پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش پنجم: داریوش و معماری هویت ایرانی – گفتار سوم: نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پارسی و کمان پارتی (1)

بخش پنجم: داریوش و معماری هویت ایرانی

 گفتار سوم: نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پارسی و کمان پارتی

« آودا خشناساهی اَدَتَئی اَزدا بَواتیی پارسَهیه مَرتیهیه

دورَیی اَرشتیش پراگمَتا. اَدَتَیی اَزدا بَواتی پارسَه مَرتیه

دورَیپیی هَچَا: پارسا پرتَرَم پاتی یجَتا»

اگر می‌‌اندیشی که چند است شمار کشورهایی که داریوش‌‌‌‌‌‌‌‌شاه زیر فرمان دارد، پس نگاره‌‌ها را بنگر که اورنگ مرا بر دوش دارند. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه خواهی دانست که نیزه‌‌ی مرد پارسی بسی دورترجای رفته و بسی دورتر از پارس رزم جسته و نبرد آورده است.[1]

persian

کتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌ی آرامگاه داریوش بزرگ در نقش‌‌‌‌‌‌‌‌رستم

1. گویا داریوش نخستین کسی بود که از نیزه‌‌ی مرد پارسی سخن گفت و به این حقیقت اشاره کرد که جنگاوران پارسیِ نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌دار در سراسر جهان کهن به نیرومندی و قدرت شهره بوده‌‌اند. هم او در کتیبه‌‌ی نقش‌‌‌‌‌‌‌‌رستم، چنین متنی را بر گورنوشته‌‌‌‌‌‌‌‌ي خود حک کرده: «مردی هستم ورزیده، هم به دست و هم به پا. به هنگام سواری، سوارکاری خوبم. در تیرافکنی، تیراندازی چیره دستم، چه بر اسب باشم و چه پیاده. در نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌وری، نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌وری خوبم. خواه از روی اسب و خواه از روی خاک»[2]. دقيقاً همین عبارت، در کتیبه‌‌ی خشایارشا در تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشيد نیز دیده می‌‌شود.[3] این نکته که داریوش سربازان خویش را با نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌های‌‌‌‌‌‌‌‌شان شناخته و خویشتن را به خاطر هنرش در نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌بازی ستوده باشد، البته چندان هم دور از انتظار نیست، چرا که می‌‌‌‌‌‌‌‌دانیم داریوش خود برای دیرزمانی به عنوان نیزه‌‌دارِ کمبوجیه، فرزند کوروش، در نظام ارتشی هخامنشیان خدمت می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد،[4] و گویا خشایارشا نیز پیش از نیل به مقام شاهنشاهی چنین مقامی را در برابر داریوش داشته است. از این رو، چند نکته آشکار می‌‌شود. نخست آن که در ارتش هخامنشی، منصبی والا به نام نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌داری وجود داشته است که بالاترین درجه‌‌ی آن به نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌داری شاهنشاه مربوط می‌‌شده است و دارنده‌‌ی آن سپهبدی عالی‌‌‌‌‌‌‌‌رتبه محسوب می‌‌شده است، در حدی که ولیعهدِ نام‌‌‌‌‌‌‌‌داری مانند خشایارشا و سردار برجسته‌‌ای مانند داریوش زمانی دارنده‌‌ی آن بوده‌‌اند.

اگر بخواهیم به منابع غیرایرانی بنگریم، مضمونی مشابه را در آثار هرودوت می‌‌یابیم. هرودوت در بیشتر مواردی که به نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌داران اشاره می‌‌کند، ایرانیان را در نظر دارد و بارها به نگهبانان نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌دارِ شهربانان ایرانی و یا سپه‌‌‌‌‌‌‌‌داران پارسی که نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌دارانی را در نبردها رهبری می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده‌‌اند، اشاره می‌‌کند. اما برجسته و برگزیده بودنِ نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌داران پارسی را در تواریخ او، هنگامی می‌‌توان باز دید که از رژه‌‌ی ارتش ایران سخن می‌‌گوید.

رژه نمایش انضباط در نهادِ ارتش است. رژه رفتن از سویی تمرین هماهنگی و رفتار منسجم و در هم پیوسته میان اعضای یک گروه رزمی است و از سوی دیگر با بازنمودن این انضباط تأثیری روحیه‌‌‌‌‌‌‌‌دهنده و نمادین در چشم تماشاگران و ذهن خودِ سربازان دارد. تا جایی که از تاریخ‌‌‌‌‌‌‌‌ها برمی‌‌آید، نخستین سردارِ تاریخ که رژه رفتن را در ارتش‌‌ها ابداع کرد کوروش بزرگ هخامنشی بود. رژه‌‌ی بزرگ کوروش، که نخستین رژه در تاریخ جنگ جهان هم هست، به روایت هرودوت – که به خاطر اشتباه‌‌‌‌‌‌‌‌های عددی‌‌اش نام‌‌‌‌‌‌‌‌دار است – چهل هزار نفر را در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفته است، که تقريباً با قطعیت می‌‌توان آن را نادرست دانست. چرا که بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌ترين ارتش‌‌‌‌‌‌‌‌های آن دوران که در زمان جنگ بسیج می‌‌شدند، در حدود سی هزار تن جمعیت داشتند و بسیج چهل هزار تن برای نمایشی نظامی معقول نمی‌‌نماید. با وجود اين، نمایشی که کوروش ترتیب داد به قدری چشمگیر بوده که روایتش تا دوران هرودوت باقی مانده و اعدادی از این دست را در اذهان حک کرده است. بر اساس این گزارش، کوروش در هنگام رژه در مرکز سپاه حرکت می‌‌کرد و پیشاپیش وی چهار هزار نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌دار پارسی حرکت می‌‌کردند. پس از ایشان، دو هزار نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌دار در هر طرفش راه می‌‌سپردند و پشت سرش هم دو هزار سوارکار پیش می‌‌رفتند.

هرودوت در بند دیگری از تواریخ رژه‌‌ی سپاه خشایارشا هنگام خروج از سارد را توصیف می‌‌کند.[5] در این گزارش، جبهه‌‌ی پیشین ارتش از هزار سواره تشکیل می‌‌شده که با هزار پیاده‌‌‌‌‌‌‌‌ی نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌دار پارسی دنبال می‌‌شده‌‌اند. بعد خشایارشا که بر ارابه‌‌ای سوار بوده پیش می‌‌آمده، و بعد از او هزار نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌دار پارسی دیگر حرکت می‌‌کرده‌‌اند. پس از آنها هزار سواره، و بعد ده‌‌‌‌‌‌‌‌هزار نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌دار دیگر قرار داشتند و بعد از آنها ده هزار سواره‌‌ی دیگر حرکت می‌‌کرده‌‌اند که در هر طرف‌‌‌‌‌‌‌‌شان ده هزار سواره‌‌ی دیگر قرار داشتند. اعداد در اين‌‌‌‌‌‌‌‌جا هم معقول نیست و نامحتمل است خشایارشا در شرایط صلح 34 هزار سپاهی پارسی را برای نمایش قدرت در سارد به رژه وا دارد. بر این نکته باید تأكيد کنم که این رژه، چنان که در جایی دیگر نشان داده‌‌ام،[6] در شرایطی جنگی رخ نداده است بلکه به زمانی مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌شود که درگیری‌‌های محلی میان دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهایی یاغی مانند آتن و دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای همسایه‌‌اش – که هوادار ایران بودند – در دید تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويس دولتی آتن به صورت نبردی تمام‌‌‌‌‌‌‌‌عیار بین شاهنشاهی پارس و یونانیان بازنموده شده است.

شاید بهترین برگه برای فهم جایگاه نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌داران در سلسله‌‌‌‌‌‌‌‌مراتب ارتش هخامنشی، نگریستن به موقعیت ایشان در رژه‌‌ها باشد. چنان که از دو شاهد بالا برآمد، شاهنشاه هنگام رژه در میان چند هزار پیاده‌‌ی نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌دار پارسی حرکت می‌‌کرده است و این الگویی است که در زمان نبرد داریوش سوم و اسکندر بار دیگر به آن برمی‌‌خوریم. این سربازان پارسی نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌دار، که همواره در زمان رژه یا جنگ در اطراف شاه بوده‌‌اند، همان کسانی هستند که هرودوت با بد فهمیدن یک واژه‌‌ی پارسی ایشان را جاویدان می‌‌نامد.

آنچه هرودوت با دانش نیم‌‌‌‌‌‌‌‌بند خود از زبان پارسی باستان با عنوان جاویدان نامیده، در اصلِ، پارسی‌‌اش «اَنوشیَه» بوده که نگهبان معنا می‌‌دهد. اما به سادگی می‌‌توان آن را با «انوشَه» – یعنی جاویدان – اشتباه گرفت. به این ترتیب، کسانی که هرودوت با نام جاویدان‌‌ها می‌‌‌‌‌‌‌‌شناسدشان، در اصل نگهبانان پادشاه هخامنشی بوده‌‌اند و نام رسته‌‌شان هم نگهبان معنی می‌‌داده است. در هر حال، اگر بخواهیم این غلط مصطلح را حفظ کنیم، باید بگوییم که این جاویدان‌‌ها از ده هزار سرباز نخبه تشکیل می‌‌شده‌‌اند که چند ویژگی عمده داشته‌‌اند.

نخست این که نخبه‌‌ترین سربازان شاهنشاهی هخامنشی بوده‌‌اند و تک تک سربازان‌‌‌‌‌‌‌‌شان از نیرومندترین و نژاده‌‌ترین سربازان برگزیده می‌‌شده‌‌اند. هرودوت در چند جا به این نکته که همه‌‌ی این سربازان پارسی بوده‌‌اند اشاره می‌‌کند، اما شواهد بازمانده در تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشيد نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که ایلامی‌‌ها و ماد‌‌ها هم می‌‌توانسته‌‌اند عضو این رسته باشند. این سه قوم، همان مردمی بودند که در ابتدای کار و در زمان کوروش بزرگ با رهبری وی با هم متحد شدند و شاهنشاهی هخامنشی را بنا نهادند. به همین دلیل هم می‌‌بینیم که سوارکاران و سربازان مادی اولین گروهی هستند که در زمان کوروش از مزایا و افتخاراتی هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها برخوردار می‌‌‌‌‌‌‌‌شوند. ایلام نیز، چنان که شرحش را در کتابی دیگر داده‌‌ام،[7] هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان مرکز شاهنشاهی هخامنشی محسوب می‌‌شد. چون شوش یکی از پایتخت‌‌های ایران بود و زبان دیوانی هخامنشیان نیز تا زمان اردشیر ایلامی بود. به این ترتیب، عضویت در رسته‌‌ی انوشیه در واقع امتیازی بود که نصیب نخبه‌‌ترین سربازان و نگهبانان قلب شاهنشاهی – یعنی مردم ماد، پارس و ایلام – می‌‌شد.

soldat_perses

بنا به روایت هرودوت، در میان ده هزار تن، هزار تن که نخبه‌‌ترین سربازان کل ارتش ایران بودند، نیزه‌‌ای حمل می‌‌کردند که در انتهای خود به اناری زرین آراسته بود، و نه هزار تنِ دیگر که احتمالاً بر اساس الگویی ایلامی هر ده نفرشان زیر فرمان یکی از آن هزار تنِ نخبه قرار داشت، در انتهای نیزه‌‌ی خود نارنجی سیمین داشتند. به این ترتیب، نوعی رتبه‌‌بندی نمادین در میان ارتشیان ایرانی وجود داشته است که به ویژه با نیزه و با تزیینات متصل بر آن پیوند داشته است. این امر را حتا با کمی احتیاط می‌‌توان به عصای پادشاهی نیز بسط داد. عصایی که در تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشيد در دست داریوش دیده می‌‌شود، و از نظر شکل و اندازه می‌‌توان آن را به نیزه‌‌ای کوتاه مانند کرد.

tiles_iranian_soldiers

darius

گارد جاویدان یا رسته‌‌ی انوشیه را نیز کوروش تأسيس کرده بود. این گروه هسته‌‌ی مرکزی ارتش پارس را تشکیل می‌‌داد و چنان که از روایت‌‌‌‌‌‌‌‌های بازمانده از یونانیان برمی‌‌آید، دشمنان ایرانیان از ایشان بیش از همه هراس داشتند و حضور این گروه در جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌ها تقريباً به معنای پیروزی ارتش ایران بود. چنان که کسنوفانس نیز از حضور جاویدان‌‌ها در نبرد میان کوروش کوچک و اردشیر سخن می‌‌گوید و به ترس یونانیان از ایشان و شکست سنگینی که بر ارتش کوروش کوچک وارد آوردند، تأكيد می‌‌‌‌‌‌‌‌کند.[8]

2. با مرور این شواهد، چنین می‌‌نماید که نتیجه روشن باشد. در پارس، نیزه سلاح اصلی جنگاوران و جنگجویان بوده است. سربازان پارسی با نیزه‌‌های خود شناخته می‌‌شده‌‌اند و نمادهای نشانگر رتبه و جایگاه و مقام‌‌‌‌‌‌‌‌شان به نیزه‌‌های‌‌‌‌‌‌‌‌شان مربوط شده و بر آنها الصاق می‌‌شده است.

این البته، به خودی خود چندان مهم نمی‌‌نماید. بالاخره در هر تمدنی و جامعه‌‌ای، و در هر مقطعی از تاریخ، ابزاری و وسیله‌‌ای را می‌‌بینیم که رواجی بیشتر دارد یا عنصری را در میان وسایل نظامی می‌‌بینیم که کاربردی بیش از بقیه یافته است. از این رو، شاید تأكيد کردن بر رابطه‌‌ی نیزه با داریوش و خشایارشا و گارد جاویدان، چیزی بیش از یک مدِ زودگذر نبوده باشد. چیزی شبیه به رواج تصادفی نوع خاصی از لباس یا رنگ خاصی از کفش در جامعه‌‌ای.

با وجود اين، به گمان من نیزه‌‌ی پارسی، با کفشِ یک تهرانی امروزی یا کلاه دهقانان آلمانی در قرون وسطا، که بی‌‌تردید آن هم دارای هنجار، رمزگان، و خاستگاه‌‌های ویژه‌‌ی خود است، تفاوتی کلیدی دارد. نیزه‌‌ی پارسی در دو رده از متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي ایرانی و غیرایرانی، با تأكيد و با بسامدی بالا مورد اشاره واقع شده است. هم داریوش و هم خشایارشا بر اهمیت نیزه و جایگاه مرکزی نیزه در نظام ارتش ایرانی تأكيد کرده‌‌اند و ارتباط خود را با آن پر رنگ کرده‌‌اند.

از سوی دیگر، تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان یونانی که گاه به دلایل سیاسی موضع دشمن پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها را به خود می‌‌گرفتند نیز با توازی شگفت‌‌انگیزی دقيقاً همین مرکزیت را مورد اشاره قرار داده‌‌اند و بر اهمیت نیزه در نظام ارتش هخامنشی تأكيد کرده‌‌اند. از این رو، چنین می‌‌نماید که نیزه در عصر هخامنشی مهم بوده باشد. نیزه نیز مانند بسیاری چیزهای دیگر، پدیداری است از رده‌‌ی «چیز»ها. یعنی عنصری پدیدارشناختی است که از تداوم و استواری و انسجامی زیاد برخوردار است، در حدی که آن را تا پایه‌‌ی یک چیزِ بیرونی برمی‌‌کشد و جایگاهش را در مرتبه‌‌ی یک عنصرِ مستقل و واقعی از جهانی بیرونی و عینی تثبیت می‌‌نماید. با این تعبیر، نیزه نوعی چیز است و در مقابل رده‌‌ای دیگر از پدیدارها، یعنی رخدادها، قرار می‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد که در مقابل، پدیدارهایی زودگذر، موقت، پراکنده، و به همین دلیل تا حدودی تفسیرپذیر و نسبی و ذهنی، پنداشته می‌‌شوند.

نیزه اما، مانند تمام چیزهای دیگر، این قابلیت را دارد که هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون نوعی رمز و نماد در نظامی نشانگانی عمل کند و چنین نیز می‌‌کند. یعنی نیزه در نظام هستی‌‌‌‌‌‌‌‌شناختی مردمان عصر هخامنشی، چیزی بوده که در پیوند با چیزها و رخدادهای دیگر مفهوم می‌‌یافته است. نیزه، مانند هر چیز یا رخداد دیگر، عنصری نمادین است که بخشی از رمزگان زیست‌‌‌‌‌‌‌‌جهان ایرانیانِ عصر هخامنشی را تشکیل می‌‌داده و گوشه‌‌ای از این افقِ معنایی را برای ایشان صورت‌‌‌‌‌‌‌‌بندي و تدقیق می‌‌نموده است.

در نگاه نخست، چنین می‌‌نماید که نیزه عنصری دون‌‌‌‌‌‌‌‌پایه و فرعی از زیست‌‌‌‌‌‌‌‌جهان ایرانیان باستان بوده باشد. عنصری که با چیزهایی مانند نماد فروهر، تاج یا اورنگ شاهی قابل مقایسه نیست. به همین ترتیب، انتظار داریم که از رخدادهایی مانند نوروز، یا مراسم رژه، یا جنگ‌‌های بزرگ اهمیت کمتری داشته باشد. اما حدس من آن است که، بر خلاف آنچه در نگاه نخست به چشم می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد، نیزه عنصری مهم از نظام معنایی و رمزگان عصر هخامنشی بوده است و به ویژه با مفاهیمی مانند جنگ، قدرت، بدنِ نیرومند و ارزش‌‌‌‌‌‌‌‌های اخلاقیِ پارسی پیوند می‌‌خورده است. گذشته از این، گمان می‌‌کنم تبارشناسی برخی از عناصر امروزینِ رایج بر فن‌‌آوری بدن و قواعد حاکم بر انضباط تن‌‌ها نیز در نهایت ما را به خاستگاهی می‌‌رساند که با نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پارسی پیوند دارد.

اگر با این دید رمزشناسانه به نیزه بنگریم و با چنین تحلیلی به جایگاه و موقعیت نیزه در نهادِ ارتش و در نظام اجتماعی هخامنشیان بنگریم، امکانِ طرح پرسش‌‌‌‌‌‌‌‌هایی بسیار را به دست خواهیم آورد: نیزه به راستی برای پارسیان باستان چه معنایی داشته است؟ چرا نیزه به عنوان اسلحه‌‌ی سازمانی هخامنشیان برگزیده شده است؟ نیزه برای یک نیزه‌‌دار پارسی چه مفاهیمی را تداعی می‌‌کرده است؟ نیزه با این موقعیت و جایگاه و معنا، در چه زمینه‌‌ی فرهنگی و چه بافتی از باورها بالیده و رشد کرده است، و در نهایت این پرسش مهم که تاریخ تحول مفهوم نیزه در زمینه‌‌ی فرهنگ ایرانی چه بوده است؟

3. برای پاسخ‌‌‌‌‌‌‌‌گویی به این پرسش‌‌‌‌‌‌‌‌ها، نخست باید بر پرسشی مقدماتی‌‌تر متمرکز شد: نیزه پیش از هخامنشیان از چه جایگاه و کاربردی برخوردار بوده و برای مردمی که در جهانی پیشاهخامنشی می‌‌زیستند، چه موقعیت و معنایی داشته است؟

بر مبنای اسناد یونانی چنین می‌‌نماید که نیزه پیش از ظهور قدرت هخامنشیان هم در میان قبایل ایرانی رواجی بسیار داشته است و به نوعی سلاح محبوب اقوام ایرانی محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شده است. هرودوت، هنگامی که درباره‌‌ی انقراض دولت لودیه سخن می‌‌گوید، از رویایی می‌‌‌‌‌‌‌‌نویسد که کرسوس در آن دید پسرش با نیزه‌‌ای آهنین از پای درمی‌‌آید، و با وجود آن که دستور داد تا همه‌‌ی نیزه‌‌ها را از اطراف پسرش دور کنند، در نهایت، در جریان حادثه‌‌ای پسرش با نیزه‌‌ای آهنین کشته شد. این در حالی است که تعبیر شدن خواب کرزوس را می‌‌توان به ظهور کوروش پارسی و انقراض دولت لودیه هم مربوط دانست، چرا که از سویی کوروش با پارسیانِ نیزه‌‌دارش به جنگ لودیه رفت و از سوی دیگر می‌‌دانیم که یکی از دلایل برتری ارتش پارس بر سپاهیان محلی و قومی، این بود که هخامنشیان به فن‌‌آوری آهن و تولید زره و شمشیر و نیزه‌‌ی آهنین احاطه داشتند. البته به روایت هرودوت، در میان خودِ لودیاییان هم نیزه امری ناشناخته نبود. لودیه سواره‌‌نظامی نیرومند داشت که بسیار قوی بود، چون در فن جنگیدن با نیزه از فراز اسب مهارت داشت.[9] این سواره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نظام، قاعدتاً همان سواره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نظام نیزه‌‌دار لودیایی است که از منابعی دیگر، می‌‌دانیم که به قبیله‌‌ی ایرانی‌‌‌‌‌‌‌‌زبانِ اسپرده تعلق داشت و سه قرن قبل از آن، به خاطر دفع کردن تهاجم کیمری‌‌‌‌‌‌‌‌های غارتگر از مرزهای لودیه، مورد استقبال مردم این سرزمین قرار گرفت و طبقه‌‌ای جنگاور و اشرافی را در این کشور تشکیل داد.[10] اهمیت این طبقه‌‌ی جنگاور ایرانی‌‌‌‌‌‌‌‌تبار در سرزمین لودیه، شاید یکی از دلایلی بوده باشد که مردم این سرزمین پس از جنگ کوتاهی که با کوروش کردند به شهروندانی آرام و هوادار دولت هخامنشی تبدیل شدند. هر چند در متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان امروز اروپایی که گویا به بندی کوتاه از تواریخ هرودوت علاقه‌‌ی بسیار دارند، تصویری متفاوت با این ترسیم شده است.

هرودوت در جایی دیگر از تواریخ می‌‌گوید که دیااوکو، در آن هنگام که رهبری قبایل ماد را بر عهده گرفت و شهر هگمتانه را ساخت، نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌دارانی را از سراسر ماد برای نگهبانی آن برگزید.[11] هرودوت در جاهایی دیگر هم به این که نگهبانان خاص کوروش، ارشتیاک و هارپاگِ مادی نیزه‌‌دار بوده‌‌اند، اشاره‌‌هایی دارد. هرودوت هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين به این امر اشاره می‌‌کند که قبایل ایرانی ماساگت – که به روایتی کوروش در نبرد با آنها به قتل رسید – « از نظر لباس و تجهیزات با سکاها همانند بودند و نیزه و کمان و تبر داشتند»[12].

نام واپسین شاه ماد که در یونانی به شکل آستیاگ ثبت شده، بنا بر خوانش هرتسفلد در اصل «اَرش‌‌‌‌‌‌‌‌تیاگ» بوده است که «نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌انداز» معنا می‌‌دهد. به همین ترتیب، نام آرش، پهلوان اساطیری ایرانی که با پرتاب تیری در زمان منوچهر کیانی مرز ایران و توران را تعیین کرد، به معنای نیزه است و چه بسا که این اسطوره در ابتدا به نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌انداز – و نه کمانگیر – اشاره می‌‌کرده است. هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين در یشت‌‌‌‌‌‌‌‌ها، در آن هنگام که فهرستی از نام کَوی‌‌ها (شاهان کیانی) ارائه می‌‌‌‌‌‌‌‌شود، به نام کی‌‌‌‌‌‌‌‌اَرَش بر می‌‌خوریم که شکل قدیمی همان کیارش امروزی است. کی، که معنای شاه و سرور می‌‌دهد، لقب امیران ایران شرقی بوده است و ارش هم در زبان‌‌‌‌‌‌‌‌هاي ایرانی کهن نیزه معنا می‌‌دهد.

در مورد اهمیت نیزه در میان مادها و پارس‌‌‌‌‌‌‌‌های باستانی شواهد دیگری هم در دست است. به روایت هرودوت، مردمی که در شمال سرزمین تراکیه زندگی می‌‌کردند، قومی ارابه‌‌ران به نام سیگونای[13] بودند که گفته می‌‌شد از تبار مهاجران مادی هستند. ناگفته نماند که هرودوت گه‌‌‌‌‌‌‌‌گاه واژه‌‌‌‌‌‌‌‌ی مادی را برای اشاره به پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها نیز به کار می‌‌برد. این ایرانیان مهاجر لباس‌‌‌‌‌‌‌‌هایی شبیه ایرانیان می‌‌‌‌‌‌‌‌پوشیدند و اسب‌‌‌‌‌‌‌‌هایی کوچک را به ارابه‌‌های خود می‌‌بستند. هرودوت می‌‌گوید که مردم لیگوریا با الهام از نام ایشان بازرگانان را سیگونای می‌‌نامند و اهالی قبرس هم نام ایشان را به نیزه داده‌‌اند و نیزه را سیگونای می‌‌نامند. از اين‌‌‌‌‌‌‌‌جا بر می‌‌آید که شاخه‌‌ای از قبایل ایرانی به شمال تراکیه مهاجرت کرده و در آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا کنترل بازرگانی محلی را در دست داشته‌‌اند. ایشان هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين جنگاورانی داشته‌‌اند که در هنر نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌بازی نام‌‌‌‌‌‌‌‌دار بوده‌‌اند، در حدی که مردم قبرس نام ایشان را با نیزه مترادف شمرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند.[14]

با جمع بستن این شواهد، و مرور اسناد تاریخی‌‌ای که صفوف منظم نیزه‌‌داران سومری و مصری را باز می‌‌نمایند، آشکار می‌‌شود که نیزه در جهان پیش از ظهور کوروش، سلاحی رایج و مرسوم بوده است و با این همه در میان قبایل ایرانی از ارج و قربی بیشتر برخوردار بوده است. در حدی که ديوان‌‌‌‌‌‌‌‌سالاري رسمی حاکم بر اقوام ایرانی، نمادپردازی ارتش هخامنشی و تصویر ذهنی تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان غیرایرانی از ایرانیان، همگی، نیزه را در بطن فن جنگاوری ایرانیان قرار می‌‌‌‌‌‌‌‌داده‌‌اند.

4. اگر به منابع ایرانی بازگردیم، خواهیم دید که با وجود اهمیت نیزه در میان ارتشیان هخامنشی، در دوران‌‌‌‌‌‌‌‌های قدیمی‌‌تر چنین مرکزیتی برای نیزه وجود نداشته است. در کهن‌‌‌‌‌‌‌‌ترین متن حماسی فارسی، که یادگار زریران نام دارد، نیزه را در دست پهلوانی جادوگر می‌‌بینیم که دشمن ایرانیان است. یادگار زریران ماجرای نبردهای خیونان با ایرانیانِ تازه‌‌‌‌‌‌‌‌ زرتشتی‌‌‌‌‌‌‌‌شده است. خیونان، خود قبایل کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌گرد ایرانی‌‌ای بودند که به آیین باستانی آریاییان پایبند بودند و زرتشتی شدن پسرعموهای کشاورز خود را در فلات ایران خوش نداشتند. در این داستان، کی‌‌‌‌‌‌‌‌گشتاسپ پس از زرتشتی شدن با تمرّدِ ارجاسپ‌‌‌‌‌‌‌‌شاه روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو می‌‌‌‌‌‌‌‌شود که شاه خیونان است و گویا در ابتدای کار خراج‌‌‌‌‌‌‌‌گزار وی بوده است. ارجاسپ، به همراه سرداری به نام ویدرفش که سرداری جادوگر است، به ایران‌‌‌‌‌‌‌‌زمین می‌‌تازد و در پی آن نبردی در می‌‌گیرد که برادر گشتاسپ، زریر، در طی آن کشته می‌‌‌‌‌‌‌‌شود.

صحنه‌‌ی مرگ این نخستین شهید دین زرتشتی چنین تصویر شده که وقتی زریر شماری بسیار از خیونان را از پای درآورد، ویدرفش جادوگر برای نبرد با وی بر اسب نشست و نیزه‌‌ی خویش را، که «افسوده» (جادوشده) بود، بر دست گرفت. این نیزه در دوزخ به دست دیوان با خشم و زهر ساخته شده بود و با آب بزه پرداخته شده بود.[15] آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه وقتی این نیزه از دل زریر گذشت و او را از پای درآورد، ایرانیان از دور با دیدن این که کمانگیران ایرانی از تیر انداختن دست برداشتند، آگاه شدند که سپهبدشان از پای درآمده است.[16]

در همین متن، چند بند جلوتر از بستور، فرزند زریر، سخن می‌‌رود که هنگام کشته شدن پدر هنوز کودک بود و با وجود اين از عمویش گشتاسپ اجازه خواست تا به میدان رود و کین پدر را بستاند اما گشتاسپ که می‌‌ترسید در نبر با خیونان کشته شود، به او گفت که «تو نابرنایی و دفاع رزم‌‌‌‌‌‌‌‌ها ندانی و انگشتت بر تیر استوار نیست»[17]. با وجود اين، وقتی بستور به نیرنگ اسب و زرهی به دست می‌‌آورد و در نبرد دلاوری می‌‌کند، گشتاسپ به او اجازه‌‌ی نبرد می‌‌دهد و از ترکش خود تیری بیرون می‌‌آورد و به او می‌‌سپارد.[18] بار دیگر وقتی ویدرفش برای نبرد با او اسب می‌‌خواهد، همان نیزه را که درست به همان شکلِ پیشین توصیف شده بر دست می‌‌گیرد و به میدان می‌‌شتابد. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه ویدرفش نیزه را به سمت بستور پرتاب می‌‌کند، اما بستور انگار نیزه را در هوا می‌‌گیرد، اما آن را به سوی دشمن بازنمی‌‌افکند، چون روان زریر به او می‌‌‌‌‌‌‌‌گوید که نیزه را از دست بدارد و تیری از کمان برگیرد و به این ترتیب بستور با تیری که به قلب ویدرفش می‌‌زند، انتقام خون پدرش را می‌‌گیرد.[19]

در این روایت، اوج ماجرا، هنگامی است که بستورِ کودک انتقام خون پدر را از ویدرفش جادوگر می‌‌گیرد. این صحنه با چرخش مهمی در سلاح‌‌‌‌‌‌‌‌شناسی ایرانیان قدیم همراه است. نیزه، که در عصر هخامنشی سلاح اصلی و افتخارآفرین پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها بود، در این متن به صورت سلاح دشمنی جادوگر بازنموده شده است و هر بار هنگام اشاره به آن، با این عبارتِ طولانی توصیف می‌‌شود که: « فْرَش ای اَفسودَگ ای دیوان اندر دوشوخ پَد خِشم اود زَهر دیستَگ، پد آبی بَزَگ کَرد» (نیزه‌‌ی جادوشده‌‌ای که دیوان در دوزخ به خشم و زهر ساخته و به آب بزه آلوده بودند).

از سوی دیگر، سلاح محبوب بستور و ایرانیان گویی کمان است. چون گشتاسپ به بستور می‌‌گوید که هنوز جوان است و انگشتش بر تیر استوار نیست؛ هنگام تأييد توانایی جنگی وی تیری به او می‌‌بخشد؛ و در نهایت هم بستور با تیری ویدرفش را از پای درمی‌‌آورد. در ضمن این نکته را هم باید در نظر داشت که روان زریر – که مردی مقدس محسوب می‌‌شود – پسرش را راهنمایی می‌‌کند تا نیزه را از دست بدارد و تیر و کمان را به کار برد. به این ترتیب، در متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي کهن ایرانی گاه با رقابت دو سلاح روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو می‌‌شویم که یکی از آنها عبارت است از نیزه، و دیگری کمان.

متن یادگار زریران، با توجه به ساختار و عناصر زبان‌‌‌‌‌‌‌‌شناختی موجود در آن، احتمالاً در اواسط عصر اشکانیان در ایران شرقی نگاشته شده است. این بدان معناست که این متن، با وجود عناصر مفهومی زرتشتی آشکارش، محصول دورانی است که شاهانی روادار و گاه مهرپرست بر ایران حاکم بودند که تبارشان پارتی بود و چنان که خواهیم دید سلاح سازمانی‌‌‌‌‌‌‌‌شان کمان بود، و نه نیزه.

اشاره به کمان در یادگار زریران بدان معنا نیست که این سلاح در اعصار کهن‌‌‌‌‌‌‌‌تر بی‌‌اهمیت بوده است. نیزه و کمان به شکلی جالب توجه بر بقایای بازمانده از دوران هخامنشی هم دیده می‌‌شوند. در واقع، بر لوح‌‌‌‌‌‌‌‌ها، مهرها و کاشی‌‌‌‌‌‌‌‌کاری‌‌های گوناگونی که از دوران هخامنشیان باقی مانده است، یک زوج اسلحه وجود دارند که بسیار تکرار می‌‌شوند و عبارتند از نیزه و کمان. کسنوفانس در تربیت کوروش بر این نکته تأكيد می‌‌کند که پارسیان فرزندان‌‌‌‌‌‌‌‌شان را در فن سوارکاری، کمانگیری و نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌وری پرورش می‌‌دادند و اقتدار ایشان را نیز به همین سه عنصر مربوط می‌‌داند. هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين در کتیبه‌‌ی بیستون، داریوش در دستش کمانی را گرفته و دو نفری که پشت سرش ایستاده‌‌اند به ترتیب کمان و نیزه در دست دارند.

با وجود اين، در عصر هخامنشیان کمان و نیزه با وجود اهمیتی که در تمدن ایرانی داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند از موقعیتی هم‌‌‌‌‌‌‌‌پایه برخوردار نبوده‌‌اند. اگر از نقش‌‌‌‌‌‌‌‌مایه‌‌ی بیستون بگذریم، نقش کمان معمولاً بر آثار کوچک و تقريباً عامیانه دیده می‌‌شود. مهر مشهور داریوش که در آن شاه سوار بر گردونه‌‌ای در حال شکار شیر با تیر و کمان است، نمونه‌‌ای از این امر است. با وجود اين، منحصر بودن نقش کمان‌‌‌‌‌‌‌‌داران بر آثار کوچک نباید به اهمیت اندک‌‌‌‌‌‌‌‌شان تعبیر شود، چرا که داریوش بر سکه‌‌های زرین دریک نیز نقش کمانداری پارسی را حک کرده بود و این نقشی بود که تا دو و نیم قرن بعد هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان جایگاه خود را بر سکه‌‌ها‌‌ی هخامنشی حفظ کرد. با همین اشاره می‌‌توان سخن حاکمان دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای اسپارتی را بهتر دریافت که از این شکایت داشتند که شاهنشاه ایران با چند هزار کماندار پارسی – منظور سکه‌‌های طلای ایرانی است که به عنوان رشوه به سیاست‌‌‌‌‌‌‌‌مداران مخالف‌‌‌‌‌‌‌‌شان پرداخت می‌‌شد – یونان را تسخیر کرده‌‌اند. با وجود اين، اشاره‌‌ی یونانیان به کمان‌‌‌‌‌‌‌‌داران پارسی، تا حدودی گمراه کننده است، چرا که با یک نگاه دقیق به نقش دریک‌‌های هخامنشی، می‌‌توان دریافت که سربازان پارسی بر این سکه‌‌ها در یک دست کمان، و در دست دیگر نیزه گرفته‌‌اند. نیزه‌‌ی یادشده، گویا در یونان هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون تیری بسیار بزرگ تفسیر شده و از این رو کل تصویر به کمانگیران منسوب شده باشد. اما اگر نقش دریک را در کنار متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي پارسی باستان بگذاریم، به روشنی می‌‌بینیم که طراحان این ناب‌‌‌‌‌‌‌‌ترین سکه‌‌ی جهان باستان، به سادگی دو سلاح اصلی ارتش شاهنشاهی را در دست سربازان پارسی نقش کرده‌‌اند. حتا در دریک هم نیزه  بر کمان برتری دارد، چرا که این پارسیِ زرین نیزه را در دست راست و وضعیتی جنگی گرفته است، اما کمان را در دست چپ و به صورت نوعی سلاح یدکی نگاه داشته است.

Daric%20gold%20introduced%20by%20Darius%20Right%20-%20Darius%20ha

به همین ترتیب، کمان در دیوارنگاره‌‌ها و نقش‌‌‌‌‌‌‌‌برجسته‌‌های تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشيد هم باقی مانده است. سربازان نیزه‌‌داری که بر پلکان تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشيد صف بسته‌‌اند، گه‌‌‌‌‌‌‌‌گاه کمانی بر دوش دارند و بسیاری از آنها ترکشی را همراه خود حمل می‌‌کنند. آنان نیز نیزه را در وضعیتی جنگی – با سرنیزه‌‌ی به هوا افراشته – در دست گرفته‌‌اند و کمان را بر دوش انداخته‌‌اند. یعنی تقريباً همان وضعیتی را مجسم می‌‌کنند که بر دریک‌‌‌‌‌‌‌‌ها می‌‌بینیم. از نظر اسناد نوشتاری هم، نام کمان در متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي رسمی هخامنشی نیامده و گذشته از نقش‌‌‌‌‌‌‌‌رستم که در آن داریوش خودانگاره‌‌ی خود را با مهارتش در به کار گرفتن کمان و نیزه ترسیم می‌‌کند، معمولاً این نیزه است که در متن‌‌‌‌‌‌‌‌ها مورد اشاره واقع می‌‌شود. به این ترتیب، آشکار است که کمان، با وجود اهمیتی که در عصر هخامنشی داشته و رسمیتی که در ارتش داشته، در مرتبه‌‌ای فروپایه‌‌تر از نیزه قرار می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفته و از نمادپردازی‌‌های غنی آن بی‌‌‌‌‌‌‌‌بهره بوده است.

297

persian_rider

نقش مهری که چیرگی شهسوار پارسی نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌دار بر سربازی یونانی را نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد (پایین) و حکاکی سربازان پارسی بر صفحه‌‌‌‌‌‌‌‌ای سیمین (بالا)

در مقابل، نیزه، گذشته از آثار کوچکی مانند مهرها و لول‌‌ها، بر دیوارنگاره‌‌ها و آثار سترگ نیز نقش می‌‌شده است. چنان که خشایارشا و اردشیر در آن هنگام که تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشيد را می‌‌‌‌‌‌‌‌ساختند آن را با نگاره‌‌ی سربازانی آراستند که لباسی پارسی و مادی بر تن داشتند و با وجود آن که به سلاح‌‌‌‌‌‌‌‌هایی مانند شمشیر و کمان و دشنه مجهز بودند، اما این همه را بر لباس‌‌‌‌‌‌‌‌های خود می‌‌‌‌‌‌‌‌آویختند و تنها نیزه را با سربلندی بر دست می‌‌گرفتند. هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين در مهرها و نگاره‌‌های تبلیغاتی‌‌ای که چیرگی سربازان پارسی بر شورشیان را نشان می‌‌دهد، معمولاً این پارسی نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌دار است که دشمن را از پای درمی‌‌آورد. چنان که در مهر مشهوری که چیرگی پارسیان بر یونانیان را نشان می‌‌دهد، چنین چیزی را آشکارا می‌‌توان دید. نکته‌‌ی مهم آن که در این مهر سرباز یونانی نیز نیزه به دست دارد. اما به خاطر پیاده بودن و برهنه بودنِ آشکارش نسبت به سرباز زره‌‌‌‌‌‌‌‌پوش و نیزه‌‌دار پارسی از موقعیتی فرودست برخوردار است.

کمان، با وجود اهمیتی که در دوران هخامنشی داشت، پس از انقراض این دودمان و سر بر کشیدن اشکانیان جایگاهی برتر یافت. اشکانیان نیزه‌‌ی پارسی را از دست نهادند و شمشیری بلند و دو دم را جایگزین آن کردند. این همان شمشیری است که معمولاً در دست تندیس‌‌‌‌‌‌‌‌های اشکانی دیده می‌‌شود. شمشیر اشکانی شمشیری بسیار بلند و سنگین بوده که با دو دست به حرکت درمی‌‌آمده و حدود هزار سال بعد نسخه‌‌ای از آن در قرون وسطا به عنوان شمشیر شوالیه‌‌های اروپایی رسمیت یافت.

اشکانیان، با وجود اهمیتی که برای شمشیر بلند قایل بودند، سلاح سازمانی خود را کمان قرار دادند. سورن افسانه‌‌ای، در آن زمان که برای نبرد با کراسوس رویاروی لژیون‌‌های رومی قرار گرفت، سوارکارانی سبک‌‌‌‌‌‌‌‌اسلحه به همراه داشت که کمان‌‌‌‌‌‌‌‌گیرانی چیره‌‌‌‌‌‌‌‌دست بودند و با جنگ و گریز و حمله کردن و ترکیب هجوم و بازگشتن و تیر باریدن به هنگام عقب‌‌‌‌‌‌‌‌نشینی رومیان را کشتار کردند. شکست کراسوس و نابودی سپاهش به دست کمان‌‌‌‌‌‌‌‌گیران سواره‌‌ی سورن به قدری برای رومیان تکان‌‌‌‌‌‌‌‌دهنده بود که هنوز هم واژه‌‌ی فارسی پارتیزان (پارتیکان) در زبان‌‌‌‌‌‌‌‌هاي اروپایی برای اشاره به همین شیوه‌‌ی جنگیدن به کار برده می‌‌شود.

پارتیان هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين نقش کمان را به عنوان نماد سکه‌‌های خویش برگزیدند و آن را بر پشت سکه‌‌های خویش نقش می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند. چنان که در تصاویر می‌‌بینید، پشت سکه‌‌ی مهرداد اول (تصویر 1)، فرهاد سوم (تصویر 2) و اردوان دوم (تصویر 3) با نقش کمانگیری نشسته تزیین شده است. این نقش در سکه‌‌های بسیاری تکرار می‌‌شود چنان که پارتامَسپ، شاهزاده‌‌ی پارتی که دست‌‌‌‌‌‌‌‌نشانده‌‌ی رومیان بود و با حکم ترویانوس بر اشروسنه حکومت می‌‌کرد، نیز نقشی مشابه را بر سکه‌‌ی خود حک کرد (تصویر 4). نقشی مشابه بر پشت سکه‌‌ی سنابار، حاکم محلی مرو در حدود 65-50 م، نیز دیده می‌‌شود (تصویر 5).

seatedarcher

نقش بزرگ‌نمایی ‌شده‌ی کمانگیر بر سکه‌ی اشکانی

parthian_cataphracts

parthian_horse_archer

بازسازی سواره‌نظام سنگين‌اسلحه و سبک‌اسلحه‌ي پارتي

f00sant1

نقش شاهنشاه ساسانی بر بشقاب سیمین درباری

اشکانیان، با وجود آن که کمان را ارج می‌‌نهادند، اما نیزه را نادیده نمی‌‌گرفتند. یکی از مهم‌‌‌‌‌‌‌‌ترین رسته‌‌های ارتش اشکانی از سواره‌‌های زره‌‌‌‌‌‌‌‌پوشی تشکیل می‌‌شد که دنباله‌‌ی مستقیم سواره‌‌‌‌‌‌‌‌نظام سنگین‌‌‌‌‌‌‌‌اسلحه‌‌ی هخامنشی بودند. آنان از نظر لباس و تجهیزات با آنچه بعدها در دوران ساسانی مرکزیت یافت، شباهت داشتند. این سواره‌‌‌‌‌‌‌‌نظام، هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون پیشینیان هخامنشی خود، از سربازانی كاملاً زره‌‌‌‌‌‌‌‌پوش تشکیل یافته بود که نیزه‌‌ای بلند را حمل می‌‌کردند و این با سواره‌‌های سبک‌‌‌‌‌‌‌‌اسلحه‌‌ی کمان‌‌‌‌‌‌‌‌داری که با رهبری سورنا رومیان را شکست دادند، متفاوت بود.

شاهان شمشير به دست: خسرو (بالا)، شاپور دوم (وسط) و احتمالاً قباد (پایین)

خسروپرويز شمشير به دست در نگاره‌اي که فتح مصر به دست ايرانيان و نبرد سپاه ايران در حبشه را نشان مي‌دهد.

اشراف ساساني و شمشيرهاي بلندشان به شکلي که در تنگه چوگان بازنموده شده‌اند.

وقتی اشکانیان به دست ساسانیان از میان رفتند، بار دیگر دودمانی پارسی بر ایران حاکم شد که خود را وارث سلسله‌‌ی هخامنشیان می‌‌دانست. ساسانیان با وجود اين، ترکیبی در میان تمام سنت‌‌‌‌‌‌‌‌های پیش از خود به وجود آوردند. به این معنا که نیزه‌‌ی هخامنشی را احیا کردند، بی آن که شمشیر بلند و کمان پارتی را از دست بنهند. در بسیاری از دیوارنگاره‌‌های سنگی، شمشیری بزرگ و اشکانی در دست شاهنشاهان ساسانی دیده می‌‌شود، و بشقاب‌‌‌‌‌‌‌‌ها و ظروفی که شاه را در حال کمان‌‌‌‌‌‌‌‌گیری و شکار نشان دهد هم اندک نیستند.

به همین شکل، تصویر شاه در حالی که به سبک پارتیان شمشیری بلند را در دست دارد و آن را در میان پاهایش بر زمین نهاده و به آن تکیه کرده، در بسیاری از نقاشی‌‌‌‌‌‌‌‌ها و نگاره‌‌های روی بشقاب‌‌‌‌‌‌‌‌های ساسانی دیده می‌‌شود.

با وجود اين، برترین لایه از طبقه‌‌ی ارتشتاران در ایران عصر ساسانی به اسواران یا سواره‌‌‌‌‌‌‌‌نظام سنگین‌‌‌‌‌‌‌‌اسلحه‌‌ی نیزه‌‌دار مربوط می‌‌شد. این سربازان، ساز و برگی بسیار پیچیده داشتند و غرق در جوشن و زره بر اسب می‌‌نشستند و اسب‌‌‌‌‌‌‌‌های‌‌‌‌‌‌‌‌شان هم زره‌‌‌‌‌‌‌‌پوش بودند. سلاح اصلی این سواران، نیزه‌‌ای بسیار بلند و سنگین بود. ساز و برگ این سربازان نیز مانند شمشیر اشکانی، تا پانصد سال بعد، در جریان شبکه‌‌ای از وام‌‌‌‌‌‌‌‌گیری‌‌های فرهنگی تا اروپا رفت و در آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا به تجهیزات رسمی طبقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی شوالیه‌‌ها انجامید. این طبقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ارتشیِ اروپایی از نظر لباس و تجهیزات رونوشتی دقیق از اسواران ساسانی محسوب می‌‌شدند. امروز، مردم جهان با شکل شهسواران ساسانی از راه بازسازی تحریف‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شده‌‌‌‌‌‌‌‌شان در فیلم‌‌های هالیوودی آشنا هستند. فیلم‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که شکلِ اروپایی این ساز و برگ را که در قرون وسطا (حدود 500- 1500 م.) رواج داشت نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد. هر کس بخواهد به خاستگاه‌‌‌‌‌‌‌‌های این سنت رزمی دست یابد، باید به مهرهای هخامنشی، تاریخ‌‌‌‌‌‌‌‌های یونانی و رومی، و دیوارنگاره‌‌‌‌‌‌‌‌های ساسانی بنگرد که دقيقاً همان ساز و برگ و هیبت را نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد و قدمتش به یک هزاره پیش از سنت اروپایی بازمی‌‌‌‌‌‌‌‌گردد، یعنی دوران هخامنشی تا ساسانی (حدود 500 پ.م. تا 600 م.).

ardashir

اردشير در هیبت شهسواری نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌دار و زره‌‌‌‌‌‌‌‌پوش

ormizdii

هرمز دوم در حال نيزه‌‌‌‌‌‌‌‌بازي

طبقه‌‌ی اسواران نیز مانند نیزه‌‌داران هخامنشی چندان عالی‌‌‌‌‌‌‌‌رتبه بودند که شاهان جنگاورتر خود را به ایشان منسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند. چنان که خسرو پرویز، که توانست خاطره‌‌ی فتوحات داریوش و کوروش را زنده کند، خود را در تاق بستان در قالب یک شهسوار بازنموده است در حالی که نیزه‌‌ی سنگین اسواران را بر دوش گرفته است.

parthian_sassanian_cataphracts

بازسازی ساز و برگ شهسواران ساسانی

taqi_bostan

خسرو پرويز در لباس شهسواران زره‌‌‌‌‌‌‌‌پوش – تاق بستان

 

 

  1. . هرودوت، کتاب 1، بند 34.
  2. . نقش رستم، D Na.
  3. . تخت‌جمشيد، X Pi.
  4. . هرودوت، کتاب 3، بند 139.
  5. . هرودوت، کتاب 5، بندهای 40 و 41.
  6. . وکیلی، 1389 (ب).
  7. . وکیلی، 1389 (الف).
  8. . کسنوفون، 1375.
  9. . هرودوت، کتاب 1، بند 79.
  10. . توین‌بی، 1379.
  11. . هرودوت، کتاب 1، بندهای 99 و 100.
  12. . هرودوت، کتاب 1، بند 215.
  13. . هرودوت، کتاب 5، بند 9.
  14. . یادگار زریران، بند 74.
  15. . یادگار زریران، بند 76.
  16. . یادگار زریران، بند 80.
  17. . یادگار زریران، بند 92.
  18. . یادگار زریران، بندهای 105-103.

 

 

ادامه مطلب:  بخش پنجم: داریوش و معماری هویت ایرانی – گفتار سوم: نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پارسی و کمان پارتی (2)

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب