بخش چهارم: دستگاه سیاسی
گفتار ششم: جنگ
دورهی چهارم: عصر انوشیروان
در اواخر دوران قباد درگیری مرزی کوچکی میان رومیان و ایرانیان در حوالی شهر دارا رخ داد که ایرانیان در آن دست بالا را داشتند. به همین خاطر پس از مرگ قباد و به قدرت رسیدن خسرو انوشیروان یوستینیانوس در 532 م. پذیرفت تا باجِ هنگفت یازده هزار پوند طلا را بدهد و صلح را با انوشیروان برقرار نگاه دارد.[1] این صلح برای امپراتور روم شرقی فراغتی فراهم آورد که به آفریقا و ایتالیا و اسپانیا لشکر بکشد و تا حدودی قلمرو فروپاشیدهی غربیاش را بار دیگر در یک دولت رومی متحد سازد.
امپراتور پس از آن که موفق شد قلمروهای از دست رفتهی غربی را بار دیگر به پیکرهی روم بازگرداند، به قدری احساس قدرت کرد که در برابر ایران به سرکشی بپردازد. در «تاجنامه» در سیرت انوشیروان به این نکته اشاره شده که قیصر روم بعد از آن که با شاهنشاه عهدنامهی صلح بست، عهدشکنی کرد و انوشیروان به کیفر این کار او را شکست داد و انتاکیه را گرفت و از امپراتور روم خراجی گرفت که ده هزار دینارش را به درماندگان روم و کشاورزان بخشید.[2]
روایتهای رومی البته خسرو انوشیروان را به عهدشکنی متهم میکنند و این تا حدودی بدان خاطر است که شکست بعدی روم را توجیه کنند. به هر رو، با سرکشی امپراتور روم از عهدی که بسته بود، شاهنشاه ساسانی با اقتدار تمام به قلمرو رومیان لشکر کشید و سراسر آسورستان را گرفت و انتاکیه را، که بزرگترین شهر قلمرو فنیقیهی قدیم بود، گشود. انتاکیه به سال 525 م. به خاطر زلزله ویران شده بود و چنین مینماید که در برابر سپاهیان ایرانی مقاومتی نکرده باشد. انوشیروان پس از گرفتن انتاکیه در برابر پس دادن آن به روم پنج هزار پوند طلا خواست و حکم کرد که روم خراجگزار ایران باشد و هر سال پانصد پوند زر بپردازد. امپراتور روم پذیرفت. با این همه، چنین مینماید که انوشیروان در انتاکیه همچون ناجی مردم ظاهر شده باشد. چون همزمان شروع کرد به ساختن شهری بزرگ در حوالی تیسفون که وهآنتیوکخسرو (خسرو بهتر از انتاکیه را ساخت) نام داشت. او همهی مردم انتاکیه را به این شهر تازه فرستاد و شرایط زندگی را برایشان فراهم آورد.
رومیان نوشتهاند که خسرو مردم انتاکیه را به اسارت برد، اما در آن دوران وقتی مردم شهری اسیر میشدند به بردگی فروخته میشدند و نمونهی دیگری را سراغ نداریم که شاهی برای اسیرانش شهری ساخته باشد و همه را باز در کنار هم در همان شهر جای دهد، و گذشته از این نشانهای نداریم که این مردم آزادی خود را از دست داده باشند. طبری نوشته که انوشیروان برای این مردم کوچاندهشده «روزی (سهمیهی خوراک) معین کرد و یکی از نصارای اهواز را که براز نام داشت به کارشان گماشت و بر اهل حرفه شهر ریاست داد و این از روی رأفت با اسیران بود که به سبب همکیشی با براز انس بگیرند».[3]
با توجه به این که انتاکیه کمی پیش در اثر زمینلرزه ویران شده بود، احتمال نیرومندتر آن است که انوشیروان قصد داشته انطاکیه را بازسازی کند و با توجه به دستاندازی مداوم رومیان به انتاکیهی قدیم، شهرِ تازه را در بخشهای شرقیتر آسورستان ساخته و جمعیت انتاکیه را به آنجا کوچ داده باشد. احتمالاً از آنجا که در روم انجام چنین کاری پیشینه نداشته و برای نویسندگان رومی فهم آن دشوار بوده، آن را در بافت سیاسی آشنای خویش به تبعید و بردهگیری تعبیر کردهاند، که رفتاری معمول نزد امپراتوران رومی بوده است.
آشکارا خسرو مدعی حکومت بر سوریه و آناتولی بوده و روم را خراجگزار خود میدانسته و پولی هم که طلب میکرد، خراج عقبافتادهی ده سال پیش محسوب میشده است. این که امپراتور روم نیز این شرط را پذیرفته نیز نشان میدهد که موقعیت او در برابر شاهنشاه فروپایهتر بوده و بیشتر به ساتراپی خودمختار و سرکش شبیه بوده، تا امپراتوری مستقل و همزور. خسرو انوشیروان در این سفر جنگی از کنار شهرهایی مانند خالکیس و دارا و ادسا عبور کرد و بی آن که آنها را بگشاید یا قتل و غارتی کند از آنها خراج خواست و آنها هم دادند و این هم باز نشان میدهد که مردم این منطقه خود را تابع شاهنشاه میدانستهاند.
دایرهی اثر این رزمایش انوشیروان تنها به آسورستان محدود نميشد. چون خالکیس هم که در ابتدای دوران سلطنت یوستینیانوس زیر نفوذ روم قرار گرفت و در 527 م. با عنوان لازیکا دستنشاندهی بیزانس شد، یک دهه بعد از ستم رومیان به جان آمد و نمایندهی مردمش نزد خسرو انوشیروان رفت و این ناحیه را تابع وی اعلام کرد. چنان که در نوشتار دیگری نشان دادهام، گسیل وهرز دیلمی و هزار جنگاور پارسی به یمن و راندن حبشیها از آن سرزمین بخشی از همین عملیات نظامی فتح انتاکیه بود و نباید آن را لشکرکشی مستقلی محسوب کرد. در واقع، در فاصلهی هفت سالی که پس از عهدنامهی صلح 533 م. گذشت امپراتور روم به دسیسهچینی و سیاستبازی در حواشی قلمرو شاهنشاهی دست یازیده بود و خسرو انوشیروان با لشکرکشیاش به آسورستان و آرام ساختن قفقاز و راندن حبشیها از یمن این دسیسهها را یکباره خنثا کرد. بعد از آن امپراتور روم ناگزیر شد پیمان صلح تازهای با او ببندد و گزارش فردوسی نشان میدهد که بخشی از این پیمان به محترم شمرده شدنِ حق مالکیت ایران بر عربستان و یمن مربوط میشده است:
نهادند بر روم بر باژ و ساو پراکنده دینار ده چرم گاو
که هر سال قیصر بر شهریار فرستد ابا هدیه و با نثار
نگردد سپاهش به گرد یمن نخواهند چیزی از آن انجمن
با توجه به این دادهها میتوان نتیجه گرفت که عهدشکنی امپراتور روم احتمالاً به سال 540 م. مربوط میشود و این هفت سال پس از 533 م. بود که امپراتور، که با عهدنامهای فرودستانه به دادن خراج به ایران گردن نهاده بود، شروع به دسیسه کرد تا ایرانیان را ناتوان سازد. او از سویی با هونها وارد مذاکره شد و از سوی دیگر به دخالت در ارمنستان پرداخت و همچنین کوشید در عربستان نیز جای پایی برای خود پیدا کند. فردوسی به این نکتهی اخیر در شاهنامه اشارهی روشنی دارد و میگوید انوشیروان نامهای به قیصر فرستاد و او را به خاطر به عهدشکنیاش سرزنش کرد و در آن میان گفت:
وگر سوی منذر فرستی سپاه نمانم به تو لشکر و گنج و گاه
تو زآن مرز یک رش مپیمای پای چو خواهی که پیمان بمانی به جای
وگر بگذری زین سخن بگذرم سر و گاه تو زیر پی بسپرم
روایت دیگری را طبری ثبت کرده و آن نیز به عهدشکنی و دسیسهی یوستینیانوس دلالت دارد. طبری نام یوستینیانوس را به صورت «یخطیانوس» ثبت کرده و میگوید که او با انوشیروان عهد دوستی و صلح داشت، تا آن که خالد بن جبله که دستنشاندهی رومیان در شام بود، به قلمرو زیر نفوذ منذر بن نعمان لخمی حمله برد و مردم را به اسارت گرفت و اموالشان را غارت کرد. منذر به انوشیروان شکایت برد و انوشیروان به یوستینیانوس نامه نوشت و «پیمانی که در میانه بود را یادآوری کرد» و آزادی اسیران و بازپرداخت اموال غارتشده را به همراه غرامت و خونبهای کشتهشدگان درخواست کرد.
یوستینیانوس به این نامه اعتنایی نکرد و پس از رد و بدل شدن چند نامه معلوم شد که قصد ندارد اعراب غارتگر را مجازات کند. در نتیجه، خسرو انوشیروان در بهار 540 م. (به روایت طبری با نود هزار سپاهی) به شام تاخت و دارا و رها و منبج و قنسرین و حلب و انتاکیه را گرفت[4] و قاعدتاً دار و دستهی حارث بن جبله را که در میانهی همین قلمرو ساکن بودهاند نیز تنبیه کرده است. ورود شاهنشاه به آسورستان با استقبال مردم روبهرو شد و سپاهیانش تقریباً بیمقاومت شهرهای حلب (به رومی: بورِآ[5]) و انتاکیه را گرفت. انوشیروان مهربانانه اجازه داد تا شش هزار سرباز رومی که در انتاکیه اردو زده بودند به کشورشان بازگردند.[6] بعد هم لازیکا در قفقاز را، که گویا حاکمش گرایشی به رومیان نشان داده بود، تسخیر کرد و از شهرهای تابع روم خراج گرفت و شهر دارا را، که دژ نظامی رومیان در میانرودان بود، محاصره کرد.
به احتمال زیاد این عملیات جنگی پیروزمندانه پیامدِ سر باز زدنِ یوستینیانوس از پرداخت خراج مقرر به شاهنشاه بوده است. چون بیدرنگ پس از آن میبینیم که یوستینیانوس پنج هزار پوند طلا غرامت داد و قرار شد سالی پانصد پوند خراج بپردازد و به این ترتیب، جنبش نظامی ساسانیان در مرزهای غربی پایان یافت.[7] از اینجا روشن میشود که یوستینیانوس در این هنگام موقعیتی زیردست داشته و انوشیروان به همان ترتیبی که تنبیه امیری را از شهربانی طلب میکرده، داوری خویش را در قالب حکمی و فرمانی ــ و نه مسألهای برای مذاکره با امپراتوری همپایه ــ به وی اعلام کرده است. بعد هم که از فرمانش اطاعت نکرده به قلمرو آسورستان تاخته و خود آنچه را میخواسته به انجام رسانده است.
با این همه، یوستینیانوس به عهد و پیمان خود وفادار نبود و وقتی بلیزاریوس در 541 م. به آناتولی رسید، او را با سپاهی گران به جنگ ایران فرستاد. حملهی بلیزاریوس پس زده شد و خودش ــ احتمالاً به دنبال شایعهی سرکشیاش که ایرانیان پخش کرده بودند ــ از ترس این که نافرمانی کند به کنستانتینوپل فرا خوانده شد، اما در 543 م. جنگ ادامه یافت و ایرانیان نیروهای مهاجم رومی را در ارمنستان درهم کوبیدند. سال بعد انوشیروان فرماندهی سپاهی را بر عهده گرفت و رفت تا ادسا را بگیرد. اما چون دید مردم شهر از گشودن دروازههای شهر خودداری میکنند و پس از چند هفته محاصره همچنان قصد مقاومت دارند، خراجی بالغ بر پانصد پوند طلا گرفت و بازگشت.
کمی بعد طاعونی مرگبار روم شرقی را در چنگال خود فشرد و توان نظامی بلیزاریوس را به شدت کاهش داد. با این همه، بار دیگر در 544 م. سپاهی سی هزار نفره بسیج شد و زیر فرمان بلیزاریوس به قلمرو ایران حمله برد. این بار انوشیروان خود با سردار رومی روبهرو شد و شکست سختی به او وارد آورد.[8] رومیان پس از این نبرد به صلح روی آوردند، اما کشمکشها در لازیکا همچنان باقی بود. تا این که در 557 م. انوشیروان لازیکا را به روم واگذار کرد، بدان شرط که در مقابل روم سالی چهارصد یا پانصد[9] پوند طلا خراج به ایران بدهد.[10]
به این ترتیب، در 545 م. آشکار بود که ایرانیان دست بالا را دارند و در نتیجه یوستینیانوس زیر بار صلحی پنج ساله رفت و قرار شد این آتشبس را با پرداخت دو هزار پوند طلا که خراج رومیان به ساسانیان محسوب میشد، خریداری کند. لازیکا همچنان در اختیار ایرانیان باقی مانده بود و انگار که انوشیروان تمایل چندانی به آتشبس نداشت و ادامهی جنگ را ترجیح میداد. با این همه، ایرانیان قرارداد صلح را محترم شمردند، تا آنکه در سال چهارم بیزانسیها آن را نقض کردند و حاکم لازیکا را فریفتند و بر این شهر ادعای سروری کردند. بعد هم سپاهی هشت هزار نفری را برای گرفتن حضر فرستادند که با مقاومت سرسختانهی مردم شهر روبهرو شد و تازه دو سال بعد موفق به فتح آنجا شد. کشمکشها همچنان تا چند سال بعد ادامه یافت و در این فاصله چند بار عهدنامهنویسی و پیمانشکنی رخ نمود، تا این که در 561 م. قرارداد صلحی پنجاه ساله میان ایران و روم بسته شد. انوشیروان پذیرفت که لازیکا در دست رومیان باشد و در مقابل سالی سی هزار سکهی طلا از امپراتور روم به عنوان خراج دریافت کرد.
آرامشی که انوشیروان با درهم شکستن سرکشیهای رومیان فراهم آورده بود دیری نپایید و در دوران پسرش هرمز چهارم ایرانشهر از چهار سو مورد حمله قرار گرفت. بیزانسیها از باختر، ترکان از خاور، خزرها از شمال غربی و عربها از جنوب غربی به ایرانزمین تاختند. در واقع، سرکوب خاندانهای اشرافی و تلاش هرمز برای کاستن از شمار سواران و هزینهی تجهیز سپاهیانشان عاملی بود که نیروی نظامی ایران را در برابر مهاجمان خارجی ضعیف ساخته بود.[11]
فردوسی و ثعالبی میگویند بهرام آذرماه، که در این هنگام در زندان بود، به هرمز زنهار داد که ستمگریاش بر خاندانهای پارتی دلیل این خواری و خطر بوده است. او به شاهنشاه اندرز داد که جعبهی سیاهی را که از انوشیروان به جا مانده بیابد و متنی که بر پارچهای ابریشمین نوشته و در آن نهان شده را بخواند. بر این متن تهدید ایران از چهار سو و فرو افتادن هرمز چهارم در سال دوازدهم سلطنتش پیشگویی شده بود.[12]
جالب آن که پورشریعتی به این نکته اشاره کرده که مهرانستاد از خاندان مهران نیز، که پدر سپهسالاری به نام نستوه بود، همین پیشگویی را تأیید کرد. به گزارش فردوسی او جنگاوری بازنشسته بود که گوشهای گرفته و به خواندن زند و اوستا سرگرم بود. هرمز او را فرا خواند و مهرانستاد بعد از تأکید بر نقشی که در خواستگاری از دختر خاقان (مادر هرمز) داشته، تعریف کرد که تنها راه نجات ایران آن است که پهلوانی به نام بهرام چوبین را بیابند و به فرماندهی ارتش ایران بگمارند. دو نکتهی بحثبرانگیز در این روایت آن که مهرانستاد بلافاصله بعد از این پیشگویی فوت میکند، و بهرام چوبین هم که به زودی سر به شورش برمیدارد و سلسلهی ساسانی را تهدید میکند، مانند مهرانستاد به خاندان مهران تعلق دارد.
به پرسش گرفت اختر دخترش که تا چون بود گردش اخترش
ستارهشمر گفت جز نیکویی نبینی و جز راستی نشنوی
از این دخت و از شاه ایرانیان یکی پور زاید چو شیر ژیان
به بالا بلند و به بازو ستبر به مردی چو شیر و به بخشش چو ابر…
فراوان ز گنج پدر برخورد بسی روزگارن به بد نسپرد
وزان پس یکی شاه خیزد سترگ ز ترکان سپاهی بیارد بزرگ
یکی کهتری باشدش دوردست سواری سرافراز مهتر پرست
جهانجوی چوبینه دارد لقب هم از پهلوانانش باشد نسب
بنابراین برکشیده شدن بهرام گور به مقام سپهسالاری ایران و فراز آمدن خاندان مهران نتیجهی احساس ضعف هرمز در برابر تهدیدهای چندگانهی گرداگرد ایرانشهر بوده است. در شاهنامه هم میخوانیم که در دوران بهرام گور خاقان چین و قیصر روم همزمان به ایرانزمین تاختند. بهرام سرداران و شهربانان خود را گرد آورد و به نبرد با ایشان پرداخت و در این میان فردوسی فهرستی از این بزرگان را به دست داده است: گستهم که پهلوان و دستور بود، مهرپیروزِ بنداد، مهربرزین خرّاد، پیروزبهرامِ بهرامیان شاه گیلان، خزورانِ رهام شاه ری، دادبرزین شاه زابل، قارن بزرمهر، دادبرزین، و برادرش نرسی آزادچهر که جانشینش بر تخت سلطنت بود.[13] این نرسی در زمانی که بهرام از راهی پنهانی با شش هزار سپاهی برگزیده برای شکست دادن خاقان از آذربایجان به حرکت درآمد، همچون جانشین او بر تخت قرار گرفت و بعدتر که برادرش بر مهاجمان چیره شد، به مقام شهربانی خراسان رسید.[14]
هر چند ساسانیان در کل در برابر آشوب برخاسته از اقوام کوچگرد و دولتهای آزمند همسایه خوب عمل کردند، اما آسیبهای برخاسته از این کشمکشها در نهایت دامنشان را گرفت. بر خلاف چینیان که در سراسر این دوران با جنگ داخلی درگیر بودند و دولتشان فرو پاشیده بود، و بر خلاف رومیان که فروپاشی مشابهی را زیر فشار اقوام کوچگرد هون تجربه کردند، ایرانیان در هر نوبت با رهبری شاهنشاهی فرهمند مانند شاپور و انوشیروان یا سردارانی برجسته مانند سوخرا و بهرام گور بر تهدیدهای خارجی و داخلی غلبه میکردند. با این همه، فشار این نیروهای تهدیدکننده به قدری خردکننده بود که در نهایت به سست شدن بنیاد اقتدار خاندان ساسانی و کشمکش درونی میان خاندانهای بزرگ دامن زد و این عاملی بود که فروپاشی دولت ساسانی را رقم زد.
- Norwich, 1989: 195. ↑
- محمدی، 1941: 351. ↑
- طبری، 1362، ج.2: 701. ↑
- طبری، 1362، ج.2: 700 ـ 701. ↑
- Beroea ↑
- Norwich, 1989: 229. ↑
- Norwich, 1989: 229. ↑
- Norwich, 1989: 235. ↑
- Greatrex, 2005: 489. ↑
- Moorhead, 1994: 164. ↑
- Shahbazi, 2007: 519. ↑
- ثعالبی، 1368: 311 ـ 313. ↑
- شاهنامهی خالقیمطلق، 1388، ج.6: 525. ↑
- شاهنامهی خالقیمطلق، 1388، ج.6: 275. ↑
ادامه مطلب: بخش چهارم: دستگاه سیاسی – گفتار ششم: جنگ – دوم: کارکرد ارتش ساسانی – دورهی پنجم: عصر خسرو پرویز