بخش دوم: وارثان کوروش
گفتار سوم: بستر جغرافیایی دولت هخامنشی
برخی از تاريخنويسان باستانی حتا نام شهری را که اسکندر بدان وارد شد نیز ذکر کردهاند و روشن است که قندهار پیش از رسیدن او به این منطقه وجود داشته و آباد بوده است. بطلمیوس این شهر را آراخوتوس (ραχωτός) و پلینی مهتر و استفان بیزانسی آن را کوفِن (Κωφήν) نامیدهاند و این احتمالاً همان کوته یا کویته است که در نزدیکی قندهارِ امروزین قرار دارد.[1] مرزهای این سرزمین به درستی روشن نیست. استرابو مرز شرقی آن را رود سند میداند.[2] پلینی از جایی به نام دِخِندروسی[3] به عنوان مرز جنوبی این سرزمین نام میبرد.[4]
بطلمیوس فهرستی از قبایل مقیم این سرزمین به دست داده است:[5] قبیلهی مهم این ناحیه پارگوتای (Παρ(γ)υῆται) نام داشته است. در سمت جنوب، چند قبیلهی دیگر به نامهای سیدری (Σίδροι)، اوریتای(Ἐωρῖται) و روپلوتای (Ῥωπλοῦται) وجود داشتند که در مورد هویتشان چیز زیادی نمیدانیم. با وجود اين این، گزارشهايي را در دست داریم که مردم این منطقه از چند نظر با پارسها نزدیکی داشتهاند. دین ایشان زرتشتی بوده[6] و شاید به همین دلیل در جریان جنگهای سال 522 پ.م. طرف داریوش را گرفتند.[7] بعد از ورود اسکندر مقدونی به منطقه نیز این مردم مقاومت سختی از خود نشان دادند.[8] اما، در نهایت، شکست خوردند و فرمانداری مقدونی برایشان برگزیده شد.[9]
در قرن نوزدهم و بیستم میلادی بحثهای زیادی در مورد پیوند میان مردم کروات و بومیان هرخوویتی درگرفت. آغازگاه این بحثها شباهت نام کرواسی و هرهویتی بود. اما به زودی شواهدی استوارتر پیدا شد که به شباهت زبانشناختی، همگونی ژنتیکی و فرهنگ مشترک مردم کروات و بومیان منطقهی ارغنداب تأكيد میکرد و بنابراین تبار مردم کروات را کوچندگانی میدانست که از رخج برخاسته بودند. در دوران حاکمیت کمونیستها، برای پیروی از سیاست اربابان روسی، بر تبار اسلاوی مردم کروات تأكيد میشد و بسیاری از دانشمندانی که از نظریهی تبار ایرانی این مردم پشتیبانی میکردند، به قتل رسیدند یا تبعید شدند.[10] با وجود اين، اسلاو بودنِ کرواتها به دلایل ژنتیکی و زبانی نادرست است و بيدرنگ پس از فروپاشی کمونیسم در این منطقه بار دیگر دیدگاهِ تبار ایرانی هواداران بسیار یافت.[11]
بیستودوم: مَکَه. نام این منطقه در تمام نبشتههای هخامنشی آمده اما در وندیداد نشانی از آن دیده نمیشود. هرودوت هنگام وصف ایالت چهاردهم به مردمی به نام موکها اشاره میکند[12] که در ارتش خشایارشا هم رستهای برای خود داشتهاند[13] و احتمالاً اهالی همین منطقه بودهاند. شواهدی وجود دارد که نشان میدهد شالودهی این استان بر راه تجاری میان ميانرودان و هند استوار بوده است. اطلاعات تاریخی که در مورد این ناحیه داریم نشان میدهد که در حدود سال 640 پ.م. شاهی به نام پاده در کشوری به نام قاده در عمان امروزین حکومت میکرده و خود به نینوا سفر کرده تا به آشوربانیپال خراج بپردازد.[14]
دولتی که این مرد نمایندهاش بوده، احتمالاً یکی از واحدهای سیاسی کوچکی بوده که بر سر راه تجاری میان هند و ميانرودان تأسيس شده و از بهرهی اقتصادیِ این ترابری تغذیه میکرده است. میدانیم که از ابتدای هزارهی نخست پ.م. ارتباط آبی میان این دو سرزمین برقرار شده و تا زمان نبونید فرآوردههای هندی در بابل باب بوده است.[15] همچنين از شهر ثروتمند دیگری در شرق عربستان خبر داریم که جرهه نام داشته و احتمالاً همان ادجر امروزین است.[16] منطقهی خلیج پارس، در زمانی که اسکندر به ایرانزمین تاخت، چندان ثروتمند و از نظر تجاری نیرومند بوده که این جهانگشای مقدونی بدان همچون فنیقیهای در شرق مینگریست.[17]
این منطقه از همان ابتدای کار در میان استانهای شاهنشاهی فهرست شده است و بنابراین باید آن را بخشی کهنسال و جوشخورده با قلمرو مرکزی ایرانشهر در نظر گرفت. مردمش لباسی شبیه به هندیان میپوشیدند، اما انگار از دیرباز جمعیتی از ایرانیهای تبعیدی در آنجا زندگی میکردهاند،[18] چنان که وقتی ناوگان اسکندر به این ناحیه رسید یکی از ایشان به نام مهرباز پسر آریستَه (میتروپاستس پسر آریستس) در آنجا میزیست که در 334 پ.م. توسط داریوش سوم به آنجا تبعید شده بود. همچنين جزیرههای خلیج پارس (تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی و…)، که در منابع یونانی آناسپاستو خوانده میشوند، تبعیدگاه شورشیان بودهاند.[19]
در مورد جایگاه مکه چندین نظر همگرا وجود دارد. آیلرز کلمهی مکه را با مکران در جنوب شرقی ایران کنونی یکی گرفته است،[20] اما پاتس شبهجزیرهی عمان را ترجیح میدهد، که دولت کوچک پاده نیز در آنجا قرار داشته است.[21] روف نظر این دو را قابل جمع میداند[22] و این نظری است که پذیرفتنی است. بر این پايه، مکه سرزمینی بوده در دو سوی خلیج پارس و هستهی مرکزیاش در جنوب بلوچستان در همان جایی بوده که بعدتر مکران نامیده شده است. کشورهای امروزینی که در این استانِ هخامنشی قرار داشتند عبارتند از: بحرین، قطر، امارات عربی متحده، عمان و استان بلوچستان و سند در پاکستان. این بدان معناست که برای مردم روزگار هخامنشیان خلیج پارس، به خاطر آن که مانند امروز مردمی با قومیت و تبار و فرهنگ همسان را در دو سوی خود جای میداده، دریایی در «درون» ایرانزمین تلقی میشده است.
بیستوسوم: هند. در تمام منابع بدان اشاره شده است. در پارسی باستان و اوستایی هیندو، و در ایلامی هیندوئیش ثبت شده است. ریشهاش بُنِ هند و اروپایی سیندْهو است که نهر و رود معنی میدهد و برای اشاره به رود سند مورد استفاده بوده است. خودِ این رود نامش را از این کلمه گرفته است. ساکنانش آریاییهایی بودند که از ابتدای هزارهی اول پ.م. به آنجا کوچیده و بر بومیانِ دراویدی غلبه کرده بودند. در وندیداد این سرزمین با نام هَپتَههیندو آمده که یعنی هفت رود و قاعدتاً به بخش شمالی استان هند یعنی پنجاب اشاره میکند.
نمایندهی هند در تختجمشید
مهمترین شهر این استان تاکسیلا بوده که تقريباً همان اسلامآباد امروزین است. این شهر میان سدههاي ششم و هفتم پ.م. تأسيس شده و اساطیر هندی بنیانگذار آن را پسر یا برادرِ راما، پهلوانی نامدار، میدانند. اسم این شهر در سانسکریت تَکشَهثریلَه (Takshaçila) است که میتواند به «شاهزادهی قبیلهي مار» ترجمه شود. آن را در زبان پالی تاکاسیلا مینامند و همین کلمه است که به یونانی (Ταξίλα) و رومی (Taxilla) نیز راه یافته است. بعدتر، چینیها نیز با این شهر آشنا شدند و آن را چوچاشیلو[23] نامیدند.
نمایندگان هند در تختجمشید
این سرزمین در دوران داریوش بزرگ به قلمرو هخامنشی افزوده شد. کهنترین آثار به دست آمده از آنجا، که به تپهی بَهیر تعلق دارد، تأثير فرهنگ ایرانی را نشان میدهد.[24] در سال 2002 م. آثاری از بناهای دوران هخامنشی با سبک پارسی در این شهر خاکبرداری شد، هر چند این آثار هنوز به نتیجهگیری تاریخی قطعیای منتهی نشدهاند.[25] کهنترین آثار به دست آمده از تپهی بهیر (فاز 4) نشان میدهد که سبک سکهزنی با روش میلهی خمیده در این قلمرو رواج داشته است[26] و این فنآوری در شاهنشاهی هخامنشی رایج بوده و از این منطقه به تاکسیلا وارد شده است.[27] بر مبنای همین شواهد میتوان نشان داد که شهرنشینی در تپهي بهیر در اواخر دوران هخامنشی شکوفا شده است.[28] کتیبههای ایلامی تختجمشيد سیاههای از افراد را به دست میدهند که به سرزمین هند، گنداره و رخج تعلق داشتند و برای انجام مأموریتهایی در آن حوالی سهمیهی خوراک دریافت میکردهاند.[29]
نمایندگان سکاهای هومخوار درتختجمشید
بیستوچهارم تا بیستوششم: سرزمین سکاها. این قلمرو در فهرستهای گوناگون با نوعی آشفتگی روبهروست و روشن است که دیدگاه ديوانسالاران پارسی هنگام سازمان دادنِ زیرواحدهای آن دستخوش تکامل و تغییر شده است. در کتیبهی بیستون و نبشتهی داریوش در تختجمشيد به سادگی با نام سکا بدان اشاره شده است. در نقشرستم این قلمرو به سه بخش تقسیم شده است: سکاهای هومخوار، سکاهای تیزخود (دارای کلاهخودِ نوکتیز)
و سکاهای آنسوی دریا، که قاعدتاً منظور دریای مازندران است چون در کتیبهی خشایارشا و اردشیر نخست در تختجمشيد هر سه عنوان یادشده وجود دارد، اما خشایارشا به جای سکاهای آنسوی دریا نوشته دههها و اينها قاعدتاً همان داههها هستند که بعد از هجوم مقدونیان از ساحل شمال شرقی دریای مازندران برخاستند و مهاجمان را بیرون کردند و دولت اشکانی را بنا نهادند. با وجود این، انگار نام سکاهای آنسوی دریا به تمام قبایل آریایی پراکنده در نواحی شمالی دریای مازندران و دریاچهی خوارزم اطلاق میشده و در برخی منابع دامنهی گسترش این جمعیت تا دریای سیاه کشیده میشده است.
نمایندگان سکاهای تیزخود در تختجمشید
از این تقسیمبندی در تواریخ هرودوت و وندیداد نشانی دیده نمیشود. سکاها اتحادیهی بزرگ و بسیار نیرومندی از قبیلههای آریایی بودند که گرداگرد مرزهای شرقی، شمالی و غربی دولت هخامنشی حضور داشتند و هر از چند گاهی به این قلمرو حمله میکردند. سکاهای هومخوار در شرق سیردریا و در ترکستان چین و مرز میان سغد و مغولستان میزیستند و نامشان را از مراسمی که برای خدای هوم برگزار میکردند گرفتهاند. سکاهای تیزخود در فاصلهی سیردریا و آمودریا و در شرق دریاچهی خوارزم ساکن بودند و ماساگتها یک شاخه از ایشان یا قبیلهای متحد با ایشان محسوب میشدند. سکاهای آنسوی دریا نیز در میان دریاچهی خوارزم و دریای مازندران میزیستند.
بیست و هفتم: اسکودرَه. نام این سرزمین برای نخستین بار در نبشتهی داریوش در نقشرستم آمده و بعد از آن در نبشتههای خشایارشا و اردشیر نخست در تختجمشيد تکرار شده است. این نام در تواریخ و وندیداد به عنوان نام استان وجود ندارد. اسکودرَه شکلی پارسیشده از نامی فریگی است که به سرزمینی در غرب دریای سیاه ارجاع میداده است. این همان سرزمینی است که بعدتر با نام تراکیه شهرت یافت. در نبشتهی سال 492 پ.م. به سه قوم در این سرزمین اشاره رفته است: خودِ اسکودره، که جدِ تراکیاییهای بعدی است، سکاهای آنسوی دریا که احتمالاً قبیلهي گِتای در تاریخهای بعدی است و یونانیها سپر بر سر، که قاعدتاً دنبالهی جمعیتهای اژهای در نواحی شمالیتر بالکان به شمار میروند. در تختجمشيد نمایندگان اسکودره دو زوبین، سپری گرد و کوچک و خنجری خمیده حمل میکنند و این همان است که بعدها به سلاح رسمی مردم تراکیه تبدیل میشود.
نمایندهی اسکودره در تختجمشید
بیستوهشتم: لیبی. نام لیبی ابتدا در نبشتهی داریوش در نقشرستم دیده میشود و در لوح خشایارشا و اردشیر نخست نیز نامش تکرار میشود. لیبی سرزمینی بیابانی در غرب مصر و ساحل مدیترانه بوده و امروز نیز کشوری با همان نام در این ناحیه قرار دارد. مردم این منطقه مهاجرانی قفقازی بودند که از سواحل شمالی مدیترانه به آنسو کوچیده و با بومیان نیل صحرایی درآمیخته بودند.
بیستونهم: کوش. این سرزمین در نبشتههای نقشرستم و لوح خشایارشا و اردشیر اول در تختجمشيد یاد شده است. هرودوت نام این سرزمین را به صورت اتیوپی ثبت کرده است. این سرزمین با کشور حبشهی امروزین منطبق است و مردمی سیاهپوست را در خود جای میداد که از دیرباز به شیوهی کشاورزانه زندگی میکردند. شهرهای مهم این قلمرو عبارت بودند از نپتا و مِروئه.
نام کوش به عنوان استانی مستقل در نیمهی دوم دوران زمامداري داریوش بر کتیبهها پدیدار میشود، اما منابع یونانی نشان میدهد که فتح این سرزمین در دوران کمبوجیه صورت پذیرفته است. برخی از نویسندگان معاصر در مورد درجهی نفوذ ایران در سودان و اتیوپی شک کرده و حتا آن را انکار کردهاند. با وجود این، شواهد موجود در این مورد جایی برای تردید باقی نمیگذارد. گذشته از یونانیانی که به فرستاده شدنِ خراج از اتیوپی و سودان تأكيد دارند، نقشِ مردم سیاهپوست کوش را در حال پیشکش کردن خراج در تختجمشيد میبینیم، گزارش داریوش[30] را از این که مردم کوش برای کاخ آپادانا عاج فرستادند داريم، و گزارشهایی از خدمت کردن کمانداران کوشی در ارتش شاهنشاهی[31] در دست است. همچنين در گورهای هرمی شهر مروئه یک ساغر بلند (ریتون) کشف شده که در میان سالهاي 469 تا 450 پ.م. ساخته شده و در فاصلهی 350-369 پ.م. در هرمِ یادشده نهاده شده است. این ساغر توسط هنرمندی ایونی ساخته شده و صحنهی چیرگی یک پارسی سوارکار بر یک یونانی پیاده را بر رویش نقش زدهاند.[32] همچنين این گزارش را در دست داریم که وقتی اسکندر در سال 323 پ.م. به بابل بازمیگشت، نمایندگانی از اقوام تابع هخامنشیان در این شهر انتظارش را میکشیدند که کوشیها هم در میانشان بودهاند.[33]
نمایندهی کوش در تختجمشید
سیام: کاریا. نام این استان در سیاههی داریوش در نقشرستم و در فهرستهای خشایارشا و اردشیر در تختجمشيد آمده است. هرودوت آن را بخشی از استان ایونیه دانسته است و معمولاً در کتابهای تاریخ امروزینِ اروپایی از وی پیروی کردهاند. اما با توجه به این که برای یک قرن نام آن در فهرستهای هخامنشی آمده و سه شاهنشاه بدان اشاره کردهاند، باید روایت ایرانی را معتبرتر دانست. کاریه در جنوب غربی آناتولی قرار داشته و مردمش ترکیبی بودهاند از کاریاییهای احتمالاً قفقازی در جنوب و شرق، و آریاییهای یونانیزبانِ دُری و ایونی در غرب و شمال. شهرهای مهم آن عبارت بودند از دیدوما، ایاسوس، کاریاندا، خرونسوس و هالیکارناسوس. گاهی میلتوس را هم در این قلمرو در نظر گرفتهاند.
نمایندهی کاریه در تختجمشید
به این ترتیب، در نزدیک به دو و نیم قرنی که دولت جهانی هخامنشی دوام آورد، گسترهی جغرافیایی آن به سی واحد سیاسی و استان مشخص تقسیم میشد. گوشزد کردن این نکته در مورد استانهای هخامنشی ضرورت دارد که نام و نشان و مرزبندیِ آنچه در زمان هخامنشیان تدوین شد و رسمیت یافت، تقريباً به شکلی دستنخورده تا به امروز ادامه یافته است و استخوانبندی تمام نقشههای جهان در قلمرو میانی را تا روزگار ما برمیسازد. بخش عمدهی واحدهای جغرافیایی و نامهای ابداعشده در دوران هخامنشیان، تا امروز اعتبار خود را حفظ کردهاند. از آن میان میتوان به عربستان، هند و یونان اشاره کرد. همچنين نامهای تثبیتشده در ديوانسالاري هخامنشی کاربرد و رواج خود را تا به امروز حفظ کردهاند. لیبی، مصر، هرات، سند و… نامهایی هستند که هنوز در زبانهاي مردمی که زمانی شهروندان دولت پارسی بودند، با همان دلالت دیرپا باقی مانده است. ديوانسالاران هخامنشی، در واقع، نخستین کسانی بودند که نقشهای فراگیر و عمومی از جهان را ترسیم کردند و با روشی مدیریتی و عملیاتی به این نقشه نگریستند. از این روست که قالب عمومی برداشت ایشان و نامهایی که برای مشخص ساختن واحدهای جغرافیایی به کار گرفتند، برای بیش از 25 قرن شالودهي تمام جغرافیاهای بعدی را برساخت.
8. این نکته نیز در مورد فهرست استانهای هخامنشی شایان توجه است که در اينجا ما با شكلی دقیق و غیراساطیری از سازماندهی مكان روبهرو هستیم. تنها نگریستن به شمار استانها در فهرستهای هخامنشی نشان میدهد كه در فهرستهای هخامنشی به جا مانده نام 23، 24، 25، 29، و 30 استان ثبت شده است. اگر از عدد سی بگذریم، هیچیك از اينها اعدادی مقدس، سرراست و یا دارای سابقهی اساطیری نیستند. به عبارت دیگر، ديوانسالاران هخامنشی سرزمينهاي قلمرو شاهنشاه را تنها بر اساس ملاحظات مدیریتی سازماندهی میكردند و مثلاً تلاش نمیكردند مثل هرودوت 21 یا 23 استان دوران داریوش را به 20 استان كه سرراستتر است تبدیل كنند؛ یا آن را به 28 استان، كه تركیبی از چهار هفته یا تعداد روزهای ماه قمری است، برسانند.
آخرین نکتهای که باید بدان اشاره کرد، به تفاوت جهتگیری دستگاه مختصات جغرافیایی در جهانِ هخامنشیان مربوط میشود. امروز، ما وقتی میخواهیم حد و مرز این دولت را ترسیم کنیم، به مصر و لیبی در غرب و سغد و شمال هند در شرق اشاره میکنیم و حدهای شمالی و جنوبی را برای تعیین قلمرو مورد نظرمان ضروری میدانیم. به عبارت دیگر، دستگاه مختصات جغرافیایی ما بر اساس محورهای شمال- جنوب و شرق- غرب سازمان یافته است که خود مشتقی از طول و عرض جغرافیایی استاندهاي است که به خصوص بر مبنای قطب شمال و جنوب سازمان یافته است. اما ديوانسالاران هخامنشی مکان را به این ترتیب درک نمیکردند. ایشان نیز به محورهایی برای ارزیابی درازا و پهنای قلمرو دولتشان قایل بودند، اما – شاید به دلیل ناشناخته بودنِ قطب شمال و جنوب – محورهای مورد نظر ایشان بر مبنای شهرهای مهم سازمان مییافت و بنابراین نسبت به محورهای امروزین چهل و پنج درجه انحراف داشت. این را از اشارهای در نبشتهاي در تختجمشيد میتوان دریافت: « داریوششاه گوید: این است کشوری که من دارم، از سکاهای آنسوی سغد، از آنجا تا کوش. از هند، از آنجا تا سارد»[34].
بنابراین داریوش هنگام تعیین مرزهای سرزمین خویش، به چهار نقطهی سغد، کوش (اتیوپی)، هند و سارد اشاره کرده که در محور شمال شرقی- جنوب غربی و شمال غربی- جنوب شرقی قرار دارند. این دو محور شاید از دید امروزین یک ربع دایره نسبت به محورهای مرسومِ ما منحرف بنماید، اما در آن روزگار که قطب شمال و جنوب شناخته نشده بود، جهتِ مکان به این ترتیب فهمیده میشد. به این ترتیب در ذهن ما امروز چنان است که گویی سرزمینی که در برابر سارد (واقع در مرز غربی) قرار دارد باید مثلاً بلخ یا سغد در مرز شرقی باشد. در حالی که، از دید ديوانسالاران هخامنشی، سرزمین مقابل این ناحیه هند بوده است. همین ترتیب در مورد سغد و کوش هم صادق است. مضمونی مشابه را در مهریشت هم میبینیم. در آنجا که بندی ناقص به دایرهی اقتدار مهر اشاره میکند و میگوید:
« آن که بازوان بسیار بلندش مهرفریب (پیمانشکن) را گرفتار میکند و برمیافکند، اگرچه … یا در خاور هندوستان یا در باختر… یا در دهانهی اَرَنگ (رود) یا در دل این سرزمین باشد»[35].
در اينجا، چنان که از بندهای پیشینِ مهریشت برمیآید، تنها سرزمينهاي آریایی یا ایرانزمین مورد نظر هستند و نه کل جهان، و میبینیم که برای اشاره به مرزهای آن از خاور هندوستان (شرق رود سند) و دهانهی رود ارنگ نام برده شده است. میتوان حدس زد که در بخشی از متن که افتادگی دارد به دو نقطهی دیگر نیز اشارهای وجود داشته، و ارجاع به دل ایرانشهر هم که صریح و روشن است. در مورد رود ارنگ این توضیح لازم است که در مورد جایگاهش فراوان بحث شده است. برخی آن را رودی اساطیری میدانند، اما در وندیداد هم به آن اشاره شده و آبرفتِ آن بخشی از سرزمین شانزدهم قید شده است که مردم بیسر در آن سکونت کردهاند. به احتمال زیاد، این رود در ابتدای کار در ایران شرقی قرار داشته و به سنتی محلی مربوط میشده، چون گرشاسپ در رامیشت در کرانهی آن وایو را میستاید. این نام، احتمالاً، به تدریج با جهانگیر شدن دیدگاه اوستایی تعمیم یافته و در زمان تدوین مهریشت به سرزمینهایی دوردستتر در ایران غربی ارجاع داده است.
دارمستتر هم این رود را با اروندرود یکی دانسته و گفته که منظور از سرزمین شانزدهم ميانرودان است.[36] بهار نیز این شرح را پذیرفته و نوشته که در عصر ساسانیان این سرزمین را همان بابل میدانستند. اگر ارنگ را با ميانرودان یکی بگیریم، باز میبینیم در برابر مرز خاوریِ هند، جایی باختری و نامعلوم قرار گرفته و در سر یکی دیگر از قطرهای این قلمرو نیز ميانرودان است. اگر حدس من درست باشد و این بند با همان چرخش 45 درجهای به مرزهای ایرانزمین اشاره کند، احتمالاً بندهای افتاده به دو نقطهی دیگر شبیه به خوارزم- سغد در برابر ميانرودان، و باخترِ قفقاز در برابر هند اشاره میکردهاند.
از همین اشارهها نکتهی مهم دیگری هم برمیآید و آن هم مرکزدار بودنِ جهان است. داریوش و ديگر شاهان هخامنشی وقتی به چهار نقطهی سارد، سغد، هند، و کوش اشاره میکنند، چهار گوشهی مربعی را در نظر دارد که سراسرِ جهان متمدن آن دوران را در بر میگرفته است. در زمان یادشده شهرهای نوبنیاد خارج از دایرهي قدرت پارسی، تنها، در اسپانیا، ایتالیا و شمال غربی آفریقا قرار داشتند. جعیتهای یکجانشین در تمام این نقاط تنها سابقهای چند قرنی داشتند و در قالب روستاها و شهرهای کوچکی سازمان مییافتند که از نظر پیچیدگی فرهنگی قابل مقایسه با سابقهی چندهزارهایِ بخشهای شرقی و دولت جهانی ایشان نبودند. به بیان دیگر، چهار گوشهی یادشده کلِ جهان متمدن و دولتمندِ دوران هخامنشی را در بر میگیرد.
در دوران هخامنشی، برای نخستین بار در تاریخ جهان، جغرافیا مرکزدار شد. یعنی یک دولت در میانهی زمین پدیدار شد و تمام قلمروهای همسایه را، که از نظر توسعهیافتگی سیاسی و فرهنگی عقبماندهتر بودند، به حاشیهای نامهم فرو کاست. به گمان من این شرایط سیاسی زمینهای بوده که تثبیت و فراگیر شدنِ اسطورهی اوستایی خونیرَث، آن سرزمین مستقر بر میانهی گیتی، را ممکن ساخته است. به این ترتیب، نه تنها گیتی مرکزی جغرافیایی به نام دولت هخامنشی دارد، که خودِ این قلمرو میانی و مرکزی نیز با گرانیگاهی آیینی شناخته میشود.
برای شناسایی این مرکزِ گیتی، کافی است به محلِ برخورد خطوطی بنگریم که دو قطر مربعِ مورد نظر داریوش را به هم وصل میکند. اگر از کوش به سغد و از هند به سارد خطی بکشیم، محل تقاطعشان تقريباً با محلِ تختجمشيد تلاقی خواهد کرد. اگر به تختجمشيد بنگریم، پیکرههایی نمادین از تمام مردمِ ساکن در قلمرو یادشده را در کنار هم خواهیم دید. به این ترتیب، جایگاه آیینی تختجمشيد نمایان میشود. این بنای شگفتانگیز بیتردید در اجرای مراسم و آیینها – به احتمال بسیار زیاد در هنگام نوروز و مهرگان – مورد استفاده واقع میشده است. اما جایگاهِ آن و رمزپردازیِ به کار گرفتهشده در آن، آشکار میسازد که پارسیان این منطقه را تنها معبد یا مکانی مقدس نمیدانستهاند که آن را، با دلایلی سیاسی و با پشتوانهای مدیریتی و جغرافیایی، مرکز جهان میدانستهاند. از این روست که تصویری از سراسرِ جهان هخامنشی در آن منعکس شده است.
9. نخستین فهرست سرزمينهاي تابع هخامنشیان که در بیستون وجود دارد، با سیاهههای بعدی تفاوتی مهم دارد. آن هم این که نام پارس در فهرستهای بعدی حذف شده است. نام پارس در كتیبهي بیستون به عنوان یكی از سرزمينها همتای ماد و مصر و سغد آمده، اما در كتیبههای دیگر به این شکل دیده نمیشود. تنها در یک کتیبهی کوچک مربوط به شوش (DSm) نام پارس با همین ترتیب در فهرست سرزمينهاي تابع آمده که، با توجه به بحثِ پیشاروی، تاریخ آن را باید نزدیک به زمان نوشته شدنِ نبشتهی بیستون قرار داد.[37]
پس از حدود بیست سال، هنگامی كه داریوش بار دیگر در تختجمشيد فهرست سرزمينهاي تابع خود را برمیشمرد، به نام پارس اشاره نكرد و در كتیبهي نقشرستم نیز از اشاره به این نام خودداری ورزید. بعد از او خشایارشا و اردشیر نیز نام پارس را به عنوان یكی از سرزمينهاي تابع هخامنشیان قید نكردند و همواره به كلمهي پارس به عنوان مفهومی استعلایی و در كنار مجموعهی سایر سرزمينها اشاره كردند. این بسیار غریب است، چون تمام این پادشاهان به خود با لقب پارسی اشاره میکنند و میدانیم که در آن دوران قبیلهای پارسی و پیش از آن سرزمینی به نام پارس وجود داشته است. در سراسر دوران پیشاهخامنشی این نخستین بار است که پادشاهی سیاههی سرزمينهاي زیر فرمانش را ارائه میکند و در آن از زادگاه خود، خاستگاه قدرتش و پایتخت اصلیاش نام نمیبرد. این غیابِ شگفتانگیز باید دلیلی داشته باشد.
این معما تا حدودی با وارسی بارِ معنایی کلمهی پارس گشوده میشود. گذشته از كتیبهی بیستون، كه تنها اشاره به سرزمین پارس را در بر دارد، در باقی كتیبههای هخامنشی همواره میبینیم كه فهرست سرزمينهاي تابع با جملهای آغاز میشود كه معمولاً چنین ترجمه شده است: گذشته از پارس یا علاوه بر پارس سرزمينهاي تابع من چنین هستند…
آنچه مترجمان به «علاوه بر» و «گذشته از» ترجمه کردهاند، در واقع، حرف اضافهی «هَدا» و «هَچا» است که به ترتیب «با» و «از» معنی میدهد و در زبان پارسی باستان برای برساختن حالت صرفی بایی و ازی کاربرد دارد.[38] یعنی اگر بخواهیم این عبارت را با دقت ترجمه کنیم، باید بنویسیم سرزمينهاي تابعِ من از پارس – یا با پارس – چنین هستند. تا مدتها فرض بر این بود که کاربرد این دو حرف چیرگی پارسیان بر سایر سرزمينها و نوعی واسطه بودن یا مرجع حقوقی و نظامی بودنِ پارس را نشان میدهد. اما بنونیست به درستی نشان داده که این پیشفرض نادرست است و در هر دو این حروف اضافه، آنچه مراد میشود، همراهی و معیت است.[39] بنابراین وقتی داریوش در نبشتهی تختجمشيد (DPe)، پیش از ذکر فهرست سرزمينهاي فرمانبر، عبارت «اَدَم اَدَرشی هَدا اَنا پارسا کارا تیا هَچامَه اَتَرسَه مَنا باجیم اَبَرَه» را میآورد احتمالاً به توصیف کلیت سرزمینهایی که فتح کرده و فرمانبرش هستند مشغول است. این عبارت را سعید عریان (به واسطهی ترجمهي انگلیسی کنت) به فارسی چنین ترجمه کرده است:[40] «[اینها هستند کشورهایی که] من علاوه بر مردم پارسی از آن خود کردم، که از من ترسیدند (و) به من باج دادند». در این ترجمه «هَدا» به صورت «علاوه بر» ترجمه شده و بنابراین طوری وانمود شده که گویی مردم پارس افرادی مجزا از اعضای این سرزمينها هستند و هراسیدن از شاه و باج دادن به او تنها به سرزمينهاي یادشده منحصر بوده است.
ترجمهی یادشده، چنان که کنت در یادداشت پای ترجمهاش عنوان کرده، گوشزد بنونیست را مورد توجه قرار داده و بنابراین فرض نکرده که منظور داریوش گشودن و ترساندن و باج گرفتن از سرزمينهاي تابع «به واسطه و از راهِ» مردم پارس بوده است. این در حالی است که درونمایهی آن تعبیر پیشین همچنان در این ترجمهی جدید جاری و ساری است. نکتهی کلیدی در فهم این عبارت، آن است که در آن به «پارسا کارا» اشاره شده، که مردان/ مردمان/ سپاهیانِ پارسی معنی میدهد. بنابراین اگر «هدا» را به «با» برگردانیم، به تعبیری روشن و شفاف میرسیم: داریوش در اينجا خود را با مردم پارس جمع بسته و از ایشان همچون توصیفی برای سراسر سرزمینهایی که به زودی فهرست میشوند استفاده میکند. به بیان دیگر، انگار نام پارسی اسمی جغرافیایی یا نامی خاص برای اشاره به قبیلهای ویژه نیست. بلکه نامی عام است که وضعیتی خاص و موقعیتی مشخص را در سراسر سرزمينهاي فهرستشده نشان میدهد. کلید اصلی فهم این عبارت، اشاره به کارا (سپاه/ مردمان) است، و تأكيد داریوش بر دو متغیرِ اصلی نشانگرِ رعایت داد و قانون؛ یعنی، حساب بردن از اقتدار شاه و پرداخت خراج.
داریوش در این متن چنین میگوید: اينها سرزمینهایی هستند که داد و قانون هخامنشی را با پرداخت خراج به من و حساب بردن از قانون من رعایت کردند. موضوع بر سر ترسیدن مردم از یک نفر یا پول دادن به او نیست چرا که، با توجه به سایر نبشتههای هخامنشیان، بعید است ایشان با این دستمایه خود را ستوده باشند. اشاره به خراج و ترس از اقتدار سیاسی، قاعدتاً، به تثبیت شالودهي نظم و قانون مورد نظر شاه دلالت میکند و این را میتوان با نگریستن به فعل آغازینِ جمله دریافت. عبارت با «اَدَم اَدَرشی» آغاز شده که به شکل بحثبرانگیزی «از آنِ خود کردم» ترجمه شده است. در حالی که فعلِ ادرشی از ریشهی دَر (dar) مشتق شده و «نگهداشتن، بنیان کردن، محکم ساختن» معنی میدهد. چنان که عبارت لاتین firmus (محکم کردن) و فعل لیتوانیایی daryti (ساختن) نیز از همین ریشه است و عنصر پایهی نامهاي پارسی بسیاری (از جمله داریوش، ویدَرنَه، اوپَهدَرمَه) از این بن گرفته شده است.[41] اگر با پشتوانهی سایر کتیبههای داریوش، این ارجاع داریوش به دو عنصر باج و ترس را در معنای تثبیت اقتدار سیاسی و جاری ساختن قانون و داد بگیریم، آنگاه «ادم ادرشی» چنین ترجمه میشود که «من نگه داشتم و پایدار ساختم».
داریوش در اينجا به فهرست سرزمینهایی که تابع قانون او شدهاند و به این ترتیب نظم در آنها تثبیت شده و توسط شاه نگه داشته شدهاند اشاره میکند. اینجاست که عبارتِ مردمان پارسی با حالت بایی وارد میشود. داریوش میگوید که این سرزمينها را – بر اساس دو نشانهي خراج و پروای از اقتدارش – نگه داشته و منظم کرده، و این کار را با مردمان پارسی انجام داده است. به روشنی آشکار است که مردمان پارسی در این عبارت به قلمرویی جغرافیایی یا مفهومی نژادی و قبیلهای اشاره نمیکنند، وگرنه وضعیت بایی در موردشان معنا نداشت. داریوش به همراهِ مردمان پارسی نظمِ مبتنی بر خراج و پروا را در سرزمينها مستقر کرده است. بنابراین «پارسا کارا» عبارتند از مردمانی که در این نگه داشتن و مستقر ساختنِ نظم با داریوش همراه بودهاند. از اينجا برمیآید که داریوش کلمهي پارسی را در اينجا به صورت نامی عام و فراگیر برای تمام کسانی که از مردمان/ سپاهیانِ وفادار به وی باشند به کار برده است و از آمیختن آن به دلالتی جغرافیایی یا نژادی، یعنی از آوردن این نام در میان فهرست سرزمينها، پرهیز کرده است.
به زودی شمار زیادی از شواهد را پیش خواهم کشید که نشان میدهد نه تنها داریوش از کلمهی پارسی مفهومی چنین عام را مراد میکرده، که شهروندان دولت هخامنشی نیز از این واژه تصویری چنین فراگیر، غیرجغرافیایی و فراقومی در ذهن داشتهاند. عام بودنِ مفهوم پارسی را با نگریستن به انتهای همین نبشته نیز به خوبی میتوان دریافت. داریوش، پس از آن که تعبیرهای یادشده را به کار میگیرد، درست بعد از فهرست نام سرزمينهاي فرمانبردار، مینویسد که: « اگر اینگونه میاندیشی که از دیگری نترسم، این مردم پارس را بپای. اگر مردم پارس پاییده شوند، از این پس شادی به وسیلهی اهورامزدا بر این خاندان فرو خواهید رسید»[42].
برخی از نویسندگان معاصر این عبارت را چنین فهم کردهاند که پایداری و اقتدار کل شاهنشاهی به اعضای قبیلهی پارس یا ساکنان سرزمین پارس وابسته است، و شاه باید به وضع اعضای این قبیله رسیدگی کند. کافی است به جمعیت قبیلهی پارس (در بیشترین حالت، 200 هزار تن) بنگریم و آن را با جمعیت ایرانزمین در آن روزگار (12 تا 15 میلیون نفر) و جمعیت کل شاهنشاهی (25 میلیون نفر) مقایسه کنیم تا دریابیم که این تفسیر تا چه حد نادرست و بیربط مینماید، آن هم در شرایطی که داریوش و جانشینانش به شکلی معنادار از آوردن نام پارسی در میان نام سایر سرزمينها خودداری کردهاند.
محتملترین تعبیری که از کاربرد کلمهي پارسی در اينجا میتوان دریافت، همان است که داریوش با آن کل شهروندان سرزمینهایی را در نظر دارد که چنین منظم فهرست شدهاند. این که نظم و امنیت در کل به پاسداشت و مهربانی به پارسیان وابسته است، و این که فرو رسیدنِ شادی از سوی اهورامزدا به این کار وابسته است، نشانگر آن است که در اينجا با مفهومی محدود و کوچک سر و کار نداریم. داریوش در این کتیبه، هم در ابتدا و هم در انتهای کار، بر عام بودن مفهوم پارسی تأكيد کرده و مفهومی عمومی از آن را به دست داده است. این مفهوم اما، مترادف با شهروند یا رعیتِ دولت هخامنشی نیست، بلکه شکلی خاص از شهروندی را در نظر دارد. گویا داریوش با اشارهي ابتدای نبشته و تصریحِ پایانیاش، مدلی از شهروند شایسته و عضوِ جامعهی وفادار به قانون و نظم هخامنشی را تصویر کرده و همان را با نام پارسی مشخص ساخته است.
تعبیری که از عبارت یادشده به دست دادم با مرور سایر کاربردهای کلمهی پارسی در متنهاي پارسی باستان تأييد میشود. تردیدی نیست که نام پارس – مانند ماد – در سدههاي هشتم و نهم پ.م. برچسبی بوده که اتحادیهای از قبایل آریایی را از بقیه متمایز میکرده است. از همین دوران نام پارسی در زبانهاي گوناگونِ جهان باستان ظاهر میشود. «پا- آر- سو» در اکدی، «پار- شیپ» در ایلامی، و پِرسِس () در یونانی[43] تقريباً همزمان با هم در اواخر قرن نهم پ.م. در منابع نوشتاری پدیدار میشوند و یک قرن بعد میبینیم که در اساطیر یونانی نیز پهلوانی به نام پرسئوس بر صحنه پدیدار میشود. تمام این ثبتها، تنها به نامی قومی و نژادی و گاه جغرافیایی دلالت میکنند و از مفهومی که در کتیبهي داریوش در تختجمشيد دیدیم، نشانی در آن دیده نمیشود.
کاربرد کلمهي پارسی در کتیبههای هخامنشی دو دورهی متمایز دارد. در کتیبهی بیستون، کلمهی پارس برای اشاره به سرزمین (معمولاً همراه با ماد) و یا به عنوان لقبی که هویت نژادی و قومی سرداران را نشان میدهد، به کار گرفته شده است. در ابتدای این کتیبه داریوش «شاه در پارس» دانسته شده (بندهای 3-1) و این نام به عنوان یکی از سرزمينهاي تابع وی قید شده است (بندهای 17-12). آشکار است که داریوش به پارس و ماد همچون قلب جغرافیایی قلمرو خود مینگریسته، چون بارها به «پارس و ماد و سرزمينهاي دیگر» اشاره کرده است (بندهای 50-43). با وجود این، در جریان شورشهای سال 522 پ.م، پارس کانون ناآرامی است و به داریوش وفادار نمیماند. گذشته از نام سرزمین، در این متن 17 بار از این کلمه به شکل مفرد مذکر فاعلی برای مشخص ساختنِ قومیت سرداران داریوش مانند ویندرفرنه (وندافر) و وئومیسَه (هومیترا) استفاده شده است.
در این مورد کاربرد کلمهي پارسی درست مانند ارمنی یا مادی یا ساگارتی است که در موارد دیگری به کار گرفته شده و به همین ترتیب، عضویت فردی در یک زمینهی قبیلهای را نشان میدهد. در پایان این نبشته، فهرست شش پهلوانی آمده که همراه با داریوش شورش کردند و بردیا / گوماتا را به قتل رساندند. ایشان نیز همگی با لقب پارسی مشخص شدهاند. اما گذشته از این کاربرد، اشارهای وجود ندارد که این کلمه در آن هنگام به عنوان برچسبی عمومی یا ستایششده برای افرادِ مهم به کار گرفته شده باشد.
داریوش وقتی در تختجمشيد نبشتههای خود را نگاشت و بار دیگر در آنها از کلمهی پارسی استفاده کرد، كاملاً از کاربرد قدیمی رایج در بیستون فاصله گرفت. از اينجا به بعد میبینیم که نام پارس در كتیبههای هخامنشی برای اشاره به كلّیت مردم ساكن در ایرانزمین یا اشاره به کل این سرزمین به كار گرفته میشود.
بنابراین میتوان حدس زد که داریوش در سالهاي آغازینِ دههی 510 پ.م. در استفاده از نام پارسی چرخشی زبانی را تجربه کرده و کاربرد نوین آن به عنوان نامی عام و فراقومی را ابداع کرده است. جالب است که از کمی پیشتر، داریوش از سرزمینی در میان شهربانیهای قلمرويش نام برده که به این ترتیب در منابع هخامنشی اولیه دیده نمیشود. در واقع، نویسندگان زیادی به غیاب نام ایلام به عنوان یک شهربانی (ساتراپی) مستقل در دوران کوروش و کمبوجیه اشاره کردهاند.[44] بعید نیست که غیاب این نام بدان دلیل باشد که قلمرو باستانی شوش و انشان، یعنی دولت باستانی ایلام، زیر فرمان کوروش با نام پارس بازسازی شده بود و این نام برای اشاره بدان به کار گرفته میشد. داریوش احتمالاً همان شاهی بوده که بار دیگر کاربرد نام ایلام را برای اشاره به این قلمرو باب کرده و به تدریج آن را جایگزین اسم پارس کرده است.
داریوش در نبشتهی Dpd، بعد از اشاره به اهورامزدا و این که آسمان و زمین و مردم و شادی را آفریده، میگوید که این سرزمین پارس که اهورامزدا به من ارزانی داشت، اسبان خوب و مردان خوب دارد.[45] کافی است این عبارت را با محتوای کتیبهی دیگر داریوش مقایسه کنیم تا دریابیم که مقصود امری محلی و موضعی نبوده و اشاره به پارس، به سراسر قلمرو هخامنشی اشاره دارد. داریوش در نبشتهي شوش (DSf) میگوید: «(اهورامزدا) این شهریاری را به من بخشید، که بزرگ، دارای اسبان خوب، و دارای مردان خوب است»[46]. همچنين در نقشرستم لقب پارسی را با افتخار برای خودش و پدرش به کار میگیرد، و برای آن که بر عام بودنش تأكيد کند، در همانجا با اشاره به اورنگ شاهنشاه میگوید که اقوام نگهدارنده نشانهی آن هستند که نیزهی مرد پارسی در دوردستها رزم آورده است.[47] در کتیبهی همین دیوارنگاره، که کنار نگهدارندگانِ اورنگ نوشته شده، نام تمامی سی قومیتِ برسازندهي هخامنشی یاد شده[48] و بنابراین تردیدی باقی نمیماند که «پارس» در نبشتههای دوران پختگی سلطنت داریوش به سراسر قلمرو هخامنشی اشاره میکند و نام «پارسی» لقبی برای تمام شهروندان برگزیده و وفادار این دولت جهانی است، مستقل از آن که به کدام قومیت یا سرزمین منسوب باشند.
در برخی از فهرستها، مانند كتیبهی خود داریوش در بیستون، میبینیم كه پس از نام برده شدن فهرست سرزمينهاي تابع، شاهنشاه هخامنشی میگوید این مردم پارس هستند و از جانشین خویش میخواهد كه تا مردم پارس را بپاید. در برخی از موارد نام پارس اصولاً در فهرست وجود ندارد و پس از آن كه فهرست یادشده ارائه میشود، شاهنشاه عبارتِ «خداوند مردم پارس را بپاید» یا «تو كه پس از من به قدرت میرسی، مردم پارس را بپای» را به كار میبرد. چنان كه به زودی بیشتر در این مورد بحث خواهم كرد، به گمان من این نشانگر آن است كه در دوران داریوش هخامنشی و در همان ابتدای دوران پادشاهی وی، مفهوم پارس از موقعیت یك نام قبیلهای و جایگاه سرزمینی خارج شد و همچون برچسبی برای مفهوم استعلایی و تا حدودی ایدئولوژیك به كار گرفته شد. نیولی در کتاب آرمان ایران تاکید کرده که نام ایران در عصر هخامنشی برای گسترهی سیاسی هخامنشیان کاربرد و رواجی نداشته است، و بر این مبنا وجود هویتی ملی متمایز و منظمِ ایرانی را در این دوران انکار کرده است. این در حالی است که با مرور عبارتهای یاد شده به روشنی معلوم میشود که شاهانشاهان خودانگارهی دقیق و روشنی از دولتِ جهانیِ هخامنشی در ذهن داشتهاند و برچسب مشخصی هم برایش به کار میگرفتهاند. ایشان در این دوران هنوز کشور خود را ایران نمینامیدند، بلکه آن را پارس میخواندند. نام ایران که از « سرزمینهای آریاییِ» اوستایی برگرفته شده و در ابتدا ماهیتی دینی داشته، بعدها و احتمالا در عصر اشکانی به این نام افزوده شده است.
در دوران داریوش واژهي پارس نه تنها به عنوان نام رسمی دولت هخامنشی تثبیت گشت، که به عنوان برچسبی برای انسان كامل و اَبَرانسان نیز به كار گرفته شد. به زودی به کاربردهای لقب پارسی در این معنا بیشتر خواهم پرداخت. فعلا توجه به این نکته اهمیت دارد که کاربرد واژهي پارسی به عنوان برچسبی عمومی در متنهاي متأخرتر، به معنایی از این واژه بر میگردد كه در فاصله سالهاي 520 تا 500 پیش از میلاد و با پشتیبانی داریوش هخامنشی ابداع شده و رواج یافته است.
- . Vogelsang, 1985: 55–99. ↑
- . Strabo, 11.10.1. ↑
- . Dexendrusi ↑
- . Pliny, 6.92. ↑
- . Ptolemy, 6.20.3. ↑
- . Schmitt, 1987: 246 -247. ↑
- . DB 3.54-76. ↑
- . Curtius Rufus 8.13.3 ↑
- . Arrian 3.28.1, 5.6.2; Curtius Rufus 7.3.5; Plutarch, Eumenes 19.3; Polyaenus 4.6.15; Diodorus 18.3.3; Orosius 3.23.1 3; Justin 13.4.22 ↑
- . Abbas, 2010. ↑
- . Budimir, 2010. ↑
- . هرودوت، کتاب سوم، بند 93. ↑
- . هرودوت، کتاب هفتم، بند 68. ↑
- . Potts, 1985: 81-95. ↑
- . Salles, 1989: 67-96. ↑
- . Strabo, XVI, 3, 3. ↑
- . Arrian, Anabasis, VII, 19, 5. ↑
- . هرودوت، کتاب هفتم، بند 80. ↑
- . هرودوت، کتاب سوم، 93. ↑
- . Eilers, 1983: 101-119. ↑
- . Potts, 1985: 81-95. ↑
- . Roaf, 1974: 73-160. ↑
- . Chu Ch’a-shi-lo ↑
- . Beveridge, 1908: 22-24. ↑
- . Bahadar Khan et al, 2002. ↑
- . Marshall, 1951: 103. ↑
- . MacDowall and Taddei, 1978: 203 ↑
- . Allchin, 1995: 131. ↑
- . Seibert, 2002: 22. ↑
- . DSf. ↑
- . هرودوت، کتاب هفتم، بند 69. ↑
- . Boardman, 1980: 165. ↑
- . Diodor, XVII, 113, 1-2; Arrian, VII, 15, 4-5. ↑
- . کنت، 1384: 448- DPh. ↑
- . مهریشت، کردهی 27، بند 104. ↑
- . دوستخواه، 1376، ج.2: 993. ↑
- . کنت، 1384: 471. ↑
- . کنت، 1384: 691 و 692. ↑
- . Benveniste, 1945: 51-53. ↑
- . کنت، 1384: 448. ↑
- . کنت، 1384: 612. ↑
- . کنت، 1384: 448. ↑
- . کنت، 1384: 637. ↑
- . پاتس، 1385: 487. ↑
- . کنت، 1384: 446. ↑
- . کنت، 1384: 466. ↑
- . کنت، 1384: 452. ↑
- . لوکوک، 1386: 270-269. ↑
ادامه مطلب: بخش سوم: عصر داریوش – گفتار نخست: فراز آمدن داریوش بزرگ (1)