پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار نخست: مفاهیم پایه

گفتار نخست: همجنس‌خواهی در انسان

چالش

در میان رفتارهایی که از جانوران پیچیده سر می‌زند، آمیزش جنسی احتمالا «مهمترین» رفتار است. یعنی بخش عظیمی از فشارهای تکاملی بر این رفتار تمرکز یافته و شبکه‌ای پیچیده و بزرگ از رفتارها و ویژگیهای ریختی در پیوند با آن شکل گرفته و تنظیم شده‌اند. در واقع تنها رفتار تغذیه‌ایِ شکار/ گریز است که از نظر اهمیت و اثرگذاری با آمیزش جنسی قابل‌قیاس است.

در آدمیان که پیچیده‌ترین مغز را در کل جانوران دارند، پیچیده‌ترین الگوی رفتار جنسی نیز دیده می‌شود. در انسان (و همچنین بسیاری از جانوران دیگر، از جمله دلفین‌ها و بسیاری از میمون‌های عالی) رفتار جنسی از هدف تکاملی‌اش که تولید مثل باشد مستقل شده و همچون رانه‌ای مستقل برای دریافت لذت یا تنظیم‌کننده‌ای برای سازماندهی اجتماعی کارکرد یافته است. از این رو رفتارهای پیوسته با هم‌آغوشی و جفت‌یابی از دایره‌ی محدودیت‌های مربوط به جفتگیریِ منتهی به باروری خارج شده و همچون سیستمی خودبسنده و مستقل روند تکاملی خاص خود را پیدا کرده و شاخه‌زایی‌های ویژه‌ی خود را از سر گذرانده است.

گونه‌ی ما که «انسان خردمند» باشد، در میان پستانداران بزرگ جوانترین گونه‌ی کره‌ی زمین است و تنها کمتر از دویست هزار سال از عمرش می‌گذرد. در این فاصله دامنه‌ای از تنوع در رفتار جنسی انسان پدید آمده که بخشهایی از آن در خویشاوندان نخستی دیگرمان هم یافت می‌شود. یکی از این رفتارها، همجنس‌خواهی است. جوامع انسانی در دورانهای گوناگون و بسترهای تمدنی مختلف رویکردها و ارزش‌گذاری‌هایی متفاوت درباره‌ی این رفتار داشته‌اند و به اشکالی واگرا و ناهمسان آن را رمزگذاری و تفسیر کرده‌اند. در میان جوامع جهان باستان، حوزه‌ی تمدن ایرانی نخستین جایی است که (در آشور و بابل باستان) همجنس‌گرایی در آن امری ناپسند و ناخوشایند و بعدتر (در آیین زرتشتی و ایرانِ عصر هخامنشی) نوعی گناه قلمداد شده است. بخش مهمی از معنای منفی همجنس‌گرایی که در ادیان سامی دیده می‌شود و برای دیرزمانی همجنس‌گرایان را به اقلیتی ستمدیده و مطرود بدل ساخته بود، از این پیشینه‌ی تمدن ایرانی ناشی شده است. هرچند در خودِ ایران این موضع منفی و نکوهشگرانه درباره‌ی همجنس‌گرایی هرگز به تعقیب و مجازات و ابراز خشونت نسبت به ایشان منتهی نشده و تاریخ دیرپای کشورمان نشان می‌دهد که در عینِ تفسیر منفی و گناه دانستنِ آن، همواره جمعیتی از همجنس‌گرایان در حوزه‌ی تمدن ایرانی زیسته‌اند که بسیاری‌شان منزلتهای اجتماعی بالایی هم داشته‌اند و با رواداری و مسالمت چشمگیری با ایشان رفتار می‌شده است.

هرچند در ایران زمین وضعیت به این شکل بود و شاهان و وزیران و دولتمردانی داشته‌ایم که آشکارا همجنس‌گرا بوده‌اند، در تمدن اروپایی که از نظر ساختار دین یهودی-مسیحی‌اش از شرق متاثر بود، این روند شکلی دیگر به خود گرفت و پس از چیرگی مسیحیت بر فرهنگ رومی در سراسر قرون وسطا و بعد از آن با اشکال متفاوتی از ستم و تبعیض نسبت به همجنس‌گرایان روبرو می‌شویم که در بسیاری از نمونه‌ها به ابراز خشونت هم می‌انجامد. در واکنش به این پیشینه‌ی اجتماعی و تاریخی بود که بعد از جنگ جهانی دوم و به ویژه در اوج جنگ سرد (دهه‌ی 1970 و 1980.م) مجموعه‌ای از جنبشهای اجتماعی در حمایت از حقوق اقلیتهای ستمدیده در اروپا و آمریکا پدید آمدند که بیشترشان ماهیتی چپ‌گرا داشتند و منتقد نظم جهان سرمایه‌داری بودند. یکی از گرانیگاه‌های فعالیت این گروهها در دو دهه‌ی گذشته حقوق همجنس‌گرایان بوده است و این روند گام به گام با پیروزیهایی قرین شده است. به شکلی که تبعیض و ستم سازمان یافته و قانونی نسبت به همجنس‌گرایان کمابیش در حال حاضر در نظام حقوقی این کشورها وجود ندارد.

چالشی که امروز در برابر ایرانیان قرار دارد، بازخوانی و بازتفسیر مفهوم همجنس‌گرایی در زمینه و زمانه‌ای نوین است. گفتمان غالب در این زمینه همان است که در تمدن اروپایی ریشه دارد و از سویی ابراز خشونت و ستم شدید بر دگرباشان جنسی را بدیهی و معمول می‌گیرد و بعد برای رفع آن کنش سیاسی‌ای در بافت ایدئولوژیک خاصی را تبلیغ می‌کند. این که ایرانیان در بافت تمدنی خویش، با ارجاع به معانی تکامل یافته در بستر فرهنگی خویش بتوانند پدیده‌ی همجنس‌گرایی را به شکلی روزآمد فهم کنند، وظیفه‌ایست که بر دوش اندیشمندان وابسته به این حوزه‌ی تمدنی نهاده شده است. این وظیفه تنها زمانی برآورده می‌شود که معنای علمی و عینی همجنس‌گرایی در پرتو دانشهای نو روشن باشد، روند تکامل معانی و تفسیرها و قواعد مربوط به این رفتار در بستر تاریخ تمدن ما مورد توجه واقع شود، و برداشتی و راهبردی درونزاد در این زمینه تدوین شود که از سویی از ستم و تبعیض نسبت به اقلیتی از شهروندان جلوگیری کند و از سوی دیگر نکات منفی و تاریکی که در جوامع دیگر تکامل یافته همچون امری خودی و درونزاد فرض نشود و جریانی سیاسی که ریشه و لزومی در زمینه‌ی تمدنی ما ندارد بی‌مهابا وامگیری نشود و معناهایی که در گذار از مرزهای تمدنی دلالت خود را از دست می‌دهند،‌ بی‌دلیل وامگیری نشوند.

پرسش

در بحثهای امروزین از همجنس‌گرایی، این پرسشها مهمترین چالشهای نظری‌ای هستند که پیشاروی اندیشمندان و نظریه‌پردازان قرار دارند و پاسخ بدانها مرزبندی میان دستگاه‌های نظری و جبهه‌های حقوقی و سیاسی گوناگون را تعیین می‌کند. پیش از آغاز بحث، نخست باید این پرسشها را روشن و دقیق صورتبندی کرد:

همجنس‌گرایی تا چه اندازه توسط متغیرهای ژنتیکی و زیربنای عصبی-هورمونیِ دوران کودکی تعیین می‌شود؟ این رفتار نوعی اختلال رفتاری اجبارآمیز با ریشه‌ی زیست‌شناختی است، یا این که انتخابی آگاهانه و آزادانه است که فرد می‌تواند مستقل از ترکیب ژنتیکی‌اش و پیشینه‌ی رشد جنینی‌اش آن را برگزیند یا وا نهد؟

همجنس‌گرایی دقیقا یعنی چه؟ یعنی کدام رفتار است که همجنس‌خواهانه قلمداد می‌شود؟ این رفتار چه بسامدی در جوامع انسانی دارد؟ این بسامد چگونه و چطور تغییر کرده و در چه زمینه‌هایی در درازنای تاریخ جوامع و تمدنهای گوناگون ثبات داشته است؟ دامنه‌ی تغییراتش و دلایل ثباتش را چطور می‌توان توضیح داد؟

توزیع و اشکال گوناگون رفتار همجنس‌گرایانه در میان جانوران دیگر چگونه است؟ چه جانورانی چه الگوهایی از این رفتار را نمایش می‌دهند؟ کارکرد این رفتار در میانشان چیست و چه الگوهای مشترکی بر این رفتار حاکم است؟

چطور رفتار همجنس‌گرایانه تکامل یافته است؟‌ آیا این رفتار شایستگی زیستی را کاهش می‌دهد؟ اگر چنین است چطور این رفتار با این دامنه و ثبات در جوامع انسانی و جانوری باقی مانده است؟

آیا جنس زن و مرد به راستی دو طبقه‌ي طبیعی و دو رده‌ی عینی و رسیدگی‌پذیر بیرونی هستند یا باید آنها را برساخته‌ای اجتماعی در نظر گرفت؟ گذشته از این که تمایز نر/ ماده تا چه حد عینی و واقعی باشد، تمایز میان زنانگی/ مردانگی تا چه حدودی بدان وابسته است؟ چه بخشی از نقشها و رفتارهای زنانه/ مردانه در بستر اجتماعی‌شان از تمایز زیست‌شناختی نر/ ماده مشتق می‌شوند و چه بخشی از آن برساخته‌ی اجتماعی است؟

چطور می‌توان درباره‌ی رفتاری مانند همجنس‌گرایی داوری اخلاقی کرد؟ بر اساس چه معیارهایی و در چه چارچوبی می‌توان این نوع گرایش جنسی را نیک یا بد شمرد؟ مبنای گناه یا جرم شمردن آن چیست و این تلقی در بستر دانشهای امروزین می‌تواند در برابر نقد مقاومت کند؟

آیا همجنس‌گرایی یک بیماری یا یک انحراف است؟ معنای بیماری و انحراف چیست و با چه معیارهایی تعریف و مرزبندی می‌شود؟ آیا همجنس‌گرایی در این تعریف شفاف و دقیق شده می‌گنجد؟

تمایزهای جنسی و میل جنسی خصلتی طیفی و پیوستاری دارد یا امری دوقطبی است؟ یعنی یک طیف همجنس‌گرا/ دگرجنس‌گرا یا مرد/ زن با همه‌ی حالات میانی‌شان را در جهان خارج داریم، یا اینها دو قطبی‌هایی عینی و متمایز هستند که حالات میانی‌شان از تصادف و اشتباه طبیعت و اختلال ناشی می‌شوند؟

تعریف مفاهیم

همجنس‌گرایی را به اشکالی بسیار متنوع و متفاوت تعریف کرده‌اند. به شکلی که در بسیاری از موارد رگه‌هایی از پیش‌داشتها و تعصب‌های مخالفت‌ورزانه یا هوادارانه را پیشاپیش در تعریف‌ها می‌توان بازجست. نگرشی که همجنس‌گرایی را «عشق و عاطفه‌ی خالص و بی‌حد و مرز نسبت به دیگری، مستقل از جنسیت‌اش» تعریف می‌کند، آشکارا مفهومی عام‌تر از گسترده‌تر از همجنس‌گرایی را در نظر دارند و این تعریف را با قصد آراستنِ مفهوم مورد نظرشان پیشنهاد می‌کنند. به همین ترتیب کسی که همجنس‌گرایی را «هوسبازی و شهوترانی گناه‌آلود با جنس موافق بر خلاف فرمان خداوند» تعریف می‌کند هم از همان ابتدا چارچوبی رسیدگی‌ناپذیر و آغشته به تعصب را برای تعریف مفهوم مورد نظرش برگزیده است.

کلمه‌ی هوموسکسوال برای نخستین بار به سال 1869.م در جزوه‌ای بی‌امضا پدیدار شد که بعدتر معلوم شد به قلم رمان‌نویسی به اسم کارل ماریا کِرتبِنی[1] نوشته شده و در آن با قانون تازه تصویب شده‌ی ضد همجنس‌گرایی در اتریش مخالفت شده بود.[2] هفده سال بعد ریچارد فون کرافت-اِبینگ[3] در کتاب مهم خود «آسیب‌روانی جنسی»[4] از همین کلمه برای توصیف همجنس‌خواهی بهره جست و بعد از آن این واژه در متون علمی جایگاهی یافت. بسیاری از فعالان اجتماعی هوادار حقوق همجنس‌خواهان از کاربرد این کلمه شکایت دارند و به جای آن می‌کوشند تا استفاده از کلماتی مانند gay (برای مردان) و lesbian (برای زنان) را جا بیندازند. چرا که به نظرشان کلمه‌ی هوموسکسوال یا همجنس‌خواه ماهیتی پزشکانه و زیست‌شناختی دارد و به خاطر اشاره به سویه‌ی بیمارگونه‌ی این حالت طنینی منفی را به ذهن متبادر می‌کند. اما چنین می‌نماید که تلاش برای جایگزینی واژگان بیشتر کوششی سیاسی و گفتمانی باشد، وگرنه کلمه‌ی یاد شده به دقت وضعیت مورد نظر را توصیف می‌کند و بر خلاف استنباط فعالان اجتماعی یاد شده، همجنس‌خواهی امری عاطفی و رمانتیک نیست و بیشتر سویه‌ی جنسیتی و زیست‌شناختیِ رفتارش مورد بحث است.

امن‌ترین و منصفانه‌ترین راه برای تعریف پدیداری مثل همجنس‌گرایی آن است که فارغ از هر نظام ارزشی و اخلاقی همچون رفتاری عینی بدان بنگریم و مرزبندی‌های رسیدگی‌پذیر متصل بدان را ارزیابی کنیم. تعریف لغت‌نامه‌ایِ همجنس‌خواهی (homosexuality) کمابیش همان است که از تبار واژه‌اش بر می‌آید. در این واژه هم (homo) و جنس (sex) با هم ترکیب شده‌اند و گرایش جنسی یا آمیزش جنسی با افراد همجنس را نشان می‌دهند. یعنی هر گرایش جنسی یا رفتار جنسی‌ای که فردی از جنس موافق را موضوع قرار دهد، همجنس‌گرایانه است. اما این که رفتار یاد شده در چه شرایطی به همجنس‌خواهی کامل می‌انجامد، جای بحث دارد. در نوشتار کنونی برای دقیقتر شدن بحث، تمایزی را میان عبارت همجنس‌گرایی و همجنس‌خواهی پیشنهاد می‌کنم.

همجنس‌گرایی چنان که گفتیم، عبارت است از میل جنسی یا ارتباط جنسی با فردِ همجنس، و چنان که از واژه‌ بر می‌آید نوعی گرایش در میان گرایشهای دیگر است. در مقابل همجنس‌خواهی عبارت است از «ترجیح» عینی و تحقق یافته‌ی جنس موافق به عنوان موضوع میل جنسی یا ارتباط جنسی. یعنی در همجنس‌خواه افراد جنس مخالف را موضوع میل و ارتباط جنسی‌اش قلمداد نمی‌کند و جنس موافق را در این زمینه می‌گنجاند. همجنس‌گرا چنین گرایشی به جنس موافق دارد، بی آن که لزوما جنس مخالف را از دایره‌ی میل و هم‌آغوشی طرد کند. از این رو همجنس‌گرایی گرایشی است که ممکن است به همجنس‌خواهی بینجامد یا نینجامد. اگر فرد هیچ گرایش همجنس‌گرایانه‌ای نداشته باشد، یعنی تنها افرادی از جنس مخالف را به عنوان موضوع میل و ارتباط جنسی خویش در نظر بگیرد، دگرجنس‌خواه است، که خود به گرایش دگرجنس‌گرایی باز می‌گردد. اگر کسی به هر دو جنس میل جنسی داشته باشد دوجنس‌گراست و اگر با هردو ارتباط جنسی پایدار برقرار کند دوجنس‌خواه است.

به این شکل به صورتبندی‌ای برای نامیدنِ سوگیری و کنش جنسی در سطوح روانشناختی و جامعه‌شناختی دست یافتیم. دو گرایش به همجنس و ناهمجنس را داریم که در سطح روانشناختی و موقعیتی تعریف می‌شود، و دو الگوی رفتاری و چارچوب کرداری در سطح اجتماعی را رقم می‌زند که همجنس‌خواهانه یا دگرجنس‌خواهانه است. یعنی تفکیکی که پیشنهاد می‌کنم، تمایز میان میل و ارتباط در سطح روانی و اجتماعی است. اولی موقعیتی و وابسته به اکنون و متصل به میل است نوعی گرایش شخصی محسوب می‌شود. دومی به سطح اجتماعی باز می‌گردد و به تاریخچه‌ی زندگی فردی و شبکه‌ی روابط انسانی پیرامون‌اش ارجاع می‌دهد و مرزبندی‌ای در سوژه‌ی میل تحقق یافته‌اش را رقم می‌زند.

پس همجنس‌خواه بودن با ابراز رفتار همجنس‌گرایانه متفاوت است. همجنس خواه کسی است که در حضور جفت بالقوه‌ی ناهمجنس، هم‌آغوشی با همجنس خود را انتخاب کند. در این حالت میل همجنس‌گرایانه کامل و مطلق است و بر همجنس تثبیت شده است. این در حالی است که میل همجنس‌گرایانه می‌تواند زیر تاثیر شرایط محیطی در فردی دگرجنس‌خواه هم پدیدار شود و به رفتاری هم در این راستا بینجامد. در میان افراد دگرجنس‌خواه رفتار همجنس‌گرایانه اغلب به خاطر نایاب بودنِ جفت‌ِ ناهمجنس یا پرهزینه بودنِ دستیابی به وی بروز می‌کند. در این حالت رفتار همجنس‌گرایانه را موقعیتی[5] یا جایگزین[6] می‌خوانند.

نمونه‌ای از رفتار همجنس‌گرایانه‌ی جایگزین، همان است که در زندانها یا در میان دریانوردان دیده می‌شود. در این موارد فرد در فضاهای بسته‌ای زندگی می‌کند که برای مدتی طولانی تنها افراد همجنس او در پیرامونش حضور دارند، و در نتیجه هم‌آغوشی با ایشان را جایگزینِ هم‌آغوشی طبیعی‌ای می‌کند که ناممکن شده است. در مقابل مثالهای همجنس‌گرایی موقعیتی را می‌توان در مدارس تک جنسی (فقط پسرانه یا فقط دخترانه) ‌یا آموزشگاه‌های دینی‌ای دید که آمیختگی زن و مرد در آنها منع شده است. در این فضاها شمار زیادی از اعضای یک جنس مدتی طولانی را با هم می‌گذرانند و ارتباطشان با جنس مخالف محدود یا ممنوع شده است. کسی که در این شرایط رفتار همجنس‌گرایانه را از خود ظاهر می‌کند همجنس‌خواه نیست، و این رفتار او بازتاب محدودیت در دستیابی به شریک جنسی مناسب است، نه ترجیحی شخصی. همجنس‌خواهان به طور خاص کسانی هستند که افراد همجنس خود را از نظر جنسی جذاب می‌یابند و ایشان را بر شریک جنسی ناهمجنس ترجیح می‌دهند.

واژگان دیگری که باید درباره‌ی تعریفشان اندیشید، به پیکربندی مفهوم جنسیت در دو سطح اجتماعی و زیستی مربوط می‌شوند. در بیشتر منابع معمولا میان سه مفهومِ جنسیت (gender)، جنس (sex) و سوگیری جنسی (sexual orientation) تمایز قایل می‌شوند. این سه را می‌توان به مثابه سه لایه‌ی زیستی، روانی و اجتماعی از پدیده‌ی جنسیت در نظر گرفت. «جنس» همان تمایز نر و ماده است که به شکلی فراگیر در جانوران دیده می‌شود و دوقطبی‌های روشن و مشخصی را در ریخت و رفتار و ساخت فیزیولوژیک رقم می‌زند. جنسیت به بازتاب اجتماعی و رمزگذاری و تفسیر آن در سطح روابط اجتماعی اشاره دارد و در میانه‌ی این دو سوگیری جنسی قرار می‌گیرد که بر خلاف جنسیت امری زیست‌شناختی نیست و بازتاب روان‌شناختی آن در زمینه‌ای جامعه‌شناسانه محسوب می‌شود. سوگیری جنسی کاملا به بافت اجتماعی پیرامون فرد وابسته است و بر خلاف جنسیت امری خودبسنده و درونزاد نیست که بر اساس زیربنایی ژنتیکی تمایز و تعین یافته باشد. در کنار این تمایزها می‌توان از گفتمان جنسی هم یاد کرد که لایه‌ی فرهنگیِ بحث را بر می‌سازد.

به این ترتیب در مقام جمع‌بندی می‌توان گفت که جنسیت پدیداری است که در هر چهار سطح فراز، یعنی در سطوح سلسله مراتبی زیستی، روانی، اجتماعی و فرهنگی نمود دارد و همچون سیستمی پیچیده در هر چهار لایه ساختارها و کارکردهای ویژه‌ی خود را پدید می‌آورد. در سطح زیستی، جنسِ نر و ماده را داریم که تمایزهایی سخت‌افزاری را به همراه تمایزهای نرم‌افزاری پیش‌تنیده پدید می‌آورد. در سطح روانی سوگیری جنسی و خودانگاره‌ی جنسی فرد از خودش را داریم که از سویی میل را ساماندهی می‌کند و از سوی دیگر استخوان‌بندی‌ای جنسیتی از هویت شخصی را بر می‌سازد. در سطح اجتماعی جنسیت در مقام مقوله‌ای هنجارین را داریم که در قالب نقشها، کارکردها، رسوم، آداب و قواعد جنسی نمود می‌یابد. در سطح فرهنگی با گفتمان‌های جنسیت روبرو هستیم که چارچوبهای نظری، نظام‌های اخلاقی، دستگاه‌های علمی و بسترهای زیبایی‌شناسانه‌ای را شامل می‌شود که لایه‌های پیشین را رمزگذاری و تفسیر و معنادار می‌سازد.

از آنجا که در سطح زیستی دو جنس متمایز و مستقلِ نر و ماده داریم، میل جنسی در سطح روانشناختی در نهایت به یکی از دو حالتِ همجنس و ناهمجنس سوگیری خواهد کرد و همجنس‌گرایی و دگرجنس‌گرایی (یا ترکیبشان دوجنس‌گرایی) را نتیجه خواهد داد. همین گرایش در سطح اجتماعی دو رده‌ی متفاوت از رفتارها را پدید می‌آورد که ارتباط جنسی و هم‌آغوشی با شریک جنسی همجنس یا ناهمجنس را نتیجه می‌دهد و الگوی همجنس‌خواه یا دگرجنس‌خواه (یا ترکیبشان دوجنس‌خواه) را بر می‌سازد. گفتمانهایی هم که در سطح فرهنگی در شرح و تفسیر میل جنسی پدید می‌آید به همین شکل دوشاخه است و یک بدنه‌ی فربه و گسترده دارد که میل جنسی و هم‌آغوشی هنجارین و معمول زن و مرد به همدیگر را رمزگذاری و معنا می‌کند و در کنار خود شاخه‌ای دیگر دارد که میل و هم‌آغوشی همجنس‌خواهانه را صورتبندی و مفهوم می‌سازد. این بدان معناست که از وجود دو جنسِ زیست‌شناختی در سطح کالبدشناختی، دو شاخه‌ی متمایز از میل و دو مسیر واگرا از رفتارهای جنسی و نقشها و گفتمانهای وابسته بدان ایجاد می‌شود. پیدایش این دو قطبی و پیامدها و الگوهای برخاسته از آن همان است که موضوع اصلی بحث‌مان است.

در دوران مدرن نخستین پژوهشگری که به این دوقطبیِ همجنس‌خواه/ دگرجنس‌خواه توجه کرد و پژوهشی میدانی و علمی را درباره‌اش به انجام رساند، حشره‌شناس و جانورشناسی جسور به نام کینزی بود که بعد از جنگ جهانی دوم بررسی کلاسیک خود را درباره‌ی میل جنسی در آمریکا به انجام رساند. او برای برای ارزیابی سوگیری جنسی افراد سنجه‌ای هفت پله‌ای پیشنهاد کرد که در آن صفر نشانه‌ی دگرجنس‌خواهی کامل و شش نماد همجنس‌خواهی کامل بود. دستاوردهای آماری او بسامدی بسیار بالا را به همجنس‌خواهی منسوب می‌کرد و به خاطر آن که در جمعیتی گزینش‌ شده و غیرتصادفی انجام شده بود، روایی بالایی نداشت و قابل‌تعمیم به کل جمعیت نبود. با این همه راهبردهای تحقیق و شیوه‌‌اش برای صورتبندی موضوع راهگشا بود و به موجی بزرگ از پژوهشهای میدانی و آماری را در این زمینه دامن زد.

مهمترین پرسشی که نتایج پژوهش کینزی به بار آورد آن بود که ارتباط میان همجنس‌خواهی و دگرجنس‌خواهی چیست؟ آیا این دو الگوهای رفتاری متمایز و ناسازگار و متعارضی هستند که یکدیگر را دفع و طرد می‌کنند، یا میل‌هایی موازی و همزمان هستند که می‌توانند پا به پای هم در یک نفر وجود داشته باشند. به همین ترتیب گسستگی یا پیوستگی توزیعشان در جمعیت نیز محل پرسش بود. برداشت کینزی چنین بود که در اینجا با طیفی و پیوستاری از رفتارها و گرایشها سر و کار داریم که در دو سرِ انتهایی و افراطی‌شان به همجنس‌خواهی مطلق و دگرجنس‌خواهی مطلق منتهی می‌شوند. سنجه‌ی هفت پله‌ای کینزی بر همین اساس طراحی شده بود. اما بعدتر این دیدگاه مورد نقد قرار گرفت و همچنان این پرسش مطرح است که یک دوقطبی گسسته‌ی همجنس‌گرایی/ دگرجنس‌گرایی داریم، یا یک پیوستار یکنواخت که همه‌ی حالتهای بینابینی این دو را به هم متصل سازد؟

مفهوم پیوستار همجنس‌خواهی-دگرجنس‌خواهی[7] که به دنبال پژوهش‌های آلفرد کینزی[8] تعریف شد، برای سوگیری میل جنسی دوقطبی‌ای را در نظر گرفت که در یک سر آن تمایل به همجنس و در سوی دیگرش تمایل به جنس مخالف قرار می‌گرفت و هرکس جایگاهی را بر این طیف اشغال می‌کرد. یافته‌های کینزی در دهه‌ی 1940.م نشان می‌داد که سوگیری جنسی مردمان پیچیده‌تر و متنوع‌تر از چیزی است که پیشتر فرض می‌شد. به این معنا که شمار زیادی از افراد هردو حالت میل به جنس مخالف و موافق را در مقاطعی از عمرشان نمایان می‌سازند. در 1978.م کتاب مشهور فریتس کلاین[9] -«گزینه‌ی دوجنس‌خواهی»- منتشر شد و این یافته‌ها را بسط داد و فرض کرد که تمایل جنسی پدیداری پیچیده است که بر مبنای شاخصهایی مانند جذابیت، رفتار، خیالپردازی، ترجیح عاطفی و ترجیح اجتماعی، خودانگاره، و سبک زندگی تعریف می‌شود.[10] در مقابل این دیدگاه که به پیوستاری بین این دو حالت قایل است، دیدگاه دیگری داریم که همجنس‌خواهی یا دگرجنس‌خواهی را یک دوقطبی طبیعی می‌داند و به تمایز و تقابل این دو قایل است، و نه قرار گرفتن‌شان در دو سوی یک پیوستار همریخت.[11]

نخستین گام برای ورود به بحث درباره‌ی رفتار همجنس‌خواهانه، تشخیص ارتباط آن با رفتار دگرجنس‌خواهانه است. اگر این دو را به سبک کینزی همچون دو سر یک پیوستار در نظر بگیریم، با امری یکپارچه و خطی روبرو هستیم که دو سرِ قطب آن به لحاظ مفهومی و عینیت خارجی وزن و اعتباری یکسان دارند و این کماکان همان چیزی بود که کینزی ادعا می‌کرد و بعدتر مورد استقبال شدید فمینیست‌ها و مدافعان حقوق همجنس‌خواهان واقع شد. از سوی دیگر اگر چیدمان میل جنسی را به شکلی دیگر تغییر دهیم، همجنس‌خواهی در ارتباط با دگرجنس‌خواهی موقعیتی دیگر پیدا می‌کند و بسته به پیوستار یا گسسته بودن طیفی که میانشان قرار می‌گیرد، به تعبیرهایی متفاوت برایش می‌رسیم.

ساده‌ترین و سرراست‌ترین راه برای پرداختن به مسئله‌ی یاد شده آن است که توزیع آماری میل بر دوقطبی یاد شده را ارزیابی کنیم. یعنی پیش‌داشت کینزی که امروز هواداران پرسر و صدایی دارد و بسیار درباره‌اش تبلیغ می‌شود را درست فرض کنیم و آن را با محک تجربی بسنجیم و ببینیم تا چه پایه از کوره‌ی آزمون سالم بیرون می‌آید. این نکته بدیهی است که هر دوقطبی‌ای در طبیعت حالات حدی و بینابینی دارد و بر هر قاعده‌ای استثناهایی تجربی می‌توان یافت. اما دو پدیدار که حالات حدی از یک پیوستار یکپارچه باشند و دو پدیدار دیگر که دوقطبی‌ای متضاد و ناهمساز باشند رفتارهای آماری متفاوتی را در جمعیتهای زیستی و جماعتهای انسانی تولید می‌کنند و به این ترتیب می‌توان به سادگی از هم تفکیک‌شان کرد. پس بر مبنای توزیع آماری رفتار بر جمعیت می‌توان گسستگی یا پیوستگی رفتار همجنس‌خواه/ دگرجنس‌خواه را نشان داد. برای تفکیک این دو از هم چهار شاخص پیشنهاد می‌کنم که می‌تواند بین دو حالتِ طیفی و پیوستاری بودن یا دوقطبی و گسسته بودنِ این دو الگوی رفتاری تمایز ایجاد کند:

نخست: تعادل و همسنگ بودنِ دو سرِ قطب نشان می‌دهد که با دو سرِ یک دوقطبی و حالات حدی یک طیف سر و کار داریم، یا به سادگی یک حالت پایه را داریم و انحرافهای آماری از آن را. پدیداری که طیفی پیوسته داشته باشد و دو حالت حدی در قطبهایش قرار داشته باشند، باید از توزیع آماری به نسبت متعادلی برخوردار باشد و فراوانی و بسامد رفتارها در دو سر این طیف تناسبی با هم داشته باشند. اگر یکی از دو قطب خیلی وزین‌تر و فربه‌تر از دیگری باشد، این احتمال وجود دارد که طیفی در کار نباشد و با یک حالت پایه‌ی هنجارین و انحرافهای آماری از آن سر و کار داشته باشیم.

دوم: شکل تداخل میان دو گرایش و رفتار نشان می‌دهد که با طیفی گسسته یا پیوسته سر و کار داریم. یعنی به لحاظ آماری کسی که همجنس‌گرا یا دگرجنس‌گراست، باید بتواند تا درجه‌ای میلِ مقابل را هم تجربه کند. یعنی نخستین پیش‌بینیِ برخاسته از این فرض آن است که دو میلِ به همجنس و ناهمجنس در سطح روانشناختی با هم رقابتی نکند و همدیگر را مهار نکند و بتواند همزمان و همراه با هم در یک تن حضور داشته باشد. اگر چنین نباشد و تناقض و مهار دوجانبه‌ای در این بین مشاهده شود، با امری گسسته و دوقطبِ ناهمساز روبرو هستیم. وضعیتی که بهتر از همه همگرایی و تداخل میانه‌ی طیف را نشان می‌دهد، همان دوجنس‌گرایی و دوجنس‌خواهی است. اگر این دو میل با هم تداخل و همراهی داشته باشند، باید شمار چشمگیری از مردم (به خاطر تداخل این دو سرِ پیوستار) ‌دوجنس‌گرا باشند. اگر شمار دوجنس‌گرایان کمتر از هر دو قطبِ مورد نظر باشد، با امری گسسته سر و کار داریم. یعنی اگر میل و رفتار همجنس‌گرایی/ همجنس‌خواهی با دگرجنس‌گرایی/ دگرجنس‌خواهی رقابت کند و حضور یکی احتمال حضور دیگری را کاهش دهد.

سوم: اگر این دو انتهای یک پیوستار باشند، انتظار داریم حالتهای بینابینی را هم فراوان ببینیم. یعنی نشانه‌ی یک پیوستار طبیعی آن است که به ازای هر بخشی از آن نمودهایی بیرونی وجود داشته باشد. در مدل کینزی این توقع کمابیش همتاست با این که تمام پله‌های سنجه‌ی هفت درجه‌ایِ کینزی نمایندگانی داشته باشند. از سوی دیگر اگر همجنس‌خواهی و دگرجنس‌خواهی دو سر یک پیوستار درهم تنیده نباشند و یک دوقطبی ناهمساز باشند، حالات بینابینی باید کمیاب و نادر باشند. مهمترین نشانه‌ی گسست آن است که توزیع آماری در میانه‌ی طیفِ مورد نظرمان پایین‌تر از دو سر باشد، یعنی ویژگیهای یاد شده در نقطه‌ای که قرار است همگرا و همراه باشند، نامحتمل و نایاب جلوه کنند.

چهارم: اگر به راستی طیفی و پیوستاری برای میل جنسی به همجنس و ناهمجنس داشته باشیم، انتظار داریم جابجایی‌هایی بر این طیف ممکن شود. یعنی بخشی چشمگیر از جمعیت به خاطر شباهت و همریخت بودنِ میل جنسی در دو سر طیف، گرایش و سوگیری خود را در گذر زمان تغییر دهند. به بیان دیگر، اگر میل به جنس موافق و مخالف دو شکلِ حدی از میلی یگانه و هم‌سرشت باشد، پیوستاری که این دو را به هم وصل می‌کند باید عبور پذیر و هموار باشد و میلِ یک فرد بتواند از نقطه‌ای به نقطه‌ی دیگرش گذر کند. یعنی قاعدتا باید شمار زیادی از افراد را ببینیم که در دورانی از عمر خویش همجنس‌خواه و در دورانی دیگر دگرجنس‌‌خواه هستند. اگر سوگیری جنسی در گذر زمان تغییر نکند و ثابت باشد، می‌توان حدس زد که سرشت همجنس‌خواهی و دگرجنس‌خواهی با هم فرق می‌کند و این دو حالاتی حدی از یک پدیده نیستند و دوقطبی‌ای ناهمساز را پدید می‌آورند.

داده‌های موجود درباره‌ی همجنس‌گرایی و همجنس‌خواهی به روشنی نشان می‌دهند که برداشت کینزی نادرست بوده و پیش‌بینی‌های برخاسته از طیف و پیوستار شمردن این دو رفتار اشتباه از آب در می‌آیند. در مقابل پیش‌بینی‌هایی که این دو رفتار را ناهمساز و رقیب می‌دانند درست از آب در می‌آید. بحث درباره‌ی این دو شکل از گرایش جنسی و ارتباطشان با هم و پیوسته یا گسسته بودن طیفِ میانشان امری بلاغی و فلسفی نیست که بخواهد در سطحی گفتمانی و با استدلال حل شود. این موضوعی است که برای داوری درباره‌اش باید به آمار و داده‌های عینی و رسیدگی‌پذیر مراجعه کرد و به کمک‌شان ماهیت این دو شکل از سازماندهی میل و کردار را دریافت. آمارسنجی درباره‌ی شمار همجنس‌گرایان معمولا عددی کمتر از واقع را نشان می‌دهد. به خاطر آن که بسیاری از افراد از بیان این نکته درباره‌ی خود شرم دارند. با این همه راههایی برای تصحیح این عدد و تخمین بسامد این رفتار در دست است.[12]

نخست: شاخصِ همسنگی و تعادل؛ نخستین آماری که درباره‌ی بسامد همجنس‌خواهی/ دگرجنس‌خواهی در دست داریم همان است که کینزی در میانه‌ی قرن بیستم (1948 و 1953.م) به دست داد. یافته‌های او نشان می‌داد که 46٪ مردان دست کم یک بار نسبت به مردی دیگر «واکنش نشان داده‌اند»، و 37٪ از مردان دست کم یک بار تجربه‌ی جنسی با مردی دیگر را داشته‌اند. داده‌های آماری کینزی بعدتر از سوی متخصصان آمار مورد نقد و ایراد واقع شد، چرا که او آمار خود را از میان نمونه‌هایی تصادفی از اعضای جامعه انتخاب نکرده بود و فضای نمونه‌گیری‌اش از ابتدای کار جمعیتی را هدف گرفته بود که به خاطر ناهنجاری‌های جنسی برگزیده شده بودند. آماره‌هایی که بعدتر استخراج شد، گاه نتیجه‌ی اولیه‌ی کینزی را تایید می‌کنند و گاه آن را مردود می‌سازند و این بستگی دارد به شاخصها و متغیرهایی که برای تعریف «واکنش جنسی» و «تجربه‌ی جنسی» به کار می‌گیرند.[13] اگر شاخصها با دقت و عینیت انتخاب شوند، آمار بسیار بسیار کمتر از آنچه که کینزی ثبت کرده بود از آب در می‌آید.

در مقام جمع‌بندی، پژوهشها نشان می‌دهد که بین 2٪ تا 11٪ جمعیت در سراسر عمرشان با شخصی از جنس موافق دست کم یک تماس جنسی برقرار می‌کنند.[14] اگر آمار جذابیت جنسی را هم در بر بگیرد، 16-21٪ از مردم گزارش می‌دهند که دست کم یک بار در عمرشان فردی از جنس موافق برایشان جذابیت جنسی داشته است.[15] با این وجود این اعداد نشانگر شمار همجنس‌خواهان در جامعه نیستند و توزیع کمینه‌ای از سوگیری به آن جهت را نشان می‌دهند. به بیان دیگر این بسامدِ بیشینه‌ی همجنس‌گرایی در مقام میلی روانشناختی را نشان می‌دهد. در پژوهشی که به تازگی انجام شده، 20٪ از مردم گزارش کرده‌اند که حسی از میل جنسی به هم‌جنس را تجربه کرده‌اند، اما تنها 2-3٪ از همان گروه خود را همجنس‌خواه دانسته‌اند.[16] در پژوهشی دیگر می‌خوانیم که 1/6٪ مردان انگلیسی و 1/4 ٪ مردان فرانسوی دست کم یک تجربه‌ی همجنس‌گرایانه داشته‌اند. در آمریکا این عدد به 5/3٪ می‌رسد و کل کسانی را در بر می‌گیرد که همجنس‌خواه یا دوجنس‌خواه هستند.[17]

آمارهایی که توسط سازمانهای معتبر استخراج شده‌اند هم به همین ترتیب کم بودن چشمگیر بسامد همجنس‌خواهی را نشان می‌دهند. دفتر آمار ملی بریتانیا در 2010.م نتیجه‌ی آمارگیری‌ای را منتشر کرد که نشان می‌داد 95٪ مردم انگلستان خود را دگرجنس‌خواه می‌دانند، و تنها 5/1٪ خود را همجنس‌خواه قلمداد می‌کنند. 5/3٪ هم با تعبیرهایی مبهم پاسخ داده و یا در این مورد پاسخی ابراز نکرده بودند.[18] آمارهای دقیقی که دامنه‌ی نمونه‌گیری بیشتری دارند هم اعدادی در همین دامنه را نشان می‌دهد. به همین ترتیب آماری که موسسه‌ی گالوپ در اکتبر 2012 منتشر کرد نشان می داد زنان و مردان همجنس‌گرا و دوجنس‌گرا و آنهایی که تغییر جنسیت داده‌اند (LGBT) در کل 4/3٪ جمعیت آمریکا را تشکیل می‌دهند و این بسامد در میان زنان و مردان تفاوت چندانی ندارد. هرچند وابستگی آن به سن چشمگیر است و هرچه سن افزایش می‌یابد احتمال پذیرش هویت همجنس‌خواه کاهش می‌یابد.[19]

به این ترتیب تا اینجای کار روشن است که دو الگوی میل-رفتارِ جنسی متمرکز بر همجنس و ناهمجنس وزن و ریخت آماری مشابهی ندارند و فرض کردن‌شان به مثابه دو سر یک طیف تا حدودی دلبخواه می‌نماید. یعنی وقتی دو صفتِ مقابل هم در جمعیت توزیعی برابر با 95٪ در برابر کمتر از 5٪ داشته باشند، فرض این که دو حالت یا دو حد از یک طیف رفتاری هستند، نادرست است. در اینجا ما با یک حالت پایه و یک حالت ناهنجار روبرو هستیم. با وجود آن که کلیدواژه‌هایی مانند «انحراف»، «ناهنجار» و «غیرطبیعی» برای هواداران حقوق همجنس‌خواهان به تابوهایی بیان‌ناپذیر تبدیل شده‌اند، اما بالاخره باید پذیرفت که اینها کلیدواژه‌هایی آماری و دقیق و روشن هستند و درباره‌ی توزیع آماری رفتار همجنس‌خواهانه هم کاملا مصداق دارند. رفتار جنسی در آدمیان یک حالت پایه‌ی طبیعی، هنجارین و پایه دارد که در بیش از 95٪ موارد دیده می‌شود و مبانی تکاملی و زیربنای فیزیولوژیک‌اش هم روشن و نمایان است و کارکردهای زیستی (در بقای گونه) و اجتماعی‌ای‌اش (در تولید نسل بعدی جامعه) هم نمایان و روشن است. بدیهی است که وقتی رفتاری با این بسامد را داریم و رفتار دیگری در مقابلش هست که کمتر از 5٪ اعضای جمعیت آن را بروز می‌دهند، این حالت دوم انحرافی آماری از حالت اول محسوب می‌شود و در مقابل فراوانی هنجارین اولی وضعیتی ناهنجار به خود می‌گیرد و اگر اولی را طبیعی (به معنای مشاهد‌ه‌پذیر، عینی و معمول) بدانیم، دومی غیرطبیعی جلوه خواهد کرد. خواه این کلیدواژه‌های آماری برای کسانی تابو باشند یا نباشند، یا توسط نهادهای سرکوبگر اجتماعی به کار گرفته بشوند یا نشوند، دلالت آماری و معنای عینی و علمی‌شان تفاوتی نمی‌کند.

دوم و سوم: بسامد حالات بینابینی؛‌ گذشته از این نقد، که طیف فرض کردنِ دو صفت با فراوانی 95٪ در برابر 5٪ را سوگیرانه و نادرست می‌داند، با این نکته روبرو هستیم که میانه‌ی طیف فرضی‌مان هم نشانه‌های پیوستاری آماری را از خود نشان نمی‌دهد. در انسان رفتار دوجنس‌خواهانه هم بسامد کمتری از همجنس‌خواهی دارد و هم از آن ناپایدارتر است. در پژوهشی ملی که در سال 2013.م انجام شد و طی آن با بیش از سی و چهار هزار آمریکایی مصاحبه انجام گرفت، تنها 6/1٪ از ایشان همجنس‌خواه و 0/7٪ دوجنس‌خواه بودند.[20] پژوهشهای پیاپی نشان داده است که به ویژه در مردان در کل بسامد دوجنس‌خواهی کمتر از همجنس‌خواهی است.[21] یعنی هرچه از دو سرِ دوقطبیِ همجنس‌خواه/ دگرجنس‌خواه بیشتر به میانه‌ی طیف می‌آییم، شمار کمتری از نمایندگان را می‌بینیم. این بدان معناست که دو میل یاد شده با هم رقابت دارند و یکدیگر را مهار می‌کنند و جمع‌پذیر نیستند. این را بهتر از هرجا در بررسی آمار دوجنس‌خواهان می‌توان بازجست.

پژوهش مشهوری که در سال 2005م توسط بِیلی و همکارانش انجام گرفت نشان داد که حتا در میان آنان که خود را دوجنس‌خواه می‌دانند هم شاخصهای فیزیولوژیکِ برانگیختگی جنسی ادعایشان را تایید نمی‌کند. در این پژوهش به مردانی که خود را دوجنس‌خواه می‌دانستند فیلم‌های هرزه‌نگارانه نشان داده شد که بازیگرانش تنها زن یا تنها مرد بودند. برانگیختگی ایشان بر اساس تکنیک ابعادسنجی آلت[22] ارزیابی شد. طبیعی بود که مردان دگرجنس‌خواه با دیدن فیلم زنان و مردان همجنس‌خواه با دیدن فیلم مردان تحریک شوند و فرض بر این بود که دوجنس‌خواهان با هردو برانگیخته خواهند شد. نتیجه نشان داد که برانگیختگی این افراد مانند همجنس‌خواهان یا دگرجنس‌خواهان است، اما حالت ترکیبی را نشان نمی‌دهد.[23] پژوهشهای بعدی که روش مشابهی هم داشتند، نشان دادند، فقط بر مردانی تمرکز کردند که خود را دوجنس‌خواه می‌دانند و در ضمن تجربه‌ی جنسی عملی با هردو جنس را هم داشته‌اند. نتیجه‌ی پژوهش بر این گروه نشان داد این افراد در اثر تماس با هردو گروه از زنان و مردان تحریک شوند،[24] اما این نکته جای بحث دارد که نتیجه‌ی یاد شده را تا چه حدودی می‌توان به کل رده‌ی کسانی تعمیم داد که خود را دوجنس‌خواه می‌دانند، اما لزوما تجربه‌ی جنسی‌ای با هردو جنس نداشته‌اند. ناگفته نماند که حتا در همین مردان دوجنس‌خواهی که نسبت به هردو جنس برانگیختگی نشان می‌دادند هم تحریک نسبت به یک جنس حدود دو برابر جنس دیگر بود.[25] یعنی میل جنسی به هر دو جنس حتا در دوجنس‌خواهانی که تجربه‌ای در این زمینه داشتند هم نسبت به دو جنس متقارن نبود. در واقع چنین می‌نماید که با وجود کم بودن بسامد کسانی که خود را دوجنس‌خواه می‌شمارند، همچنان بخشی از این افراد همجنس‌خواهانی هستند که برای پذیرش اجتماعی بیشتر خویشتن را دوجنس‌خواه قلمداد می‌کنند. در واقع طی سالهای گذشته با آزادتر شدن فضای بحث درباره‌ی همجنس‌خواهی شمار کسانی که خود را دوجنس‌خواه قلمداد می‌کردند کاسته شده و بر شمار همجنس‌خواهان افزوده شده است. در گزارش یانوس[26] که در 1993.م منتشر شد 5٪ مردان و 3٪ زنان خود را دوجنس‌خواه وصف کرده بودند و تنها 4٪ مردان و 2٪ زنان خود را همجنس‌خواه دانسته بودند. در 2002.م مرکز ملی آمار سلامت ایالات متحده اعلام کرد که 8/1 مردان در فاصله‌ی سنی 18 تا 44 سال خود را دوجنس‌خواه می‌دانند و 3/2٪ خود را همجنس‌خواه توصیف می‌کنند. اما در میان زنان همچنان شمار دوجنس‌خواهان (8/2٪) از همجنس‌خواهان (3/1٪) بیشتر بود، و البته باید این را هم در نظر داشت که 9/3-8/3٪ از پاسخگویان در پاسخ به این پرسشها گزینه‌ی «چیزی دیگر» را قید کرده بودند که معمولا شکلی غیرمستقیم از اعتراف به همجنس‌خواهی قلمداد می‌شود.[27]

چهارم: تغییرپذیری؛ سوگیری جنسی در دوره‌های متفاوت زندگی می‌تواند تغییر کند. اما چنین می‌نماید که سوگیری عمومی مردم کمابیش یکسان باشد و بیشترین سیالیت و تغییر در این زمینه به کسانی که همجنس‌خواه یا دوجنس‌خواه هستند مربوط باشد.[28] یعنی چنین می‌نماید که به راستی یک هسته‌ی مرکزی میل جنسی داشته باشیم که بر هم‌آغوشی با جنس مخالف تمرکز یافته و در 95٪ جمعیت هم دیده می‌شود. این هسته‌ی مرکزی به ظاهر ثابت است و در گذر زمان تغییر نمی‌کند. در مقابل تنها بخش ناچیزی از جمعیت که همجنس‌خواه یا دوجنس‌خواه هستند سوگیری جنسی خود را تغییر می‌دهند و اغلب هم به سوی دگرجنس‌خواهی حرکت می‌کنند. این الگو باز این برداشت را تایید می‌کند که ما در اینجا با یک وضعیت پایه و طبیعی و انحراف و ناهنجاری‌ای در آن سر و کار داریم و نه طیفی پیوسته با دوقطبی‌ای هم‌سرشت.

یافته‌های کینزی نشان می‌داد که رفتار دگرجنس‌خواهانه در حدود ده سالگی و همزمان با آغاز به کار غدد درون‌ریز جنسی آغاز می‌شود و بسامدش در میان جمعیت به شکلی نمایی تا سن بلوغ افزایش می‌یابد، تا حدود سی سالگی که بیش از 90٪ اعضای جمعیت را در بر می‌گیرد. در مقابل رفتار همجنس‌خواهانه با بسامدی بیشتر در حدود ده سالگی دیده می‌شود و بعد از سن بلوغ به تدریج کاهش می‌یابد تا در فاصله‌ی 40-45 سالگی به کمینه‌ای در جمعیت دست پیدا می‌کند.

در یک پژوهش که طی ده سال انجام پذیرفت، در یک نمونه‌ی آماری 2560 نفره تنها 2٪ طی ده سال تغییری را در سوگیری جنسی‌شان تجربه کرده بودند. این نسبت آشکارا به همجنس‌خواهان و دو جنس‌خواهان مربوط می‌شد، چون در میان مردان 47٪ دوجنس‌خواهان و 52/9٪ همجنس‌خواهان چنین دگرگونی‌ای را گزارش می‌کردند. در حالی که تنها در 78/0٪ از دگرجنس‌خواهان چنین تغییری مشاهده می‌شد. در میان زنان این آمار معنادارتر بود و 6/63٪ همجنس‌خواهان و 7/64٪ دوجنس‌خواهان و تنها 36/1٪ دگرجنس‌خواهان چنین تغییری را تجربه کرده بودند. یعنی سوگیری جنسی دگرجنس‌خواه وضعیتی هنجارین و پایدار دارد، در حالی که سوگیری‌های دیگر در دامنه‌ای در اطراف خود دگرجنس‌خواهی نوسان می‌کند.[29] این نوسان درباره‌ی هویت جنسی هم دیده می‌شود. در پژوهشی نشان داده شد که در میان هشتاد زن همجنس‌گرا، نیمی از آنها خودانگاره‌ جنسی‌شان را طی دو سال تغییر داده بودند.[30]

از تمام آنچه که گذشت چنین بر می‌آید که رفتار همجنس‌خواهانه بر خلاف آنچه وانمود می‌شود، امری هم‌تراز و همسان با دگرجنس‌خواهی نیست. در تار و پود نظامهای زیست‌شناختی با یک حالت پایه و طبیعی و هنجارین سر و کار داریم که همانا دگرجنس‌خواهی است، و همجنس‌خواهی حاشیه‌ای و انحرافی و ناهنجاری‌ای در کناره‌ی آن محسوب می‌شود.

تمایز کارکردهای تولید مثلی و شکست تقارن میان دو جنس و زایش نر و ماده پدیداری بسیار کهنسال در تاریخ حیات زمینی است که به خاطر افزون کردنِ شتابزده بر تنوع ژنتیکی با کامیابی فراوانی همراه بوده و به همین خاطر بیش از 80٪ گونه‌های جانوری را پوشش داده است و در گیاهان هم به فراوانی یافت می‌شود. تمایز جنس نر و ماده پیش و بیش از هرچیز در اندوخته‌ی غذایی سلول‌های کم‌شمارِ تخم و تحرک و شمار زیاد سلول‌های اسپرماتوزوئید نمود می‌یابد و سراسر تمایزهای جنسی بعدی میان نر و ماده را می‌توان مشتقی از همین بذر آغازین دانست. جنس نر و ماده ساز و کارهای متفاوتی برای تولید سلول جنسی دارند، به خاطر تفاوت در سرمایه‌گذاری‌شان بر فرزندان از قواعد رفتارهای متفاوتی پیروی می‌کنند، و ریخت‌شناسی و کالبدشناسی ویژه و واگرای خاص خود را به دست می‌آورند. رفتار جنسی از بن و اساس در پیوند میان نر و ماده ریشه دارد و هدف تکاملی‌اش پیدایش سلول تخمی است که بتواند جانداری تازه را پدید آورد.

در جاندارانی پیچیده مانند پستانداران عالی،‌ به خاطر پیچیدگی چشمگیر دستگاه عصبی، سیستم تولید لذت که در ابتدای کار برای رمزگذاری و تنظیم رفتارهای متمرکز بر بقا تکامل یافته بود، استقلالی کارکردی پیدا می‌کند و به این ترتیب لایه‌ی زیستی با متغیر بقا از لایه‌ی روانی با متغیر لذت تفکیک می‌شود. در موجوداتی که چنین تفکیکی را تجربه کرده‌اند، رفتار جنسی می‌تواند از هدف تکاملی‌اش که تولید مثل باشد استقلال پیدا کند و بر تولید بیشینه‌ی لذت تمرکز یابد. در این میان پیکره‌ی اصلی و بدنه‌ی هنجارین رفتارهایی که لذت جنسی تولید می‌کنند در همان حریمِ آمیزش نر و ماده تعریف می‌شوند، هرچند امکان بروز رفتارهای دیگری هم وجود دارد که ممکن است از دایره‌ی یاد شده خروج کند. همجنس‌خواهی یکی از این رفتارهاست. این برداشت که همجنس‌خواهی با فراوانی اندک و تمایز و تقابل جریانهای میل و کردارِ ویژه‌اش همتا و هم‌ارزِ هم‌آغوشی دگرجنس‌خواهانه‌ی معمول است، در بهترین حالت از سوگیری‌ای ایدئولوژیک و پیش‌داوری‌ای سیاسی حکایت می‌کند، اگر که اشتباه آشکار و خطای عریانِ مشاهداتی نباشد.

باید توجه داشت که وقتی درباره‌ی طبیعی، هنجارین و معمول بودن دگرجنس‌گرایی یا غیرطبیعی، ناهنجار و نامعمول بودنِ همجنس‌خواهی سخن می‌گوییم نه برچسبی سیاسی و اخلاقی را در نظر داریم و نه به امری اجتماعی اشاره می‌کنیم. مقصود به سادگی فهم الگوی رفتار جنسی‌ایست که در جانوری به نام انسان بروز می‌کند. در این معنی، یکی از طبیعی‌ترین چیزهایی که می‌توان در جهان جانداران سراغ کرد، تمایز میان جنس نر و ماده و گرایش این دو برای جفتگیری با هم است. این طبیعی بودن، در ضمن با کارکردی نمایان و آشکار برای تولید مثل و در ضمن انباشت لذت همراه بوده و از این رو بیشترین بسامد و فراوانی را هم دارد. در این معنا به سادگی با یک رفتار جنسی عادی و طبیعی و هنجارین روبرو هستیم که تبار تکاملی، ساز و کارهای فیزیولوژیک و کارآمدی‌اش برای تولید بقا یا لذت هم روشن و شفاف است. در کنار این رفتار، الگوی همجنس‌خواهانه را داریم که در حالت خالص و کامل‌اش به خاطر مهار آمیزش جنسی طبیعی، بقا را به خطر می‌اندازد و از این رو به اختلالی در سیستم تناسلی می‌ماند. باز باید به این نکته توجه کرد که اختلال یا بیماری بودنِ یک الگوی رفتاری به معنای گناه، جرم یا پلید بودنِ آن نیست. به همان ترتیبی که مرض قند یا نابینایی اختلالی در کارکردهای عادی بدن محسوب می‌شوند و به خودیِ خود ارزش اخلاقی یا معنوی خاصی ندارند، همجنس‌خواهی هم در سطحی که تا اینجای کار بررسی‌اش کردیم، به سادگی الگویی رفتاری است که فراوانی و بسامدی اندک دارد و اختلالی در جفت‌گزینی‌ عادی انسان محسوب می‌شود. بدیهی است که بیمارگونه بودن این رفتار دلیلی کافی برای سرزنش و نکوهش و سرکوب اجتماعی آن نیست. درست به همان ترتیبی که تلاش برای رفع ستم از اقلیتهای جنسی با هیچ منطقی نمی‌تواند ماهیت بیمارگونه، حاشیه‌ای و اختلال‌گونه‌ی این نوع رفتار را پنهان سازد.

بنابراین در مقام جمع‌بندی می‌توان چکیده‌ی بحثی که تا اینجا داشتیم را چنین بیان کرد:

۱. میل جنسی از تمایز زیست‌شناختی و فیزیولوژیک میان جنس نر و ماده بر می‌خیزد و در چهار سطح فراز نمود می‌یابد و دو الگوی متفاوت از میل (همجنس‌گرا/ دگرجنس‌گرا) را در سطح روانی و دو الگوی رفتاری واگرا (همجنس‌خواه/ دگرجنس‌خواه) را در سطح اجتماعی پدید می‌آورد و گفتمانهای جنسی وابسته به هریک را در سطح فرهنگی رقم می‌زند.

۲. همجنس‌خواهی و دگرجنس‌خواهی دو پدیدارِ هم‌وزن و هم‌سنگ و همسان نیستند. یعنی چنین نیست که طیفی و پیوستاری از میل جنسی داشته باشیم که این دو در دو قطب آن قرار گرفته باشند. ساخت فیزیولوژیک و میل و گرایش و کردار و گفتمانهای مربوط به لذت جنسی در آدمیان یک شکل هنجارین، فراوان از نظر آماری و برخاسته از کارکردهای طبیعی سیستم تناسلی دارد که 95٪ عینیتِ امر جنسی در جمعیت را تشکیل می‌دهد. میل و رفتار همجنس‌خواهانه در برابر این مرکزِ سازمان‌دهنده‌ی رفتاری همچون حاشیه‌ای و انحرافی و امری ناهنجار عمل می‌کند.

۳. همجنس‌خواهی و دگرجنس‌خواهی پیوستاری و طیفی یکپارچه را بر نمی‌سازند. رفتارهای قرار گرفته بر این دو قطب همدیگر را مهار می‌کنند، حالتهای بینابینی‌شان به ندرت دیده می‌شود، و در کل گسستی را نمایش می‌دهند. یعنی در اینجا با یک دوقطبی ناهمساز و گرایش دوگانه‌ی متضاد روبرو هستیم و نه نقاطی حدی بر یک طیف.

 

 

  1. Karl-Maria Kertbeny
  2. Feray and Herzer, 1990: 1.
  3. Richard von Krafft-Ebing
  4. Psychopathia Sexualis
  5. Situational homosexuality
  6. Substitutional homosexuality
  7. heterosexual–homosexual continuum
  8. Alfred Kinsey
  9. Fritz Klein
  10. Klein, 1993.
  11. McConaghy, 1987: 411-424.
  12. LeVay, 1996.
  13. LeVay, 1996.
  14. Billy et al., 1993: 52-60; Binson et al., 1995: 245–54; Johnson at al., 1992: 410–412; Laumann at al., 1994; Wellings at al., 1994.
  15. Hope, 2009.
  16. McConaghy et al., 2006: 161–174.
  17. Gates, 2011: 1.
  18. “Measuring Sexual Identity : Evaluation Report, 2010”
  19. Gates and Newport, 2012.
  20. Sexual Orientation and Health Among U.S. Adults, 2013.
  21. Diamond, 1993.
  22. penile plethysmography
  23. Rieger, Chivers and Bailey, 2005: 579–584.
  24. Rosenthal et al., 2011: 112-115.
  25. Rosenthal et al., 2011: 114-115.
  26. The Janus Report on Sexual Behavior
  27. In: http://www.kinseyinstitute.org/resources/FAQ.html.
  28. Diamond, 2008: 5–14
  29. Mock and Eibach, 2012: 641–648.
  30. Diamond, 2000: 241–250.

 

 

ادامه مطلب: گفتار دوم: همجنس‌خواهی در جانوران

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب