بخش سوم: سازمان دودمانی
گفتار دوم: اشراف
نخست: خاندان سورن
بیشک یکی از مهمترین و نیرومندترین خاندانهای ایرانی در کل تاریخ دیرپای این سرزمین خاندان سورن بودهاند. خاندان سورن تباری سکایی ـ تخاری داشتند و در ابتدای دوران اشکانی از شمال شرقی ایرانزمین به سوی بلخ و سیستان کوچیدند و بعدتر تا هند پیشروی کردند و برای دورانهایی کل شمال هند را زیر فرمان خود داشتند. این خاندان در تاریخ داخلی اشکانیان نیز نقش چشمگیری بازی میکردند و زمانی که رومیان برای نخستین بار با ارتشی بزرگ به ایران حمله آوردند، جنگاوران این خاندان بودند که از ایران شرقی به آسورستان رفتند و ایشان را در نبردی خونین کشتار کردند و برای همیشه امکانِ تکرار لشکرکشی اسکندر را از میان بردند. در ذکر اهمیت و محبوبیت این خاندان همین بس که بگوییم به احتمال زیاد خاندان رستم و اسطورههای مربوط به پهلوانان سیستانی در شاهنامه به این خاندان اشاره میکرده است.
خاندان سورن از ابتدای دوران ساسانی بر صحنهی سیاست ایران حضور داشتند و در سراسر عصر ساسانی یکی از نیرومندترین و مهمترین نیروهای سیاسی حاضر در صحنه بودند. آنان از دیرباز با منطقهی فارس و خاندان ساسانی پیوندهایی صمیمانه داشتهاند و از این رو گزارشهایی که میگوید سورنها از ابتدای کار از خیزش اردشیر بابکان حمایت کردند، احتمالاً درست است. این را هم بگوییم که اردشیر بابکان بهسادگی و تقریباً بدون جنگ ایران شرقی را گرفت و خاندان کوشانی را که برای چند قرن در این قلمرو سیطره داشت از میان برد و این بدون همراهی و پشتیبانیِ سورنها ممکن نمیبوده است.
در تاریخ ساسانیان بارها به قدرت نظامی سورنها اشاره شده است، اما چنین مینماید که بزرگان این خاندان در امور مدیریتی هم سهمی داشته و نقشهایی دیوانی را نیز در اختیار گرفته باشند. دکتر پورشریعتی، که پژوهش گستردهای را بر نقش و نفوذ خاندانهای پارتی در عصر ساسانی به انجام رسانده، میگوید که خاندان سورن در دوران یزدگرد اول، بهرام پنجم، یزدگرد دوم و بهرام گور قدرت را در دیوانسالاری ساسانی در دست داشتهاند و هزارپتی که ساهاک ارمنی را ترغیب کرد تا داوطلبانه منصب حکومت بر ارمنستان را واگذار کند، به همین خاندان تعلق داشت. چون ساهاک هم از خاندان سورن بود و بارها به خویشاوندی این دو در تاریخها تأکید شده است. یعنی خاندان سورن کمابیش در سراسر قرن پنجم میلادی بخشی چشمگیر از قدرت سیاسی دولت ساسانی را در دست داشته است.[1]
با این همه، مهمترین نقش سورنها به ارتش و جنگاوری مربوط میشد. در زمان انوشیروان دادگر که ادارهی نظامی کشور به چهار سپاهبد سپرده شد، سورنها بودند که وظیفهی پاسداری از ربع جنوب شرقی ایرانزمین را بر عهده گرفتند. در میان سپاهبدهای چهارگانه کمترین دادهها را دربارهی سپاهبد کوست نیمروز داریم که مرزبانیِ جنوب شرقی ایرانزمین را بر عهده داشته و هستهی مرکزی قدرتش در سیستان قرار داشته است. از مُهرهای منتشرشده توسط گیزلن معلوم میشود که این سپاهبدها (مثلاً وِهشاپور) خود را با لقب پارسیگ میشناساندهاند،[2] و این از پیوندهای تاریخی استوار و دیرینهی سیستان و فارس ناشی میشده است. از سوی دیگر، میدانیم که سیستان و قلمرو مورد نظرمان از اوایل دورهی اشکانی در اختیار خاندان سورن بوده است. خاندان سورن از آغاز تا پایان دوران ساسانی متحد نزدیک و وفادار خاندان ساسانی باقی ماند.[3] در حدی که چه بسا سرزمین سیستان که قلمرو نفوذ این خاندان بود و اقلیم فارس که زادگاه خاندان ساسانی بود با هم در پیوسته باشد و بر این مبنا شاخهای از سورنها لقب پارسی را نیز به نام خود افزودند، چنان که تعبیر سورن پارسی در برخی از کتیبههای ساسانی دیده میشود.[4]
از این روست که پورشریعتی حدس زده برخی از سران خاندان سورن خود را پارسی میدانستهاند و حتا حدس جسورانهتری مطرح کرده که لقب سپاهبد پارسیگ به این خاندان تعلق داشته است[5]، چرا که با مرور فهرست و هویت بقیهی سپاهبدها معلوم میشود که همهشان از سران خاندانهای قدیمی پارتی بودهاند. سپاهبد نیمروز انگار از موقعیتی کمابیش خودمختار برخوردار بوده و زیاد در درگیریهای سیاسی دربار ساسانی نقش ایفا نمیکرده است، و از این رو چنین مینماید که در اینجا با ترکیبی از سیاست به ارث مانده از دولت کوشانی و اقتدار خاندان کهن سورن روبهرو باشیم، که در ضمن به آشتی و همداستانی با سلطنت خاندان ساسانی انجامیده است. این با حدس پارسیگ خوانده شدن سورنها ناسازگاری ندارد، هر چند ارتباط میان این دو خاندان را پیچیدهتر و بحثبرانگیزتر میسازد. به هر رو، ورود سپاهبد نیمروز به میدان سیاست دربار ساسانی به ابتدای دوران خسروپرویز مربوط میشود، و این زمانی است که فرماندهی این مرز و بوم به خاندان اسپهبدان و رومیان پیوست و از سلطنت خسروپرویز جانبداری کرد. در پایان سلطنت این شاه نیز باز همین مقام وارد میدان شد و با همدستیِ شهروراز و سرداران باختری به عزل خسروپرویز و جانشینی شیرویه رای داد.
در عصر ساسانی از چند تن از رهبران خاندان سورن خبر داریم که نقشی سرنوشتساز را در سیاست داخلی ایران بازی کردند. مهمترین سیاستمدار این خاندان مهرنرسه نام داشت که ابتدا در دوران یزدگرد نخست به وزارت رسید. او به گزارش تاریخنویسی ارمنی بعدتر چندان مقتدر شد که نه تنها بزرگان ایرانی یارای مخالفت با او را نداشتند، که حتا شاهنشاه هم از او حساب میبرد.[6] نام اصلی این مرد نرسه پسر بُرازه (گرازه) بود، اما در دربار ساسانی نام مهرنرسه و لقب هزاربد (هزارپَت) را به کار میگرفت. او در روستای ابروان در دشت باردین (به روایت طبری در دهکدهی ایروان در روستای دشتبارین)[7] در ناحیهی اردشیرخورهی فارس زاده شد و چنان که لازار پارپتسی[8] آورده به خاندان سورن تعلق داشت. طبری تبارنامهاش را چنین ثبت کرده است: «مهرنرسی پسر برازه پسر فرخزاد پسر خورهباذ پسر سیسفاذ پسر سیسنابروه پسر کیاشک پسر دارا پسر بهمن پسر اسفندیار پسر بشتاسپ».[9] بنابراین چنین مینماید که خاندان سورن و به ویژه مهرنرسه تبار خود را به کیگشتاسپ و شاهان عصر اوستایی میرسانده است.
طبری نوشته که او بیدرنگ پس از تاجگذاریِ یزدگرد به قدرت رسید، اما نولدکه بر اساس این گزارش که همین مهرنرسه چهل سال بعد به مقام سپهسالاری میرسد، حدس زده که شاید گزارش طبری درست نباشد و او در اواخر عصر یزدگرد به قدرت دیوانی دست یافته باشد.[10] کریستنسن هم بر اساس همین حدس نولدکه پیش رفته و چرخش سیاست ساسانیان در راستای سرکوب مسیحیان را، که در اواخر دوران یزدگرد بروز کرد، به فراز آمدن وی مربوط دانسته است.[11] نویسندگان ایرانی با آسانگیری بیشتری همین را به صورت حقیقتی در نظر گرفتهاند، در حالی که گزارش طبری صریح و روشن است و نامحتمل و ناپذیرفتنی هم نیست که کسی در بیست تا سی سالگی به مقام وزارت رسیده باشد و بعد در شصت تا هفتاد سالگی نقش سپهسالاری را هم بنا به ضرورت بر عهده گرفته باشد. از این رو، به نظرم دلایل نولدکه و کریستنسن برای نادیده گرفتن گزارش روشن و معتبر طبری پذیرفتنی نیست.
مهرنرسه فرزندانی داشت که با پشتوانهی موقعیت پدرشان در دیوانسالاری ساسانی رشد کردند و به موقعیتهایی کلیدی دست یافتند. در میانشان سه پسرش نامدار بودند که از میان آنها زروانداد در دوران بهرام گور به مقام هیربدان هیربدی رسید که ریاست کل هیربدستانهای زرتشتی را بر عهده داشت. این مقام کمابیش با وزیر آموزش و پرورش امروز همتاست و در سلسلهمراتب دینی تنها موبدان موبد بر او برتری دارد. پسر دیگر مهرنرسه ماهگشنسپ (ماجوسنس در روایتهای یونانی و رومی) نام داشت که در زمان بهرام گور واستریوشان سالار بود، یعنی مقامی همتای ترکیب دو نقش وزیر کشاورزی و ــ به خاطر وابستگی درآمد دولت به کشاورزی ــ وزیر دارایی را بر عهده داشت. سومین پسر مهرنرسه هم نامش ــ یا از دید ادوارد خورشیدیان، لقبش[12] ــ کاردار بود و منصب ارتشتارانسالار داشت که با سپهسالاری برابر است و به قول طبری رتبهای بین سپاهبد و ارگبد دارد.[13] به این ترتیب، خاندان مهرنرسه در نیمهی نخست قرن پنجم میلادی در عمل رهبری سه تا از طبقات چهارگانهی اجتماعی را بر عهده داشتند و نوعی دولت در دولت پدید آورده بودند.
مهرنرسه، با وجود نام خود و فرزندانش که گویی بیش از زرتشتیِ راستکیش به گرایشی مهری ـ زروانی تعلق داشته باشد، در تبلیغ دینی بسیار فعال بود و مجموعهای از آتشکدهها را به نام خودش و فرزندانش در فارس بنا نهاد. یکی از آنها آتشکدهی مهرنرسیان بود که به گفتهی طبری همچنان در دوران او آتشی برافروخته داشت. آتشکدههای دیگر نامهایی قابلتوجه داشتند: «فرا مرا آور خوذایا» (خدایا نزد من بیا)، «زروانداذان»، «کارداذان» و «ماجوشناسان». طبری نوشته که مهرنرسه برای این آتشکدهها سه باغ ساخت که دوازده هزار نخل، دوازده هزار درخت زیتون و دوازده هزار سرو داشتند و تا روزگار او همچنان در مالکیت نوادگان مهرنرسه قرار داشتند. عدد دوازده هزار در این میان آشکارا به شمار سالهای تاریخ گیتی در فلسفهی تاریخ زرتشتی اشاره میکند و چنین مینماید که سه درختِ خرما و زیتون و سرو هم نماد سه طبقهی کشاورزان و موبدان و جنگاوران باشد، که رهبریاش را سه پسر او بر عهده داشتهاند.
به هر رو، در پایبندی مهرنرسه به دین زرتشتی تردیدی وجود ندارد. او در دوران بهرام گور از نفوذ خود بهره جست تا مسیحیان را زیر فشار قرار دهد و گروهی از ایشان را به روم فراری دهد. همچنین با فرمان بهرام گور فرماندهی ارتش ایران را بر عهده گرفت و در سال 421 ـ 422 م. با روم شرقی جنگید و حریف را شکست داد و به پاداش پیروزیهایش از شاهنشاه امتیازهای فراوان گرفت. او در دوران بهرام گور منصب ووزورگفرمدار را داشت و تا پایان عصر یزدگرد دوم منصب هزارپت را، که کمابیش با نخستوزیر برابر است. داستان نبردهای او با بیزانس به بخشی از ادبیات مردمی تبدیل شد و تا قرنها بعد بر سر زبانها بود، چندان که طبری مینویسد در دوران خلیفه معتصم عباسی موبدی به نام ابوجعفر زراتشت پسر اهورا در بغداد حضور داشته که این داستان را روایت میکرده است.[14]
- Pourshariati, 2008: 1.2.2. ↑
- Gyselen, 2001: 46. ↑
- Pourshariati, 2008: 2.2. ↑
- Buzandaran, 1989: 410. ↑
- Pourshariati, 2008: 2.7.6. ↑
- Elishe, 1982: 140. ↑
- طبری، 1362، ج.2: 626. ↑
- Lazar P’arpec’i ↑
- طبری، 1362، ج.2: 625. ↑
- Noldeke, 1987: 76. ↑
- Christensen, 1944 : 273 ـ 274. ↑
- Khurshudian, 1998: 280. ↑
- طبری، 1362، ج.2: 625 ـ 626. ↑
- Noldeke, 1879: xxiii. ↑
ادامه مطلب: بخش سوم: سازمان دودمانی – گفتار دوم: اشراف – دوم: خاندان اسپهبدان