بخش سوم: عصر داریوش
گفتار نخست: فراز آمدن داریوش بزرگ
1. در آن هنگام که کمبوجیه برای فتح مصر از صحرای سینا گذشت، در میان سرداران سپاهش مردی حضور داشت به نام «دارَیهوَهوش» (داریوش). این نام در ایلامی به صورت «دا- ری- یا- مَه- او- ایش» و در اکدی به شکل «دا- ری- یا- موش» ثبت شده است و یونانیان آن را به شکلِ () مینوشتند. این کلمه از دو جزءِ «دارَیت» (نگهدارنده، دارنده، بنیانگذارنده) و «وُهو» (بِهی، نیکی) تشکیل شده و «نگهدارندهی نیکی» معنی میدهد.[1]
داریوش، در آن هنگام، مردی بود حدود سی ساله که از تباری اشرافی برخاسته بود و با کمبوجیه خویشاوندی داشت. پدرش، ویشتاسپ، از یاران قدیمی کوروش بود و وقتی کار فتح ایرانزمین به سرانجام رسید، به عنوان شهربان پارت منصوب شد و در گرگان دستگاهی و درباری برای خود ترتیب داد. خاندان داریوش از رهبران قدیمی اتحادیهی قبیلههای پارسی بودند و چنین مینماید که دستکم از سه نسل پیش از او در بخشهای گوناگون ایران زمین در رأس حکومتهایی محلی قرار داشته باشند. در دو لوح زرین، که به یادبود پدران داریوش پدید آمده، میتوان تبار او را بازجست. یکی از آنها به آریارَمنَه پسر چیشپش پسر هخامنشی تعلق دارد.[2] دیگری، به نام اَرشام پسر همین آریارمنه نوشته شده است.[3] داریوش در بیستون خود را پسر ویشتاسپ، و نوهی ارشام هخامنشی مینامد. بنابراین میتوان تبار او را به این ترتیب بازسازی کرد: داریوش پسر ویشتاسپ، پسر ارشام، پسر آریارمنه، پسر چیشپش، پسر هخامنش. تبارنامهی کوروش نشان میدهد که خاندان او با این شاخهی خانوادگی موازی بودهاند. کوروش در نبشتهی حقوق بشر تبار خود را چنین ثبت کرده: کوروش پسر کمبوجیه، پسر کوروش، پسر تئیشپش (چیشپش)، پسر هخامنش. از این رو، ویشتاسپ و کوروش با هم نوه عمو بودند و پدر بزرگانشان برادر هم محسوب میشدند.
داریوش در بیستون تأكيد کرده که در خاندانش هشت تن پیش از او شاه بودند و او نهمین کس محسوب میشود. در این شمارش، قاعدتاً، به زمامدارانِ هر دو شاخهی دودمانی نظر دارد. هشت تنی که از این خاندان پیش از داریوش بر تخت نشستند عبارتند از: کوروش و کمبوجیه شاهان جهان، کوروش و کمبوجیه و چیشپش شاهان انشان، و ویشتاسپ و آریارمنه و ارشام که احتمالاً شاهان محلی پارت یا جایی در ایران شمالی بودهاند. هخامنش به احتمال زیاد رهبر قبیلهای است که کوچ شاخهای از پارسها را به درون ایرانزمین رهبری کرد، و او را نمیتوان شاه – یعنی فرمانروای قلمرويی یکجانشین – در نظر گرفت و داریوش نیز چنین نکرده است.
ویشتاسپ، که از یاران و بلندپایگانِ دربار کوروش بود، با زنی به نام رودوگونه (یعنی رُزگونه، دارای گونههایی همچون گل سرخ) ازدواج کرد و از این وصلت در حدود سال 550 پ.م. داریوش زاده شد. زمان تولد او با سالهاي نخستینِ خیزش کوروش برای فتح جهان مصادف بود، و زمانی که کوروش به بابل وارد شد و فتوحات خود را تکمیل کرد، داریوش نوجوانی یازده ساله بود.
داریوش، به زودی، به مردی دلیر و اثرگذار تبدیل شد. منابع یونانی در مورد زیبایی چهره و بدنش بسیار نوشتهاند و در نگارههای دوران خودش هم به صورت مردی با ظاهر گیرا و بدنِ متناسب و عضلانی بازنموده شده است. بر مبنای همین نگارهها و تندیسها معلوم شده که 173 سانتیمتر قد داشته است. تندیسی که در ابعاد طبیعی از او باقی مانده و مقایسهی ابعاد بدنش در برخی از کتیبهها، که واقعگرا هستند، به محاسبهي عدد یادشده انجامیده است. داریوش چنان که خود در نقشرستم خویشتن را توصیف کرده، مردی ورزشکار و جنگاوری توانمند بوده است. زمانی که دشمنان فرزندش در یونان دست به قلم بردند تا او را توصیف کنند تنها توانستند دربارهی نیکخویی و تدبیر و خردش بنویسند، و قاعدتاً از همان ابتدا مردی خوشخو و محبوب بوده است.
داریوش به سرعت سلسلهمراتب قدرت را در دربار کوروش و کمبوجیه طی کرد. حدس زده میشود که او ترکشبرِ کوروش بوده باشد، و هرودوت تصریح کرده که در زمان فتح مصر وظیفهي نیزهداری کمبوجیه بر عهدهي وی بوده است. لقبی که هرودوت در این مورد به کار گرفته (دوروفوروس) است که «برندهی نیزه» معنی میدهد. هرودوت به مفهوم این نقش تشریفاتی در دربار پارس پی نبرده و فکر کرده نیزهداری نوعی پاسبانی و نگهبانی بوده است و بنابراین موقعیتی فروپایه محسوب میشده است.[4] برای همین هم ناگزیر شده چگونگیِ برکشیده شدنش به مقام شاهنشاهی را به اموری خرافی و فراطبیعی منسوب کند. مثلاً گفته که کوروش خواب دیده بود که داریوش بال دارد و آنها را بر آسیا و اروپا گسترانده است.[5]
این کلمهی دوروفوروس همان «ارشتیبَرَه» در پارسی باستان است که در نبشتهی کوچک داریوش در نقشرستم (DNc) دیده میشود و به نیزهدارِ داریوش، گئوبرووه، منسوب شده است. این واژه از دو بخشِ اَرْشتی (نیزه) و بَرَه (بَر/ برنده) تشکیل شده است. با توجه به پایگاه بلند گئوبرووه روشن است که نیزهداری مقامی بلندپایه و ارجمند بوده است، چندان که گویا کمبوجیه خود پیش از به دست گرفتن حکومت، نیزهدار کوروش بوده است. بنابراین نیزهداری شاه مقامی نظامی مانند سپهبدی بوده و یکی از نخبهترینِ سرداران پارسی آن را بر عهده میگرفته است.
داریوش در زمان بر تخت نشستن کمبوجیه مردی جوان بود و بیست و اندی سال سن داشت. احتمالاً او در همین زمان با دختر شهربان بابل ازدواج کرد. همسرش «اَرتَهبامَه» (آرتابام)، دختر گوبارو (شکلِ بابلی همان گئوبرووه)، نام داشت که نامش به معنای «روشنایی پرهیزگاری» است و به خاطر وجود عنصرِ ارته (راستی، همتای اشه در اوستایی) در نامش طنینی زرتشتی دارد. ناگفته نماند که در آن هنگام شهربانی بابل یکی از مهمترین مقامهای شاهنشاهی محسوب میشد و گوبارو، پدرزن داریوش، در واقع به جایگاهی برکشیده شد که خودِ کمبوجیه پیش از تاجگذاری آن را اشغال کرده بود.
داریوش و آرتابام در زمان حکومت کمبوجیه بچهدار شدند و پسری را که چشم به جهان گشوده بود «اَرتَهبَرزَنَه» (آرتابرزن) نامیدند که باز نامی با مضمون زرتشتی است و «بلندای پرهیزگاری» یا «تناوری راستی» معنی میدهد. این پسر در نگارهای که به سال 428 پ.م. مربوط میشود، در پشت سر داریوش بازنموده شده است. در یکی از الواح تختجمشيد، که به سال 500 پ.م. مربوط میشود، اشاره شده که آرتابام، که در آن هنگام ملکه بود، از دربار برای خودش و خدمتکارانش سهیمهای مشتمل بر 2990 لیتر شراب دریافت میکرده است.
در زمان حکومت کمبوجیه داریوش نیز، مانند سایر سرداران بلندپایهی پارسی، یکی از همراهان و درباریان شاهنشاه بود و نشانی از سرکشی یا بلندپروازیهایش در تاریخها ثبت نشده است. این روند با بر تخت نشستنِ بردیا دستخوش دگرگونی شد.
3. داریوش از لحظهای وارد تاریخ شد که کمبوجیه درگذشت و بردیا به جای او بر تخت نشست. از این لحظه به بعد، او با دسیسهای درگیر شد که مقدر بود، در نهایت، شاهِ جوان را از میان بردارد و داریوش را جانشین وی سازد. در تواریخ هرودوت و روایت کتسیاس و تاريخنويسان بعدی داستان شکلگیری این توطئه به شکلی کمابیش همسان بازگو شده و با ارجاع به کتیبهی بیستون میتوانیم استخوانبندی موضوع و هویت مردانِ نقشآفرین در آن را به دقت مشخص کنیم.
نخستین کسی که فکرِ قیام بر ضد بردیا را عنوان کرد، مردی اشرافزاده بود که یونانیان نامش را به صورت اوتانِس ثبت کردهاند، و احتمالاً شکل پارسی باستان نامش «هوتَنَه» بوده و این همان نام امروزینِ هوتَن (به معنای دارندهی تن و بدنِ سالم و زیبا) است. داریوش نام او را به شکلِ هوتن پسرِ سوخرای پارسی ثبت کرده است.[6] سوخرا همان کلمهی سرخ امروزین در فارسی است و کمابیش همان سهراب است که امروز هم رواج دارد. این مرد، مانند ویشتاسپ، از دوران کوروش جایگاهی ارجمند و مهم داشت. هرودوت او را شریفترینِ تمام پارسها دانسته است و در جریان شورای تعیین سلطنت بعد از بردیا، او را سخنگویی دانسته که هوادار دموکراسی است و به این ترتیب خواسته تا ارج و قدر دموکراسی را نشان دهد.
هوتن با شاهنشاهان پارسی رابطهای خویشاوندی داشت. خواهرش «کَساندانَه» زن کوروش بود و دخترش «فایدیمَه» با بردیا ازدواج کرد.[7] از این رو، او برادر زن کوروش بزرگ و پدرزنِ شاهی بود که تازه بر تخت نشسته بود. هرودوت گفته که او نخستین کسی بود که در هویت گوماتا شک کرد، و بعد از آن حرف از بریده بودنِ گوش بردیای دروغین به میان میآید و این که فایدیمه تنها با این نشانه توانست گوماتا را از بردیای راستین تشخیص دهد. خودِ همین داستان یکی از دلایلی است که راستین بودنِ بردیا را نشان میدهد. وگرنه مگر ممکن است بردیا کشته شود و نه هوتن و نه دخترش از مرگ داماد و شوهرشان خبردار نشوند و بعدتر که فردی دیگر به جای وی بر تخت نشست، تنها، از روی گوش بریدهاش جعلی بودنِ هویتش را دریابند؟ آن هم در شرایطی که هوتن نه تنها پدر زن، بلکه دایی بردیا هم بوده و قاعدتاً در میان کسانی بوده که از کودکی او را پرورده است. توضیحِ معقولتر آن است که بردیا بعد از تاجگذاری سیاست انقلابی خود را آغاز کرد و هوتن، که عضوی از طبقهی جنگاورانِ نخبهي پارسی بود، با مسیری که دامادش در پیش گرفته بود سر ناسازگاری داشت.
هوتن، وقتی تصمیم گرفت دامادش را از پای درآورد، کوشید تا چند تن دیگر از اشراف پارسی را با خود همدست کند. به این شکل بود که دو نفر دیگر به توطئه پیوستند. یکی از آنها گئوبرووه (گوبارو) پسر مردونیه از قبیلهی پَتیشووْریش[8] بود که بعدها نیزهدار داریوش شد و به نامش در نبشتهی کوچکِ شوش اشاره کردیم. چنان که گفتیم او هم سرداری بلندمرتبه بود و هم پدرزن داریوش محسوب میشد. دیگری اَردومَنیش پسر وَهَهاوکَه (اردومنش، یعنی دارای منش و اندیشهی شریف) نام داشت که احتمالاً همان است که هرودوت با اسمِ اسپتینِس از او یاد کرده است. هر کدام از این دو همدستِ تازه، یکی از دوستان خود را به جمع مخالفان معرفی کردند. گوبارو از مردی به نام بغهبوخشَه (بغبخش)[9] پسر دَتووَهیه دعوت کرد و اردومنیش از دوستش یاری خواست که ویدارنَه پسر بَگابیگنَه نامیده میشد. منابع یونانی نام این دو تن را به صورت مگابوسوس و هیدارنس ثبت کردهاند. خودِ هوتن هم در این موجِ دوم دعوت فعال بود و ویندَفَرنَه (وندافر، یعنی یابندهي فره) پسر وایسپارَه را به یاری خواند.[10]
تا اینجای کار توطئهگران شش تن بودند که عبارت بودند از: هوتن، گوبارو، اردومنیش، بغبخش، ویدارنه و وندافر. قاعدتاً تمام این اشخاص پهلوانانی نامدار و پرنفوذ بودند و همگی هم در جرگهي سرداران بزرگ پارسی موقعیتی شایسته داشتند. با وجود این، گروهشان برای کشتن بردیا و به خصوص تثبیت قدرت پس از مرگ وی اعتبار و کارآیی لازم را نداشت. از این رو به سراغ داریوش رفتند و او را نیز به همکاری دعوت کردند. از اينجا معلوم میشود که داریوش هم شخصیتی بانفوذ و مؤثر بوده و هم توطئهگران پیش از دعوت وی نیاز داشتهاند تا یارگیری کنند و به این ترتیب وی را در قالب گروهی منسجم به همکاری دعوت کنند. داریوش، با توجه به جایگاهش به عنوان ترکشبر کمبوجیه، در این لحظه یکی از سپهسالارانِ مهم دولت شاهنشاهی بوده و چه بسا که رهبری کل ارتش بر عهدهی او بوده باشد.
نقش مهمی که داریوش در فرو نشاندن شورشهای بعدی ایفا کرد، و حرفشنوی سرداران پارسی و مادی از او، نشانگرِ آن است که او در زمان بردیا نیز موقعیتی مهم را در اختیار داشته است. از این رو، معقول است بپذیریم که توطئهگران با پیشنهادِ تاجوتخت به سراغ داریوش رفتهاند و از همان ابتدا او را به عنوان جانشین بردیا برگزیده بودند. این با گزارش هرودوت در این مورد تعارض دارد. هرودوت میگوید که همهي هفت توطئهگر مدعی تاجوتخت بودند. در میان ایشان هوتن – که بسیار مورد احترام هرودوت است – از این دعوی چشم پوشید، بدان شرط که هر کس شاه شد او را از فرمانبری معاف بدارد. بقیه هم بین خود قرار گذاشتند با اسبانشان به نقطهای در جنگل بروند و در آن نقطه اسبِ هر کس که شیهه کشید، شاه شود.[11]
برداشت هرودوت که تمام این هفت تن را همتا فرض کرده و تنها هوتن را ممتازتر از بقیه دانسته، نیاز به نگاهی نقادانه دارد. نخست آن که جایگاه این هفت تن برابر نبوده است. هوتن در زمانِ یادشده پیرمردی بوده که سنی برابر با پدر داریوش داشته است. او آغازگر دسیسه و مغز متفکر جمع بوده، اما نشانی از این که بر ارتشیان نفوذی داشته باشد، در دست نیست. بقیهی نامها نیز، با وجود احترامی که در بیستون بذلشان شده، شخصیتهایی طراز اول محسوب نمیشدند و مثلاً هیچ کدامشان، جز هوتن و داریوش، از خویشاوندان خاندان کوروش نبودند.
در واقع، دلیلِ احترامی که هرودوت برای هوتن قایل است به اموری كاملاً بیربط باز میگردد. هوتن بعد از به بار نشستن قیام و تسلط داریوش بر امور، حکومت کاپادوکیه را برای فرزندانش خواست و گرفت و هرودوت که در هالیکارناسوس در همسایگی این منطقه زاده و پرورده شده بود، بخش مهمی از عمر خود را در جامعهای گذراند که به طور مستقیم زیر فرمان فرزندان هوتن بود. از این رو، ستایش وی از هوتن را باید به خاطرات دوران کودکی و زمینهی پرورده شدنِ وی مربوط دانست.
به همین ترتیب، داستانِ شیهه کشیدن اسب هم که هرودوت تنها راویاش است، كاملاً نامعقول و نامحتمل مینماید، هر چند در روزگار ما تاريخنويسان اروپایی ارج و اهمیت بسیاری برای آن قایل شدهاند. مثلاً ویدنگرن گفته که این ماجرا به فال زدن بر مبنای رفتار اسب[12] مربوط میشود که احتمالاً رسمی مهرپرستانه بوده است،[13] و داندامایف هم کمابیش همین را پذیرفته است،[14] و البته این دو به این نکته نپرداختهاند که چگونه داریوشی که آشکارا مزدیسن و زرتشتی است و احتمالاً به تازگی موفق به کشتن شاهی مهرپرست شده بود، با همفکران و همدستانش به این روش عجیب روی آوردهاند. از سویی ديگر، قدرت و اعتبار تمام مدعیان سلطنت باید به یک اندازه و كاملاً همسان باشد تا همگی زیرِ بارِ شرطی چنین تصادفی بروند. در مورد این جماعت میدانیم که چنین نبوده و داریوش آشکارا نفوذ و قدرتی بیش از بقیه داشته است. داستان شیهه کشیدن اسب هم شاید بازتاب و بازماندهی تحریفشدهای از داستانی قدیمی باشد که طبق آن پهلوانانی از روی شیهه کشیدن اسب چیزی را پیشگویی میکردهاند. روایت هرودوت البته از نظر تاریخ عصبشناسی اهمیت دارد. چون در تواریخ نوشته که مهتر داریوش – مردی به نام اویبارِس (هوبار) – وقتی بر ماجرای شرط شش تن آگاهی یافت، اسب داریوش را به نقطهی مورد نظر برد و چند بار مادیانی زیبا را در آنجا به او نشان داد، و اسب هم بنا بر طبیعت خود از سر شوق شیهه کشید. آنگاه در روز موعود وقتی اسبان به آن نقطه رسیدند، تنها اسب داریوش بود که زیر تأثير خاطرهی جفتش شیهه کشید و تاجوتخت را به سوارش اهدا کرد. به این ترتیب، با تکیه به تواریخ هرودوت باید هوبار پارسی را نخستین کاشف شرطی شدنِ ابزاری[15] دانست و او را پیشگامِ تحقیقات پاولوف دانست! این برداشت که نشان میدهد در ایران باستان حتا مهتران اسبها به اصول عصبروانشناسی جدید آگاهی داشته و مبدعان نظریههای رفتارگرایانه بودهاند، البته غرورآفرین است و به انگارهی خاص هرودوت از ایرانیان دلالت میکند، اما به لحاظ تاریخی درست نمینماید.
به هر رو، برداشت هرودوت از روابط قدرت در دربار پارس كاملاً نادرست است. توطئهگران قاعدتاً به دنبال نامزد مناسبی برای جانشینی بردیا میگشتهاند و داریوش را برای این منظور شایسته تشخیص دادهاند. از این روست که نخست در میان خود به توافق رسیدند و بعد داریوش را از موضوع آگاه کردند. لحن داریوش در مورد ایشان، وقتی در بیستون جانشینانش را به رعایت و احترام ایشان سفارش میکند، كاملاً خودمدارانه است: « اینها هستند مردانی که چون من گوماتای مغ را – که خود را بردیا میخواند – کشتم، آنجا بودند. در آن هنگام این مردان به عنوان پیروان با من همکاری کردند… داریوش شاه گوید: تو که از این پس شاه خواهی شد، دودمان این مردان را نیک نگهداری کن»[16].
با پیوستنِ داریوش به توطئهگران، شمار آنها به هفت تن رسید و تواناییشان برای از میان برداشتن بردیا و بازسازی نظامی شاهنشاهی تکمیل شد. شمار ایشان و موقعیت داریوش در میانشان شباهتی به نمادهای دین زرتشتی دارد. چرا که در اينجا با هفت پهلوان روبهرو هستیم که تقدس عدد هفت را باز مینمایند و داریوش در میان شش یاورش به اهورامزدا در میان شش امشاسپند شباهت دارد که برای نابودی دیو دروغ (اهریمن) پای به میدان مینهد. با توجه به این رمزنگاری عددی، و تصریح داریوش بر تقدس اهورامزدا، میتوان حدس زد که این هفت تن همگی زرتشتی بوده یا به ترتیبی نسبت به رمزگان زرتشتی دلبستگی داشتهاند. این چارچوب اعتقادی علت مخالفتشان با بردیای مهرپرست را نیز بهتر توجیه میکند. البته ناگفته نماند که تقدس عدد هفت در اصل و ریشهاش خاستگاهی مهرپرستانه داشت، اما در دوران داریوش بخش عمدهای از آیین رازآمیز مهر و آیین فلسفی زرتشتی در هم آمیخته بود و از اینروست که اشاره به این عدد را در اوستا نیز فراوان میبینیم.
به احتمال زیاد کل این رایزنیها و طرح نقشهها در شش ماه نخست سال 522 پ.م. به انجام رسید. با وجود این، بعید نیست که ناسازگاری میان این اشراف بلندپایه و بردیا ریشه در گذشتهای دورتر داشته باشد. داریوش میگوید که ادعای سلطنت بردیا و مخالفتش با سیاستهای کمبوجیه پیش از مرگ وی آغاز شده بود و حتا زمان کشته شدن بردیا را تا پیش از لشگركشي به مصر عقب میبرد. چنان که گفتیم، بسیار نامحتمل است که سخن داریوش در مورد دروغین بودنِ بردیا درست باشد. با وجود این، با اشارههای منفیای که به وی شده، میتوان مرزبندی و دوقطبیهای مورد توجه داریوش و همدستانش را بازسازی کرد.
هفت تنی که برای نابود کردن بردیا همقسم شده بودند، بردیا را به خاطر مغ بودنش، مادی بودنش و سیاستِ انقلابی مالیاش نکوهش میکردند و سابقهي این رفتار وی را به پیش از فتح مصر میرساندند. از دید ایشان، آن فرزندِ ارجمندی که باید از پشت کوروش به وجود میآمد، در سالهاي فتح مصر جای خود را به مغی با عقاید تند و متعصبانه داده بود، که با فرقهای از مردم ماد پیوند داشت و از ادارهي اقتصادی دولتی جهانی و برقراری نظم و عدالت در آن چیزی نمیدانست. تمام این عناصر تا حدودی درست است، با این تفاوت که این مردِ ناسازگار همان بردیای نیرومند بود که راهنمای وي برای اصلاح وضع اقتصادی جامعهي برخوردارِ پارسی و مادی، شوری دینی و میلی نه چندان سنجیده بود.
4. داریوش پس از کشتن بردیا با حمایت شش پهلوانِ همراهش به قدرت رسید و در سیزدهم مهر ماه تاجگذاری کرد. آنگاه به فاصلهي چند ماه، استانهای مرکز شاهنشاهی یکی پس از دیگری بر وی شوریدند و او ناگزیر شد یک سالِ پس از آن را به جنگ و سرکوب این شورشها بگذراند. ماجرای این جنگها و هویت شورشیان یکی از مهمترین رخدادهای تاریخی جهان باستان است که تا به امروز به شکلی بسنده مورد تحلیل و موشکافی قرار نگرفته است.
نخستین مسأله در مورد جنگهای سال 522 پ.م. آن است که این بزرگترين جنگ جهان باستان است. چنان که به زودی خواهیم دید، در سراسر جهان باستان نبردی را سراغ نداریم که از نظر شمار نفرات درگیر، تلفات، طولانی بودنِ زمان و گسترهی جغرافیایی به پای این جنگها برسد. نبردهای یادشده در کل تاریخ بشر تا آن لحظه بیسابقه بودند و بعدها هم تنها نبردهای بزرگ میان ایران و روم بود که حدود پنج قرن بعد به چنین دامنهای دست یافتند.
هستهی مرکزی سرزمينهاي شورشی و تقريباً تمام رهبران شورش به نواحی مرکزی ایرانشهر تعلق داشتند و این بسیار شگفتانگیز است. داریوش زمانی بر تخت نشست که دولت بزرگ و نیرومندی مانند مصر تازه سه سال پیش فتح شده بود، و در استانهایی مانند لودیه، که هر یک زمانی برای خود دولتهایی بزرگ بودند، ساکنانی میزیستند که هنوز دورانِ استقلال کشورشان را به یاد داشتند. با وجود این، هیچ یک از این استانها شورش نکردند و همگی به نظم پارسی وفادار باقی ماندند. این امر، بسیار شگفتانگیز است و دقيقاً واژگونهی الگویی است که انتظار داریم در یک دولتِ نوپای جهانی ببینیم.
استانهایی که در برابر داریوش شورش کردند، عبارت بودند از ماد، پارس، ایلام و بابل. دایرهی شورش ایشان به سرعت در سراسر شاهنشاهی منتشر شد، اما موجهای آن بر دولتهای جاافتادهی غربی مانند لودیه و مصر و فنیقیه تأثیری نداشت، بلکه به سمت شرق پیش رفت و مردم پارت و بلخ و ری را درگیر ساخت. به عبارت دیگر، شورشها، بر خلاف انتظار، جریانی استقلالطلبانه نبود که با هدفِ احیای دولتهای فتحشده آغاز شود. بلکه برعکس، هستهي مرکزی ایرانزمین – یعنی همان بخشهایی که در عصر کوروش و کمبوجیه دنیا را فتح کرده بودند – را در بر میگرفت.
هویت شورشیان هم جالب توجه است. بخش عمدهي ایشان به اتحادیهي مرکزی اقوام آریاییای که با کوروش متحد شده بودند تعلق داشتند و همگی پارسی، مادی، ایلامی، ارمنی یا بابلی بودند. نیرومندترین و مهمترینِ ایشان، کسانی بودند که خود را جانشین کوروش میدانستند و یا خویش را با بردیا برمیسنجیدند و خواستارِ جانشینی شاهنشاهِ کشتهشده بودند. به عبارت دیگر، شورشهای سال 522 پ.م. در سرزمينهاي مرکزی ایرانی توسط مردانی ایرانی انجام پذیرفت و هدفش برکنار کردن داریوش بود، نه از میان بردن نظمی که کوروش و کمبوجیه بنیان نهاده بودند. سرزمینهایی که مردمش در جریان فتح جهان نقشی ایفا نکرده بودند و نمیتوانستند خود را وارث کوروش قلمداد کنند، اصولاً در شورشها شرکت نکردند و سرسختانه به نظم پارسی وفادار باقی ماندند.
این بدان معناست که چارچوب سیاسی نوپا و شگفتانگیزی که در فاصلهي یک نسل پیش پدیدار شده بود، چندان کارآمد و موفق بود که همگان را به رعایت قوانین و عضویت در بافتِ هویتیاش وا داشته بود. مصریان، لودیاییان، فنیقیان، ایونیان، حبشیان، سکاها، هندیان و اعراب در جریان یک سالی که هنوز وضعیت تاجوتخت پارس معلوم نبود، نه شورشی کردند و نه مدعیای برای احیای یک سلطنت محلی از میانشان ظهور کرد. ایشان در این یک سالِ خونین آرام ماندند و از شهربانان پارسی پیروی کردند و وقتی داریوش شورشها را فرو نشاند، وی را به رسمیت شناختند. شورشیان اصلی کسانی بودند که میتوانستند مدعی حاکمیت بر سراسر شاهنشاهی شوند، و داریوش را سزاوار این جایگاه نمیدانستند.
در مورد دلیلِ این شورشهای پی در پی چند حدس میتوان زد. چنان که دیدیم، آشناترین و سرراستترین دلیل، که همانا استقلالطلبی سرزمينهاي تازه تسخیرشده باشد، در مورد بدنهی شورشها مصداق نداشت. دلیل اصلی احتمالاً ترکیبی از دو عامل بوده است. از یک سو، مردم سرزمينهاي گوناگون کوروش را به عنوان شاهِ مشترک خویش پذیرفته بودند و پسرانش کمبوجیه و بردیا را نیز پذیرفته بودند، که گمان میرفت همان سیاست و کردار را دنبال نمایند. چنان که دیدیم کمبوجیه این انتظار را برآورده کرد، اما بردیا با اصلاحات انقلابیاش از این مسیر خارج شد. بنابراین دلیل نخست آن بوده که داریوش، در واقع، از خاندان کوروش نبود و حقی بر تاجوتخت جهان نداشت. در ضمن، بر مبنای تأكيد داریوش و خشایارشا، میدانیم زمانی که داریوش بر تخت نشست پدر و پدربزرگش همچنان زنده بودند[17] و این در تاریخ سیاسی جهان باستان استثنایی غریب تلقی میشد و به جای نگرفتنِ وی در زنجیرهای مشروع از تاجداران دلالت میکرد.[18]
دلیل دوم، به بحران اقتصادی و اجتماعی پیشگفته مربوط میشود. بردیا برای حل مسألهای واقعی بود که اصلاحات خود را شروع کرد، و پل زدن بر شکاف طبقاتیِ دهان گشوده در دلِ جامعهي آریایی پیروزمند را هدف گرفته بود. راهبرد مورد نظر او با وجود خشونت و تندرویهایش، هوادارانِ خاص خود را پیدا کرده بود. از این رو، دومین دلیلی که باید شورشیان را به مخالفت با داریوش وا داشته باشد، موافقت ایشان با سیاستهای بردیا و پیرویشان از سیاست تندروانهي وی بوده است. به همین دلیل هم مهمترین و کامیابترین رهبر شورشی خود را بردیا میخواند و مدعی ادامه دادنِ راهِ وی بود.
شورشها، همچون امواجی پیاپی و بنیانبرافکن از آشوب، از پارس و ماد آغاز شد و بابل و پارت و بلخ و ارمنستان را در بر گرفت و برای دیرزمانی ادامه یافت. داریوش یکتنه به مقابله با شورشیان پرداخت و موفق شد در جریان زنجیرهای از نبردهای پیاپی، با شیوهای نبوغآمیز، بر تمام مخالفان چیره شود. در پایان این یک سال، تمام کسانی که در مورد شایستگی داریوش تردیدی در دل داشتند، آن را از خود زدودند. چرا که داریوش به راستی با نبوغی چشمگیر و سیاستی مدبرانه با شورشیان روبهرو شده بود، چنان که از جانشین راستینِ کوروش برمیآمد. البته کمی بعدتر، وقتی اقتدار وی تثبیت شد، طیفی چشمگیر از نوآوریها را در سیاست و فرهنگ از خود نشان داد که او را به عنوان کامیابترین دنبالهروی کوروش مشهور ساخت.
طی سال 522 و 521 پ.م. جنگ در دل ایرانشهر درگرفت و جمعیتی حدود یک میلیون نفر در آن درگیر شدند. این جنگها از نظر پیچیدگی، شمار سپاهیان درگیر و دامنهي تأثیرات، با هر آنچه پیش از آن رخ داده بود تفاوت داشت و بزرگترين جنگ جهان باستان محسوب میشد. داریوش در جریان این جنگها سپاهیانش را در فواصلی جابهجا کرد و راهبردهای جنگیای را طراحی و اجرا کرد که به معنای واقعی کلمه در سطحی جهانی اندیشیده و پیادهسازی شده بود. از این رو، ماجرای نبردهای این سال را باید با دقت و موشکافی بیشتری روایت کرد؛ شاید که درخشش آنچه داریوش کرد و پیچیدگی آنچه رخ داد به درستی نمایان شود.
طرح سنگنگارهی بیستون
- . کنت، 1384: 613. ↑
- . کنت، 1384: 391. ↑
- . کنت، 1384: 392. ↑
- . هرودوت، کتاب سوم، بند 139. ↑
- . هرودوت، کتاب نخست، بند 209. ↑
- . کنت، 1384: 436. ↑
- . هرودوت، کتاب سوم. ↑
- . تصویر این مرد را در نقشرستم پشت سر داریوش میبینیم. پتیشووریش که نام خاندان اوست یعنی «بسیار ارجمند» (لوکوک، 1386: 147). ↑
- . Benveniste, 1966: 108. ↑
- . هرودوت، کتاب سوم، بند 67. ↑
- . هرودوت، کتاب سوم، بند 85. ↑
- . Hippomancy ↑
- . Widengren, 1974: 85. ↑
- . Dandamaev, 1976: 166. ↑
- . Instrumental conditioning ↑
- . کنت، 1384: 436 و 437. ↑
- . کنت، 1384: 466 و 485. ↑
- . Boardman, 1988: 53. ↑
ادامه مطلب: بخش سوم: عصر داریوش – گفتار نخست: فراز آمدن داریوش بزرگ (2)