پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش دوم: زمینه‌‌ی ساختاری – گفتار چهارم:‌‌ شهر در تعادل کوچگرد و شهرنشین

بخش دوم: زمینه‌‌ی ساختاری

گفتار چهارم:‌‌ شهر در تعادل کوچگرد و شهرنشین

سازمان‌‌یافتگی جامعه در ایران باستان بر تعادل دو نیروی کوچگرد و یکجانشین استوار شده بود. این تعادل از همان ابتدای کار از آغاز هزاره‌‌ی سوم پ.م. برقرار بود و باعث می‌‌شد نهادهای شهری و ساختارهای قبیله‌‌ای به شکلی موازی و هم‌‌افزا در کنار هم به حیات خود ادامه دهند و درجه‌‌های گوناگونی از آمیختگی و هم‌‌یاری را تجربه کنند. تعادل میان این دو نیرو در دولت ایلام بهتر از بقیه‌‌ی نظام‌‌های سیاسی ایران باستان صورت‌‌بندی و تنظیم شده بود. به همین خاطر در شرایطی که دولت‌‌های آشور و بابل و آناتولی مدام با هجوم ویرانگر قبیله‌‌های کوچگرد روبه‌‌رو بودند و کشمکشی میان این دو سبک زندگی را تجربه می‌‌کردند، ایلامی‌‌ها با کامیابی درخشانی موفق شدند تمام موج‌‌های مهاجرت اقوام همسایه به قلمرو خویش را در خود جذب کنند، بی‌‌آن‌‌که ناگزیر به سرکوب و کشتار کوچگردان باشند یا شهرهای‌‌شان به دست ایشان ویران و غارت شود.

تعادل میان این دو ساخت اجتماعی کلان در نهایت با ظهور زرتشت به نظامی نظری مجهز گشت و به کمک دستگاهی فلسفی و اخلاقی در چارچوبی عام و جهانگیر صورت‌‌بندی شد. تثبیت این برداشت در حوزه‌‌ی سیاست به چند قرن زمان نیاز داشت و طی این مدت بود که قبایل کوچگرد آریایی که از شمال و شرق می‌‌آمدند، نخست به بخشی محوری از نظام شهرنشینانه‌‌ی ایلام بدل شدند و در گام بعدی با تعمیم همین سیاست به سراسر ایران‌‌زمین دولت غول‌‌آسای هخامنشی را تأسیس کردند. هجوم مقدونیان و یونانیان به ایران و نابودی دولت هخامنشی به معنای فروپاشی این تعادل ظریف و پیچیده بود، اما این اغتشاش به زودی با الگویی مشابه فروخوابانده شد و اشکانیان با شیوه‌‌ای شبیه به آنچه هخامنشیان بنیاد کرده بودند، بار دیگر تعادل میان شهر و قبیله را برقرار ساختند. گذار از دولت اشکانی به ساسانی بدون غلبه‌‌ی مهاجمان خارجی انجام گرفت و بی‌‌آن‌‌که این ساختِ پیچیده و بالنده را دستکاری کند، تنها خاندان فرمانروا را تغییر داد.

در قبایل کوچگرد سلسله‌‌مراتب سیاسی و سلسله‌‌مراتب خویشاوندی کمابیش یکی است. یعنی اتحادیه‌‌ی چند قبیله در میان خود یک قبیله‌‌ی نیرومند را به عنوان رهبر برمی‌‌گزینند و خاندانی که رهبری این قبیله را بر عهده دارند به ریاست نظامی کل اتحادیه منصوب می‌‌شود، هر چند از قدرت مطلق برخوردار نیست و باید قدرت تیره و طایفه‌‌های متحد خویش را هم به حساب بیاورد و همراهی و وفاداری رهبران‌‌شان را جلب کند. این الگو در ایران‌‌زمین با استقرار بخشی از جمعیتِ قبایل در واحدهای کشاورز گره خورده است. یعنی قبیله‌‌ها در ایران‌‌زمین از دیرباز خصلتی دوگانه داشته‌‌اند و ریشه‌‌ای از آنها در روستاها و شهرها استقرار می‌‌یافته است. در جوامع یکجانشین و شهرها نیز شکل دیگری از این سلسله‌‌مراتب سیاسی ـ خویشاوندی وجود داشته است، اما به قدر قبایل کوچگرد متمرکز و پرجمعیت نبوده و بنابراین اهمیتش بیشتر از آن که به ساماندهی نیروی نظامی و ارتش مربوط شود، ماهیتی اقتصادی و اجتماعی داشته است.

در ابتدای کار میانِ قبایل کوچگرد و شهرهایی که به آرامی توسعه می‌‌یافتند و پرجمعیت می‌‌شدند، تعادلی برقرار بود. اما چنین می‌‌نماید که این تعادل از عصر هخامنشی به بعد در گام‌‌هایی پیاپی به سود شهرها به هم ‌‌خورده باشد. شهر سکونتگاهی است که با تراکم جمعیت بالا، گسستِ میان فضای مسکونی و فضای کشاورزانه، و چیرگی بناهای مربوط به نهادهای اجتماعی (کاخ، معبد، بازار) مشخص می‌‌شود. شهرها محل در هم آمیختن اقوام و زبان‌‌ها و ادیان گوناگون بود. از این رو، مفهوم تیره‌‌های ایرانی را باید بیشتر به مردم کوچگرد و قبایلی منسوب دانست که در یک قلمرو می‌‌زیستند، و تعمیم دادن‌‌اش به کل جمعیت شهرها نادرست می‌‌نماید.

در عصر ساسانی نام و نشان برخی از این تیره‌‌ها را می‌‌بینیم که تا روزگار ما دوام آورده‌‌اند. یکی از مهم‌‌ترین این اقوام کردها بودند که در منابع پهلوی با نام «کورد» به آنها اشاره شده است. دیگری کرمانی‌‌ها و دیلمی‌‌ها و گیلانی‌‌ها و سیستانی‌‌ها بودند. همه‌‌ی این اقوام تابع شاهنشاه بودند و کردها که سرکش‌‌ترین‌‌شان بودند هم در زمان جنگ برای ارتش شاهنشاه سرباز می‌‌فرستادند.[1]

درک ناقص و نادرست ماهیت قدرت در ایران‌‌زمین و قیاس نابه‌‌جای نیروهای مرکزگرا و مرکزگریز ایرانی با آنچه در روم وجود داشته، باعث شده بخش بزرگی از سیاست‌‌های داخلی شاهنشاهان ساسانی تفسیری پرسش‌‌پرانگیز و نامستدل پیدا کند. به عنوان مثال لوکونین نوشته که تأسیس شهرهای شاهی در قرن سوم میلادی تلاشی بوده برای غلبه بر نیروهای مرکزگریز و بخشی از سیاست تمرکزخواهانه‌‌ی شاهنشاهان ساسانی محسوب می‌‌شده است.[2]

پیگولوسکایا که در پیش‌‌داشت‌‌های مارکسیستی‌‌اش با لوکونین مشترک است، ماهیت شکل‌‌گیری پولیس یونانی در دوران پسااسکندری را درک نکرده و به اشتباه آن را شهرهای محلی پنداشته که هوادار حاکمیت یونانیان بوده‌‌اند. او این نکته را درنیافته که اصولاً سازماندهی پولیس‌‌های مقدونی دوران سلوکی با شهرِ کشاورزانه‌‌ی ایرانی تفاوت داشته و این مراکز جمعیتی در اصل اردوگاه‌‌های نظامی مهاجمان یونانی‌‌زبان بوده‌‌اند. بر این مبنا، او حضور برده‌‌داری در این مراکز را به شهرهای ایرانی هم تعمیم داده و گمان کرده که شهرهای ایرانی نیز به سبک پولیس‌‌های یونانی و شهرهای رومی برده‌‌داری گسترده داشته‌‌اند و با این تصور نادرست شهرهای شاهی را دنباله‌‌ی پولیس‌‌ها دانسته و گمان کرده تحول در ساخت برده‌‌داری در این مراکز بوده که سیاست شهرسازی ساسانیان را ایجاب کرده است.[3] در حالی که پولیس‌‌ها و برده‌‌داری بی‌‌رحمانه‌‌شان، که با مقاومت شدید ایرانیان همراه بود، تا قرن اول پ.م. زیر فشار نظم ایران‌‌شهریِ اشکانیان به کل نابود شده بود و ظهور شهرهای شاهی در چهارصد سال بعد ارتباطی به این اردوگاه‌‌های زودگذرِ مهاجمان یونانی پیدا نمی‌‌کند.

تأسیس شهرهای شاهی در قرن سوم میلادی ادامه‌‌ی سیاست دیرینه‌‌ی شاهنشاهان ایرانی برای تثبیت مراکز شهری در برابر نیروهای کوچگرد بود.[4] این سیاست شهرسازی از دوران هخامنشی وجود داشته و تأسیس یا نوسازی شهرهایی مانند الفانتین در مصر یا اورشلیم در فلسطین نمودی از آن محسوب می‌‌شوند. این شهرها در منابع باستانی دستگرد (دست‌‌کرت) خوانده می‌‌شوند و از آنجا که شهرهای نوساز زمین‌‌های سلطنتی بزرگی را در خود داشته‌‌اند، مراکز اقتدار و نفوذ دربار در سطح محلی محسوب می‌‌شدند.[5] یعنی شاخه‌‌ای از دیوان‌‌سالاری دولتی را در خود جای می‌‌دادند و از این رو، به صورت سرشاخه‌‌های نظام مالیاتی و فرماندهی نظامی در منطقه هم عمل می‌‌کردند. اشکانیان نیز شهرهای بسیاری را در همین امتداد تأسیس کردند و جنبش شهرسازی ساسانیان ادامه‌‌ی مستقیم همین سنت است که با ابعادی بزرگ‌‌تر و مدیریتی چشمگیر به انجام رسیده است.

دستکرت از یک کشتزار و خانه‌‌ی مرکزی آن و ساکنان کشاورز آن خانه تشکیل می‌‌شد و واحدی تولیدی از املاک شاه بود که در اختیار رعیت کشاورز گذاشته می‌‌شد. این واحد را در دوران اسلامی ضیعه و عقار می‌‌نامیدند. در «ماتیکان هزار داتستان» اشاره‌‌های زیادی به قوانین حاکم بر انتقال دستکرت وجود دارد. در اعمال شهدای سریانی همین واژه را می‌‌بینیم[6] که در قالب «دستگرر» به سریانی وارد شده و «روستای بزرگ» معنی می‌‌دهد. آکاتانگِئیوس[7] در «زندگی‌‌نامه‌‌ی گریگور مقدس و روشنی‌‌بخش» می‌‌گوید که معبد آناهیتا دستکرتی داشته که بعدتر غصب شده و به کلیسا دگردیسی یافته است.

برنهارد گایگر معتقد است که واژه‌‌ی عربی قریه شکلی دگرگون شده از «دیسقَرتا» در آرامی است که خود از دستکرت پهلوی وام‌‌گیری شده است. این کلمه‌‌ی آرامی در تلمود بابلی و رساله‌‌ی دینی عیرووین به معنای «ملک اربابی» به کار گرفته شده است. اما گویا برداشت او نادرست باشد. در کتاب خورناتسی ارمنی دستکرت کمابیش در معنای تیول به کار گرفته شده و مثلاً گفته شده که اروندکرت که به دست اِرواندشاه ساخته شد یک دستکرت بوده است. فاوستوس بیزانسی هم می‌‌گوید آرشاک دستکرتی به نام آرشاک اوان را ساخت که از دره‌‌ای آباد و قصری (به نام آپاران) در کنارش تشکیل می‌‌شد. این دستکرت بعدتر به قصبه‌‌ي آوان تبدیل شد و بعدتر به شهری بدل گشت.

بارتلمه می‌‌گوید رئیس یک دستکرت از دید رومیان قدیمی برده محسوب می‌‌شده و منصبش را که ستور نام داشته در لاتین به Villicus ترجمه می‌‌کرده‌‌اند. شواهد متنی هم به چنین برابری‌‌ای گواهی می‌‌دهد. اما این امر بر خلاف برداشت بارتلمه برده بودنِ رعیتِ ساکن در دستکرت را نتیجه نمی‌‌دهد، و تنها فهم خاص و نادرست رومیان از این نظم اجتماعی را نشان می‌‌دهد. در روم همه‌‌ی کسانی که به کار بر زمین‌‌های متعلق به امپراتور یا اشراف می‌‌پرداختند، برده بودند و در اصل بدنه‌‌ی رعیتِ کشاورزِ رومی برده محسوب می‌‌شدند. به همین خاطر، طبیعی است که کشاورزان ساکن در کشورهای دیگر را هم بر مبنای نظم حقوقی آشنای خودشان برده بدانند. اما شواهد بسیاری در دست داریم که نشان می‌‌دهد این تعمیم نادرست بوده است و در ایران طبقه‌‌ی کشاورز از جمله رعیتِ ساکن در دستکرت‌‌ها به لحاظ حقوقی خرده‌‌مالک محسوب می‌‌شدند و شهروند آزادی بوده‌‌اند که نیروی کار خود را به فروش می‌‌رسانده و سهمی از محصول برداشت‌‌شده از زمین‌‌های شاه را به عنوان مزد دریافت می‌‌کرده‌‌اند.

نظم یادشده و نظام حقوقی مورد نظرمان در دوران اسلامی هم به قوت خود باقی ماند و سلسله‌‌مراتبی از واحدهای کشاورزانه را پدید آورد که در هیچ یک از آنها از نیروی کار بردگان استفاده نمی‌‌شد. نمونه‌‌ی این نظم در آثار ابن مسکویه یافت می‌‌شود. او به سلسله‌‌مراتبی قایل است که از بلاد (شهرهای بزرگ) شروع می‌‌شود و به کورَه (شهر کوچک)، رُستاق (روستا) و قریه (ده) ادامه می‌‌یابد. منظور او از بلاد قاعدتاً «شَتری» در متن‌‌های پهلوی است که عنوان استان بوده و یک موبد و یک سردار والامرتبه بر آن نظارت داشته‌‌اند. نولدکه معتقد است که کوره در عربی مترادف است با شهر پارسی، و کلمه‌‌ی کوره را وام‌‌واژه‌‌ای یونانی می‌‌داند که از خورا () به معنای جا و مکان گرفته شده است. شاید این اسم چنان‌‌که نولدکه گفته ریشه‌‌ی یونانی داشته و یادگار حمله‌‌ی مقدونیان به ایران باشد، اما زیربنا و ساختار مدلول آن ایرانی بوده است. یعقوبی می‌‌نویسد که شهریک رئیس الکورة بوده است و می‌‌دانیم که منظور از کوره همان شهرهایی است که در میانه‌‌ی روستاها قرار داشته و مرکز انباشت و ساماندهی تولید اضافی کشاورزانه بوده‌‌اند.

در زبان پهلوی شهر را تاسوگ می‌‌نامیدند که از ریشه‌‌ی تَسوم به معنای چهارم گرفته شده و در تازی به تسوج و تاسوق برگردانده شده است. هر تاسوگ به چند گاوار تقسیم می‌‌شده و زیر نظر یک دادور اداره می‌‌شده است. دادور نقشی همتای شهردار را داشته و در دوران انوشیروان اسناد مالی را با مهر و نشان مخصوص به خود صادر می‌‌کرده است.

اردشیر بابکان این سیاست شهرسازی ساسانیان را آغاز کرد و نخستین شهری که بنیان نهاد اردشیر خُره بود، که ویرانه‌‌هایش در دشت فیروزآباد فارس تا به امروز باقی مانده است. نقشه‌‌ی این شهر یک دایره‌‌ی کامل است که دو کیلومتر قطر دارد و در مرکزش ستونی عظیم با ارتفاع سی متر به آسمان قد برافراشته است. مساحت شهر با وترهایی مستقیم به بیست بخش مساوی تقسیم شده است. به شکلی که دو خیابان اصلی شهر که در مرکز بر هم عمود می‌‌شوند، دایره را به چهار ربع تقسیم می‌‌کنند و هر یک از این ربع‌‌ها به نوبه‌‌ی خود با پنج خیابان دیگر قطاع‌‌هایی برابر را پدید می‌‌آورند. برج میانی خود در محوطه‌‌ای دایره‌‌ای‌‌شکل قرار گرفته که میانه‌‌ی دایره‌‌ی بزرگ شهر را فرا گرفته و 450 متر قطر دارد. این شهر در حدود ده کیلومتری تنگه‌‌ای قرار دارد که راه ورودی به دشت پهناور فیروزآباد است. در دهانه‌‌ی این تنگه قلعه‌‌ی استواری ساخته شده که قلعه‌‌ی دختر نامیده می‌‌شود و به احتمال زیاد به افتخار آناهیتا چنین نامیده می‌‌شده است. اردشیر تقریباً در میانه‌‌ی فاصله‌‌ی این قلعه و شهر یک قصر بزرگ ساخته و به این ترتیب، شهرِ نوساز خویش را در فراسوی محیط دایره‌‌اش گسترش داده بود. ساختار این شهر با قالب شترنجی مرسوم در شهرهای ایرانی متفاوت است. به همین خاطر، گیرشمن می‌‌گوید نقشه‌‌ی غیرعادی این شهر از اردوگاه کوچگردان گرفته شده و به سنتی اشکانی اشاره دارد، در حالی که شیپمان این نظر را مردود می‌‌داند و اشاره کرده که چنین الگویی از شهرسازی در آسیای میانه که مرکز زندگی این قبایل بوده دیده نمی‌‌شود.

بیشتر نویسندگان اروپایی سخن گیرشمن را تکرار کرده‌‌اند و شکل غیرعادی و هندسه‌‌ی حساب‌‌شده‌‌ی اردشیرخره را بازتابی از خاطره‌‌ی اردوگاه‌‌های کوچگردان آریایی در آسیای میانه دانسته‌‌اند. برداشتی که دو ایراد اساسی دارد. نخست آن که بسیار بعید است شاهنشاه ساسانی که از گوشه‌‌ی جنوب غربی ایران برخاسته و با کنار زدن پارتیان به قدرت رسیده، شهر خود را بر اساس نقشه‌‌ی کوچگردانی در گوشه‌‌ی شمال شرقی ایران‌‌زمین طراحی کرده باشد که نیای همان پارتیان محسوب می‌‌شده‌‌اند. ایراد دوم اهمیت بیشتری دارد و آن هم این که اصولاً ایرانیانی که در گوشه‌‌ی ایران شرقیِ ایران‌‌زمین و فراسوی آنجا می‌‌زیستند هم سنت شهرنشینی بسیار کهنسالی داشتند و در شهرهای‌‌شان هیچ نشانی از این الگوی مدور دیده نمی‌‌شود. یعنی احتمالاً هرگز الگویی به این شکل، که هندسه‌‌ی اردوگاهی کوچگردانه دانسته شود، در کار نبوده است و این ابداعی است که از تفسیر شرق‌‌شناسان برخاسته است.

هوف در این میان به نکته‌‌ی مهمی اشاره کرده و با عکس‌‌برداریِ هوایی نشان داده که الگوی این شهر بر مبنای عوارض جغرافیایی تعیین نشده و اگر قرار بود به طور طبیعی بر اساس پستی و بلندی‌‌های زمین شهر را بسازند، می‌‌بایست طرحی دیگر می‌‌داشت. او حدس زده که احتمالاً این نقشه معنایی نمادین داشته و آن را به مرکزیت شاه در قلمرو ایران‌‌زمین حمل کرده است. به نظرم برداشت هوف که نخستین تصویرهای هوایی از این شهر را به دست داد و اندازه‌‌های آن را سنجید، به واقع نزدیک‌‌تر باشد. از دید او، نقشه‌‌ی گِرد شهر نشانگر نوعی رمزگذاری کیهان‌‌شناختی است و به مرکزدار شدنِ گیتی به دست شاهنشاهی اشاره دارد که در میانه‌‌اش برنشسته و نظم را برقرار می‌‌سازد.[8]

پس در عین پرهیز از این تعبیر خیمه‌‌مدارانه و کوچگردانگارانه، نمادین بودن نقشه‌‌ی شهر را می‌‌توان پذیرفت، اما سیاسی بودن این دلالت جای چند و چون دارد. چون اردشیر در زمان تأسیس این شهر هنوز کل ایران‌‌زمین را فتح نکرده بود و اصولاً هم در ایران‌‌زمین همواره تعادلی میان نیروهای اشراف و شاهان برقرار بوده و شکل مستبدانه‌‌ی تمامیت‌‌خواهانه‌‌ای که مورد نظر هوف است نه در دوران اشکانیان وجود داشته و نه در عصر ساسانی. حدس من آن است که در این‌‌جا با ایده‌‌ی شهر به مثابه کیهان سر و کار داریم و اردشیر خره نمادی از جهان است که مرکزی دارد. در این معنا ایران زمین در مقام نمونه و نمادی از گیتی، مرکزی نظم دهنده دارد که تختگاه شاهنشاه است و خودِ این تختگاه هم نقشه‌‌ی انتزاعی و مینویی هستی، یعنی دایره‌‌ای با یک مرکز را بازتاب می‌‌دهد. به این شکل استقرار راستی و قانونمندی (اشه/ ارته) در هستی که اردشیر بابکان دعوی‌‌اش را داشت، در قالب ساختاری معمارانه و نقشه‌‌ی شهری عینیت پیدا می‌‌کند.

باید این نکته را نیز در نظر داشت که شهرهای ایرانی دیگری نیز داشته‌‌ایم که از همین نقشه‌‌ی گِرد پیروی کنند و حتا در حضر (هترا)، که محل اقامت اعرابِ تابع شاهنشاهان پارتی بوده و در مرز ایران و روم قرار داشته، نیز چنین نقشه‌‌ای را می‌‌بینیم. در این شهر هم مرکز تقدس، یعنی پرستشگاه ایزد شمش (مهر، خورشید)، در مرکز دایره‌‌ی شهر قرار گرفته است.[9] بعد از ظهور اسلام هم دانشمندان ایرانی‌‌ای که گرداگرد خلیفه منصور و مهدی عباسی را گرفته بودند و ایشان را کارگزار احیای شاهنشاهی ساسانی قلمداد می‌‌کردند، نقشه‌‌ای گِرد را برای بغداد پیشنهاد کردند. نقشه‌‌ای که تحقق نیافت، اما وقتی چند نسل بعدتر خلیفه معتصم که ایران‌‌ستیز هم بود، تصمیم گرفت برای خود استراحتگاهی در سامره بسازد، نقشه‌‌ی این شهر را به همین ترتیب گِرد در نظر گرفت. بنابراین نقشه‌‌ی مدوری که به چرخ گردونه شبیه است، از دیرباز در ایران‌‌زمین رواج داشته است. نقشه‌‌ی شهر باستانی ماری در سومر باستان هم کمابیش همین قالب را دارد و تداوم این نقشه را از هزاره‌‌ی سوم پ.م. تا دوران عباسی و پس از آن در همدان امروزین می‌‌بینیم.

با این همه، الگوی شترنجی شهر (که خاستگاهی ایرانی دارد و به غلط به هیپوداموس یونانی منسوب شده) از همان ابتدای کار به تدریج بر الگوی گرد غلبه کرد. از همان هزاره‌‌ی سوم پ.م. و به ویژه از ابتدای دوران هخامنشی (یک و نیم قرن پیش از آن که هیپوداموس در استانِ ایرانیِ میلتوس زاده شود) نقشه‌‌ی سنجیده و پاکیزه‌‌ی شهرهای شترنجی در سراسر قلمرو ایران‌‌زمین تثبیت شده بود. هسته‌‌ی مرکزی این طرح از دو خیابان عمود بر هم تشکیل می‌‌شد و بازار شهر هم‌‌چون ستون فقرات مراکز مسکونی عمل می‌‌کرد. این سازماندهی فضا از چیرگی کارکرد تاجرانه‌‌ی شهر ناشی می‌‌شد و امری بود که در سرزمین‌‌های دیگر بسیار دیرتر رواج یافت و مثلاً صد سال بعد نخستین نشانه‌‌هایش در آتن نمایان شد، که همانا ساخت آگورا و اهمیت یافتن فضای بازار در دوران پریکلس بود، و او دولت‌‌مردی بود که بلافاصله پس از اشغال آتن به دست سپاهیان هخامنشی به قدرت رسید و در نوشتارهای دیگر نشان داده‌‌ام که در ابتدای کار حاکم دست‌‌نشانده‌‌ی پارسیان در آتن بوده[10] و بنابراین دگردیسی نقشه‌‌ی شهری آتن را باید وامگیری مستقیمی از الگوی ایرانی دانست که زیر نفوذ سیاسی مستقیم پارسها انجام پذیرفته است.

اردشیر بابکان پس از اردشیر خره شهر بیشاپور (وِه‌‌شاپور) را تأسیس کرد. این شهر را گیرشمن و گروه فرانسوی همراهش کاوش کردند. اما نتیجه‌‌ی بررسی‌‌های‌‌شان به شکلی منظم منتشر نشده است. نقشه‌‌ی این شهر شترنجی است و بر اساس الگوی باستانی شهرهای ایران‌‌زمین ساخته شده که پیشینه‌‌شان به ایلام و مرو باستان می‌‌رسد و به اشتباه به هیپوداموس یونانی منسوب شده که در عصر هخامنشی این الگو را در استان‌‌های یونانی‌‌نشینِ شاهنشاهی تبلیغ می‌‌کرد. نقشه‌‌ی این شهر هم سازگار با الگوی شهرهای باستانیِ یادشده بر محور دو خیابان عمود بر هم و خیابان‌‌های فرعی عمود بر آنها طراحی شده است. در محل برخورد دو خیابان اصلی میدانگاه مرکزی شهر قرار داشته که حاکم بیشاپور در 262 م. ستون یادمانی مشهور خود را در آن برافراشته و بر رویش نبشته‌‌ای به پهلوی و پارتی ثبت کرده و آن را به شاپور اول هدیه کرده است. محله‌‌ی اعیان‌‌نشین بیشاپور در بخش شرقی شهر قرار داشته و دویست کیلومتر مربع (400 در 500 متر) مساحت داشته است. در این بخش مجموعه‌‌ای از کاخ‌‌ها و بناهای عمومی وجود داشته که مهم‌‌ترین‌‌اش پرستشگاهی است که احتمالاً ویژه‌‌ی مراسم آناهیتا بوده است.

از همین بناهایی که اردشیر بابکان و پسرش ساخته‌‌اند روشن می‌‌شود که در اواخر دوران اشکانی یک جنبش بزرگ معمارانه در ایران‌‌زمین شکوفا بوده است. این جنبش همان بود که در عصر ساسانی تثبیت شد و به اوجی دست یافت و بعد از اسلام هم بر همان اساس و در همان مسیر تداوم یافت و معماری باشکوه ایرانی را نتیجه داد. یکی از مهم‌‌ترین عناصر این جنبش معمارانه عنصر تاق و گنبد بود که تا به امروز نماد فضاهای ایرانی دانسته می‌‌شود.

پیوند دادن دو دیوار با خشت‌‌هایی که به تدریج در خمینه‌‌ای به هم نزدیک می‌‌شدند، ابداعی باستانی است که کهن‌‌ترین نشانه‌‌هایش را از جنوب غربی ایران‌‌زمین در دست داریم. در معماری پرستشگاه‌‌های اور و آشور قدیم عناصری شبیه به تاقی و گنبد دیده می‌‌شوند، که هم‌‌چون عنصری اصلی در معماری کاربرد نداشته‌‌اند و تنها به صورت آرایه‌‌هایی در حاشیه‌‌ی بنا به کار گرفته می‌‌شده‌‌اند. این فکر که می‌‌توان از ایجاد خمینه برای سقف زدن بر فضاهایی بزرگ بهره جست، به دوران پساهخامنشی مربوط می‌‌شود و احتمالاً کهن‌‌ترین نمونه‌‌اش در زمان اشکانیان ابداع شده است. این خمینه در ابتدای کار تاقی بود و بعدتر در عصر ساسانی بود که گنبد از تکامل تاق پدید آمد.

در دوران اشکانی تاق‌‌های بزرگ در ایران‌‌زمین تحول یافت و امکان سقف زدن بر فضاهای وسیع را فراهم آورد. فضای زیر تاق را ایوان می‌‌نامیدند و از آن برای گردهمایی‌‌ها و اجرای مراسم بهره می‌‌جستند. ساسانیان از همان ابتدای کار تاق را در مقام عنصری تزیینی در حاشیه‌‌ی بنا به کار گرفتند و ابعادی بزرگ‌‌تر و بزرگ‌‌تر از آن را پدید آوردند، تا جایی که به تاق عظیم ایوان مداین در تیسفون منتهی شد. سیر تحول تاق در دوران اشکانی درست مشخص نیست، اما تردیدی نیست که این ابداعی ایرانی است و در عصر زمام‌‌داری ایشان در ایران غربی تکامل یافته است، چون کهن‌‌ترین نمونه‌‌هایش را در آن سامان می‌‌بینیم.

افزوده‌‌ی خلاقانه‌‌ی ساسانیان به این عنصر معمارانه، گنبد بود. گنبد از تکامل منطقی تاق ناشی می‌‌شود. به این معنا که به جای گرد آوردن ادامه‌‌ی دیوارها بر یک خط خمیده در میانه‌‌ی سقفِ سوارشده بر دو دیوار، همین کار را با محوریت یک نقطه در میانه‌‌ی چهار دیوار به انجام می‌‌رساند. به این ترتیب، ایراد اصلی تاق ضربی که گشوده بودن سر و تهِ سقف بود و ایوان را به فضایی باز تبدیل می‌‌کرد، برطرف شد. یعنی حالا این امکان وجود داشت که فضای مربع مرکزی یک بنا با سقفی گنبدی شکل پوشیده شود. این راهبردی خلاقانه و بسیار مهم بود که امکان ایجاد فضاهای سرپوشیده‌‌ی بزرگ را فراهم می‌‌آورد. نخستین نمونه‌‌ی بزرگ و کامل از گنبد در قلعه‌‌ی دختر دیده می‌‌شود که در ضمن یکی از نخستین بناهای اردشیر بابکان هم هست و گویا در پایان عصر اشکانی ساخته شده باشد.

کاخ فیروزآباد، که در نزدیکی این شهر و در دشت ساخته شده، آشکارا شکلی توسعه‌‌یافته از نقشه‌‌ی قلعه‌‌ی دختر بوده است. بر خلاف قلعه دختر که سه طبقه دارد، کاخ اردشیر در فیروزآباد بنایی دو طبقه است که در بخش جنوبی اتاق‌‌هایی متعدد دارد و به همین خاطر برخی از نویسندگان آنجا را حرمسرا دانسته‌‌اند. در فضای جلوی کاخ استخر بزرگی با آب تازه وجود داشته که بقایای آن امروز هم باقی مانده است.

این کاخ 104 متر درازا و 55 متر پهنا دارد و فضای مرکزی‌‌اش به جای یک گنبد با سه گنبد پوشانده شده است و این ترکیب گنبدها برای بستن سقف فضای مرکزی الگویی است که بعدتر در مسجدهای دوران اسلامی فراوان به کار گرفته می‌‌شود. کاخ فیروزآباد یک ایوان بزرگ با ردیفی از اتاق‌‌ها دارد. به خاطر ویران شدن بخش‌‌هایی از بنا برشی کالبدشناسانه از شیوه‌‌ی معماری ساسانیان را می‌‌توان در این بنا دید. ساسانیان، بر خلاف هخامنشیان که از بلوک‌‌های عظیم سنگی برای ساخت بنا استفاده می‌‌کردند، نوعی فناوری کم‌‌هزینه‌‌تر و ساده‌‌تر را ابداع کردند. یعنی پاره‌‌سنگ‌‌هایی به نسبت کوچک را، که راحت‌‌تر قابل حمل باشد، اندکی با تیشه پرداخت می‌‌کردند و آنها را به کمک ساروجی استوار به هم متصل می‌‌کردند و به این ترتیب، شالوده‌‌ی دیوارها و ستون‌‌ها را برمی‌‌ساختند. آنگاه این استخوان‌‌بندی را با گچ می‌‌پوشاندند و نازک‌‌کاری و گچ‌‌بری را روی آن انجام می‌‌دادند.

گام بعدی تکامل بناهای ساسانی را می‌‌توان در کاخ الف بیشاپور دید که در زمان شاپور نخست ساخته شده است. این بنا در میانه‌‌ی خود تالاری بسیار بزرگ و چهارگوش دارد که درازای هر ضلع آن 22 متر است. اتاقک‌‌های فرعی دورادور آن را هم اگر حساب کنیم، به مربعی با ضلع 37 متر می‌‌رسیم. گیرشمن معتقد است که این تالار مرکزی با گنبدی پوشیده می‌‌شده است و این حرفی پذیرفتنی به نظر می‌‌رسد. هر چند برخی از پژوهشگران تمایلی به پذیرش این که فناوری ساخت گنبد با این سرعت تکامل یافته ندارند و این فضا را گشوده و بی‌‌سقف دانسته‌‌اند. کاخ بیشاپور به خاطر موزائیک‌‌های رنگین و زیبایش ویژه است، هر چند در جریان جنگ جهانی دوم بخش عمده‌‌ی این شاهکارهای هنری در جریان حمله‌‌ی متفقین به کشورمان از میان رفتند.

یوزف استرزیگوسکی، که سخت هوادار تمدن ایرانی بود و دستاوردهای رومیان را در قیاس با خاور زمین خوار می‌‌شمرد، در کتاب «معمای ارمنیان»[11] داده‌‌های زیادی به دست داد که بر مبنای آن تلقی مرسومِ دانشوران اروپایی آن عصر را زیر سؤال می‌‌برد و مرکزیت روم در تمدن جهانی و حتا استقلال آن را مشکوک می‌‌دانست. او در این مورد دنباله‌‌روی دیولافوا است که در 1884 م. کتاب مشهور خود «هنر باستانی ایران» را در پنج جلد به چاپ رساند و در آن با ارائه‌‌ی نمونه‌‌های بسیار این دیدگاه را طرح کرد که ریشه‌‌ی معماری گوتیک اروپا در ایران‌‌زمین قرار داشته است. انتشار این اثر در اوج عصر استعمار و دورانی که اروپاییان بیش از همیشه به خودستایی و پیوند دادن خویش به یونانیان باستان مشغول بودند، موجی از اعتراض و نقد و طرد را به دنبال داشت. دیولافوا هم البته به خاطر این که به معماری پیش از اسلام بسنده کرده بود و نوآوری‌‌های دوران اسلامی را در اثرش نگنجانده بود از موضعی شکننده برخوردار بود. با این همه، امروز بیشتر پژوهشگران این را پذیرفته‌‌اند که این نوآوری‌‌های معماری ایرانیان بود که به معماری بیزانسی در قرن دهم میلادی و معماری گوتیک در قرن‌‌های بعد از آن منتهی شد.

اردشیر بابکان پس از اردشیر خره شهر مهم دیگری ساخت و آن را وِه‌‌اردشیر نام نهاد. به گزارش طبری اردشیر بابکان روی هم رفته هشت شهر ساخت: رام‌‌اردشیر، ریواردشیر، اردشیر خره (شهر گور)، هرمزاردشیر (سوق‌‌الاهواز)، به‌‌اردشیر در شرق تیسفون، به‌‌اردشیر در غرب تیسفون، استاباذ اردشیر (کرخ میسان)، بوذاردشیر (حزه در موصل).[12] فردوسی می‌‌گوید که اردشیر بابکان شش شهر (شارستان) بنا کرده بود: اردشیرخره در خوزستان، گندی‌‌شاپور، میسان در نزدیک فرات، برکه‌‌ی اردشیر و رام‌‌اردشیر در فارس، و در نهایت اورمزد ـ اردشیر.[13] پس از او پسرش شاپور اول همین راه را ادامه داد و شمار این شهرهای نوسازی‌‌شده بسیار افزایش یافت، به شکلی که او در نبشته‌‌ی کعبه‌‌ی زرتشت از پانزده تن از حاکمان این شهرها با لقب شهرب یاد کرد و اینان کسانی بودند که بر دستکرت‌‌ها فرمان می‌‌راندند.

پیگولوسکایا به این نکته توجه کرده که فعالیت شهرسازی ساسانیان بیشتر در ربع جنوب غربی ایران‌‌زمین متمرکز بوده است.[14] دکتر پورشریعتی کتاب «شهرستان‌‌های ایران» را برای تأیید این نظر گواه آورده است.[15] این کتاب در فاصله‌‌ی زمام‌‌داری خسرو انوشیروان تا خسرو پرویز نوشته شده و فهرست شهرهای تأسیس‌‌شده در بدنه‌‌ی تاریخ ساسانیان را در خود دارد. از میان 23 شهری که در کوستِ خراسان، آدوربادگان و نیمروز (به ترتیب یعنی ربع خاوری، شمالی و جنوبی) قرار دارند، فقط پنج شهر به دست ساسانیان ساخته شده است. در حالی که در کوست خوربَران (ربع باختری) شانزده تا از بیست و چهار شهر را ساسانیان ساخته‌‌اند. پژوهش‌‌های دیگر هم نشان می‌‌دهد که تمرکز شهرسازی شاهنشاهان ساسانی در همین منطقه قرار داشته است.[16] یا دست‌‌کم متن‌‌های موجودِ امروزین در نقاطی نوشته‌‌ شده‌‌اند که این شهرها را مهم‌‌تر قلمداد می‌‌کرده‌‌اند.

توصیف بازمانده از فعالیت‌‌های عمرانی ساسانیان هم نشان می‌‌دهد بسیاری از شهرهایی که ساسانیان ساختند یا بازسازی کردند در جنوب غربی ایران‌‌زمین قرار داشته است. یکی از مهم‌‌ترین این شهرها، استخر بود که نامش از «سْتَخْرَه»ی اوستایی در معنای نیرومند و قوی گرفته شده و در تازی به صورت اصطخر معرب شده است. این شهر در همان جایی قرار داشته که امروز تخت‌‌جمشید خوانده می‌‌شود و یونانیان قدیم آن را شهرِ پارس‌‌ها (پرسپولیس) می‌‌نامیدند.

وقتی از ربع جنوب غربی ایران زمین سخن می‌‌گوییم منظورمان استانهای کشور ایران امروزین نیست و پهنه‌‌ی تاریخی ایران زمین را در نظر داریم که میانرودان نیز در آن می‌‌گنجد. از این رو آماره‌‌هایی که با تمرکزی بی‌‌دلیل بر نقشه‌‌ی تقریبا تصادفیِ ایران امروز تدوین شده، تنها بخشی از فعالیت شهرسازی ساسانیان در این گوشه از کشورشان را نشان می‌‌دهد. با همین منطق بود که اردشیر بابکان و پسرش شاپور از همان ابتدای کار به توسعه و نوسازی شهر تیسفون هم همت گماشتند، و این مرکزی جمعیتی و مهم است که ادامه‌‌ی مستقیم بابل و سلوکیه‌‌ی قدیم محسوب می‌‌شود و بعدتر هم به بغداد امروزین دگردیسی یافت.

برنامه‌‌ی ساسانیان برای توسعه‌‌ی این منطقه و شهرسازی در آن تا چند قرن بعد هم‌‌چنان دوام داشت، چنان که مثلاً بلاش پسر پیروز در نزدیکی مداین شهر بلاشاواذ (بلاش‌‌آباد) را ساخت که بعدتر نزد اعراب به ساباط شهرت یافت.[17] قباد هم، کمی آن‌‌سوتر، بین اهواز و فارس شهری به نام ورام‌‌قباد (ارگان) ساخت. [18] این شهرها از جمعیت و مساحت چشمگیری برخوردار بوده‌‌اند. چنان که در تاریخ «دودمان جُو» می‌‌خوانیم که جمعیت شهر سلوکیه (تیسفون) در دوران دولت جوِ شمالی (558 ـ 581 م.) بیش از هزار خانوار بوده است.[19] یعنی منابع چینی جمعیت سلوکیه را حدود شش‌‌صد تا هفت‌‌صد هزار تن تخمین می‌‌زده‌‌اند. هم این منبع و هم «تاریخ دودمان سوئی» می‌‌گویند که مساحت تیسفون پنج کیلومتر مربع بوده است.[20]

مهم‌‌ترین سازه‌‌ی معمارانه‌‌ی تیسفون ایوان مداین یا تاق کسری بوده است که شپرد به پیروی از مسعودی[21] آن را به شاپور اول منسوب ساخته، اما هوف معتقد است که در دوران خسرو انوشیروان ساخته شده است.[22] ایوان مشهور این بنا 5/43 متر درازا و 5/25 متر پهنا دارد و بلندای تاق آن به 35 متر می‌‌رسیده است. این بلندترین تاق قوسی‌‌ است که به دست بشر ساخته شده است. ایوان به تالاری منتهی می‌‌شود که 120 متر درازا و 105 متر پهنا دارد و گرداگردش را اتاقهایی پوشانده‌‌اند. روبه‌‌روی ایوان کاخ عظیم دیگری با همین ابعاد وجود داشته که امروز از میان رفته و تنها بقایای دیوارهایش در زمین باقی مانده است. در ایوان مداین به جای آن که وزن تاق را به شکل همگن بر خطوط موازی دیوارها سوار کنند، آنها را بر پنج حلقه‌‌ی کمربندی استوار کرده‌‌اند. به این ترتیب، از فشار وارد بر بدنه‌‌ی دیوارها کاسته شده و این امکان فراهم آمده که پنجره‌‌های بزرگی در تالار بگشایند. این فن که نخستین بار در همین جا دیده می‌‌شود بعدها در ساخت کلیساهای اروپایی فراوان به کار گرفته شد.[23]

اگر این بنا را شاپور اول ساخته باشد، معلوم می‌‌شود برنامه‌‌های شهرسازی بلندپروازانه‌‌ی دوران اردشیر در عصر پسرش هم با همان شدت دنبال می‌‌شده است. دو شهر مهمی که شاپور نخست در خوزستان ساخت عبارت بودند از «گندی شاپور» و «اِران خورّه شاپور شهرستان». پاتس اولی را ــ تا دوره‌‌ی هرمزد دوم (302 ـ 309 م.)[24] ــ اقامتگاه زمستانی شاهنشاه و پایتخت مذهبی مسیحیان ایرانی دانسته و دومی را مرکز اداری منطقه معرفی کرده است.[25] او در مورد شهر دوم پیروِ گیسلن است که با تحلیل نقش مهرهای اداری ساسانیان به این نتیجه رسیده که اران ـ خوره ـ شاپور استانی بوده با سه شهرستان: شوشِ اِرکَر، مارستانِ مار و اران ـ خوره ـ شاپور شهرستان. شهر اخیر با توجه به وجود کلمه‌‌ی «شهرستان»، باید پایتخت اداری و رسمی این استان بوده باشد.

استان یادشده کمابیش با دهیومِ ایلام دوران هخامنشی برابر است و با خوزستان امروزین همتاست. شهری که شاپور بنا نهاد و این نام طولانی را در اسناد رسمی دارد، همان است که در منابع سریانی با نام کرخا مورد اشاره قرار گرفته و متن‌‌های مسیحی نستوری آن را کرخا دلادن نامیده‌‌اند.[26] نام رود کرخه نیز با این اسم‌‌ها هم‌‌تبار است. این شهر را گیرشمن در 1950 م. کاوش کرد و به این نتیجه رسید که ابعاد اصلی شهر حدود 390 هکتار (3850 متر در غرب، 3600 متر در شرق، 950 متر در شمال و هزار متر در جنوب) بوده است.[27]

شاپور در نیمه‌‌ی دوم دهه‌‌ی 250 میلادی شهر گندی‌‌شاپور را در نزدیکی روستای شاه‌‌آباد امروزین در سی کیلومتری شرق شوش بنا نهاد. این شهر 5/3 کیلومتر درازا و 5/1 کیلومتر پهنا دارد. شهر، چنان که از نامش برمی‌‌آید، در ابتدای کار یک مرکز نظامی بوده و احتمالاً توسعه‌‌اش در فاصله‌‌ی سال‌‌های 256 تا 260 م. انجام شده است. در 256 م. شاپور مردم انتاکیه را به آن منطقه کوچاند و در 260 م. پس از پیروزی بر والریانوس رومی و اسیر کردن لشکریانش ایشان را برای آبادانی و عمران این منطقه به کار گماشت.

او هم‌‌چنین پزشکان یونانی‌‌ای که به ایران پناهنده شده بودند را در آنجا جای داد و این بدان دلیل بود که پیشاپیش بیمارستان و دانشگاه مشهوری در این شهر تأسیس شده بود. کارگاه‌‌های ابریشم‌‌ریسی بیشاپور هم شهرت داشت و این کار بیشتر در دست مهاجرانی بود که از سوریه به آنجا آمده بودند. ناگفته نماند که درباره‌‌ی انتقال دانش پزشکی از یونان به ایران گویا اغراقی در کار باشد، چون داده‌‌های تاریخی حاکی از آن نیست که پزشکی و سطح بهداشت یونانیان در این دوران از ایرانیان برتر بوده باشد و گواهان تاریخی بر واژگونه‌‌ی آن فراوان است. هم‌‌چنین این گزارش مهم را از طبری در دست داریم که پزشکان بنیانگذار مکتب پزشکی کرخ به دعوت شاپور از هند به آنجا آمده بودند[28] و نه یونان.

جندی شاپور را بیت لاپات (بلاپاتون در تلمود و متن‌‌های نستوری و پروکوپیوس) یا بِت هوزه هم می‌‌نامیده‌‌اند. بعدها کلیسای نستوری مهمی در این شهر تأسیس شد که به خاطر پیروان پرشماری که از میان آرامیان و یونانیانِ ساکن شهر داشت، دو اسقف بر آن حکم می‌‌راندند. به گزارش بار هبرائیوس، شاپور اول پزشکان یونانی‌‌ای را که در سال 270 م. به به همراه دختر اورلیانوس به ایران آمده بودند به جندی شاپور فرستاد و شاپور دوم دانشگاهی در این شهر تأسیس کرد که در آن پزشکی و الاهیات و اخترشناسی می‌‌آموزاندند و رصدخانه و بیمارستانی بزرگ هم در کنارش ساخته شده بود. در دانشگاه جندی شاپور پزشکان و اخترشناسان نامدار زرتشتی و مسیحی و مندایی و کافرکیش تدریس می‌‌کرده‌‌اند و از این رو، نخستین دانشگاه جهان (به معنای نهاد علمی مستقل از دین) محسوب می‌‌شود.

جندی شاپور شهری بزرگ بود که به گواهی تاریخ‌‌نویسان قرون آغازین اسلامی نقشه‌‌ای شترنجی داشته و ستون فقرات ترابری‌‌اش بر هشت خیابان عمود بر هم استوار می‌‌شده است. پاتس به پیروی از شومون این نقشه را بنا به سنت اروپایی هیپودامی دانسته و با این فرض که چنین شکلی از نقشه‌‌ریزی شهرها واقعاً توسط هیپوداموس میلتوسی ابداع شده، به این نتیجه‌‌ی گمراه کننده رسیده که لابد نقشه‌‌ی شهر را رومیانی که از انتاکیه به آنجا نقل مکان کرده بودند طرح‌‌ریزی کرده‌‌اند.[29] در حالی که نقشه‌‌ی شترنجی شهرها، که بر اساس خیابان‌‌های عمود بر هم شکل گرفته باشد بومیِ ایران‌‌زمین است و از ابتدای هزاره‌‌ی سوم پ.م. از دره‌‌ی سند گرفته تا شهر سوخته و شهرهای باستانیِ سومری نمونه‌‌هایش را فراوان می‌‌بینیم. هیپوداموس میلتوسی هم در دوران هخامنشی و هم‌‌زمان با افزایش نفوذ فرهنگی ایرانیان در آناتولی و پس از آن که میلتوس به مرکز اداری هخامنشیان در استان ایونیه تبدیل شد این نقشه‌‌ی شهری را به یونانیان معرفی کرد. یعنی قاعدتاً او این نقشه‌‌ی باستانی و کهنسال را از ایرانیان وام گرفته و نزد یونانیان، که پایتخت فرهنگی و جمعیتی‌‌شان میلتوس بود، تبلیغ کرده است. مسیر وام‌‌گیری واژگونه‌‌ی طراحی فضای شهری با توجه به پیشینه‌‌ی نمایانِ ایران‌‌زمین و فقر نسبی و نوپا بودن قلمرو تمدنیِ یونانی و رومی نیاز به دلیل برانگیختن زیادی ندارد. نظر پاتس از این زاویه نمونه‌‌ای از تحریف‌‌هایی است که از بدیهی پنداشتنِ بی‌‌بنیادِ مرکزیت یونان ـ روم در تاریخ جهان برمی‌‌خیزد.

شهر مهم دیگری که در دوران ساسانی آغازین ساخته شد، بیشاپور یا همان وِه‌‌شاپور قدیم است که آن را هم بر اساس نقشه‌‌ای شترنجی ساخته‌‌اند. این شهر پشت به ستیغ کوهی داده که قلعه‌‌ای بر فراز آن بر شهر مشرف است. مساحت شهر به صد و پنجاه هکتار بالغ می‌‌شود و حصاری دورادور آن وجود داشته که درازایش به دویست متر می‌‌رسیده و برج‌‌هایی را در میانه‌‌ی خود جای می‌‌داده است. بیشاپور دژ و معبدی بزرگ دارد و مساحتش 155 هکتار بوده است. حصارِ دور این شهر با برج‌‌ها و چهار دروازه همراه بوده و دویست متر درازا داشته است. ستون یادمانیِ حاکم شهر که به اردشیر اهدا شده در محل تقاطع دو خیابان اصلی شهر برافراشته شده و بر آن با خط پارتی نوشته‌‌اند. در شرق این ستون معبد و کاخی در زمینی به مساحت 400 در 500 متر بنا شده که گویا وقف آناهیتا بوده باشد.

نوسازی برخی از این شهرها با تخریب محله‌‌های قدیمی و بازسازی بناهای نو همراه بوده است و احتمالاً این خوراکی بوده برای تخیل نویسندگان رومی که مانند نوادگان اروپایی‌‌شان برداشت‌‌های دینی یا خلاقیت‌‌های داستان‌‌‌‌سرایانه‌‌شان را بر تاریخ ایران منعکس کنند. یک مثال در این مورد به بازسازی شوش به دست شاپور دوم مربوط می‌‌شود. سوزومِنوس رومی، که تاریخ‌‌نویسی مسیحی و متعصب است، می‌‌گوید که مردم این شهر به سرکشی در برابر شاهنشاه پرداختند و شاپور دوم در سال 339 م. با سپاهی که سیصد پیل جنگی داشت به شوش حمله کرد و کل شهر را ویران ساخت. وی می‌‌نویسد که این ویرانی نتیجه‌‌ی آن بود که مردم شوش به مسیحیت نگرویده بودند و اسقف این شهر که میلِس نام داشت به خاطر پایبندی‌‌شان به دین زرتشت نفرین‌‌شان کرده بود. اما در ضمن اشاره می‌‌کند که از اشراف این شهر کاری سر زد که مایه‌‌ی آزردگی شدید شاپور دوم شد. آورده‌‌اند که شهر چندان ویران شد که زمینش را شخم زدند و در آن دانه کاشتند.[30]

اما چنین شورش مهم و پردامنه‌‌ای در منابع دیگر یاد نشده و پاتس به درستی حدس زده که احتمالاً این ماجرا بخشی از برنامه‌‌ی توسعه‌‌ی شهرهای گندی‌‌شاپور و اران ـ خوره ـ شاپور بوده است. این را می‌‌دانیم که شوش هم‌‌چنان در دوران خسروپرویز شهر مهم و شکوفایی بوده است.[31] بنابراین گزارش تاریخ‌‌نویسان مسیحی اغراق‌‌آمیز می‌‌نماید. با این همه، بعید نیست بخشی از جمعیت این شهر به شهرهای نوبنیاد کوچانده شده باشند و این باعث ویرانی بخشی از شوش شده باشد یا چه بسا که محله‌‌های قدیمی شهر را هنگام نوسازی شهر تخریب کرده باشند و همین به تخیل بارور تاریخ‌‌نویسِ مسیحی دامن زده باشد. سرچشمه‌‌ی این افسانه‌‌ها شهر اقماری تازه‌‌ای بود که شاپور در نزدیکی شوش ساخت و آن ایوان کرخ بود که در پانزده کیلومتری شمال غربی شوش قرار دارد. نقشه‌‌ی این شهر هم شترنجی بود و به شکل مستطیلی با چهار کیلومتر درازا و یک کیلومتر پهنا ساخته شده بود و به چهار مربع پیاپی با مساحت یک کیلومتر مربع تقسیم می‌‌شد. قباد اول بعدها این شهر را بازسازی کرد و از این رو آن را «ایران آسانکرد کواد» می‌‌نامیدند.

گذشته از این‌‌ها، از چند شهر مهم دیگر نیز خبرهایی داریم که شاهنشاهان ساسانی در همین گوشه‌‌ی جنوب شرقی ایران‌‌زمین بنیادشان کردند. یکی‌‌اش شهر هرمزد اردشیر بود که به دست هرمز اول ساخته شد و امروز با نام نوظهورِ سوق‌‌الاهواز شهرت یافته است. دیگری که شهرت زیادی هم یافته، جندی شاپور است که اسیران جنگی رومی در سال‌‌های 256 تا 260 م. به جبران خرابی‌‌هایی که به بار آورده بودند به فرمان شاپور آن را ساختند. احتمالاً امپراتورشان والریانوس نیز در این کیفرِ دادگرانه با سربازان اسیرش همراه بوده و گویا بعدتر در همین شهر بیمار شده و درگذشته باشد. به این ترتیب در تاریخ جهان این یگانه شهری است که امپراتور روم یکی از کارگران سازنده‌‌اش محسوب می‌‌شده است.

نمونه‌‌ی دیگری از این شهرها خرم‌‌آباد است که به گزارش فردوسی با فرمان شاپور دوم برای اقامت اسیران رومی ساخته شد. شاپور شهر دیگری به نام پیروز شاپور را هم در سوریه ساخت[32] و شهر سومی در نزدیکی اهواز ساخت که کنام اسیران نام گرفت و بیمارستان و درمانگاه اسیران جنگی بود و این نکته‌‌ی جالبی است که شاه کشوری در آن دوران برای اسیران زخمی و بیمار شهری به عنوان بیمارستان بنا می‌‌کند:[33]

به اهواز کرد آن سیُم شارستان                بدو اندرون کاخ و بیمارستان

کنام اسیرانش کردند نام                اسیر اندر او یافتی خواب و کام

طبری هم به ساختن شهری برای اسیران رومی اشاره کرده و نام آنجا را ایران‌‌شهر شاپور دانسته و نشانی‌‌اش را در نزدیکی شوش داده است.[34] باز این نکته که شاهنشاهان ساسانی اسیران جنگی را در شهرها جای می‌‌داده‌‌اند، نشانه‌‌ی دیگری بر غیاب نظام برده‌‌داری در ایران زمین است. چون همواره مهمترین کارکرد اقتصادی بردگان کشاورزی است و همه‌‌ی جوامع برده‌‌دار اسیران جنگی‌‌شان را پس از تبدیل کردن به برده در زمینهای کشاورزی و مناطق غیرشهری توزیع می‌‌کرده‌‌اند.

درباره‌‌ی شهرهای دیگر ساسانیان نیز گزارشهایی در دست داریم. بر اساس گزارش ابن بلخی کرمانشاه را بهرام چهارم برادر شاپور سوم تأسیس کرده، که در ابتدا لقب کرمانشاه داشته و همین نام را به شهرِ خود داده است. در شاهنامه لقب کرمانشاه به بهرام سوم پسر هرمز اول تعلق دارد. او در شاهنامه با چند لقب شناسایی شده که یکی‌‌شان بهرام بهرامیان است، چرا که بعد از عمویش و برادرش، که هر دو بهرام (اول و دوم) نام داشتند، به قدرت رسید.[35] لقب دیگر او سکانشاه است، چون مدتی بر سیستان حکومت می‌‌کرد.

چو بنشست بهرام بهرامیان               ببست از پی داد و بخشش میان

به تاجش زبرجد برافشاندند              همی‌‌ نام کرمانشه‌‌اش خواندند[36]

اما چنین می‌‌نماید که نام کرمانشاه در عصر ساسانی ریشه نداشته باشد و برساخته‌‌ای نو مربوط به ابتدای قرن چهارم هجری باشد. چرا که برای نخستین بار این نام را در این دوران در کتاب‌‌های نویسندگان ایرانی و متن‌‌های تازی‌‌شان می‌‌بینیم. شکل تازی‌‌شده‌‌ی این نام (قرمیسن) و صورت کُردی بازمانده‌‌ی آن (کُرماشان) نشان می‌‌دهد که شکل اصلی احتمالاً همین بوده و در قرون نخست هجری آن را به کرمانشاه پارسی کرده‌‌اند و به شاهان ساسانی نامداری که با این خطه پیوند داشته‌‌اند، منسوب ساخته‌‌اند. از دید دکتر کزازی، شکل اصلی این نام کرمینشان بوده و این همان است که در بن‌‌دهش هنگام شرح آفرینش کوه بیستون نامش را در قالب «کوفی بیستون پد سپاهانی کرمینشان» می‌‌بینیم.[37]

تأکید تاریخ‌‌نویسان معاصر بر شهرهایی که ساسانیان در ایران جنوب غربی و در استان‌‌های ایلام و آسورستان و ماد ساختند باعث شده تا حدودی از آبادانی و شهرنشینی پیشرفته‌‌ی ایران شرقی غفلت کنند. حقیقت آن است که در دوران ساسانی به احتمال زیاد بزرگ‌‌ترین و آبادترین شهرهای ایرانی در شرق قرار داشته و نه غرب، و تأکیدی که بر شهرهای غربی دیده می‌‌شود تا حدودی به خاستگاه خاندان ساسانی و تمرکز املاک و پایگاه نفوذشان در فارس امروزین مربوط باشد. وگرنه در ایران شرقی هم شهرهای بسیار بزرگ و پرجمعیتی داشته‌‌ایم و انگار که رونق و شکوه‌‌شان از تیسفون و بیشاپور و جندی شاپور کمتر نبوده باشد. یک نمونه، که شهرسازی در سایر جاها را هم نشان می‌‌دهد، گزارش طبری است که می‌‌گوید پیروز پسر یزدگرد در ری شهری به نام خود ساخت و در میان دربند و گرگان شهر روشن پیروز را ساخت و در آذربایجان شهرام پیروز را ساخت، و تازه این در شرایطی بود که تازه کشورش از قحطی و خشک‌‌سالی مهیب هفت سال‌‌های گذر کرده بود.[38]

به احتمال زیاد در دوران ساسانی مقدس‌‌ترین شهر کره‌‌ی زمین بلخ بوده است. یعنی بیشترین شمار از آدمیانی که در این دوران بر زمین می‌‌زیستند بلخ را مرکز جغرافیایی تقدس خویش می‌‌دانستند. از سویی، این شهر مرکز دیرینه‌‌ی دین زرتشتی بود و قتلگاه و احتمالاً آرامگاه زرتشت در آنجا قرار داشت، و از سوی دیگر، شهر مقدس کهنسال بوداییان نیز بود و مهم‌‌ترین بقایای کالبد بودا را در استوپای عظیم این شهر به خاک سپرده بودند. بلخ در ضمن یکی از مراکز مهم مانویان و بزرگ‌‌ترین شهر یهودیان در ایران شرقی نیز بود. از این رو، مراکز دینی دیگری مانند اورشلیم و رم و لویانگ، که تنها برای یک یا دو دین اهمیت داشتند، توانایی رقابت با آن را نداشتند.

شهر مهم دیگر که قرن‌‌ها بعد در دوران تیموری به مرکزی ایران شرقی تبدیل شد، سمرقند است. دقیق‌‌ترین توصیفی که از سمرقند در دست داریم به زمانی مربوط می‌‌شود که اعراب بدان تاختند و بعد از فتح کردن، مردمش را غارت و کشتار کردند. بر این مبنا می‌‌دانیم که سمرقند در اواخر دوران ساسانی شهری بزرگ و پرجمعیت و آباد بوده که دیواری بلند و استوار داشته و حاکمی وظیفه‌‌ی دفاع از آن را بر عهده داشته که با لقبی سغدیِ جورک نامیده می‌‌شده است. هم جورک و هم بیشتر مردم شهر زرتشتی بوده‌‌اند و شمار زیادی آتشکده در آنجا وجود داشت که به خاطر زیورها و آرایه‌‌های زرین و آثار هنری گرانبهایش شهرت و اهمیت داشت. اعراب که از مقاومت جانانه‌‌ی مردم شهر در برابر مهاجمان خشمگین بودند، همه‌‌ی این اموال را به غارت بردند و بیشتر آتشکده‌‌ها را ویران ساختند.

برنامه‌‌ی شهرسازی و نوسازی ساسانیان از همان ابتدای کار در ایران شرقی نیز جاری و تأثیرگذار بوده است. با بررسی آثار باستانیِ بازمانده در این منطقه روشن می‌‌شود که ساسانیان در خارج از محل سکونت مردم معمولاً بر روی یک تپه دژی نظامی می‌‌ساخته‌‌اند. قاعده بر این بودی که هیچ بنایی در درون قلمرو دژ ساخته نشود و توسعه‌‌ی شهرها خارج از دیوار دژها انجام پذیرد. برخی از این دژها در مکان قلعه‌‌های قدیمی‌‌ترِ اشکانی ساخته می‌‌شدند. چنان که مثلاً درباره‌‌ی دژ گِبِکلی تپه می‌‌بینیم. این دژ دو لایه استحکامات با برج‌‌هایی در گوشه‌‌ها داشته است.[39] شهرهای نوبنیاد با گسترش محله‌‌های مسکونی در اطراف این هسته‌‌ی مرکزی شکل می‌‌گرفته است و معمولاً بر اساس نقشه‌‌ای از پیش طراحی‌‌شده ساخته می‌‌شده است. نمونه‌‌ای از این شهرها را هم‌‌چون اقماری در اطراف شهر باستانی مرو می‌‌توان دید.

گذشته از این شهرهای باستانی، در دوران ساسانی چند شهر نوپا در ایران شرقی تأسیس شدند که بعدتر در تاریخ نقشی مهم پیدا کردند. مهم‌‌ترین‌‌شان بخارا بود که هنوز در زمان حمله‌‌ی اعراب شهری به نسبت نوپا و تازه‌‌‌‌تأسیس محسوب می‌‌شد. آلتهایم می‌‌گوید که بخارا را هپتالی‌‌ها به سال 634 یا 635 م. تأسیس کردند و این واپسین سال‌‌های دولت ساسانی است. بنیانگذار این شهر امیری از ترکان غربی بود که مردمی سغدی را برای تأسیس شهری نو به این منطقه کوچاند. آلتهایم می‌‌گوید نام بخارا هم ترکی است و آن را بوغارا دانسته که از «بوغا»ی ترکی در معنای گاو گرفته شده است.[40] با این همه، چنین می‌‌نماید که او اشتباه کرده باشد. چون نام شهر آشکارا همان ویهارَه‌‌ی سانسکریت و گنداره‌‌ای است و معبد بودایی معنا می‌‌دهد. بخارا به خاطر معبد بودایی بزرگ و مهمش اعتبار و شهرت داشته و قدمتش هم احتمالاً به پیش از تاریخ مورد نظر آلتهایم باز می‌‌گردد. هر چند به احتمال زیاد در ابتدای کار تنها یک شهر مذهبی بودایی بوده و توسعه و رونق‌‌اش از زمان استقرار هپتالی‌‌ها در آنجا شروع شده است. نرشخی از شهر ورخشاه در نزدیکی بخارا یاد کرده است و می‌‌گوید که این‌‌جا به قدر بخارا بزرگ و پرجمعیت بود، اما هزار سال زودتر از بخارا تأسیس شده بود، سامانه‌‌ي آبرسانی شهر چشمگیر و پیچیده بود و کاخی بسیار باشکوه در میانه‌‌ی باغ‌‌هایش ساخته شده بود.

چنین می‌‌نماید که در پایان دوران ساسانی این مراکز شهری باستانی در قالب بخارا با هم ترکیب شده و امیر آن لقب ترکی طُرخون را داشته و در ضمن با نام ایرانی بخاراخدات نیز شناخته می‌‌شده است. روی سکه‌‌های بخارا نشانی از زبان ترکی نمی‌‌بینیم و رویش «بوخار خوو کاوی» (بخارخدایِ کِی) نویسانده‌‌اند و به این ترتیب، امیران بخارا خویشتن را به کوان و کیانیان منسوب می‌‌دانسته‌‌اند. یعنی، بر خلاف دیدگاه آلتهایم، چنین می‌‌نماید که حاکمان این شهر، حتا اگر تباری هپتالی یا ترکی هم داشته باشند، هویت خویش را سرسختانه ایرانی می‌‌دانسته‌‌اند. گواهی که این ادعای ما را تأیید می‌‌کند، این گزارش است که مغان بخارا رسمی به نام سوگ سیاوش داشته‌‌اند و برای این شاه اوستایی آیین سوگواریِ پرشوری برگزار می‌‌کرده‌‌اند. سیاوش کهن‌‌ترین پهلوان شهیدی است که به دست هون‌‌ها یا تورانی‌‌ها کشته می‌‌شود و نامش در اوستا هم آمده است. یعنی سوگواری برای سیاوش به معنای حمله‌‌ی مستقیم به نیای دوردست ترکان بوده است و بعید است اگر حاکمان و مردمان این شهر خود را ترک می‌‌دانستند، به چنین کاری دست یازند.

بخارا هم‌‌چون مرکزی جمعیتی برای سازماندهی هپتالی‌‌ها و کوچندگان ختا و ختن عمل می‌‌کرد. در نزدیکی بخارا شهر پیکند قرار داشت که کهن‌‌تر از بخارا بود. چنین می‌‌نماید که در ابتدای کار نوعی انقلاب تهیدستان در این شهر رخ داده باشد و اشراف و دهقانان شهر با حکمِ فرودستان ناگزیر به ترک شهر شده باشند. پیکند بعد از آن به شهر بازرگانان تبدیل شد و در دادوستد با تولیدکنندگان ابریشم چینی به سرعت ثروتمند شد، در حدی که کاروان‌‌های این شهر چهارصد بازرگان را در خود جای می‌‌داد و با ارتشی کوچک حفاظت می‌‌شد. گوی‌‌های ابریشمِ چینی‌‌ای که از این شهر صادر می‌‌شد تا قلمرو هون‌‌های اروپایی می‌‌رفت و سود حاصل از این کار چندان بود که تنها یکی از بازرگانان این شهر در زمان حمله‌‌ی اعراب انباری با پنج هزار گویِ ابریشمی داشت که یک میلیون درهم می‌‌ارزید. اعراب این شهر را هم با آزمندی گشودند و معبدها و آتشکده‌‌های زیبا و آراسته به تندیس‌‌های زرین و سیمین‌‌اش را غارت کردند و اشیای نفیس را ذوب کردند و تنها زر و سیمی که به این ترتیب ذوب کرده بودند به صد و پنجاه هزار مثقال بالغ می‌‌شد.[41] تنها یکی از بت‌‌های این شهر که از نقره ساخته شده بود چهار هزار درهم می‌‌ارزید.

به این ترتیب، می‌‌بینیم که ایران‌‌شهر در قرون سوم تا هفتم میلادی به لحاظ رونق شهرنشینی و شمار و پیچیدگی شهرها تکامل‌‌یافته‌‌ترین قلمرو یکجانشین زمین محسوب می‌‌شده است. رومیان و چینیان بیشتر به خاطر آشوب سیاسی‌‌ای که گریبانگیرشان بود، در این دوران نوعی روند روستایی شدنِ روزافزون را تجربه کردند و شهرهای‌‌شان به خاطر جنگ‌‌های پیاپی و غارت مداوم به دست ارتش‌‌های معارض رو به ویرانی و تباهی رفت. دولت ساسانی در حدود نیم‌‌هزاره‌‌ای که پایید، پردامنه‌‌ترین و سنجیده‌‌ترین برنامه برای شهرسازی را تدوین و اجرا کرد و امنیتی را در درون ایران‌‌شهر برقرار ساخت که به انباشت ثروت و جمعیت در شهرها و پیچیدگی خیره‌‌کننده‌‌ی سازماندهی کارکردهای شهری منتهی شد. در واقع، لایه‌‌بندی پیچیده و شگفت‌‌انگیز مشاغل و پیشه‌‌ها در عصر ساسانی تنها زمانی فهمیدنی می‌‌شود که به این بستر شهری و ثبات و پیوستگی نظم‌‌های شهرنشینانه توجه کنیم.

باز باید این نکته را گوشزد کرد که جنبش شهرسازی در عصر ساسانی امری نوظهور و بی‌‌سابقه نبود و این شاهنشاهان در ادامه‌‌ی سنتی حرکت می‌‌کردند که در دوران هخامنشی وجود داشته و قاعدتاً در عصر اشکانی نیز تداوم یافته است. ناگفته نماند که تاریخ شهرنشینی در ایران‌‌زمین بسیار بسیار دیرینه است و بخش عمده‌‌ی شهرهایی که در ابتدای دوران ساسانی می‌‌شناسیم در همان زمان حدود سه هزار سال قدمت داشته‌‌اند. با این همه، شاهان ساسانی در آبادسازی شهرها و بازسازی و نوسازی‌‌شان همت فراوان به خرج می‌‌دادند. برخی از مهم‌‌ترین شهرهای تاریخی قرون میانه در دوران ساسانی تأسیس یا بازسازی شده‌‌اند و نام‌‌شان را از آن دوران به یادگار دارند.

 

 

  1. ابن بلخی، فارسنامه: 168.
  2. لوکونین، 1365: 101.
  3. Pigulevskaja, 1963.
  4. Gignoux, 2007.
  5. لوکونین، 1365: 101 ـ 102.
  6. Bedjan, 1891.
  7. Agathangeios
  8. Huff, 1977.
  9. پوپ، 1393: 39.
  10. برای شرح کامل این بحث بنگرید به: وکیلی، شروین، «تاریخ خرد ایونی»، انتشارات علمی و فرهنگی، 1395.
  11. Strzygowtski, 1920.
  12. طبری، 1362، ج.2: 584 ـ 585.
  13. شاهنامه‌ی خالقی‌مطلق، 1388، ج.6: 236.
  14. Pigulevskaja, 1963.
  15. Pourshariati, 2008: 1.2.
  16. Shahbazi, 1991a: 768 – 770; Marquart, 1931: 121.
  17. طبری، 1362، ج.2: 637.
  18. طبری، 1362، ج.2: 641.
  19. لیان، 1386: 64.
  20. لیان، 1386: 69.
  21. مسعودی، 2536، ج.1: 254.
  22. شیپمان، 1384: 130.
  23. شیپمان به نقل از اردمان کلیسای سن فیلیبر (saint Philibert) در تورنوس را در این مورد مثال زده است (شیپمان، 1384:‌131).
  24. پاتس، 1385: 641.
  25. پاتس، 1385: 638.
  26. پاتس، 1385: 648 ـ 649.
  27. پاتس، 1385: 650.
  28. طبری، 1362،ج.2: 605.
  29. پاتس، 1385: 639.
  30. پاتس، 1385: 650.
  31. پاتس، 1385: 651 ـ 653.
  32. شاهنامه‌ی خالقی‌مطلق، 1388، ج.6: 333.
  33. شاهنامه‌ی خالقی‌مطلق، 1388، ج.6: 334.
  34. طبری، 1362،ج.2: 605.
  35. طبری، 1362،ج.2: 597.
  36. شاهنامه‌ی خالقی‌مطلق، 1388، ج.6: 275.
  37. کزازی، 1372: 42 ـ 44.
  38. طبری، 1362، ج.2: 630.
  39. لیتوینسکی، 1376، ج.2، بخش 2: 356 ـ 357.
  40. آلتهایم، 1393: 466.
  41. آلتهایم، 1393: 466 ـ 467.

 

 

ادامه مطلب: بخش دوم: زمینه‌‌ی ساختاری – گفتار پنجم: تبعید و جابه‌‌جایی جمعیت

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب