بخش چهارم: دستگاه سیاسی
گفتار ششم: جنگ
دورهی نخست: عصر تاسیس
در آغازگاه عصر ساسانی رومیان، که به اغتشاش سیاسی در ایرانزمین پی برده بودند، به سوی ایران لشکر کشیدند. یعنی درگیریهای ایران و روم در عصر اردشیر بابکان با حرکت تهاجمی رومیان آغاز شد. ناگفته نماند که روم در دوران گذار سلسلهی اشکانی به ساسانی زیر فرمان یکی از معدود امپراتوران لایق و جنگاور رومی قرار داشت و از دورانی نادر از آرامش و امنیت بهره برده بود؛ یعنی، به تعبیری نخستین جنگ میان ساسانیان و رومیان را باید به زمانی مربوط دانست که ایرانیان در آشفتهترین وضعیت و رومیان در نیرومندترین موقعیت قرار داشتند.
در سال 232 م. امپراتور الکساندر سوروس که از مدتی پیش سپاهی بزرگ را برای حمله به ایران مجهز ساخته بود، به انتاکیه رفته و از آنجا نیروهایش را در قالب دو ارتش بزرگ به سوی تیسفون به حرکت درآورد و همزمان ارتش دیگری را به ارمنستان فرستاد و این بدان خاطر بود که تیرداد دوم ارمنی را مانند همدستی در کنار خود داشت.[1] اما این هجوم گسترده با راهبرد هوشمندانهی ایرانیان به شکستی بزرگ تبدیل شد. ایرانیان از برابر ارتش نخست عقب نشستند، اما ارتش دومی را که بخش عمدهی تدارکات را حمل میکرد مورد حمله قرار دادند و به کلی از میان بردند.[2] به این ترتیب، امپراتور و ارتش پیشرو در نزدیکی تیسفون به تله افتادند.
ایرانیان در همان هنگام به سال 232 م. در سوریه نیز آتشی برافروختند. به شکلی که لژیون مستقر در این منطقه سر به شورش برداشت و سرداری به نام تاورینوس[3] را، که گویا هوادار ایران بود، به مقام امپراتور انتخاب کرد. الکساندر سوروس که بخش عمدهی نیروهای خود را از دست داده بود، ناگزیر شد به سوریه برود و با این مدعی تازه رویارو شود. نیروهای او در نهایت موفق شدند بر تاورینوس غلبه کنند و این امپراتور غاصب در هنگامی که برای پناهنده شدن به ایرانیان میکوشید از فرات بگذرد، در این رود غرق شد،[4] یا دستکم تبلیغات دولت روم چنین ادعایی میکند.
دلیل مشکوک نمودن گزارشها دربارهی شکست و مرگ تاورینوس آن است که گویی در اینجا اغراق و دروغی در گزارشهای رومیان راه یافته باشد. این را میدانیم که الکساندر سوروس پس از غلبه بر تاورینوس به سرعت به روم بازگشت و جشن پیروزی مفصلی برای خود ترتیب داد. آشکارا سادهلوحانه است اگر مانند برخی از تاریخنویسان معاصر بر مبنای تبلیغات نظامی رومیان دربارهی نتیجهی این جنگ داوری کنیم. چون دادهها نشان میدهد که دو شاخهی جنوبی سپاهیان روم از دستیابی به اهداف خویش درماندند و شاخهی شمالی هم تنها به خاطر این که ارمنیها در برابر سپاه اردشیر مقاومت میکردند، بویی از پیروزی به مشامش رسید، بیآنکه بتواند تلفاتی به دشمن وارد آورد.[5] در نهایت، ارتشی که راهی ارمنستان شده بود نیز شکستهای پیاپی خورد و ناگزیر به بازگشت شد، اما همچنان در راه بازگشت هم مورد حمله قرار میگرفت و تلفاتی چشمگیر را تحمل کرد.[6]
یعنی الکساندر با بازماندگان سپاهیانی شکستخورده به رم بازگشته و ادعا کرده بود که بر ایرانیان پیروزی بزرگی به دست آورده است. چنین مینماید که پیروزیاش بر لژیونهای رومیِ شورشی مستقر در سوریه محور اصلی تبلیغاتش بوده باشد، چون در سایر جبههها مدام از ساسانیان شکست خورده بود. حتا تاریخنویسان رومی هم دربارهی نتیجهی این جنگ شک و تردید روا داشتهاند و هرودیان میگوید که امپراتور به خاطر حملهی ژرمنها به راین و دانوب ناگزیر شد به سرعت به ایتالیا بازگردد.[7] در نهایت، بازپسگیری استانهای تسخیرشده و تثبیت مرز بین دو کشور که هدف اصلی لشکرکشی رومیان بود برآورده نشد و مرز میان دو دولت همچنان گشوده باقی ماند.[8]
در واقع، دادههای تاریخی نشان میدهد که در این نبردها ایرانیان از میدان پیروز به در آمده و شهرهای سوریه را به شکلی استوار تصرف کرده باشند. چون سه سال بعد (235 م.) وقتی الکساندر سوروس درگذشت و اردشیر بابکان به خاک روم لشکر کشید، شهرهای کرهه و نصیبین را به استواری در دست داشت.[9] حضر هم در این تاریخ در دست ایرانیان بود و از دشمنیِ پیشین خود با اردشیر بابکان دست کشیده بود. شواهدی هست که گویا این شهر دیرتر از بقیه و به دست اردشیر و پسرش شاپور پس از عقبگرد رومیان فتح شده باشد.[10] یعنی انگار لشکرکشی رومیان باعث شده بود شهرهای سوریه وفاداریشان به خاندان اشکانی را نادیده بگیرند و باز به دولت ایران پناه بیاورند و با یاری سپاهیان اردشیر هجوم رومیان را پس بزنند. تنها ارمنستان بود که تا چند سالی زیر فرمان شاهزادگان اشکانیای که هنوز استیلای ساسانیان را نپذیرفته بودند همچنان مستقل و سرکش مینمود.
در این میان، موقعیت شهر حضر بسیار اهمیت داشت. این شهر در دوران اشکانی بخشی استوار و پیوسته به دولت ایران بود و چند بار در برابر حملهی رومیان سرسختانه مقاومت کرده بود که مهمتریناش رویارویی حماسی ساکنان شهر با ارتش عظیم امپراتور ترایانوس در 117 م. و سپتیموس سوروس در 193 و 197 م. بود. تثبیت چیرگی اردشیر بر این منطقه از دوراندیشی او حکایت میکرد، چون مسیر آبی اصلیای که موازی با راه زمینی ابریشم خاور و باختر را به هم پیوند میداد از خلیج پارس میگذشت و ایرانی ماندنِ دو سوی این خلیج برای اقتصاد ایرانشهر اهمیتی چشمگیر داشت.[11] اردشیر مسیر راه ابریشم را نیز زیر سلطهی خود گرفت و مراکز وابسته به روم را در آن تهدید کرد. طوری که بعد از گرفتن سپاسینوخرکس در کرانهی اروندرود آن را در مقام مرکزی بازرگانی احیا کرد و به این ترتیب باعث شد تدمر، که شهر رقیب آن بود و در اختیار رومیان قرار داشت، از رونق بیفتد.[12]
این که نخستین لشکرکشی تهاجمی رومیان به ساسانیان با چنین پاتک نیرومند و تعیینکنندهای روبهرو شد، نشانگر آن است که گذار سلسلهی اشکانی به ساسانی یک تحول دودمانی بوده و در ساخت سیاسی و نظامی کل کشور تغییر چندانی ایجاد نکرده است، وگرنه سازمانیافتگی و نظم و ترتیبی که در آن این پاتک هوشمندانه طراحی و اجرا شد فراتر از چیزی است که در یک جامعهی آشوبزده و درگیر جنگ داخلی انتظارش را داریم.
این نکته را هم باید در نظر داشت که اردشیر بابکان از همان ابتدای بر تخت نشستناش از موضع قدرت با رومیان سخن میگفت و نخستین نامهنگاریاش به امپراتور روم همان بود که ادعای ارضی بر آناتولی و آسورستان و استانهای شرقی روم را مطرح میکرد و این سرزمینها را میراث هخامنشیان قلمداد میکرد. جالب آنکه امپراتور الکساندر سوروس در جریان این نامهنگاریها آشکارا موضعی فرودستانه داشت و انگار بدنهی ادعاهای ساسانیان را میپذیرفت و با این همه با اشاره به قدرت روم میکوشید جلوی جنگ را بگیرد. این هم با وضعیت امپراتوری پیروزمند در میدان جنگ سازگاری ندارد.
از سویی، اسناد باستانی به روشنی گواهی میدهند که تقریباً همهی درگیریهای نظامی مهم ایرانیان و رومیان به پیروزی ایرانیان منتهی شده و از سوی دیگر شواهد تاریخی نشان میدهد که استانهای آسورستان و ارمنستان و بخشهایی از آناتولی برای بخش عمدهی عصر ساسانی در دست ایران قرار داشته است. با این حساب معلوم نیست بر چه مبنایی بیشتر تاریخنویسان معاصر درست پس از اشاره به این پیروزیها، نتیجهگیری کردهاند که «ولی ایرانیان نتوانستند از این پیروزیها بهرهای ببرند!».[13] در واقع، هدف از جنگ نابود کردن نیروهای دشمن و تسلط یافتن بر منابعی مانند شهرها و راههاست. در شرایطی که ساسانیان نیروهای رومی را از میان میبردهاند و شهرها را تسخیر کرده و مسیرهای تجاری را زیر کنترل میگرفتهاند، چه نوع سود دیگری قرار بوده نصیبشان شود که نابرده باقی مانده است؟
رومیان تا زمانی که اردشیر زنده بود جرأت نکردند به قلمرو تسخیرشده به دست او دستاندازی کنند. اما گوردیان امپراتور روم بلافاصله پس از مرگ اردشیر بابکان سپاه بزرگی آراست و برای جبران شکست پیشین رومیان از دودمان نوخاسته به ایران لشکر کشید. آنچه حسابش را نمیکرد آن بود که شاپور پسر اردشیر که در نبردهای تغییر دودمان همرکاب پدرش بود، با آمادگی رزمی کامل در برابرش ظاهر شود و به سادگی شکستشان دهد.
به این ترتیب، حدود ده سال پس از هجوم اولیهی رومیان، بار دیگر همسایهی غربی به سودای فتح و غارت تیسفون به سوی ایران به حرکت درآمد. پشتوانهی اصلی این حمله سردار رومی لایق و نامداری بود به نام تیمستئوس[14] که رئیس گارد پرتوری بود و به تازگی گوردیان را بر تخت نشانده و او را از راه ازدواج با دخترش با خویش مربوط ساخته بود. رومیان در اواخر سال 242 م. به انتاکیه رسیدند و در بهار 243 م. از آنجا حمله آوردند و کرهه را پس گرفتند. ارتش نیرومند روم در منطقهی سرکانی (به عربی رأسالعین، به ترکی جیلانپینار و به رومی رِساینا[15]) با سپاه ساسانی روبهرو شدند و بر ایشان غلبه کردند. اما به نظر میرسد که این درگیریای با سپاهیان محلی سرکانی بوده و بدنهی اصلی ارتش شاپور بیآسیب باقی مانده باشد. رومیان به سوی نصیبین و سنجار پیشروی کردند و قصد داشتند از نهر خابور خود را به فرات برسانند.
با وجود این کامیابیهای آغازین، رومیان در لشکرکشیشان همان خطایی را تکرار کردند که پیش از ایشان کراسوس و مارکوس آنتونیوس دچارش شده بودند. آنها پس از یک درگیری مرزی کوچک از رأس عین وارد آسورستان شدند و به سوی تیسفون پیشروی کردند، غافل از این که شاپور و ارتش نیرومندش در انتظار فرا رسیدن زمستان هستند و کمینشان را میکشند.
شاپور صبر کرد تا زمستان فرا برسد و وقتی رومیان به خاطر سرما از پا افتادند، در میسیچ (نزدیک فلوجه در حوالی تیسفون) راه را بر ایشان بست و شکست سنگینی بر آنها وارد آورد. شاپور در نقشرستم مینویسد که «گوردیان را در جنگ کشته و رومیان را نابود کرده» است. با این همه، برخی از تاریخنویسان حدس زدهاند که خودِ گوردیان سوم از میدان نبرد گریخته و هنگام فرار به دست سربازان خودش کشته شده باشد. گواه اصلی بر این حدس آن است که برخی از تاریخنویسان رومی اشارهی مبهمی دارند مبنی بر این که مقبرهی گوردیان سوم در شهر خسروان (در چهارصد کیلومتری شمال میسیچ) قرار داشته است.[16] با این همه گزارشهای رومی در این مورد ضد و نقیض و مبهم است و چندان صریح نیست که بخواهیم سند صریح نقشرستم را بابتش نادیده بگیریم.
با این همه، تمایلی قلبی در تاریخنویسان غربی مانند ساوثرن وجود دارد تا فرض کنند سرکردگان رومی بعد از جنگ کشته شدهاند، تا شاید ننگ شکستشان از ایران قدری التیام یابد. این نویسندگان اصراری دارند تا ارتش روم را پیروزمند بدانند و مثلاً درگیری مرزیشان در رأس عین را یک پیروزی تعیینکننده و شکوهمند قلمداد کنند. در حالی که کافی است پژوهشگر با تاریخ جنگهای ایران وروم آشنا باشد تا دریابد که این جنگ هم نمونهای از کاربست موفق رزمآرایی دفاعی ایرانیان در قلمرو آسورستان و میانرودان بوده است. آشکار است که ایرانیان در این مورد هم درست مثل مهاجمان پیشین (کراسوس، مارکوس آنتونیوس، مارکوس اورلیوس) عمل کردهاند و ارتش روم را به میانرودان کشیده، و در انتظار تأثیر سرمای زمستان بر ایشان بودهاند. این بدان معناست که دربارهی مرگ تیمستئوس نیز ابهام چندانی وجود ندارد. او فرماندهی ارتشی بوده که به دام ایرانیان درافتاده و با حرصِ غارت تیسفون بیش از حد پیش تاخته و در فلوجه از شاپور شکست خورده و همراه با داماد و امپراتورش کشته شده است.
این را میدانیم که تیمستئوس که فرماندهی اصلی ارتش روم بوده بیشک در این نبرد کشته شده است، چون دیگر اسمی از او در تاریخ نمیشنویم. برخی از تاریخنویسان معاصر که اصرار زیادی در بزرگنمایی قدرت نظامی رومیان و عشق زیادی به خاطرهی این امپراتوری عزیز داشتهاند، کوشیدهاند فرض کنند که تیمستئوس پیش از جنگ با شاپور به شکلی نامعلوم کشته شده است.[17] چون و چرا در این زمینه به اشارهای تاریخی مربوط میشود که میگوید این سردار در میانرودان به مرض اسهال گرفتار شده بود. اما این اشاره معنای چندانی ندارد، به خصوص که هیچ منبعی به درگذشت او در اثر بیماری اشاره نکرده است. از این رو برخی همین اشارهی مبهم را گرفتهاند و فرض کردهاند که تیمستئوس و حتا خود گوردیانوس نخست به مرض اسهال به طور طبیعی درگذشته و بعد رومیان به خاطر غیاب وی شکست خوردهاند.
اما این نکته شایستهی اشاره است که اشاره به اسهال گرفتنِ تیمستئوس که نویسندگانی را به گمانِ مسموم شدن وی افکنده، از تاریخنویسی به نام زوسیموس گرفته شده، و بخشی از گفتار زوسیموس که در این کتابها از قلم افتاده آن است که شایعهی بیماری گوردیان (و احتمالاً پدر شوهرش تیمستئوس) را خودِ فیلیپ عرب درست کرده و در رم پراکنده بود. چون فیلیپ چنان که در نگارههای ساسانی هم بدان تصریح شده، پس از شکست رومیان با فرمان شاهنشاه ساسانی به مقام امپراتوری برکشیده شده بود و وقتی با این مرتبه به پایتخت باز میگشت، میخواست شکست رومیان و امپراتور شدن خودش با صلاحدید شاهنشاه چیرهگر را کتمان کند و خود را نزد سناتورها لایق نشان دهد.[18] مهمتر از همه آنکه به این ترتیب او قاعدتاً مشروعیت خویش را به همین سرکردگان درگذشته منسوب میکرد، و این حقیقت را پنهان میساخت که پس از شکست رومیان از ساسانیان، شاهنشاه ایران او را در میدان جنگ به مقام امپراتوری رومیان برگزیده است.
آنچه ساوثرن دربارهی این جنگ نقل کرده تنها بخشی از یک سند تاریخی است که اگر همهاش خوانده شود، نادرستی تفسیر وی روشن میشود. نقل پارهای از یک سند برای گرفتن نتیجهای واژگونِ آنچه در متن آمده، درست و روا نمینماید و تحریف عیان سندی تاریخی است. این که چنین تحریف عریانی تا این پایه معیار و مبنا فرض شده و در همهی منابع بارها و بارها تکرار شده است، خود بر مهربانی توجیهناپذیر تاریخنویسان گواهی میدهد که میخواستهاند به شکلی پس از هجده قرن راهی طبیعی و پزشکانه برای توجیه شکست رومیان پیدا کنند. اما آنچه از اسناد تاریخی بر میآید بسیار روشن و صریح است. گذشته از گزارش مشکوک زوسیموس که جدای این مورد خطاها و تحریفهای فراوان دیگری هم دارد، گواهی هر دو سوی جنگ کشته شدن رهبران رومی در میدان نبرد را نشان میدهد و در شرایطی که شاپور و تاریخنویسان رومی در این مورد همداستان هستند، دلیلی ندارد جز این تصوری دیگر داشته باشیم، مگر آن که شواهدی محکم روایتی متمایز را ایجاب کند، که در این مورد نمیکند.
بر اساس دادههای موجود تصویری روشن از وضعیت لشکریان روم به دست میآوریم. رومیان با فرا رسیدن زمستان به بیماری و دشواری دچار آمدند و این همان نقشهای بود که ایرانیان برایشان چیده بودند. شاپور در نبشتهی کعبهی زرتشت شرح داده که گوردیان با ارتشی تشکیلشده از «گوت او گرمانی»[19] یعنی گتها و آلمانیها به ایران حمله کرد، اما با حملهی ارتش ساسانی در بهمن ماه 243 م. رومیان در نزدیکی میسیخه (در نزدیکی فرات) شکست سختی خوردند. تیمستئوس اگر تا این تاریخ درنگذشته باشد، در هنگامهی همین نبرد کشته شده است.
لشکر روم پس از این شکست به منطقهی زَیثَه عقب نشست. روایت شاپور به صراحت میگوید که گوردیان در میدان نبرد و قاعدتاً همراه با سپهسالارش کشته شده است و استوارترین سندی که از این دوران در دست داریم همین است و باید همان را پذیرفت. گزارش دیگری هم در منابع فرعیتر هست که میگوید سربازان رومی وقتی انتقامجویی سرسختانهی شاپور را دیدند، در زیثه امپراتور گوردیان را به قتل رساندند و فیلیپ عرب را که تبارش به قبایل مقیم قلمرو ایران میرسید به فرماندهی برگزیدند. از گزارش شاپور برمیآید که فیلیپ بلافاصله پس از شکست رومیان به امپراتوری برکشیده شده باشد و نگارهی باشکوه شاپور، که شکست گوردیان را مجسم میکند، نشان داده که فیلیپ را شاپور به امپراتوری برگزیده و به او مشروعیت داده است.
احتمالاً حقیقت همین بوده و بسیار بعید است که لشکریان رومی بدون فشاری بیرونی سرداری عربتبار را به امپراتوری بردارند. به ویژه که رفتار فیلیپ عرب هم پس از دستیابی به تاجوتخت به شاهی دستنشاندهی ایرانیان شباهت دارد. او فرودستانه پذیرفت تا نیم میلیون دینار طلا به شاهنشاه ساسانی غرامت دهد و بخشهای بزرگی از ارمنستان و میانرودان را به ایران واگذار کند. در ضمن پس از این نبرد رومیان بیشتر دژهای مرزی خویش را در شرق تخلیه کردند، که دربارهی برخیشان مثل قلعهي عین سینا شواهدی باستانشناختی در دست است.[20] در مقابل، شاپور او را در مقام امپراتور به رسمیت شمرد و نقشش را بر نگارهی پیروزی خویش حک کرد و اجازه داد تا به همراه سپاهیانش به روم بازگردد.
این نکته را هم باید در نظر داشت که چه بسا گزارش تاریخنویسان رومی که میگویند خودِ رومیان گوردیان را کشتند بویی از حقیقت برده باشد. یعنی چه بسا این فیلیپ عرب از همان ابتدای کار دل با ایرانیان داشته باشد. دستکم این حدس معقول مینماید که اگر رومیان خود امپراتورشان را کشته باشند، همین فیلیپ یکی از کارگزاران اصلی این ماجرا بوده باشد. باید توجه داشت که در آن هنگام ارتش روم در سرزمینی غریبه به جنگ با ایرانیان مشغول بود و کشتن امپراتور در آن میانه آشکارا خیانتی به رومیان و همدستیای با ایرانیان محسوب میشده است. این حدس پذیرفتنی مینماید که فیلیپ عرب از همان ابتدای کار قصد خیانتی داشته و یکی از عوامل شکست رومیان و قتل امپراتور مهاجم بوده است. درست به همان شکلی که متحدان عربِ پیشینی که هنگام حملهی کراسوس و سرداران دیگر رومی به ایران با ایشان همراه میشدند، به ایران وفادار باقی میماندند و در اولین فرصت مایهی شکست و سردرگمی رومیان را فراهم میآوردند.
با بررسی رفتار فیلیپ عرب هنگام بازگشت میتوان به دایرهی نفوذ رومیان در شرق پی برد. ارتش روم تا زمانی که به انتاکیه نرسیده بود، خود را در قلمرو دشمن فرض میکرد. فیلیپ هم در همین شهر برادرش پیسکوس را به عنوان استاندار سوریه منصوب کرد و او در همین شهر ساکن شد. بنابراین قلمرو زیر نفوذ روم در سوریه احتمالاً به انتاکیه و چند شهر ساحلی نزدیکش منحصر بوده است. یعنی این فرض که رومیان کل سوریه را در اختیار داشتهاند نادرست است. او در راه بازگشت به رم در آناتولی، که مدام زیر تازیانهی حملهی ساسانیان قرار میگرفت، نمایندهای منصوب نکرد و برادر دیگرش را در مقدونیه به جا گذاشت و ریاست لژیونهای منطقه را به او سپرد.[21]
شاپور نام میدان جنگ با رومیان را از مسیخه به «پیروزشاپور» تغییر داد و آنجا را به زرادخانهای مجهز تبدیل کرد و به همین خاطر بعدتر به انبار شهرت یافت. یعنی شهر انبار که بعدتر هنگام حملهی اعراب کانون مقاومت در برابر مهاجمان محسوب میشد، در اصل همان میدان جنگ شاپور و گوردیان بوده است. شاپور، گذشته از این برنامهی شهرسازی، ماجرای این پیروزی را در کعبهی زرتشت نبشت و در نقشرستم نگاشت. گفتمان سیاسی شاپور در نقشرستم شباهت زیادی به کتیبهی بیستون دارد و اینجا نیز میبینیم که امپراتور روم نمایندهی دروغ دانسته شده و گفته شده که او دروغ میگفت و خواهانِ آشوب بر زمین بود.
شاپور، همزمان با پیروزی بر رومیان در جبههی جنوب غربی، تکلیف بقایای اشکانیانِ مستقر در ارمنستان را نیز یکسره کرد. در 252 م. خسرو شهربان اشکانی ارمنستان درگذشت و پسرش تیرداد که انگار در قتل پدر دست داشت و توسط رومیان حمایت میشد، پس از برخورد با مقاومت اشراف ارمنی به روم گریخت. شاپور در نبشتهاش به این نکته اشاره کرد که امپراتور روم عهدشکنی کرد و بر ارمنیان ستم روا داشت. نتیجه اما به سود ساسانیان بود، چون بدون مقاومت ارمنستان را تصرف کردند و هرمز پسر شاپور به شهربانی این استان گماشته شد. ساسانیان پس از مستقر شدن در ارمنستان، با یاری ارمنیان، قلمروهای خودسر و نیمهمستقل این شهربانی قدیمی را از نو به آنجا افزودند. به این ترتیب سایر نقاط قفقاز مانند گرجستان و بلاساغون و آلبانی، که کمابیش با حاکمانی خودمختار اداره میشد، بار دیگر به قلمرو شاهنشاهی ایران بازگشت.
پاتر بر این اعتقاد است که نفوذ روم بر ارمنستان یکی از ارکان رایزنیهای صلح شاپور و فیلیپ بوده و در این زمینه به تاریخی از قرن سوم ارجاع میدهد که چنین اشارهای دارد.[22] اما از دید او اولویت اصلی برای شاپور نابود کردن بقایای خاندان اشکانی بوده که مهمترین پایگاهشان در ارمنستان قرار داشته است. این دیدگاه که بر اساس تاریخهای قرون میانهی ایرانی استوار شده و به دنبال اشکانیزدایی از سلسلهی ساسانی بوده است، چندان معتبر نیست. این روایت بر تاریخهای نگاشتهشده از دوران خسروی اول به بعد استوار هستند و این حقیقت را نادیده میگیرند که شاهنشاهان آغازین ساسانی با خاندان اشکانی پیوند داشتهاند و خودِ شاپور دورگهی اشکانی ـ ساسانی محسوب میشده است. پس از این جنگ میبینیم که ارتباط شاهزادگان اشکانی حاکم بر ارمنستان با ساسانیان هم چندان خصمانه نیست. به خصوص در برابر دشمن مشترکی مانند روم نیز، چنان که در مورد لشکرکشی الکساندر سوروس میبینیم، بر اساس طرحی مشترک عمل میکردهاند.
اعمال نفوذ شاپور در تعیین شهربان ارمنستان را نیز باید در همین بافت فهم کرد. شاپور در همین سال 252 م. یک لشکرکشی تهاجمی را به سوی استانهای شرقی روم آغاز کرد و عزل و نصبی که در دربار ارمنستان رخ داد بیشک گوشهای از این بازآرایی نیروهای سیاسی در مرز ایران و روم بوده است. در واقع چنین مینماید که دسیسهی تیرداد اشکانی برای کشتن شهربان پیشین (خسرو)، که با همدستی رومیان انجام شده بود، انگیزهی اصلی به جنبش در آمدن شاپور بوده باشد. او دلیل این لشکرکشی را در کعبهی زرتشت چنین شرح داده که «W kysr TWB MKDBW ـ t W ‘l ‘rmny wyns ‘BD ـ t » (و سزار باز دروغ گفت و در حق ارمنیان بد کرد). یعنی آشکار است که ماجرای لشکرکشی شاپور از توطئهی رومیان برای به قدرت رساندن شهربانی دستنشانده در ارمنستان آغاز شده است. این دسیسه مایهی خشم شاپور و واکنش اشراف ارمنی شده و به گریختن تیرداد و تثبیت قدرت ساسانیان بر دربار ارمنستان انجامیده؛ و این شاهدی است که اتصال استوار ارمنستان به استانهای ایرانی را نشان میدهد.
وفاداری ارمنیان به ساسانیان چندان چشمگیر بود که شاپور را کاملاً از پشت سرش خاطرجمع کرد. به این ترتیب، ارتش ساسانی در بهار 253.م باز در آناتولی و سوریه پیشروی کرد. دادهها نشان میدهد که شاپور تمایلی به جنگیدن با مردم این منطقه نداشته و تنها شهرهایی را تصرف میکرده که خودِ مردمش دروازهها را بر او باز میکردهاند. دژها و شهرهایی که نمیخواستند به ساسانیان بپیوندند در عمل از حملهی ایشان مصون ماندند و با این همه، استقبال از سپاه ایرانی چندان بود که این مراکز مقاومت به سرعت در زمینهای از هواداران ایران غرقه شد. بعد از آن برخی از شهرهایی که نخست در برابر پیشروی ساسانیان مقاومت کرده بودند، جبههی خود را عوض کردند و مهمترینشان هیراپلیس بود که تسلیم شد. ارتش ساسانیان در سوریه دستکم دو شاخه داشته که احتمالاً زیر فرمان شاپور و پسرش هرمز پیشروی میکردهاند. این دو شاخه همچون گازانبری در انتاکیه به هم پیوستند. شاخهای فرعی از این سپاه در نزدیکی حمص از رومیان شکست خورد.
در این میان تنها دژ استوار رومیان در شرق مدیترانه شهر انتاکیه بود که بیشتر جمعیتش یونانیزبان بودند. با این همه شواهدی هست که نشان میدهد حضور نظامی رومیان در انتاکیه نیز شکننده بوده و نزد مردم این شهر مشروعیتی نداشته است. گذشته از فتح پی در پی و آسان این شهر به دست شاهنشاهان ساسانی، گواه دیگری که بر این دعوی داریم، ماجرای شورشی مردم انتاکیه بر رومیان است که در همین مقطع زمانی رخ مینماید. دربارهی این ماجرا یعنی شورش مار یادعَه باید شرح بیشتری داد، چون هم مرز اقتدار روم در آسورستان را روشن میسازد و هم شکننده بودن این اقتدار و واکنش مردم منطقه به حضور رومیان را میتوان بر مبنای آن دریافت.
دربارهی کسی که نامش را به صورت مار یادعه (به آرامی یعنی «سرور فرا میخواند» یا «سرور میداند») بازسازی کردهاند،[23] چندین گزارش در دست داریم. آمیانوس اسم او را به صورت مارِآدِس[24] آورده و گفته عامل اصلی افتادن انتاکیه به دست شاپور نخست بوده است. شارحِ گمنامِ کاسیوس دیو، که احتمالاً همان پیترِ پاتریسین[25] است، نام او را به صورت ماریاندِس[26] ثبت کرده و میگوید که مردم انتاکیه هوادار او بودند و وی خبر داد که پارسیان قصد حمله به شهر را دارند و همه در انتاکیه از این خبر شادمان شدند.[27]
گزارش دیگری از یوحنا مالالاس در دست داریم که تاریخی دیرتر را به این شخص مربوط میداند. به روایت وی، شخصی به نام ماریادِس[28]، که از اعضای شورای اشراف انتاکیه بود، در دوران زمامداری امپراتور والریانوس به خاطر این که اسبانِ مناسب برای مسابقهی گردونهرانی فراهم نیاورده بود از این شورا اخراج شد و به اختلاس متهمش کردند. او هم کینهی مردم انتاکیه را به دل گرفت و نزد شاپور رفت و او را به حمله به انتاکیه برانگیخت. بعد هم میگوید که شاپور با راهنمایی او در سال 265 م. انتاکیه را گرفت و غارت کرد و کل شهر را سوزاند و بزرگانش را کشت و بعد هم خود ماریادس را گردن زد، چرا که به مردم خودش خیانت کرده بود.[29] این گزارش همانطور که میبینیم چندان معتبر نیست و آشکارا تبلیغات نظامی رومیان بر ضد مردم انتاکیه و شاه ایران را باز میتاباند. به همین ترتیب، تاریخی هم که برای این رخداد ذکر کرده نادرست است و در کل گزارشی است که قابلاستناد نیست.
گزارش یوحنا تا حدودی به محتوای پیشگوییهای کوبله میماند که احتمالاً هنگام اشاره به یک «مرد فریبکار، متحد بیگانگان… که همچون راهزنی سوری مینمود، یک رومی فرومایه»،[30] و آن «رومی فراری که با پارسها همراه شد»[31] به همین شخص اشاره میکند.[32] گزارش نامعتبر مشابهی را در «تاریخ امپراتور» میخوانیم. در آنجا که نویسندهی این رساله از زندگینامهی سی مدعی سلطنت یاد میکند، کسی را با اسم سیریادِس[33] معرفی میکند که زندگینامهای مشابه با مار یادعه دارد. او هم از رومیان رویگردان میشود، نزد شاپور میرود و وی را به فتح این شهر برمیانگیزد، و در نتیجه شاپور شهر را میگیرد. گزارش این متن هم بسیار یکجانبه و احتمالاً اغراقآمیز نوشته شده است. این سیریادس مردی فریبکار و نفرتانگیز است که همه را گول میزند، پدرش را به قتل میرساند، پس از دستیابی به انتاکیه خود را امپراتور مینامد، و در نهایت با خیانت نزدیکانش در جریان لشکرکشی والریانوس به ایران در انتاکیه دستگیر و زجرکش میگردد.[34]
در این گزارش نکتهای که با سایر منابع همخوانی دارد و مهم است، موقعیت ممتاز این شخص در انتاکیه است، و این که پس از فتح شهر او از جانب شاپور به مقام حاکم انتاکیه گماشته شد و بعدتر به دست والریانوس دستگیر و کشته شد. این نکته را هم سزاوار است گوشزد کنیم که نام این شخص در «تاریخ امپراتور» احتمالاً همان مار یادعه است. مار در آرامی به معنای سرور و خداوند است و سیریادسِ هم شکلی لاتینیشده از «کوری» () در یونانی است که همین معنا را میدهد. یعنی انگار در اینجا با ترجمهی یونانی اسم مار یادعه روبهرو هستیم، و این احتمالاً لقبی بوده که پیروانش در میان مردم یونانیزبان انتاکیه و آسورستان وی را بدان میشناختهاند. گزارش کشته شدن وی به دست والریانوس هم از اینجا تأیید میشود که آمیانوس مارکلینوس هم نوشته که او را رومیان دستگیر کردند و زنده زنده سوزاندند.[35]
از جمعبندی همهی این دادهها روشن میشود که انتاکیه در ابتدای دوران ساسانی از جمعیتی برخوردار بوده که بخش عمدهشان هوادار ایران بودهاند. در حدی که یک اشرافزادهی سوری به نام مار یادعه، که در دیوانسالاری رومیان نیز منصبی داشته، توانسته در پیوند با سیاست توسعهطلبانهی شاپور مردم شهر را سازماندهی کند و رومیان را از قدرت کنار بزند. چنین مینماید که نیروی مار یادعه برای غلبه بر رومیان کافی نبوده و از این رو شاپور به یاری او برخاسته و وی را بر حکومت انتاکیه تثبیت کرده است. با این همه، رومیان در نهایت (احتمالاً در دوران هجوم والریانوس) بر انتاکیه غلبه کردند و به مار یادعه دست یافتند و او را به شکل فجیعی به قتل رساندند.
این نتیجهی طبیعی و سرراست را، که بخشی از جمعیت انتاکیه هوادار ایران بوده و مار یادعه نمایندهی ایشان محسوب میشده، بیشتر تاریخنویسان به شکلی صریح یا ضمنی پذیرفتهاند.[36] با این همه، نویسندگانی هم هستند که با چنین نتیجهگیریای مخالفت کردهاند.[37] شاید بدان خاطر که اعتراف به چنین چیزی به درستی همتای ناکارآمد پنداشتن شیوهی کشورداری رومیان و فروپایهتر بودناش نسبت به روش پارسیان قلمداد میشود.
شورش مار یادعه در انتاکیه و غلبهاش بر رومیان به معنای رانده شدن دولت روم از تنها پایگاه بزرگش در شرق مدیترانه بود. از این رو، تربونیانوس گالوس با ارتشی بزرگ که شصت هزار سرباز داشت به انتاکیه حمله برد و مار یادعه را از آنجا راند. بعد هم به سوی ارمنستان پیشروی کرد. مار یادعه به اردوی شاپور نخست پیوست که برای رویارویی با رومیان به حرکت درآمده بود. دو ارتش به سال 253 م. در منطقهی بار بالیس[38] در نزدیکی حلب با هم درآویختند و شاپور پیروزی نمایانی به دست آورد[39] و سی و هفت شهر و اقلیم را در میانرودان و آسورستان از رومیان بازپس گرفت.[40] طی سالهای بعد شاهنشاه ساسانی آزادانه در این منطقه گردش میکرد و انتاکیه را نیز بازپس گرفت و حکومتش را به مار یادعه سپرد.
با مرور رفتار جنگی شاپور چنین مینماید که جنبش او در 253 م. بیشتر حرکتی تبلیغاتی برای جلب هواداری مردم سوریه بوده است، و نه عزمی سرسختانه بر پاکسازی این منطقه از تمام نیروهای رومی. سپاهیان ایران بدون این که شکستی خورده باشند در اواخر 253 م. به سمت میانرودان بازگشتند، در حالی که شهرهایی مانند تدمر همچنان متحد رومیان باقی مانده بود. سال بعد هرمز از سوی ارمنستان پیشروی کرد و کاپادوکیه را گرفت، در حالی که شاپور در تیسفون به انتظار امپراتور والریانوس نشسته بود که با ارتش بزرگی در 254 م. به انتاکیه وارد میشد. فتح شهرهایی مانند کیرکِسیون[41] (البُصیره) و دورا اوروپوس به دست ساسانیان در 256 م. بیشتر نمایش قدرتی بود و هنوز با درگیری کامل دو ارتش فاصله داشت.
چنین مینماید که پس از این شکستها رومیان فرودستیشان را پذیرفته و صلح را با پرداخت باجی خریداری کرده باشند. انگار که این قاعده بعد از شکستهای رومیان از اردشیر بابکان برقرار شده باشد، چون در شاهنامه میخوانیم که پس از درگذشت اردشیر بابکان و بر تخت نشستن شاپور، رومیان از پرداختن باج و خراج خودداری کردند و سر به شورش برداشتند. از این رو، روشن است که پیش از شاپور اول هم چنین خراجی بر پای بوده است. فردوسی نام مراکز شورش را قیدافه و التونیه ذکر کرده است و میگوید سردار رومیای که رهبری شورشیان را بر عهده داشت برانوش نامیده میشد که منظور همان والریانوس است. پهلوانی که از سوی ایران به نبرد او فرستاده شد هم کرزسپ نام داشت.[42]
فردوسی داستان نخستین جنگ شاپور دوم با رومیان را با پیشدرآمدی افسانهآمیز همراه ساخته که همتای آن را در منابع دیگر دوران اسلامی از جمله «مروج الذهب» هم میبینیم.[43] بر اساس این داستان شاپور در جامهی بازرگانی ناشناس برای دیدار از قلمرو روم به این سرزمین میرود، اما قیصر او را میشناسد و دستگیر میکند و پوست خر بر تنش میدوزد و در زندانی نگهداریاش میکند. آنگاه به ایرانزمین میتازد و تیسفون را به باد غارت میدهد. شاپور چندی در این زندان گرفتار بود تا آن که کنیزکی که تبار ایرانی داشت او را رهاند و به همراهش به ایران گریخت.
گذشته از این داستانها که در ردهی حماسههای پهلوانی میگنجند و ساختگی هستند، این را میدانیم که شاپور در 260 م. باز در امتداد دجله پیشروی کرد و کرهه و ادسا را در محاصره گرفت. این حرکت دیگر جای درنگ برای رومیان باقی نگذاشت و وادارشان کرد برای گشودن حصر کرهه وارد میدان شوند. چنین مینماید که شاپور از کرهه و ادسا همچون طعمههایی برای بیرون کشیدن ارتش روم از انتاکیه و راندنشان به درون تلهای سود جسته باشد. چون ارتشی که برای گرفتن کرهه به همراه برده بود هفتاد هزار تن سرباز داشت که آشکارا برای رویارویی با ارتش بزرگ روم سازمان یافته بود، و نه محاصرهی یک شهر.
با این زمینهچینی در 260 م. سومین نبرد ایران و روم درگرفت. برنامهی جنگی ایرانیان نیز سنجیده و کامل بود و درست هم اجرا شد، طوری که رومیان به سختی شکست خوردند. به گزارش شاهنامه جنگ در جایی به نام التونیه با پیروزی ایرانیان پایان یافت و تلفات رومیان سی هزار کشته و هزار و دویست اسیر بود. گذشته از شاهنامه و اسناد ایرانی، از منابع رومی هم میدانیم که امپراتور والریانوس و سناتورهایش به همراه انبوهی از سربازان رومی و گت شکست خوردند و اسیر شدند. این نخستین بار در تاریخ بود که یک امپراتور روم در جنگی اسیر میشد و به قتل نمیرسید.
در شاهنامه گزارشی به نسبت دقیق از رویارویی شاپور و اورلیانوس مییابیم. بنابر این روایت شاپور بعد از رهایی از زندان رومیان و بازگشت به ایران سپاهیانی بسیج کرد و قیصر را در هم شکست[44] و هزار و صد و ده تن از خویشاوندان امپراتور را به همراه اشراف رومی اسیر کرد.[45] آنگاه داوری شاپور دربارهي امپراتور اسیر شده آمده که بسیار دادگرانه است. مجازاتی که شاپور برای رومیان مهاجم تعیین کرد این بود که سرزمینهایی را که ویران کرده بودند دوباره آباد کنند و درختانی را که بریده بودند از نو بکارند و اموال غارت شده را بازگردانند و ده برابر شمار کسانی که کشتهاند از میان رومیان ایرانیتبار به ایران بفرستند تا شهروند ایران شوند. از متن به روشنی برمیآید[46] که این جمعیتِ جبرانی و حتا گروگانهای رومی که همراهشان فرستاده میشدند، اسیر یا برده نبودهاند و شهروندان جایگزین مردم کشتهشده محسوب میشدهاند.
شاهنامه به همین شکل گزارشی به نسبت دقیق از عهد صلح میان شاپور دوم و برانوش به دست داده است. بنا به این کتاب، شاپور درخواست صلح رومیان را پذیرفت و شرطِ دوام آن و غرامت ویرانیهایی را که رومیان کرده بودند چنین قرار داد:[47]
ز دینار رومی به سالی سه بار همی باژ باید هزاران هزار
دگر آنک باشد نصیبین مرا چو خواهی که کوته شود کین مرا
اما به گزارش شاهنامه مردم نصیبین چون به دین ترسایی پایبند بودند حکومت شاپور را بر خود خوش نمیداشتند و از این رو شاهنشاه ناگزیر شد به آنجا لشکر بکشد و گردنکشان را سرکوب کند.[48]
بر مبنای منابع دیگر هم میدانیم که شاپور بعد از این نبرد سراسر آسورستان و میانرودان را از رومیان پاکسازی کرد و مدیترانهی شرقی را بار دیگر به قلمروی ایرانی بدل ساخت. پس از جنگهای روم و کارتاژ، تنها در جریان کشمکشهایی که شاهان اشکانی و دودمانهای ایرانیِ آناتولی با رومیان داشتند اختلالهایی زودگذر در سیطرهی رومیان بر سواحل مدیترانه بروز نموده بود و این برای نخستین بار بود که رومیان کنترل بخشی از سواحل مدیترانه را به طور پایدار از دست میدادند. این پیروزی در ضمن بدان معنا بود که مرز میان ایران و روم که در عصر اشکانی معمولاً بین دجله و فرات نوسان میکرد به فراسوی آبهای مدیترانه عقبنشینی کرد و استانهای هخامنشیای که دیرزمانی به دست رومیان اشغال شده و همواره در حال شورش بودند و وفاداریشان نسبت به ایران را حفظ کرده بودند بار دیگر به پیکر ایرانشهر بازگشتند.
شاپور اسیران رومی را در میانرودان و فارس جای داد و شهری برایشان ساخت و به ایشان تکلیف کرد تا سرزمینهایی را که ویران ساخته بودند از نو آباد کنند. به این ترتیب، سربازان و سرداران و امپراتور رومی همچون بنایان به کار گرفته شدند تا سرزمینهایی را که پیشتر ویران کرده بودند بازسازی کنند. چنین مینماید که شاپور، گذشته از این کار اجباری، آزاری به اسیران نرسانده باشد و رفتار جوانمردانهاش در این مورد را میتوان با رفتار سنگدلانه و وحشیانهی رومیان با اسیرانشان (نمونهاش زینب و پسرش وهبالات) مقایسه کرد.
به گزارش فردوسی رومیان پس از شکست مهیبشان کوتاه آمدند و باجی را که در دوران اردشیر بابکان تعیین شده بود فرستادند که برابر بود با ده انبان گاو زر، هزار غلام و کنیز رومی، و نُه هزار پارچهی دیبای رومی.[49] در همین روایت میخوانیم که شاپور برای سکونت اسیران رومی طی یک سال در نزدیکی اهواز شهری به نام شاپورگِرد را بنا نهاد.[50] احتمالاً این شهر با نیروی کار همین اسیران ساخته شده است. چون در این روایت میخوانیم که شرط آزادی برانوش را هم که اسیر شده بود، این قرار داده بودند که پلی بر رود شوشتر بزند و وقتی این کار انجام شد، اسیران را رها کردند که به روم بازگردد.[51]
دربارهی سرنوشت یولیانوس اطلاعات دقیقی در دست نیست. فردوسی میگوید که والریانوس در زمانی که در ایران زندانی بود درگذشت و شاپور جسدش را با تشریفاتی در خورِ امپراتور به روم پس فرستاد.[52]منابع دیگر آوردهاند که شاپور دوم در 270 م. دو سال پیش از مرگش با امپراتور اورلیانوس آشتی کرد و دخترش را به زنی گرفت. بار هبرائیوس میگوید شاپور شهر گندیشاپور را برای این زن ساخت و وی را با پزشکان و دانشمندانی که همراهش بودند در آنجا اسکان داد.[53] در شاهنامه چنین آمده که پس از شکست سپاه یانُس رومی از شاپور دوم، رومیان بر او شوریدند و سرداری به نام برانوش را جانشین وی ساختند.[54]
چند سال بعد، امپراتور سالخوردهای که تازه بر تخت روم تکیه زده بود و کاروس نام داشت با ارتش بزرگی به ایرانزمین حمله برد و او نیز به سرنوشت پیشینیانش دچار آمد. بازتاب عملیات نظامی کاروس نمونهای از تحریفهای تاریخی دربارهی جنگهای ایران و روم است. در میان تاریخنویسان قدیمی رومی گزارشی داریم که میگوید او پیروزمندانه تا دجله پیشروی کرد و تیسفون را مورد حمله قرار داد و به همین خاطر از طرف سنای روم به لقب «پارسی کبیر» (Persicus Maximus) سرافراز شد.[55] بر همین مبنا ساوثرن، که تاریخنگاریاش به ادامهی مستقیم تبلیغات نظامی امپراتوران روم میماند، نوشته که او طی این لشکرکشی پیروزمندانه میانرودان و آسورستان و آناتولی را از ایران گرفت و تمام شکستهای پیشین رومیان از ساسانیان را جبران کرد.[56] با این همه، کافی است به منابع رومیای که گزارش سفر جنگی او را نوشتهاند بنگریم تا دریابیم ماجرا به این شکل نبوده است.
- Bournoutian, 1995, Vol.1: 60. ↑
- Herodian, 6:5:10. ↑
- Taurinus ↑
- Canduci, 2010: 59 – 61. ↑
- پاسدرماجیان، 1369: 113. ↑
- Herodian, 6:6:3. ↑
- Herodian, 7.1.6. ↑
- وینتر و دیگناس، 1386: 55. ↑
- وینتر و دیگناس، 1386: 11. ↑
- Schmitt, 2004: 59. ↑
- Williamson, 1972: 99. ↑
- وینتر و دیگناس، 1386: 11. ↑
- Dignas and Winter, 2007: 89. ↑
- Timesitheus ↑
- Resaena ↑
- Ammianus Marcellinus, Res Gestae, 23.5.7; Zosimus, Nova Historia, book 3. ↑
- Southern, 2001: 70. ↑
- Zosimus, 1.19.1 ـ 2. ↑
- کعبه زرتشت، 4، 37. ↑
- شیپمان، 1384: 22. ↑
- Bowman, Garnsey and Cameron, 2005: 36. ↑
- Potter, 2004: 237. ↑
- http://www.iranicaonline.org/articles/antioch – 1 – northern – syria ↑
- Mareades ↑
- Peter the Patrician ↑
- Mariadnes ↑
- Fragmenta historicorum graecorum, Vol. 4: 191 – 199. ↑
- Mariades ↑
- John Malalas, Chronographia, 295 – 296. ↑
- The Sibylline Oracles, Vol.1, lines: 80 – 90. ↑
- The Sibylline Oracles, Vol.1, lines: 122. ↑
- Potter, 2004: 268 – 277. ↑
- Cyriades ↑
- Historia Augusta, II. 1 – 4 (Vol.3: 67 – 69). ↑
- Ammianus Marcellinus, 23.5.3. ↑
- Potter, 1990; Ensslin, 1949; Gagé, 1952 – 1953: 301 – 324; Ball, 2002: 152 – 153. ↑
- Millar, 1993: 161. ↑
- قلعه بالیس امروزین در میانهی جادهی حلب به دیرالزور که رومیان Barbalissos مینامیدند. ↑
- Brosius, 2006: 145. ↑
- Maricq, 1958: 295 – 360. ↑
- Kirkesion ↑
- شاهنامهی خالقیمطلق، 1388، ج.6: 246. ↑
- مسعودی، 2536، ج.1: 252 ـ 253. ↑
- شاهنامهی خالقیمطلق، 1388، ج.6: 299 ـ 325. ↑
- بفرمود تا شد به زندان دبیر به قرطاس بنبشت نام اسیرهزار و صد و ده برآمد شمار بزرگان روم آنک بد نامدار (شاهنامهی خالقیمطلق، 1388، ج.6: 321) ↑
- به یک تن ده از روم تاوان دهی وزان پس فراوان گروگان دهینخواهم جز از مرد قیصرنژاد که باشند با ما بدین بوم شاد (شاهنامهی خالقیمطلق، 1388، ج.6: 324) ↑
- شاهنامهی خالقیمطلق، 1388، ج.6: 330 ـ 331. ↑
- شاهنامهی خالقیمطلق، 1388، ج.6: 331 ـ 332. ↑
- شاهنامهی خالقیمطلق، 1388، ج.6: 247. ↑
- شاهنامهی خالقیمطلق، 1388، ج.6: 247 ـ 248. ↑
- شاهنامهی خالقیمطلق، 1388، ج.6: 248 ـ 249. ↑
- شاهنامهی خالقیمطلق، 1388، ج.6: 332 ـ 333. ↑
- پاتس، 1385: 642. ↑
- شاهنامهی خالقیمطلق، 1388، ج.6: 327. ↑
- Zonaras, 12: 30. ↑
- Southern, 2001: 133. ↑
ادامه مطلب: بخش چهارم: دستگاه سیاسی – گفتار ششم: جنگ – دوم: کارکرد ارتش ساسانی – دورهی نخست: عصر تاسیس (2)
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب