می‌‌شوند و با ارتشتاران و کشاورزان و آسروانان چهار طبقه‌‌ي کهن آریایی‌‌ها را تشکیل می‌‌دهند.

با این همه، این نکته پذیرفتنی است که هم‌‌زمان با گذار سیاسی از خاندان اشکانی به ساسانی نوعی بازسازی و ساماندهی مجدد طبقات در جامعه‌‌ی ایرانی به انجام رسید. تاریخ تحول طبقات در عصر ساسانی بسیار بهتر از دوران‌‌های دوردستِ پیشین ثبت و حفظ شده است و از این‌‌جا می‌‌توان دریافت که پیکربندی طبقه‌‌ها در ایران امری اندیشیده و سنجیده بوده که مدیریتی متمرکز داشته و با باورهای مذهبی و اندیشه‌‌های عقلانی پشتیبانی می‌‌شده و هم‌‌زمان مورد بحث و نقد و بازاندیشی قرار می‌‌گرفته است.

کریستن‌‌سن جامعه‌‌ی ساسانی را در قالب چهار طبقه بازشناسی کرده که به ترتیبِ اهمیت عبارتند از: موبدان،‌‌ ارتشتاران، دیوانیان و مردم عادی. ویدنگرن در کتاب «فئودالیسم در ایران باستان» تقسیم‌‌بندی دیگر دارد و می‌‌گوید که در دوران اردشیر بابکان و پسرش شاپور نیرومندترین طبقه‌‌ از اشرافی تشکیل می‌‌شدند که کلان‌‌مالکان و نجیب‌‌زادگان و جنگاوران بلندمرتبه در آن قرار داشتند. پس از ایشان طبقه‌‌ی موبدان قرار داشت و به دنبالش دیوانیان قرار داشتند. او به طبقه‌‌ی کشاورزان اشاره‌‌ای نمی‌‌کند و آنها را از دایره‌‌ی اقتدار سیاسی بیرون می‌‌داند.

به این ترتیب، این توافق کمابیش در میان تاریخ‌‌نویسان وجود دارد که نظمِ چهار طبقه‌‌ایِ دیرینه‌‌ای که اسنادش از اوستا تا شاهنامه تداوم دارد، در دوران ساسانی نیز وجود داشته است و ادبیات پهلوی نیز به این نکته گواهی می‌‌دهند. این چهار طبقه را به نام آسَروان (آذربان، موبد)، ارتشتار (گردونه‌‌ران)، دیبیران (دبیران، دیوانیان) و مَردوم (رعیت، بدنه‌‌ي جمعیت) می‌‌نامیدند. هر یک از این چهار طبقه به زیرشاخه‌‌ها و بخش‌‌هایی تخصصی‌‌تر تقسیم می‌‌شد. آشکار است که این لایه‌‌بندی ماهیتی سیاسی داشته است. یعنی در یک سو طبقه‌‌های وابسته به دولت با کارکرد معنامدار (موبدان)، نظامی (ارتشتاران) و دیوانی (دبیران) را در بر می‌‌گرفته و در سوی دیگر بدنه‌‌ی جمعیت یعنی مردم را شامل می‌‌شده که خودشان به زیرسیستم‌‌هایی مانند واستریوشان (کشاورزان)، دست‌‌وَرزان (صنعتگران) و هوتَخشایان تقسیم می‌‌شده‌‌اند. ناگفته نماند که طبقه‌‌ی مردم از ابتدای عصر هخامنشی در ایران‌‌زمین به عنوان رکنی مهم در سیاست به رسمیت شناخته می‌‌شده و شعار سیاسی هخامنشیان آن بوده که خداوندی را پاس می‌‌دارند که شادی را برای مردم آفریده است. بنابراین برداشت ویدن‌‌گرن که این مردم را به کلی از دایره‌‌ی سیاست خارج می‌‌داند نادرست است و از این پیش‌‌داشت اشتباه او برمی‌‌خیزد که جامعه‌‌ی ایران باستان را با اروپای قرون وسطایی همسان می‌‌انگارد.

در عصر ساسانی ــ و سایر اعصار تمدن ایرانی نیز ــ همواره مردم یک طبقه‌‌ی فعال و آزاد و مهم قلمداد می‌‌شده‌‌اند. در عصر ساسانی هیچ نشانی از این که مردم به چیزی شبیه به رعیت چینی یا رومی فروکاسته شده باشند و از حقوق مدنی و سیاسی‌‌شان محروم باشند، دیده نمی‌‌شود. یعنی در تاریخ هزار و چند صد ساله‌‌ی جهان باستان، در شرایطی که تمام دولت‌‌های بزرگ (بزرگتر و مهم‌‌تر از همه، روم و چین) بدنه‌‌ی جمعیتی‌‌شان را به بردگان و نیمه‌‌بردگانی فاقد حقوق تبدیل کرده بودند، تنها در ایران بود که مردم صاحب حق سیاسی پنداشته می‌‌شدند و این حق‌‌شان با کلیدواژه‌‌هایی مانند دادگری، شادی و آبادانی در بیانیه‌‌های سیاسی صورت‌‌بندی می‌‌شده است. مهم‌‌ترین شاخص حضور سیاسی یک گروه از مردم آن است که در نظامی‌‌گری و ارتش نقش ایفا کنند و در میان تمام دولت‌‌های هم‌‌عصر،‌‌ تنها ایران است که ارتش‌‌هایش بر اساس ترکیبی از جنگاوران حرفه‌‌ای خاندانی و ارتش مردمیِ کشاورز (که اغلب خویشاوند و هم‌‌نافِ همان جنگاوران هم بوده‌‌اند) سازمان می‌‌یافته است.

نشانه‌‌ی دیگری که اهمیت طبقه‌‌ی مردم و هم‌‌ترازی‌‌اش با سه طبقه‌‌ی دیگر را نشان می‌‌دهد، آن است که بالاترین شورای دولتی در دربار ساسانی از رهبران این چهار طبقه تشکیل می‌‌شد. رئیس طبقه‌‌ی آسروان‌‌ها موبدان موبد بود، رهبری طبقه‌‌ی جنگاوران بر عهده‌‌ی ایران سپاه‌‌بد بود، مدیریت دبیران را ایران دبیربَد بر عهده داشت و رهبری کشاورزان بر دوش واستریوشان‌‌سالار بود. دستگاه دیوان‌‌سالاری ساسانیان برای اشاره به این طبقات و زیرشاخه‌‌هایش نام و نشان دقیقی در اختیار داشت و در این‌‌جا هم نشانی نمی‌‌بینیم که از فروپایگی یا محرومیت طبقه‌‌ای حکایت کند، هر چند بی‌‌تردید سلسله‌‌مراتبی از قدرت در کار بوده است که ضرورت همیشگیِ همه‌‌ی سیستم‌‌های اجتماعی تمایزیافته است و ربطی به بیداد و داد ندارد.

مردم ایران تا قرن‌‌ها پس از فروپاشی دولت ساسانی نظم اجتماعی این دوران را وضعیتی آرمانی قلمداد می‌‌کردند و در روایت‌‌های اساطیری خویش تأسیس آن را به جمشیدشاه منسوب می‌‌دانستند و بر هم زننده‌‌ی آن را به ضحاک مانند می‌‌کردند. در شاهنامه داستانی هست که آن هم احتمالاً به جنبش مزدکیان مربوط می‌‌شود، اما فردوسی آن را در دوران بهرام گور قرار می‌‌دهد. بر اساس این داستان روزی بهرام با همراهانش از دهی آباد گذر کرد و چون مردم به استقبالش نیامدند و او را خوب پذیره نشدند، مایه‌‌ی رنجش‌‌اش را فراهم آوردند. پس موبدان موبد که روزبه نام داشت، از خشم گرفتن شاه بر آن ده خبردار شد و برای آن که زمینه‌‌ی ویرانی آنجا را فراهم آورد نزد مردم ده رفت و گفت به فرمان شاه همه‌‌ی اهل آن ده مهتر و کدخدا هستند و دیگر لازم نیست از کسی فرمان ببرند یا دیگری را بر خود برتر بشمارند. در نتیجه، بین اهالی دهکده دعوا درگرفت و شیرازه‌‌ی کارها از هم گسست و مردم یکدیگر را کشتند و به این شکل ده ویران گشت. سال بعد باز گذر شاه و موبد به آنجا افتاد و با دیدن ویرانی‌‌ها پشیمان شدند و بهرام موبد را مأمور کرد تا بار دیگر آبادانی را به آنجا باز گرداند، و موبد با انتخاب پیرمردی فرزانه به کدخدایی ده و بازسازی سلسله‌‌مراتب اجتماعی چنین کرد.[4] این داستان نیز آشکارا محو مرزبندی طبقاتی و سلسله‌‌مراتب اجتماعی به دست مزدکیان را هدف گرفته و آن را مایه‌‌ی سرکشی مردم و ویرانیِ روستاها دانسته است.

تمایزیافتگی زیرسیستم‌‌های اجتماعی و مرزبندی‌‌شان با هم لزوماً به رقابت‌‌شان بر سر منابع می‌‌انجامد و آشکار است که در عصر ساسانی هم رقابت و کشمکش قدرتی میان‌‌ طبقات وجود داشته است. در شاهنامه نخستین نشانه‌‌های کشمکش طبقاتی را در عصر بهرام گور می‌‌بینیم. داستان لنبک آبکش و مرد جهود یا ماجرای بهرام و بازرگان[5] هر دو به سرزنش ثروتمندان آزمند و ستایش تهیدستان پارسا اختصاص یافته‌‌اند و جالب است که هر دو شخصیت ثروتمند در این داستان‌‌ها به شهرنشینان و صاحبان سرمایه‌‌ی سوداگرانه تعلق دارند و اشاره‌‌ای به کلان‌‌مالکان در آن دیده نمی‌‌شود.

هنگام خواندن این داستان‌‌ها و استفاده از کلمه‌‌ی «طبقه‌‌ی اجتماعی» باید به یاد داشت که در این‌‌جا با مفهومی درون‌‌زاد و ایرانی سروکار داریم که جمعیت شهروندان ایران‌‌زمین را بر اساس خویشکاری‌‌شان و شیوه‌‌ی مشارکت‌‌شان در کارکردهای اجتماعی خوشه‌‌بندی می‌‌کند. یعنی، مفهوم طبقه‌‌ با دلالت رایج مارکسیستی‌‌اش در این‌‌جا کاربرد ندارد و ارتباطی با مفهوم مورد نظرمان برقرار نمی‌‌کند. طبقه از دید مارکس خوشه‌‌ای از مردمان را متمایز می‌‌سازد که ارتباطی همسان با شیوه‌‌ی تولید و ابزار تولید اقتصادی برقرار می‌‌کنند. این مفهوم که تنها برای توصیف اروپای قرن نوزدهم کارآمد است و تأکید بر سویه‌‌ی اقتصادی‌‌اش ساده‌‌اندیشی‌‌ای است که خطاهای بی‌‌شمار در نظریه‌‌پردازی‌‌های پرشمار چپ‌‌گرایانه را نتیجه داده است. مفهوم اقتصادی و مارکسیستی طبقه را نمی‌‌توان به عصر ساسانی یا هر عصر دیگری از ایران تعمیم داد، چرا که در این قلمرو زیرسیستم‌‌های اجتماعی بر اساس مفهوم پیچیده‌‌تری به نام خویشکاری تعیین می‌‌شده‌‌اند که اقتصاد تنها سویه‌‌ای از آن بوده است و به لایه‌‌بندی برخورداری یا ثروت منتهی نمی‌‌شده و بافت‌‌های فرهنگی و معنایی در آن غلبه داشته‌‌اند.

با مرور نام پیشه‌‌ها و محصول‌‌ها در دوران ساسانی روشن می‌‌شود که با جامعه‌‌ای سخت سازمان‌‌یافته و شغل‌‌هایی بسیار تخصصی روبه‌‌رو هستیم. به عنوان نمونه این را می‌‌دانیم که کشاورزی امری بسیار تخصص یافته بوده و زمین‌‌ها و برزگران بسته به نوع محصولی که تولید می‌‌کرده‌‌اند رده‌‌بندی شده و پایگاه و مالیاتی متفاوت داشته‌‌اند. در «بُن‌‌دهشن» به این فرآورده‌‌های کشاورزی اشاره شده است: انگور، آلوم، به، فودیگ (فندق)، گندوم، کوکیداگ (کاکیز، سبزی آش)، کرفس، کورکوم (زعفران)، کندر، کنار، کنجید، نانوک‌‌سپاهام (نعنا)، پمبگ (پنبه)، پیاز، رَز، روین (روناس)، سابلوت (شاه‌‌بلوط)، سفتالوگ (شفتالو)، سیب، سادانَگ (شاهدانه)، خورماگ (خرما)، زردآلوگ، زَیت (زیتون)، تودبون (توت‌‌بن)، تَرَگ (تره)، بادرنگبوی (خیار)، اورمود (امرود، گلابی).

این رده‌‌بندی محصولات کشاورزی تا حد یک گیاه‌‌شناسیِ به نسبت پیچیده هم توسعه یافته و گیاهان در «بُن‌‌دهشن» به چندین رده تقسیم می‌‌شوند که عبارتند از: میوَک (میوه)، دار (درخت چند ساله)، جوردک (غلات)، سْپرغم (گیاه چندساله با برگ خوشبو)، گل، بهار یا نهال (گیاه خودرو)، گیاه (علوفه)، اوزاری‌‌ها (سبزی خوردن)، تَرَک (تره، سبزی نان)، جامَک (الیاف نساجی). از گیاهان سه فرآورده گرفته می‌‌شد که در سه رده‌‌ی رنگ، داروگ و روغن می‌‌گنجید. از کنار هم نهادن منابع گوناگون و اشاره‌‌هایی که به تخصص کشاورزانه‌‌ی شخصیت‌‌ها می‌‌بینیم، روشن است که این گیاه‌‌شناسی با رده‌‌بندی تخصص‌‌ها در کار کشاورزی هم‌‌پوشانی یافته و چه بسا که زیر تأثیر آن بازآرایی شده باشد.

موازی با کردار کشاورزانه، سطحی مشابه از تخصص‌‌یافتگی را در فعالیت صنعتی نیز می‌‌بینیم. بر اساس آنچه از متن‌‌های عصر ساسانی باقی مانده می‌‌توان به این پیشه‌‌ها اشاره کرد که عبارتند از: آهِن‌‌گر، آهِن‌‌پای‌‌کَر (ریخته‌‌گر)، نان‌‌باگ (نانوا)، کفش‌‌گر، چاروَگَر (ملاط‌‌ساز در بنایی)، بندکار (طناب‌‌باف)، آشکوب‌‌کردار (سازنده‌‌ی بام خانه)، دورگر (نجار)، گازر (رختشور)، سورگر (گیوه‌‌دوز)، کولدارگر (کوزه‌‌گر)، نیبگان‌‌نیگار (نگارگر کتاب)، دَرزیگ (خیاط مردانه)، وَسْترَگ‌‌کردار (خیاط زنانه)، جامیگ‌‌پاز یا دوسِن‌‌گر (چینی‌‌ساز)، نیگارگر (نقاش)، پَیالگر (پیاله‌‌گر)، پوست‌‌گر (دباغ)، پولادوَرپایکار (فولادکار)، رنگرز، رازان (بنّا)، وَرس‌‌ویرای (سلمانی)، ویبان‌‌گر (خیمه‌‌ساز)، خوالیگر (آشپز سرپایی)، خوان‌‌گر (آشپز مجلسی)، زرگر و زین‌‌گر.

از این نام‌‌ها برمی‌‌آید که نظم فعالیت صنعتی در دوران ساسانی چشمگیر و بسیار پیشرفته بود. خروجی اصلی دستاورد صنعت‌‌گران در بازارها به مشتریان عرضه می‌‌شد و هر بازار بسته به پیشه‌‌ها و تخصص‌‌های صنعت‌‌گرانی که در آن دکان داشتند به راسته‌‌هایی متمایز تقسیم می‌‌شد. بر مبنای نام برخی از این راسته‌‌ها و پیشه‌‌ها که در کتابی مانند «دینکرد» باقی مانده،‌‌ می‌‌توان پذیرفت که کار صنعتی در عصر ساسانی بسیار تخصصی بوده و در قالب صنف‌‌هایی بسیار سازمان‌‌یافته اجرا می‌‌شده است. مثلاً نقره‌‌کار (اَسیم‌‌گَر) با قالب‌‌ساز نقره (اَسیم‌‌پَیکَر) تفاوت داشته و آهنگر (آهِن‌‌گَر) با ریخته‌‌گرِ آهن (آهِن‌‌پَیکَر) تفاوت داشته است. به همین ترتیب، کفاش (کفش‌‌گَر) با گیوه‌‌دوز (سورگَر) فرق داشته است. به ویژه در میان بنایان تخصصی چشمگیر دیده می‌‌شود و کسی که در ساختن بام تخصص داشته (اَشکوب‌‌کَردار) با ملاط‌‌ساز (چاروگَر) یا معمار (رازان) تفاوت داشته است. جالب آن که نقاش (نیگارگَر) و کسی که در کتاب‌‌ها نقاشی می‌‌کشد (نیبِگان نیگار) دو شغل تخصصی متمایز بوده است.

به این ترتیب، در دوران ساسانی با یک نظام اجتماعی بسیار تخصصی روبه‌‌رو هستیم که حرفه‌‌ها و پیشه‌‌ها در آن در قالب صنف‌‌هایی بسیار فنی و دقیق سازمان یافته‌‌اند. کارگاه‌‌ها و کارخانه‌‌های سلطنتی که توسط دربار اداره می‌‌شدند و پیشینه‌‌شان را از عصر هخامنشی داریم، در این دوران هم با شکوفایی تمام به کار خود ادامه می‌‌دادند. چنین می‌‌نماید که رونق کارگاه‌‌ها و صنایع شهری در پایان دوران ساسانی نوعی مهاجرت روستاهاییان به شهرها را رقم زده باشد. چون مثلاً درباره‌‌ی منطقه‌‌ی شوش می‌‌دانیم که شمار روستاییان نسبت به دوران اشکانی کاهش چشمگیری پیدا می‌‌کند و این هم‌‌زمان است با پرجمعیت شدن شوش و شهرهای همسایه‌‌اش.[6]

صنف را در زبان پهلوی «کیرّوگ» می‌‌نامیدند که رئیسی به نام «کیروگ‌‌بَد» داشت و در سرزمین‌‌های سامی‌‌زبان هم همین کلمه را به صورت وام‌‌واژه‌‌ی سریانی «قاروبِد» به کار می‌‌گرفتند. هر صنفی برای خود تشکیلاتی درونی و سازمان‌‌یافتگی‌‌ای سلسله‌‌مراتبی بر اساس کارکرد و تخصص داشته است. در سلسله‌‌مراتب صنف‌‌ها تنها تخصص و شایستگی تعیین‌‌کننده بوده و تبار و دین اهمیتی نداشته است. چنان‌‌که برخی از رهبران اصناف از مسیحیان رومی یا سوری بوده‌‌اند که چه بسا در ابتدای کار به صورت اسیر جنگی یا پناهنده وارد ایران شده بودند. در هر شهر ریاست همه‌‌ی اصناف با کسی بوده که سازماندهی بازار مرکزی شهر را بر عهده داشته و بر قیمت‌‌‌‌گذاری‌‌ها هم نظارت می‌‌کرده است. این مقام را «وازاربِد» می‌‌نامیدند. سازماندهی اقتصادیِ یادشده منحصر به دوران ساسانی نیست و بی‌‌شک در دوران اشکانی و به احتمال زیاد در دوران هخامنشی هم وجود داشته است. چون در ابتدای عصر ساسانی آن را با تمام پیچیدگی‌‌هایش داشته‌‌ایم. سیاست ساسانیان از صنعت‌‌گران پشتیبانی می‌‌کرده و چنین می‌‌نماید که گاه حمایت‌‌شان از این طبقه از بازرگانان هم بیشتر بوده باشد. دست‌‌کم این را می‌‌دانیم که ساسانیان برای اعضای این طبقه ارج فراوان قایل بوده‌‌اند و مرتب در حمله به سوریه و آناتولی طبقه‌‌ی صنعت‌‌گر و دانشمندِ آن دیار را به بخش‌‌های درونی ایران‌‌زمین کوچ می‌‌دادند و شرایط زندگی مناسبی برای‌‌شان فراهم می‌‌آوردند.

 

 

  1. فروردین‌یشت، کرده‌ی 24، بند 88.
  2. بُن‌دهشن، 32.
  3. پریخانیان، ۱۳۸۷، ج3، بخش 2: 632.
  4. شاهنامه‌ی خالقی‌مطلق، 1388، ج.6: 445 ـ 452.
  5. شاهنامه‌ی خالقی‌مطلق، 1388، ج.6: 463 ـ 467.
  6. شیپمان، 1384: 96 ـ 97.

 

 

ادامه مطلب: بخش دوم: زمینه‌‌ی ساختاری – گفتار سوم: طبقات اجتماعی – نخست: طبقه‌‌ی دبیران

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب