بخش دوم: وارثان کوروش
گفتار نخست: کمبوجیه
بریان در مقالهای نشان داده که تصویر امروز اروپاییان از ملیگرایی مصری و مقاومت و شورش ایشان در برابر هخامنشیان از ادبیات ضدایرانی دوران بطلمیوسیان برخاسته که برای خوشایند اربابان مقدونیِ تازه توسط کاهنان مصری نوشته میشد و نه دلالت تاریخی دقیقی داشت و نه ریشه و زیربنای جامعهشناختی پردامنهای را در مصر نمایندگی میکرد. مرور سرنوشت واپسین فرعونِ آزادیخواه و ملیگرای مصری، که در برابر اشغالگران پارسی قد علم کرده بود، به خوبی میتواند ماهیت این جنبشهای استقلالطلبانهی مصری و دامنهشان را در دوران دودمانهای 29 و 30 نشان دهد.
واپسین «فرعون» مستقل مصری، تاخوس (361-363 پ.م.) نام داشت. او نیز مانند اسلافش با پشتگرمی سپاهی از مزدوران کاریایی و یونانی تنها بر بخشی کوچک از دلتای نیل حکومت میکرد و همواره در معرض رقابت امیران همسایهاش قرار داشت. او که انگار از سایر پیشینیانش مقتدرتر و مهاجمتر بود، بلندپروازانهترین حرکت ضدایرانی را سازمان داد و با سپاه بزرگی از مصریان و مزدوران یونانی به سوی سوریه لشگر کشید. سربازان او، به بهانهی گرفتن خراج، معابد مصری و روستاها را چاپیدند و کار نارضایتی از او چندان بالا گرفت که خودِ سربازانش سر به شورش برداشتند.
وقتی تاخوس به خاک سوریه وارد شد برادرزادهاش، تِخاهَپایمو، را به عنوان جانشین خود بر حکومت دلتا گماشت.[1] اما او به همراه پسرش نکتانبو و سربازان مصریاش با هم ساختند و بر او شوریدند و این نایب سلطنت ادعای تاجوتخت کرد.[2] فرجام کار این شد که تاخوس به اردشیر سوم پناه برد و تنها با پشتیبانی سپاهی ایرانی توانست بار دیگر به قلمرويش برگردد و برادرزادهاش را بیرون براند.[3] در این میان، امیر دیگری به نام مندس نیز از گوشهی دیگری سر برافراشت و در نهایت نکتانبوی یادشده به کمک اسپارتیها به حکومت رسید. روشن است که این شرایط به درگیریهای محلی چند امیرنشین کوچک در بخشهای دست نیافتنی و دوردستِ دلتای نیل مربوط میشود و ربطی به حکومت کل مصر ندارد. وگرنه كاملاً ابلهانه است که اردشیر سوم، که با اقتدار و سرسختی ناوگانهای سرکش یونانی را قتلعام میکرد، نیروی خطرناکی مانند یک فرعونِ مهاجم به سوریه را با قوای خود تقویت کند و او را دوباره بر تخت مصر بنشاند.
اگر از منابع یونانی – که به خاطر پیوندهای اقتصادی میان شمال مصر و یونان تنها به این منطقه توجه داشتهاند – درگذریم و گزارشهای ایشان را رخدادهایی محلی و جزئی در درون دلتای نیل بدانیم، با انبوهی از اسناد و دادههای به دست آمده از شهرهای دیگر مصری و مراکز تمدن مصری روبهرو میشویم که نشانگر حضور استوار و پایدار پارسیان در مصر و جوش خوردن تدریجی طبقات بالای مصری و ایرانی است. شهربانهای مصر و استانداران (نومارکها) همگی پارسی بودهاند. اگر بخواهیم از استانداران مصر یادی کنیم باید به نامهای آریاند، فرندات یکم، هخامنش، ارشام، فرندات دوم، و سَباکسهمازَک اشاره کنیم. در مواردی – مثلاً شخصیت بحثبرانگیزی به نام اوسورْوِر که والی یکی از ولایتهای جنوبی بوده – چنین مینماید که انگار یک پارسی نامی مصری برای خود برگزیده است. این که پارسیان نام مصری داشته باشند چندان غریب نبوده، چون از آریاوَرته نامی خبر داریم که جِهو هم نامیده میشده است، و همچنين سرداری به نام آماسیس را میشناسیم که انگار در اصل ارشام نام داشته[4] و به قبیلهی پارسی مارفی تعلق داشته است.[5] همچنين از شمار زیادی از مقامهای اداری پارسی خبر داریم که در دوران هخامنشی بر شهرهای گوناگون مصر حکم میراندهاند. حاکم شهر تب مردی به نام مزدایَسن بوده و در میان قاضیان و داوران شهر الفانتین به این نامها برمیخوریم: اردوان، وازیاتا، آفروفرنه، و هومداد.[6] همچنين نام فرماندار الفانتین، ویدرَنگ، هم از مجرای اسناد بازمانده از دعوای حقوقی میان سربازان یهودی ساکن این شهر و کاهنان معبد خنوم برای ما باقی مانده است.[7]
این در حالی است که در میان طبقهی ديوانسالاران نخبهی مصر شمار فراوانی از نامهای مصری وجود دارد و حتا گاه به چند نام اکدی و کاریایی هم برمیخوریم و اينها نشانهی ترکیب موفق و کارآمد اقوام در دستگاه بوروکراتیکِ مصرِ هخامنشی است.[8] یک نشانهی موفقیت این سیاست آن است که اسناد مصری نشان میدهند در فرآیندهای حقوقی و اقتصادی و ديوانسالاري بعد از فتح مصر توسط پارسیان هیچ گسستی رخ نداده و به عنوان مثال دعوایی حقوقی که در خاندان پتاحایسهی کاهن در طی سه نسل جاری بوده، با همان روند دادرسی و بدون آشفتگی، از دوران پسامتیک دوم تا دوران شهربانان ایرانی همچنان ادامه داشته است و تازه در این هنگام حل و فصل شده است.[9]
دوران زمامداري پارسیان بر مصر با دگردیسی مهم و عمیقی در جامعهي مصری همراه بود که معمولاً به نادرست به عصری پسینتر و دوران بطلمیوسی منسوب شده است. در مصر نخستین نشانههای اقتصاد پولی استانده در زمان حکومت داریوش بزرگ پدیدار شد. در این هنگام خزانهی شهر ممفیس، پایتخت مصر، نقرهای ضرب کرد که در سراسر مصر به عنوان معیار تبادل اقتصادی قرار داده شد.
آیین پرستش جانوران و این باور که حیوانات نمودهای مقدس ایزدان هستند هم در دوران سائیس با تجدید حیاتی چشمگیر روبهرو شد و این احتمالاً بخشی از احیای سنت دینی باستانی مصریان در این عصر بود. بدنهی اصلی تحول آیین تقدیس جانوران در دوران سیطرهي پارسیان بر مصر انجام پذیرفت و نشانههای زیادی در دست داریم که نشان میدهد خودِ شاهنشاه هخامنشی در مراسمی مانند تدفین گاو مقدس آپیس شرکت میکرده است.[10] ناگفته نماند که پیوستنِ سنت گاو آپیس با آیین شهریاری اصولاً در مصر رخدادی متأخر است و احتمالاً زیر تأثير آیینهای ایرانی پدیدار شده است. چون کهنترین سندی که از اجرای این مراسم «مادران آپیس»، داریم به سال سیوهفتم سلطنت آماسیس – یعنی تنها سه چهار سال قبل از فتح مصر به دست ایرانیان – مربوط میشود. بخش عمدهی اسناد به جا مانده از این آیین به دوران هخامنشی مربوط میشود و مثلاً دخالت مستقیم کمبوجیه، داریوش، خشایارشا و اردشیر را در این مراسم نشان میدهند.[11]
همچنين این را میدانیم که تأثیرپذیری مصریان از تمدن هخامنشی بسیار بیشتر از واژگونهی آن بوده است. تمام نمودهای وامگيري پارسها از عناصر هنری یا دینیِ مصری، به دورانهای پیشین بازمیگردند و معمولاً با واسطهی ميانرودان، ماد و سوریه انجام پذیرفته است. تنها ردپای مشخصی که از تأثير سنن مصری در پارسیان در اختیار داریم، به مصریگرایی برخی از مقامات دولتی پارسی که در مصر میزیستند مربوط میشود. سند اصلی برای اثبات این تأثير به دیوارنگارههای وادی حمامه مربوط میشود که توسط حاکمان شهر قبط (کوپتوس) ساخته شده است. حکومت این شهر برای دیرزمانی در دست دو برادر پارسی بود که آریاوَرتَه و آتیَهواهی نام داشتند.[12] در زمان زمامداري این پارسیان و در همین شهر بود که گویش و خط استاندهی مصری جدید صورتبندي شد و تا به امروز هم در کلیسای مصری دوام آورده است و به همین دلیل هم آن را قبطی مینامند. همچنين میدانیم که در زبان قبطی اسم گیزه – شهرِ کنار اهرام بزرگ در نزدیکی قاهره – «پارسیان» بوده است.[13]
این در حالی است که شبکهای عمیق از ساختارهای فرهنگی مانند نظام حقوقی و خط در مصرِ دوران هخامنشی دگرگون میشود و بخشی از این تحول به دوران زمامداري کوروش مربوط میشود که هنوز مصر فتح نشده است و بنابراین به تأثير فرهنگی مستقیم و مستقل از نفوذ سیاسی دلالت میکند. نمایانترین تحولی را که هخامنشیان در جهانِ باستان پدید آوردند در اسناد حقوقی مصری میتوان بازیافت. در مصرِ پیش از عصر سائیس تقريباً تمام اسناد حقوقی یک طرفه هستند، یعنی بیشتر به یادداشت و سندی شخصی شباهت دارند که توسط یک طرف قرارداد نوشته شده و از تأييد سوی دیگر قرارداد بینیاز است. این قاعده در اواخر عصر سائیس و دوران هخامنشی به شکلی از قرارداد حقوقی تبدیل میشود که دو طرف در آن اهمیت دارند و به تعبیری اسناد حقوقی به معنای واقعی کلمه تازه در عصر هخامنشیان در مصر پدیدار میشود. این بدان معناست که تازه در این هنگام دو طرف یک قرارداد اقتصادی به رسمیت شناخته میشوند[14] و پیمان، به معنای ایرانیِ کلمه، شالودهی نظام حقوقی قرار میگیرد.
شاخص دیگری که ماهیت این دگرگونی را نشان میدهد، به صورتبندي عبارتهای حقوقی مربوط میشود. در اسناد اندک مصر باستان که در آن دو سویهی قرارداد مورد توجه هستند، عبارتپردازی با شکل مکانیکی و سادهای انجام میپذیرفته که مثلاً طبق آن «من فلان چیز را به تو میدهم و تو بهمان چیز را به من میدهی». این در حالی است که در عصر هخامنشیان با ظهور مفهوم اراده و نیت قلبی در قراردادهای حقوقی روبهرو میشویم و جملهبندیهای قراردادی طوری تغییر میکند که بر میل و نیت دو طرف قرارداد هم تأكيد کند.[15] این را به ویژه در قراردادهای مربوط به ازدواج میتوان دید.
در فاصلهی قرن نهم تا ششم پ.م، قراردادهای ازدواج مصری میان داماد و پدر عروس منعقد میشد. شکل قرارداد چنان که گفتیم یک طرفه بود و داماد بر عهده میگرفت تا اموالی را «در مقابل زن/ برای یک زن» (شپ.ن شم.ت) به وی پرداخت کند. برای نخستین بار در سال 537 پ.م. عقدنامههایی نوشته شد که در آن داماد به طور مستقیم با خود عروس سر و کار داشت و به عبارت دیگر زن هم تازه از این هنگام در معادلات مربوط به ازدواج خودش به حساب آورده شد. در اينجا هم باز قرارداد برای پرداخت اموالی از سوی داماد تنظیم میشد، با این تفاوت که زن هم دریافتکنندهی آن به شمار میآمد. پولی شدن این تبادلِ اقتصادیِ مربوط به ازدواج تنها در دوران داریوش بزرگ محقق شد و نخستین سندی که به پول اشاره میکند به سال 517 پ.م. مربوط است. در این عبارت قدیمیِ سند اموال «در مقابل زن/ برای یک زن» به تعبیر جدیدترِ «پولِ شایستهی همسر» (خدن عر خمت) نامیده شده است. جالب آن است که در برخی از این سندها این داماد است که پول میگیرد و خانوادهی عروس است که پول میپردازد.[16]
تحول چشمگیر و مهم دیگر، منسوخ شدن تدریجی خط هیروگلیف و جایگزین شدنش با خط دموتیک است که ساختاری الفبایی دارد و نشانهی چرخشی عمیق و ریشهدار در تمدن مصری است. مصریان از ابتدای شکلگیری تمدن درهی نیل تا اواخر دوران پسامتیک اول (641-664 پ.م.) – مؤسس دودمان سائیس – با محافظهکاری بیمانندی به خط هیروگلیف بسنده کرده و تنها شکلِ فراگیر و مهم از خط اندیشهنگار را در قلمرو میانی دارا بودند. این خط ابتدایی و کهنسال، که حدود دو هزار و پانصد سال بیتغییرِ مهمی باقی مانده و توسط نگارگران و دبیرانِ سنتگرا سینه به سینه منتقل میشد، همزمان با ورود پارسها و مادها به صحنهی تاریخ جهان دستخوش دگردیسی شد و جای خود را به خطی آوانگار و هجانگار داد.
این خط را نخستین بار هرودوت با اسمِ دموتی (دموتیکوس/ δημοτικός) یعنی «مردمی» نامگذاری کرد و این نامی است که تا به امروز بر روی آن باقی مانده است. خودِ مصریان آن را «ششنشت» (sš n šˤ.t) مینامیدند که یعنی «خطِ متنی». نخستین نشانههای این خط در حدود سال 600 پ.م. در سقره در شمال مصر پدیدار شد و این زمانی بود که مادها پس از نابود کردنِ آشور بر شمال سوریه و جنوب آناتولی چیره شده و با مصر و لودیه بر سر کنترل این ناحیه رقابت میکردند. خط دموتی تا پایان عصر سائیس چندان رواج نیافت و تنها در دوران واپسین شاه مهم این دودمان یعنی آماسیس بود که با هیروگلیف وارد رقابت شد و برای نوشتن چند متن درباری و آیینی مورد استفاده قرار گرفت.[17]
روی هم رفته تا زمان فراز آمدن پارسها خط دموتی در مصر همچنان نوعی نوآوری فرهنگی غریب بود که کاربردش به حلقهی کوچکی از نخبگان محلی محدود بود. جالب آن است که پیدایش خط دموتیک با ظهور نظام حقوقی جدید همزمان و مربوط بود، چنان که نخستین اجارهنامههای زمینهای کشاورزی در مصر در دوران پادشاهی کمبوجیه و کمی پیش از فتح مصر در شمال این سرزمین نوشته شدهاند.[18] همچنين آن اسنادِ ازدواجی که گفتیم با توجه به نقش نوعروس نوشته شده، همگی به خط دموتیک هستند. چنان که بعدتر نشان خواهم داد، همهی این تغییرها در تحول فراگیر و مهمی ریشه دارند که فهمِ مردم این عصر از ماهیت انسان را دگرگون ساخت.
ناگفته نماند که به گواهی یک سند مصری، خودِ قوانین مربوط به سالهاي واپسینِ سلطنت آماسیس در دوران داریوش بزرگ گردآوری شدند.[19] به احتمال زیاد، زمانی که داریوش به شهربان مصر فرمان میداد تا تمام قوانین مصر باستان، به ویژه قواعد عصر آماسیس، را گردآوری کند به تدبیری حقوقی اشاره میکرد تا بر مبنای آن ساختارهای حقوقی نوظهور و روندهای قانونی معرفیشده از سوی هخامنشیان با شخصیتهای نامدار کهن مصری پیوند بخورد و به این ترتیب، اعتبار و مشروعیتی در میان مردم به دست آورد. وقتی این قوانین در سال نوزدهم حکومت داریوش گردآوری شد، همه را به خط دموتی نوشتند و به این ترتیب، نوعی قانون مدنی عمومی در مصر تدوین شد که هم خط دموتی را به جایگاهی مرکزی مینشاند و هم قوانین تازهی متأثر از نظم پارسی را در چارچوبی تاریخی به آخرینِ شاه مهمِ پیشاهخامنشی – آماسیس – منسوب میکرد.
این دگرگونی آشکار و روشن در نظام حقوقی را برخی از نویسندگان به تأثير قوانین آرامی یا ميانرودانی مربوط دانستهاند و مثلاً آن را ناشی از نفوذ یهودیان ساکن در الفانتین دانستهاند.[20] اما پستمن به درستی استدلال کرده که حقوق ميانرودان نمیتوانسته خاستگاه این سبک جدید باشد.[21] از سویی در زمانِ مورد نظرمان پیوند و ارتباط میان سپهر فرهنگی مصر و ميانرودان سابقهای دو هزار ساله داشته و معلوم نیست چرا در این فاصله چنین وامگیریای انجام نشده، و از سوی دیگر خودِ دستگاه حقوقی بابلی که در قالب متنهاي آرامی باقی مانده چندان پیشرفتهتر از نمونهی مصری نبوده و ظهور قواعد یادشده در آن امری متأخر و ناشی از نفوذ فرهنگ ماد و پارس است.
در زمانی که وامگيري مورد نظر انجام میپذیرد، رخدادی بسیار مهم در سطح جهانی رخ داده و نیروی فرهنگی نوینی با درجهی نفوذ خیرهکننده بر صحنه ظاهر شده که به شکل غیرقابل توضیحی توسط تحلیلگران این روند نادیده انگاشته شده است. دورانی که چرخش در متنهاي حقوقی و تحول در سندهای ازدواج مصری آغاز میشود، دقيقاً همزمان است با دورهی دوم سلطنت کوروش بزرگ. در زمانی که شیوهی ازدواج در شمال مصر دگرگون شد، در قلمرو میانی تنها یک کشور دیگر به جز مصر وجود داشت و آن هم دولتی بود که کوروش بزرگ تأسيس کرد. تحول در نظام حقوقی جهان باستان با به قدرت رسیدن هخامنشیان آغاز شد و در سنتهای دینی زرتشتی و قواعد حقوقی برخاسته از آیین وَر و پیمانمداریِ مهرپرستانه ریشه داشت. بنابراین آشکار است که مهمترین نامزد برای سرچشمهی این تحول، تمدن نوپای ایرانِ متحد بوده که اتفاقاً بابل و سوریه و آناتولی و سایر سرزمينهاي پیرامون مصر را نیز در اختیار داشته است. روشن است که نفوذ فرهنگی پارسها در مصر پس از پایان کشورگشاییهای کوروش و همزمان با وارد شدنش به مرحلهی تثبیت قدرت و سازماندهی انجام پذیرفته است. میتوان این تحول را ناشی از تلاشهای آماسیس برای همگام شدن با ضرباهنگ سریع تحولات اجتماعی در دولتِ کوروش دانست، یا آن را ناشی از وامگيري کور و تدریجی نظم پارسی در میان مردم مصر قلمداد کرد. یا چنان که حدسِ من است، فرض کرد که این نظم نوین در خط و نظام حقوقی تا پیش از سیطرهی پارسها بر مصر اصولاً قوت و اهمیتی نداشته و تنها در دوران داریوش بوده که با جای گرفتن در سنتی تاریخی همهگیر شده است.
5. وقتی کمبوجیه به مصر وارد شد، از پشتیبانی یک طبقهی نیرومند از فرزانگان مصری برخوردار گشت. در میان این اشخاص، باید به ویژه دربارهی وجاهورسنه بیشتر بنویسیم، چون دربارهاش اطلاعاتی در دست داریم و زندگیاش میتواند نمونهای باشد از سرنوشت مصریانِ بلندپایهی دوستدار پارسیان.
نخستین نکتهی شایان ذکر آن است که نام اصلی این مرد «وِجا- هور- رِسنِه»[22] بوده است که در این کتاب همین شکل مصریاش ذکر شده است. دیگر این که او مردی همه فن حریف بوده است. او هم دریاسالاری بلندمرتبه و مقتدر بوده و هم بهترین پزشک مصر محسوب میشده است. این را میتوان از اينجا دریافت که او پزشک مخصوص فرعون بوده و در زمان داریوش بازسازی مکتب پزشکی سائیس را بر عهده گرفت و آن را به مرکز علمیای در سطحی جهانی تبدیل کرد. در زمان یادشده، مصر مرکز دانش پزشکی محسوب میشد و نامدارترین پزشکان جهان را در خود میپرورد. از این رو، بیاغراق میتوان او را ماهرترین پزشکِ جهان در آن روزگار دانست.
در مورد پیوستناش به کمبوجیه تردیدی وجود ندارد. چون میدانیم که وقتی پارسها مصر را گرفتند، او در موقعیت والای پیشیناش ابقا شد. او همان کسی بود که رفتار احترامآمیز پارسها نسبت به معابد مصری را در سائیس مدیریت کرد و به ایشان یاد داد که چگونه از ورود به معابد و نقض تابوهای مصری در مورد ایزدبانوی نِئیت پرهیز کنند و بر آیین تطهیر معبد ایزیس در این شهر نیز نظارت کرد. کمبوجیه با رایزنی او پادگان پارسها را از درون شهر سائیس به حومهی آن منتقل کرد تا خاطر ساکنان شهر آزرده نشود. در ضمن او همان کسی بود که نام سلطنتی مِسوتی رع[23] (یعنی زادهي خدای رع) را برای کمبوجیه برگزید و به این ترتیب او را در قالب یک فرعون رسمی تثبیت کرد. همچنين این را میدانیم که وجاهورسنه به مقام پزشک مخصوص کمبوجیه منصوب شده و همراه او به سوی شوش بازگشته است. خیانت او به فرعون و پیوستنش به پارسها را کتسیاس نیز در تاریخ خویش آورده است، هر چند نامش را به صورت کومبافیس[24] تحریف کرده است.[25]
او در دوران داریوش نیز موقعیت ممتاز خود را در میان پارسها حفظ کرد و تأسيس مجدد مکتب سائیس را با امر این شاه آغاز کرد. او در سندی که دربارهی انجام این کار نوشته به بازدید داریوش از مصر در 518-519 پ.م. اشارهای نکرده است. از این رو، باید پذیرفت که در فاصلهي میان 522 تا 519 پ.م. که تازه داریوش بر تخت نشسته بود، به این مأموریت گماشته شده است. او به احتمال زیاد در سال 515 پ.م. در مصر درگذشته است. در سال 1995 م. مقبرهی او در ابوسیر کشف شد، هر چند جز بقایای تابوتی که نامش را بر خود داشت شواهد ارزشمند دیگری در آنجا یافت نشد. از منابع یونانی چنین برمیآید که او تا سال 340 پ.م، یعنی دویست سال پس از دوران زندگیاش در شهر ممفیس، موجودی مقدس دانسته میشده است.
از وجاهورسنه تندیسی سنگی با بلندای هفتاد سانتیمتر به دست آمده که او را در لباسی شبیه به پارسها مجسم میکند. این تندیس از این رو اهمیت دارد که کتیبهای مفصل بر آن نوشته شده است و در آن ماجرای زندگی این مرد شرح داده شده است. تندیس یادشده از نوعی است که در یونانی نائوفوروس () نامیده میشود که یعنی آورندهی (فوروس) تندیسِ مقدس (نائوس). این از آن روست که تندیس این مرد در حالی بازنموده شده که پرستشگاهی کوچک و جعبهمانند را در دست دارد و در آن پیکرکِ اوزیریس قرار گرفته است. قرنها بعد از دوران وی امپراتور روم، هادریان، به مصر رفت و این تندیس را همراه خود به ویلایی در ایتالیا برد. امروز این مجسمه در موزهی واتیکان قرار دارد.
بر تندیس وجاهورسنه نوشتهای به چشم میخورد که یکی از مهمترین سندهای مربوط به دوران کمبوجیه است و تا حدودی کردار و خلقوخوی او را از دید مصریان نشان میدهد. به خاطر اهمیت این سند، و ناشناخته ماندنش در زمینهی زبان فارسی، کل آن را ترجمه میکنم:
شاه (داریوش بزرگ) به اوزیریس- هِماگ اينها را پیشکش کرد: هزاران نان و آبجو، گوشت و پرنده و بسیاری از چیزهای خوب و پاکیزهی دیگر را، برای آن که «کا»ی (روحِ) مردی – رئیس پزشکان، وجاهورسنه – نزد خدایان استانِ سائیس سرفراز گردد.
پیشکشی از شاه برای اوزیریس، که در خِتجِت زندگی میکند. پیشکشی برای مراسم تدفین، متشکل از نان و آبجو و گوشت و پرندگان و کاسههای مرمرین و پارچه و عود و عطر و تمام چیزهای خوبِ دیگر، برای کای مردی که توسط خدایان استان سائیس سرفراز گشت، رئیس پزشکان وجاهورسنه.
ای اوزیریس، ای سرورِ جاودانگی، ای پزشکِ اعظم.
وجاهورسنه تو را در بازوان خود نگاه میدارد تا از تو مراقبت کند. شاید کای تو به مردمان فرمان دهد تا تمام رفتارهای سودمند را با وی داشته باشند. زیرا که او در پشت پرستشگاه جاودانهات به پاسداری ایستاده است.
این مرد توسط نِئیتِ بزرگ، مادرِ ایزد (رع) و ایزدان سائیس، شاهزاده، مشاور سلطنتی، و ندیمِ یگانه سرفراز گشته است.
کاتب، نا ظرِ کاتبانِ دربارِ دِدِت، بلندپایهترین کس در میان کاتبان زندان، کارگزارِ کاخ، کسی که به راستی نزدِ شاه شناخته شده و محبوب است. دریاسالارِ ناوگان سلطنتیِ شاهِ مصر بالا و پایین، خنِمیبرع (آماسیس)، دریاسالارِ ناوگان سلطنتیِ شاه مصر بالا و پایین، آنخکااِنرع (پسامتیک سوم)، وجاهورسنه، پسر کارگزار قصر، پریستارِ خرجِپ، پریستارِ رِنِپ، پریستارِ خِپِتوِدِت، پیامآورِ نِئیت، کسی که در راس استان سائیس پِفتوئونِئیت قرار دارد، میگوید: شاه بزرگِ تمام سرزمينهاي بیگانه، کمبوجیه، به مصر آمد و تمام بیگانگان را از تمام کشورهای بیگانه همراه با خود آورد. زمانی که سراسر کشور را در اختیار خود گرفت، آنان در آن اقامت گزیدند، و او فرمانروای بزرگ مصر و شاه بزرگ تمام کشورهای بیگانه شد. اعلیحضرت (کمبوجیه) مرا به مقام پزشک دربار خویش برکشید و باعث شد تا من در مقام ندیم و کارگزار کاخ با او همراه شوم، و فرمان داد تا نامِ درباریاش مِسوتیرع (زادهی رع) را به عنوان شاه مصر بالا و پایین تدوین کنم. و من در این مورد خاطرجمع شدم که اعلیحضرت در مورد عظمت سائیس میداند که اقامتگاه نئیتِ بزرگ است، آن مادری که رع را زاده، و کسی که زایش را مکشوف ساخت، در آن هنگامی که هنوز زایشی وجود نداشت. (و مطمئن شدم که اعلیحضرت میداند که) معبد نئیت چقدر مهم است، که آنجا آسمان در تمام موقعیتهایش است، و این که دربارهی عظمت قصرهای تاجِ سرخ اطلاع دارد و دربارهی تمام ایزدان و ایزدبانوانی که در آنجا سکونت دارند؛ و میداند که عظمت خِتبجِت که جایگاه فرمانروا- سرورِ آسمان (اوزیریس)- است، چقدر اهمیت دارد. و این که دربارهی عظمت رِسِنِت و مِخنِت، دربارهی جایگاه رع و جایگاه آتوم میداند، که اينها رازهای تمام خدایان هستند.
آن مرد نزدِ ایزدِ شهرش (اوزیریس) و تمام خدایانِ دیگر، نزد شاهزاده، مشاور سلطنتی، ندیم یگانه، کسی که به راستی نزد شاه شناخته شده و محبوب است، سرفراز شد. وجاهورسنه پسر آتِمیرتیس میگوید: من نزد اعلیحضرت شاه مصر بالا و پایین، کمبوجیه، اظهار نظر کردم، دربارهی بیگانگان زیادی که مجاز شده بودند به معبد نئیت وارد شوند که سزاوار است ایشان از آنجا بیرون بروند تا معبد نئیت به عظمت سابق خود بازگردد. و اعلیحضرت فرمان داد تا تمام بیگانگان که در حریم نئیت زندگی میکنند باید بیرون بروند، و تمام خانههایشان و زبالههایشان باید از معبد بیرون ریخته شود، و تمام اثاثیهشان از حریم بیرون برده شود. اعلیحضرت امر کرد تا معبد نئیت پاکیزه شود و به مردم بازپس داده شود… و برنامههای پریستاران. اعلیحضرت فرمان داد تا درآمد استانِ واکف به ایزدان سائیس و نئیت بزرگ داده شود، که مادرِ خداست. اعلیحضرت فرمان داد که تمام جشنها و همهی داراییهایشان همچنان که سابق بر این بود دوباره برقرار شود. اعلیحضرت چنین فرمانهایی داد چون که من او را از عظمت سائیس آگاه کردم، همان جایی که همهي خدایان اورنگ جاودان خود را در آنجا نهادهاند.
مرد نزد خدایان سائیس سرافراز شد. رئیس پزشکان وجاهورسنه میگوید: شاه مصر بالا و پایین، کمبوجیه، به سائیس آمد. اعلیحضرت شخصاً به معبد نئیت آمد. مانند تمام پادشاهانِ پیشین او در برابر علیاحضرت (نئیت) بر پا ایستاد. مانند تمام پادشاهان خوبِ پیشین قربانی بزرگی گزارد از تمام چیزهای خوب برای نئیت، مادرِ خدا؛ و برای تمام خدایان بزرگ سائیس. اعلیحضرت چنین کرد، چون من او را از عظمت علیاحضرت خبردار کردم که مادرِ خودِ رع است.
مرد نزد اوزیریس- هِماگ سرفراز شد. رئیس پزشکان وجاهورسنه میگوید: اعلیحضرت تمام کارهای سودمند را در معبد نئیت به انجام رساند. او مانند همهی شاهان پیش از خود در اندرونیِ معبد نئیت نذرهایی را برای سرور جاودانگی گزارد. اعلیحضرت چنین کرد چون من اعلیحضرت را از همهی کارهای سودمندی که شاهان پیشین به خاطر عظمت پرستشگاه در معبد نئیت کرده بودند، آگاه کردم، جایی که اقامتگاه جاودانهی خدایان است. مرد نزد ایزدان استان سائیس سرافراز شد. رئیس پزشکان وجاهورسنه میگوید: من وقف استان واکف را برای نئیت، مادرِ خدا، احیا نمودم برای ابد، همچنان که دربارهی فرقههای علیاحضرت چنین کردم. من سرمایهای پاکیزه برای نئیت، بانوی سائیس، قرار دادم، همچنان که خدمتگزاری هنگام بزرگداشتِ سرورش چنین میکند. من برای شهرم سودرسان بودم. من ساکنانش را از مشکلات بزرگی نجات دادم که بر سرِ سراسر کشور آمده بود و پیش از این در این کشور وجود نداشت. من از ناتوان در برابر توانگران دفاع کردم. من آنانی را که بعد از رخ نمودنِ حادثهای بر ایشان هراسیده بودند، نجات دادم. من به آنها چیزهایی سودمند دادم در آن هنگام که نمیتوانستند از خود مراقبت کنند.
مرد در برابر ایزدان شهرش سربلند است، رئیس پزشکان وجاهورسنه میگوید: پدرم مرا به افتخار رساند و مادرم مرا ستود، و برادرانم به من اعتماد دارند. من بر اساس فرمان اعلیحضرت، ایشان را به مقام پیامآور خدایان برکشیدم و به ایشان املاکی موقوفه دادم تا ابد. من برای آنان که مقبرهای نداشتند، مقبره فراهم ساختم. من همهي فرزندانشان را خوراک دادم. من سراهایشان را استوار ساختم. من برایشان تمام کارهای سودمندی را انجام دادم که پدری برای فرزندانش انجام میدهد. در آن زمان که بلاهایی بر این استان نازل شده بود، وقتی که بلاهایی بزرگ نازل شده بود بر کلیت این کشور.
شاهزاده، مشاور سلطنتی، ندیم یگانه، پیامآورِ آن ایزدی که همراه ایشان زندگی میکند. رئیس پزشکان وجاهورسنه پسر آتمیرتیس میگوید: اعلیحضرت شاه مصر بالا و پایین، داریوش، که تا ابد زنده باد، زمانی که اعلیحضرت در ایلام بود و شاه بزرگ تمام سرزمينهاي بیگانه و فرمانروای بزرگ مصر شده بود، مرا به مصر بازپس فرستاد، و دستور داد که خانهی زندگی و… را پس از آن که ویران شده بودند. چنان که فرمانِ سرور دو کشور (مصر بالا و پایین) بود، بیگانگان مرا از کشوری به کشوری بردند، تا ما به مصر رسیدیم. من آنچه را اعلیحضرت فرمان داده بود انجام دادم. من برای (خانهی زندگی) دانشجویانی فراهم آوردم، که همه پسران مردمی والا بودند. در میانشان پسری از مردم معمولی (رعیت) نبود. من آنان را زیر سرپرستی همهی استادان قرار دادم … همهی کارهایشان را. اعلیحضرت فرمان داد تا برایشان تمام چیزهایی را که برای انجام کارشان نیاز دارند، فراهم سازند. من هرچه را نیاز داشتند به همراه کاتبهایی اضافی به ایشان دادم، چنان که رسم همیشگی بود. اعلیحضرت چنین کرد، چون میدانست که این هنر میتواند چقدر برای رهایی از شر بیماری سودمند است و چگونه تضمین میکند که نام ایزدان، معابدشان، وقفهایشان از استان واکف و مراسمشان تا ابد به یاد آورده شوند.
رئیس پزشکان وجاهورسنه میگوید: من نزد تمام سرورانم در سراسر زندگیام سرافراز بودم. آنان به من زیورهایی زرین و همه نوع چیزهای سودمند دادند. مردی که نزد نئیت سرافراز است میگوید: ای ایزدان بزرگِ سائیس تمام کردارهای درستکارانهای را که رئیس پزشکان وجاهورسنه انجام داد، به یاد آورید. مطمئن شوید که همه نوع چیزهای سودمند برایش انجام شود و مطمئن شوید که شهرت نیکش تا همیشه در این کشور خدشهناپذیر باقی بماند.
آنچه در مورد نوشتهی وجاهورسنه اهمیت دارد آن است که توسط یک مصریِ بلندپایه، پس از درگذشت کمبوجیه و در زمان زمامداري داریوش (که نظر چندان مساعدی به کمبوجیه نداشت) نوشته شده است. از این رو، نمیتوان ارجاعهای آن به کمبوجیه را حمل بر چاپلوسی یا هراس از فرمانروایی مستقر دانست. هر چند این کتیبه در دوران داریوش نوشته شده، اما بدنهي اصلی متن به کردارهای کمبوجیه اختصاص یافته است و آنچه در مورد وی روایت شده، میتواند با روایتهایی که دربارهی پدرش کوروش وجود دارد اشتباه گرفته شود.
وجاهورسنه به روشنی بیان میکند که خودش شخصیتی بسیار برجسته بوده است. او نه تنها پزشک دربار مصر، یعنی برجستهترین پزشکِ دوران خود در جهان، بود که از دوران آماسیس فرماندهی نیروی دریایی مصر را بر عهده داشت، که به همین ترتیب بزرگترين نیروی دریایی جهان محسوب میشد. این بدان معناست که او در همان دورانی که کوروش در ایرانزمین فرمان میراند، مردی جاافتاده و نیرومند بوده که هم داناترین پزشک و هم بزرگترين دریاسالار زمین محسوب میشده است. وجاهورسنه کسی است که در عصر کوروش به طور همزمان رهبری بزرگترين نیروی دریایی دنیای آن روزگار را بر عهده داشته و در ضمن نمایندهی دانش پزشکی مصر هم بوده است. چنین کسی، مقام خود را در دوران واپسین دو فرعونِ مصری (آماسیس و پسامتیک) و نخستین دو شاه هخامنشیِ حاکم بر مصر (کمبوجیه و داریوش) حفظ کرد و این با توجه به مقام بلندش در ارتش مصر، از درایت سیاسی خیرهکنندهاش حکایت میکند. اينها همه بدان معناست که کتیبهی او به عنوان گزارشی دست اول از یکی از مهمترین و پختهترین شاهدانِ روزگارش باید مورد توجه قرار گیرد.
وجاهورسنه آشکارا به ایزدان شهر سائیس، که در این هنگام مرکز دینی مصر بود، دلبستگی دارد و از تندیساش برمیآید که در کیش پرستش اوزیریس و نئیت مقامی ارجمند داشته است. او میگوید که کمبوجیه پس از فتح مصر از وی به عنوان نوعی مشاور و استاد بهره گرفت و او بود که کمبوجیه را با کیش نئیت و اوزیریس و رازهای ایزدان سائیس آشنا کرد. کمبوجیه نیز، در مقابل، این خدایان را بزرگ داشت و سپاهیان بیگانه (یعنی همان ارتش پیروزمند ایرانیِ فاتح مصر) را از ورود به معبدهای این شهر باز داشت و کسانی را که در حریم مقدس آن اقامت میکردند به جاهای دیگر منتقل کرد. او معبدها را تطهیر کرد، اموال وقفی قدیمی را بار دیگر به آن بازگرداند، و مهمتر از همه این که خودش در این شهر حاضر شد و به سنت فرعونهای مصری برای ایزدان این شهر قربانی گزارد و مناسک مرسوم را اجرا کرد. توجه به این نکته اهمیت دارد که وجاهورسنه این گزارش را در زمانی به دست میدهد که کمبوجیه دیگر زنده نیست، و شاهِ حاکم هم چندان در بزرگداشت خاطرهي وی نمیکوشد. از این رو، وقتی میخوانیم که کمبوجیه در یادگیریِ آیینهای مصری و محترم شمردن دین مردم چنین با دقت رفتار کرده، میتوانیم روایت را راستین بدانیم. اينها همه گزارشهایی دست اول و کهنسال است که سیمایی به نسبت دقیق از کمبوجیه ترسیم میکند، و این رخسارهای است كاملاً متفاوت با آنچه در منابع یونانی و برخی از کتابهای درسیِ بیمایهی امروزین مییابیم.
تصویر یونانی از کمبوجیه یکسره، با آنچه گذشت، متفاوت است. هرودوت کمبوجیه را همچون تجلی کامل و خالصِ صفتِ غرور (هوبریس/ ) در نظر گرفته است و این کاری است که در مورد خشایارشا نیز انجام میدهد. او برای توصیف کمبوجیه از صفاتی مانند سنگدل (خالِپوس/ ) و گستاخ و بیشرم (اوبلیگوروس/ )[26] و نیمهدیوانه (هوپوماگوتِروس/ )[27] بهره میبرد. گاه چنین مینماید که انگار هرودوت هیجانها و عواطفِ اهریمنیِ نکوهیدهشده در نبشتهی نقشرستم را برگرفته و آنها را به کمبوجیه منسوب میکند. چنان که میگوید فرزند کوروش در برابر گاو آپیس دستخوش خشم و رشک (فْتونوس/ )[28]، در ماجرای کشتن بردیا اسیر حسد و ترس، و هنگام ازدواج با خواهرش با شهوتزدگی[29] و زیادهروی (مثلاً در نوشیدن شراب) [30] درگیر بوده است. اينها همه صفتهایی است که داریوش در نقشرستم خویش را از آنها مبرّا میداند و انگار هرودوت به سادگی سیاههای از سجایای اخلاقی منسوب به پارسیان را برگرفته و برای نکوهیدن کمبوجیه واژگونهاش را به وی منسوب ساخته است.
با وجود این، اشارههایی که در متن همو وجود دارد، نشان میدهد که یونانیان هم کمبوجیه را میستودهاند. به عنوان مثال، خردمندی او برای تأمین آب سپاهیانش هنگام عبور از صحرای سینا،[31] تلاش برای مذاکره با مصریان و پیشگیری از خونریزی در این سرزمین،[32] و شنیدن همدلانهی سخن فنیقیهایی که میخواستند شاهنشاه به کارتاژ حمله نکند و قبول نظر ایشان[33] مواردی است که انگار پارههایی از نسخهی ستایشگرانهی دیگری را از زندگی وی بازگو میکنند.
ساختار این داستانها به قدری افسانهآمیز و رنگین است که هوفمان و فوربیشلر آن را ترکیبی از سه اسطورهی متفاوت دانستهاند. از دید ایشان، داستان کمبوجیه از همان ابتدا ماهیتی اساطیری داشته و ایرانیان او را در بافتی مهرپرستانه و مثبت با جمشیدشاه یکی میدانستهاند. این از آن رو پذیرفتنی است که نقشِ او به عنوان توسعهدهندهی قلمرو ایرانیان و شاه جهان و فرّ و شکوهش به جمشید شباهتی دارد. آنگاه در دوران زمامداري داریوشِِ زرتشتی همین داستان دلالتی منفی یافته و به ویژه بر سویهی گناهکار و خطاکار جمشید تأكيد شده است. از دید این دو نویسنده، بابلیها، که به نظر ایشان با کمبوجیه دشمن بودهاند، خاطرهی یادشده را با داستانهای تاریخیِ مربوط به نبوکدنصر و نبونید درآمیختند و یونانیانی مانند هرودوت این آش شلهقلمکار را دریافت کردند و در تاریخهای خود وارد كردند. این دو، در همین راستا، روایت هرودوت را با نگاهی اسطورهشناسانه بازخوانی کردهاند و مثلاً بندی از هرودوت را که به آغاز توفان و بارانی شدید هنگام ورود کمبوجیه اشاره میکند،[34] همچون نقش وی در مقام شاه- ایزدِ بارانآور تفسیر کردهاند.[35]
6. با فتح مصر کار بزرگی که کوروش در دو دهه پیش آغاز کرده بود، به سرانجام رسید. کمبوجیه کسی بود که آرمان بزرگ کوروش، یعنی در هم آمیختنِ تمام اقوام و تمام سرزمينها و تأسيس یک دولت جهانی، را برآورده ساخت. در زمانی که کمبوجیه کار فتح مصر را به پایان برد، تنها دولتهای بازمانده بر کرهی زمین عبارت بودند از دولتشهرهای ابتدایی و پراکندهي عصر بهار و پاییز در چین، دولتشهرهای نوپا و کوچکِ فنیقی در کارتاژ و شهرهای تازه تاسیس یونانی در ایتالیا، و دولتِ نوپا و کوچکِ اولمک در آمریکای مرکزی. هیچ یک از این مراکز زندگی کشاورزانه از پیچیدگی و وحدت سیاسی کافی برای آن که دولت یا پادشاهی قلمداد شوند، بهرهمند نبودند. مردم قلمرو میانی که هستهی اصلی جمعیتهای یکجانشین و متمدن کرهی زمین را تشکیل میدادند، از وجود واحدهای تمدنی دوردستِ چینی و آمریکایی بیخبر بودند، و شهرهای کارتاژی یا ایتالیایی به عنوان واحدی سیاسی اهمیت و اعتبار نداشتند. از این رو، برای مردمی که در قلمرو میانی میزیستند، تنها، یک دولت در کل زمین وجود داشت و کمبوجیه پادشاه آن بود. این بدان معنا بود که بازرگانان، سربازان، مسافران و جهانگردان در قلمرو میانی شهری بزرگ نمییافتند و سرزمینی نمیشناختند که بخشی از دولت غولآسای پارسی نباشد.
شدت تبلیغاتی که شاهان بعدی، و به ویژه مصریان، بر ضد کمبوجیه به راه انداختند و شور و شوق سادهلوحانه اما مؤثری که یونانیان در بازگو کردنِ آرای ایشان به خرج دادند، باعث شده تا این حقیقت از یادها برود که کمبوجیه نخستین شاهی بود که بر کل سرزمينهاي شناختهشده برای تمام مردم یک قلمرو فرمان میراند. به عبارت دیگر، کمبوجیه نخستین پادشاهِ جهان بود. شکی نیست که او این لقب برازنده را تنها با نشستن بر دوشِ غولی تناور مانند پدرش به دست آورد. اما نباید از یاد برد که خودِ کمبوجیه نیز غولی بود مانند پدرش، که هم توانست بر دوش چنان پدری استوار بنشیند، و هم شایستگیاش را با فتح مصر و قد کشیدن بر آن بلندا نشان دهد.
آنچه اقتدار و پایگاه مردمی کمبوجیه در مصر را اثبات میکند، سیاست و کردارهای وی پس از فتح مصر است. کمبوجیه نخستین شاهی بود که به طور همزمان بر تختگاه بابل و مصر و آناتولی حکومت میکرد و به همین دلیل توانست نیروی سرشاری را که در دو هزارهی پیش صرف کشمکشِ میان این سه مرکز سیاسی بر سر سوریه شده بود، آزاد کند و از آن برای بازسازی شهرها و فتح سرزمينهاي نو بهره ببرد.
آماسیس و پسامتیک که دلنگرانِ خطرِ پارسها بودند، از مدتها پیش مرزهای جنوبی مصر را به حال خود گذاشته بودند و کوششی برای توسعهی نفوذ مصر در اتیوپی و سودان به خرج نداده بودند. کمبوجیه در دوران سه سالهاي که بر مصر حکومت کرد، کوشید تا مرزهای این سرزمین را گسترش دهد. این که او پس از فتح مصر به چنین عملیات نظامیای دست گشوده، نشان میدهد که جایگاهش به عنوان حاکم مصر چقدر استوار بوده است. وگرنه میبایست قوای خود را برای سرکوب مقاومتهای محلی مردم مصر و چیرگی بر جنبش مخالفانش در مرکز حکومت، در سائیس و ممفیس در مصر بالایی، متمرکز کند. این نکتهای است که حتا در تاریخهای اخیراً منتشرشده توسط تاريخنويسان ایرانی نیز نادیده انگاشته شده است. چنان که دکتر کاوه فرخ توقف سه سالهی کمبوجیه در مصر را ناشی از مقاومت چشمگیر این مردم در برابر پارسها دانسته است؛[36] برداشتی که با تمام شواهد موجود ناسازگار است. سقوط سریع پایتخت، خیانت سرداران بلندپایهی مصری و پیوستنشان به پارسها، اسیر شدن فرعون و اعدام نشدنش، غیاب یک مدعی سلطنت جدید در مصر، و لشگرکشیهای کمبوجیه به جنوب و غرب مصر كاملاً با این برداشت در تعارض است.
کمبوجیه، برعکسِ رویکرد فرعونهای پیشین دودمان بیستوششم، خود در رأس ارتشی به جنوب پیش رفت و کوشید تا کل آفریقا را فتح کند. او در سودان با قبایلی جنگاور و متحرک روبهرو شد و در گذر از بیابانها رنج بسیاری تحمل کرد و بعد از تلفاتی سنگین ناگزیر شد از این نقشهی بلندپروازانه دست بردارد. پس، پادگانی از سربازان یهودی را در پایین آبشار نخستِ نیل مستقر ساخت و به این ترتیب، مرز جنوبی مصر را در یکی از دوردستترین نقطههایی که در تاریخ فراعنهی مصر سابقه داشت، تثبیت کرد.
هرودوت که مفصلترین شرح از ماجراجوییهای کمبوجیه در آفریقا را به دست داده، نوشته که هدف وی مطیع ساختن اهالی اتیوپی بوده که در کتاب تواریخ «درازعمر» (ماکروبیوس/ ) خوانده شدهاند.[37] توصیف هرودوت از این مردم افسانهآمیز است. مثلاً میگوید که ایشان در مرزهای پایانی زمین زندگی میکنند و معبدی در محل برآمدن خورشید ساختهاند. از دید او این درازعمران مردمی صلحجو و آرام هستند.[38] این مردم باید همان کوشها باشند که بعدتر داریوش نیز در فهرست استانهای تابع به نامشان اشاره میکند. در عین حال انگار گروهی دیگر از مردم سیاهپوست، كه در ناحیهای به نام نیسا ساکن بودند، مطیع کمبوجیه شدند و قرار گذاشتند هر چهار ماه یک بار برای او خراج ببرند.[39] اشاره به تناوب چهار ماه نشان میدهد که این مردم فرهنگ و دستگاه گاهشماری مصری داشتهاند، چون مصریان بودند که سال را به سه فصلِ چهار ماهه تقسیم میکردند. نام نیسا از t3nhsj مصری گرفته شده که همان نوبیه یا سودان است. اشاره به این که کوهی مهم در نیسا وجود داشته، باعث شده تا برخی آن را با کوه مقدسِ جبل برکه در نَپَتا همسان بدانند.[40] هرودوت نوشته که این مردم به افتخار دیونوسوس (خدای شراب و مستی) جشنهایی برگزار میکردند و اگر همان سودانیها باشند، از قرنها پیش فرهنگی مصری را پذیرفته بودند.
شواهد باستانشناختی نشان میدهد که شهرهای مهم سودان و حبشه در دوران کمبوجیه عبارت بودهاند از مِروئه و نَپَتا. نپتا شهری بزرگ بود که در حدود چهارصد کیلومتری شمال خارطومِ امروزین، بر کرانهی باختری نیل در نزدیکی آبشار چهارم ساخته شده بود. این شهر را مردم نوبه در حدود سال 1345 پ.م. ساختند. این منطقه زیر نفوذ فراعنهی مصری قرار داشت که به خاطر وجود معادن طلا در این منطقه بدان چشم طمع دوخته بودند و در این منطقه حضوری زورآور داشتند. وقتی در 1075 پ.م. کاهن بزرگ آمون در تِب مدعی تاج و تخت شد و فرعون را از قدرت عزل کرد، سومین دوران فترت در تاریخ مصر آغاز شد و در این هنگام بود که مردم نوبه استقلال خود را به دست آوردند و پادشاهی کوش را با مرکزیت نپتا تأسيس کردند.
صدور طلای نوبهای و افزایش جمعیت این منطقه باعث شد تا در زمان حملهی لیبیاییها و آشوریان به مصر، پادشاهی کوش به مقتدرترین واحد سیاسی آفریقا تبدیل شود. در سال 750 پ.م. شاه کوش که کاشتا نام داشت به بخشهای شمالی و سرزمین مصر دستاندازی کرد و بعد از او پسرش پییِه و جانشین او شاباکا موفق شدند مصر را به تدریج فتح کنند. شاباکا در دومین سال سلطنتش (719 پ.م.) کل مصر را گرفت و با سنت فرعونهای باستانی بر آن فرمان راند. سیطرهی کوشیها بر مصر 57 سال ادامه یافت، و در تاریخ مانتو در قالب سلسلهی بیستوپنجم نامگذاری شد. از نیمهی قرن هفتم پ.م. دستاندازی آشوریها فرعونهای سیاهپوستِ این دودمان را سخت ناتوان ساخت، تا آن که در سال 664 پ.م. یکی از شاهان دستنشاندهی آشور به نام نِخوی نخست اعلام استقلال کرد و با وجود آن که به دست شاه کوشی، تانتامانی (653-664 پ.م.)، کشته شد فرزندش پسامتیک اول با همکاری آشوریها بر کوشیها غلبه کرد و ایشان را از مصر راند و به این ترتیب دودمان بیستوششم فراعنهی مصری تأسيس شد و این همان بود که یک قرن بعد به دست کمبوجیه نابود شد.
تانتامانی بعد از شکست خوردن از پسامتیک به نپتا برگشت و این شهر در دوران او شکوفایی اقتصادی چشمگیری را تجربه کرد. به این ترتیب، یک دولت کوشی مستقل در جنوب تشکیل شد که قلمرو قدیمیاش در مصر را از دست داده بود. کوشیها از نظر فرهنگی مصری شده و خط و لباس و رسوم مصری را پذیرفته بودند و خدای بزرگشان هم آمون بود. آرامگاه شاهان کوشی تا قرن چهارم پ.م. در این شهر قرار داشت، اما پس از آن همزمان با فروپاشی هخامنشیان مسیرهای تجاریای که ایشان را با مصر مربوط میکرد مختل شد و شهر نپتا به تدریج متروک شد به طوری که در حدود سال 23 پ.م. كاملاً خالی از سکنه گشت.[41]
گورستان شاهان کوشی در مروئه
- . پلوتارک، آگسیلائوس، 66-65. ↑
- . هرودوت، کتاب کتاب دوم، بندهای 163-161. ↑
- . Diodor, XV, 92, 5. ↑
- . Polyanus, VII, 28, 1. ↑
- . هرودوت، کتاب نخست، بند 125 و کتاب چهارم، بند 167. ↑
- . بریان، 1388، ج. 3: 237. ↑
- . بریان، 1388، ج. 3: 217-212. ↑
- . بریان، 1388، ج. 3: 238. ↑
- . Bresciani, 1958: 154-164. ↑
- . Kessler, 1989. ↑
- . Smith, 1972: 176-179. ↑
- . Posener, 1936: 117-129. ↑
- . توپلین، 1388 (پ): 253. ↑
- . Menu, 1988: 164. ↑
- . Lloyd, 1983: 313. ↑
- . جانسون، 1388، ج. 8: 236-235. ↑
- . Betrò, 1996: 230–239. ↑
- . Hughes, 1952: 75. ↑
- . جانسون، 1388، ج. 8: 237. ↑
- . Pestman, 1961: 64. ↑
- . Pestman, 1961: 185. ↑
- . Wedjahor-Resne ↑
- . Mesuti-Ra ↑
- . Combaphis ↑
- . Ctesiasm Persica, 10. ↑
- . هرودوت، کتاب سوم، بند 89. ↑
- . هرودوت، کتاب سوم، بند 30. ↑
- . هرودوت، کتاب سوم، بند 17. ↑
- . هرودوت، کتاب سوم، بند 31. ↑
- . هرودوت، کتاب سوم، بند 34. ↑
- . هرودوت، کتاب سوم، بند 9-4. ↑
- . هرودوت، کتاب سوم، بند 3. ↑
- . هرودوت، کتاب سوم، بند 19. ↑
- . هرودوت، کتاب سوم، بند 10. ↑
- . Hoffman and Vorbichler, 1980: 86-105. ↑
- . Farrokh, 2007: 50. ↑
- . هرودوت، کتاب سوم، بند 17. ↑
- . هرودوت، کتاب سوم، بند 25، 114. ↑
- . هرودوت، کتاب سوم، بند 97. ↑
- . مورکوت، 1388، ج. 6: 477. ↑
- . Bianchi, 1994. ↑
ادامه مطلب: بخش دوم: وارثان کوروش –گفتار نخست: کمبوجیه (3)