پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش دوم: زمینه‌‌ی ساختاری – گفتار پنجم: تبعید و جابه‌‌جایی جمعیت

بخش دوم: زمینه‌‌ی ساختاری

گفتار پنجم: تبعید و جابه‌‌جایی جمعیت

ساسانیان، گذشته از تأسیس شهرها و مدیریت مکان‌‌ها و راه‌‌ها، شیوه‌‌ای کارآمد و پیچیده برای ساماندهیِ جمعیت قلمروشان داشته‌‌اند. یکی از سیاست‌‌های ساسانیان در این زمینه که امروز تفسیرهای شگفت‌‌انگیزی درباره‌‌اش پدید آمده، انتقال جمعیت مناطق مرزی به درون ایران‌‌شهر بوده است. شکل بیرونی این ماجرا آن بوده که در جریان جنگ‌‌های ایران و روم، شاهان ساسانی چندین بار جمعیت شهرهای مهم سوریه را تخلیه کرده و ایشان را به درون قلمرو ایران‌‌زمین کوچاندند. درباره‌‌ی این که چرا چنین کاری انجام می‌‌شده حدس و تصورهای فراوان در کتاب‌‌ها آمده است. اما درباره‌‌ی این که اصولاً چطور ممکن بوده کل جمعیت یک شهر به جای دیگری منتقل شود، و در ضمن آن جمعیت هم‌‌چنان فعال و خودمختار باقی بمانند، توضیحی داده نشده است.

تفسیر رایج آن است که این کار را شکلی از غارت شهرها و گرفتن اسیر به شمار بیاورند. چنان که حتا نویسنده‌‌ای ایرانی مانند تورج دریایی هم در کتابش نوشته که «این کار یکی از سیاست‌‌های دایمی آنها (شاهان ساسانی) به شمار می‌‌رفت که هنگام حمله به شهرهای غرب فرات هم ثروت این شهرها را تاراج می‌‌کردند و هم اهالی آن را به ایران تبعید می‌‌نمودند. این روشِ اسیرگیری برای باج‌‌خواهی از رومیان نیز انجام می‌‌پذیرفت»،[1] یا در جایی دیگر از همین کتاب می‌‌خوانیم که رونق شهرهای ایرانی در عصر ساسانی و شکوفایی صنعت و فناوری‌‌هایی مانند نساجی و شیشه‌‌گری را به ورود این اسیران سوری و رومی وابسته دانسته و نوشته که «اسیر گرفتن مهندسان، کارگران ماهر و صنعت‌‌گران رومی و انتقال آنها به شهرهای نوساز و قدیمی، هم بر جمعیت شهرها می‌‌افزود و هم باعث آموزش کارگران ایرانی می‌‌شد».[2] گویی، بر خلاف تمام شواهد و اسناد باستان‌‌شناختی، شهرهای ایران‌‌زمین از جمعیت خالی بوده و پیچیدگی چشمگیر و نظم دیرینه‌‌شان برای تکامل فناوری و صنعت بسنده نبوده است، به شکلی که ناگزیر بوده‌‌اند جمعیت و نیروی متخصص را از شهرهای سوریه و آناتولی وارد کنند، یعنی مناطقی که از نظر توسعه‌‌ی اقتصادی و ثبات سیاسی وضعیتی نابسامان‌‌تر داشته‌‌اند.[3]

آنچه در این میان نادیده انگاشته شده این حقیقت است که شهرهایی که جمعیت‌‌شان «تبعید» شده، در سرزمینی حایل میان ایران و روم قرار دارند و ساکنانش هوادار ایرانیان هستند و نه رومیان. در جریان جنگ‌‌های ایران و روم به روشنی می‌‌بینیم که مردم سوریه و یهودیه هوادار ایرانیان هستند و اغلب به سود طرف ایرانی سر به شورش برمی‌‌دارند و رفتار سربازان ایرانی با ایشان هم نرم‌‌خویانه و مهربانانه است. از سوی دیگر، این را هم می‌‌دانیم که قلب ایران‌‌شهر از شهرهایی بزرگ و آباد و پرجمعیت آکنده بوده که نظامی مرتب و سامان‌‌یافته و پیشرفته از صنعت‌‌گری و بازرگانی در آن ریشه داشته است. از این رو، این سیاست ساسانیان در راستای کمبود جمعیت یا آبادسازی شهرها نبوده است. نویسندگانی مانند دریایی که این رفتار را گروگان‌‌گیری‌‌ پنداشته‌‌اند و اموری مانند دریافت باج از امپراتور روم را به آزادی این گروگان‌‌ها مربوط دانسته‌‌اند[4] به کلی بافت تاریخی موضوع را نادیده گرفته‌‌اند. چون هیچ شاهدی نداریم که این باج‌‌ها ارتباطی با سیاستِ جمعیتی ساسانیان داشته باشد یا به بازگشت این جمعیت منتهی شده باشد. یعنی آنچه در این‌‌جا می‌‌بینیم سیاست جمعیتی‌‌ای بوده که آشکارا با جلب رضایت مردمِ جابه‌‌جاشده همراه بوده است و اصولاً ارتباطی با روم پیدا نمی‌‌کرده، جز آن‌‌که رومیان نیرویی مهاجم و غارتگر بوده‌‌اند که این جمعیت منتقل‌‌شده را تهدید می‌‌کرده‌‌اند.

داده‌‌هایی در دست داریم که نشان می‌‌دهد خودِ همین کسانی که در متن‌‌های معاصر «تبعیدیان» و «اسیران» خوانده شده‌‌اند، هم‌‌چون بومیان با حقوق کامل شهروندی در شهرهای بزرگ شاهنشاهی زندگی می‌‌کرده‌‌اند و موقعیت‌‌هایی کلیدی و ارجمند را هم (مثلاً در سلسله‌‌مراتب اصناف) اشغال می‌‌کرده‌‌اند. دلیل دیگر آن‌‌که این انتقال جمعیت فقط از منطقه‌‌ی سوریه و میان‌‌رودان انجام می‌‌شده و این‌‌جا سرزمینی بوده که از سویی ایران ادعای ارضی بر آن داشته و از سوی دیگر مدام مورد تاخت‌‌وتاز رومیان قرار می‌‌گرفته است. اگر قصد برده‌‌گیری یا گروگان‌‌گیری می‌‌بود، قاعدتاً باید انتظار می‌‌داشتیم ایرانیان در سرزمین‌‌هایی دوردست‌‌تر که حاکمیتی سست‌‌تر بر آن داشته‌‌اند یا اهالی‌‌اش رومی بوده‌‌اند دست به چنین کاری می‌‌زدند. اما می‌‌بینیم که شاهنشاهان ساسانی در سرزمین اصلی بیزانس و مصر و مناطق دیگر چنین رفتاری با شهرهای گشوده‌‌شده ندارند.

در واقع، بیشتر چنین می‌‌نماید که شاهان ساسانی منطقه‌‌ی خطرخیز و وسوسه‌‌‌‌کننده‌‌ی سوریه و میان‌‌رودان را، که به خاطر شبکه‌‌ي بازرگانی غنی و صنعت‌‌گرانش برای رومیان طعمه‌‌ای گوارا محسوب می‌‌شده، از جمعیتی که بانی این تولید اقتصادی بوده‌‌اند خالی می‌‌کرده‌‌اند. این انتقال جمعیت بی‌‌شک با همراهی و هم‌‌دستی ضمنی خودِ این مردم انجام می‌‌پذیرفته است، وگرنه انتقال جمعیت از انتاکیه به میان‌‌رودان آن هم در شرایطی که جمعیت منتقل‌‌شده در بند و اسیر و برده نبوده‌‌اند، معنایی نداشته است. این مردم به سادگی می‌‌توانسته‌‌اند فاصله‌‌ی کوتاه میان میان‌‌رودان و سوریه را طی کنند و به زادگاه خود بازگردند، و بازرگانان و بسیاری از صنعت‌‌گران‌‌شان فاصله‌‌هایی بسیار طولانی‌‌تر از این را بعد از تبعید آزادانه می‌‌پیموده‌‌اند. بنابراین سیاستِ انتقالِ جمعیتِ وفادارِ سوریه به درون ایران‌‌شهر نوعی رفتار حمایتگرانه از این مردم بوده که با همراهی و همکاری‌‌شان انجام می‌‌پذیرفته است، و آنها را به مناطقی امن‌‌تر درست در پشت جبهه منتقل می‌‌کرده است. این نکته معنادار است که شاهان ساسانی قبایل عرب مهاجم و سرکش را به مناطقی دوردست در حاشیه‌‌ی کویر مرکزی ایران تبعید می‌‌کرده‌‌اند، اما اهالی سوریه را در نزدیکترین مراکز امن به این سرزمین یعنی درست در پشت حریم دست‌‌اندازی رومیان در میان‌‌رودان باز می‌‌نشانده‌‌اند.

نمونه‌‌ی دیگری از دعوی‌‌های مشابه را در آثار پژوهشگران مکتب ایناره می‌‌توان یافت. از دید ایشان اشاره‌‌های قرآنی به سرنوشت دردناک قوم یهود در مصر به وضعیت مسیحیانِ تبعیدشده به ایران کنایه دارد. پوپ در کتاب مشهورش آیات قرآنی‌‌ای را که یهودیانِ به بردگی گرفته‌‌شده در مصر را توصیف می‌‌کند از بافت طبیعی و تفسیر سرراست و عادی‌‌اش برکنده تا آن را اشاره‌‌ای به مسیحیانِ تبعیدشده به دست ساسانیان قلمداد کند. در این کتاب می‌‌خوانیم که منظور از فرعونِ قرآنی در اصل شاهنشاهان ایرانی، به ویژه خسروپرویز، بوده است و یهودیان هم به اهالی انتاکیه و شهرهای مسیحی‌‌نشینِ دیگر اشاره می‌‌کند که به بخش‌‌های درونی ایران کوچانده شده‌‌اند.[5]

این شیوه از فهم تاریخ عصر ساسانی بر پیش‌‌داشت‌‌های ناسنجیده‌‌ی نظری‌‌ای استوار شده که باعث می‌‌شود برخی از روندهای جاری در جامعه‌‌ی ساسانی به کلی خارج از زمینه و بافت تاریخی‌‌شان فهمیده و تفسیر گردند. توصیف این نویسنده از فرآیند تبعید و توصیف‌‌های ترحم‌‌انگیزی که از این مردمِ نگون‌‌بخت به دست داده به گواهی تاریخی تکیه نمی‌‌کند و بیشتر از تخیل نویسنده برخاسته، تا اسناد تاریخی. گذشته از این، آیات یادشده به سادگی به ماجرای خروج بنی‌‌اسرائیل از مصر اشاره می‌‌کنند و بازگفتِ همان روایت مشهور سِفر خروج تورات هستند، که با توجه به حضور یهودیان در عربستان و این‌‌که مخاطب برخی از این آیات در تماس با ایشان قرار داشته‌‌اند، معنایی ساده و سرراست و روشن دارد و نیاز به تخیلی نامحتمل نیست تا آن را از بافت تاریخی‌‌اش خارج کنیم و به واقعه‌‌ای بی‌‌ربط منسوبش سازیم، که احتمالاً هرگز رخ نداده است.

این برداشت عجیب و غریب، رونوشتی است از آنچه در بسیاری از کتاب‌‌های تاریخیِ عوامانه دیده می‌‌شود و احتمالاً سیاست جمعیتی ساسانیان را با تبعیدهای پردامنه‌‌ی شاهان آشوری و برده‌‌گیری‌‌های گسترده‌‌ی فاتحان یونانی و رومی از شهرهای مغلوب همسان قلمداد می‌‌کند، چون نخستین دولت جهان باستان، که تبعید گروهی مردمان شکست‌‌خورده را ابداع کرد، آشور بود. این سیاست بعدتر توسط رومیان و چینیان نیز به کار گرفته شد. منطق آن هم چنین بود که مردمی شهرنشین که برای خود قدرت سیاسی و دولتی مستقل داشته‌‌اند، پس از شکست خوردن باید در زمینه‌‌ای کشاورز پراکنده شوند و به صورت برده‌‌ی کشاورز روزگار بگذرانند تا هم هویت منسجم پیشین خویش را از دست بدهند و هم خطر شورش و قدرت‌‌گیری مجددشان از بین برود.

در دولت ایران از همان ابتدای عصر هخامنشی چنین شکلی از تبعید را نداشته‌‌ایم. سیاستِ تبعید البته وجود داشته و از ابتدای عصر هخامنشی تا دوران رضا شاه کاربرد داشته است. اما در الگویی درست واژگونه‌‌ی آنچه در روم و چین می‌‌بینیم، تبعیدها برای یکجانشین کردنِ قبایل و شهرنشین کردنِ کشاورزان به کار گرفته می‌‌شده، و هرگز هم بردگیِ تبعیدیان را به دنبال نداشته است. کافی است به منابع باستانی بنگریم تا به روشنی ببینیم که تبعیدها و جابه‌‌جاییِ جمعیت‌‌ها در ایران، بر خلاف آنچه در قلمرو روم می‌‌بینیم، برای برده‌‌گیری و فراهم آوردن نیروی کار ارزان کشاورز نبوده است. بلکه کوچگردان رمه‌‌دار را به یکجانشینانی کشاورز یا شهرنشینانی صنعتگر و بازرگان تبدیل می‌‌کرده است.

نخستین نمونه‌‌ی این سیاست را پس از تأسیس دولت فراگیر ایران زمانی می‌‌بینیم که داریوش بزرگ قبایل ایرانی شکست‌‌خورده در جنگ داخلی سال 521 پ.م. را به جزیره‌‌ی کیش و حاشیه‌‌ی خلیج فارس تبعید می‌‌کند تا بندرها و مراکز تجارت دریایی را در آنجا رونق بخشد. بعدتر تبعید یونانیان آناتولی به نزدیکی شوش را هم داریم و هرودوت به روشنی نوشته که این یونانیان تبعیدی در آنجا شهری برای خود داشتند و در صنعت سنگ‌‌بری و صدور سنگ معدن چندان کامیاب و ثروتمند شده بودند که تندیسی به افتخار شاهنشاه هخامنشی‌‌ای که تبعیدشان کرد، برافراشته بودند. یعنی در هر دوِ این موارد نه تبعیدیان به بردگی کشیده شده بودند و نه بافت جمعیتی‌‌ و هویت جمعی‌‌شان از میان رفته بود.

الگویی مشابه را در دوران ساسانی هم می‌‌بینیم. در تمام مواردی که شاهان ساسانی جمعیتی را از جایی به جایی تبعید کرده‌‌اند، مکان مقصدشان شهری بوده است. یعنی ساسانیان از تبعید و جابه‌‌جایی جمعیت برای آباد کردن شهرها و پرجمعیت کردن آنها بهره می‌‌برده‌‌اند و این دقیقاً به معنای رونق بخشیدن به اقتصاد صنعتی و بازرگانی است و نقطه‌‌ی مقابل سیاست رومیان برای جمعیت‌‌زدایی از شهرها و فرو کاستن موقعیتِ شهرنشینان به مرتبه‌‌ی رعیت کشاورز است. باید توجه داشت که این جابه‌‌جاییِ جمعیتی، در واقع، در تعریف تبعید نمی‌‌گنجد چون با منتقل کردن جمعیتی بزرگ به شهری بزرگ، که راه‌‌های تجاری و مسیرهای ترابری را در دسترس دارد، نمی‌‌شده ایشان را در آن شهر بدون جلب رضایت‌‌شان نگه داشت. آن هم در شرایطی که هیچ اشاره‌‌ای به برده شدن یا از میان رفتن آزادی‌‌های حقوقیِ این تبعیدیان نداریم. یعنی جمعیت‌‌های یادشده، که بیشترشان هم به بازرگانی یا صنعت‌‌گری مشغول بودند، اگر از وضعیت زیست خود ناراضی می‌‌بودند به راحتی می‌‌توانستند به زادگاه خویش بازگردند. به خصوص که اغلب شهرهای مقصد فاصله‌‌ی مکانیِ کمی هم با مرز ایران و روم و شهرهای مبدأ داشته است.

این سیاست بازساماندهی جمعیت از همان ابتدای کار نزد ساسانیان دیده می‌‌شود و با توجه به نمونه‌‌های همسانی که از عصر هخامنشی و اشکانی در دست داریم، احتمالاً یک الگوی عمومی و سیاست دیرپا برای رونق بخشیدن به شهرها و ایجاد هویت ملی فراقومی در آنها بوده است. شاپور دوم در 360 م. نُه هزار نفر از اهالی فینیک ــ شهرکی در شرق طورعابدین ــ را به شوش فرستاد و کمی بعد اعراب تغلب را به خوزستان و کرمان و توگ گسیل کرد. قباد اول در فاصله‌‌ی 502 تا 506 م. بخشی از جمعیت تئودوسیوپولیس در ارمنستان را، به همراه گروهی از مردم آمِد و مای‌‌پِرقَت، به شهر نوبنیاد وه‌‌آمدقباد فرستاد. تقریباً همه‌‌ی جماعت‌‌هایی که نام‌‌شان آمد از منطقه‌‌ای با شهرنشینی توسعه‌‌نیافته با جمعیت کوچک به شهری بزرگ و پررونق تبعید می‌‌شده‌‌اند و این بدان معناست که تبعیدشدگان و نسل‌‌های بعدی‌‌شان سبک زندگی شهرنشینانه و هویت آمیخته‌‌ی ایرانیانِ شهرنشین را در پیش می‌‌گرفته‌‌اند.

حتا درباره‌‌ی جمعیت تبعیدیانی که از شهرهای بزرگی مانند انتاکیه برکنده می‌‌شدند هم چنین قاعده‌‌ای راست است. خسرو انوشیروان در 540 م. بخشی از جمعیت انتاکیه و خسروپرویز در 614 م. بخشی از مردم فلسطین را به بابل و سلوکیه فرستاد.[6] جالب آن‌‌که دستگاه دولتی نظم و ترتیبی چشمگیر داشت و دقت کامل می‌‌کرد که تبعیدیان در رفاه زندگی تازه‌‌ی خود را در شهرِ تازه از سر بگیرند و این جابه‌‌جایی با سیاستی برای سرکوب فرهنگی همراه نبوده است، طوری که از دین و قومیت خودِ تبعیدیان بازرس و پیشوایی دینی‌‌ای تعیین می‌‌شد تا به امورشان رسیدگی کند و ساماندهی‌‌شان را در وطن تازه‌‌شان آسان سازد. نمونه‌‌اش مسیحی‌‌ای به نام براز بود که پیش‌‌تر در دیوان‌‌سالاری ساسانی سمت بازرسی داشت و بعد از انتقال اهالی انتاکیه به رومیه مسئول سرپرستی امور ایشان شد.[7] طبری می‌‌گوید جابه‌‌جایی جمعیت انتاکیه به شهر جایگزین‌‌اش در نزدیکی مداین، که به امر انوشیروان صورت گرفت، چنین بود که پیشاپیش انتاکیه را نقشه‌‌برداری کردند و درست عینِ آن را در نزدیک مداین ساختند. طوری که «چون از در شهر درون شدند مردم هر خانه به خانه‌‌ای شدند همانند آنچه در انتاکیه داشته بودند، گویی از آن برون نشده بودند»[8]. با مرور این اسناد تاریخی می‌‌توان دریافت که برداشت‌‌های تاریخ‌‌نویسان امروزین درباره‌‌ی «برده‌‌گیری بنیان‌‌براندازِ شاهان ساسانی از خلقِ تحت ستمِ تبعیدی» تا چه پایه موهوم است و تا چه اندازه در تخیلِ آمیخته به دانشِ اندک نویسندگان‌‌شان ریشه دارد.

بازتابی از این سیاست ایران‌‌شهری و ردیه‌‌ای بر این تخیل‌‌ها را حتا می‌‌توان در متونی بازیافت که آشکارا برای دشمنی با سیاست ساسانیان نوشته شده‌‌اند. نمونه‌‌اش رساله‌‌ی جدلی «اعمال پوسای شهید» است که با دیدی ضد ساسانی و از موضع مسیحیان متعصب نوشته شده است. این پوسای پیشوایی مسیحی بود که ریاست دینی صنعت‌‌گران یونانی کرخا را بر عهده داشت و چون سیاست هواداری از روم را تبلیغ می‌‌کرد در 18 آوریل 341م. به امر شاپور دوم اعدام شد. در این متن، گزارشی بسیار جانبدارانه و تحریف‌‌شده از بنیانگذاری شهر اره ـ خوره ـ شاپور ـ شهرستان به دست شاپور دوم به دست داده شده است. این شهر، که در سریانی کرخا نامیده می‌‌شود، پایتخت اداری و دیوانیِ استان ایلام باستانی بود. نویسنده ادعا می‌‌کند که شاپور جمعیتی بزرگ از مردم شهرهای دیگر را به عنوان اسیر جنگی به این منطقه کوچاند و تدبیرهایی اندیشید تا از فرارشان جلوگیری کند. نویسنده‌‌ی این رساله می‌‌گوید شاپور از هر قومی سی خانوار را به شهرِ نوساز خویش آورد و آنها را در میان تبعیدیان سوریه جای داد تا میان‌‌شان ازدواج‌‌هایی رخ دهد و به ماندن در شهر راغب شوند.[9] حتا در این متن هم نشانی از استثمار نیروی کار این تبعیدیان و گماردن‌‌شان به کار بر زمین نمی‌‌بینیم و خباثت شاهنشاه ایران در این حد است که تا مدتی از فرار تبعیدیان جلوگیری می‌‌کند و با توطئه‌‌ای پیچیده و هم‌‌نشین ساختن‌‌شان با مردمی از اقوام دیگر ایشان را در بافت هویتی بزرگ‌‌تری قرار می‌‌دهد تا به ماندن در شهر تازه‌‌اش راغب شوند. خودِ این نکته که شاهنشاه ساسانی به جای اجبار کردن به این «اسیران تبعیدی» و گماردن‌‌شان به کاری سخت در کشتزاری، آنها را در شهری جای داده و کوشیده با برقرار کردن پیوند خویشاوندی میان‌‌شان، ایشان را «به ماندن راغب کند» به قدر کافی معنادار است. دلیل این سیاست انسانی البته تنها به نرم‌‌خویی شاه باز نمی‌‌گشته و بیشتر نتیجه‌‌ی زیرساخت‌‌های اجتماعی ایران‌‌شهری بوده که با نظام برده‌‌داری ناسازگار می‌‌نموده است.

 

 

  1. دریایی، 1383: 113.
  2. دریایی، 1383: 121.
  3. این خودباختگی و شیفتگی نسبت به اروپاییان مضمونی عاطفی و هیجانی است که در بیشتر آثار این نویسنده دیده می‌شود. نمونه‌ی دیگرش در همین کتاب می‌گوید ساسانیان فنون قلعه‌گیری، محاصره و دستگاه‌های سنگ‌انداز را از رومیان وامگیری کرده‌اند (دریایی، 1383: 151)، بی‌توجه به آن‌که به گواهی صریح و روشن منابع یونانی و یافته‌های باستان‌شناختی این فن‌آوری جنگی آفریده‌ی هخامنشیان بوده و از هشت‌صد سال پیش از تاریخ مورد نظر وی در ایران به شکلی بومی وجود داشته و سیر تکامل آن درون‌زاد بوده است (وکیلی، 1389: 156 ـ 157).
  4. مثلاً باجی به بهای پانصد هزار دینار که فیلیپ عرب به شاپور اول پرداخت به این امر مربوط پنداشته شده است (دریایی، 1383: 114)، در حالی که می‌دانیم این باج غرامت ویرانی‌هایی بوده که ارتش روم در ایران به بار آورده و بعد از شکست رومیان مهاجم از ایرانیان، از آنان دریافت شده است.
  5. پوپ، 1393: 65 ـ 67.
  6. پاتس، 1385: 637 ـ 638.
  7. پاتس، 1385: 638.
  8. طبری، 1362، ج.2: 648.
  9. پاتس، 1385: 649.

 

 

ادامه مطلب:  بخش سوم: سازمان دودمانی

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب