بخش سوم: سازمان دودمانی
گفتار نخست: خاندان ساسانی
چهارم: عصر پیروز ـ قباد
وقتی یزدگرد دوم درگذشت، پسر مهترش هرمز سوم که در تیسفون اقامت داشت به جای او بر تخت نشست، اما برادر کهترش پیروز که شهربان سیستان بود تاجوتخت را حق خود میدانست. از این رو، پیروز با خوشنواز، شهربان بلخ که شاه هپتالیها هم بود، متحد شد و به تیسفون تاخت و برادرش را از قدرت کنار زد. دربارهی سرنوشت هرمز سوم اطلاع چندانی در دست نیست. برخی از تاریخنویسان معاصر از جمله پروانه پورشریعتی نوشتهاند که برادرش در ۴۵۹ م. پس از غلبه بر وی به قتلش رساند.[1] اما در منابع کهن چنین اشارهای یافت نمیشود و دربارهاش سکوت شده است. تنها میرخوند مینویسد که پیروز جان برادر را بخشید و بعد از دستیابی به قدرت با وی روابطی دوستانه داشت.
پیروز و پسرش قباد شاهانی ماجراجو و نیرومند بودند که ایران را، در دورانی که هونها سراسر تمدنهای قلمرو میانی را ویران میساختند، حفظ کردند و با طیفی وسیع از بحرانهای زیستمحیطی و سیاسی و نظامی دست و پنجه نرم کردند. پیروز 25 سال سلطنت کرد و طی هفت سال خشکسالی اوضاع اقتصادی کشور را با خردمندی اداره کرد طوری که هیچکس از آن آسیبی ندید. اما در این میان با خطر بزرگتر قدرت گرفتنِ هپتالیها و کیداریها روبهرو بود و با قبیلهی نخست سه بار جنگید و در نهایت خود و پسرانش در میدان جنگ با ایشان جان دادند.
مهمترین نیرویی که در دوران سلطنت پیروز ایران را تهدید میکرد، به هپتالیها مربوط میشد. پیشتر، یزدگرد دوم (437 ـ 457 م.) در دروازههای کاسپین در دربند دیواری کارآمد به درازای 3 تا 5/3 کیلومتر در گذر رود کُر (کورا) در سواحل غربی دریای کاسپین بنا کرد تا از نفوذ هونهای ماوراءقفقاز به قلمرو خود جلوگیری کند. «ارمنیان و آلبانیاییان در شورش سال 450 م. این دیوار را شکستند» که این کار به اشغال دربند از سوی هونها در طی پادشاهی پیروز (459 ـ 484 م.) انجامید. گویا پیروز در 464 م. بابت نگهداری از این دیوار و مقرریای که باید به هپتالیان پرداخت میکرد، از بیزانسیان مقرری دریافت کرد[2] که بخشی از هزینهی لشکرکشی بعدی او به شرق و جنگشان با ترکان هم با همین پول انجام شده باشد.[3]
نام شاه هپتالیها را ظهیرالدین مرعشی به صورت اجستوار ثبت کرده و نوشته که بعد از دورهای از جنگ و جدال با پیروز صلح کرده بود و قرار بود رود جیحون مرز قلمروشان باشد، اما عهدشکنی کرد و به ایران تاخت و طی شبیخونی پیروز را اسیر گرفت و کشت. سبئوس آورده که هفت پسر دلاور پیروز هم در این نبرد با او همراه بودند و در رکاب پدرشان کشته شدند.[4] همچنین پروکوپیوس گزارشی مفصل و تا حدودی آمیخته به افسانه را از این نبرد به دست داده که گاه ــ مثلاً دربارهی گم شدن گوشوارهی مروارید گرانبهای شاهنشاه ــ به داستانهای عامیانه پهلو میزند.[5]
طبری دربارهی دوران زمامداری پیروز سه روایت را نقل کرده که مرجع یکیشان ابن مقفع و مرجع دیگری ابن هشام است. سومین روایت همان است که فردوسی هم در شاهنامه آن را آورده است.[6] بر اساس این روایتها معلوم میشود که جنگهای پیروز در جبههی شرق ایران دو دوره داشت. او نخست با هونهایی که تا بلخ پیشروی کرده بودند ستیزه آورد و با به یاری خواندن هپتالیها در 467 م. بر ایشان غلبه کرد. اما هپتالیها، که به عنوان پاداش جایگزین هونها شده بودند، خود به خطری بزرگتر تبدیل شدند و به سرعت پیروز ناگزیر شد بار دیگر برای کاستن از نفوذ ایشان شمشیر به دست بگیرد، اما این بار هپتالیها از آوردگاه پیروز به درآمدند و پیروز را به قتل رساندند.
رومیان در جریان شکست و کشته شدن پیروز به دست هپتالیان از فرصت سود نجستند و به خاک ایران دستاندازی نکردند. این نکته در کنار این حقیقت که رومیان در جریان کشمکشهای مذهبی در ارمنستان نیز از مداخله پرهیز کردند، برخی از نویسندگان را به این نتیجه رسانده که دولت روم در کل آشتیجو و صلحطلب بوده و ساسانیان در مقابلشان سیاستی تهاجمی داشتهاند. بر اساس این تفسیر روابط دو کشور تا 502 م. خوب و دوستانه بود و این زمانی بود که قباد حملهای غافلگیرانه و پردامنه را رهبری کرد و به دژهای رومیان در ارمنستان و میانرودان تاخت. طبق این برداشت رومیان یک نسل را صرف بازسازی نظامی خود کردند و به پاتکی موفق دست یازیدند و تنها پس از آن بار دیگر در 528 م. برای نوشتن صلحنامه آمادگی نشان دادند. این برداشت البته از نادیده انگاشتن کشمکشهای داخلی در سیاست روم ناشی شده، و از آنجا بر آمده که پیشنهاد دهندگان این دیدگاه توجه نکردهاند که ناپایداری موقعیت زمامداران روم در این دوران و فرودستی رسمیشان در قبال ایران (که در دورانهایی به وضعیت استانی تابع شبیه بود) مجال سرکشی و دستاندازی به استانهای باختری را به ایشان نمیداد.
کشته شدن پیروز در میدان نبرد با هپتالیها به اغتشاشی سیاسی در ایرانزمین منتهی شد. در این هنگام دستکم سه مدعی تاجوتخت در ایران حضور داشتند که دو نفرشان ــ بلاش و زریر ــ برادران پیروز بودند. گذشته از اینها برادرزادهشان قباد هم بود که او نیز با برادرش جاماسپ رقابتی داشت. طبری میگوید قباد دو بار از بلاش شکست خورد و ابن مقفع تنها یک بار به شکست او از جاماسپ اشاره میکند. به هر صورت میدانیم که قباد در این میان از میدان خارج شد و ناچار شد دو سال همچون گروگانی نزد هپتالیها زندگی کند. از میان رقیبان دیگر، بلاش با پشتیبانی سپهسالاری به نام سوخرا از خاندان کارن به قدرت دست یافت.[7] بلاش را پیروز هنگامی که به جنگ هپتالیها میرفت همچون جانشین خود در پایتخت مستقر ساخته بود و از این رو مشروعیت او برای دستیابی به قدرت از دیگران بیشتر بود. در این نکته تردیدی نیست که پشتیبان اصلی او برای دستیابی به تاجوتخت خاندان کارن بودهاند. حتا لازار پارپتسی ارمنی که به سوخرا اشاره نکرده هم میگوید که حامی وی در سلطنت زرمهر از خاندان کارن بود و اندرزهایی را نیز از سوی او به شاه ثبت کرده است.[8]
به این شکل پس از آن که پیروز در نبرد هرات به دست هپتالیها کشته شد، برادرش بلاش نخست به قدرت رسید و چهار سال در میدان نبرد با هپتالیها استوار ایستاد، اما وقتی قباد با ارتشی بزرگ که بدنهاش را هپتالیها تشکیل میدادند به سوی تیسفون پیشروی کرد، بزرگان مقاومت در برابرش را بیفایده دیدند و بلاش را از قدرت عزل کردند و تاجوتخت را به قباد سپردند. قباد نیز مانند پدرش مردی جسور و جنگاور بود و داستان زندگیاش یکی از شگفتانگیزترین زندگینامههای آن دوران محسوب میشود. او در ۴۸۸ م. به قدرت رسید و در دور نخست سلطنتش هشت سال حکم راند. اما بعد بزرگان او را عزل کردند و برادرش جاماسپ را به پادشاهی برگزیدند. قباد برای دو سال در قلعهای زندانی بود، اما با یاری خواهرش توانست از زندان بگریزد و بار دیگر قدرت را به دست گیرد و این بار 33 سال پادشاهی کرد.
جاماسپ بعد از دوران دو سالهای (497 ـ 499 م.) که حکومت کرد، از صفحهی تاریخ حذف شد. همهی منابع در این مورد توافق دارند که بعد از برکنار کردن او گزندی به او نرساندند[9] و خودش هم گویا زیستن دور از جنجالهای سیاسی را ترجیح میداده است و از مراکز قدرت ساسانی دور شده است. داستان زندگی او تنها در تاریخ ابناسفندیار به یادگار مانده است. بنا به گزارش او، جاماسپ با بازگشت قباد به تخت سلطنت مخالف بود و بعد از آن به ارمنستان رفت و با همدستی شهربانِ ارمنستان از دربند به قلمرو خزران و اسلاوها لشکر کشید. چون بر این دشمنان پیروز شد، شرح رخدادها را برای قباد نوشت و او نیز وی را در مقام حاکم ارمنستان و دربند و تبریز باقی گذاشت.[10]
زمان این جنگها به تقریب در 502 م. قرار میگیرد و این زمانی است که هونها در همین منطقه مرزهای ایران را تهدید میکردهاند. از این رو، چنین مینماید که حضور جاماسپ در ایران در ادامهی سیاست ساسانیان برای حفاظت از مرزهای خویش در برابر این کوچگردان بوده باشد. بعد از جاماسپ پسرش نرسی و پس از او پسرش پیروز ریاست این خاندان را بر عهده گرفتند. نرسی در دوران انوشیروان به روایتی سیزده سال برای تثبیت مرزهای دربند با هونها جنگید و آوردهاند که دربند را او ساخته است.[11] پیروز پسر نرسی مردی پهلوان و زیباروی بود که به روایت مرعشی با یوسف مصری و رستم زال رقابتی در این زمینهها داشت. او قلمرو خاندان جاماسپ را تا گیلان گسترش داد و گویند که بر خزرها و روسها نیز غلبه کرد.[12] او احتمالاً حکومت گیلان را از راه ازدواج با دختر یکی از امیران آن سرزمین به دست آورد و فرزندی که از این دختر زاده شد جیلانشاه (گیلانشاه) نامیده شد. پسر وی که گیل نام داشت و به گیلِ گیلانشاه نامبردار شد،[13] همان کسی است که در زمان حملهی اعراب به گیلان در این منطقه فرمان میراند و با ایشان قرارداد صلحی منعقد کرد.[14] او زمانی که برای به دست گرفتن قدرت و غلبه بر آشوبهای سرزمین گیلان به یاری مردم این قلمرو میرفت، چند گاو به همراه برد و به همین خاطر او را گاوباره لقب دادند.[15] پورشریعتی به درستی اشاره کرده که این لقب و داستان همراه داشتن گاو در اسطورهای مهرپرستانه ریشه دارد و باید در این بافت فهم شود.[16]
قباد شاهنشاهی جنگاور بود که بر سرکشان داخلی و رومیان و هپتالیان پیروز شد، و در ضمن مردی جسور بود که به اصلاحات اقتصادی و دینی گستردهای دست گشود و برای مدتی خود و درباریانش به آیین مزدک گرویدند. او سه پسر داشت به نامهای کاووس، زم و خسرو. کاووس هوادار مزدکیان بود و خسرو با ایشان مخالفت بود و اینها دو رقیب اصلی تاجوتخت محسوب میشدند. زم به خاطر آن که یک چشم خود را از دست داده بود نمیتوانست شاه شود. در ابتدای کار کاووس که برادر مهتر هم بود، دست بالا را داشت و از پشتیبانی سیاوش، سپهسالار ایران، برخوردار بود. اما در اوایل دههی 520 م. خود قباد به سوی موبدان چرخش کرد و به دشمنی با مزدک برخاست. او در 522 م. سفیرانی به دربار بیزانس فرستاد و از یوستینیانوس خواست تا خسرو را به فرزندی قبول کند و این در واقع بدین معنا بود که او سلطنت خسرو را به رسمیت بشناسد و بعد از درگذشت قباد مدعیای برای تاجوتخت ایران نتراشد.
گفتوگو با روم به نتیجه نرسید و امپراتور در این زمینه تضمینی به دست نداد. این کمابیش بدان معنا بود که امپراتور از ضعف و کشمکش در دربار ایران خبردار بوده و چه بسا خود را برای مداخله در امور داخلی دربار ساسانی آماده میکرده است. از همینجا میتوان به دغدغهی خاطر قباد نیز پی برد. احتمالاً او حدس میزده که پس از مرگش بحران جانشینیای دودمان ساسانی را بر باد دهد و اغتشاش مزدکیان را عامل این ماجرا میدانسته است. او در میان پسرانش خسرو انوشیروان را برای غلبه بر این آشوب سزاوار تشخیص داده بود و تاریخ نشان داد که داوریاش در این زمینه درست بوده است. با این همه، حضور جبههی نیرومند مزدکی و کاووس که نامزدشان برای تاجوتخت بود راه را بر این انتخاب میبست. قباد پس از قطع امید از آشتی با رومیان خود دست به کار شد و در 528 یا 529 م. سیاوش را به جرم این که روند مذاکره با روم را درست هدایت نکرده، اعدام کرد. سیاوش نخستوزیر او و طرف اصلی گفتوگو با امپراتور بود. با این همه خود به مزدک گرویده بود و سردستهی هواداران سلطنت کاووس محسوب میشد. محاکمه و اعدام او بدان معنا بود که هنگام مذاکره با بیزانس خیانت کرده و برای این که نامزد مورد نظر خود را بر تخت بنشاند، از این که امپراتور روم و قباد به توافق دست یابند جلوگیری کرده است.
- Pourshariati, 2011: 71. ↑
- Jashua the Stylite, 2000: 9 – 10. ↑
- Jashua the Stylite, 2000: 8 – 9. ↑
- Sebeos, 8.67. ↑
- Procopius, Wars, I. i – iv. ↑
- Noldeke,1879: 119, 121, 128. ↑
- Noldeke, 1879: 133. ↑
- Parpeci, 1991: 218. ↑
- ثعالبی، 1368: 381. ↑
- مرعشی، 1345: 5 ـ 6. ↑
- مرعشی، 1345: 8. ↑
- مرعشی، 1345: 8. ↑
- مرعشی، 1345: 8. ↑
- مرعشی، 1345: 9. ↑
- مرعشی، 1345: 8. ↑
- Pourshariati, 2008: 4.3.2. ↑
ادامه مطلب: بخش سوم: سازمان دودمانی – گفتار نخست: خاندان ساسانی – پنجم: عصر خسروان