بخش چهارم: دستگاه سیاسی
گفتار ششم: جنگ
نخست: ساختار ارتش ساسانی
بیوار معتقد است در ابتدای دوران ساسانی (بین سالهای 250 ـ 300 م.) از ارزش سوارکاران سبکاسلحهی کمانگیر کاسته شد و در مقابل شهسواران سنگیناسلحهی نیزهدار اهمیت پیدا کردند. این نکته از بازنمایی چندبارهی شاهنشاه در مقام شهسواری زرهپوش و نیزهدار در نگارههای این دوران نتیجه شده است. اما باید به این نکته هم توجه کرد که در همین نگارهها هم پهلوانان سواره ترکش و کمان به همراه دارند و نقشهای مشابهی که شاه را سواره و در حال کمانگیری و شکار نشان میدهد بر بشقابها و آثار هنری فراوان دیده میشود. از دید بیوار اهمیت یافتن دوبارهی سواران کمانگیر به نفوذ هپتالیها و ترکان در مرزهای شرقی مربوط میشود. از دید او در همین دوران نوع کمان رایج در ایران هم دستخوش تغییر شد و کمان مرکب دوخمی جایگزین کمانهای کوتاهبردترِ قدیمی شد. این کمانها را با شکلی متفاوت در دست میگرفتند و زه آن را با شست رها میکردند. هرچند گفتیم که این نوع کمان از دوران هخامنشی در میان ایرانیان وجود داشته و در آثار هنری بازنموده شده است.
سنت شهسواری ایرانی در عصر ساسانی با طی دو مسیرِ وامگیریِ متمایزِ شرقی و غربی در سراسر جهانِ آن روزگار پراکنده شد. مسیر غربیاش که به نسبت کُند و تنبلانه طی شد، وامگیری تدریجی فنون و ابزارهای شهسواران ایرانی در میان جنگاوران اروپایی را به دنبال داشت. این وامگیری در واقع از مجرای قبایل کوچگرد ایرانی مانند سارماتها و آلانها به قبایل گت و فرانک و واندال منتقل شد و از آنجا در سراسر سرزمینهای حاشیهی مدیترانه رواج یافت. این همان سنتی بود که پس از فروپاشی امپراتوری روم طبقهی جنگاور فئودال اروپایی را پدید آورد و شوالیههای قرون وسطایی نمودهای بارز آن هستند. خودِ رومیان در برابر ورود این سنت نظامی مقاومت عجیبی از خود نشان میدادند و در واقع فروپاشی دولت روم و غلبهی اقوام هون و ژرمن و سکا بر اروپا بود که تثبیت این شیوه از نظامیگری را ممکن ساخت.
مسیر شرقی این وامگیری به نسبت سریع و آسان انجام گرفت و ظهور طبقهی شهسوار را میان هونها رقم زد. شاخهی هونهای سپید در ابتدای کار تابع و دستنشاندهی ساسانیان بودند و به این خاطر مانند سارماتها و آلانها، که ایرانیتبار بودند، مانعی فرهنگی و سیاسی برای وامگیری این سنت جنگی نداشتند. هونها سازماندهی جنگی خود را یکسره از ایرانیان وامگیری کردند و در همین راستا یک رستهی اسوار زرهپوش نیزهور داشتند که در کنار سواران سبکاسلحهی کماندار میجنگیدند.
هونها هم مانند ایرانیها هنگام نبرد از ترفندهایی مانند فرارِ دروغین و فریبکارانه بهره میجستهاند و در دور زدن سپاه دشمن و حمله از کنارهها مهارتی داشتهاند.[1] چنین مینماید که هستهی مرکزی طبقهی اسوار هونها همان آلانهای ایرانی بوده باشند که از دیرباز با فناوری جنگی دودمانهای مستقر در ایرانشهر تماس داشتهاند. تا جایی که از منابع رومی برمیآید، هونها اسبان نژاده و نیرومندی نداشتهاند و اسبانشان کوتاه قامت و کوچک بودهاند، با سری درشت. از این رو، گویا به نوعی از نژاد اسب پرزوالسکی تعلق داشتهاند. در مقابل، آلانها به خاطر پرورش اسبهای تنومند و نژاده شهرتی داشتهاند و امپراتور هادریانوس به خاطر داشتن یکی از این اسبها به خود بالیده است.[2]
عنصر جنگی مهم دیگری که هونها از دولت ساسانی وام گرفتند، فناوری ساخت سلاحهای آهنین بود. برتری نظامی هونها به مهارتشان در فناوری پولاد و استفادهی گشادهدستانهشان از سلاحهای آهنی باز میگشت. فناوری تولید سلاحهای پولادی در گوشهی شمال خاوری ایرانزمین و به ویژه سغد و خوارزم تکامل یافته بود که زیستگاه دوم هونها نیز محسوب میشد. هونها شمشیر بلند دولبهی ایرانی را از ساسانیان و شمشیر کوتاه یکلبه را بنا به نظر آلتهایم از ترکستان و سرزمینهای خاوری وامگیری کردند[3] و از نظر ساز و برگ نظامی کمابیش با ایرانیان یکی شدند.
پیادههای ارتش را در پهلوی پیادَگ مینامیدند و فرماندهشان پیگانسالار نامیده میشد. اینان سرباز حرفهای نبودند و کشاورزانی بودند که در مواقع ضروری به خدمت جنگی میپرداختند و به همین خاطر ارزش جنگیشان بسیار کمتر از سواران بود. پیادهها معمولاً در نزدیکی محل زندگی خویش و در استان زیستگاه خود خدمت میکردند و نقششان بیشتر تدافعی بود. سلاحشان نیزه و شمشیر و سپر بلند و خمیدهای بود از جنس نی، که روکشی پوستی بر آن کشیده بودند.
ساز و برگ پیادهها میتوانست بسیار متنوع باشد و بر خلاف رومیان، که پوشاک رزمی عمومیشان شمشیر کوتاه و زره چرمی و کلاهخود بود، در ایرانزمین با دامنهای وسیع از سلاحها سر و کار داریم که پیادهها از آن بهره میبردهاند. چنین مینماید که پیادهها بیش از سوارهها آمادگی وامگیری سلاحهای نو را داشته باشند. چون چندین گزارش از رد و بدل شدن سلاح و جنگافزار میان دولتهای همسایه را در دست داریم و سلاحهای وامگیریشده در ایران انگار بیشتر به پیادهها مربوط میشدهاند.
یکی از این سندها نوشتهی مسعودی است. او گزارش میدهد که شاه تبت صد جوشن چینی، صد پیراهن زرهی و صد سپر زرکاریشده برای انوشیروان دادگر هدیه فرستاد، که در این میان زره زنجیری یا پولکدار، که تنها سینه را میپوشاند، ابداع ویژهی تبتیها بوده[4] که خود شکلی بازسازیشده و اصلاحشده از جوشن پولکدار ساسانی بوده است که پیشتر در مسیری واژگون از ایران وامگیری شده بود.[5] در مقابل، خفتان پولکدار فلزی از ارتش ساسانی به سوی خاور مهاجرت کرد و از کره به ژاپن رسید و در آنجا به سبک زرهسازی کِهایکو تبدیل شد و بعدتر در عصر هیان (784 ـ 1192 م.) به زره موسوم به شیکیشو ـ یوروئی دگردیسی یافت.[6] این زره اخیر شباهت چشمگیری به زره پولکدار تبتی داشت.
نهاد ارتش در دوران ساسانی به سازمانیافتگی و پیچیدگی فراوانی دست یافته بود و این را از آنجا درمییابیم که سیستم ارتش در عصر ساسانی به سامانهای خودسازمانده با سازوکارهای مدیریتی درونزاد تبدیل شده بود، بی آن که مانند قلمرو روم یا چین به محور سیاست تبدیل شود. یعنی بر خلاف روم و چین، عرصهی سیاسی و نظامی در ایران ساسانی از هم تفکیک شده بود و پیچیدگی نهاد سیاست چندان بود که ارتش توانایی غلبه بر سیاست و تعیین روندهای سیاسی را نداشت. نهادهای سیاسی ساسانیان البته به تدریج رو به افول و تباهی گذاشتند و در سی سال آخر زمامداری این دودمان به تدریج ارتش بر حریم سیاست استیلا یافت و این خود نشانهی زوال سیاست ایرانشهری است. انحطاطی که در چین و روم شبیهاش را نمیبینیم، چون در این قلمروها از ابتدای کار نهاد سیاست و جنگ از هم تمایز نیافته بودند و یکسان قلمداد میشدند و ساخت سیاسی مستقلی در کار نبوده که بخواهد دستخوش زوال شود.
هر چند ارتش ساسانی در خدمت سیاست قرار داشت و تعیین کنندهی آن نبود، اما بر آن تأثیر داشت و اندرکنشهای پیچیدهای میان سرداران و سیاستمداران در جریان بود که سازماندهندهی اصلیاش شاهنشاه محسوب میشد. ارتش، با وجود تمایزش از سیاست، نهادی بسیار پیچیده و سامانیافته بود. این را با توجه به رمزگذاری درونیِ سازوکارها و سلسلهمراتبی بودنِ ساختار آن میتوان دریافت. این را میدانیم که ساسانیان به دقت جریان لشکرکشیهای خود را ثبت و حفظ میکردند و از این رو به بایگانی تاریخی دقیقی دربارهی تجربههای جنگی خویش دسترسی داشتند.[7] یعنی نهاد ارتش به نوعی حافظهی خودبنیاد مجهز بوده است.
روندهای بازتولید نیروهای انسانی در این سیستم نیز خودبسنده و خودبنیاد بوده است. چنانکه در «دینکرد» میخوانیم طبقهی جنگجویان برای خود آموزشگاههای رزمی تخصصیای داشته که «ارتشتارستان» نامیده میشده است. این مراکز کتابهای درسیای هم دربارهی هنر جنگیدن مینوشتهاند که بخشهایی از آنها باقی مانده است. نمونهای از این نوشتهها متن گمشدهی پهلوی آییننامگ، که بخشی از آن را ابنقتیبه نقل و اینوسترانزف ترجمه کرده، دو فصل را به نبرد صحرایی اختصاص داده است. همچنین بحثی دربارهی جنگ روانی هنگام قلعهگیری وجود دارد که بسیار جالب است. بنا به این متن، وقتی شهری در محاصره قرار گرفت، باید با پخش کردن شایعه، یا پرت کردن نامههایی با تیر به درون شهر مردم را به گشودن دروازهها ترغیب کرد.
ارتشیان از یک دستگاه اخلاقی پیچیده و غنی پیروی میکردند که در دورانهای بعدی در قالب اخلاق جوانمردی به بقای خود ادامه داد و در عصر اسلامی نخست نظام عیاری و بعدتر اخلاق فتوت را پدید آورد. در دوران ساسانی از همین تعبیر جوانمردی برای اشاره به اخلاق پهلوانان استفاده میشد و چنان که از اشارههای جسته و گریختهی بازمانده برمیآید، اصول این اخلاق همان است که در شاهنامهی فردوسی به خوبی بازنموده شده است. این اخلاق زیر تأثیر آیین مهر صورتبندی میشده و عهدشناسی و پیمان نگه داشتن، دادگری و حمایت از ستمدیدگان، و دلیری و جانبازی در میدان نبرد ارکان آن بوده است.
بخشی از این نظام اخلاقی گویا ماهیت حقوقی هم پیدا کرده بود و نقض آن به کیفرهایی منتهی میشد. نمونهاش این گزارش است که اگر سرداری از میدان نبرد میگریخت، زمینها و اموالش را از او میستاندند و خودش با شمشیر اعدام میشد.[8] این از آن روست که سرداران و پهلوانان نامدار به خاطر دلیری و جسارتشان ستوده میشدند و این که ترس و ضعف از خود نشان دهند گناهی نابخشودنی به شمار میآمد. اوستای گم شده بخشی به نام «دزدسر نزدنسک» داشته که به رزمآرایی و فنون رزمی مربوط میشده است. در بخشی بازمانده از این متن میخوانیم که سردار سپاه باید در ابتدای جنگ به میدان برود و برای نبرد تن به تن هماورد بطلبد و نشانهی این کار هم برآوردنِ بانگ «مرد و مرد!» بوده است. این بدان معناست که فرماندهان ارتشهای ایرانی، بر خلاف سرداران رومی یا چینی، لزوماً آمادگی رزمی داشتهاند و در مقام نمایندهی سپاهیانشان نیرومندترینِ جنگاوران به شمار میآمدهاند.
نهاد ارتش ساسانی گذشته از تدوین یک نظام اخلاقی به نوآوریهایی در زمینهی زیباییشناسی جنگ نیز دست یافته بود. تردیدی نیست که در عصر ساسانی ایران کانون تکامل موسیقی جنگی بوده است. این را میتوان از گزارشهای رومیان و چینیانی دریافت که رزمآرایی ارتشهای ساسانی را توصیف میکنند و از حضور سازهای کوبهای و کوس و کرنا در میدان نبرد با شگفتی یاد میکنند. ساز اصلیای که آغاز جنگ را اعلام میکرد نزد اشکانیان طبل و دهل بود و همین را در سپاهیان ساسانی نیز میبینیم. تاریخنویسان رومی در شرح نبرد حران نوشتهاند که روز دومِ رزم با آوای طبلهایی چرمپوش آغاز شد که کاسههایی آهنی اطرافشان آویخته شده بود و کوبششان صدایی میان غرش تندر و نعرهی جانوران را تداعی میکرد. این سنت رزمی احتمالاً به دوران هخامنشیان باز میگردد چون مگاستنس در شرح نبرد اسکندر با چاندرهگوپتا میگوید ایشان هم از همین سازها بهره میجستند[9] و پیشتر در کتاب «تاریخ سیاسی شاهنشاهی اشکانی» نشان دادهام که چاندرهگوپتا و دولت نوظهور مائوریه میراثبر و ادامهی چند استان هخامنشی بود و خود را در بافتی یکسره ایرانی و نه هندی تعریف میکرد.[10]
ناگفته نماند که پیدایش موسیقی جنگ و استفاده از کوس و کرنای احتمالاً به دوران پیشاهخامنشی باز میگردد و هستهی اولیهاش در قبایل ایرانی کوچگرد سکا و سارمات شکل گرفته است، چون میدانیم که چینیها هم از دوران چو به بعد طبل جنگی را میشناختند و در نبردهایشان با سنت خاص خویش آن را در کنار دهلهای بزرگ برنزی به کار میبردند. معمولاً این سازها را با خون دشمنان رنگین میساختند. چنین مینماید که چینیان این سنت را از سکاها و ترکانی که جانشینشان شدند، وامگیری کرده باشند. چون کهنترین و مشهورترین نمونههای این ساز جنگی در حاشیهی ترکستان و استانهای باختری چین یافت شده که با این قبایل تماس داشتهاند.
سیستم جنگی ساسانیان در تدوین یک تاریخ اساطیری جنگ نیز به کامیابی درخشانی دست یافته بود. چنین مینماید که در این دوران داستان سه پسر فریدون هستهی مرکزی روایتهای اساطیری توجیهکنندهی جنگ بوده باشد. کمابیش به همان ترتیبی که بعدتر با نیرومندتر شدنِ قبایل ترک و هجومشان به ایرانزمین پهلوانان اوستایی مانند سیاوش و آرش اهمیت و برجستگی یافتند و نبرد با ترکان تا عصر فردوسی در قالب کینخواهی از خون سیاوش صورتبندی میشد.
دادهها نشان میدهد که انگار در عصر ساسانی روایت فریدون و سه پسرش شهرت بیشتری داشته و ایرانیان جنگ با روم را ادامهی نبردهای کینخواهی ایرج از سلم و جنگ با ترکان در مرزهای شرقی را انتقامجویی از تور میدانستند. علاوه بر این به همان شکلی که جنگ با هونها و هپتالیها و ترکان در قالب کینخواهی از مرگ سیاوش صورتبندی میشد، جنگ با روم را نیز انگار دنبالهی کینخواهی از مرگ دارا به دست اسکندر قلمداد میکردهاند. این دستگاه اساطیری توجیهکنندهی جنگ در شاهنامه باقی مانده است. زمانی که در دوران شاپور دوم رومیان در دو جنگ تهاجمی پیاپی از ایرانیان شکست میخورند و هراسان میشوند، برانوش که تازه بر تخت نشسته پیکی با این پیام نزد شاپور میفرستد که:[11]
تو دانی که تاراج و خون ریختن چه با بیگنه مردم آویختن
مهان سرافراز دارند شوم چه با شهر ایران چه با مرز روم
گر این کین ز ایرج بُدست از نخست منوچهر کرد آن به مردی درست
تن سلم از آن کین کنون خاک شد هم از تور روی زمین پاک شد
وگر کین داراست اسکندری که نو شد به روم اندرون داوری
مر او را دو دستور بد کشته بود و دیگر کزو بخت برگشته بود
…گه آمد که کمتر کنی کین و خشم فرو خوابنی از گذشته دو چشم
ساماندهی معنایی جنگ در عصر ساسانی به احتمال زیاد توسط مغان انجام میپذیرفته است. یعنی چنین مینماید که با وجود آزادی ادیان و رواج کیش بودایی و مانوی و مسیحی در ایرانِ عصر ساسانی، بدنهی ارتش و رمزنگاریهای آن یکسره زرتشتی بوده باشد. این را از آنجا درمییابیم که در میان مقامهای بلندپایهی ادیان گوناگون، تنها مغان هستند که همزمان با موقعیت روحانیشان استاد هنرهای رزمی نیز محسوب میشوند. در واقع، کلیشهی مشهور راهب ـ جنگاور که به بوداییان چینی قرون میانه منسوب شده و در دوران جدید با سینمای هنگکنگ شهرتی جهانی یافته، بازسازی متأخر و تخیلیای است از نظمی که بنا به اسناد تاریخی در عصر ساسانی در ایرانزمین وجود داشته است.
دادههایی در دست داریم که نشان میدهد مغان استادانِ دامنهای گسترده از هنرها و مهارتها بودهاند. این احتمالاً مبنای این باور عمومی بوده که اگر سه مغ در کاری همدل شوند بر زور همگان چیره میشوند و اگر در زمینهای به نتیجهی مشترک برسند خردشان بر هر دروغ و خطایی غلبه خواهد کرد. به همین خاطر گویا مردمان همداستانی و همراهی سه مغ در کاری را نشانهی خردمندانه و درست و خوشفرجام بودن آن میدانستهاند.
با مرور منابعی مانند شاهنامه معلوم میشود که این «قاعدهی سه مغ» انگار خاستگاهی نظامی داشته و علاوه بر مرجعیت علمی و خرد مغان، به زورمندی و مهارتهای رزمیشان نیز دلالت میکرده است. به همان ترتیب که در عصر اشکانی سه مغ ایزدی بودنِ تبار عیسای نوزاد را در یهودیه تأیید کردند، در دوران ساسانی هم میبینیم که وقتی بهرام گور از سن خُردی گذشت و به زمان پرورش رسید، منذر سراغ سه موبد میفرستد و ایشان میآیند و مهارتها و دانشهای گوناگون را به شاهزادهی جوان میآموزند. یکیشان علوم و فنون دبیری را آموزش میدهد، دیگری فن شکار و پروردن یوزپلنگ و باز شکاری را و سومی که انگار استاد هنرهای رزمی است، مهارتهای مربوط به چوگان بازی و کمانگیری را میآموزاند.[12] این استادِ آخری گویا در این فنها چیرهدست و نامدار بوده است، چون بهرام بعدتر به خاطر آموزههای او بلندآوازه شد. در تاریخها تأکیدی هست بر این که بهرام گور به ویژه در کمانگیری سرآمدِ همگان بوده و داستان هنرنماییهایش با تیر و کمان به هنگام شکار چندان بلندآوازهاش کرده بود که هم لقبش را تعیین کرد و هم فردوسی را واداشت تا ششصد سال پس از درگذشت وی فصلی به نسبت مفصل از شاهنامه را به یادکرد از مهارت او در کمانگیری اختصاص دهد.[13] از این رو، برداشت عمومی و رایجی که نهاد مغان و ارتشتاران را به کلی جدا میداند و مهارتهای رزمی و دینی را دو شاخهی واگرا میپندارد احتمالاً نادرست است.
این را میدانیم که بدنهی ارتش ساسانی از مردم عادی تشکیل میشده است. یعنی چیزی شبیه به خدمت نظام وظیفه برای طبقات بالا وجود داشت، طوری که نوشتهاند وقتی خانوادهای صاحب پسر میشد موظف میشد فنون جنگاوری و استفاده از سلاح را به او بیاموزند تا بعد از رسیدن به سن بلوغ به دربار برود و نام خود را در دفتری ثبت کند و به عنوان جنگاور حقوق بگیرد. البته این روال قاعدتاً در میان طبقات ارتشی رواج داشته و کشاورزان و صنعتگران را شامل نمیشده است. گذشته از سپاهی که به طور منظم از طرف دهگانان بسیج میشد، یک ارتش دایمی در مرزها حضور داشت که علاوه بر حقوق منظم تیولی هم به پاداش دریافت میکرد.
ارتش در مناطق مرزی نیروهای متحد فراسوی مرزهای ایران را نیز به خدمت میگرفت. این نیروها به قبایلی سرکش تعلق داشتند و در میزان وفاداریشان به اربابانشان تردید وجود داشت. در جنوب اعراب لخمی که نمایندگان قدرت سیاسی ایران محسوب میشدند منظم و کارآمد و وفادار بودند، اما قبایل عرب دیگر اغلب سودای تاراج داشتند و نه جانفشانی. هپتالیها که از شرق و شمال به خدمت گرفته میشدند به همین ترتیب برای سرکشی استعدادی داشتند. این نیروهای اخیر بیشتر سواره بودند و در رستههایی هزار نفره مثل اسواران ساسانی آرایش مییافتند.[14]
سازمان ارتش ساسانی یک سیستم پیچیدهی توسعهیافته و به شدت سامانیافته بود که نقشها و موقعیتهای تخصصیِ تعریفشده و پرشماری را در خود میگنجاند. دیوانسالاری ارتش و ثبت نام سربازان و پرداخت حقوقشان بر عهدهی ادارهای بوده که رئیساش «دبیربد سپاه» خوانده میشده است.[15] دستگاه قضایی خاصی هم با انضباط شدیدتر از سایر طبقات در میان سپاهیان حاکم بوده که قاضیانش «سپاه دادور» نامیده میشدند و همیشه در سفرهای جنگی چند تن از آنها به همراه سپاهیان گسیل میشد.[16] منصب دیگر «اندیمانکاران سالار» بود که گویا ریاست تشریفات و رژههای ارتش را بر عهده داشت. در نبشتهی کعبهی زرتشت کسی با لقب «شپشیزاز» (یعنی دارندهی شمشیر آخته) هست که گویا سلاحدار شاه بوده و این نیز قاعدتاً منصبی ارتشی محسوب میشده است، چون در نوشتههای فاستوس بیزانسی چنین اشارهای دیده میشود.[17]
یکی از مقامهای نظامی بلندپایهی دیگر را در توصیف تئوفیلاکتوس از دربار ایران باز مییابیم. او اشاره کرده که افتخار نهادن تاج بر سر شاهنشاه ساسانی بر عهدهی کسی بود که ارتبیدس نامیده میشد و این احتمالاً تحریفی از لقب ارگبد بوده است. ارگبد منصبی والا در ارتش اشکانی بود اما در دوران ساسانی اهمیتی بیشتر یافت، چون خودِ اردشیر بابکان نخست ارگبد شهر دارابگرد بود. منصب یادشده در عصر ساسانی به تدریج از محتوای نظامی خالی شد و موقعیتی تشریفاتی و درباری پیدا کرد. با این همه، مرتبهی آن والاتر گشت طوری که نرسی در نبشتهی پایکولی نام ارگبذ را پیش از بیدخش و شاهزادگان آورده است. در نبشتهی کعبهی زرتشت به منصب دزبدی هم اشاره شده که یعنی فرماندهی دژ و مقامی فروپایهتر از ارگبذ است.
مقام مهم دیگری که پیشینهاش به ابتدای عصر هخامنشی باز میگشته، هزاربد است که همان هزارَهپَتیش در منابع پارسی باستان است و در ابتدای کار رئیس هزار نگهبان شخصی شاه بوده است. بر مهر ویستخم، که سپاهبد کوست غربی بوده، لقب هزاربد هم دیده میشود و گویا به خاطر خطر حملهی رومیان و اهمیت مرزبان این جبهه بوده که منصب هزاربدی را به او داده بودهاند. منصب هزاربدی در دوران یزدگرد دوم تا مرتبهی وزیر بزرگ ارتقا یافت طوری که مهرنرسه، که نخستوزیر یزدگرد بود، در منابع ارمنی با لقب «هزارپت ایران و انیران» نواخته شده و خود نیز در نامهای به ارمنیان خود را «وزرگ فرمذار ایران و انیران» معرفی میکند.
شاه خود نیز همیشه در نبردها شرکت میکرده و بر تختی بزرگ مینشسته و گروهی از نگهبانان که فرماندهشان «پشتیگیان سالار» نام داشته حفاظت از او را بر عهده داشته است. در «بُندهشن» همین لقب را به صورت «کستیگبان سالار» ثبت کردهاند. همچنین این اشاره را داریم که رئیس گارد سلطنتی را «پوشتیهگبانسالار» مینامیدند و این احتمالاً همان لقبی است که در «بُندهشن» ثبت شده است.
همواره در نبردها مغی بلندمرتبه و آتشدانی پر از آتش مقدس با شاه همراه بوده است. شاه، با وجود حضور در جنگها، اغلب مواقع فرماندهی نهایی سپاهیان نبود و این مقام در اختیار کسی بود که ارتشتارانسالار نامیده میشد و این امر تمایز میان سیستم سیاسی و نظامی در ایران را تأیید میکند. در میان کسانی که منصب ارتشتارانسالار را به دست داشتند به نامهای مشهوری مثل زرمهر سوخرا و شاپور رازی و سیاوش برمیخوریم که از نظر قدرت و نفوذ سیاسی جایگاهی بلندمرتبه داشتهاند و در جریان سیر تاریخ ایران نقشی تأثیرگذار ایفا کردهاند. پروکوپیوس میگوید سیاوش اولین و آخرین کسی بود که مقام ارتشتارانسالار را داشت و این منصب پس از او از میان رفت. او دربارهی پیشینهی منصب سیاوش اشتباه میکند، چون این نام در کارنامهی اردشیر بابکان آمده است. اما این لقب گویا بعد از عصر قباد با ایرانسپاهبد یکی شده باشد، چون دیگر ارتشتارانسالار را در منابع ایرانی نمیبینیم و به جایش ایرانسپاهبد داریم.
این مقام آشکارا به ریاست سپاهبدها اشاره میکند که خود مقامی والا در سلسلهمراتب نظامی بوده و تا عصر خسرو انوشیروان به لقب هر یک از چهار مرزبان بزرگ ایرانشهر تبدیل میشود. با این همه، نکتهی پرسشبرانگیز در نبشتهی شاپور اول در کعبه زرتشت آن است که در اینجا لقب سپاهبدی دیده نمیشود. در حالی که قبل و بعد از این شاه چنین منصبی وجود دارد و بلندمرتبه هم هست. پس در بیشتر دورهها ریاست طبقهی جنگاوران بر عهدهی ایرانسپاهبد بود که در دوران قباد به چهار منصب سپاهبدی تقسیم شد و رهبریشان بر عهدهی ارتشتارانسالار قرار گرفت.
ارتش، گذشته از این مقامهای مدیریتی، از بدنهای رزمی تشکیل میشد. واحد بزرگی از نیروی جنگی که امروز نیروهای مسلح خوانده میشود و زیر فرمان ارتشبد قرار دارد، در روزگار ساسانیان گُند خوانده میشده و فرماندهاش «گندسالار» بوده که گاه نامش به صورت «گندسردل» و «گندلسر» نیز تحریف میشده است. هر گند به چندین «دْرَفش» و هر درفش به چندین «وَشت» تفسیم میشده است که به ترتیب با سپاه و هنگ و گردانِ امروزِ ما همسان هستند.
چنین مینماید که پادگانهای فراوانی در بخشهای مختلف کشور و به ویژه در نزدیکی مرزها وجود داشته باشد و در هر یک گردانهایی مشتمل بر هزار اسوار زرهپوش مستقر شده باشند. زاخاریاس موتیلنهای از پادگانی با هفتصد سوار زرهپوش پارسی یاد میکند.[18] طبری هم در شرح جریان فتوحات اعراب میگوید که یزدگرد با رسیدن به خراسان هزار اسوار مروی را به همراه برداشت تا از گزند ترکان در امان باشد. پروکوپیوس هم از دژ سیساورانون[19] در نزدیکی نصیبین و هشتصد اسوار زرهپوشِ مقیم آنجا یاد میکند.[20] به این سیاهه میتوان گسیل هزار اسوار زندانی به یمن را نیز افزود که انوشیروان دادگر برای راندن حبشیها گناهشان را بخشود و از بند رهایشان کرد و فرماندهیشان را به وهرز دیلمی سپرد.
بیشک این سازماندهی نیروهای نظامی نخبه در امپراتوری روم نیز مورد وامگیری و تقلید واقع شده و ردپاهایی از وامگیری مستقیم این فنون رزمی در تاریخهای رومی باقی مانده است. مثلاً پروکوپیوس در همان جایی که از غلبهی بیزانسیها بر دژ سیساورانون یاد میکند، شرح میدهد که هشتصد اسوار زرهپوش ساکن آنجا به اسارت گرفته شدند، اما مورد بدرفتاری واقع نشدند و با شرایطی مناسب به کنستانتینوپل و بعدتر ایتالیا منتقلشان کردند تا با گتها بجنگند.[21] نویسندگانی که مسیر این وامگیری را واژگونه فرض کردهاند و گمان بردهاند که ساسانیان این شیوه را از رومیان تقلید کردهاند، هم از نابرابری قدرت ارتشها و ناهمترازی سامانیافتگیشان در دو قلمرو غفلت کردهاند و هم پیشینهی بسیار دیرینهی این سازماندهی نظامی در ایران را نادیده انگاشتهاند. در واقع، تقسیم ارتش به واحدهای هزار نفره از دوران کوروش بزرگ در ایرانزمین رواج داشت و آناباسیسِ گزنوفون نشان میدهد که پادگانهای مشابهی از میانهی عصر هخامنشی به شکلی نهادینهشده در ایرانزمین مستقر بودهاند، و این دورانی است که هنوز رومیان در دهکدههایی ابتدایی میزیستند و نشانی از دولت و ارتشِ تخصصیافته در میانشان ظهور نیافته بود.
در عین حال، ایران کشوری نظامیگرا محسوب نمیشد. هم جمعیت ایران نسبت به چین و روم بسیار کمتر بود و هم شمار کل اعضای طبقهی جنگاوران از دو قلمرو همسایه بسیار کمتر بود. در دوران ساسانی به احتمال زیاد جمعیت ایرانزمین بین ده تا دوازده میلیون نفر نوسان میکرده و این حدی جمعیتی بود که در سراسر دوران پیشامدرن تا اواخر عصر ناصری در همین حدود باقی مانده بود. این در حالی است که جمعیت روم و چین به حدود پنجاه میلیون تن بالغ میشد. البته نظم سیاسی و سیطرهی دولت روم و چین بر این جمعیت بزرگ بسیار شکننده و ناپایدار بود و شاید به خاطر همین بزرگیِ جمعیت اغلب با جنگ داخلی در این سرزمینها سر و کار داریم. اما به هر صورت حجم کلی جمعیت و بزرگی ارتشهای بسیجشده در روم و چین بسیار فراتر از ابعاد ایرانزمین بود. از همین جا معلوم میشود که چیرگی پیاپی ارتشهای ساسانی بر رومیان و پایداری موفقشان در مرزهای شرقی در برابر هونها به کیفیت این ارتشها و فناوری پیشرفتهتر و پیچیدگی افزونترِ هنرهای رزمیشان مربوط میشده است، و نه بزرگی عددیشان.
شمار سربازانی را که شاهنشاه ساسانی در اختیار داشت پنجاه هزار تن دانستهاند. این رقم را ویدنگرن بر مبنای گزارشی از پروکوپیوس به دست داده که میگوید قباد در هنگامهی نبرد با رومیان چهل هزار تن سرباز زیر فرمان داشت و بعدتر ده هزار تن دیگر را نیز بدان افزود. شیپمان معتقد است که استعداد نظامی ایران عصر اشکانی هم در همین حدود و برابر با پنجاه هزار تن بوده است.[22] در این میان، گزارش آمیانوس مارکلینوس را هم داریم که میگوید لشکریان شاپور هنگام محاصرهی «آمد» به صد هزار تن بالغ میشدند، هر چند احتمالاً بخشی از این جمعیت به ارتش متحد هپتالیان مربوط میشده است.
طبری این اشاره را دارد که ارتشِ زیر فرمان بهرام چوبین، که در زمان هرمز چهارم به سال 589 م. به جنگ ترکان رفت، به هفتاد هزار تن بالغ میشد و شاه پیش از حرکت از ایشان سان دید. هر چند مسعودی بزرگیِ این سپاه را تنها دوازده هزار تن میداند اما بعید نیست در کم نمودن آن اغراقی کرده باشد، چرا که شمار سپاهیان ترک را به رقم باورنکردنیِ چهارصد هزار تن رسانده و معلوم است که میخواسته جلوهی پیروزی بهرام بر شمار بیشتری از ترکان را بستاید.[23] ابن اثیر هم بزرگی ارتش ایران در جنگ نهاوند (642 م.) را پنجاه تا صد و پنجاه هزار تن برآورد کرده است.[24] در «تاریخ دودمان سوئی» شمار سربازان مستقر در تیسفون را بیست هزار نفر تخمین میزند.[25]
تردیدی نیست که تاریخنویسان دوران اسلامی در ثبت شمار سپاهیان ساسانیای که در نبردها برابر مسلمانان صفآرایی میکردهاند، اغراق فراوان به کار بستهاند و این بخشی از سنت رجزخوانی و نقل روایتهای حماسی تازیان بوده که در دوران جاهلیت هم رواج داشته است. برخی از پژوهشگران معاصر این اغراق را در حدی دانستهاند که میگویند بخش مهمی از این اعداد مضرب صدی از شمار واقعی هستند![26]
با جمع بستن همهی این دادهها میتوان به این نتیجه رسید که ارتش متحرک و مرکزی ساسانیان بین پنجاه تا صد هزار تن سرباز داشته و این از نظر اندازه حدود یک چهارم نیروی نظامی چینیان و رومیان است. با این تفاوت که ارتشهای رومی و چینی در عصر ساسانی اغلب به جنگ با هم مشغول بودهاند و گذشته از چند مقطع تاریخی زودگذر به شکلی متحد زیر فرمان دولتی گسترده نمیجنگیدهاند، در حالی که ارتش ایرانی در آرامشی داخلی و غیاب نسبیِ کشمکش و جنگ داخلی به سازمانیافتگی و انسجام درونی چشمگیریِ دست یافته بود و کل این جمعیت در شرایط خطر به حرکت درمیآمد و در یک جبهه میجنگید.
واحدهایی نخبه با خویشکاری خاص هم در ارتش ساسانی وجود داشته است. یکی از رستههای تخصصیافتهی سربازان همان دستهی رزمیای است که گارد جاویدان خوانده میشود. اعضای این سپاه از ده هزار تن از نخبهترین سربازان ایرانی تشکیل میشدند که در سراسر تاریخ هزار سالهی ایران پیش از اسلام حضوری مؤثر و تعیینکننده داشتند. این سپاهیان در دوران هخامنشی «اَنوشتیَه» (یعنی نگهبان) نامیده میشدند و به خاطر بدفهمی یونانیان و شباهت این کلمه به اَنوشیَه (انوش، نامیرا) به گارد جاویدان شهرت یافتهاند. در دوران ساسانی فرماندهی سپاه جاویدان «ورثرگنیگان خوذای» نام داشت که یعنی فرماندهی (خوذای) شکستناپذیران (ورثرگنَه/ ورثرغنه)[27] و دینوری آن را به المسمیه ترجمه کرده است. فرماندهی این رسته با توجه به لقبِ اخیر گاه وَرثَرَغنیگهان خواذای نامیده میشده است. همچنین از رستهای به نام جانسپاران (گیاناوسپاران) خبر داریم که به خاطر بیباکیشان و شتافتنشان به استقبال مرگ شهرت داشتهاند و فرماندهشان «جاناوسپار سالار» خوانده میشده است.[28] نام و نشان این گروه کمابیش همان است که پس از هزار سال همچنان در قالب سپاه «جاننثاران» در قلمرو عثمانی آن را باز مییابیم.
یک شکل دیگر از ردهبندی سربازان به خاستگاه جغرافیایی و قومیتشان مربوط میشد. سربازان ایرانی در دوران ساسانی همچون رسمی که در دوران هخامنشی بنیان نهاده شده بود، زیر پرچم استان خویش میجنگیدند و به خاطر قومیت خویش از بقیه متمایز بودند. به این ترتیب سربازان ارمنی، که فرماندهشان اسپبذ لقب داشت، به خاطر نظم و ارزش جنگیشان شهرت داشتند و سیستانیها به خاطر دلیریشان بلندآوازه بودند.[29] دیلمیها هم که پیادهنظام نیرومندی داشتند و در صفهای به هم فشرده با شمشیر و خنجر و سپرهای بلند میجنگیدند شهرتی داشتند. دیلمیها را یونانیان با نام «دیلیمنیتای» () میشناختند و از مهارتشان در نبرد بر صخرهها و کوهها بسیار تعریف کردهاند.[30]
سازمانیافتگی سربازان بر اساس استانها به معنای محلی بودنِ نیروهای نظامی نبوده است و سربازان هر استان برای نبرد در هر استان دیگری گسیل میشدهاند. شاهدی که تمرکز مدیریتی حاکم بر این ارتشِ برساخته از تیرههای گوناگون را نشان میدهد، در نوشتار اِلیشه یافت میشود که راهبی ارمنی از اواخر قرن ششم میلادی بوده است. او گزارشی از شورش ارمنیان و سرکوبشان به دست ارتش ساسانی به سال 451 م. را نوشته و ادعا کرده که خود همچون شاهدی عینی در هنگامه حضور داشته است.[31] الیشه میگوید که در این نبرد مهرنرسه بسیج سپاهیان ساسانی را بر عهده داشت و سربازانی از مناطق گوناگون را به زیر پرچم فرا خواند که در میانشان مردم اَپَرشهر (نیشابور)، هرات و گیل به شمار بودند.[32] مهرنرسه در نبرد با ارمنیان خود رزمآرایی را بر عهده داشت و در قلب سپاه با پیلهای جنگی جای گرفت و در هر بال راست و چپِ ارتشاش سه هزار سرباز را جای داد و هر رسته را با پرچم و درفشی متمایز ساخت.[33] بنابراین سربازانی که رستهها و درفشهایی متمایز داشته و بنا به استانِ خاستگاهشان هویت مییافتهاند، در نبردها دوشادوش همقطارانشان از استانهایی دیگر به نبرد میپرداختند و در فواصلی دوردست (مثل هرات تا ارمنستان) گسیل میشدهاند. سربازان، علاوه بر درفشی که تعلقشان به استانی یا خاندانی از بزرگان را نشان میداد، زیر یک درفش ملی میجنگیدند که درفش کاویانی خوانده میشد و نشان شاهنشاه ساسانی و کشور ایران محسوب میشد. در شاهنامه میخوانیم که درفش شاهنشاه بنفش است و احتمالاً از این کلمه رنگ ارغوانی را در نظر دارد که رنگ سلطنتی کوروش و شاهنشاهان هخامنشی نیز بوده است.
در اواسط عصر ساسانی این سامان یکپارچهی ارتش دستخوش دگرگونی شد. گفتهاند که این امر وامگیری از نظمی بوده که دیوکلتیان در روم بنیان نهاد. با این تفاوت که نظم چهار امپراتوری دیوکلتیانی به خاطر غیاب نهاد سیاست و یکی بودناش با نهاد نظامی به جنگ داخلی ختم شد، اما در ایرانزمین تا دیرزمانی چنین آفتی بروز نکرد. منابع گوناگون شرح دادهاند که به فرمان انوشیروان دادگر مقام ایران سپاهبد که فرماندهی کل قوای ایران بود از میان رفت و این منصب را بر مبنایی جغرافیایی میان چهار سپاهبد تقسیم شد.
کریستنسن با مرور این دادهها به این نتیجه رسید که چنین امری به واقع رخ داده و انوشیروان فرماندهی نظامی کشور را چهارپاره ساخته است، و بیشتر تاریخنویسان معاصر نیز همین برداشت را کمابیش پذیرفتهاند.[34] در این میان تنها فیلیپ ژینیو این برداشت را رد کرده و آن را ابداعی ادبی و روایتی داستانی میدانست که ارزش تاریخی ندارد.[35] اما بعد از کشف مهر سپهبد نیمروز و انتشار آثار مهم گیزلن در این زمینه حتا ژینیو هم اجرای چنین قاعدهای در عصر انوشیروان را پذیرفت.[36]
طبری نامهای را که انوشیروان به سپاهبد آذربایجان نوشته آورده، که از آن میتوان حد و مرز این کوست را دریافت. طبری میگوید نام دریافتکنندهی این نامه «واری پسر نخیرجان پادوسبان آذربایجان و ارمنیه و توابع و دنباوند و طبرستان و توابع» بوده است. به این ترتیب، کوست آذربایجان به ایران غربی محدود نمیشده و سراسر شمال ایران از ارمنستان تا طبرستان را در بر میگرفته است.[37] در واقع اگر قلمرو ایران دوران ساسانی را در نظر بیاوریم، در مییابیم که طبرستان در میانهی قلمرو ساسانی قرار میگرفته است. چون خراسان بزرگ و سغد و خوارزم و ترکستان و تخارستان استانهایی ایرانی بودهاند و کوست خراسان را تشکیل میدادهاند، و این ترتیب گسترش شرقی کشور ایران بسیار بیش از امروز بوده و بر خلاف زمان حاضر طبرستان جایی در ایران شرقی محسوب نمیشده، بلکه حد ایران غربی در مرکز ایران به شمار میآمده است. طبری میگوید انوشیروان استانهایی را که در اثر آشوب مزدکیان کوس خودسری مینواختند بار دیگر در قلمرو سیاسی ایران تثبیت کرد و این چنین فهرستشان کرده است: سند و بست و رخج و زابلستان و تخارستان و دهستان و کابلستان.[38] پس حد جنوبی ایرانزمین هم بیشتر بوده و کل شبهجزیرهی عربستان و شمال هند را در بر میگرفته است، چون طبری یمن را هم بخشی از کوست نیمروز میداند.[39]
چنین مینماید که سپاهبدان چهار کوستِ ایران در عصر انوشیروان پهلوانانی بودهاند که به خاندانهای بزرگ پارتی تعلق نداشتند، و شاید این نظام تازه را بتوان در راستای تلاش انوشیروان برای بازسازی ارتش حرفهای ملی ارزیابی کرد. با این همه، اقتدار نظامی دودمانهای پارتی همچنان برقرار بود و بیشک بدنهی سپاهیانی که در هر کوست زیر فرمان سپاهبد شاهنشاه میجنگیدند، همچنان توسط این خاندانها بسیج و مسلح میشدند.
مهمترین نشانهی دوام و بقای این خاندانها شورشهایی است که صد سال آخر عصر ساسانی را در خود غرقه ميسازد و نشانهاش سرکشی خاندانهای پارتی در برابر دودمان ساسانی است. در دوران هرمز چهارم بهرام چوبین از خاندان مهران و در دوران جانشینش خسروپرویز شورش گستهم از خاندان اسپهبدان نه تنها رهبرانی پارتی را در میانهی میدان جای داد، که برای نخستین بار دربارهی مشروعیت خاندان ساسانی بر تاجوتخت چون و چراهایی را پیش کشید. هر دوِ این شورشها در کوست خراسان و آدوربادگان ریشه داشت و بنابراین میتوان شمال و شرق ایران را لبهی مقاومت خاندانهای پارتی در برابر نوسازی دولت به دست انوشیروان دانست. این ناحیه یعنی ماد و خراسان همان جایی بود که اقتدار خاندانهای پارتی در آن بیشینه بود و نظم کهن عصر اشکانی همچنان در آن استیلا داشت.[40]
ریکا گیزلن در 2000 و 2001 م. یافتههای خود دربارهی یازده مُهر از هشت تن از ردهی چهار سپاهبد ــ و همچنین دو مهر دیگر از دو اسپهبد ــ را منتشر کرد، که همگی به عصر انوشیروان به بعد تعلق دارند. به این ترتیب، اثبات شد که نوسازی سپاه و تقسیم آن به چهار بخش به راستی در دوران انوشیروان رخ داده است.[41] پورشریعتی به این نکته اشاره کرده که برخی از این سپاهبدها لقب پارسیگ و برخی دیگر لقب پهلو دارند و آنها را به ترتیب به خاندان ساسانی و خاندانهای پارتی مربوط دانسته است و از آنجا اتحاد و تعادل قوای نظامی میان دربار و خاندانهای بزرگ پارتی را نتیجه گرفته است.[42]
نامهای حکشده بر مهرها عبارتاند از:[43]
مهر ا ـ الف، «چیهر بورزین… ایرانسپاهبد بخش شرق (کوست خوراسان)»، از دورهی خسرو انوشیروان؛
مهر ا ـ ب، «دادبورزمهر، اسپبد پارتی… ایرانسپاهبد بخش شرق (کوست خوراسان)»، از دورهی هرمز چهارم؛
مهر 2 ـ الف، «وهرام… آدورماه… ایرانسپاهبد بخش جنوبی (کوست نیمروز)»، از دورهی خسرو؛
مهر 2 ـ ب، «وهرام… آدورماه… ایرانسپاهبد بخش جنوبی (کوست نیمروز)»، از دورهی هرمز چهارم؛
مهر 2 ـ پ، «وِهشاپور، اسپبد پارسی،… ایرانسپاهبد بخش جنوبی (کوست نیمروز)»؛
مهر 2 ـ ت ـ 1، «پیراگ شهروراز،… ایرانسپاهبد بخش جنوبی (کوست نیمروز)»، از دورهی خسرو؛
مهر 2 ـ ت ـ 2، «پیراگ شهروراز ایرانسپاهبد بخش جنوبی (کوست نیمروز)، [از خاندان] مهران»، از دورهی خسرو؛
مهر 3 ـ الف، «ویستخم، هزاربد… ایرانسپاهبد بخش غربی (کوست خوراران)»، از پادشاهی خسرو؛
مهر 3 ـ ب، «ویستخم هزاربد… ایرانسپاهبد بخش غربی (کوست خوربران)»، از دورهی هرمزد؛
مهر 4 ـ آ، «گورگون [ازخاندان] مهران… ایرانسپاهبد بخش شمالی(کوست آدوربادگان)»، از دورهی خسرو؛
مهر 4 ـ ب، «سدهوش [از خاندان] مهران…. ایرانسپاهبد بخش شمالی (کوست آدوربادگان)»، از دورهی خسرو.
اگر این فهرست را با نام و نشان رهبران خاندانهای بزرگ مقایسه کنیم درمییابیم که همچنان رهبری دستگاه نظامی کشور در دست سرکردههای خاندانهای بزرگ قدیمی باقی بوده که تبار بیشترشان مانند ویستهم و سدهوش و شهروراز به طبقهي حاکم دوران اشکانی میرسد و از این رو، سیستم ارتشی ایران را باید یک نظام اجتماعی بسیار پایدار و پیوسته در نظر گرفته که ساخت خاندانیاش از دستکم در دوران اشکانی و ساسانی به مدت هزار سال دوام داشته و چه بسا که ریشههایش به دوران هخامنشی نیز بازگردد، چنانکه نظم سازمانی و پیچیدگی فناورانهاش بیشک در این دوران ریشه داشته است.
- آلتهایم، 1393: 34. ↑
- آلتهایم، 1393: 48 ـ 49. ↑
- آلتهایم، 1393: 275 ـ 279. ↑
- آلتهایم، 1393: 140. ↑
- آلتهایم، 1393: 141. ↑
- آلتهایم، 1393: 141. ↑
- Shahbazi, 1991a: 489 – 499. ↑
- Elishe, 1982: 167 – 168. ↑
- Agathias, 3.25. ↑
- وکیلی، ۱۳۹۳: بخش دوم، گفتار دوم. ↑
- شاهنامهی خالقیمطلق، 1388، ج.6: 328 ـ 329. ↑
- شاهنامهی خالقیمطلق، 1388، ج.6: 369. ↑
- شاهنامهی خالقیمطلق، 1388، ج.6: 372 ـ 377. ↑
- Procopius, 1.8.13. ↑
- نفیسی، 1383: 289. ↑
- راوندی، 2536، ج.1: 684. ↑
- لوکونین، 1377: 106. ↑
- Zacharias, 96. ↑
- Sisauranon ↑
- Procopius, Wars, II.19.3. ↑
- Procopius, Wars, II.19.24 – 25; II.28. ↑
- شیپمان، 1384: 113. ↑
- مسعودی، 2536، ج.1: 266. ↑
- شیپمان، 1384: 114. ↑
- لیان، 1386: 69. ↑
- Kennedy, 2001: 1 – 18. ↑
- کریستنسن، 1377: 296 ـ 297. ↑
- کریستنسن، 1377: 297. ↑
- شاپورشهبازی، 1375: 32. ↑
- Agathias, 3. 17; 3. 38. ↑
- Elishe, 1982. ↑
- Elishe, 1982: 167. ↑
- Elishe, 1982: 168. ↑
- Gnoli, 1985: 265 – 270. ↑
- Gignoux, 1984: 555 – 572. ↑
- Ginoux, 1991: 65 – 69. ↑
- طبری، 1362، ج.2: 645. ↑
- طبری، 1362، ج.2: 646 ـ 647. ↑
- طبری، 1362، ج.2: 646. ↑
- Toumanoff, 1963: 39. ↑
- Gyselen, 2001: 447 – 459; Gyselen, 2000: 213 – 220. ↑
- Pourshariati, 2008: 2.5.3. ↑
- Gyselen, 2001: 35 – 45. ↑
ادامه مطلب: بخش چهارم: دستگاه سیاسی – گفتار ششم: جنگ – دوم: کارکرد ارتش ساسانی