بخش دوم: وارثان کوروش
گفتار سوم: بستر جغرافیایی دولت هخامنشی
1. در آن لحظه که داریوش بردیا را به قتل رساند و خود را جانشین وی خواند، حد و مرزِ دولتی که مورد ادعایش بود تقريباً تمام جهانِ شناختهشدهشان را در بر میگرفت. برای فهم آنچه بعدتر در دوران داریوش رخ داد، نخست باید تصویری روشن از بستر مکانی و بافت جغرافیایی رخدادها به دست آوریم.
تاریخ دوران هخامنشی، با هر معیاری كه بدان بنگریم، نقطهعطفی در تاریخ جهان محسوب میشود. دوران به نسبت كوتاهِ 230 سالهی هخامنشی، زمانی است كه گذار از مرحله شهرنشینی ابتدایی به شهرنشینی پیشرفته در آن انجام گرفت. در این دوران بود كه برای نخستین بار دولتی در ابعاد جهانی بر سطح زمین پدیدار شد. همچنين در همین دوران به نسبت كوتاهِ دو و نیم قرنی، شاهد ظهور نخستین ادیان یكتاپرست جهانی، نخستین ساختارهای اجتماعی فراقبیلهای و فرامحلی و نخستین نهادها و چارچوبهای تمدنی و فرهنگی فراگیر و بِینانژادی یا بِینازبانی هستیم. دوران هخامنشی، با وجود اهمیت و تأثير شگرفی كه در تاریخ تمدن انسانی باقی گذاشته است، به دلیل كمبود منابع و فاصلهی تاریخی زیادی كه با تاريخنويسان امروزین دارد، معمولاً همچون دورانی ناشناخته تجسم میشود.
برای فهم آنچه در دوران هخامنشی گذشت، نخست باید زیربنای جغرافیایی و چارچوب اقلیمی حاكم بر مردمان آن دوران را بهتر بشناسیم. برای دستیابی به دركی بهتر در این زمینه، در سه گام پیاپی به جمعیتهای انسانی و الگوی توزیع سازمانیافتگی آنها در ابتدای عصر هخامنشی خواهم نگریست. در مرتبهی نخست، قلمروها و زمینههای تمدنی گوناگون را از یكدیگر تفكیك خواهم كرد و شمار و نژاد مردمی را كه در این سرزمينها میزیستند، برخواهم شمرد. در گام بعدی، سازمانیافتگی اجتماعی تمدن هخامنشی و جایگاه این تمدن در زمینهی یادشده را دقیقتر خواهم نگریست؛ به این ترتیب كه – به تفكیك – مساحت و جمعیت، مراكز تجمع جمعیت آن دوران و تمدنهای پدیدآمده در ابتدای دوران هخامنشی را وارسی میکنم. در پایان، از درون به نظام هخامنشی مینگرم و به دادههای موجود در مورد انگارهی مردمان این دوران از اقوام و سرزمينهاي درون قلمرو دولت هخامنشی میپردازم.
چنان كه در نوشتارهای دیگر نشان دادهام، كل تمدنهای كره زمین را میتوان به چهار قلمرو جغرافیایی متمایز تقسیم کرد. یكی از آنها، قلمرو آمریكا است كه دو پارهی آمریكای شمالی و جنوبی را در بر میگیرد و تا قرن پانزدهم و ورود دریانوردان اسپانیایی به این قلمرو، نسبت به بقیه قلمروهای تمدنی در انزوایی كامل قرار داشت. دیگری، تمدن آفریقای سیاه است كه منطقهی وسیع اما به نسبت كمجمعیت پایین صحرای بزرگ آفریقا خاستگاه آن است. این منطقه زادگاه گونهی انسان نیز بوده است. اما تمدنهای این قلمرو دیرتر از دیگران بر صحنهی تاریخ ظاهر شدند و با تأخیر به نویسایی، یكجانشینی و شهرنشینی دست یافتند. سوم، قلمرو خاوری است كه مركز تمدنی آن، چین محسوب میشود. این گسترهی پهناور از كوههای هندوكش آغاز شده و از تركستان و سیبری تا مرزهای چین و هندوچین ادامه مییابد.
در میان آمریكا، آفریقای سیاه و خاورزمین منطقهی دیرینه، پرجمعیت و از نظر تمدنی پیشرویی قرار دارد كه آن را قلمرو میانی نام نهادهام. قلمرو میانی نیمهي غربی اوراسیا به همراه حاشیهی شمالی آفریقا یعنی كرانههای دریای مدیترانه و ساحل نیل – مصر و کارتاژ – را در بر میگیرد. در این قلمرو است كه نخستین تمدنهای یكجانشین و اولین اَشكال زندگی شهرنشینی و سبك زیستن كشاورزانه پدید آمد. ایرانزمین، یكی از هستههای مركزی این قلمرو به شمار میرود. در نیمهی نخست دوران هخامنشی یعنی در فاصلهی سالهاي 550 تا 400 پیش از میلاد، تنوع جمعیتی و سطح تمدنی قلمروهای چهارگانهی یادشده، كاملاً ناهمگن و نامتقارن بود. در آمریكا، هنوز تمدن یكجانشین متمركز به معنای واقعی كلمه تكامل نیافته بود. در آفریقای سیاه نیز اوضاع چنین بود و در چین، تازه نخستین اَشكال زندگی شهرنشینی در حال تكوین بود، اما هنوز به ظهور دولتهای متمركز منتهی نشده بود. در این دوران تنها قلمرو میانی و آن هم نیمهی شرقی این قلمرو بود كه از شهرنشینی پیشرفته و سبك زندگی متمدنانه، به معنای دقیق كلمه، برخوردار بود. برای آن كه تصویری دقیقتر در مورد توزیع جغرافیایی جمعیت در این چهار قلمرو به دست آوریم، بهتر است نگاهی ریزبینانهتر و با درشتنمایی بیشتر به این قلمروها بیندازیم.[1]
قلمرو آمریكایی از دو پارهی سرزمینی بزرگ در دو سوی شمالی و جنوبی خط استوا تشكیل شده است. در سال 400 پیش از میلاد، یعنی 120 سال پس از کشته شدن بردیا، آمریكای شمالی عملاً خالی از سكنه بود و تنها جمعیتی كوچك از گردآورندگان و شكارچیان در آن زندگی میكردند. كانادای امروزین، با ده میلیون كیلومترمربع وسعت، تقريباً خالی از جمعیتهای انسانی بود و بخش عمدهی آن زیر یخپارههای قطبی پنهان شده بود. كشور امروزین ایالات متحده آمریكا نیز با نُه میلیون و چهار صد هزار كیلومترمربع مساحت، وضعیتی مشابه داشت؛ یعنی جز چند هزار نفری كه به سبك گردآوری و شكار روزگار میگذراندند، ساكن دیگری نداشت. در نیمكرهی جنوبی نیز وضعیت چنين بود؛ یعنی در برزیل و آرژانتین، كه بزرگترين كشورهای آمریكای جنوبی هستند، جمعیت بسیار اندك بود و برخی از كتابها آن را در حد صفر قلمداد كردهاند.
تنها مراكز جمعیتی مهم در این قاره، در آمریكای مركزی قرار داشت. در آنجا، مستقل از سایر قلمروها، نخستین هستهی زندگی كشاورزانه پدید آمده و تكامل یافته بود. بزرگترين مركز جمعیتی در این هنگام، كشور امروزین مكزیك بود كه حدود دو میلیون كیلومترمربع مساحت دارد و در 400 پیش از میلاد نزدیك به یك میلیون نفر را در خود جای میداد. آمریكای مركزی كه از باریكهی مرتبطكنندهي آمریكای شمالی و جنوبی به یكدیگر تشكیل یافته،كشورهای بولیوی، نیكاراگوئه و اوروگوئه را با 520 هزار كیلومترمربع وسعت در بر میگیرد. در این قلمرو سیصد هزار نفر زندگی میكردند. بافت نژادی جمعیت سراسر قاره آمریكا با مردم ساكن چین، همسان بود. مردم این سرزمین، در واقع، همان مهاجرانی بودند كه از چین و نواحی شمالی سیبری به حركت درآمده و از راه پل برینگ به كانادا نقل مكان كرده بودند.
بزرگترین سرزمین نیمكرهی جنوبی یعنی استرالیا با 69/7 میلیون كیلومترمربع وسعت، در این هنگام حدود دویست هزار تن را در خود جای میداد كه همهی آنها به سبك گردآوری و شكار زندگی میكردند. بنابراین در این نواحی عملاً زندگی كشاورزانهی متمركز و دولتهای پیچیدهای كه در قلمرو میانی شاهد آن هستیم، هنوز تكامل نیافته بود.
در قلمرو آفریقایی نیز اوضاع چنین بود. به جز مصر و کارتاژ كه به قلمرو میانی تعلق داشتند، تنها مركز جمعیتی در آفریقای غربی قرار داشت و به حدود یك میلیون نفر بالغ میشد. آفریقای غربی از مجموعهای از كشورها در نیمهی غربی آفریقای سیاه تشكیل شده كه روی هم رفته 6/2 میلیون كیلومترمربع وسعت دارند. در مقابل این جمعیت نسبتاً بزرگ كه به تازگی به زندگی كشاورزانه روی آورده بودند، در آفریقای شرقی با وسعت 72/1 میلیون كیلومترمربع، تنها صد هزار نفر میزیستند. به این ترتیب، در قلمرو آفریقای سیاه عملاً مركز جمعیتی بزرگی تكامل نیافته بود و تنها در آفریقای غربی بخشی از جمعیت بانتو به تدریج به سمت زندگی كشاورزانه روی میآوردند.
در قلمرو خاوری، بزرگترين مركز تمدنی در چین خاص قرار داشت كه چهار میلیون كیلومترمربع وسعت دارد و در 400 پیش از میلاد بیست و پنج میلیون نفر را در خود جای میداد. مردمی كه در این سرزمین زندگی میكردند زردپوست بودند و بخش عمده آنها به گروهی قومی تعلق داشتند كه امروز به نام «هان» شناخته میشود. چینیان در این هنگام شهرنشینی پیشرفتهای را ابداع كرده بودند و در فنون كشاورزی، ذوب فلز و كندن آبراههها و فنون هیدرولیك تسلط یافته بودند و نویسا بودند. اما این جمعیت بزرگ در سرزمینی بسیار وسیع پراكنده شده بود و واحدهای سیاسی كوچكی در قالب امیرنشینیها و پادشاهیهای كوچك همسایه در آن تكامل یافته و به جنگ با یكدیگر مشغول بودند، به شكلی كه هنوز در این دوران نمیتوان از دولت متمركز چین سخنی به میان آورد. در سایر نقاط قلمرو خاوری، زندگی كشاورزانه هنوز رواج چندانی نیافته بود؛ چنان كه كشور كُره، با 220 هزار كیلومترمربع مساحت، تنها جمعیتی حدود ده هزار نفر را در خود جای میداد و ژاپن، با 370 هزار كیلومترمربع وسعت، تنها سی هزار نفر سكنه داشت كه تمام این افراد به سبك گردآوری و شكار زندگی میكردند و با زندگی شهرنشینانه، كشاورزی و نویسایی بیگانه بودند.
در قلمرو میانی بزرگترين مراكز جمعیتی در بخش شرقی این منطقه، یعنی خاستگاه زندگی كشاورزانه، قرار داشتند. یكی از مراكز جمعیتی بزرگ این ناحیه، شبهقاره هند است كه با گسترهی عظیم چهار و نیم میلیون كیلومترمربعی خود، جمعیت بزرگی حدود بیست و پنج میلیون نفر را در خود جای میداد. از این جمعیت بزرگ، پانزده میلیون نفر در حاشیهی رود گنگ، در بخش شمالی هند، زندگی میكردند. بخش عمدهی جمعیت یادشده در كشورهای بنگلادش، پاكستان، ایالت اوتارپِرادِش امروزین و پنجاب ساكن بودند. این وزنهی جمعیتی بزرگ در اطراف رودهای سِند و گنگ پدیدار آمده بود و از رواج زندگی كشاورزانه در این منطقه خبر میداد.
نیمهی غربی قلمرو میانی با وجود دارا بودن هستههایی از جمعیتهای بزرگ، همچنان از نظر سطح زندگی و پیچیدگی جوامع انسانی، وضعیتی بدوی و ابتدایی داشت. در نیمهی غربی قلمرو میانی، بزرگترين تراكمهای جمعیت در نواحی جنوبی و غربی دیده میشد. شبهجزیرهي ایبریا، كه امروز كشورهای اسپانیا و پرتغال در آن قرار گرفتهاند و 507 هزار كیلومترمربع وسعت دارد، حدود سه میلیون نفر جمعیت را در خود جای میداد. بخش عمدهای از این جمعیت مهاجرانی از یونان و فینیقیه بودند كه سبك زندگی كشاورزانه را به سواحل این سرزمین منتقل كرده بودند. در شمال ایبریا كشور كنونی فرانسه، با 550 هزار كیلومترمربع، حدود سه میلیون نفر را در خود جای میداد.
در همسایگی فرانسه، بزرگترين مركز جمعیتی اروپا یعنی ایتالیا با چهار میلیون نفر جمعیت و وسعتی به نسبت اندك یعنی 300 هزار كیلومترمربع قرار داشت. با وجود این، هنوز در ایتالیا دولت به معنای واقعی كلمه شكل نگرفته بود و همچنان دولتشهرهای كوچكی وجود داشتند كه به جنگ با یكدیگر مشغول بودند. در شمال این منطقه، بزرگترين مركز جمعیتی در آلمان و اتریش قرار داشت كه مساحتشان روی هم رفته به 440 هزار كیلومترمربع میرسید و حدود دو میلیون نفر جمعیت را در خود جای میداد. گذشته از این وزنههای جمعیتی بزرگ در اروپای غربی، سایر سرزمينهاي نیمهی غربی قلمرو میانی عملاً خالی از سكنه و فاقد زندگی شهرنشینی پیچیده بود. به عنوان مثال، كافی است به این نكته اشاره كنیم كه كشورهای اسكاندیناوی با وسعت 150/1 میلیون كیلومترمربعیشان، تنها 150 هزار نفر را در خود جای میدادند و انگلستان با 310 هزار كیلومترمربع وسعت، در سال 500 پیش از میلاد تنها پانصد هزار نفر جمعیت داشت. بنابراین گرانیگاه اصلی جمعیت و سازمانیافتگی زندگی انسانی، در نیمهي شرقی قلمرو میانی متمركز شده بود. بیتردید هستهي مركزی این نیمهي شرقی در زمان یادشده، ایرانزمین محسوب میشد و به همین دلیل بود كه سازمانیافتگی نخستین دولت جهانی نیز در همین قلمرو و توسط همین مردم به انجام رسید.
نیمهی شرقی قلمرو میانی از چندین تمدن دیرینه و نامدار تشكیل یافته بود كه هر یك برای خود سبك زندگی، شیوههای سازماندهی قدرت سیاسی و نژادها و زبانهاي خاصی داشتند. بیتردید، كهنترین نظم سیاسی در این زمینه به كشور مصر تعلق داشت. در ابتدای قرن پنجم پیش از میلاد، مصر با یك میلیون كیلومترمربع وسعت حدود دو و نیم میلیون نفر جمعیت را در خود جای میداد. مصر هستهي تمدنی بزرگی بود كه سرزمينهاي مجاور و همسایهاش سخت تحت تأثير آن قرار داشتند.
در غربِ مصر، سرزمین مغرب با 1/3 میلیون كیلومترمربع مساحت قرار داشت كه کشورهای الجزایر، مراکش و تونس امروزین را شامل میشود. این باریکهی بالایی صحرای بزرگ آفریقا به تدریج توسط مهاجرانی از فینیقیه مسكونی میشد و در اواسط دوران هخامنشی حدود دو میلیون نفر از مردم فینیقیه را در خود جای میداد. اینان همان مردمی بودند كه در پایان دوران هخامنشی و همزمان با ظهور قدرت روم، به كشور كارتاژ دگردیسی یافتند. در فاصلهی میان مغرب و مصر، كشور پهناور لیبی با 76/1 میلیون كیلومترمربع مساحت قرار داشت كه تنها حدود هزار نفر را در خود جای میداد و عملاً خالی از سكنه بود. در جنوب مصر، سرزمین اتیوپی با 2/1 میلیون كیلومترمربع وسعت قرار گرفته بود كه همچنان فاقد نهادهای سیاسی و دولت متمركز محسوب میشد. در این سرزمین تنها چند صد هزار نفر میزیستند و تازه در سال 500 پیش از میلاد بود كه بخشهایی از مهاجران سامی، كه از شبهجزیرهی عربستان به این منطقه كوچیدند، بخشی از نهادهای زندگی شهرنشینانه را به این منطقه وارد كردند؛ با وجود این، در همسایگی اتیوپی سرزمین سودان با دو و نیم میلیون كیلومترمربع قرار گرفته بود كه در قرن ششم پیش از میلاد حدود یك و نیم میلیون نفر جمعیت داشت. مردم سودان، از نظر تمدنی و فرهنگی، وامدار مصریان بودند و پادشاهان دوران متأخر ایشان، كه حتا موفق شدند در قرنهای هفتم و هشتم پیش از میلاد مصر را فتح كنند، خود را مصری فرض میكردند و اينها همان کوشیهایی بودند که تابع کمبوجیه شدند.
قلمرو مصر آمیختهای از جمعیتهای سیاهپوست آفریقایی و مهاجران سپیدپوست سامی را در خود جای داده بود. این جمعیت را امروز با نام حامی میشناسند، اما شایسته است آن را به عنوان رگهای خاص از جمعیت سیاه آفریقایی در نظر بگیریم. در جنوب مصر، مردم اتیوپی به تدریج با ورود قبایل سامی مهاجر، دچار آمیختگی نژادی میشدند و به عناصری از فرهنگ و زبان سامی مجهز میگشتند؛ اما سودان، با وجود وامگيري تمدن و فنون كشاورزی از مصر، همچنان جمعیتی سیاهپوست را در خود جای میداد. سرزمينهاي موجود در حاشیهی جنوبی دریای مدیترانه، یعنی لیبی و مغرب، از مردمی سپیدپوست و به اصطلاح بَربَر تشكیل یافته بود. اینان كسانی بودند كه از نواحی شمالی دریای مدیترانه به این منطقه كوچیده بودند و با جمعیتهای سیاه بومی درآمیخته بودند. تركیب جمعیتی بالكان، در این هنگام، بسیار پیچیده بود و آمیختهای از بومیان قفقازی مقیم این منطقه و مهاجران پُرشمار آریایی را در خود جای میداد.
سرزمین دیگری كه از نظر تمدنی بسیار وامدار مصریان بود، در شمال این قلمرو و در دریای مدیترانه قرار داشت. شبهجزیرهی بالكان، با 550 هزار كیلومترمربع وسعت، در ابتدای دوران هخامنشی حدود پنج میلیون نفر جمعیت را در خود جای میداد. در كتابهای درسی چنین نوشته شده كه سه میلیون نفر از این جمعیت در شبهجزیره یونان زندگی میكردند! با توجه به آن كه در این هنگام یونان، از نظر ساخت تمدنی و پیچیدگی زندگی كشاورزانه و الگوهای شهرنشینی، تمایز چندانی با سرزمينهاي همسایه خود نداشت و از آنجا كه مساحت این كشور 130 هزار كیلومترمربع است كه تنها حدود یك سوم مساحت كل بالكان را تشكیل میدهد، میتوان در این ارقام شك كرد. چنین مینماید كه تاريخنويسان، به دلیل شیفتگی و علاقهای كه به دولتشهرهای یونانی نشان میدهند، جمعیت این منطقه را بیش از آنچه در واقع بوده است تخمین زدهاند. مكایوِدی و جونز، كه مهمترین كتاب مرجع در زمینهی جمعیتهای جهان باستان را نوشتهاند، همچنان به این كه حدود شصت درصد جمعیت بالكان در شبهجزیره یونان، یعنی در یك سوم مساحت این منطقه، متمركز بودهاند پافشاری دارند. اما با توجه به كم بودن مساحت زمینهای كشاورزی در یونان و توزیع به نسبت متقارن شهرهای بزرگ و مراكز جمعیتی در سراسر بالكان، باید فرض كرد كه جمعیت این منطقه توزیعی متقارن و انتشاری همگن داشته است. به این ترتیب، از پنج میلیون نفری كه در شبهجزیرهی بالكان میزیستند، حدود یك و نیم میلیون نفرشان در یونان و بقیه در نواحی شمالی – یعنی در یوگسلاوی، مقدونیه و بخشهای باختری تركیه – زندگی میكردند.
گذشته از این بلوك جمعیتی بزرگ، كه مرجع فرهنگیاش مصر بود، یك هستهی تمدنی دیگر در ناحیهی شمالی قلمرو میانی قرار داشت كه مركز آن آناتولی بود. آناتولی در این هنگام با 750 هزار كیلومترمربع مساحت، در حدود چهار میلیون نفر جمعیت را در خود جای میداد و یكی از بزرگترين مراكز جمعیتی قلمرو میانی محسوب میشد. در سال 500 پ.م. 250 هزار تن از این مردم یونانی و 750 هزار تن دیگر ارمنیهای اولیه بودند. سه میلیون نفر دیگر آمیختهای از آریاییها و مردم قفقازی بومی این منطقه بودند و دولتشهرهایی یونانی، فریگی، کاریایی و لوکیایی را پدید میآوردند که از دورهی کوروش به دولت پارسها پیوسته بودند. در حاشیهی آناتولی، سرزمین قفقاز با 470 هزار كیلومترمربع مساحت قرار داشت كه حدود دویست تا سیصد هزار نفر جمعیت قفقازی را در خود جای میداد. از ابتدای هزارهی نخست پ.م. به تدریج مجموعهای از قبایل ایرانی به این ناحیه راه یافته بودند و میرفتند تا به ارمنیهای بعدی تبدیل شوند. قفقاز، در واقع، به گوشهي شمال غربی ایرانزمین تعلق داشت و یكی از نخستین مراكزی بود كه تمدن ایرانی از آنجا به آناتولی صادر شد.
در جنوب آناتولی، منطقهی آسورستان با 320 هزار كیلومترمربع وسعت قرار داشت و كشورهای سوریه، فلسطین اردن و لبنان امروزین را در خود جای میداد. این منطقه در سال 400 پیش از میلاد دو میلیون نفر جمعیت داشت كه یك و نیم میلیون نفر آن در شمال و نیم میلیون نفر دیگر در جنوب زندگی میكردند. از نیم میلیون نفری كه در سرزمينهاي جنوبی، یعنی در لبنان و فلسطین، ساكن شده بودند سیصد هزار تن یهودی دانسته میشوند. در جنوب آسورستان، شبهجزیرهی عربستان با نزدیك به سه میلیون كیلومترمربع قرار داشت. عربستان از نظر جمعیتی و اقلیمی دنبالهی آسورستان محسوب میشد، اما گرانیگاه اصلی جمعیت آن در جنوب این ناحیه و در یمن قرار داشت. از یك و نیم میلیون نفری كه در دوران هخامنشی در عربستان میزیستند، یك میلیون نفر آن در منطقهي جنوبی و در قسمتهای خوشآبوهوای یمن مستقر بودند. چنان كه گفتیم، در چارچوبی تاریخی، قفقاز و آسورستان و عربستان بخشهایی اقماری از ایرانزمین محسوب میشدند، همچنان که بخشهای جنوبی فلسطین و لیبی چنین وضعیتی را در مورد مصر داشتند.
یكی از گرانیگاههای جمعیتی بزرگ ایرانزمین در دوران هخامنشی، ميانرودان بود كه در سال 400 پیش از میلاد بین یك تا یك و نیم میلیون نفر جمعیت را در خود جای میداد. ميانرودان، با 440 هزار كیلومترمربع وسعت، یكی از متراكمترین جمعیتها را در ایرانزمین تشكیل میداد. بخش مركزی ایرانزمین كه كشور امروزین ایران را برمیسازد و 65/1 میلیون كیلومترمربع وسعت دارد، در حدود 1000 پیش از میلاد دو و نیم میلیون نفر را در خود جای میداد و در ابتدای دوران هخامنشی جمعیت آن به چهار میلیون نفر بالغ شد. به این بخش باید منطقهي پهناور آسیای میانه را نیز با چهار میلیون كیلومترمربع مساحت افزود كه در آن یك میلیون نفر سكای کوچگرد میزیستند. شمال نیمهی شرقی ایرانزمین (كشور امروزین افغانستان) 650 هزار كیلومترمربع مساحت داشت كه در ابتدای دوران هخامنشی، یك و نیم میلیون نفر در آن ساكن بودند. بخش جنوب شرقی ایرانزمین، كشور امروزین پاكستان و بخشهایی از شمال هند را در بر میگرفت و بخش عمدهای از آن پانزده میلیون نفری كه هنگام شرح شبهقارهي هند بدان اشاره كردیم، در این منطقه میزیستند. بخش عمدهی این جمعیت، از قبایل آریایی کوچگردی تشكیل یافته بود كه از ابتدای هزاره اول پیش از میلاد به این منطقه كوچیده بودند و بخشی از آنها مانند قبایل كورو، كامبوجَه و سَكا، در واقع، قبایل ایرانیای بودند كه از نواحی شمالی به آنجا میآمدند.
اگر بخواهیم تمام آنچه را گفتیم خلاصه كنیم به چنین تصویری از توزیع جمعیتهای انسانی در ابتدای عصر هخامنشی دست مییابیم:
هستهی مركزی زندگی كشاورزانه و بالاترین درجه از پیچیدگی نهادهای اجتماعی در نیمهی شرقی قلمرو میانی متمركز شده بود. نیمهی شرقی، با حدود بیست و چهار میلیون نفر جمعیت، از این بخشهای جغرافیایی تشکیل شده بود: آناتولی با حدود چهار میلیون نفر جمعیت، بالكان با حدود پنج میلیون نفر جمعیت، مصر و مغرب با حدود سه میلیون نفر، و ایرانزمین که جمعیتش در چندین گرانیگاه جغرافیایی متمایز توزیع شده بود؛ حدود یك میلیون نفر سكاهای گوشهي شمال شرقی ایرانزمین، یك و نیم تا دو میلیون نفر جمعیت در گوشهي جنوب شرقی ایرانزمین (پاكستان و شمال هند امروزین)، و در حد فاصل این دو، سرزمین امروزین افغانستان با یك و نیم میلیون نفر جمعیت، ایران مركزی با حدود چهار میلیون نفر، قفقاز در گوشهی شمال غربی ایرانزمین با سیصد هزار نفر جمعیت و ميانرودان در گوشهي جنوب غربی ایرانزمین با یك میلیون نفر جمعیت قرار داشتند. حاشیهي غربی ایرانزمین را آسورستان با دو میلیون نفر جمعیت پوشانده بود و عربستان با یك و نیم میلیون نفر جمعیت در جنوب این قلمرو قرار داشت. به این ترتیب، كلیت ایرانزمین، با به شمار آوردن قفقاز، آسورستان و عربستان همچون مناطقی اقماری در كنار آن، پانزده و نیم میلیون نفر جمعیت را در خود جای میداد.
در كنار ایرانزمین، كه هستهي مركزی یك واحد سیاسی غولپیكر محسوب میشد، آناتولی و بالكان همچون یك واحد سیاسی- اجتماعی منسجم و به هم پیوسته قرار گرفته بودند؛ با این تفاوت كه آناتولی نیمهی مترقی، پیشرفته و متمدن این منطقه را تشكیل میداد. جمعیت كلی این منطقه نُه میلیون نفر بود كه به شکلی تقريباً همگن در سراسر این سرزمین توزیع شده بود. در جنوب منطقهي آناتولی و بالكان، تمدن دیرینهي مصر با حدود سه میلیون نفر جمعیت قرار داشت و این، تمام نواحی پیشرفته و یكجانشین قلمرو میانی را تشكیل میداد.
تمام نهادهای سیاسی پیشرفته، سرزمينهاي دارای كشاورزی عمیق و شهرهای بزرگ جهان در مقطع تاریخی یادشده، در منطقههای یادشده متمركز بودند. گذشته از نیمهی شرقی قلمرو میانی، تنها در چین، بخشهایی از آمریكا و نواحی دورافتادهای از اروپا شكلی اولیه از نهادهای سیاسی پدید آمده بودند، اما همچنان از دستیابی به نظمی اجتماعی و تمركز سیاسی – مانند آنچه در سرزمينهاي مصر، آناتولی و ایرانزمین میبینیم – محروم مانده بودند. توزیع جمعیت جهان در زمان یادشده چند حاشیهی بزرگ را در اطراف این هستهي مركزی متمدن تشكیل میداد. چین مهمترین هستهي تمدنی قلمرو خاوری بود كه تنها بیست و پنج میلیون نفر را در چین خاص در بر میگرفت و چهار تا هفت میلیون نفر دیگر را در باقی نواحی قلمرو خاوری جای میداد. شبهقارهی هند، علاوه بر حاشیهای شمالی که بخشی از ایران هخامنشی محسوب میشد، بیست و پنج میلیون نفر را در خود جای میداد و نیمهی غربی اروپا حدود دوازده میلیون تن را در مراكز جمعیتی فرانسه، ایتالیا، ایبریا و تا حدودی آلمان شامل میشد. بقیهی نواحی اروپا چهار میلیون نفر جمعیت داشت. آفریقای سیاه پنج و نیم میلیون نفر و كل قاره آمریكا بین سه تا چهار میلیون نفر را در خود جای میداد كه حدود یك و نیم میلیون نفر آن در بخش میانی این قاره، یعنی در مكزیك و آمریكای مركزی، كه دارای زندگی كشاورزانه بود، متمركز شده بودند.
2. اگر بخواهیم از درون به قلمرو جغرافیایی ایرانزمین در عصر هخامنشی بنگریم، بهترین منبعی كه در اختیار داریم اسناد اداری و دیوانی دولت هخامنشی است. با توجه به دیرینگیِ این ديوانسالاري و ویران شدن چندبارهی بایگانیهای دولتی ایرانی در بیست و پنج سدهای كه بین ما و زمان هخامنشیان فاصله انداخته، تنها منابعی در اختیار ما باقی مانده كه بر سنگ حك شده باشند. به این ترتیب، مهمترین منابعی كه سازماندهی جغرافیایی و جمعیتی ایرانزمین در عصر هخامنشی را به دست میدهند كتیبهها و سنگنبشتههای هخامنشیان هستند.
در كنار این منابع درباری و دولتی، دو منبع حاشیهای و كمكی نیز در اختیار داریم كه میتوان با نگریستن بدان تصویری دقیقتر از تنوع جمعیتی و الگوی سازماندهی سرزمينهاي هخامنشی به دست آورد. یكی از این دو منبع، اوستاست كه بخشی از آن یعنی فَرگَرد نخست وَندیداد و بندی از مهریشت به شرح سرزمينهاي ایرانی میپردازد و در زمان هخامنشی به شکل امروزیناش تدوین شده است. دیگری، فهرستی است كه هرودوت در تواریخ خود از بخشهای گوناگون شاهنشاهی هخامنشی به دست میدهد و اقوامی كه نام آنان را برمیشمارد.
آشکارا بهترین منبع برای فهم جغرافیای سیاسی هخامنشیان مراجعه به منابع بازمانده از ديوانسالاري خود هخامنشیان، یعنی سنگنوشتههای شاهنشاهان این دودمان، است. تأكيد نگارنده بر این منابع تاریخی از آن روست كه در بیشتر نوشتارهای جدید، منبع حاشیهای و فرعی یونانی، یعنی تواریخ هرودوت، بر منابع ایرانی تقدم یافته است. با توجه به خطاهای چشمگیر و روشنی كه هرودوت در ذكر فهرست استانهای هخامنشی مرتكب شده و با توجه به این كه صورتبندي و تقسیمبندی مورد نظر او با مقیاسی جغرافیایی جور درنمیآید و بیشتر بر مبنای اقوام و نژادها مرتب شده، چنین مینماید كه بهترین راه برای نگریستن به اندرون شاهنشاهی هخامنشی، مرور كردن فهرست استانها و سرزمینهایی باشد كه در كتیبههای شاهنشاهان این دودمان ثبت شده است.
نخستین فهرست از این رده در كتیبهی بیستون دیده میشود و داریوش بزرگ آن را ثبت كرده است. به احتمال زیاد تاریخ ثبت این نوشتار به سال 521 پیش از میلاد مربوط میشود؛ یعنی، زمانی كه داریوش به تازگی ایرانزمین را فتح كرده بود و خود را جانشین برحق كوروش بزرگ قلمداد میكرد. فهرستی كه داریوش از سرزمينهاي هخامنشی به دست داده است، بیست و سه دَخیوم (یا دَهیوم) را در بر میگیرد. لوکوک واژهی دَخیوم یا دهیوم را، با توجه به کاربرد آن در منابع ودایی، مترادف با قوم و نژاد گرفته است.[2] دلیل او برای این سخن آن است که این کلمه را در سانسکریت به صورت داسیو داریم که با دلالتی منفی و تحقیرآمیز برای اشاره به بومیانِ غیرآریاییِ هندی به کار گرفته میشود. ریشهی هند و ایرانی آن دَسَه/ دَهَه است که مرد و انسان معنی میدهد و از این بارِ منفی نشانی در آن دیده نمیشود. از سوی دیگر، معمولاً کلیدواژگان منفیِ دارای بار هویتی برای اشاره به خودانگاره مورد استفاده قرار نمیگیرند، هر چند ممکن است واژگونهی آن رخ دهد؛ یعنی، کلیدواژههای منسوب به خودیها کم کم دلالتی منفی پیدا کند. این را میدانیم که یکی از قبایل مهم سکا که نامشان هم در کتیبههای هخامنشی آمده و بعدتر اشکانیان از میانشان ظهور میکنند، خود را داهَه مینامیدهاند و نام دهستانِ و شاید داغستان امروزین نیز احتمالاً از ایشان گرفته شده است. همچنين هخامنشیان تمام اقوام شاهنشاهی، از جمله مادها و پارسها و ایلامیها، را با این برچسب میشناختند و این همان است که بر نام ده و دهکده باقی مانده است. بر این پايه، لوکوک به درستی استنتاج کرده که کاربرد ودایی این کلمه با دلالت منفیاش متأخرتر و تحریف شده است و معنای اصلی آن همان بوده که هخامنشیان و سکاها به کار میگرفتهاند.
هر چند معنای اصلی و کهن این واژه به قومیت و نژاد اشاره میکرده، اما بهتر است آن را در نبشتههای هخامنشی به سرزمین یا قلمرو ترجمه كنیم. قومیت به خاطر تنوع قومی نمایان در دهیومهای هخامنشی برابرنهاد دقیقی نیست و واژهی كشور، با دلالت سیاسی امروزین و مدرنی كه دارد، همتای خوبی برای آن محسوب نمیشود، هر چند در برخی از ترجمهها[3] به کار گرفته شده است. اگر بخواهیم بار سیاسی کلمه را رعایت کنیم، باید آن را به استان برگردانیم، نه کشور. کهنترین فهرست داریوش این سرزمينها را در بر میگیرد:[4] پارس، ایلام، بابِل، آشور، عربستان، مصر، آنان كه كنار دریا هستند، سارد، ایونیه، ماد، ارمنستان، كاپادوكیه، پارت، زَرنگ، هرات، خوارزم، باختر، سُغد، گَندارَه، سَكَا، تَتَگوش، رُخَج و مَكَه – كه روی هم رفته بیست و سه سرزمین را برمیسازند.
دقیقاً همین فهرست، با همین ترتیب، در کتیبهی دیگری از داریوش (DSm) دیده میشود که در شوش کشف شده است. در آنجا هم چنین فهرستی داریم: پارس، ایلام، بابل، آشور، عربستان، مصر، سارد، ایونیه، ماد، ارمنستان، کاپادوکیه، پارت، زرنگ، هرات، خوارزم، بلخ، سغد، گنداره، تتگوش، رخج، سند، اسکودرا، ایونیاییهای پتاسوس بر سر … [5].
این فهرست ناقص است و در شکل کنونی بیست و سه سرزمین را در بر میگیرد. ترتیب و نامها دقيقاً با بیستون همسان است، با این تفاوت که عبارتِ «آنان که کنار دریا هستند» پیش از سارد و ایونیه حذف شده و عبارت «ایونیهای پتاسوس بر سر» در انتهای فهرست افزوده شده است و بنابراین میتوان این دو را مترادف دانست. یکسان بودن نامها و ترتیبها و ذکر شدن نام پارس که تنها در بیستون و این کتیبه دیده میشود، نشانگر آن است که این متن را در زمانی نزدیک به نبشتن بیستون پدید آوردهاند.
فهرست سوم را نیز داریوش به دست داده است. این كتیبه به زمانی مربوط میشود كه داریوش ساخت تختجمشید را آغاز كرده بود و بنابراین مربوط به نیمهی دوم دوران پادشاهی اوست. در این نوشته، داریوش از بیست و پنج سرزمین نام میبرد[6] و جالب است كه در میان این نامها، اسم پارس غایب است. او در ابتدای نوشتهی خود میگوید كه به خواست اهورامزدا، اينها هستند سرزمینهایی كه من با مردم پارس از آن خود كردم؛ و بنابراین به این ترتیب پارسیان را از فهرست خود حذف میكند و چنان كه به زودی خواهیم دید، این عبارت را برای اشاره به مفهومی عام از «اَبَرانسان وفادار به آرمان هخامنشی» به كار میگیرد. فهرست داریوش از سرزمینهایش در تختجمشيد به این قرار است: ایلام، ماد، بابِل، عربستان، آشور، مصر، ارمنستان، كاپادوكیه، سارد، ایونیهای خشكی و آنها كه كنار دریا هستند، كشورهایی كه آن سوی دریا هستند، اِسگَرتیا، پارت، زَرَنگ، هرات، بلخ، سُغد، خوارزم، تَتَگوش، رُخَج، سِند، گَندارَه، سَكَه، و مَكَه.
كتیبهی دیگری كه بار دیگر داریوش در آن سرزمينهاي زیر فرمان خود را فهرست میكند، احتمالاً، در پایان دوران سلطنت وی یا در ابتدای دوران زمامداري خشایارشا نوشته شده است. این كتیبه را در نقشرستم، یعنی در آرامگاه داریوش، میبینیم. در این فهرست، بار دیگر نام پارسها غایب است و چنین فهرستی از سرزمينهاي هخامنشی به دست داده میشود:[7] ماد، ایلام، پارت، هرات، بلخ، سُغد، خوارزم، زَرَنگ، رُخَج، تَتَگوش، گَندارَه، هند، سَكاهای هومخوار، سَكاهای تیزخود، بابِل، آشور، عربستان، مصر، ارمنستان، كاپادوكیه، سارد، ایونیه، سَكاهای آن سوی دریا، ِاسكودرَه، ایونیهای پِتاسوس بر سر، لیبیاییها، كوشیها، اهالی مَكَه، و كاریه. در اینجا میبینیم كه ساختار جغرافیایی شاهنشاهی هخامنشی به بیست و نُه سرزمین تقسیم شده است. چنان كه آشكار است در میان این سرزمينها بخشی از آنها، كه جمعیتی با زبان و نژاد آریایی را در خود جای میدهند، هستهی مركزی شاهنشاهی را برمیسازند. یكی از نمونههایی كه این مركزی بودن بخشی از جمعیت را نشان میدهد در كتیبهي داریوش در نقشرستم (DN) دیده میشود. در این كتیبه بخشی از درباریان داریوش در زیر نگارههای سنگی ایشان نام برده شدهاند. در این كتیبه به پارسی، مادی، ایلامی، پارتی، سَكای تیزخود، بابِلی، آشوری و اهالی مَكَه اشاره شده است.[8]
كتیبهی دیگری كه از دورانی متأخرتر فهرستی مشابه را به دست میدهد، به خشایارشا مربوط است. خشایارشا در ابتدای كتیبهی ضد دیو[9] خود سرزمينهاي زیر فرمان خود را به این ترتیب فهرست میكند و همچنان پارس را از این میان حذف میکند: ماد، ایلام، رُخَج، اَرمنیه، زَرَنگ، پارت، هرات، بلخ، سُغد، خوارزم، بابِل، آشور، تَتَگوش، سارد، مصر، ایونیه – و تصریح میكند ایونیه تقسیم میشود به آنهایی كه در كنار دریا ساكناند و آنهایی كه آن سوی دریا زندگی میکنند – اهالی مَكَه، اَرَبَیه یا عربستان، گَندارَه، سِند، كاپادوكیه، دَهَه، سَكاهای هومخوار، سَكاهای تیزخود، ِاسكودرَه، اهالی اَكئوفَكَه، لیبیاییها، كاریها و كوشیها.
فهرست مشابهی از دوران اردشیر هخامنشی در دست است كه نام اقوام گوناگون تابع شاهنشاهی را، در زیرِ نگارههای ایشان در تختجمشید، نوشته است. نام این اقوام به این ترتیب است:[10] پارسی، مادی، ایلامی، پارتی، هراتی، بلخی، سُغدی، خوارزمی، زَرَنگی، رُخَجی، تَتَگوشی، گَنداری، سِندی (هندی)، سَكای هومخوار، سَكای تیزخود، بابِلی، آشوری، عرب، مصری، اَرمنی، كاپادوكی، ساردی، ایونی، سَكاهای آنسوی دریا، ِاسكودری، ایونیایی پِتاسوس بر سر، لیبیایی، كوشی، اهل مَكَه، و كاریایی.
فهرست ضمنی دیگر به نگارههای نمایندگان اقوام ایرانی مربوط میشود که اردشیر سوم آن را بر پلکانی در کاخ داریوش افزود.[11] بر این نگاره دوازده قوم بازنموده شدهاند: مادی، زرنگی، بلخی، اسکودره، کلئیناسیات (تراکیهای؟)، سکایی (هومخوار؟)، عرب، هندی؟، لیبیایی، ایلامی، آشوری و سکایی (تیزخود؟). از داریوش بزرگ هم در نقشرستم نگارهای از حاملان تخت دیده میشود که در آن سی سرزمین شاهنشاهی در قالبی تصویری نمایش داده شدهاند.
به این ترتیب، میبینیم كه از دوران هخامنشی حدود ده سند در دست داریم كه در تمام آنها فهرستی از اقوام تابع هخامنشیان یاد شده است؛ به جز دو تا از این موارد كه تنها بخشی از اقوام تابع را برمیشمارد، پنج تای دیگر كه توسط اردشیر، خشایارشا و داریوش نوشته شدهاند، فهرستهایی از سرزمينهاي تابع هخامنشیان را به دست میدهند كه شمار آنها از بیست و چهار تا بیش از سی سرزمین متغیر است. فهرستهای ناقص احتمالاً بر این مبنا تنظیم شدهاند که هستهي مركزی اقوام ایرانی (داریوش) یا شماری مقدس و برابر با دوازده صورت فلکی (اردشیر سوم) را بازنمایی کنند. اگر دادههای مربوط به تمام نگارههای بازمانده از استانها را گرد آوریم، به این ترتیب، به فهرستي از اقوام و استانها در دستگاه دولتی هخامنشیان میرسیم: 30 و 24 استان (داریوش بزرگ)، 24 استان (خشایارشا)، دو بار 28 و 30 استان (اردشیر یکم)، و 12 استان (اردشیر سوم)[12].
3. اگر فهرست یادشده را با آنچه هرودوت در كتاب سوم تواریخ خود آورده مقایسه كنیم، به نتایج چشمگیر و جالبی دست مییابیم. هرودوت میگوید كه داریوش بزرگ شاهنشاهی هخامنشی را به بیست استان متفاوت تقسیم كرد.[13] چنان که دیدیم، سخن هرودوت نادرست است و اگر تمام منابع را در نظر بگیریم، داریوش در دورههای متفاوتِ سلطنت دیرپایش 23، 24 و 29 و با پذيرش نگارهي يادشده در نقشرستم 30 استان را در کشورش گنجانده است. با وجود این، هرودوت فهرستی سادهشده از آن را ارائه میکند و شمارشان را به بیست محدود میداند و مدعی است که این تقسیمبندی جغرافیایی توسط داریوش وضع شده و تا زمان وی – اواخر قرن پنجم پ.م. – باقی بوده است.
این نیز نادرست است و در زمان هرودوت تقسیمبندی سی استانی اردشیر برقرار بوده که مشابهش را در فهرست دوران خشایارشا نیز دیدیم. هرودوت گفته که از طریق یك مترجم و به واسطهی یك ایرانی دربارهی نام و نشان این استانها و مقدار مالیاتی كه از آنجا به خزانهی شاهنشاهی ارسال میشده، اطلاعاتی به دست آورده است. آشکار است که این منبع ایرانی یا آن مترجم دانشی کلی و نه چندان دقیق در مورد تقسیمهای استانی و ديوانسالاري هخامنشیان و گسترهی قلمروشان در اختیار داشتهاند.
فهرستی كه هرودوت از بیست استان شاهنشاهی به دست میدهد، چنین است:[14]
نخست ایونیا[15] (Ἰώνων)، ماگنِزیا[16] (Μαγνήτων)، آیولیا[17] (Αἰολέων)، كاریا[18] (Καρῶν)، لوكیا[19] (Λυκίων)، میلویا[20] (Μιλυέων) و پامفولیا[21] (Παμφύλων). از دید هرودوت تمام این مناطق استان نخست را تشكیل میدهند و در آسیا (Ἀσίῃ) قرار گرفتهاند. چنان كه در نوشتار دیگری نشان دادهام[22]، واژهی آسیا در متنهاي یونانی به معنای كرانهی شرقی دریای اژه است و بیشتر به سرزمین آناتولی، یعنی همان آسیای صغیر اشاره ميكند.
استان دوم از دید هرودوت، این مناطق و اقوام را در بر میگیرد: موسیانها[23] (Μυσῶν)، لودیاییها[24] (Λυδῶν)، لاسونیانها[25] (Λασονίων)، كابالیاها[26] (Καβαλέων) و هوتِنیانها[27] (Ὑτεννέων).
سومین استان از دید هرودوت، در منطقهی هِلسپونت (Ἑλλησποντίων) در ساحل راست دریا قرار دارد و این سرزمينها را در بر میگیرد: فریگیه[28] (Φρυγῶν) و تِراكیه[29] (Θρηίκων) – که به زعم او در آسیا قرار دارند – پافلاگونیه[30] (Παφλαγόνων)، ماریاندونون[31] (Μαριανδυνῶν) و منطقهی سورینشین[32] (Συρίων). چهارمین استان سرزمین كیلیكیه[33] (Κιλίκων) است كه آن را همچون واحد سیاسی و جغرافیایی مستقلی مورد اشاره قرار میدهد. پنجمی منطقهای است كه فینیقیه[34] (Φοινίκη)، فلسطین[35] (Παλαιστίνη)، سوریه، و قبرس[36] (Κύπρος) را در بر میگیرد و از پُسیدِئیون در مرز سوریه و كیلیكیه تا مصر ادامه مییابد. ششمین استانِ هرودوتی، مصر[37] (Αἰγύπτου)، لیبی[38] (Λιβύων)، كورنه[39] (Κυρήνης)، و بَركَه[40] (Βάρκης) را در بر میگیرد كه همگی در شمال آفریقا قرار دارند. هفتمین استان سرزمین ساتاگودای[41] (Σατταγύδαι)، گَنداریان[42] (Γανδάριοι) و دادیك[43] (Δαδίκαι) است كه احتمالاً با استان تَتاگوشیهی هخامنشی مترادف است. او همچنين در این منطقه از مردمی به اسم آپاروتای[44] (Ἀπαρύται) نیز نام برده است.
هشتمین استان هرودوت، شوش و بقیه سرزمین كیسیان[45] (Κισσίων) (كاسیان) را در بر میگیرد. استان نُهم او، بابِل[46] (Βαβυλῶνος) و آشور[47] (Ἀσσυρίης) است. استان دهم، ماد[48] (Μηδικῆς) و پاریكانیا[49] (Παρικανίων) را در برمیگیرد كه هستهی مركزی آن را اكباتان برمیشمرد و میگوید مردم اُرتوكُروبانتیان[50] (Ὀρθοκορυβαντίων) نیز در آنجا زندگی میكنند. استان یازدهم او، كاسپیها[51] (Κάσπιοι)، پاوسیكاها[52] (Παυσίκαι)، پانتیماتوها[53] (Παντίμαθοί) و دَرِیتاها[54] (Δαρεῖται) را در بر میگیرد. استان دوازدهم او، بلخ یا باكتریا[55] (Βακτριανῶν) و آیگلون[56] (Αἰγλῶν) نام دارد. استان سیزدهم، پاكتوئیكه[57] (Πακτυϊκῆς) و ارمنستان[58] () تا مرز رود اوكسین را شامل میشود. استان چهاردهم او ساگارتیها[59] (Σαγαρτίων)، زَرَنگیها[60] (Σαραγγέων )، تامانایوها[61] (Θαμαναίων)، اوتیها[62] (Οὐτίων)، موكونها[63] (Μύκων) و ساكنان تبعیدی به جزایر دریای سرخ را شامل میشود. استان پانزدهم او با نام سَكا[64] (Σάκαι) و كاسپی[65] (Κάσπιοι) مشخص شده است. هرودوت میگوید شانزدهمین استان شاهنشاهی هخامنشی، سرزمينهاي پارت[66] (Πάρθοι)، خوارزم[67] (Χοράσμιοι)، و سغد[68] (Σόγδοι) را در بر میگیرد و مردم آرِئیان (آریایی) در آنجا زندگی میكنند. استان هفدهم او پاریكانیان[69] (Παρικάνιοι) و اتیوپی[70] (Αἰθίοπες) را در بر میگیرد. هرودوت میگوید این دو منطقه در آسیا قرار دارد. این عبارت نشان میدهد كه یونانیان میان نواحی شرقی دریای اژه تمایز خاصی قائل نبودند و مناطق شمالی مانند آناتولی یا جنوبی مانند مصر و اتیوپی را از هم تفكیك نمیكردند. هجدهمین استان هرودوت ماتیهنیاها[71] (Ματιηνοῖσι)، ساسپِیراها[72] (Σάσπειρσι) و آلارودیان[73] (Ἀλαροδίοισι) را در خود جای میدهد. از دید او نوزدهمین استان مردمی مانند مُسخوئیها[74] (Μόσχοισι)، تیبارِنیها[75] (Τιβαρηνοῖσι)، ماكرونیانها[76] (Μάκρωσι)، ماراها[77] (Μαρσὶ)، و مُسونویکوها[78] (Μοσσυνοίκοισι) را در خود جای میدهد. بیستمین استان او، هند[79] (Ἰνδῶν) است كه از ثروتهای آنجا تصویری افسانهای در ذهن دارد.
- . تمام دادههای جمعیتی که پس از این میآید از کتاب مکایودی و جونز (1372) برگرفته شده است. ↑
- . لوکوک، 1386: 143-135. ↑
- . مثلا کنت، 1384: 444، 446، 448 و 452. ↑
- . کنت، 1384: 402. ↑
- . کنت، 1384: 471. ↑
- . کنت، 1384: 448. ↑
- . کنت، 1384: 452. ↑
- . کنت، 1384: 458. ↑
- . کنت، 1384: 489. ↑
- . کنت، 1384: 503. ↑
- . کالمایر، 1388، ج. 2: 38. ↑
- . Calmeyer, 1982: 107. ↑
- . هرودوت، کتاب سوم، بند 89. ↑
- . هرودوت، کتاب سوم، بندهای 95 – 90. ↑
- . Ionians ↑
- . Magnesians ↑
- . Aiolians ↑
- . Carians ↑
- . Lykians ↑
- . Milyans ↑
- . Pamphylians ↑
- . بنگريد به: وکیلی، 1389 (ب). ↑
- . Mysians ↑
- . Lydians ↑
- . Lasonians ↑
- . Cabalians ↑
- . Hytennians ↑
- . Phrygians ↑
- . Thracians ↑
- . Paphlagonians ↑
- . Mariandynoi ↑
- . Syrians ↑
- . Kilikia ↑
- . Phenicia ↑
- . Palestine ↑
- . Cyprus ↑
- . Egypt ↑
- . Libyia ↑
- . Kyrene ↑
- . Barca ↑
- . Sattagydai ↑
- . Gandarians ↑
- . Dadicans ↑
- . Aparytai ↑
- . Kissians ↑
- . Babylon ↑
- . Assyria ↑
- . Media ↑
- . Paricanians ↑
- . Orthocorybantians ↑
- . Caspians ↑
- . Pausicans ↑
- . Pantimathoi ↑
- . Dareitai ↑
- . Bactrians ↑
- . Aigloi ↑
- . Pactyïke ↑
- . Armenians ↑
- . Sagartians ↑
- . Sarangians ↑
- . Thamanaians ↑
- . Utians ↑
- . Mycans ↑
- . Sacans ↑
- . Caspians ↑
- . Parthians ↑
- . Chorasmians ↑
- . Sogdians ↑
- . Paricanians ↑
- . Ethiopians ↑
- . Matienians ↑
- . Saspeirians ↑
- . Alarodians ↑
- . Moschoi ↑
- . Tibarenians ↑
- . Macronians ↑
- . Mares ↑
- . Mossynoicoi ↑
- . India ↑
ادامه مطلب: بخش دوم: وارثان کوروش – گفتار سوم: بستر جغرافیایی دولت هخامنشی (2)
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب