بخش چهارم: دستگاه سیاسی
گفتار پنجم: دربار
ایرانیان نخستین دربار به معنای دقیق کلمه را تأسیس کردند، و این چیزی فراتر از قواعد حاکم بر دربارهای بابلی و آشوری و مصری قدیم بود که یکسره با هنجارهای دینی درآمیخته بود و در زمینهای محدود از اقوام و قلمرو جغرافیایی تعریف میشد. به گواهی گزنوفون تاریخ تدوین قوانین درباری در ایران به عصر کوروش بزرگ باز میگردد و او بود که نخستین بار قواعدی دربارهی چگونه بار یافتن و چگونگی پذیرایی از مهمانان دربار و همچنین رسوم حاکم بر حرکت شاهنشاه در مقابل مردم را تدوین کرد و کنش متقابل شاهنشاه با اتباعش را در فضای عمومی قانونمند ساخت و چگونگی دریافتِ عریضه و دادخواهی از مردم را سامان داد. این قواعد به قدری شفاف و بود و سختگیرانه اجرا میشد که کوروش یکی از بلندپایگان دربار خود را به خاطر رعایت نکردن آن از دربارش طرد کرد و دیگر با او همسخن نشد.[1] هرودوت هم دربارهی قواعد حاکم بر دریافت عریضه از مردم مطالبی نوشته و میدانیم که در دوران اردشیر دوم هخامنشی این هنجاری جا افتاده بوده که مردم میتوانستند با رعایت قواعدی هنگام گذر شاه یا اعضای خانوادهاش از خیابانها به او مراجعه کنند و درخواستهای خود را به گوش وی برسانند.
دربار ساسانی وارث مستقیم این سنت دیرینهی درباری بود و قواعد و چارچوبهای حاکم بر آن به قدری پیچیده بود که باید آن را نتیجهی دورانی طولانی از تکامل نهادی در نظر گرفت. سنت تاریخنگاری ایرانی نیز این آداب درباری را ادامهی ناگسستهی شیوهی شاهان باستانی کیانی قلمداد میکردهاند که نمود تاریخیشان هخامنشیان بوده است. دستکم از دوران ساسانی اخباری در دست داریم که این آداب درباری به شکلی منظم و سامان یافته در کتابهایی تدوین شده و همچون قانوننامهای سازمانی رعایت میشده است.
مهمترین کتاب که قوانین سازمانیِ دربار را صورتبندی میکرده «تاجنامه» خوانده میشده و این همان است که در ابتدای دوران عباسی در قالب «کتابالتاج» به تازی برگردانده میشود. این کتاب به طور خاص آداب درباری و شیوهی پرورش شاهزادگان و مراسم بار یافتن را در کنار هنجارهای اخلاقی و سنجههای مشروعیت شاه شرح میدهد. امروز مشهورترین متنی که از این تبار به دستمان رسیده «کتابالتاج» جاحظ است، که نظر به تفاوت سبک نوشتاریاش با انشای جاحظ، ممکن است ترجمهی مستقیم از متنی پهلوی یا دری بوده باشد.[2] ابن ندیم هم به کتابی با این نام اشاره کرده که نویسندهاش ایرانیان قدیم بودهاند و از این رو حدس زدهاند که مرجع مستقیم جاحظ و ابن مقفع ــ که او نیز کتابی به این نام داشته ــ همین متن پهلوی بوده باشد. محمدی ملایری با مرور دادههای گوناگون در این زمینه به این نتیجه رسیده که تاجنامه عنوانی عمومی برای ردهای از کتابهای دوران ساسانی بوده که آداب درباری را شرح میدادهاند و اسم یک کتاب یکتا نیست.[3]
در «کتابالتاج» جاحظ نکاتی هست که نظم و ترتیب چشمگیر دربار ساسانی و قانونمندی بینظیر دیوانسالاری ایران در آن دوران را نشان میدهد. مثلاً این نکته مورد تأکید است که در زمان بار یافتن، هر کس باید جامهی ویژهی طبقهی خود و آرایههای نشانگر مقام و موقعیت خود را در بر داشته باشد تا شاه و دیگران بتوانند با یک نگاه موقعیت و جایگاه فرد را ارزیابی کنند. جزئیات رمزگذاری نقش اجتماعی بر جامه و آرایهها با دقت بسیار صورتبندی شده بوده و کمربند و کلاه و کفش و نشانهای نصبشده بر آنها را شامل میشده است. مقامهای عالیرتبه و اشراف حق داشتند بر کلاه خود زر و گوهر به کار ببرند و به این ترتیب در عمل تاج بر سر بگذارند. در حدی که طبری میگوید بهای کلاه اشراف بلندپایه صد هزار درهم بوده و کسانی که موقعیتی نیمه در سلسلهمراتب اشراف داشتهاند کلاهی پنجاه هزار درهمی بر سر میگذاشتهاند. دادههای ثبتشده در این منابع نشان میدهند که آداب درباری در ایران عصر ساسانی از سطحی از پیچیدگی و نظم و ترتیب برخوردار بوده که مشابهاش را تنها چندین قرن بعد در چین میبینیم و در اروپا و دربار روم به کلی بینظیر بوده و تنها در عصر نوزایی به بعد همتاهایی برایش در قلمروی باخترزمین میتوان بازیافت. اگر این دادهها را در کنار شواهد دیگر بگذاریم، به نادرستیِ پیشداشتها و اصول موضوعهای پی میبریم که دولت ایران ساسانی را همریخت و گاه حتا بدویتر از دولت روم یا چین قلمداد میکنند.
ساخت سیاست در عصر ساسانی موضوعی است که بسیار دیر و بسیار جسته و گریخته پژوهیده شده است. سرمشق غالب، چنان که گفتیم، همان برداشت کریستنسن است که، تا حدودی با الهام از ساخت قدرت اروپای قرون وسطایی، ایرانزمین را قلمرویی خانخانی قلمداد کرده که شاهنشاه همواره برای متمرکز کردن قدرت در دستان خویش با ایشان در حال جنگ و جدل بوده است. گذشته از این نظریهی عمومی، نقد و حاشیهنویسیِ تازهی دکتر پورشریعتی بر آن را داریم که ارزشمند و دقیق و نکتهسنجانه است. چنان که بحث کردیم، دیدگاه کریستنسن، با وجود شهرت و استواری، با مرور منابع نادرست و سست از آب در میآید و نقدهای دکتر پورشریعتی با وجود آنچه درست و روشنگر هستند، به قدر کافی توسعه نمییابند و هستهی مرکزی باورهای اروپامدارانهی کریستنسن را آماج نمیکنند و به مرتبهی طرح پرسش از ساختِ سیاست ویژهی ایرانشهری ارتقا نمییابند.
در میان اندک نوشتارهایی که با تمرکز بر نگاه ایرانی تدوین شده و به پرسش از نگرش بومی ایرانیان به قدرت سیاسی پرداخته، متأسفانه دستگاه نظری منسجم و چارچوبی پذیرفتنی را کمتر میبینیم. این نوشتارها اغلب از زاویهی دورانهای بعدیِ تاریخ ایران به گذشته مینگرند و در پیِ منعکس کردنِ نظمی متأخر بر این دوران هستند، بیآنکه منابع غنی عصر ساسانی و ضرورتهای برخاسته از آن را در نظر داشته باشند. یک نمونه از چنین نگرشهایی همان است که نوعی اندیشهی عرفانی را بر سیاست ایرانی غالب میپندارد و ارتباط شاه با مردم و ماهیت قدرت وی را در زمینهای عرفانی فهم میکند. این برداشت را در متنهایی کهن، به ویژه در آثار ابن باجه، میبینیم و در دوران معاصر هم نویسندگانی مانند عابدالجباری به آن بازگشتهاند. از دید ایشان، نگرش ایرانی در کل ماهیتی عرفانی دارد که هم در دین زرتشتی و هم در دین مانوی نمایان است و این بستر دینی بوده که صورتبندی قدرت در ساختاری عارفانه را ممکن و ضروری میساخته است. این برداشت، عرفان را با نوعی ریاضت و مهار نفس مربوط میداند و تداوم اقتدار سیاسی در ایران را به این سویه مربوط میپندارد.
برداشت یادشده به سه نسخه از فهم باستانی سیاست قایل است. علاوه بر نسخهی عرفانی ایرانی، یکی دیگر که یونانی باشد مبتنی بر برهان است و دیگری که عربی باشد بر بیان تأکید دارد.[4] این برداشت در کل سست و بیپایه است. چون اصولاً سیاستی به اسم سیاست عربی نداشته و نداریم و سیاست نزد تازیان همواره زیرشاخهای و نسخهای سادهشده از سیاست ایرانی بوده است. دربارهی سیاست یونانی و برچسب زدن آن با برهان هم چون و چرای بسیار وجود دارد. چون چنانکه در نوشتارهای دیگرم نشان دادهام اندیشهی سیاسی یونانی بسیار اساطیریتر از ایران است و در مدونترین و پیشرفتهترین روایتاش که به افلاطون تعلق دارد هم یکسره با نهادهایی خردگریز و خشن مانند بردهداری و جنگ پیوندی تنگاتنگ دارد.[5]
چنانکه گذشت، دادههای بازمانده از عصر ساسانی و متنهای ایرانیِ تدوینشده در چند قرن پس از فروپاشی ساسانیان تا جایی که به عصر خسروان ارجاع میدهند، مادهی خام لازم برای فهم نظریهی سیاسی ایرانشهری را در اختیارمان میگذارند. گفتیم که سیستم مدیریت دولتی با دو شاخهی لشکری و کشوری (نظامی و دیوانی) تعریف میشد و همچون اندامی یگانه و منسجم عمل میکرد. سنجهی مهمی که پیچیدگی و کارآیی این سیستم را در ایران نشان میدهد، غلبهی امر سیاسی بر امر نظامی و ثبات سازوکارهای چرخش قدرتِ غیر زورمدارانه است. این بدان معناست که بر خلاف روم و چین، در عصر ساسانی امر نظامی بر سیاست غلبه نداشته و ذیلِ آن تعریف میشده است. در چین و روم، در واقع، دستگاه دولت غایب است و به جای آن شاهانی را میبینیم که همگی سردارانی نیرومند هستند یا گاه دستنشاندهای ناتواناند که زیر فرمان سرداری مقتدر قرار دارد. در ایرانزمین شاه همواره خود جنگاوری نیرومند است و این یکی از شاخصهای مشروعیت داشتناش محسوب میشود، اما کارکردی که او را به قدرت میرساند و بر اورنگ سلطنت نگه میدارد ارتباطی با نبرد ندارد و جز یکی دو مورد استثنایی از کشمکش با نیروهای داخلی و پیروزی در جنگهای داخلی برنخاسته است. در حالی که در چین و روم، گذشته از چند استثنای ناپایدار، تنها شیوهی به قدرت رسیدن یک امپراتور آن بوده که جنگی داخلی را از سر بگذراند و در آن بر رقیبانش غلبه کند.
دلیل استقلال یافتن سلطنت از جنگ داخلی آن است که در ایرانزمین دستگاه لشکری و کشوری در ترکیب با هم سیستمی سیاسی را پدید میآورده که بر زور عریان و خشونت جنگاورانهی خام چیره بوده است. به همین خاطر شمار شورشها و جنگهای داخلی در ایران چنین اندک است و دودمانی یگانه مانند ساسانیان میتواند برای بیش از چهارصد سال دوام بیاورد. حضور این سیستم پیچیدهی تنظیم و تثبیت قدرت سیاسی بیشک پیشتر از اردشیر بابکان هم وجود داشته است، وگرنه ثبات و پایداری شگفتانگیز دولتهای هخامنشی و اشکانی توجیهناپذیر میگردد.
بهترین شاهدی که راستیِ این تفسیر را نشان میدهد، آن است که انتخاب شاهنشاه، یعنی والاترین مقام سیاسی در ایرانزمین، بر اساس سازوکارهایی قانونمند و منظم انجام میشده که از کشمکش نظامی و درگیری سرداران استقلال داشته و در بافت دولت تعیین میشده است. یعنی در اینجا با یک ماشین سیاسی پیچیده و بزرگ سر و کار داریم که ارتشها تنها زیرسیستمی از آن و بازویی عملیاتیاش محسوب میشوند.
با مرور متنهای تاریخی روشن میشود که آنچه بعدتر در زبانهای اروپایی با نام کابینه و در ایران با نام هیأت دولت مشهور شد، در عصر ساسانی وجود داشته و نهادی جا افتاده و پیچیده بوده است. این ساختار از موبدانموبد، ایرانسپاهبد، ایراندبیربد، واستریوشانسالار و هزاربد تشکیل مییافته است که کمابیش با وزیر علوم و فرهنگ، وزیر جنگ، وزیر کشور، وزیر دارایی و نخستوزیر برابر بوده است. در این میان، هزاربد همان است که در دوران هخامنشی هزارَهپَت خوانده میشد و یونانیان همان را به خیلیارخوس (کیلیارک لاتین) ترجمه کرده بودند. در ارمنستان در مدتی که استقلالی دیوانی نسبت به دیگر استانها داشت، مقامی موازی با هزاربد وجود داشت که «هزاراپِت دِران آرایتْس» خوانده میشد. این مقام، به خاطر موقعیت مرزی ارمنستان و حملههای گاه و بیگاه رومیان به آن سامان، اهمیت زیادی داشت و یکی از لایقترین سرداران آن را بر عهده میگرفت.
لقب کامل هزاربد عبارت بود از «هزارپت ایران و انیران» و لقب دیگرش «وزرگ فرمدار» بود. او رهبری دستگاه دیوانسالاری را بر عهده داشت و مقامی بود که در دوران شاپور نخست به شکل نهاییاش دست یافت، اما از دیرینگی نامها و مقایسهی این ترتیب با توصیف یونانیان و رومیان از دربار هخامنشی و اشکانی روشن است که این نهادها در عصر هخامنشی ریشه داشتهاند. وجود هیأت دولتی که از رهبران سازمانهای بزرگ کشوری تشکیل شده باشد، نشانگر آن است که تقسیمکاری میان قوهی مجریه و سایر قوای مدیریتی دولت وجود داشته و در درون خودِ قوهی مجریه هم وزیرانی با خویشکاریهای مرزبندیشده و تخصصی نقش ایفا میکردهاند. چنین سطحی از تخصص و تقسیمبندیهای کارکردی در دولتهای معاصر ساسانیان یافت نمیشود و به ویژه در اروپا امری بسیار متأخر است که پس از پایان قرون وسطا نشانههایش پدیدار میگردد.
در دوران اردشیر بابکان مقام هزارپت بر عهدهی ابرسام بود و بعد از او در عصر یزدگرد نخست به خسرو یزدگرد داده شد. در دوران همین شاه و بهرام نخست مقام هزاربد به مهرنرسه داده شد و بعدتر در عصر بهرام پنجم سورن پهلو آن را به دست آورد. این مقام بعد از اسلام هم باقی ماند و در دوران عباسی به وزیر اعظم تبدیل شد که مهمترین دارندگانش خاندانهایی ایرانی مانند خاندان نوبختی و برمکیان بودند. ماوردی نوشته که وزیر اعظم ادارهی تمام امور را در دست داشت و قدرتش بعد از شاه از همه بیشتر بود و تنها در سه زمینه محدودیت داشت: نخست، تعیین جانشین خویش؛ دوم کنارهگیری از مقامش؛ و سوم انجام عزل و نصبی که مخالف نظر شاه باشد.
جالب آنکه در میان مُهرهای به جا مانده از عصر ساسانی انبوهی از نامها را با لقب مغ و موبد میبینیم، اما به لقب موبدانموبد برنمیخوریم. احتمالاً این بدان دلیل است که موبدانموبد در امور اداری مداخلهی مستقیم نداشته است. اما به هر صورت، چنین مقامی وجود داشته و نفوذی فراوان هم داشته است. چون در منابع نوشتاری و تاریخها به چنین مقامی اشارههایی وجود دارد و منابع غیرزرتشتی هم در این مورد همداستان هستند. به احتمال زیاد تعبیر «رِشَه دِ مَوپَتی» (رئیس موبدان) که در منابع سریانی قرن چهارم میلادی دیده میشود به چنین کسی اشاره میکرده است.[6] با این همه، باید در قدمت این مقام و پیشینهی پیوند خوردناش با دیوانسالاری ساسانی درنگ روا داشت. چون ویکاندر نشان داده که مقام موبدانموبد زیر تأثیر نفوذ افزایندهی کرتیر در دوران بهرام پنجم شکل گرفته است و پیش از آن موقعیتی پایدار و سیاسی نبوده است.[7]
منابع ایرانی و غیرایرانی در این مورد توافق دارند که انتخاب شاهنشاه ساسانی بر اساس نظر یک انجمن بزرگان (مهستان) انجام میپذیرفته و بر خلاف نظر عوامانه چنین نبوده که پسر مهتر شاه قبلی به شکلی خودکار پس از مرگ او شاه شود. یعنی پس از درگذشت شاه انجمنی که از بلندپایگان کشوری و لشکری تشکیل یافته بود گرد هم میآمدند و از میان فرزندان شاهِ پیشین یا گاه خویشاوندان دورترش شاهی را برمیگزیدند. چنین انجمنی بیشک در دوران هخامنشی و اشکانی نیز وجود داشته و این شاهدی است که نشان میدهد نظریههای شرقشناسانه دربارهی استبداد آسیایی و سیاست خودکامگی در ایرانزمین تا چه پایه بیبنیاد و ساختگی و نامستند است.
مسعودی میگوید که بلندمرتبهترین مقامهای دیوانی پنج تن بودند: موبدانموبد، بزرگفرمدار، اسپهبد، دبیربد و هوتخشهبد. این مقامها را با معیارهای امروزین میتوان چنین ترجمه کرد: موبدانموبد، وزیر علوم، فرهنگ و دادگستری؛ بزرگ فرمدار، وزیر کشور؛ اسپهبد، وزیر جنگ؛ دبیربد، وزیر دارایی و کار؛ هوتخشهبد، وزیر کشاورزی، تجارت، صنعت و معدن.[8] اما در «نامهی تنسر» میخوانیم که در این انجمن سه تن عضویت دایم داشتهاند: موبدانموبد، سپاهبد سپاهبدان و دبیران مهشت[9] که به ترتیب ریاست سازمان دینی مغان، ارتش و دیوانسالاری را بر عهده داشتهاند. در عهد اردشیر شمار اعضای اصلی این انجمن چهار تن دانسته شده اما نام و مقامشان قید نشده و تنها آمده که «برگزیدگان کشوری» (خیار اهل المملکة) بودهاند.[10]
شهرام جلیلیان در مقالهای شماری چشمگیر از ارجاعهای منابع کهن دربارهی ماهیت این انجمن گزینش شاهنشاه را گرد آورده و به فهرستی رسیده[11] که اگر تحلیل شوند دو ردهی متفاوت از ارجاعها را به دست میدهند:
الف: العظماء و اهل البیوتات، عظماء الفرس و اهل البیوتات، العظماء و اهل البیوتات و اصحاب الولایات و الوزراء، پیران عجم و موبدان و علما و حکما، موبدان و دستوران و کارداران، العظماء و اهل الشرف، عظماء الفرس، الاشراف و العظماء، العظماء و الوزراء و الاشراف، عظماء فارس، عظماء فارس و اشرافهم، اهل الشرف و البیت، العظماء و الاعیان، الملوک و المرازبه، بزرگان فرس.
ب: العامه، القوم، الفرس، مردمان، عجم، مردمان عجم، الناس، لشکر و رعیت، مردم.
از این اشارهها برمیآید که گویا نمایندگان طبقهی اشراف عامل اصلی انتخاب شاه بودهاند، اما تودهی مردم نیز میبایست به این انتخاب صحه میگذاشتهاند. نمایندگان اشراف را کمابیش به شکلی یکدست در منابع گوناگون نام بردهاند و معلوم است که اینان عبارت بودهاند از بزرگان (عظماء)، رؤسای خاندانهای بزرگ (اهل البیوتات)، اشراف، شاهان محلی، وزیران، موبدان و دانشمندان، و مرزبانان (مرازبه).
ویدنگرن بر همین مبنا نوشته که دو انجمن که از «نژادگان» و «رمه» (یعنی مردم دونپایه) تشکیل شده بود شاه را برمیگزیدهاند. ابن بلخی زمانی که در شرح به سلطنت رسیدن شاپور دوم میگوید که لشکر و رعیت گردهماییای در این زمینه برگزار کردند، قاعدتاً به همین دو گروه اشاره میکرده است. گروه دوم که نمایندهی کشاورزان و صنعتگران (واستریوشان و هوتخشان) بوده اهمیتی همپایهی انجمن نژادگان داشته و نمیتوان آن را فرعی و حاشیهای دانست. چون طبری در شرح به قدرت رسیدن بهرام پنجم بیشتر بر ایشان تأکید میکند و میگوید «القوم» بهرام را به شاهی برگزیدند.[12] بدیهی است که کل مردم ایرانشهر نمیتوانستهاند به طور مستقیم در این زمینه دخالت داشته باشند و بنابراین در اینجا با نوعی مجلس روبهرو هستیم که نمایندگان طبقات والا (موبدان و ارتشتاران) و طبقات تولیدکنندهی فرودستتر (کشاورزان و صنعتگران) در آن عضویت داشتهاند. عبارت مردم یا رعیت یا قوم برای اشاره به دومی به کار میرفته است. البته کلاوس شیپمان در مقابل این دیدگاه موضع گرفته و میگوید بسیار بعید است که تودهی مردم در روند گزینش شاه دخالتی داشته باشند، و اشارههای تاریخنویسان به اسامی ردهی «ب» را کلی و نادقیق و استعاری میداند و به این ترتیب تنها به نقشآفرینی انجمنی از بزرگان و اشراف قایل است.[13] سخنی که از دیرباوری او برخاسته و با توجه به صراحت منابع باستانی در این مورد پذیرفتنی نمینماید.
سازوکاری که نقل کردیم بیتردید در دوران اشکانیان نیز وجود داشته و ساخت دولت در معنای یادشده پدیداری تاریخی و جاافتاده بوده که اردشیر بابکان آن را به ارث برده است. با این همه، چنین مینماید که تأسیس دودمان ساسانی با بازنگری در این روندها و احتمالاً انتقال بخشی از قدرت شاهنشاه به هیأت دولت همراه بوده است. این را از آنجا حدس میزنیم که یکی از پرسشهای گشنسپ از تنسر که همچون ایرادی بیان شده، آن است که چرا اردشیر بابکان ولیعهدی برای خود برنمیگزیند و معلوم است که او انتخاب شاه بعد از خویش را بر عهدهی انجمنی از بزرگان نهاده است.
تنسر در پاسخ او آفتهای انتخاب ولیعهد را شرح میدهد و میگوید مهر پدر و پسری میان شاه و ولیعهدی که برای دستیابی به قدرت منتظر مرگ اوست، گسسته میشود. همچنین از فتنهگری دشمنان و خودبینی ولیعهد و احتمال کشمکش وی با بزرگان یاد میکند. بحثی درست همسان با این دربارهی زیانهای آشکار شدن هویت ولیعهد را در «عهد اردشیر» میخوانیم که متنی پهلوی بوده و امروز ترجمهی عربیاش برای ما باقی مانده است.[14] در هر دوِ این متنها بر این نکته تأکید شده که حضور ولیعهد به دو دستگی درباریان و صفآرایی هواداران شاه در برابر اطرافیان ولیعهد منتهی میشود و هر یک از این دو خواهان قدرت بیشتری برای خود هستند. در شرایطی که هویت ولیعهد نامشخص باشد، حضور انجمنی از بزرگان که جانشین شاه را انتخاب کنند یا وصیت او را اعلام و عملی سازند اهمیت پیدا میکند و این بحثی است که در هر دوِ این متنها نمایان است.
تنسر در نامهاش میگوید که اردشیر بابکان نظرش دربارهی جانشین خویش را در سه نسخه مینویسد و به سه تن (موبدانموبد، اسپهبداناسپبهد و دبیرانمهشت) میسپارد. پس از مرگ او، موبد ریاست انجمن شاهگزینی را بر عهده میگیرد و اگر بعد از خواندن نظر شاهِ درگذشته با دو تن دیگر به توافق رسید و با رای شاه فقید همراه بود، این وصیت را آشکار میسازد. اگر اختلافی میان ایشان رخ نمود، موبدانموبد با هیربدان مشورت میکند و در نهایت با رای اوست که یکی از شاهزادگان را به عنوان شاه بعدی برمیگزینند.[15] در عهد اردشیر هم همین مضمون آمده، با این تفاوت که شاه نام ولیعهد خود را در چهار نامه مینویسد و نزد چهار تن از «برگزیدگان کشوری» امانت میگذارد.[16] گزارشی سازگار با این معنی را در سفرنامهی جهانگردی چینی به اسم وِئی شو میخوانیم که در سال 572 م. به ایران آمد و نوشت که شاه ایران به همین ترتیب به شکلی پنهانی ولیعهد را تعیین میکند و نامهای را به نام او مهر کرده و در گنجینهی سلطنتی میگذارد تا بعد از مرگش انجمنی از بزرگان آن را بگشایند و وی را به پادشاهی برگزینند.[17] آشکار است که در این حالت در عمل آن انجمن نقش انتخاب شاه را بر عهده میگیرند و این قدرت را دارند که گزینهی مورد نظر خود را به جای وصیت شاه درگذشته به تاجوتخت برسانند، چون هیچکس از نام ولیعهد خبردار نیست. شاید به این دلیل است که در نامهی تنسر سه نامهی نویساندهشده به دست شاه گویا فاقد اسم ولیعهد است و انگار انتخاب او بر عهدهی سه عضو انجمن نهاده شده است.
این شیوه که در نامهی تنسر آمده با شیوهای که از اردشیر بابکان و فرزندانش شاپور اول و شاپور دوم میشناسیم تفاوت دارد. چون این سه شاه مقتدر آغازینِ دودمان ساسانی ولیعهد و جانشین خویش را پیش از مرگ برگزیده و به همگان شناسانده بودهاند. در واقع، نقشآفرینیِ انجمن گزینش شاه در فاصلهی اردشیر دوم تا قباد اول (488 ـ 531 م.) چشمگیر بود و به همین دلیل کریستنسن متن نامهی تنسر را به بعد از این دوره مربوط دانسته است. در نامهی تنسر آمده که اردشیر بابکان تضمین نکرده که دیگر شاهان هم ولیعهدشان را انتخاب نکنند و شاید بعدها شاهنشاهان چنین کنند. به همین دلیل، کریستنسن حدس زده که این متن باید در زمانی نوشته شده باشد که خاطرهی نقشآفرینی انجمن یادشده در خاطرها بوده، اما سنت انتخاب ولیعهد همچنان جاری بوده است و این به دوران قباد و هرمزد چهارم مربوط میشود.[18]
اما ایراد ویدنگرن بر کریستنسن درست مینماید که محتوای نامهی تنسر و پافشاری آن بر مقام والاتر و نفوذ بیشتر موبدانموبد را با عصر انوشیروان و قباد ناسازگار میداند، چرا که درست در همین دوره است که موبدان موبد از نظر سیاسی شکنندهترین و سستترین موقعیت را در سراسر عصر ساسانی داشته است. از دید ویدنگرن، نامهی تنسر با وجود اصالتاش، ارزش تاریخی ندارد و بیشتر یک متن تبلیغاتی است که موبدان زرتشتی برای تأکید بر جایگاه فرازین خویش نوشتهاند و به شدت با افزودههای عصر اسلامی درآمیخته است.[19]
حدسی که در این میان معقول مینماید آن است که این شیوهی پنهان داشتن نام ولیعهد تنها در دو مورد رخ نموده و متنهای مورد نظرمان همان را با شاخ و برگهایی به صورت قاعدهای کلی در نظر گرفتهاند. دو موردی که میدانیم به همین شیوه شاهی انتخاب شده، یکی انتخاب خسرو انوشیروان است و دیگری فرزندش هرمزد. دربارهی خسرو انوشیروان و پنهان بودن نامش در مقام ولیعهد و نوشته شدنِ عهدی سر به مهر به اسم او در «تجارب الأمم» گزارشی هست[20] و پروکوپیوس روایتی دیگر از این ماجرا را به این شکل بازگو کرده که قباد در زمان جنگ با یوستینیان رومی نگران بود که مبادا پس از مرگش بزرگان با سلطنت خسرو انوشیروان مخالفت کنند. پس با دوست نزدیکش ماهبوذ مشورت کرد و به یاری او وصیتنامهای نویساند که پس از مرگش توسط ماهبوذ در انجمن بزرگان خوانده شد و باعث شد انوشیروان به جای برادر مهترش کاووس به پادشاهی دست یابد.[21] فردوسی هم گزارش مشابهی دارد، با این تفاوت که میگوید قباد وصیتنامه را به موبدی داده بود و او آن را پس از مرگ شاه در انجمن بزرگان خواند. شباهت گزارش او و پروکوپیوس این حدس را به ذهن متبادر میکند که شاید تاریخنویس رومی لقب موبد را به اشتباه نام خاص پنداشته و آن را Mebodes ثبت کرده که بعدتر به صورت ماهبوذ بازخوانی شده است.
دربارهی انتخاب هرمزد فردوسی میگوید که انوشیروان در پایان عمر انجمنی آراست که اعضایش موبدانموبد بزرگمهر، ایزدگشسپ دبیر، سیماه بُرزین و بهرام آذرمهان بودهاند. این انجمن هرمزد را به جانشینی پدرش برگزیدند. دینوری هم در «اخبار الطوال» همین گزارش را آورده[22] و «نهایةالأرب» انجمنی که وصیت انوشیروان را دریافت کردند را از «وزراء، حکماء، اساوره عظما و مرازبه» متشکل میداند.[23]
انوشیروان در میانهی عصر پادشاهی خود به سال 550 م. در زمانی که در جبههی جنگ با رومیان بیمار شده بود، با شورش پسر بزرگش انوشزاد روبهرو شد که شایعهی مرگ شاه و جانشینی خویش را در همهجا پراکند و با همدستی مسیحیانِ خوزستان سر به شورش برداشت، اما به سرعت سرکوب شد و به فرمان انوشیروان مژههایش را سوزاندند تا نتواند بعدتر شاه شود.[24] جلیلیان در مقالهاش به درستی استدلال کرده که احتمالاً قاعدهی پنهان نگه داشتن هویت ولیعهد و سپردناش به انجمنی از بزرگان از ابداعهای خود انوشیروان بوده که خود به دنبال اغتشاشی به جای برادر مهتر خود بر تخت نشست و در پایان عمر با جنگ قدرتی با ولیعهد خویش روبهرو شده بود.[25]
به این استدلال میتوان این را افزود که احتمالاً برگزیده شدنِ خودِ انوشیروان به پادشاهی از این قاعده بیرون بوده است. آشکار است که انوشیروان در هنگامهی جنگِ قدرت میان دو جناح زرتشتی و مزدکی در دربار قباد به قدرت دست یافته و احتمالاً ماجرای عهد نبشتن قباد برای ماهبوذ داستانی بوده که بعدتر بر مبنای تدبیر انوشیروان برای به قدرت رسیدن هرمزد برساخته شده و برای مشروع ساختن سلطنت خودش به گذشته بازتابانده شده است. بازتاب دورتر این قاعده را میتوان در بندی از «نامهی تنسر» دید که همین رسم را به اردشیر بابکان منسوب میسازد و میدانیم که انوشیروان در بازسازی انگارهی اردشیر بابکان و همذات نمودن خود با وی سخت کوشا بود و به این ترتیب نوآوریهای خویش را با نوسازی دین در عصر اردشیر همسان میگرفت و بدان مشروعیت میبخشید.
در شاهنامه ساختار مراسم تاجگذاری شاهنشاهان ساسانی قالبی یکسان دارد. یعنی همواره با گرد آمدن انجمنی از موبدان و خردمندان و کاردانان همراه است که برای تاجگذاری شاه گرد هم میآیند. این گروه گویا نهادی پایدار و مستقر بودهاند. چون اغلب با نام انجمن به ایشان اشاره میشود. از این رو شاهنامه هم سندی است که برداشت سنتی و نادرست از سلطنت خودکامه و استبدادی شاهان باستانی ایران را مردود میدارد. جالب آنکه گفتمانی خاص هم بر مقام پادشاهی حاکم بوده است، به شکلی که همهی شاهنشاهان پیش از مرگ اندرزنامهای از خود به جای میگذارند و هر شاهی که تازه به قدرت میرسد هم در برابر این انجمن سخنرانیای در بزرگداشت دادگری و خردمندی ارائه میکند و با ایشان بر سر این ارزشها عهد میبندد.
این سنت سیاسی به پیدایش سبکی ادبی دامن زد که «عهد» خوانده میشود. عهد عبارت بود از متنی در برگیرندهی اصول و قوانین اجتماعی و اخلاقی که میان شاهنشاه و ولیعهدش نوشته میشد و شالودهی قوانین اساسی دولت ساسانی را برمیساخت. در ابتدای دوران اسلامی مجموعهای از این عهدها از زبان پهلوی به تازی برگردانده شدند و در سراسر دوران خلافت همچون متونی مرجع برای خلفای عرب کاربرد داشتند. برخی از این متنها همچنان تا به امروز باقی ماندهاند و عبارتند از: عهد اردشیر بابکان، عهد شاپور نخست، عهد قباد اول، عهد خسرو انوشیروان و عهد خسرو پرویز. هریک از این متنها از زبان شاه خطاب به ولیعهد و جانشینش نوشته شده است. عهد که میتوان آن را ترجمهای از کلیدواژهی باستانی مهر دانست، اغلب با تاکید بر مهر میان شاهنشاه و مردم تدوین میشده و از این رو تا حدودی تایید کنندهی این حدس است که مفهوم مهر در ایران زمین از دیرباز هم معنای عشق و محبت را در سطح فردی و هم مفهوم قرارداد اجتماعی و مشروعیت سیاسی مبتنی بر عهد و پیمان را بازنمایی میکرده است.
کافی است عهدهای بازمانده از عصر ساسانی را بخوانیم تا ببینیم که مفهوم قرارداد میان شاه و مردم که در باخترزمین هزارهای بعد توسط هابز صورتبندی شد، از دیرباز در ایران زمین هنجاری شناخته شده و مستند بوده است. عهد اردشیر به صورت متنی یکپارچه موجود است و با همت مجتبی مینوی به پارسی هم ترجمه شده است. عهد شاپور به صورت تکه تکه در «کتاب الوزراء و الکتاب» و «مروجالذهب» مسعودی[26] و «السعادة و الاسعاد فی سیرة الانسانیة» عامری نیشابوری آمده است و ثعالبی در «غررالسیر» آن را متنی طولانی دانسته و بیشتر این نویسندگان با عبارتهایی تحسینآمیز از آن یاد کردهاند. از عهد قباد هم یک قطعه در «تاریخ الدول الاسلامیه» ابن طباطبا باقی مانده که دکتر محمدی ملایری، ضمن فهرست کردن این عهدها، قطعهی کوتاه بازمانده از آن را که «در اندرز به مشورت نکردن با ترسو و بخیل» است به پارسی برگردانده است.[27]
عهد انوشیروان گویا نام دو کتاب بوده است. چون در تازی دو متن به این نام داشتهایم و ابن ندیم به دو متن زیر این عنوان اشاره کرده و در شاهنامه هم دو متن در بخش عهد انوشیروان میبینیم. یکی از آنها عهد انوشیروان با پسرش هرمزد است و دیگری آزمونی است که برای ارزیابی شایستگی هرمزد برای سلطنت از سوی پدرش به کار بسته شده است و گفتوگوی این دو و پرسشهای پدر و پاسخهای هرمزد را در بر داشته که در نسخهی تازیاش سرچشمهی بلاغت و حکمت دانسته میشده است. در این میان، عهد خسروپرویز با بقیه تفاوت داشته و تا حدودی واژگونهی آزمون هرمزد بوده است، چون پسرش شیرویه بر او شورید و زندانیاش کرد و دادنامهای برای محکوم کردن وی نوشت و به زندان فرستاد که خسروپرویز در متنی طولانی بدان پاسخ داد.
دادهها نشان میدهد که عهدها، که نوعی پیمان و قرارداد اجتماعی و اخلاقی میان شاه و مردماش بودهاند، در ابتدای کار به شکل سخنرانی ارائه میشده و بعدتر در قالبی نوشتاری ثبت شده و در دامنهی تاریخی بزرگی به جریان میافتاده است. از منابع دوران اسلامی برمیآید که بخشی از مراسم تاجگذاری شاهنشاهان ساسانی سخنرانی ایشان بوده است. یعنی انتظار میرفته شاه به هنگام بر عهده گرفتن قدرت سیاسی خطابهای ایراد کند که از خرد و اندرز و زیرکی انباشته باشد و در ضمن سوگیری سیاسی وی و برنامههایش را نیز مشخص نماید. این سخنرانی بعدتر نوشته میشده و همچن سندی رسمی به گردش درمیآمده است و از این رو، در منابع گوناگون نسخههایی از آن را میتوان یافت.
فردوسی دربارهی بسیاری از شاهان ساسانی بندهایی از این خطبهها را ذکر کرده و منابع دیگر هم نسخههایی مفصلتر از آن را ثبت کردهاند. چنین مینماید که این سنت از دیرباز و دوران هخامنشی در دربار ایران وجود داشته باشد، چنانکه طبری نسخهای از سخنرانی منوچهر پیشدادی را آورده که هنگام بر تخت نشستن آن را ایراد کرده بود. ابن مسکویه در «تجاربالامم» به این خطبه اشاره کرده و گفته که این کهنترین نمونه از این سبک است. در همین کتاب نسخهای از خطبهی تاجگذاری انوشیروان دادگر هم ثبت شده و ابوحنیفهی دینوری هم سخنرانی دیگری از هرمزد پسر انوشیروان را در کتاب خود آورده است.[28] در «مروج الذهب» هم بخشی از سخنرانی اردشیر بابکان هنگام تاجگذاری نقل شده که در آن بر ضرورت دادگری و برابری توانا با ناتوان، و فروپایه و اشرافی، تأکید شده و عهد کرده که مهربانی پیشه کند و کشور را آبادان سازد.[29]
این نکته که خواندن عهد همچون بخشی از مراسم تاجگذاری شاه قدمتی بسیار داشته و ابداع ساسانیان نبوده را از اینجا میتوان دریافت که از همان ابتدای به قدرت رسیدن این دودمان همچون رسمی جا افتاده حضور داشته است. فردوسی داستان ساسانیان را با گفتاری در تاجگذاری اردشیر بابکان و عهد و پیمان او با مردم ایران آغاز میکند که گویا روایتی دیگر از عهد اردشیر بابکان باشد:[30]
به بغداد بنشست بر تخت عاج به سر برنهاد آن دلفروز تاج
کمر بسته و گرز شاهان به دست بیاراسته جایگاه نشست
شهنشاه خواندند زان پس ورا ز گشتاسپ نشناختی کس ورا
چو تاج بزرگی به سر برنهاد چنین کرد بر تخت پیروزه یاد
که اندر جهان داد گنج منست جهان زنده از بخت و رنج منست
کس این گنج نتواند از من ستد بد آید به مردم ز کردار بد
چو خشنود باشد جهاندار پاک ندارد دریغ از من این تیرهخاک
جهان سر به سر در پناه منست پسندیدنِ داد راه منست
نباید که از کارداران من ز سرهنگ و جنگیسواران من
بخسپد کسی دل پر از آرزوی گر از بنده گر مردم نیکخوی
گشادست بر هر کس این بارگاه ز بدخواه وز مردم نیکخواه
همه انجمن خواندند آفرین که آباد بادا به دادت زمین
فرستاد بر هر سوی لشکری که هرجا که باشد ز دشمن سری
سرِ کینهورشان به راه آورید گر آیین شمشیر و گاه آورید
فردوسی داستان اردشیر بابکان را با روایت منظومی از تدبیر رزمآرایی و جنگاوری او ختم میکند و آشکار است که این بخش را از آییننامهای جنگی برگرفته است. در این بخش میخوانیم که اردشیر شایستهسالاریِ سختگیرانهای بر ارتشیان حاکم ساخته بود و دبیرانی پرشمار و کاردان برای مدیریت سپاهیان گماشته بود که سزاواران و ناسزاواران در میدان جنگ را تمیز میدادند و برایش گزارش میفرستادند. همچنین دربارهی آیین اخلاقی جنگ نکاتی چشمگیر آورده، مثلاً آن که سپاهیان هنگام عبور از زمینهای مردم ایرانی ــ که یزدانپرست خوانده شدهاند ــ نباید به اموال ایشان دستدرازی کنند، و پیش از آغاز جنگ با هر دشمنی باید نخست به او اعلان جنگ داد و با دادن وعده و هدیه باید سرکشان را رام و از خونریزی پرهیز کرد. همچنین در گماشتن مرزبانان و راهداران و جاسوسان نیز دستورهایی آمده است. جالب آنکه فردوسی در همین بخش میگوید که اردشیر بابکان امکان سوادآموزی و یادگیری در دبستانها را برای فرزندان مردم تهیدست نیز فراهم آورد و این با تصور عامیانهای که دربارهی تمایزهای طبقاتی عصر ساسانی رایج است، ناسازگار مینماید:
تهیدست را مایه دادی بسی بدو شاد کردی دل هر کسی
همان کودکان را به فرهنگیان سپردی چو بودی ورا هنگ آن
به هر برزنی در دبستان بدی همان جای آتشپرستان بدی
نماندی که بودی کسی را نیاز نگه داشتی سختی خویش راز
به میدان شدی بامداد پگاه برفتی کسی کو بدی دادخواه
نچستی بهداد اندر آزرم کس چه کهتر چه فرزند فریادرس
- گزنوفون، 1388: 241 ـ 245. ↑
- این نظر احمد زکی پاشا ویراستار کتابالتاج است. ↑
- محمدی ملایری (الف)، 1370: 571. ↑
- جابری، 1389: 402 ـ 411. ↑
- وکیلی، ۱۳۹۶. ↑
- Morony, 1987: 576. ↑
- دوشن گیمن، 1377، ج.3: 319. ↑
- مسعودی، 1365: 103 ـ 104. ↑
- نامه تنسر، 1354: 87. ↑
- ابنمسکویهی رازی، 1369، ج.1: 213 ـ 214. ↑
- جلیلیان، 1387: 90 ـ 91. ↑
- ویدنگرن، 1378: 166 ـ 173. ↑
- شیپمان، 1384: 90 ـ 91. ↑
- ابنمسکویهی رازی، 1369، ج.1: 114 ـ 129. ↑
- نامه تنسر، 1354: 87 ـ 89. ↑
- ابنمسکویهی رازی، 1369، ج.1: 82 ـ 85. ↑
- زرین کوب، 1379: 12. ↑
- کریستنسن، 1377: 102 ـ 105. ↑
- ویدنگرن، 1378: 180. ↑
- تجارب الامم، 1373: 322. ↑
- پروکوپیوس، 1382: 102. ↑
- دینوری، 1371: 103. ↑
- تجارب الأمم، 1373: 315 ـ 316. ↑
- نلدکه، 1378: 499 ـ 502. ↑
- جلیلیان، 1387: 89 ـ 116. ↑
- مسعودی، ۲۵۳۶، ج.1: 291. ↑
- محمدی ملایری (ب)، 1370: 792 ـ 794. ↑
- محمدی ملایری (ب)، 1370: 792 ـ 794. ↑
- مسعودی، 2536، ج.1: 239. ↑
- شاهنامهی خالقیمطلق، 1388، ج.6: 193 ـ 194. ↑
ادامه مطلب: بخش چهارم: دستگاه سیاسی – گفتار پنجم: دربار (2)