پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش دوم:‌‌‌‌‌‌‌‌ وارثان کوروش – گفتار نخست: کمبوجیه (1)

بخش دوم:‌‌‌‌‌‌‌‌ وارثان کوروش

گفتار نخست: کمبوجیه

1. وقتی کوروش بزرگ درگذشت دولتی را برای وارثانش بر جای گذاشت که از هر نظر در تاریخ جهان بی‌‌‌‌‌‌‌‌نظیر بود. دولتی با ابعاد عظیم و گسترش جغرافیایی شگفت‌‌‌‌‌‌‌‌انگیز، که کشورهای امروزینِ ایران، عراق، افغانستان، ترکمنستان، ازبکستان، تاجیکستان، قرقیزستان، بخش‌‌‌‌‌‌‌‌هایی از پاکستان، ارمنستان، گرجستان، آذربایجان، ترکیه، سوریه، لبنان، فلسطین، اردن، آلبانی، بخش‌‌‌‌‌‌‌‌هایی از مقدونیه و یوگسلاوی و شمال یونان را در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفت. اصولاً ظهور دولتی با این ابعاد و تسخیر قلمرویی با این گستردگی امری شگفت و غیرمنتظره بود. اما آنچه این دستاورد را درخشان و بی‌‌‌‌‌‌‌‌بدیل می‌‌‌‌‌‌‌‌ساخت، آن بود که مردم تمام این پهنه‌‌‌‌‌‌‌‌ی بزرگ در دوران زمام‌‌‌‌‌‌‌‌داري کوروش حتا یک شورش جدی هم نداشتند و تمام آنچه در عصر کوروش رخ داد، تنبیه ديوان‌‌‌‌‌‌‌‌سالارانی مانند پاکتوآسِ لودیایی بود که با دزدیدن خزانه آشوبی می‌‌‌‌‌‌‌‌آفریدند، یا دفع حمله‌‌‌‌‌‌‌‌ی قبایل کوچگرد آريايي که در آن‌‌‌‌‌‌‌‌سوی مرزهای خوارزم و آستانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی مرزهای نوپای ایران هخامنشی تاخت‌‌‌‌‌‌‌‌وتاز می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند.

آنچه بهتر از هر چیز آرامش حاکم بر این قلمرو بزرگ و غیرعادی بودنِ دستاورد کوروش را نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد، این حقیقت است که پس از مرگ او پسرش بر تخت نشست، بی‌‌‌‌‌‌‌‌آن‌‌‌‌‌‌‌‌که با سرکشی اقوام تابع یا شورش سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي دوردست روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو شود. وقتی کوروش درگذشت پسر بزرگش، کمبوجیه، که مدت‌‌‌‌‌‌‌‌ها همراه پدر در کار اداره‌‌‌‌‌‌‌‌ی دولت کوشیده بود، بر تخت نشست. تا پیش از او، تمام پادشاهان بزرگی که بر زمین زیسته بودند و قلمرویي را به کشورِ خویش افزوده بودند، همواره، در جریان گذار تاج و تخت به شاهِ بعدی با ناآرامی روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند.

شروکینِ اکدی که بین سال‌‌‌‌‌‌‌‌هاي 2334 تا 2279 پ.م. بر ميان‌‌‌‌‌‌‌‌رودان و شرق ایلام حکومت می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد و نخستین نمونه از این جهان‌‌‌‌‌‌‌‌گشایان بود، در سال‌‌‌‌‌‌‌‌هاي پیری با شورش مردم تابعش روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو شد و پسرش، ریموش، نیز تا مدت‌‌‌‌‌‌‌‌ها با آن درگیر بود. کیتن‌‌‌‌‌‌‌‌هوتران ایلامی که مسیری واژگونه را طی کرد و در 1226 پ.م. به جنوب ميان‌‌‌‌‌‌‌‌رودان تاخت و نیپور و نیسین را فتح کرد، در نهایت مغلوبِ شاهِ‌‌‌‌‌‌‌‌ آشور شد و به قتل رسید و دودمانش برچیده شد. سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي تابع حمورابی نیز به همین ترتیب پس از مرگش در 1749 پ.م. شوریدند و شالوده‌‌‌‌‌‌‌‌ی پادشاهی بزرگ بابل را فرو پاشیدند. در واقع، تا پیش از آن که کوروش دولت هخامنشی را تأسيس کند، شورش اقوام تازه تابع ‌‌‌‌‌‌‌‌شده در زمان پیری شاه جهان‌‌‌‌‌‌‌‌گشا یا بر تخت نشستن جانشینش یک قاعده بود. تنها دولت‌‌‌‌‌‌‌‌هایی از جانشینی آرام و بی‌‌‌‌‌‌‌‌تنش بهره می‌‌‌‌‌‌‌‌بردند که یا مانند مصر در اندرون مرزهای خود می‌‌‌‌‌‌‌‌ماندند و در خارج از سرزمین خود تنها به دخالتی استعماری بسنده می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند،‌‌‌‌‌‌‌‌ و یا اصولاً از ورود به سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي همسایه چشم‌‌‌‌‌‌‌‌پوشی می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند و مانند دودمان کاسی‌‌‌‌‌‌‌‌های بابل یا هیتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها در عصر پادشاهی میانه‌‌‌‌‌‌‌‌شان در قلمرو خویش باقی می‌‌‌‌‌‌‌‌ماندند.

ابعاد کشوری که کوروش برای کمبوجیه به جا گذاشت به قدری بزرگ بود که هر ناظرِ آشنا به تاریخ جهان باستان روی بروز شورش در زمان سالخوردگی‌‌‌‌‌‌‌‌ کوروش یا دست‌‌‌‌‌‌‌‌کم جداسری و آشوب در زمان انتقال سلطنت به پسرش شرط‌‌‌‌‌‌‌‌بندی می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد. با وجود این، کوروش در آرامش و ثبات به دوران پیری رسید، بی‌‌‌‌‌‌‌‌آن‌‌‌‌‌‌‌‌که یکی از سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي بزرگ قلمرويش – که هر یک زمانی برای خود پادشاهی‌‌‌‌‌‌‌‌اي بزرگی بودند – سر به شورش بردارند. وقتی کوروش درگذشت و کمبوجیه بر تخت نشست،‌‌‌‌‌‌‌‌ این معجزه هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان دوام آورد و هیچ نشانی از شورش و استقلال‌‌‌‌‌‌‌‌طلبی در سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي استخوان‌‌‌‌‌‌‌‌دار و اقوام کهن‌‌‌‌‌‌‌‌سالی مانند بابلی‌‌‌‌‌‌‌‌ها و ایلامی‌‌‌‌‌‌‌‌ها بروز نکرد.

در مورد کمبوجیه داده‌‌‌‌‌‌‌‌های ضد و نقیضی در تاریخ وجود دارد. در واقع، اگر به منابع تاریخی جهان باستان بنگریم، ‌‌‌‌‌‌‌‌با دو کمبوجیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی كاملاً متفاوت روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو خواهیم شد. یکی از این دو به طور خاص در منابع یونانی بازنمایی شده و تنها اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌هایی جسته و گریخته بدان را در یک نبشته‌‌‌‌‌‌‌‌ي پارسی باستان می‌‌‌‌‌‌‌‌توان یافت. دیگری، تصویری یک‌‌‌‌‌‌‌‌سره متفاوت است که از منابع پارسی باستان، مصری، بابلی‌‌‌‌‌‌‌‌ و مدارک باستان‌‌‌‌‌‌‌‌شناختی برمی‌‌‌‌‌‌‌‌آید و بدنه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اصلی‌‌‌‌‌‌‌‌اش توسط منابع یونانی نیز تأييد می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. من پیش از این در کتاب اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی یونانی[1] عناصر اصلی تصویر یونانی از کمبوجیه را شرح داده و نقد و واسازی کرده‌‌‌‌‌‌‌‌ام. از این رو در اين‌‌‌‌‌‌‌‌جا در مورد دلایل کژدیسه شدنِ خاطره‌‌‌‌‌‌‌‌ی وی در یونان قلم‌‌‌‌‌‌‌‌فرسایی نمی‌‌‌‌‌‌‌‌کنم و با چند اشاره از موضوع درمی‌‌‌‌‌‌‌‌گذرم. چرا که اگر تمام منابع جهان باستان را در مورد کمبوجیه با هم ترکیب کنیم، و عناصر افسانه‌‌‌‌‌‌‌‌آمیز و نامعقول و جادویی را از آن حذف کنیم، به تصویری روشن و دقیق از این دومین شاه هخامنشی دست می‌‌‌‌‌‌‌‌يابیم.

نام کمبوجیه به همین شکل در پارسی باستان رواج داشته است. شکلِ اکدی آن «کَم- بو- زی- یا» و ثبت ایلامی‌‌‌‌‌‌‌‌اش «کَن- بو- سی- یا» است. یونانیان این نام را به شکل می‌‌‌‌‌‌‌‌نوشتند و کامبوئِس می‌‌‌‌‌‌‌‌خواندند. این نام به همین شکل به زبان‌‌‌‌‌‌‌‌هاي اروپایی وارد شد و در دوران جدید، چون فرانسویان حرف اوپسیلونِ یونانی () را با صدای ای تلفظ می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند، آن را به صورت کامبیز خواندند. وقتی این واژه از مجرای ترجمه‌‌‌‌‌‌‌‌ی آثار فرانسوی به ایران وارد شد، به همین شکل و هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون نامی نو رواج یافت. کمبوجیه پسر بزرگ کوروش بود و با توجه به این که پدرش نام او را بر اساس نام پدربزرگش انتخاب کرده، می‌‌‌‌‌‌‌‌توان حدس زد که بنا بر سنتی درباری از همان ابتدا قرار بوده جانشین پدر باشد. برای این که این سنت آشکار شود، کافی است به نام نیاکان وی بنگریم: کمبوجیه پسر کوروش پسر کمبوجیه پسر کوروش بود،‌‌‌‌‌‌‌‌ و بنابراین پدربزرگی هم‌‌‌‌‌‌‌‌نام خود داشت که او خود از پدری هم‌‌‌‌‌‌‌‌نامِ‌‌‌‌‌‌‌‌ پدرش زاده شده بود!

وقتی کوروش در آبان‌‌‌‌‌‌‌‌ماه 539 پ.م. بابل را فتح کرد، نزدیک به شصت سال سن داشت. با توجه به الگوی نام‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری کمبوجیه، که بنا بر سنت شاهان پارسی انشان انجام شده بود، می‌‌‌‌‌‌‌‌توان حدس زد که او پیش از آغازِ جهان‌‌‌‌‌‌‌‌گشایی کوروش، یعنی پیش از 560 پ.م. زاده شده است. در این حالت، او در زمان فتح بابل جوانی بیست و چند ساله بوده است. این امر با نقشی که از همان زمان در تاریخ ایفا می‌‌‌‌‌‌‌‌کند هم‌‌‌‌‌‌‌‌خوانی دارد. چون در لوح حقوق بشر، کوروش با افتخار نام وی را در کنار خود می‌‌‌‌‌‌‌‌آورد و از مردوک سلامت و شادکامی‌‌‌‌‌‌‌‌ وی را می‌‌‌‌‌‌‌‌طلبد. هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين به گواهی لوح سال‌‌‌‌‌‌‌‌نامه‌‌‌‌‌‌‌‌ي‌‌‌‌‌‌‌‌ نبونید می‌‌‌‌‌‌‌‌دانیم که در پاییز 538 پ.م. به بابل رفت و در جریان مراسمی رسمی به شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌ی بابلیان تاج‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری کرد و دستِ‌‌‌‌‌‌‌‌ بتِ‌‌‌‌‌‌‌‌ مردوک را در دست گرفت. او واپسین کسی بود که این مراسم را انجام می‌‌‌‌‌‌‌‌داد، و بنابراین وی را باید آخرین شاه بابل دانست. الواح بازمانده از شهر سیپار در جنوب ميان‌‌‌‌‌‌‌‌رودان نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهند که کمبوجیه در سال‌‌‌‌‌‌‌‌هاي دهه‌‌‌‌‌‌‌‌ي 530 پ.م. در این منطقه فعال بوده و معبدها و بناهایی را بازسازی و ترمیم کرده است.

با توجه به درایت و خِردی که در کوروش سراغ داریم، قاعدتاً کمبوجیه در این مدت شاهی نیکوکار و کامیاب در بابل بوده است. باید این نکته را در نظر داشت که بابل واپسین بخش از قلمروِ‌‌‌‌‌‌‌‌ هخامنشی بود که در زمان کوروش فتح شد و از نظر پیشینه و قدرت بعد از ماد و ایلام، که خاستگاه کوروش محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند، به همراه مصر نیرومندترین واحد سیاسی در جهان باستان محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شد. این که کوروش چند ماه پس از فتح بابل اداره‌‌‌‌‌‌‌‌ي‌‌‌‌‌‌‌‌ امور آن را به دست پسر جوانش سپرده و به او اجازه داده تا در این شهر به سنتی باستانی تاج‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری کند،‌‌‌‌‌‌‌‌ نشانگر آن است که در همان زمان هم کمبوجیه شخصیتی نیرومند و مدبّر را از خود نشان داده بود، وگرنه گماشتن جوانی بیست و چند ساله بر اورنگِ دولتی دیرینه و نیرومند مانند بابل، که تازه هم فتح شده، به نوعی ماجراجویی سیاسی نابخردانه شباهت دارد. کوروش قاعدتاً در فرزندش استعداد و گوهری را سراغ داشت که در این مقطع زمانیِ حسّاس چنین تصمیمی گرفت. این را هم باید در نظر داشت که بابل تنها بخشِ فتح‌‌‌‌‌‌‌‌شده از قلمرو هخامنشی بود که به این ترتیب شاهی مجزا برای خودش داشت و دولت قدرتمندی مانند ماد و لودیه‌‌‌‌‌‌‌‌ي ثروتمند از چنین احترامی برخوردار نشدند.

2. در سال 530 پ.م. کوروش درگذشت و کمبوجیه به جای او بر تخت نشست. نه نشانی از شورش و ناآرامی برخاست و نه رقیبان و مدعیان سلطنت از درون خاندان هخامنشی سر بر کشیدند. احتمالاً در این هنگام کمبوجیه سی و اند سالی داشته و فرمان‌‌‌‌‌‌‌‌برداری سرکردگان پارسی سالخورده و استخوانداری مانند ویشتاسپ هخامنشی از او، نشانگر لیاقت و محبوبیت وی است. ویشتاسپ پدر داریوش بزرگ است و در این هنگام استاندار پارت بود و احتمالاً سنی نزدیک به کوروش داشته است. گذشته از او، هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان افرادی از دودمان واپسین شاه بابل، نبونید، و آخرین شاه ماد، ارشتیاک، در گوشه‌‌‌‌‌‌‌‌وکنار باقی مانده بودند که هیچ یک مدعی تاج و تخت نشدند.

کمبوجیه پس از تاج‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری سیاستِ پدرش را با فعالیت و شدت تمام ادامه داد. روند تمرکز قدرت در دولت هخامنشی بعد از برکشیده شدنِ کمبوجیه به مقام شاهنشاهی تکمیل شد. بدین معنا که کمبوجیه از انتخاب شاهی محلی برای بابل خودداری کرد و به این ترتیب، این سرزمین نیز مانند ماد و لودیه و واحدهای سیاسی ایران شرقی به یکی از استان‌‌‌‌‌‌‌‌های شاهنشاهی تبدیل شد. به این ترتیب، معلوم شد که تاج‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری کمبوجیه در بابل و رعایت قوانین سیاسی این شهر رشوه‌‌‌‌‌‌‌‌ای استثنایی بوده که کوروش در برابر ترک مقاومت و پیوستن به او، به مردم این شهر پیشکش کرده است. چرا که وقتی شاه بابل پس از درگذشت پدرش به جایگاه شاهنشاه ارتقا یابد، دیگر جایی برای زخمی شدن غرور بابلیان باقی نمی‌‌‌‌‌‌‌‌ماند.

به این ترتیب، بابل از زمان کمبوجیه به بعد بافت سیاسی سنتی خود را از دست داد و در چارچوب سنن درباری پارسی، که ماهیتی ایلامی داشت، ادغام شد. با وجود این، پیوستگی وی با سرزمین بابل و مشروعیتش در این منطقه چندان بود که مردم این شهر هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان سال‌‌‌‌‌‌‌‌ها را با معیاری بابلی، از زمانی پیش از مرگ پدرش، حساب می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند. می‌‌‌‌‌‌‌‌دانیم که در اوایل سال 530 پ.م. کوروش – احتمالاً با آگاهی از نزدیک بودنِ مرگش – القابی تازه را به پسرش بخشید و او را شاهِ‌‌‌‌‌‌‌‌ سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌ها نامید. هرودوت این را نتیجه‌‌‌‌‌‌‌‌ي سفر جنگی کوروش به ایران شرقی و آغاز درگیری با ماساگت‌‌‌‌‌‌‌‌ها مربوط دانسته است. اما چنان که در کتاب تاریخ کوروش هخامنشی نشان دادم،‌‌‌‌‌‌‌‌ اصولاً در مورد این که چنین سفری انجام شده باشد و کوروش در میدان جنگ درگذشته باشد تردید وجود دارد.

به احتمال زیاد اصل ماجرا آن بوده که کوروش در این تاریخ بیمار شده یا به هر دلیلی مرگ خویش را نزدیک دیده و بنابراین فرزندش را به جای خویش برکشیده است. به هر صورت،‌‌‌‌‌‌‌‌ مردم بابل به همین دلیل زمان سلطنت کمبوجیه را از این هنگام حساب می‌‌‌‌‌‌‌‌کنند و حکومتش را هشت سال می‌‌‌‌‌‌‌‌دانند، در حالی که کوروش شش ماه بعد در شهریور 530 پ.م. درگذشت. هرودوت که سلطنت کمبوجیه را از این مقطع در نظر گرفته، طول زمام‌‌‌‌‌‌‌‌داري‌‌‌‌‌‌‌‌اش را هفت سال و پنج ماه دانسته است.[2] با این حساب کمبوجیه در واپسین ماه‌‌‌‌‌‌‌‌های حیات کوروش از جایگاه پادشاهی بابل به جایگاه جانشین شاهنشاه ارتقای مقام یافت. چون بارها در تمام اسناد به این که کمبوجیه واپسین شاه بابل بوده اشاره شده، و شاه دیگری بعد از او بر بابل حکم نرانده است، می‌‌‌‌‌‌‌‌توان اواخر سال 530 پ.م. را به عنوان زمان نابودی پادشاهی بابل و جذب شدنش در سیستم استان‌‌‌‌‌‌‌‌های شاهنشاهی هخامنشی پذیرفت. این نکته باید مورد توجه قرار گیرد که این امر تنها تحولی در القاب و جایگاه ديوان‌‌‌‌‌‌‌‌سالارانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی بابل بود و دستگاه سیاسی و الگوی مدیریتی این منطقه در درون نظام پارسی را دستخوش تحولی مهم نساخت.

از این رو، بر این امر تأكيد می‌‌‌‌‌‌‌‌کنم که در نوشتار برخی از پژوهندگان نام‌‌‌‌‌‌‌‌دار، بدون این که سند یا شاهدی وجود داشته باشد، فرض شده که بابل تا سال‌‌‌‌‌‌‌‌هاي 482 و 484 پ.م. که به روایت هرودوت شورش کرد هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان پادشاهی بوده است و تازه پس از آن بود که به استانی در میان سایر استان‌‌‌‌‌‌‌‌ها فرو کاسته شد.[3] من در کتاب اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی یونانی نشان داده‌‌‌‌‌‌‌‌ام که داستان شورش بابلیان در این سال‌‌‌‌‌‌‌‌ها، که تنها کتسیاس بدان اشاره کرده، اصولاً روایتی مشکوک است. این گزارش از سویی داده‌‌‌‌‌‌‌‌هایی نادرست مانند نابودی معبد مردوک و ذوب شدن بت این ایزد را در بر دارد، و از سوی دیگر انگار بر مبنای رونوشتی از شورش این شهر در زمان داریوش بزرگ برساخته شده است.

نادرستی این روایت از آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا معلوم می‌‌‌‌‌‌‌‌شود که هرودوت سی سال پس از این قیام فرضی به بابل رفته و معبد مردوک و بت وی را دیده و در موردش نوشته و اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌ای به شورش بابل و ویرانی شهر یا غارت معبدش نمی‌‌‌‌‌‌‌‌کند.[4] از این رو، این شورشِ فرضی چندان مهم نبوده که بخواهد به افول جایگاه بابل در سلسله‌‌‌‌‌‌‌‌مراتب ديوان‌‌‌‌‌‌‌‌سالاري هخامنشی منتهی شود. گذشته از این، می‌‌‌‌‌‌‌‌دانیم که تعبیرِ «شاهِ پارس، ماد و بابل» هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان تا دیرزمانی در خودِ بابل کاربرد داشته است و برای نامیدن شاهنشاه هخامنشی به کار می‌‌‌‌‌‌‌‌رفته است، چنان که کتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌ای با این عنوان از دوران خشایارشا در بابل پیدا شده است، که دست بر قضا در نگاه یونان‌‌‌‌‌‌‌‌مدارانه، بعد از کمبوجیه، دومین دشمنِ بابلیان به شمار می‌‌‌‌‌‌‌‌رود. لقب شاه بابل تا سال بیست و چهارم سلطنت اردشیر نخست (441 پ.م.) هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان رایج بوده است.[5] به زودی نشان خواهم داد که روایت یونانی از افول بابل و حمله به معبدش در دوران خشایارشا بازتابِ سیاستی دینی بوده که در بابل به شکلی افتخارآفرین انجام پذیرفته و ربطی به جایگاه سیاسی این سرزمین در ديوان‌‌‌‌‌‌‌‌سالاري هخامنشی ندارد.

زمانی که کمبوجیه بر تخت نشست، تمام سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي شهرنشین و متمدنِ‌‌‌‌‌‌‌‌ قلمرو میانی بخشی از دولت پارسی محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند، و تنها مصر بود که در این میان استثنا بود. مصر، در این هنگام، هم کهن‌‌‌‌‌‌‌‌ترین دولتِ کره‌‌‌‌‌‌‌‌ی زمین بود و هم از اقتدار و ثبات چشمگیری برخوردار بود. از سال 664 پ.م. که فرعون‌‌‌‌‌‌‌‌های سلسله‌‌‌‌‌‌‌‌ی سائیس (دودمان بیست و ششم) سرزمین مصر را بار دیگر در قالب دولتی یگانه متحد کردند، چند فرعون بر تخت نشسته بودند که قدرت و مشروعیتی کامل داشتند. وقتی کوروش بابل را گشود، بخش عمده‌‌‌‌‌‌‌‌ي سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي آسورستان را در اختیار گرفت و بر دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای حاشیه‌‌‌‌‌‌‌‌ي شرقی مدیترانه، که از دیرباز موضوع کشمکش مصر و بابل بود، چیره گشت. با این همه، مصر هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان قبرس و جزایر دریای اژه را در اختیار داشت و از نفوذی فراوان در شهرهای فنیقی و یونانی برخوردار بود.

زمانی که کمبوجیه بر تخت نشست، فرعونی به نام آماسیس دوم بر این کشور فرمان می‌‌‌‌‌‌‌‌راند. او به خطر پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها پی برده بود و می‌‌‌‌‌‌‌‌کوشید دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای یونانی را برای مقابله با پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها با خود همراه کند. یکی از مهم‌‌‌‌‌‌‌‌ترین دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای یونانی، در این هنگام، ساموس بود که در کناره‌‌‌‌‌‌‌‌ی دریای اژه قرار داشت و مردی به نام پلوکراتِس[6] بر آن حکومت می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد. این مرد ترکیبی شگفت‌‌‌‌‌‌‌‌انگیز از یک سیاست‌‌‌‌‌‌‌‌مدار موفق و یک دزد دریایی بی‌‌‌‌‌‌‌‌رحم بود. او به کمک دو برادرش بر شاه ساموس شورید و او را سرنگون ساخت و پس از آن که دو برادرش را به قتل رساند، جبارِ مستبد ساموس شد. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه به تاخت‌‌‌‌‌‌‌‌وتاز در شهرهای همسایه پرداخت و با غارت مناطق ساحلی ثروتی به هم زد. والین‌‌‌‌‌‌‌‌خا در مقاله‌‌‌‌‌‌‌‌ی خوبی نشان داده که پلوکراتس در این هنگام هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون نوعی کارگزار برای فرعون مصر هم عمل می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده و وظیفه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اجیر کردن سربازان یونانی مزدور برای ارتش مصر را بر عهده داشته است.[7] شمار این سربازان مزدور چند هزار نفر تخمین زده می‌‌‌‌‌‌‌‌شوند و قاعدتاً پلوکراتس برای استخدام و انتقال ایشان به مصر کمک مالی کلانی از فرعون دریافت می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده است.

فرعون در اتحاد با این مرد از منابع مالی سرشار خود بهره جست تا یک نیروی دریایی مزدور نیرومند در سواحل اژه پدید آورد.[8] پلوکراتس با خوشحالی پیشنهاد فرعون را پذیرفت و در مدتی کوتاه پانصد کشتی جنگی سبک و چهل کشتی سه پارویی (تریر) تجهیز کرد.[9] آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه شروع به دست‌‌‌‌‌‌‌‌اندازی به دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرها و جزایر اطراف کرد و برای خود دولت دریایی کوچکی در منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اژه پدید آورد. فرعون که به او هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون متحدی ارزشمند می‌‌‌‌‌‌‌‌نگریست، مزاحمتی برایش ایجاد نکرد. اما چند سال بعد فرعون درگذشت و فرزندش چنین پیوند استواری با ساموس نداشت.

3. مهم‌‌‌‌‌‌‌‌ترین نشانه بر آرامش و نظمِ حاکم بر قلمرو کمبوجیه آن است که این شاهِ تازه بر تخت نشسته خیلی زود وارد موقعیتی تهاجمی شد و با اقتدار و کامیابی فراوانی راهبردهای آزموده‌‌‌‌‌‌‌‌شده در زمان پدرش، کوروش، را به کار گرفت. در پنج سال نخستی که از حکومت کمبوجیه گذشت، دایره‌‌‌‌‌‌‌‌ی نفوذ ایران در منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی تحت فرمان مصر در سوریه و اژه چندان افزوده شد که فرعون را به عقب‌‌‌‌‌‌‌‌نشینی وا داشت. با وجود این، آماسیسِ سالخورده مردی مقتدر و نیرومند بود و تا سال 525 پ.م. به استواری بر اورنگ مصر تکیه زده بود. از این رو، کمبوجیه بی‌‌‌‌‌‌‌‌گدار به آب نزد و تا زمانی که وی زمام امور را در دست داشت،‌‌‌‌‌‌‌‌ از ماجراجویی نظامی در مرزهای مصر چشم‌‌‌‌‌‌‌‌پوشی کرد.

در 525 پ.م. آماسیس، پس از چهل و چهار سال حکومت مقتدرانه، درگذشت و جای خود را به پسرش پسامتیک سوم[10] داد. کمبوجیه قاعدتاً در طی سال‌‌‌‌‌‌‌‌هاي آغازین حکومتش به شدت مشغول برنامه‌‌‌‌‌‌‌‌ریزی و بسط دامنه‌‌‌‌‌‌‌‌ی نفوذ پارسیان در قلمرو مصر بوده است. چون به محض مرگ فرعون پیر، متحدانش در سوریه و اژه یکایک از مصر رویگردان شدند و به کمبوجیه گراییدند. نخست شهرهای فنیقی و قبرس، بدون این که جنگی درگیرد، از مصر گسستند و تابع شاهنشاه پارسی شدند.

پلوکراتس هم که از برکت پول‌‌‌‌‌‌‌‌های مصر به ثروت و قدرت دست یافته بود، درباری شبیه به مقر حکومتی شهربانان پارسی برای خود آراست و برای تفریح مردم پردیس و باغ وحش ساخت و به این ترتیب، گویی خود را یکی از استان‌‌‌‌‌‌‌‌های پارسی قلمداد می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد. وقتی آماسیس درگذشت، پلوکراتس موضع‌‌‌‌‌‌‌‌گیری خود را به صراحت ابراز کرد و با نیروی دریایی بزرگی که پولش از جیبِ فرعون رفته بود، به پارسیان پیوست. او منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ي میان لسبوس تا جزایر کوکلاد (سیکلاد)[11] را فتح کرد و تمام کشتی‌‌‌‌‌‌‌‌های زیر فرمانش را به اردوگاه کمبوجیه گسیل کرد. به این شکل، کمبوجیه برای نخستین بار دولت ایران را به نیروی دریایی بزرگی مجهز ساخت. ستون فقرات این ارتش دریایی را دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای فنیقی و اژه‌‌‌‌‌‌‌‌ای برمی‌‌‌‌‌‌‌‌ساختند که تا چندی پیش تابع مصر بودند و به تازگی از ارباب پیشین خود گسسته بودند.

گزارش‌‌‌‌‌‌‌‌های متفاوت، بزرگی ناوگان کمبوجیه را به اشکال گوناگون تخمین زده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. والین‌‌‌‌‌‌‌‌خا در یک جمع‌‌‌‌‌‌‌‌بندیِ پذیرفتنی شمار کل کشتی‌‌‌‌‌‌‌‌های ناوگان ایران در آستانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی حمله به مصر را حدود سیصد فروند دانسته است.[12] هرودوت نوشته که صد کشتی پنجاه پارویی (پِنتاکونتور) با هزار کمانگیر از این مجموعه به پلوکراتس تعلق داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند.[13] این نیروی دریایی در طول دوران هخامنشی به تدریج بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌تر و بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌تر شد، به شکلی که در دوران داریوش بزرگ و زمان حمله‌‌‌‌‌‌‌‌اش به مرزهای غربی شش‌‌‌‌‌‌‌‌صد کشتی جنگی را در خود جای می‌‌‌‌‌‌‌‌داد. این ناوگان طبق منابع یونانی و رومی توسط خشایارشا دو برابر شد و شمار کشتی‌‌‌‌‌‌‌‌هایش به رقم خیره‌‌‌‌‌‌‌‌کننده‌‌‌‌‌‌‌‌ی هزار و دویست فروند رسید[14] که اگر راست باشد عددی بسیار بزرگ است.

در منابع اروپایی بیشتر بر اهمیت نیروی دریایی یونان تأكيد شده و فرض بر آن است که دریانوردان یونانی بودند که ستون فقرات نیروی دریایی هخامنشیان را برمی‌‌‌‌‌‌‌‌ساختند. این برداشت كاملاً نادرست است. شواهدی که در این مورد در دست داریم، چند خوشه از داده‌‌‌‌‌‌‌‌ها را در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد. نخست آن که، فنیقی‌‌‌‌‌‌‌‌ها دست‌‌‌‌‌‌‌‌کم سه قرن زودتر از یونانیان نیروی دریایی خود را پدید آوردند و عصر کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشینی دریایی‌‌‌‌‌‌‌‌شان را آغاز کردند،[15] بنابراین اهمیت و سابقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایشان در این زمینه بسیار بیشتر بوده است. دوم آن که، در حدود سال 500 پ.م. دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهر یونانی‌‌‌‌‌‌‌‌نشینِ میلتوس برای یاری به تبعیدیان ناکسوس به کشتی جنگی و نیروی دریایی نیاز یافت. میلتوس در آن هنگام بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌ترين دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهر یونانی آناتولی و مرکز تمدن یونانی بود، اما خود فاقد نیروی دریایی بود و شهربان هخامنشی ایونیه کشتی‌‌‌‌‌‌‌‌های زیر فرمانش را در اختیار این شهر نهاد.

شاهد دیگر آن که، توکودیدس هنگام شرح تاریخ ظهور نیروی دریایی یونانی تصریح کرده که نخستین شکل از کشتی‌‌‌‌‌‌‌‌سازی این قلمرو در قرن هشتم پ.م. در شهر کورینت پدید آمد و تا 486 پ.م. به نیروی دریایی واقعی منتهی نشد. توکودیدس ظهور نیروی دریایی را با نام «سبکِ نو» برچسب زده و گفته که این جریان به دنبال اختراع کشتی سه‌‌‌‌‌‌‌‌پارویی (تریرِم) در کورینتِ عصر کمبوجیه آغاز شد.[16] در نوشتاری دیگر، این شواهد و داده‌‌‌‌‌‌‌‌های دیگر را جمع بسته‌‌‌‌‌‌‌‌ام و نشان داده‌‌‌‌‌‌‌‌ام که به طور کلی ظهور نیروی دریایی یونانی پیامد و معلولِ حضور سیاسی هخامنشیان در دریای اژه بوده است و بر آن تقدم زمانی ندارد.[17] این امر در مورد اختراع‌‌‌‌‌‌‌‌های مربوط به دریانوردی هم مصداق دارد.

مهم‌‌‌‌‌‌‌‌ترین نوآوری در جنگ دریاییِ این دوران، اختراع کشتی سه‌‌‌‌‌‌‌‌پارویی (تریرم) است که در بیشتر منابع عامیانه ابداعی یونانی دانسته شده است. این کشتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها بزرگ بودند و به دلیل دارا بودنِِ سه ردیف پاروزن می‌‌‌‌‌‌‌‌توانستند با سرعت به سوی کشتی‌‌‌‌‌‌‌‌های دیگر بتازند و با دماغه‌‌‌‌‌‌‌‌شان آنها را در هم شکنند. مدارک باستان‌‌‌‌‌‌‌‌شناختی نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که خاستگاه آن بی‌‌‌‌‌‌‌‌تردید یونانی نیست. این کشتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها تا سال 525 پ.م. – یعنی وقتی که کمبوجیه تأسيس نیروی دریایی‌‌‌‌‌‌‌‌اش را آغاز کرد – وجود نداشته و پس از آن هم تا سال 486 پ.م. شمار آن در دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای یونانی بسیار اندک است[18] و به طور خاص به شهر کورینت مربوط است که زیر نفوذ فرهنگی و سیاسی ایران قرار داشته است. شکل اولیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی این نوع کشتی احتمالاً توسط کارتاژی‌‌‌‌‌‌‌‌ها در حدود سال 535 پ.م. اختراع شده و در آن تنها شمار نیمکت‌‌‌‌‌‌‌‌های پاروزنان به سه تا افزایش یافته است.[19]

بعدتر در حدود 525 پ.م. در ناوگان کمبوجیه کشتی تریرم واقعی اختراع شده و این سه ردیف پاروزن بر کشتی بزرگی از نوع پنجاه پارویی سوار شده است. والین‌‌‌‌‌‌‌‌خا نوشته که مصر نامزد مناسبی برای این مرحله‌‌‌‌‌‌‌‌ی دوم از ساخت تریرم است. از دید او فرعون مصر در آسورستان و فلسطین نسبت به هخامنشیان سیاستی تهاجمی داشته و کوروش و کمبوجیه در برابر او نرمش و مدارا نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌داده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. او فرض کرده که در حدود سال 530 پ.م. ساخت کشتی‌‌‌‌‌‌‌‌های سه پارویی در مصر آغاز شد و این باعث شد که کمبوجیه سیاست تدافعی‌‌‌‌‌‌‌‌اش را رها کند و به مصر حمله نماید.[20]

برداشت والین‌‌‌‌‌‌‌‌خا به نظرم كاملاً نادرست است. این که کوروش از همان ابتدا به فتح کل جهان نظر داشته و با رهاندن یهودیان و تشویق‌‌‌‌‌‌‌‌شان به مستقر شدن در دروازه‌‌‌‌‌‌‌‌های مصر برای حمله به این منطقه زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌چینی کرده، به خوبی با شواهد تاریخی هم‌‌‌‌‌‌‌‌خوانی دارد. این را در کنار این حقیقت بگذارید که پیکره‌‌‌‌‌‌‌‌ی کوروش در دشت مرغاب، تاجی مصری بر سر دارد و این را می‌‌‌‌‌‌‌‌توان تا حدودی ادعای حاکمیت بر سپهر سیاسی این سرزمین دانست.

گذشته از این، هیچ شاهدی وجود ندارد که آماسیس در حدود 530 امر به نوسازی ناوگانش داده باشد. داویسون نشان داده که هیچ مدرکی دال بر وجود تریرم پیش از سال 525 پ.م. وجود ندارد.[21] در این سال که نخستین نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌های این کشتی نمایان می‌‌‌‌‌‌‌‌شود، فرعونی پیر و محافظه‌‌‌‌‌‌‌‌کار بر مصر حاکم بوده و سال‌‌‌‌‌‌‌‌هاي آخر عمر خود را می‌‌‌‌‌‌‌‌گذرانده است. در این هنگام، نه جنبشی نظامی در این کشور وجود داشته و نه شاهدی بر این هست که نیروی دریایی مصری دستخوش بازآرایی شده باشد.

در عین حال هم‌‌‌‌‌‌‌‌زمانیِ اختراع تریرم (حدود 525 پ.م.) با تأسيس نیروی دریایی ایران به دست کمبوجیه معنادار می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید. از این رو، حدس من آن است که این کشتی در جریان نوسازی قوای دریایی در مرزهای غربی شاهنشاهی و در سال‌‌‌‌‌‌‌‌هاي آغازین زمام‌‌‌‌‌‌‌‌داري کمبوجیه اختراع شده باشد. مخترعان آن به احتمال زیاد فنیقی‌‌‌‌‌‌‌‌ها بودند که خویشاوندان‌‌‌‌‌‌‌‌شان کار ساخت این کشتی را در کارتاژ آغاز کرده بودند و خودشان بیشترین تجربه و مهارت را در دریانوردی داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. این امر، فنیقی‌‌‌‌‌‌‌‌ بودنِ تقريباً همه‌‌‌‌‌‌‌‌ی خدمه و دریاسالاران و جنگاوران دریاییِ ارتش کمبوجیه را نیز توجیه می‌‌‌‌‌‌‌‌کند، که مورد تأكيد هرودوت هم هست.[22]

هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين این حدس با رفتار نیروی دریایی مصر در زمان حمله‌‌‌‌‌‌‌‌ی پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها سازگاری بیشتری دارد. اگر دریاسالاران مصری به راستی اختراعی چنین هولناک و نیرومند را در اختیار مي‌‌‌‌‌‌‌‌داشتند، در برابر ایرانیان مقاومت می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند و به این سادگی تسلیم نمی‌‌‌‌‌‌‌‌شدند. در جریان نبردها نیروی دریایی مصر عملاً هیچ مقاومتی از خود نشان نداد و بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌ترين دریاسالار مصری به پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها پیوست و این برای نیروی دریایی پویایی که تازه اختراعی مهم در سطح جهانی را به بهره‌‌‌‌‌‌‌‌برداری رسانده باشد، توجیه‌‌‌‌‌‌‌‌ناپذیر می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید.

با این تفاصیل، کمبوجیه زمانی که برای فتح مصر نیروهای خود را به حرکت درآورد نیروی دریایی قابل توجهی را زیر فرمان داشت که سلاحی کارآمد و نوظهور به نام کشتی سه‌‌‌‌‌‌‌‌پارویی هم در زرادخانه‌‌‌‌‌‌‌‌اش یافت می‌‌‌‌‌‌‌‌شد. او با کارآیی و دقتی در خورِ فرزند کوروش، تبلیغاتی پردامنه را سازمان داد و پسامتیک را فرعونی نامشروع خواند و برای فتح مصر به حرکت درآمد. برخی از تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان بدون توجه به سیر حوادث فرض کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند که کمبوجیه در زمان حکومت آماسیس برای فتح مصر به حرکت درآمد و فرعون زمانی که وی در راه بود درگذشت.[23] این برداشت نه انتظار پنج‌‌‌‌‌‌‌‌ ساله‌‌‌‌‌‌‌‌ی کمبوجیه را توجیه می‌‌‌‌‌‌‌‌کند و نه کارآیی دستگاه تبلیغاتی‌‌‌‌‌‌‌‌اش برای گرواندن مصریان به جهان‌‌‌‌‌‌‌‌گشای پارسی را توضیح می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد. در مقابل، نوعی تصادف خجسته برای پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها را فرض می‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد که نامحتمل و نامستند است. توجه به روند حوادث نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که کمبوجیه در سراسر پنج سال نخست حکومتش به زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌چینی برای حمله به مصر مشغول بوده و شبکه‌‌‌‌‌‌‌‌ای از مبلغان و هواداران حاکمیت پارسیان را سازمان داده است. در این حالت تقارن لشگرکشی‌‌‌‌‌‌‌‌اش به مصر و مرگ آماسیس به سادگی بدان معناست که کمبوجیه مرگ فرعون مقتدر قبلی را فرصتی مناسب دانسته و پس از شنیدن خبر آن به حرکت درآمده است.

رخدادهای بعدی نشان داد که کمبوجیه سرداری مهاجم و زورمدار نبوده و به ترفندهای تبلیغاتی بیش از تیغه‌‌‌‌‌‌‌‌ی شمشیرش بها می‌‌‌‌‌‌‌‌داده است. یک نمونه از نفوذ او در مصر را می‌‌‌‌‌‌‌‌توان از اين‌‌‌‌‌‌‌‌جا دریافت که هم‌‌‌‌‌‌‌‌زمان با تاج‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری فرعون نو در شهر تِب باران بارید و این رخداد که در آب و هوای خشک این شهر به ندرت رخ می‌‌‌‌‌‌‌‌داد،[24] با شایعه‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که هواداران پارسیان در اطراف می‌‌‌‌‌‌‌‌پراکندند،‌‌‌‌‌‌‌‌ هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون امری مهم و هراس‌‌‌‌‌‌‌‌انگیز جلوه کرد و غیب‌‌‌‌‌‌‌‌گویانی که قاعدتاً به مغان پارسی وابسته بودند، آن را طالعی نحس دانستند و نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌ي بدشگون بودنِ قدمِ پسامتیک قلمدادش کردند و پیشگویی‌‌‌‌‌‌‌‌های فراوانی انجام شد که بی‌‌‌‌‌‌‌‌دوام بودن دولت نو را اعلام می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد.

در همین هنگام، این شایعه برخاست که کمبوجیه در اصل فرزند فرعونِ محبوب پیشین، آپریس، است که به دست آماسیس کشته شده و تاج‌‌‌‌‌‌‌‌و‌‌‌‌‌‌‌‌تختش غصب شده بود. بر اساس این شایعه، ‌‌‌‌‌‌‌‌کوروش با دختر آپریس ازدواج کرده بود و کمبوجیه حاصل این وصلت بود. این شایعه در واقعیت ریشه‌‌‌‌‌‌‌‌ نداشت، اما زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌ای مشروع برای حکومت كمبوجيه بر مصر فراهم می‌‌‌‌‌‌‌‌آورد. ناگفته نماند که، به روایت هرودوت،‌‌‌‌‌‌‌‌ مادر کمبوجیه کاساندانه نام داشت و دختر فرناسپ بود.[25]

گذشته از استخوان‌‌‌‌‌‌‌‌بندی تاریخی که ماجرای فتح مصر را به سادگی دنباله‌‌‌‌‌‌‌‌ي منطقی سیاست کوروش برای فتح جهان قرار می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد، روایت‌‌‌‌‌‌‌‌های دیگری هم در این مورد وجود دارند. این روایت‌‌‌‌‌‌‌‌ها که در منابع یونانی و به ویژه در تواریخِ هرودوتِ داستان‌‌‌‌‌‌‌‌سرا ثبت شده، دلیل حمله‌‌‌‌‌‌‌‌ي کمبوجیه به مصر را به روایتی عامیانه و از نظر تاریخی نادرست فرو می‌‌‌‌‌‌‌‌کاهد. نخستین داستان آن است که کمبوجیه از آماسیس دخترش را خواستگاری کرد، اما آماسیس دختر فرعون قبلی (آپریس) را روانه ‌‌‌‌‌‌‌‌کرد و آگاهی پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها بر این نیرنگ باعث جنگ بین دو ملت شد![26] داستان دیگر می‌‌‌‌‌‌‌‌گوید که کاساندانَه، مادر کمبوجیه، در زمان کودکی‌‌اش به یکی از زنان مصری کوروش حسد می‌‌برد و به همین دلیل کمبوجیه، که در ده سالگی شاهد این ماجراها بود، بعدها به مصر حمله ‌‌کرد![27] دلیل دیگری که هرودوت ارائه کرده، چنین است که فانِس از اهالی هالیکارناسوس (زادگاه هرودوت)، که سردار مزدوری در خدمت آماسیس بود، با فرعون دعوایش ‌‌شد. پس با کشتی به ایران گریخت و پس از ماجراهای هیجان‌‌انگیزی نزد کمبوجیه‌‌‌‌‌‌‌‌ رفت و او را برای حمله به مصر ترغیب کرد.[28]

روایت‌‌‌‌‌‌‌‌های یادشده نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهند که رخدادی تاریخی و مهم مانند فتح مصر، که تابعی از منطق درونی سیاست هخامنشیان است، در سرزمینی مانند یونان چگونه بازتاب یافته و در حد چه قصه‌‌‌‌‌‌‌‌های کودکانه‌‌‌‌‌‌‌‌ای ساده شده است. آشکارا هرودوت و برخی از یونانیان دیگری که داستان‌‌‌‌‌‌‌‌هایی در مورد کمبوجیه و سایر شاهان هخامنشی را بازگو می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند،‌‌‌‌‌‌‌‌ از نگاه کردن به کلیت آنچه در جریان بوده و درک کردنش عاجز بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند،‌‌‌‌‌‌‌‌ و نمی‌‌‌‌‌‌‌‌دیدند که این مرد مانند پدرش برنامه‌‌‌‌‌‌‌‌ای فراگیر برای فتح کل جهان را دنبال می‌‌‌‌‌‌‌‌کند و استقرار نظم و قانونی یکدست و فراگیر را بر آن آماج کرده است.

در بهار سال 525 پ.م. ارتش ایران در فلسطین و اردن با استقبال مردم محلی و یهودیانی روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو شد که پانزده سال پیش با سیاست مهربانانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کوروش از تبعید بابلیان رهیده و به این منطقه کوچیده بودند. این ارتش با راهنمایی بومیان عرب به سلامت از صحرای سینا گذشت و در شهر مرزی پِلوسیوم[29] در شمال مصر با ارتش مصر درآویخت. مصریان ابتدا به محاصره درآمدند و بعد از شکستی قاطع و سریع تسلیم شدند. در این مدت تبلیغات کمبوجیه و فعالیت نیروهای نفوذی او تأثیری نمایان بر جا گذاشته بود و برخی از مهم‌‌‌‌‌‌‌‌ترین شخصیت‌‌‌‌‌‌‌‌های مصری به تدریج در زمره‌‌‌‌‌‌‌‌ی هواداران کمبوجیه درآمده بودند. در پلوسیوم دو تن از ایشان به اردوی کمبوجیه پیوستند و پس از آن بخشی از قوای نظامی مصر به یاری ایرانیان آمد و فرعون با شکستی سریع و خردکننده روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو شد.

یکی از این دو تن، فانِس هالیکارناسوسی، یک سردار مزدور یونانی بود که رهبری سپاهی پیاده را بر عهده داشت. دیگری مردی به نام وِجاهورِسنه بود که یونانیان اسمش را اوجاهورسِنِت ثبت کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. او دریاسالاری مصری بود که با تمام قوای زیرفرمانش به پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها پیوست و به این ترتیب نیروی دریایی مصر، که مهم‌‌‌‌‌‌‌‌ترین بخش از ارتش مصر بود، اصولاً در نبردها شرکت نکرد و مزاحمتی برای پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها پدید نیاورد. شهرهای یونانی‌‌‌‌‌‌‌‌نشینِ‌‌‌‌‌‌‌‌ سواحل غربی مصر، که کورنه و برکه نام داشتند، به هواداری پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها جنبیدند و مردم لیبی، که از دیرباز با دولت مصر درگیری داشتند، به مهاجمان پیوستند. در این میان، شاه کورنه، که آرکِسیلائوس[30] سوم نام داشت و ششمین زمام‌‌‌‌‌‌‌‌دار از دودمان باتیاد[31] بود، ‌‌‌‌‌‌‌‌نقشی مؤثر را در شوراندن مردم به هواداری از پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها ایفا کرد. هرودوت در کتاب چهارم از تواریخ ماجرای زندگی این خاندان را به تفصیل شرح داده است.

تنها شهری که مقاومتی شدید در برابر ایرانیان نشان داد، تِب بود که سنگرگاه نیرومند دولت مصر محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شد. ارتش ایران و متحدان مصری‌‌‌‌‌‌‌‌اش در این شهر فرعون را به سختی شکست دادند و آن را ویران کردند. پسامتیک، در نهایت، شش ماه بعد از تاج‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری، در شهر ممفیس آخرین پناهگاه خود را از دست داد و اسیر شد. پسرش، که سرداری پرجوش‌‌‌‌‌‌‌‌وخروش بود، در جریان جنگ کشته شد و یا در جریان فتح ممفیس به قتل رسید. کمبوجیه در مورد خودِ‌‌‌‌‌‌‌‌ او مهربانی کرد و جانش را بخشید. به این ترتیب، کمبوجیه پس از جنگی که تنها چند ماه طول کشید، تنها دولتِ بازمانده در قلمرو میانی را از میان برداشت و با پیروی از سرمشقی که کوروش بنیان نهاده بود و کامیابی درخشان در تمام گام‌‌‌‌‌‌‌‌های اجرای آن، دولت هخامنشی را به تنها واحد سیاسی قلمرو میانی تبدیل کرد.

کمبوجیه نشان داد که فرزندی شایسته و سزاوار برای کوروش بزرگ بوده است. برنامه‌‌‌‌‌‌‌‌ای که او طراحی و اجرا کرد، بهتر از این قابل انجام نبود. او با درایت و کاردانی پنج سال را به سازماندهی و تبلیغ پرداخت و از درگیری با فرعون مقتدر و پیر پرهیز کرد. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه با جلب حمایت اقوام یونانی و لیبیایی تابع مصر و پشت‌‌‌‌‌‌‌‌گرمی اقوامی مانند یهودیان و اعراب، که از دیرباز دوستدار کوروش بودند، کار فتح مصر را به سرعت به سرانجام رساند. این که سرداران برجسته‌‌‌‌‌‌‌‌ی مصری نیز به او پیوستند، نشانگر نفوذ و محبوبیت وی در سرزمینی است که مورد حمله‌‌‌‌‌‌‌‌اش قرار گرفته بود. او با بخشیدن جان پسامتیک سیاست مهربانانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کوروش را ادامه داد و با کشتنِ فرزندِ وی از تبدیل شدنِ این سیاست به ساده‌‌‌‌‌‌‌‌لوحیِ شعارگونه جلوگیری کرد. به این ترتیب، کمبوجیه در فاصله‌‌‌‌‌‌‌‌ی پنج سال (شهریور 530 تا تابستان 525 پ.م.) این دستاوردها را برای خود ثبت کرد:‌‌‌‌‌‌‌‌ سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي قبرس، فنیقیه، جزایر دریای اژه، لیبی، کورنه و برکه بدون جنگ به ایرانیان پیوستند؛ مصر بعد از جنگی سریع و پیروزمندانه فتح شد، و در این میان هم یک طبقه‌‌‌‌‌‌‌‌ي مصری دوستدار ایران در این سرزمین پدید آمد؛ و هم با دستیاری فنیقیان و یونانیان یک نیروی دریایی نیرومند به ارتش پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها افزوده شد. مهم‌‌‌‌‌‌‌‌تر از همه این که کمبوجیه با این حرکت به نخستین شاهِ جهان تبدیل شد. یعنی او نخستین کسی بود که تمام سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي شناخته‌‌‌‌‌‌‌‌شده برای مردم را در قلمرو میانی زیر فرمان داشت. این دستاوردها برای جوانی سی و چند ساله که تازه بر تخت نشسته، نبوغ‌‌‌‌‌‌‌‌آمیز می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید.

سرنوشت کسانی که در جریان فتح مصر نقش آفریدند، با مهربانی کمبوجیه رقم خورد. پسامتیک به شوش تبعید شد و هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون مقامی ارجمند مورد پذیرایی واقع شد. پلوکراتس دربار و نیروی دریایی خود را حفظ کرد و هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون شهربانی پارسی در منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دریای اژه برای خود جاه و جلالی یافت. وجاهورسنه هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان در مقام دریاسالاری باقی ماند و فانس هالیکارناسوسی نیز به عنوان سرداری مزدور در ارتش پارس مقامی ارجمند یافت. مردم لیبی و کورنه و برکه که به هواداری از پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها برخاسته بودند با برخورد مهرآمیز کمبوجیه روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو شدند و برای مدتی از پرداخت خراج معاف شدند. یک پارسی، که در منابع یونانی نامش به صورت آریاندس ثبت شده، به شهربانی مصر گماشته شد و به این ترتیب این سرزمین نیز زیر حلقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی قدرت کمبوجیه درآمد.

4. دودمان بیست و ششم فراعنه‌‌‌‌‌‌‌‌ی مصر، که به دست کمبوجیه منقرض شد، واپسین سلسله‌‌‌‌‌‌‌‌ی مصری بود که بر سراسر این کشور فرمان راند. این دودمان بعد از رانده شدن آشوری‌‌‌‌‌‌‌‌ها از مصر (در 664 پ.م) با رهبری دولت‌‌‌‌‌‌‌‌مردان شهرِ سائیس در شمال تأسيس شد و بیش از یک قرن دوام آورد. سیاست فرعون‌‌‌‌‌‌‌‌های این دودمان سخت محافظه‌‌‌‌‌‌‌‌کار بود. مصریان در این مدت از مداخله در سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي شمالی چشم‌‌‌‌‌‌‌‌پوشی کردند و نیروی زیادی را صرف ساخت بناها و آثاری هنری کردند که تقلیدی دقیق از سبک کهن مصری بود. در واقع، در این دوران نوعی مکتب بازگشت به گذشته و باستان‌‌‌‌‌‌‌‌گرایی در دین و هنر پدید آمد که هدفش احیای عظمت و شکوه باستانی مصر بود. این قاعدتاً واکنشی بود به اشغال نظامی مصر به دست آشوریان، که هر چند دوامی نداشت اما غرور این مردم را سخت زخمی ساخته بود.

شگفت‌‌‌‌‌‌‌‌انگیز آن است که دولت‌‌‌‌‌‌‌‌مردان و رهبرانی که این سیاستِ باستان‌‌‌‌‌‌‌‌گرایانه و احیاگرانه را پیش می‌‌‌‌‌‌‌‌بردند، همان کسانی بودند که به کمبوجیه خوش‌‌‌‌‌‌‌‌آمد گفتند و به طبقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی نخبه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پارسی پیوستند. شواهدی در دست است که نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد عامل اصلی در این گرویدن ایشان به نظم پارسی، نوعی محافظه‌‌‌‌‌‌‌‌کاری دینی و ملی‌‌‌‌‌‌‌‌گرایی مصری بوده که به شکلی شگفت‌‌‌‌‌‌‌‌انگیز پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها خود را پاسبان آن معرفی می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند[32] و به ظاهر از عهده‌‌‌‌‌‌‌‌ی حفظ و شکوفا ساختنش نیز برآمده بودند. نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌ي دیگری که کامیابی پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها در مصر و هم‌‌‌‌‌‌‌‌دستی نخبگان مصری با ایشان را نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد، دست‌‌‌‌‌‌‌‌نخورده ماندنِ نظام اقتصادی و ديوان‌‌‌‌‌‌‌‌سالاري مصری است. پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها در مصر یک طبقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی نخبه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پارسی و پادگان‌‌‌‌‌‌‌‌هایی از سربازان را به نظم موجود افزودند و به بقیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دستگاه اداری و اجتماعی مصر دست نزدند. کم بودن نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌های حضور ایشان به معنای آن نیست که منافع خود را در این سرزمین دنبال نمی‌‌‌‌‌‌‌‌کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. چون مثلاً می‌‌‌‌‌‌‌‌دانیم که دگرگونی‌‌‌‌‌‌‌‌های اقتصادی مهمی را در مصر پدید آوردند. از جمله این که، سیستم بازرگانی شمالی مصریان با بالکان را تقريباً منسوخ کردند و مسیرهای تبادل کالا را به سمت شرق و ایران‌‌‌‌‌‌‌‌زمین سوق دادند و بر این مبنا هم ارزش‌‌‌‌‌‌‌‌افزوده‌‌‌‌‌‌‌‌ی تولید کشاورزانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی مصر را جذب کردند و هم کالاهای صنعتی و به ویژه فلزکاری‌‌‌‌‌‌‌‌های محصول ایران‌‌‌‌‌‌‌‌زمین و آناتولی را به مصر وارد کردند. تمام این تغییرات در شرایطی انجام پذیرفت که نظام اقتصادی و لایه‌‌‌‌‌‌‌‌بندی سنتی حاکم بر مدیریت آن دست‌‌‌‌‌‌‌‌نخورده باقی ماند[33] و این در سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي اشغال‌‌‌‌‌‌‌‌شده استثنایی شگفت‌‌‌‌‌‌‌‌انگیز است.

این که تمام این کارها بدون شکل‌‌‌‌‌‌‌‌گیری مقاومت محلی یا شورش یا لزومِ تغییر طبقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی مدیران میانی یا رهبران ديوان‌‌‌‌‌‌‌‌سالاري انجام پذیرفته، بدان معناست که خودِ مصریان نیز از این دگرگونی‌‌‌‌‌‌‌‌ها بهره‌‌‌‌‌‌‌‌مند می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند و در سهیم شدن در این نظم نو اشتیاق نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌داده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. بیشتر کتاب‌‌‌‌‌‌‌‌های امروزین که تاریخ روابط ایران هخامنشی و استان مصر را بر مبنای روایت هرودوت بازسازی کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند، انباشته از اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌هایی هستند که به شورش چندباره‌‌‌‌‌‌‌‌ی مصریان و چیرگی دو سلسله‌‌‌‌‌‌‌‌ی مستقل مصری در این سرزمین اشاره می‌‌‌‌‌‌‌‌کنند. این برداشت از آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا ناشی شده که هرودوت تواریخ خود را با پول و سفارش دولت‌‌‌‌‌‌‌‌مردانی آتنی می‌‌‌‌‌‌‌‌نوشت که هم‌‌‌‌‌‌‌‌دست یکی از شورشیان محلی مصری بر ضد پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها بودند. آنچه در کتاب‌‌‌‌‌‌‌‌های تاریخ عمومی و عامیانه با نام پرآب‌‌‌‌‌‌‌‌وتابِ دودمان بیستم‌‌‌‌‌‌‌‌وهشتم، بیست‌‌‌‌‌‌‌‌ونهم و سی‌‌‌‌‌‌‌‌امِ مصری عنوان شده، در واقع، دولت‌‌‌‌‌‌‌‌هایی کوچک و محلی را مورد اشاره قرار می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که تنها در بخش‌‌‌‌‌‌‌‌هایی از دلتای نیل نفوذ داشتند و مقتدرترین شاهان‌‌‌‌‌‌‌‌شان دست‌‌‌‌‌‌‌‌نشانده‌‌‌‌‌‌‌‌ی دستگاه ديوان‌‌‌‌‌‌‌‌سالاري هخامنشی بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند.

در ضمن، جمعِ سال‌‌‌‌‌‌‌‌هاي همه‌‌‌‌‌‌‌‌ی شاهانِ تمام این دودمان‌‌‌‌‌‌‌‌ها روی هم رفته تنها به شصت سال (404 تا 341 پ.م.) بالغ می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. این در حالی است که دودمان بیست‌‌‌‌‌‌‌‌وهفتم که توسط کمبوجیه تأسيس شد تا 404 پ.م. (یعنی تا صد و بیست سال بعد) کنترل سراسر مصر را در اختیار داشت و این از نظر زمانی برابر با دودمان سائیس و از نظر گستره‌‌‌‌‌‌‌‌ی نفوذ سیاسی بسیار فراتر از آن است. آنچه در منابع یونانی دودمان سی‌‌‌‌‌‌‌‌ویکم خوانده می‌‌‌‌‌‌‌‌شود، در منابع مصری ردپای مشخصی ندارد و به استقرار مجدد حاکمان پارسی در مصر بعد از 340 پ.م. مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. اما این عنوان‌‌‌‌‌‌‌‌ها فریبنده است، چرا که می‌‌‌‌‌‌‌‌دانیم در طول دورانِ شصت‌‌‌‌‌‌‌‌ساله‌‌‌‌‌‌‌‌ی یادشده هم بخش‌‌‌‌‌‌‌‌های شمالی و جنوبی مصر در اختیار پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها بوده و این دودمان‌‌‌‌‌‌‌‌های مستقل مصری، در واقع، حاکمانی محلی بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند که هرگاه سرکشی می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند توسط ارتش هخامنشی سرکوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند و در باقی مواقع هم دست‌‌‌‌‌‌‌‌نشانده‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایشان محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند. به عبارت دیگر، اگر اسناد مصری و ایرانی را مبنا بگیریم، مصر از زمانی که به دست کمبوجیه فتح شد تا زمانی که اسکندر به آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا تاخت، بخشی از شاهنشاهی ایران بوده است. در این مدت، دو شورش مهم در مصر شمالی رخ داد که یکی از آنها به تأسيس دولت‌‌‌‌‌‌‌‌های کوچکی در دلتای نیل انجامید. اما فرعون دانستنِ حاکمان این دولت‌‌‌‌‌‌‌‌های محلی، که معمولاً دست‌‌‌‌‌‌‌‌نشانده‌‌‌‌‌‌‌‌ی شهربان پارسیِ مصر هم بودند، نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی لطف بی‌‌‌‌‌‌‌‌کران هرودوت به ایشان است.

بریان به خوبی نشان داده که شورش‌‌‌‌‌‌‌‌های مصریان در زمان هخامنشیان نتیجه‌‌‌‌‌‌‌‌ی جنبشی ملی‌‌‌‌‌‌‌‌گرا و بیگانه‌‌‌‌‌‌‌‌ستیز نبوده، بلکه بیشتر ناشی از اعتراض‌‌‌‌‌‌‌‌ به سیاست‌‌‌‌‌‌‌‌هایی محلی یا هم‌‌‌‌‌‌‌‌دستیِ گروه‌‌‌‌‌‌‌‌های قدرت اقتصادی و اجتماعی بوده است.[34] چنان که در دوران زمام‌‌‌‌‌‌‌‌داري خود شاهانِ استقلال‌‌‌‌‌‌‌‌طلب دودمان‌‌‌‌‌‌‌‌های بیست‌‌‌‌‌‌‌‌ونهم و سی‌‌‌‌‌‌‌‌ام هم شورش‌‌‌‌‌‌‌‌هایی از این دست را می‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم. مثلاً شورش مردمی سال 360 پ.م. بر ضد تئوس آغاز شد که فرعون دودمان 29 بود و از پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها مستقل شده بود. در این مورد خاص، علت شورش آن بود که این حاکم خزانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی معابد را برای اجیر کردن سربازان مزدور مصادره کرده بود.[35] با وجود این، بریان در کل دلیل اصلی شورش مصریان در دوران هخامنشی و دو نسل (343-404 پ.م.) استقلال‌‌‌‌‌‌‌‌شان از پارسیان را به همین متغیر، یعنی نارضایتی اقتصادی و سنگینی بار مالیات، مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌داند.[36] این در حالی است که شاهدی بومی در مورد این موضوع وجود ندارد و برعکس تمام داده‌‌‌‌‌‌‌‌های بازمانده از عصر هخامنشی نشانگر شکوفایی اقتصادی استان‌‌‌‌‌‌‌‌های تابع و سبک بودن خراج‌‌‌‌‌‌‌‌ها نسبت به دوران‌‌‌‌‌‌‌‌های پیش و پس از هخامنشیان است. به عنوان مثال خراجی که مصریان به هخامنشیان می‌‌‌‌‌‌‌‌دادند نسبت به آنچه در عصر بطلمیوسی می‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم بسیار کمتر و تقريباً برابر است با آنچه در دوران فراعنه دریافت می‌‌‌‌‌‌‌‌شد. در واقع، در کل تاریخ مصر همواره با پدیده‌‌‌‌‌‌‌‌ی فقر روستاییان و اغتشاش‌‌‌‌‌‌‌‌هایی با انگیزه‌‌‌‌‌‌‌‌های اقتصادی روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو هستیم و به اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌هایی ادبی و تاریخی به دسته‌‌‌‌‌‌‌‌های راهزنانی برمی‌‌‌‌‌‌‌‌خوریم که از روستاییان شورشی فقیر تشکیل شده بودند. شگفت این‌‌‌‌‌‌‌‌جاست که تنها در یک دوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی تاریخی است که هیچ اثری از این پدیده نمی‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم و آن هم عصر هخامنشی است.[37] یک دلیل این ماجرا آن است که ساده‌‌‌‌‌‌‌‌ترین نارضایتی‌‌‌‌‌‌‌‌های محلی به صورت شورش ملی‌‌‌‌‌‌‌‌گرایانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی مصریان بر ضد پارسیان تفسیر شده، در حالی که دقیق‌‌‌‌‌‌‌‌تر خواندن متن‌‌‌‌‌‌‌‌ها خلاف این را نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد.

گذشته از این، در مورد استقلال مصر نباید اغراق کرد، چون این قضیه تنها به نواحی محدودی در دلتای نیل مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌شده و شواهد جدید نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که بدنه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کشور مصر در عمل، جز چند سالِ در وضعیت شورش به سر نمی‌‌‌‌‌‌‌‌برده است. در واقع، آنچه معمولاً دو نسل استقلال مصر قلمداد شده، چیزی جز تأكيد بی‌‌‌‌‌‌‌‌مورد بر حضور امیرنشین‌‌‌‌‌‌‌‌های کوچکی در ناحیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دلتای نیل، و تعمیم نابه‌‌‌‌‌‌‌‌جای آشفتگی این منطقه به کل مصر، نبوده است.[38] این امیرنشین‌‌‌‌‌‌‌‌ها قلمروهایی کوچک را در منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی باتلاقی شمال مصر در اختیار داشتند و در سپهر اقلیم نفوذناپذیرشان استقلال خود را حفظ کرده بودند. قلمروهای یادشده در دوران هخامنشیان پدید نیامدند و سابقه‌‌‌‌‌‌‌‌شان به دوران فراعنه بازمی‌‌‌‌‌‌‌‌گشت. یعنی نقاطی که در عصر هخامنشی ناآرام و به قول یونانیان پرچمداران «دو نسل شورشی» بودند، همان نقاطی بودند که در عصر فرعون‌‌‌‌‌‌‌‌های مصری نیز استقلالی نیم‌‌‌‌‌‌‌‌بند داشتند و به همین ترتیب، از تابعیت فرعون سر می‌‌‌‌‌‌‌‌پیچیدند. در واقع، دودمان امیران مقیم دلتا از قرن هشتم پ.م. برقرار بود و از مدت‌‌‌‌‌‌‌‌ها پیش از ظهور هخامنشیان وضعیتی مشابه داشتند.[39]

این هسته‌‌‌‌‌‌‌‌های سرکشی را نمی‌‌‌‌‌‌‌‌توان نماد ملی‌‌‌‌‌‌‌‌گرایی مصری دانست، چون حاکمانی معمولاً لیبیایی بر آنها حکومت می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند و هنگام دست‌‌‌‌‌‌‌‌اندازی به محیط بیرونی از کمک سربازان مزدور یونانی کمک می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفتند که یاری آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها به اینارو نمونه‌‌‌‌‌‌‌‌ی برجسته‌‌‌‌‌‌‌‌ی آن است. هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين در هیچ مقطعی یکی از این امیران بر کل دلتای نیل حاکم نشد که بتواند مدعی لقبِ فرعون شود یا رقیبی برای اقتدار هخامنشی به حساب آید. در ضمن، باید به این نکته توجه کرد که دست‌‌‌‌‌‌‌‌اندازی‌‌‌‌‌‌‌‌های این حاکمان و ایجاد بی‌‌‌‌‌‌‌‌نظمی، بیش از آن که منافع پارسیان را آماج قرار دهد، معطوف به غارت خودِ زمین‌‌‌‌‌‌‌‌داران مصری بوده است و پارسیان هنگام راندن و دفع حمله‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایشان از یاری مصریان برخوردار می‌‌‌‌‌‌‌‌شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. ناگفته نماند که حتا حاکمان محلی این مناطق چندان هم با حاکمیت پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها سر ناسازگاری نداشتند و گذشته از چند دست‌‌‌‌‌‌‌‌اندازی و حمله‌‌‌‌‌‌‌‌ی غارتگرانه‌‌‌‌‌‌‌‌شان به شهرهای همسایه، در کل تابع شاهنشاه بودند. چنان که خشایارشا از دو قبیله‌‌‌‌‌‌‌‌ی مهمِ باتلاق‌‌‌‌‌‌‌‌نشین، کالاسیری‌‌‌‌‌‌‌‌ها و هرموتیبی‌‌‌‌‌‌‌‌ها، رسته‌‌‌‌‌‌‌‌ای از سربازان را در سپاه خود داشت.[40]

 

 

  1. . وکیلی، 1389 (ب).
  2. . هرودوت،‌ کتاب سوم،‌ بند 66.
  3. . داندامایف، 1388، ج.8 : 340.
  4. . هرودوت، کتاب اول، بند 183.
  5. . کورت و شروین وایت، 1388، ج. 2: 115-114.
  6. . Polycrates
  7. . والین‌خا، 1388، ج. 6: 294-271.
  8. . هرودوت، کتاب یکم، بند 186.
  9. . هرودوت، کتاب دوم، بند 44.
  10. . Psammetichus III
  11. . Cyclades
  12. . والین‌خا، 1388، ج. 1: 128.
  13. . هرودوت، کتاب سوم، بند 39.
  14. . Siculus, XI, 3,7.
  15. 5. موسکاتی، 1378: 129.
  16. . والین‌خا، 1388: 102-100.
  17. . وکیلی، 1389 (ب): 167-160.
  18. . والین‌خا، 1388، ج.1: 120.
  19. . والین‌خا، 1388، ج.1: 122.
  20. . والین‌خا، 1388، ج.1: 126.
  21. . Davison, 1947: 18-25.
  22. . هرودوت، کتاب سوم، بندهای 3 و 19.
  23. . کوک، 1383: 98.
  24. Flinders Petrie and Hawass, 1990: 61.
  25. . هرودوت، کتاب دوم، بند 1.
  26. . هرودوت، کتاب سوم، بند1.
  27. . هرودوت، کتاب سوم، بند 3.
  28. . هرودوت، کتاب سوم، بند 4.
  29. . Pelusium
  30. . Arcesilaus
  31. . Battiad
  32. . Holm-Rasmussen, 1988: 29-38.
  33. . جانسون، 1388، ج. 8 : 228-227.
  34. . Briant, 1988: 139-143.
  35. . Johnson, 1974: 12-13.
  36. . بریان، 1388، ج. 3: 212-203.
  37. . بریان، 1388، ج.3: 210.
  38. . بریان، 1388، ج.3: 212-203.
  39. . Kitchen, 1973: 318-325.
  40. . هرودوت، کتاب نهم، بند 32.

 

 

ادامه مطلب: بخش دوم:‌‌‌‌‌‌‌‌ وارثان کوروش –گفتار نخست: کمبوجیه (2)

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب