پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش چهارم: دستگاه سیاسی – گفتار ششم: جنگ – دوم: کارکرد ارتش ساسانی – دوره‌‌ی نخست: عصر تاسیس (2)

بخش چهارم: دستگاه سیاسی

گفتار ششم: جنگ

دوره‌‌ی نخست: عصر تاسیس

نخستین نکته‌‌ای که برای بازسازی عملیات جنگی رومیان باید مورد توجه قرار گیرد، محدود بودن منابعی است که درباره‌‌ی دوران سلطنت این مرد داریم. در واقع مهم‌‌ترین منبع ما در این مورد تاریخ زوسیموس و کتاب نیمه‌‌تخیلی «تاریخ امپراتور» است. بر مبنای این منابع می‌‌دانیم که کاروس در سال 276 م. بنا به فرمان پروبوس به ریاست گارد پرتوری رسیده است. این همان تاریخی است که پروبوس به قدرت می‌‌رسد. بنابراین او یکی از سرداران مورد اعتماد وی بوده است. پروبوس تمام نیروی خود را برای حمله به ایران بسیج کرد و کسی که مدیریت سربازگیری و سازماندهی این ارتش بزرگ را بر عهده داشت، همین کاروس بود.

این را هم گزارش کرده‌‌اند که سربازان کاروس شورش کردند و او را به امپراتوری برگزیدند، و سربازانی که پروبوس برای دستگیری وی فرستاده بود نیز به وی پیوستند. در نتیجه پروبوس موقعیتی شکننده پیدا کرد و در 282 م. به دست سربازان خودش کشته شد. این بدان معناست که اصولاً به قدرت رسیدن کاروس مدیون لشکرکشی رومیان به ایران بوده است. پروبوس که تازه به قدرت رسیده بود قصد داشت سه شکست پیاپی رومیان از ایرانیان را جبران کند و به این ترتیب تاج‌‌وتخت تازه‌‌یافته‌‌اش را تثبیت کند، اما سپه‌‌سالارش کاروس که مسئول بسیج این نیرو بود مقام امپراتوری را از آن خود ساخت و او را از میان برد.

از رفتار دولت‌‌مردان رومی آشکار است که مقابله با خطر ایران برای‌‌شان تا چه اندازه اهمیت داشته است. یعنی در کل دربار روم را در این دوران می‌‌توان سازمانی ناپایدار دانست که برای بسیج نیرو و حمله به ایران تخصص یافته بود و به همین خاطر هم مدام در جریان شکست‌‌های جنگی یا دسیسه‌‌های درباری میان سرداران دست به دست می‌‌شد. نمونه‌‌ی برجستگی این کارکرد آن‌‌که کاروس پس از به دست گرفتن قدرت، بدون آن که به رم برود، در رأس سپاهی که گرد آورده بود به سوی شرق حرکت کرد. او نخست با قبایل ایرانی سارمات که از دانوب گذشته و به استان رومی پانونیا هجوم برده بودند جنگید و حمله‌‌شان را پس زد. چند ماه پس از مرگ پروبوس، در اواخر زمستان بدون مقاومت به انتاکیه وارد شد و به قدری گرفتن این شهر را بزرگ شمرد که فرمانی صادر کرد و هم به خودش و هم به دو پسرش لقب امپراتور داد، که بعد از دوران سزار و پمپی امری بی‌‌سابقه بود. باید به این نکته توجه کرد که او هنوز در این تاریخ به رم نرفته بود و تشریفات و مراسم معمول برای تاج‌‌گذاری را انجام نداده بود. یعنی کاروس بیشتر سرداری بود با سپاهی بزرگ که ادعای سلطنت داشت. او این سپاه را با هدف حمله به ایران گرد آورده بود و در جریان همین حمله هم خود را امپراتور خواند.

کاروس و ارتش بزرگش طی چهار پنج ماه بعد به سوی شرق پیشروی کردند و به گزارش رومیان به خاطر کشمکش‌‌های درونی‌‌ای که در ایران وجود داشت، بدون این که با مقاومتی برخورد کنند سلوکیه و تیسفون را گرفتند.[1] اما بعد همین منابع پراکنده گزارش غریبی به دست می‌‌دهند و می‌‌گویند کاروسِ پیروزمند، که پایتخت ساسانیان را در اختیار داشت، ناگهان در میانه‌‌ی تابستان 283 م. کشته شد. کیفیت مرگ او شک‌‌برانگیز است و این حدس را تقویت می‌‌کند که ماجرایی ناسازگار با تبلیغات سیاسی رومیان رخ داده و برای ناگفته ماندن‌‌اش داستان‌‌سرایی‌‌هایی رخ داده است. علت مرگ کاروس را بیشتر منابع برخورد آذرخش به او دانسته‌‌اند![2] اما در ضمن نویسندگان معاصر گفته‌‌اند که شاید در اثر بیماری درگذشته باشد و برخی هم می‌‌گویند مانند بسیاری از امپراتوران پیشین به دست رئیس گارد پرتوری‌‌اش کشته شد.

تمام این گزارش‌‌ها به نظر نادرست می‌‌آیند. به خصوص این نکته بسیار غریب است که بیشتر تاریخ‌‌نویسان معاصر ماجرای آذرخش را جدی گرفته و بی‌‌کنکاش همان را به عنوان دلیل مرگ کاروس ذکر کرده‌‌اند.[3] این که امپراتوری در میانه‌‌ی یک سفر جنگی و در اوج پیروزی با برخورد صاعقه از بین برود، در بافت گفتمان رومیان باستان به معنای آن بوده که بلایی آسمانی و به طور خاص خشم ژوپیتر بر او فرود آمده است. در اساطیر رومی ژوپیتر وقتی با صاعقه کسی را از میان می‌‌برد که وی به گناه «غرور و خیره‌‌سری» (هوبریسِ یونانی) آلوده شده باشد. این گناه به خصوص از کسانی سر می‌‌زند که پایشان را از گلیم‌‌شان درازتر می‌‌کنند و ادعای خدایی می‌‌کنند یا جاه‌‌طلبی‌‌ای فراتر از حد شایستگی‌‌شان دارند. از این رو، به نظرم این روایت که کاروس با برخورد صاعقه کشته شده، روایتی اساطیری و دینی بوده که در اصل برای سرزنش لشکرکشی او به شرق ساخته شده و ورود او به قلمرو تیسفون را گناهی بزرگ قلمداد می‌‌کرده است. حدس من آن است که این روایت انعکاسی از تبلیغات نظامی ایرانیانی بوده باشد که امپراتور مهاجم روم را پس از مرگش ریشخند می‌‌کرده‌‌اند. از آنجا که پسران کاروس پس از او به قدرت رسیدند و دشمنان زیادی هم داشتند، چه بسا این تبلیغات در میان این گروه‌‌های سیاسی بازتاب یافته و در روم تکرار شده باشد.

با کنار گذاشتن قصه‌‌ی آذرخش، به این حدس تاریخ‌‌نویسان نو می‌‌رسیم که شاید رئیس گارد سلطنتی او را کشته باشد. اما این حدس هم دو ایراد دارد. نخست آن که این شخص، که فلاویوس آپِر[4] نام داشت، در ضمن پدر زنِ فرزند وی نومریوس هم بوده است. یعنی به قدری با کاروس نزدیک بوده که به عنوان سرکرده‌‌ی نگهبانان خاصه انتخاب شده و در ضمن این دو به قدری دوست بوده‌‌اند که پسر و دخترشان را به عقد هم درآورده‌‌اند. در شرایطی که تازه چند ماه از سلطنت کاروس می‌‌گذشته، بعید است آپر او را به قتل رسانده باشد، چون این کار هم موقعیت ممتاز او را از بین می‌‌برد و هم آینده‌‌ی داماد و تکیه‌‌گاه سیاسی بلندمدتش را با تهدید روبه‌‌رو می‌‌ساخت.

گذشته از این، سربازان رومی همواره در شرایطی که شکستی می‌‌خوردند و هرج و مرجی رخ می‌‌داد امپراتور را به قتل می‌‌رسانده‌‌اند. اگر باور کنیم که رومیان به واقع شهری عظیم مثل تیسفون را گرفته بودند، چنین دسیسه‌‌ای بسیار نامحتمل جلوه خواهد کرد. چنین شایعه‌‌هایی تا حدودی نشان می‌‌دهد که ارتش روم در قلمرو ایران چندان هم موقعیت استوار و پیروزمندانه‌‌ای نداشته است. با این همه، احتمال این که آپِر امپراتور را کشته باشد اندک است. بیماری هم احتمالی بعید است. اگر علت مرگ چنین بود نیازی به این همه داستان‌‌پردازی وجود نمی‌‌داشت و منابع باستانی هم به این مورد اشاره‌‌ی محکمی نکرده‌‌اند. این گزارش را تنها «تاریخ امپراتوری» به دست داده[5] که متنی پرتحریف و نامعتبر است و تازه آن هم بلافاصله بعدش آورده که انگار امپراتور به خاطر توفانی سهمگین کشته شد![6] یعنی مرگ در اثر بیماری، که تنها توضیحِ معقول برای امپراتور مهاجم است، در منابع باستانی کمابیش غایب است و جای آن را افسانه‌‌هایی درباره‌‌ی بلای آسمانی و آذرخش گرفته است. قضیه‌‌ی بیماری را هم ــ بر اساس همین اشاره‌‌ی مبهم «تاریخ امپراتوری» ــ تاریخ‌‌نویسان معاصر سر هم کرده‌‌اند.

در این میان تنها یک احتمال معقول باقی می‌‌ماند و آن هم این است که رومیان در جریان حمله به تیسفون شکست خورده و امپراتور در این میان کشته شده باشد. احتمالاً این درگیری نظامی چندان تعیین‌‌کننده نبوده که انهدام کل ارتش روم و کشتارشان را مثل موارد پیشین به دنبال داشته باشد، و از این رو خاطره‌‌ی پیشروی اولیه‌‌ی رومیان هم‌‌چنان به صورت تعبیری از پیروزی دوام آورده است. جالب آن‌‌که یکی از گواهان باستانی درباره‌‌ی زندگی کاروس هم همین را می‌‌گوید. یعنی در «تاریخ زوناراس» می‌‌خوانیم که امپراتور کاروس در جریان حمله به ایران پس از گرفتن سلوکیه و هنگام حمله به تیسفون با حمله‌‌ی سپاهیان ساسانی به قتل رسید.[7]

این گزارش با رفتار بعدی ارتش روم هم سازگار است. چون می‌‌دانیم که کشمکشی در درون ارتش روم وجود داشته، و سربازان سر به شورش بر می‌‌دارند و خواهان بازگشت به روم می‌‌شوند. با جمع بستن این داده‌‌ها این نتیجه برمی‌‌آید که گویا رومیان مطابق معمول در تله‌‌ای افتاده باشند، یعنی در قلمرو ایران پیشروی کرده و تا حوالی تیسفون رسیده باشند، اما در آنجا در اثر کمین قوای ایرانی شکست خورده و امپراتورشان را از دست داده‌‌اند. احتمالاً جنگی که به مرگ کاروس منتهی شده یک درگیری محلی و کوچک بوده، و بدنه‌‌ی ارتش روم بی‌‌آسیب باقی مانده بود. اما شرایط به قدری برای رومیان خطرناک بوده که سر به شورش برداشته‌‌اند و از جنگ با ایرانیان سر باز زده‌‌اند. این که ایرانیان بر خلاف روش معمول آنها را دنبال نکرده و غرامتی کلان نستانده‌‌اند، این حدس را تأیید می‌‌کند که قتل امپراتور در جریان جنگی محلی و کوچک رخ داده و خودِ شاهنشاه و بدنه‌‌ی ارتش ساسانی در میدان حضور نداشته‌‌اند. به این ترتیب، قضیه‌‌ی ورود کاروس به تیسفون و غارت پایتخت ایران به دست رومیان که تاریخ‌‌نویسان معاصر با آب و تاب شرحش داده‌‌اند، در منابع باستانی غایب است و تنها اشاره‌‌های جنگی مبهمی به نزدیک شدن کاروس به تیسفون وجود دارد که آن هم نشان می‌‌دهد امپراتور رومی در جریان همین بلندپروازی کشته شده است.

تا اینجای کار سپاهیان رومی چهار بار به قلمرو ایران ساسانی حمله برده بودند و بهای این کار را با مرگ چهار امپراتور خود پرداخته بودند. رومیان که از شکست‌‌های خردکننده‌‌ به دست شاپور لطمه‌‌های بسیار دیده بودند، دنبال فرصتی می‌‌گشتند تا این سرافکندگی را جبران کنند. این فرصت به زودی با مرگ بهرام دوم دست داد. پس از او بهرام سوم به مدت چند ماه سلطنت کرد و در سال 294 م. به دست نرسه پسر شاپور از حکومت خلع شد. در این هنگام یکی از لایق‌‌ترین و نیرومندترین امپراتوران بر روم حکومت می‌‌کرد و او دیوکلتیان بود که یاور و شریکی در قدرت داشت به نام گالریوس. گالریوس هم مانند دیوکلتیان سرداری نیرومند و نامدار بود و به این ترتیب وقتی این دو ارتشی عظیم را بسیج کردند و در سال 295 م. به سوی ایران حرکت کردند، خطری بزرگ در مرزهای غربی نمایان گشت. آشکار است که رومیان خلع شاهنشاه ساسانی را به جنگ داخلی تعبیر کرده بودند و با این فرض که با کشوری آشفته و درهم ریخته روبه‌‌رو خواهند شد، پای در راه نبرد گذاشته بودند.

با این همه، محاسبه‌‌ی رومیان نادرست از آب درآمد. هم نرسه شاهی نیرومند و جنگاور بود و هم ایران با وجود خلع یک شاه و جایگزینی شاهی دیگر در نهایت سامان و نظم و ترتیب قرار داشت. این نکته که خلع یک شاهنشاه از قدرت، و جایگزینی‌‌اش با دیگری به هیچ خشونت و درگیری و تفرقه‌‌ی داخلی‌‌ای در ایران‌‌زمین منتهی نشده، معنادار است و ثبات سیاسی و پیچیدگی سازوکارهای تعیین شاهنشاه و غیرمستبدانه بودن اقتدار شاهان ساسانی را نشان می‌‌دهد.

نرسه، پس از به قدرت رسیدن، هدایایی نزد دیوکلتیان فرستاد و معلوم بود تمایل دارد روابط آشتی‌‌جویانه‌‌ای با رومیان داشته باشد. اما امپراتور روم به غلط این رفتار را به ضعف تعبیر کرد و با قوایی نیرومند به سمت ایران حرکت کرد. نرسه پس از این رفتار به سرعت سیاست خود را دگرگون ساخت. او در 295 م. به ارمنستان رفت و تیرداد سوم اشکانی را، که بر اساس آشتی با روم به تاج‌‌وتخت اجدادی‌‌اش بازگشته بود، خلع کرد. آنگاه با سپاهیانی که انگار از رومیان کم‌‌شمارتر بودند، به سوی جنوب تاخت و راه را بر لشکریان روم بست. رومیان در شمال میان‌‌رودان بین الرقه و حران اردو زده بودند و با حمله‌‌ی او به سختی شکست خوردند و به کلی از منطقه رانده شدند. این نیروها بخشی از ارتش بزرگی بودند که زیر فرمان گالریوس می‌‌جنگیدند. چنین می‌‌نماید که دیوکلتیان هم یا همراه این ارتش بوده و یا کمی دورتر در انتاکیه مستقر بوده و نیروهای پشتیبانی سربازانش را مدیریت می‌‌کرده است.[8] نرسه از مرزهای تعریف‌‌شده‌‌ی قدیمی بین دو کشور عبور نکرد و نمایش قدرت خود را به حرکتی تدافعی محدود ساخت، اما همان پیروزی بزرگی که به دست آورده بود به قدر کافی چشمگیر بود و رومیان را سخت مرعوب ساخت.

شکست ارتش رومی به قدری شرم‌‌آور و بزرگ بود که دیوکلتیان کوششی فراوان کرد تا گناه آن را به گردن همکارش گالریوس بیندازد. این امپراتور شکست خورده ناگزیر شد بیش از یک کیلومتر پیاده پیشاپیش ارتش شکست خورده‌‌اش هنگام بازگشت به انتاکیه راه برود، در حالی که ردای ارغوانی امپراتوری را هم‌‌چنان بر دوش داشت.[9] دیوکلتیان، که کل نیروی خود را در دوران زمام‌‌داری برای تولید تصویری خدشه‌‌ناپذیر و ایزدگونه از خویشتن صرف کرده بود، تبلیغات شدیدی را در انتاکیه شروع کرد و خود را از تقصیر شکست مبرا دانست.

گالریوسِ زخم‌‌خورده پس از بازگشت در روم بار دیگر به بسیج سپاه دست گشود و از منطقه‌‌ی دانوب و اروپا سربازان زیادی به خدمت گرفت. آنگاه در 298 م. باز به ایران لشکر کشید. این بار به ارمنستان حمله برد و در آنجا منتظر فراز آمدن نرسه ماند. نرسه دوباره با سپاهی کم‌‌شمارتر به جنگ رومیان رفت و در دو رویارویی شکست خورد. هر چند درباره‌‌ی این دو نبرد در تاریخ‌‌های امروزین بسیار اغراق شده است، اما چون رومیان پس از بازگشت از لشکرکشی‌‌شان هیچ قلمرو تازه‌‌ای در شرق به دست نیاورده بودند، بیشتر چنین می‌‌نماید که چرخی در مرزهای شرقی ایران زده و غارتی کرده و بازگشته باشند.

تاریخ‌‌نویسان رومی ماجرای پیروزی‌‌های امپراتور گالریوس در ارمنستان را با آب و تاب بسیار شرح داده‌‌اند و از جمله گفته‌‌اند رومیان در دومین جنگی که طی این لشکرکشی درگرفت، در جایی به نام ساتالا پیروزی بسیار مهمی به دست آوردند و حرمسرا و گنجینه‌‌ی نرسه را تصاحب کردند. با این همه، زمان و مکان نبرد را هر یک به شکلی نوشته‌‌اند و این که به راستی جنگی بزرگ با نتایجی تعیین‌‌کننده به این شکل در گرفته باشد جای تردید دارد.

یک دلیل مشکوک بودن این گزارش‌‌ها آن که همه‌‌شان به نقاطی پرت و کوهستانی و دور از شهرهای اصلی ارجاع می‌‌دهند و میدان جنگ را نقاطی می‌‌دانند که اصولاً رویارویی دو ارتش بزرگ در آن ناممکن بوده است. نمونه‌‌اش خودِ ساتالا (روستای سَدَک امروزین در منطقه‌‌ی کِلکیت در استان گُمیش‌‌خانه‌‌ی ترکیه) است که در دره‌‌ای دورافتاده در شمال رود فرات قرار گرفته و شمار ساکنانش امروز به پانصد نفر هم نمی‌‌رسد. کاوش‌‌های باستان‌‌شناختی در این منطقه هم به بازیافت دژی انجامیده که به قرن ششم میلادی مربوط می‌‌شود. این همان زمانی است که پروکوپیوس می‌‌گوید یوستینیانوس لژیونی را در این منطقه مستقر ساخت و دژی بزرگ برای‌‌شان ساخت. اما این دژ هم با حاشیه‌‌اش تنها 7/15 هکتار وسعت دارد و کوچک‌‌تر از قلعه‌‌های نظامی آن دوران است و این به کم‌‌جمعیت بودن منطقه گواهی می‌‌دهد.[10]

با این همه، در برخورد نظامی‌‌ای که در آن حدود رخ داده ــ و نباید درباره‌‌ی اهمیتش اغراق کرد ــ رومیان دست بالا را داشته‌‌اند و منابع رومی از یکی از زنان نرسه یاد کرده‌‌اند که در این جنگ اسیر شد و برای باقی عمرش در انتاکیه به اسارت زیست.[11] همین داده نشان می‌‌دهد که احتمالاً زن یادشده همسر نرسه و ملکه‌‌ی ایران نبوده و به احتمال زیاد یکی از زنان اشرافی ایرانی بوده که در حمله‌‌ی رومیان به اسارت گرفته شده است. چون اندک زمانی بعد صلح و آشتی میان روم و ایران برقرار شد و بعید است در این دورانِ صلح دیرپا، که اسیران دو سو تبادل شدند، ملکه‌‌ی ایران در اسارت و آن هم در شهری نزدیک مانند انتاکیه مانده باشد. هر چند بارنز گفته که نرسه پیش‌‌تر سفیری برای آزاد کردن این زن نزد رومیان فرستاده بود،[12] که اگر راست باشد، معلوم نیست چرا گالریوس حاضر نشد در برابر دریافت پول او را آزاد کند. این را هم بگوییم که به گزارش ادوارد گیبون در جریان جشن پیروزی بر ایران، که به امر دیوکلتیان در رم برگزار شد، تنها تصویرهای نقاشی‌‌شده‌‌ی این اسیران را نمایش دادند، چون خودشان را پیشاپیش نزد نرسه پس فرستاده بودند.[13]

داده‌‌های دیگری هم که درباره‌‌ی پیروزی‌‌های پرافتخار و پیاپی رومیان در دست داریم به همین ترتیب جسته و گریخته و ضد و نقیض می‌‌نماید. می‌‌گویند گالریوس مهم‌‌ترین پیروزی‌‌اش را بر نرسه در شهری به دست آورد که نام یونانی‌‌اش تئودوسیوپولیس بود و با ارزروم امروزین برابر می‌‌شود،[14] اما ارزروم در این هنگام کاملاً در دست ایرانیان بود و بعد هم در دست ایرانیان باقی ماند، تا زمان تئودوسیوس اول که رومیان آن را گشودند و نام یونانی‌‌اش ابداع شد. هم‌‌چنین آورده‌‌اند که او در پاییز 298 م. نصیبین را نیز پس گرفت، اما تسلط رومیان بر این شهر در این مقطع تاریخی و دهه‌‌های بعدی جای چون و چرای بسیار دارد.

خلاصه‌‌ی کلام این که ماجرای جنگ‌‌های پیروزمندانه‌‌ی گالریوس با نرسه بیشتر به تبلیغات نظامی خودبزرگ‌‌بینانه‌‌ای شبیه است که پس از یک دست‌‌اندازی عادی و برای جبران آبروریزی شکست در لشکرکشی قبلی انجام شده باشد. گذشته از روایت‌‌های پراکنده‌‌ای که جنگ‌‌هایی مبهم در مناطقی دورافتاده را روایت می‌‌کند، این را می‌‌دانیم که ارتش رومیان در شمال میان‌‌رودان و جنوب آناتولی چرخی زده و به سرعت به کرانه‌‌ی مدیترانه که در اختیار رومیان بوده بازگشته است. با وجود آن که در منابع باستانی هیچ اشاره‌‌ای به حمله‌‌شان به تیسفون نیست، برخی از تاریخ‌‌نویسان معاصر بر مبنای اسیر شدن ملکه‌‌ی ایران ــ که گفتیم به جنگی در جایی دیگر مربوط می‌‌شود و اصولاً هم مشکوک است ــ این نکته‌‌ی مهم را به اصل روایت افزوده‌‌اند که گالریوس تیسفون را هم فتح کرده و به باد غارت داده است![15] در شرح‌‌های معاصر دیگر هم می‌‌خوانیم که رومیان از شمال دجله به جنوب پیشروی کردند و تیسفون را گرفتند و غارت کردند، اما آن را نگه نداشتند و به قلمرو روم پس نشستند.[16] چنان که گفتیم تمام اشاره‌‌های معاصران به فتح تیسفون افزوده‌‌ی تخیلی نویسندگان امروزین است و درست معلوم نیست چطور با چنین اعتماد به نفسی موضوعی به این اهمیت را به اصل گزارش‌‌های باستانی افزوده‌‌اند.

افزوده‌‌ی مهم دیگری که از تفسیر عاشقانه‌‌‌‌ی برخی از تاریخ‌‌نویسان درباره‌‌ی روم‌‌ برخاسته و تبارنامه‌‌ی تاریخی درستی ندارد، به ماجرای پیمان صلحی مربوط می‌‌شود که پس از این جنگ بین ایران و روم بسته شد. در کتاب‌‌های تاریخ می‌‌خوانیم که پس از عملیات نظامی ابهام‌‌انگیز گالریوس، میان ایران و روم قرارداد صلحی منعقد شد که با نام عهدنامه‌‌ی نصیبین شهرت یافته است. این عهدنامه در 299 م. تدوین شد و تا بیش از شصت سال بعد صلح میان دو کشور را تضمین کرد. مواد این عهدنامه را در کتاب‌‌های تاریخی به این شکل فهرست کرده‌‌اند: واگذار کردن پنج ساتراپی غرب دجله به روم، پذیرفتن دجله به عنوان مرز ایران و روم، سروری روم بر ارمنستان در مقام قلمرویی تحت‌‌الحمایه و تعیین مرز ارمنستان در منطقه‌‌ی زینتا در ماد، ادغام گرجستان در روم به شکلی که امپراتور روم شاه گرجستان را منصوب کند، و دادن نصیبین به روم و تعیین آن به عنوان تنها مجرای تجارت روم و ایران.

این عهدنامه یک‌‌سره به نفع روم است و اگر واقعیت تاریخی داشته باشد به شکست سهمگین ایرانیان و فرودستی نظامی‌‌شان دلالت می‌‌کند. نکته‌‌ی مهم درباره‌‌ی مفاد این عهدنامه آن است که گویا تا دهه‌‌ی 330 م. برقرار بوده و به این ترتیب باید پذیرفت که رومیان بر ایرانیان پیروزی بزرگی به دست آورده‌‌اند که سخت پایدار هم بوده است. این که روم با آن اوضاع سیاسیِ درهم ریخته و ناپایدار و تجزیه‌‌ای که گریبانگیرش بود، توانسته باشد پس از شکستی بزرگ چنین پیشرفتی کند و تا چند دهه هم آن را حفظ کند، قدری پرسش‌‌برانگیز می‌‌نماید. به خصوص که ایران در این دوران هیچ بحران سیاسی مهمی را از سر نمی‌‌گذراند و نشانه‌‌ای نداریم که به انحطاط قدرت نظامی و سیاسی در ایران دلالت کند.

اما پیش از نقد و تحلیل این عهدنامه، نخست باید به اعتبار مراجع آن بنگریم. این متن را در بیشتر متن‌‌های مرجع تاریخی می‌‌توان خواند. در همه‌‌ی موارد بدون اشاره به ابهام در جای‌‌نام‌‌های جغرافیایی و پیروزی اولیه‌‌ی نرسه بر رومیان، به پیروزی بزرگ روم اشاره شده و مفاد عهدنامه به همین ترتیب فهرست شده است.[17] نخستین نکته‌‌ی تردیدبرانگیز در این‌‌جا آن است که شمار و نام «ساتراپی»های شرق دجله، که طی این عهدنامه به رومیان واگذار شد، درست مشخص نیست. نام‌‌هایی هم که در این میان می‌‌شنویم اصولاً وسعتی در حد ساتراپی نداشته‌‌اند و برخی‌‌شان به کلی گمنام هستند. تاریخ‌‌نویسان معاصر هنگام اشاره به بخش‌‌های واگذارشده به روم به این مناطق اشاره کرده‌‌اند:[18] اینگیلِنِه[19] یا اینگل که گویا جایی ناشناخته در ارمنستان بوده، سوفنه[20] که نام یک دولت باستانی کوچک در قفقاز بوده و در دوران اشکانی خویشاوندان شهربان ارمنستان بر آن فرمان می‌‌راندند، ارزنه در ارمنستان،[21] کوردوئِنِه[22] (منطقه‌‌ی بُحتان در استان شیرناک در شمال عراق)، زاوده یا بِزابدِه[23] که منطقه‌‌ی کوچکی است در شمال نورشیرکان (آدیابنه)، موکسوئِنِه[24] که جایی است در نزدیکی دریاچه‌‌ی وان و رأس‌‌عین[25] در شمال عراق. منابع دیگر به تسخیر دیاربکر و آمِد به دست رومیان نیز اشاره‌‌هایی کرده‌‌اند، و میلار، که در این زمینه در حق رومیان گشاده‌‌دستی و سخاوتی چشمگیر دارد، شهرهای تیگرانوکرت، سِعِرد، بالالِسا (بِدلیس)، مارتیروپولیس (سیلوان یا میافارقین)، موکسوس (باغچه‌‌سرای) و داودیا (بَدهوک) را نیز به این سیاهه افزوده است، بر این مبنا که این شهرها هم در شرق دجله و منطقه‌‌ی دیار بکر قرار دارند و به همین خاطر لابد رومیان آنجا را گرفته بوده‌‌اند![26] این نام‌‌های اخیر البته در منابع باستانی نیامده و تنها از تخیل تاریخ‌‌نویسان معاصر و اخلاص‌‌شان درباره‌‌ی رومیان ناشی شده است.

مرجع همه‌‌ی نویسندگانی که به این سرزمین‌‌ها اشاره کرده‌‌اند، پتروس پاتریکیوس[27]، نویسنده‌‌ای از اهالی تسالونیکا و زاده‌‌ی قرن ششم میلادی، است؛ یعنی، او اهل همان شهری بوده که تا چند نسل پیش مقر گالریوس و مرکز تبلیغات نظامی‌‌ او درباره‌‌ی جنگ‌‌هایش با ایرانیان بوده است. پتروس بعدتر به کنستانتینوپل رفت و نقش دبیر و کاتب درباری را بر عهده گرفت و با سرمشقی که یوستینیانوس تعیین کرده بود، به بازتولید رسمی همین گفتمان همت گماشت. این نکته بسیار مهم است که جز این نویسنده هیچ منبع باستانی‌‌ای به «صلح نصیبین» و مفاد آن اشاره‌‌ای نکرده است!

هنگام خواندن گزارش پتروس پاتریکیوس از صلح با ایرانیان باید به این نکته دقت کرد که این مرد پیوندی عاطفی و هیجانی با موضوع داشته است. چون در 550 م. یوستینیانوس او را به دربار خسرو انوشیروان فرستاد تا عهدنامه‌‌ی صلحی بین دو کشور بسته شود، اما خسرو او را به حضور نپذیرفت و صلح را رد کرد. در 562 م. هم که انوشیروان صلح را پذیرفت، باز امپراتور روم همین پتروس را به نمایندگی به دربار ایران گسیل کرد. از این رو، گذشته از سیصد سال فاصله‌‌ی زمانی که دقت گزارش تاریخی وی را مخدوش می‌‌سازد، باید به این نکته هم توجه داشت که اصولاً او یک مبلغ سیاسی رومی بوده و عمرش در تعارض و رویارویی دیپلماتیک با دربار ساسانی گذشته است. آثار او (از جمله همین اشاره‌‌اش به مفاد صلح نصیبین)‌‌ نیز به شکلی جسته و گریخته و پاره پاره در متونی دیگر برای ما به یادگار مانده که در دوران معاصر در قالب کتاب Excerpta de Legationibus منتشر شده است.

بنابراین نخستین گامِ واسازیِ تنها گزارش موجود از صلح نصیبین، تحلیل شرایط پیدایش این متن است. متن یادشده سه قرن پس از واقعه، در مرکز تبلیغاتی گالریوس، به دست یک مبلغ رومی نوشته شده که چند بار هم توسط شاهنشاه ایران تحقیر شده است. اگر مخدوش نمودن متن و نامعتبر بودن راوی را نادیده بگیریم و توجه خود را بر روایت متمرکز کنیم، درمی‌‌یابیم که احتمالاً هرگز عهدنامه‌‌ای با آن محتوا در کار نبوده است.

هیچ یک از مناطقی که پتروس نام‌‌شان را آورده بزرگ یا مهم نیستند و همگی‌‌شان در نزدیکی شهرهای مهمی قرار دارند که اگر قرار بود به جایی واگذار شوند، قاعدتاً نام آن شهر می‌‌بایست قید شود. به عنوان مثال نورشیرکان یا آدیابنه یکی از میدان‌‌های جنگ ایرانیان و رومیان بوده و رومی‌‌ها کوشش بسیاری برای غلبه بر این شهر داشته‌‌اند. چگونه است که در سیاهه‌‌ی سرزمین‌‌های واگذارشده، که ساتراپی هم نامیده شده‌‌اند، نام زاوده که روستایی در این ناحیه است قید شده اما اسم خود نورشیرکان نیامده است؟ گذشته از این، از منابع دیگر خبر داریم که مراکز مهم یادشده پس از این تاریخ هم‌‌چنان در اختیار ایران بوده‌‌اند. آیا ممکن بوده رومیان روستایی یا ناحیه‌‌ای کوچک در میانه‌‌ی ارمنستان یا نزدیکی شهرهای بزرگ را در اختیار داشته باشند و سرزمین‌‌های اطراف آن از جمله مرکز منطقه در اختیار ایران باشد؟

گذشته از این، تقریباً همه‌‌ی مناطق یادشده به استان ساسانی ارمنستان تعلق داشته‌‌اند، و یکی دو تای باقی هم به محل تقاطع شمال آسورستان و میان‌‌رودان مربوط می‌‌شوند. بنابراین اصولاً با پنج یا هفت ساتراپی روبه‌‌رو نیستیم و با پنج یا هفت ناحیه‌‌ی کوچک در یک قلمرو ساتراپی سر و کار داریم که دست بر قضا مسیر حرکت ارتش روم هم از آن می‌‌گذشته است. یعنی چنین می‌‌نماید که اصولاً درباره‌‌ی عهدنامه‌‌ی نصیبین اغراقی و تحریفی رخ داده باشد و رومیان روستاها و مناطق کوچکی را که با ارتش خود از آن گذر کرده و احتمالاً غارت کرده‌‌اند، بعدتر در منابع‌‌شان هم‌‌چون سرزمین‌‌هایی فتح‌‌شده و ساتراپی‌‌هایی بزرگ وانمود کرده باشند.

اما اگر چنین باشد، چطور تردید درباره‌‌ی راستی چنین گزارشی برای تاریخ‌‌نویسان معاصر پیش نیامده است؟ اصولاً پرسشی که پیش می‌‌آید آن است که منبع کتاب‌‌های مرجع امروزین چه بوده است؟ در میان تاریخ‌‌نویسان متقدم قرن نوزدهمی مهم‌‌ترین کسی که به این عهدنامه اشاره‌‌ای گذرا کرده، راولینسون است[28] و جالب این که بیشتر این نویسندگان اصولاً ارجاع به متنی باستانی را با شرح عهدنامه‌‌شان همراه نکرده‌‌اند. با مرور منابع باستانی کمابیش معلوم می‌‌شود که مفاد این عهدنامه از کجا استخراج شده است.

گفتیم که زادگاه پتروس همان شهری بود که اردوگاه نظامی گالریوس و مرکز تبلیغات جنگی وی نیز محسوب می‌‌شد. برای فهم دقیق‌‌تر آنچه در این گزارش ثبت شده باید به داده‌‌های بازمانده در این منطقه نیز بنگریم. مهم‌‌ترین شاهدی که نشان می‌‌دهد گالریوس به راستی ادعای پیروزی بر ایرانیان را داشته، تاق نصرتی است که برافراشته و در آن جنگ خویش با ایرانیان را نمایش داده است. این اثر در تسالونیکا قرار دارد و بر سر راه بنایی ساخته شده که برای مدتی مقر گالریوس بوده است.

بر خلاف انتظار و بر خلاف سنت برافراشتن تاق نصرت در روم، سراسر نقش‌‌های تاق نصرت تسالونیکا به شرح پیروزی‌‌اش بر ایران اختصاص نیافته است. در این سازه نقشی از جنگ گالریوس و نرسه و نقشی دیگر از مراسم شکرگذاری گالریوس و همسرش را، که دختر دیوکلتیان بوده، می‌‌بینیم که می‌‌شود آن را به جنگ با ایران مربوط دانست. صحنه‌‌ی دیگری هم هست که اسیرانی را نشان می‌‌دهد که زن و کودک هستند و بیشتر نویسندگان ایشان را حرمسرای نرسه دانسته‌‌اند،[29] که گفتیم شاهدی تاریخی برای تأییدش وجود ندارد و به احتمال زیاد اسیرانی هستند که در گیر و دار تبلیغات سیاسی به خاندان نرسه و حرم او منسوب شده‌‌اند. جالب آن که بیش از نیمی از نقش‌‌های این تاق نصرت اصولاً به جنگ با ایران مربوط نمی‌‌شوند و استقبال مردم از گالریوس یا وحدت و هم‌‌پشتی او با سه امپراتور دیگر رومی را نشان می‌‌دهند. یعنی در این‌‌جا با تاق نصرتی غیرعادی سر و کار داریم که محتوای روایی‌‌اش با پیروزی بزرگ رومیان بر ایرانیان سازگار نیست.

رومیان پس از جنگ‌‌های مهم‌‌شان تاق نصرت‌‌هایی می‌‌ساختند که معمولاً ابعادی کوچک‌‌تر از تاق تسالونیکا داشت. بسیاری از این تاق‌‌ها بابت پیروزی در جنگ‌‌هایی جزئی‌‌تر ساخته شده‌‌اند، و همیشه یک‌‌سره ماجرای یک جنگ و یک پیروزی را روایت می‌‌کنند. یعنی هدف اصلی از برافراشتن‌‌شان بزرگداشت یک پیروزی و یادآوریِ اقتدار ارتش روم بوده است. قاعدتاً اگر پس از چهار شکستِ مهیب پیروزی‌‌ای با چنین ابعادی بر ایران به دست می‌‌آمد، می‌‌بایست یادمانی بزرگ و صریح برافراشته می‌‌شد و رخدادهای نبرد با آب و تاب تمام در آن بازتابانده می‌‌شد. چنان که در سایر تاق نصرت‌‌های رومی می‌‌بینیم.

اما در تاق نصرت گالریوس، بر خلاف این قاعده‌‌ی کلی، با چهار بخش اصلی روبه‌‌رو هستیم که تنها یکی‌‌شان به پیروزی بر ایران اختصاص یافته است. این نکته با توجه به اهمیت پیروزی‌‌ای که محل ادعاست غریب می‌‌نماید. گذشته از این، عنصری در این نقش‌‌ها وجود دارد که صحت تاریخی بازنمایی‌‌هایش را مشکوک می‌‌سازد. آن هم این که در مهم‌‌ترین صحنه‌‌ای که جنگ رومیان و ایرانیان را نشان می‌‌دهد، در مرکز تصویر گالریوس را می‌‌بینیم که سوار بر اسب با نرسه رویارو شده است، در حالی که بر مبنای خود تاریخ‌‌های رومی می‌‌دانیم که گالریوس هرگز در جنگ‌‌ها با نرسه رویارو نشده و احتمالاً حتا با ارتشی که وی فرمانده‌‌اش بوده، نجنگیده است.

گذشته از این تاق نصرت، که تصاویری گویا و ارزشمند را نمایش می‌‌دهد و اصلِ دعوی پیروزی رومیان بر ایرانیان را در لشکرکشی دوم‌‌شان تأیید می‌‌کند، داده‌‌های چندانی درباره‌‌ی پیامدهای این پیروزی و درجه‌‌ی اعتبارش نداریم. یعنی مهم‌‌ترین سند هم‌‌زمانی که در دست داریم تاق نصرتی است که تبلیغاتی سیاسی را ابراز می‌‌کند و آن هم دست‌‌کم در دعویِ رویارویی گالریوس با نرسه اغراق‌‌آمیز و نادرست است، و این پیروزی را هم در کنار رخدادهایی دیگر و در بافت پیامِ بزرگ‌‌ترِ وحدت چهار امپراتور قرار می‌‌دهد. نقش‌‌های بازمانده بر تاق نصرت تسالونیکا یک پیام اصلیِ صریح دارد که هم‌‌پیمانی گالریوس و دیوکلتیان و پیوند خانوادگی این دو را نشان می‌‌دهد. جنگ با ایران تنها اشاره‌‌ای فرعی در این زمینه است و چنین می‌‌نماید که گالریوس در اصل همتایی و پیوندش با امپراتور نامدار رومی را در نظر داشته و از قالب تاق نصرت برای بیان این موضوع بهره برده و جنگ با ایرانیان را نیز در حاشیه‌‌ی این پیام دستمایه قرار داده است.

از آنجا که تاق نصرت گالریوس متن سزاواری ندارد و نقوش آن هم به صلحی چنین مهم و تسخیر بخش‌‌هایی از ایران شرقی دلالت نمی‌‌کند، این پرسش هم‌‌چنان به جاست که تاریخ‌‌نویسان معاصر بر چه اساسی فرض کرده‌‌اند رومیان پنج یا هفت ساتراپی را در شرق ایران اشغال کرده‌‌اند؟ اگر به منابع باستانی و ارجاع‌‌های تاریخ‌‌نویسان معاصر بنگریم به سیاهه‌‌ای کوچک از منابع قدیمی می‌‌رسیم که اگر آنها را هم وارسی کنیم، سستی بیشتری در اعتبار این روایت را کشف خواهیم کرد.

آمیانوس مارکلینوس مهم‌‌ترین تاریخ‌‌نویسی است که در این زمینه مورد ارجاع قرار گرفته است. اما بندهایی از کتاب او که بِرد در ترجمه‌‌اش از «کتاب سزارها» بدان استناد کرده،[30] چیزی از مفاد این عهدنامه به دست نمی‌‌دهد و اصولاً بدان اشاره هم نمی‌‌کنند. یکی از بندها حماقت سربازی رومی را شرح می‌‌دهد که هنگام غارت خیمه‌‌ی یک شاه پارتی صندوقی چرمی و زیبا پر از مروارید و سنگ‌‌های قیمتی یافت و جواهرات را دور ریخت و جعبه را نگه داشت.[31] این بند ساده‌‌دلی سربازان رومی را طی مثالی بازگو می‌‌کند و به نظر نمی‌‌رسد به رخدادی تاریخی اشاره داشته باشد. بند بعدی هم می‌‌گوید نرسه ارمنستان را در زمان ماکسیمیانوس گرفت و اشاره‌‌ی مبهمی دارد که بعدتر از رومیان شکست خورد. اما درباره‌‌ی ماکسیمیانوس حرف می‌‌زند و بازگشت سلامت او از جنگ با نرسه را شگفت قلمداد می‌‌کند.[32] بند آخر هم حکایت سرباز پیری است که حدود صد سال سن داشته و در نبرد ماکسیمیانوس با پارس‌‌ها حضور داشته و در آن زمان نوجوانی نوخط بوده است.[33]

نویسنده‌‌ی باستانی دیگری که به این صلح‌‌نامه اشاره کرده، یوشع قلم‌‌دار است که تاریخ جنگ‌‌های ایران و روم در فاصله‌‌ی سال‌‌های 502 تا 506 م. را به سریانی ثبت کرده و می‌‌گوید که «در سال 609 (297 ـ 298 م.) رومیان شهر نصیبین را غارت کردند و این شهر تا شصت و پنج سال در دست‌‌شان بود. پس از مرگ یولیان در پارس به سال 674 (363 ـ 362 م.) امپراتور بعدی که یوویانوس بود خواهان صلح با ایرانیان بود، پس نصیبین را برای صد و بیست سال به پارسیان پس داد»[34]. و منبع دیگرمان همین پتروس (500 ـ 565 م.) یا به تعبیر امروزین پیترِ پاتریسین که گفتیم در 550 م. سفیر روم در ایران بود و به همراه سفیر ایران (ایزدگشنسپ) در عقد قرارداد صلح پنجاه ساله نقشی چشمگیر بر عهده داشت.[35] دیدیم که فقط اوست که چند اشاره‌‌ی جسته و گریخته به این موضوع دارد و می‌‌گوید در جریان این صلح‌‌نامه ایرانیان هفت ساتراپی کرانه‌‌ی دجله را به روم واگذار کردند.[36] جالب آن که او همان سفیری است که عهدنامه‌‌ای با ایرانیان نوشت که در آن فرودستی رومیان و چیرگی ایرانیان نمایان بود. یعنی چه بسا که داستان این عهدنامه‌‌ی مشکوک را هم‌‌چون جبرانی و تبلیغی از خود جعل کرده باشد تا قدری تلخی و زهر عهدنامه‌‌ای را که با ایزدگشس‍پ می‌‌نوشت بگیرد.

چنان که می‌‌بینیم هیچ یک از این منابع باستانی اشاره‌‌ی روشنی به قرارداد صلح و مفاد آن ندارند و چنین می‌‌نماید که این تصور از صلح‌‌نامه‌‌ی نرسه و دیوکلتیان برساخته‌‌ای از قرن نوزدهم میلادی باشد که باکلی در دوران ما آن را بازسازی کرده و ارجاع‌‌های بسیار پراکنده و مبهم نویسندگان باستانی را در آن ادغام کرده تا سندیتی درباره‌‌اش به دست دهد. بدیهی است که صلحی دیرپا که دو نسل به درازا بکشد و با پیروزی رومیان و غلبه‌‌ای چنین همه‌‌جانبه برای امپراتور همراه بوده باشد، باید انعکاسی بیشتر در منابع رومی داشته باشد. در حالی که تمام این اشاره‌‌های جسته و گریخته به منابعی با بیش از یک قرن فاصله تعلق دارند و باز هم تصویر دقیقی از عهدنامه‌‌ی فرضی به دست نمی‌‌دهند. یعنی، چنین می‌‌نماید که جعل و تحریف درباره‌‌ی جنگ گالریوس و نرسه به دوران باستان مربوط نباشد و به دست رومیان انجام نشده باشد، بلکه پدیده‌‌ای تازه بوده و طی دهه‌‌های اخیر تحول یافته باشد.

داده‌‌ی تاریخی مهم دیگری که حدس ما را درباره‌‌ی بی‌‌اهمیت بودن پیروزی گالریوس بر ایران و افسانه‌‌آمیز بودنِ صلح نصیبین تقویت می‌‌کند، این حقیقت است که گالریوس نه از نظر نظامی در قلمرو روم قدرتی داشت و نه از مشروعیتی سزاوار برخوردار بود. اگر به راستی این امپراتور توانسته باشد بر دشمنی نیرومند و هراس‌‌انگیز مانند ساسانیان پیروزی چنین چشمگیری به دست آورده و پنج استان شرقی به روم افزوده باشد، قاعدتاً می‌‌بایست نزد رومیان بسیار محبوب بوده و مشروعیتش خدشه‌‌ناپذیر شده باشد. در حالی که می‌‌بینیم به محض کناره‌‌گیری دیوکلتیان و مرگ کنستانتیوس در انگلستان همه از پذیرش سروری او شانه خالی می‌‌کنند، در حدی که ناگزیر می‌‌شود برای تثبیت قدرت خود به ایتالیا لشکرکشی کند و در آنجا هم شورشیان بر او غلبه می‌‌کنند. یعنی ارج و جایگاه گالریوس در روم و توانایی نظامی‌‌اش زمانی که با ارتش‌‌های شورشی محلی روبه‌‌رو می‌‌شود از آن سردار لایق و نیرومندی که مدعی است بر ایران چیره شده، هیچ نشانی ندارد.

گواه غیرمستقیم اما ارزشمند دیگری که در این مورد وجود دارد، راه‌‌هایی است که در منابع رومی بدان اشاره شده و گفته شده که دیوکلتیان پس از صلح با ساسانیان آنها را در مناطق مرزی ایران ساخته است. دیوکلتیان به فاصله‌‌ی کمی پس از گالریوس به ایران حمله کرد و این راه‌‌ها را در جریان لشکرکشی‌‌اش ساخت و با برج‌‌های دیده‌‌بانی تقویت کرد. کارکرد این جاده انگار نگهبانی از کاروان‌‌های تجاری بوده است. قاعدتاً دیوکلتیان و ارتش روم کاشف این راه‌‌ها و نخستین سازندگانش نبوده‌‌اند، بلکه در جریان لشکرکشی‌‌شان از راه‌‌هایی گذر می‌‌کرده‌‌اند که پیشاپیش وجود داشته و کاروان‌‌های تجاری از آن گذر می‌‌کرده‌‌اند.

احتمالاً ارتش روم در جریان گذر از این راه‌‌ها آن را برای عبور ارتش بازسازی کرده و چه بسا که مهندسان رومی بخش‌‌هایی از راه را کوبیده و توسعه داده باشند. این راه‌‌ها بعد از گذر ارتش روم هم‌‌چنان کارکرد تجاری داشته، اما دیوکلتیان برج‌‌هایی دیده‌‌بانی و اردوگاه‌‌هایی در چند نقطه‌‌ی آن قرار داده بود تا بر آمد و شد کاروان‌‌ها نظارت کند. هر چند نمی‌‌دانیم این چیرگی رومیان بر راه‌‌ها تا چه زمانی برقرار بوده است، به هر صورت گسترش و جهت‌‌گیری این راه‌‌ها شاخص خوبی است که دایره‌‌ی نفوذ سیاسی ارتش روم و مسیرهای گذر آن را در همین دوره‌‌ی پیروزی‌‌های باشکوه عصر دیوکلتیانی نشان می‌‌دهد.

اگر گزارش‌‌های مربوط به پیروزی گالریوس بر نرسه درست باشد و به راستی سراسر قلمرو میان‌‌رودان و آسورستان در غرب دجله به دست رومیان افتاده باشد، انتظار داریم دیوکلتیان در قلمرویی پیشروی کرده باشد که برای شصت سال در اختیار رومیان بوده و بنابراین راه‌‌های یادشده را باید در جهتی شرقی ـ غربی و در منطقه‌‌ی تسخیرشده بیابیم. یعنی قاعدتاً ارتش روم باید در جریان فتح سرزمین‌‌های مورد ادعای تاریخ‌‌نویسان معاصر، راه‌‌هایی را در شمال غربی سوریه و میان‌‌رودان و جنوب ارمنستان بسازد و جهت آن هم شرقی ـ غربی و به سوی فرات باشد. این انتظار را هم داریم که این راه‌‌ها تا دیرزمانی در دست رومیان باقی مانده و اردوگاه‌‌های نظامی‌‌شان بر آن پایدار وفعال باقی مانده باشد، چون تاریخ‌‌نویسان امروزین می‌‌گویند که صلح با ساسانیان با همان شرایط عهدنامه‌‌ی نصیبین دست‌‌کم حدود چهل سال دوام آورد.

اما با مرور گزارش‌‌های بازمانده از راه‌‌های دیوکلتیانی می‌‌بینیم که همه‌‌ی این انتظارها برآورده‌‌نشده باقی می‌‌ماند. راه‌‌ها به جای آن که در مناطق «فتح شده» و «واگذارشده» در شمال غربی قرار داشته باشد و جهتش به سوی فرات باشد، در جنوب و شرق قرار گرفته و اصولاً جهتش شمالی ـ جنوبی است و درازا و دامنه‌‌ی جغرافیایی سخت محدودی دارد. بزرگ‌‌ترینِ این راه‌‌ها «خط عربی» (Limes Arabicus) است که در گزاف‌‌ترین تخمین‌‌ها 1500 کیلومتر درازا داشته و گوشه‌‌ی خلیج عقبه را به حوالی دمشق در سوریه مربوط می‌‌کرده است. این راه از قرن‌‌ها پیش وجود داشته و نخست ترایانوس بود که استحکاماتی رومی در آنجا ساخت و هدفش هم حفاظت از راه‌‌های تجاری در برابر هجوم قبایل عرب بود[37] و نه مرزبندی با دولت ایران. این راه در حاشیه‌‌ی غربی خط اتصال عربستان به آسورستان قرار گرفته و حد پیشروی و نفوذ سیاسی روم در منطقه را نشان می‌‌دهد. بخشی از این راه که به دست دیوکلتیان بازسازی شد، راهِ دیوکلتیان (Strata Diocletiana) نام دارد و باید به پیامد جنگ گالریوس مربوط باشد. این راه از وادی مُجیب (شاخه‌‌ای از رود اردن در نزدیکی دمشق) تا وادی الحسا (با مرکزیت دهکده‌‌ی الصفا، نزدیک بحرالمیت) محدود بوده و چهار اردوگاه رومی را شامل می‌‌شده که فاصله‌‌ی تقریبی‌‌شان از هم صد کیلومتر بوده است.

موقعیت این راه‌‌ها و معنای سیاسی‌‌شان وقتی بهتر درک می‌‌شود که آنها را در زمینه‌‌ی بزرگ‌‌تر راه‌‌های منطقه بنگریم و ارتباط‌‌شان را با «راه شاهی» بررسی کنیم. این راه شاهی احتمال از دوران هخامنشی ساخته شده و در زمان مورد نظر ما زیر فرمان ساسانیان فعالیت می‌‌کرده است. در تصویر زیر شاخه‌‌های راه شاهی که سراسر آسورستان را در بر گرفته با رنگ سرخ تیره و «خط عربی» که در دست رومیان است با قرمز بازنموده شده است. بخشی از راه را که توسط دیوکلتیان بازسازی شده با خط قرمز نقطه‌‌چین می‌‌بینیم. با دیدن این داده کاملاً روشن می‌‌شود که درگیری‌‌های نظامی رومیان و ساسانیان به حاشیه‌‌ی غربی آسورستان محدود بوده و پیروزی‌‌های روم و قلمرویی که در آن نفوذی داشته‌‌اند به گوشه‌‌ی جنوب غربی این منطقه و حاشیه‌‌ی صحرای سینا تا بحرالمیت مربوط می‌‌شده است. خلاصه آن که تمام شواهد به شکلی قاطع و همگرا نشان می‌‌دهند که چیزی به نام صلح نصیبین وجود تاریخی نداشته و خاستگاهش لافی مختصر و کوتاه از یک تبلیغات‌‌چی‌‌ رومی است که سه قرن پس از درگیری نرسه و گالریوس می‌‌زیسته، و بدنه‌‌اش شاخ‌‌ و برگهایی تخیلی است که مورخان اروپایی در قرن نوزدهم و بیستم به این گزارش سست افزوده‌‌اند و در عمل با این کار داده‌‌های مستند و روشنی مثل جغرافیای حرکت رومیان در منطقه را نادیده انگاشته‌‌اند.

https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/e/ed/Ancient_Levant_routes.png

 

 

  1. Zonaras, 12.30; Eutropius, 9.14.1; Festus, 24; Potter, 2004: 279.
  2. Victor, Liber de Caesaribus, 38: 3; Historia Augusta, Vita Cari, 8: 3.
  3. Barnes, 1981: 4; Odahl, 2004: 39; Southern, 2001: 133; Williams, 1985: 33 – 34.
  4. Flavius Aper
  5. Historia Augusta, Vita Cari, 8: 2.
  6. Historia Augusta, Vita Cari, 8: 3.
  7. Zonaras, 12: 30.
  8. Potter, 2004: 652.
  9. Potter, 2004: 292 – 293.
  10. Lightfoot, 1998: 272 – 275.
  11. Potter, 2004: 293.
  12. Barnes, 1981: 18.
  13. گیبون، 1370،‌ج.1: 233.
  14. Southern, 2010: 151.
  15. Southern, 2010: 150.
  16. Barnes, 1981: 18; Millar, 1993: 178.
  17. Boardman et al., 2005: 494 – 495; Barnes, 1981: 18; Blockley, 1984: 28ff; Blockley, 1992: 5 ـ 9; Campbell and Tritle, 2012: 717.
  18. Williams, 1985: 85 – 86, Potter, 2004: 293.
  19. Ingilene
  20. Sophene
  21. Arzanene
  22. Corduene
  23. Zabdicene
  24. Moxoene
  25. Rehimene
  26. Millar, 1993: 178.
  27. Petrus Patricius, fr.14, FRG 4.
  28. Rawlinson, 1880, Vol.7.
  29. Rees, 2004: 14.
  30. Victor, Liber de Caesaribus (1993: 172).
  31. Ammianus Marcellinus, 22.4.8.
  32. Ammianus Marcellinus, 23.5.11.
  33. Ammianus Marcellinus, 24.1.10.
  34. Joshua the Stylite, 7.242 – 243.
  35. Martindale, Jones and Morris, 1992: 996 – 997.
  36. Peter the Patrician, FRGs. 13 – 14; HGM, 431 – 434.
  37. Parker, 1982: 1 – 26.

 

 

ادامه مطلب: بخش چهارم: دستگاه سیاسی – گفتار ششم: جنگ – دوم: کارکرد ارتش ساسانی – دوره‌‌ی دوم: عصر شاپور

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب