پنجشنبه , آذر 22 1403

فرگشت – بخش نخست – فصل دوم – اجداد انسان – انسان راست‌‌‌قامت

بخش نخست تعريف انسان

فصل دوم: تکامل انسان

ث) انسان راست‌‌‌قامت[1]

در سال 1887 م. جراح و ديرين‌‌‌شناسی اروپايی به نام اوژن دوبوا[2] كه در استخدام شركت هند شرقی هلند بود، پس از گشت‌وگذار فراوان در جاوه و سوماترا، به گردآوری سنگواره‌‌‌هايی كه در اين مناطق وجود داشت، پرداخت. دوبوا تا سال 1891 م. مجموعه‌‌‌ای بالغ بر دوازده هزار سنگواره را جمع‌‌‌آوری كرده بود. در همين سال، گزارشی در مورد يكی از اين بقايا منتشر كرد، كه به تكه‌‌‌ای استخوان ران و سقف جمجمه‌‌‌ای نيم ميليون ساله مربوط می‌‌‌شد كه دارای تركيبی از خصوصيات جمجمه‌‌‌ی ميمون و انسان بود. پيش از دوبوا، زيست‌‌‌شناس بزرگ آلمانی ارنست هكل[3] در كتاب بزرگ خود، تاريخ آفرينش، كشف حلقه‌‌‌ی گم‌شده‌‌‌ی داروين را پيش‌‌‌بينی كرده بود و نام پیتکانتروپوس[4] را برای ناميدن آن به‌‌‌كار برده بود. نامی كه در ريشه‌‌‌ی يونانی، «آدم ـ ميمون» معنا می‌‌‌دهد. دوبوا به احترام خاطره‌‌‌ی هكل، نام گونه‌‌‌ای را كه كشف كرده بود پیتکانتروپوس ارکتوس[5] گذاشت و آن را نيای انسان‌های كنونی دانست.

از سوی ديگر، در سال 1921 م. منطقه‌‌‌ای غنی از نظر سنگواره در چين كشف شد، كه در نزد اهالی محلی به نام تپه‌‌‌ی استخوان اژدها شهرت داشت. مردم محلی برای قرن‌ها در اين محل كاوش می‌‌‌كردند و بقايای سنگواره‌‌‌ی به دست آمده را به عنوان استخوان‌های اژدها برای فروش عرضه می‌‌‌كردند و معتقد بودند اين مواد خاصيت دارويی دارند. يك گروه تحقيقی سوئدی كه برای بررسی اين منطقه به چين رفته بود، موفق شد در تپه‌‌‌ی مزبور سنگواره‌‌‌های فراوانی پيدا كند. تپه‌‌‌ی مورد نظر، در نزديكی دهكده‌‌‌ای به نام چوكوتيِن قرار دارد، و به همين دليل هم اين تپه به تدريج با اين نام شهرت يافت. در طی چند سالی كه گروه سوئدی در چين كاوش می‌‌‌كرد، مجموعه‌‌‌ای ارزشمند از سنگواره‌‌‌ها كشف و طبقه‌‌‌بندی شد، اما در جريان جنگ جهانی دوم و اشغال چين توسط ژاپن، اين مجموعه ناپديد گرديد.

در سال 1927 م. پژوهشگری به نام ديويدسون بلَك[6] برای از سرگيری كار گروه سوئدی به چوكوتين رفت و موفق به يافتن بقايای گونه‌‌‌ای انسان‌‌‌مانند باستانی شد. او استخوان‌های يافت‌شده را به يكی از اجداد مستقيم انسان مربوط دانست و نام سینانتروپوس پِکینِنسیس[7] را برايش برگزيد كه یعنی «انسان چينی پكنی».

قدمت اين آثار 500 ـ250 هزار سال بود و به طور مشخص با آنچه دوبوا سال‌ها پيش يافته بود شباهت داشت. اين دو نام هم‌چنان باقی بود، تا این‌که در دهه‌‌‌ی پنجاه قرن گذشته، متخصص بزرگ رده‌‌‌بندی، ارنست ماير[8] سنگواره‌‌‌های به جا مانده از اين دو نمونه را به دقت بررسی كرد و از آنجا كه هوادار يك كاسه كردن طبقه‌‌‌های مشابه در رده‌‌‌بندی[9] بود، هر دو را با نام هومو ارکتوس شناسايی كرد. به اين ترتيب نام «انسان راست‌‌‌قامت» به دايره‌‌‌ی اسامی ديرين‌‌‌شناسی انسانی وارد شد.

نخستین نمونه از این گونه را جان رابینسون[10] در سال 1949 م. در آفریقای جنوبی کشف کرد و آن را تِلانتروپوس کاپِنسیس[11] نامید. اين انسان را متخصصان بعدی با نام انسان کارگر (هومو اِرگاستِر)[12] شناسايی كردند.[13] بعد از حكم ماير، اين نام هم‌چنان تا به امروز برای انسان راست‌‌‌قامت بومی آفريقا به‌‌‌كار می‌‌‌رود. نام این گونه از کلمه‌ی یونانی اِرگاستر (ἐργαστήρ) به معنی کارگر گرفته شده است. این نام را از آن رو برایش برگزیده‌اند که فن‌آوری ابزارسازی به دست این انسان دستخوش تحول شده و به ظهور فرهنگ آشولین[14] انجامیده است.[15]

تا مدت‌‌‌ها تصور می‌شد که انسان ابزارمند و انسان راست‌قامت رابطه‌ی والد و فرزند با هم دارند و یکی پس از دیگری تکامل یافته‌اند. با وجود این، یافته‌های سال 2007 م. نشان می‌دهد که این تصور نادرست بوده و این دو گونه برای مدتی طولانی هم‌زمان با هم می‌زیسته‌اند. از این رو، احتمالاً به دو شاخه‌ی موازی تعلق داشته و دارای جدی مشترک باشند.[16]

اگر بخواهيم هومو ارگاستر را به عنوان گونه‌‌‌ای جدا در نظر بگيريم، بايد آن را به عنوان جد انسان راست‌‌‌قامت مورد نظر ماير فرض كرد. اين موجود از 9/1 ميليون سال پيش در آفريقای شرقی وجود داشته است و گويا نخستين عضو از جنس انسان باشد كه به بيرون از قاره‌‌‌ی آفريقا مهاجرت كرده است.[17] معمولاً نوادگان مهاجرش را با نام‌های دیگری (انسان گرجی در اروپا و انسان راست‌‌‌قامت در آسیا) می‌خوانند. انسان کارگر تا 3/1 میلیون سال پیش هم‌چنان زنده و فعال بود و در آفریقا می‌زیست.[18] امروز پژوهشگران در این مورد توافق دارند که همین گونه از انسان ــ و نه انسان راست‌‌‌قامت ــ بوده که نیای مشترک گونه‌های بعدی (انسان خردمند، نئاندرتال) محسوب می‌شده است.[19] ارتباط این گونه با انسان راست‌قامت هم‌چنان موضوع بحث‌‌‌های داغ است. برخی اعتقاد دارند که انسان کارگر جد انسان راست‌‌‌قامت بوده و جمعیت‌هایی که از آفریقا به آسیا کوچیده‌اند، انسان راست‌‌‌قامت را پدید آورده‌اند.[20] برخی دیگر اعتقاد دارند که این دو با هم جد مشترک داشته‌اند.[21] امروز توافق بیشتر بر سر آن است که انسان کارگر و چند تا از گونه‌های دیگرِ انسانِ معاصرش زیرگونه‌ها یا جمعیت‌های مجزای وابسته به یک گونه‌ی بزرگِ انسان راست‌قامت بوده‌اند. اما، به هر صورت، این دو با هم تفاوت‌‌‌هایی داشته‌اند. مثلاً جمجمه‌ی انسان کارگر نازک‌تر و ظریف‌تر از انسان راست‌قامت است و بر خلاف آن حفره‌ی بالای حدقه‌ی چشم[22] را ندارد. جمجمه‌ی انسان کارگر نسبت به انسان هایدلبرگ بیشتر به جلو تمایل دارد و استخوان پیشانی پست‌تر و خمیده‌تری دارد. استخوان‌های بدنش نیز نازک‌تر از نوع هایدلبرگ است. تمایز اصلی آن نسبت به گونه‌های قدیمی‌تر آن است که دوشکلی جنسی در آن به شکل نمایانی کم شده است[23]. حجم مغز این گونه به شکل افزایش یافته و از 900ـ700 میلی‌لیتر در نمونه‌های ابتدایی تا 1100ـ900 میلی‌لیتر در انواع جدیدتر متغیر است.[24]

انسان ابزارمند را نیای انسان کارگر دانسته‌اند. با وجود این، دوران زندگی این دو گونه دویست تا سیصد هزار سال هم‌پوشانی دارد و بنابراین احتمالاً هردو نیای مشترکی داشته‌اند.[25] احتمال دیگر که این روزها هوادار بیشتری دارد، آن است که انسان کارگر خیلی زود در همان ابتدای دوران شکل‌گیری انسان ابزارمند از این شاخه‌ی تکاملی مشتق شده و به صورت گونه‌ای مستقل و رقیب به بقای خود در کنار گونه‌ی والد ادامه داده است. فن‌آوری و ابزارسازی خاص این گونه به نسبت دیر تکامل یافته است. این گونه که در کل به مدت پانصد هزار سال تداوم داشت، احتمالاً در دویست هزار سالِ آخر عمرش فرهنگ آشولین را ابداع کرده است. این به بعد از زمان جدا شدن انسان راست‌‌‌قامت و کوچیدن گونه‌ی اخیر به آسیا مربوط می‌شود. چون انسان راست‌قامت آسیایی فاقد فرهنگ آشولین بوده است.

خویشاوند آفريقايی انسان راست‌‌‌قامت، يعنی انسان کارگر (هومو ارگاستر)، در حدود 9/1 ميليون سال پيش در قاره‌‌‌ی سياه می‌‌‌زيسته است. اين برش زمانی با دورانی كه انسان‌های ابزارمند در آفريقا ساكن بوده‌‌‌اند خيلی نزديك است. با توجه به اختلاف زمانی كمِ بين اين دو گونه، دو برداشت متفاوت می‌‌‌توان داشت. گروهی معتقدند كه انسان ابزارمند نيای انسان راست‌قامت/کارگر بوده و اين تفاوت زمانی اندك را با مدل تكاملی تعادل نقطه‌‌‌ای توضيح می‌‌‌دهند. به اين معنا كه اين تبديل را ناشی از تغييرات ناگهانی محيط زيست انسان‌های نخستين می‌‌‌دانند. در واقع هم، چنين تحولاتی در قالب دوره‌‌‌های يخبندان در 8/1ـ7/1 ميليون سال پيش رخ داده است. اين دوره‌‌‌های يخبندان، چنان‌که به طور مختصر گفتيم، دست‌كم هشت موج پياپی از سرمای فراگير بوده‌‌‌اند كه غرب اوراسيا، شمال آمريكا و گرينلند را به زير لايه‌‌‌هايی از برف و يخ فرو بردند و زندگی گونه‌‌‌های بومی اين مناطق را تهديد كردند. پيامد اين تغييرات، انقراض بسياری از گونه‌‌‌های قديمی و پيدايش گونه‌‌‌هايی جديد بود. اين تغييرات اقليمی در تكامل انسان هم بسيار اثربخش بود. چرا كه مساحت جنگل‌های گرمسيری را كاهش داد و بر وسعت جنگل‌های سردسيری و بيابان‌ها افزود. بنا بر نظر معتقدان به تعادل نقطه‌‌‌ای، گوشت‌خواری انسان راست‌‌‌قامت و كشف كردن آتش، پاسخ‌‌‌هايی تكاملی بودند كه در خط‌راهه‌‌‌ی تكاملی انسان به وجود آمد تا بتواند با اين شرايط دشوار دست و پنجه نرم كند.

تعادل نقطه‌اي[26]: نظريه‌اي تكاملي است، كه بر خلاف مدل كلاسيك، به انباشته شدن تدريجي تغييرات كوچك در طول زمان معتقد نيست. بر اساس اين نظريه، تغييرات تكاملي تغييراتي ناگهاني و فراگير هستند كه پس از مدت درازي ثبات و پايداري رخ مي‌دهند. در نظريه‌ي كلاسيك تكاملي كه ابتدا توسط داروين پيشنهاد شد، چنين فرض شده بود كه جهش‌‌‌هاي تصادفي به تدريج در جمعیت‌‌‌هاي رقيب انباشته مي‌شوند و به تدريج باعث انقراض يك گونه و باقي ماندن گونه‌ي جديدي كه سازگارتر هم هست، مي‌شوند. در نگرش كلاسيك، تغييرات تكاملي، ملايم، تدريجي، هميشگي و پيوسته هستند. اما در مدل تعادل نقطه‌اي، بر ناپايداري ذاتي سيستم‌هاي پيچيده‌اي مانند جمعیت‌‌‌هاي جانوري و رفتارهاي آشوبناك آن‌ها تأكيد مي‌شود. در اين مدل بخش عمده‌ي جهش‌‌‌هاي تصادفي ژنوم، خصلتي ميرا و غيرمؤثر دارند و به تغييرات تدريجي سيستم منتهي نمي‌شوند. آنچه پيدايش گونه‌اي جديد را ممكن مي‌سازد، تغيير ناگهاني در الگوي ژنومي غالب است، كه خود پيامد تغييرات ناگهاني در شرايط محيطي مي‌باشد. امروز نظريه‌ي تعادل نقطه‌اي به عنوان بياني دقیق‌تر و قانع‌كننده‌تر از مدل كلاسيك شهرت يافته است. نظريه‌ي تعادل نقطه‌اي تحولاتي ناگهاني، كوتاه‌مدت، گسسته و بزرگ را در سيستم‌هاي تكاملي پيش‌بيني مي‌كند.

دومين تفسير از نزديكي زماني اين دو گونه، به ديدگاه كساني مربوط مي‌شود كه اين دو گونه از انسان را پسر عمو، و نه پدر و پسر، مي‌دانند. بر مبناي اين ديدگاه، انسان راست‌‌‌قامت در مقطعي هم‌زمان با انسان ابزارمند زندگي مي‌كرده و جمعیت‌‌‌هاي هر دو با وجود داشتن نياي مشترك به صورت دو خط موازي درآمده بودند و در بين خود تبادل ژنوم نداشته‌اند. بر مبناي اين مدل توانايی‌هاي برتر انسان راست‌‌‌قامت در به‌كارگيري آتش و شكار، در نهايت باعث برنده شدنش در رقابت بر سر منابع شده و انسان ابزارمند را از دور خارج كرد.

دو الگوی متفاوت برای پیکربندی تکامل گونه‌ها: در مدل تعادل نقطه‌ای (A) گونه‌زایی و دگرگونی سریع و ناگهانی با وقفه‌های

بینابین‌اش پیش‌بینی می‌شود، در حالی که در مدل کلاسیک (B) تغییر در سطح صفت‌ها بروز می‌کند و به تدریج انباشته می‌شود (تکامل فیلِتیک).

احتمالاً بزرگ‌ترین دستاورد انسان کارگر این بوده که توانسته صنعتی را در ارتباط با آتش ابداع کند. فن‌آوری او، به احتمال، به روشن نگهداشتن آتش و منتقل کردنش محدود می‌شده، هرچند نشانه‌هایی در دست است که انگار روش برافروختن آتش را نیز می‌دانسته است.[27] به هر صورت، تمام گونه‌های مشتق از او از جمله انسان راست‌قامت فن‌آوری تولید آتش را دارا بوده‌اند.

برای مدت‌‌‌ها فرض بر آن بود که انسان کارگر توانایی تولید صداهای متنوع را نداشته و فاقد هر شکلی از زبان بوده است. این فرض از آنجا ناشی شده بود که استخوان‌های ستون فقرات کودک تورکانا باریک‌تر از مهره‌های انسان امروزین بود و نشان می‌داد که دارنده‌اش توانایی کنترل عضلات تنفسی را برای تولید صدا نداشته است. با وجود این، در نمونه‌هایی از انسان کارگر که به سیصد هزار سال بعد از سنگواره‌ی تورکانا مربوط می‌شوند، ستون مهره‌هایی می‌بینیم که کاملاً با انسان امروزین شباهت دارند و به توانایی مشابهی برای کنترل تنفس دلالت می‌کنند.[28] در ضمن، این نظریه هم وجود دارد که پسربچه‌ی تورکانا به دلیل یک بیماری از مهره‌هایی باریک‌تر و ضعیف‌تر از سایر اعضای گونه‌اش برخوردار بوده است.[29] روی هم رفته چنین می‌نماید که انسان کارگر نخستین نمونه‌ای از نیاکان ما بوده که توانایی تولید طیفی وسیع از صداها را داشته است. هرچند دامنه‌ی واج‌بندی زبانش و توانایی تولید آرایه‌های پیچیده بی‌شک از انسان کنونی کمتر بوده است و نمی‌توان زبان او را گشتاری/ زایشی دانست[30] اما به احتمال زیاد از نشانه‌های زبانی شامپانزه‌ها پیشرفته‌تر بوده است.[31] با وجود این، در مغز انسان راست‌قامت ناحیه‌ی بروکا وجود داشته و بنابراین می‌توان پذیرفت که این انسان قادر به تولید توالی‌‌‌های پیچیده‌ای از واج‌ها بوده است.[32]

نامدارترین خویشاوند انسان کارگر، انسان راست‌‌‌قامت است که در فاصله‌ی 8/1ـ3/1 میلیون سال پیش در قلمرو خاوری (چین، جاوه و هندوچین) می‌زیسته است.[33] حجم مغز آن در نمونه‌های ابتدایی 850 و در نمونه‌های متأخرتر 1100 میلی‌لیتر بوده است. دوشکلی جنسی آن کمی از انسان امروزین بیشتر بوده، به طوری که نرهای آن 25 درصد از مادینه‌ها سنگین‌تر بوده‌اند. این انسان نسبت به قدش از انسان امروزین تنومندتر بوده، اما چهره و دندان‌هایی ظریف‌تر از انسان ابزارمند داشته است. فن‌آوری ابزارسازی آن از انسان‌های پیشین پیچیده‌تر بوده، اما هم‌چنان در حد ساخت تبر سنگی و افروختن آتش باقی مانده است. با وجود این، برخی اعتقاد دارند انسان راست‌قامت کهن‌ترین نیای انسان بوده که از کلک و قایق برای سفر بر روی آب بهره می‌برده است.[34]

انسان راست‌‌‌قامت نخستین نیای آدمیان بود که در دسته‌های خانوادگی گسترده‌ای شبیه به قبیله‌های گردآورنده و شکارچی زندگی کرد.[35] برخی از دانشمندان آن را به عنوان شاخه‌ای مهاجر از انسان کارگر در نظر می‌گیرند و برخی دیگر آن را هم‌چون گونه‌ای مستقل و متمایز از نیای آفریقایی‌اش در نظر می‌گیرند.[36] ناگفته نماند که نظریه‌ی دیگری هم وجود دارد که معتقد است انسان راست‌قامت گونه‌ی اجدادی است و در اصل در منطقه‌ی پهناوری میان چین و ایران‌زمین تکامل یافته و بعدتر گروهی از آن به آفریقا کوچ کرده و گونه‌ی انسان کارگر را برساخته‌اند. این دیدگاه با این شاهد پشتیبانی می‌شود که بقایای یافت شده از ابزارهای انسان راست‌‌‌قامت در منطقه‌ی دمانیسی[37] گرجستان 85/1ـ73/1 میلیون سال قدمت دارند که کمی قدیمی‌تر از کهن‌ترین آثار یافت‌شده از انسان کارگر در آفریقاست. با وجود این، هم‌چنان بیشتر پژوهشگران خاستگاه آفریقایی انسان راست‌قامت را می‌پذیرند.[38]

سنگواره‌ی کهنی که در گرجستان یافت شد، امروز گاه با نام انسان گرجی[39] خوانده می‌شود. این نمونه به موجودی تعلق داشته که حد واسط انسان راست‌قامت و انسان ابزارمند بوده است.[40] حجم مغز این انسان 600 میلی‌لیتر بوده و این ابتدایی‌ترین جمجمه‌ی هومینید است که خارج از آفریقا یافت شده است. دوشکلی جنسی این گونه نیز از سایر گونه‌های انسان بیشتر بوده و شباهتی به میمون‌های جنوبی داشته است.[41]

حتی امروز هم مهم‌‌‌ترین خزانه‌ی اطلاعاتی ما در مورد انسان راست‌قامت همان تپه‌ی چوکوتین در نزدیکی پکن است. پس از سال 1949 م. محققان چينی خود به كاوش در این منطقه پرداختند و در جريان پژوهش‌هايی پردامنه، نشان دادند كه انبوهی از سنگواره‌‌‌های انسان راست‌‌‌قامت در این جایگاه باقی مانده‌اند. در حال حاضر، در حدود بيست اسكلت كامل و بيش از بيست هزار ابزار سنگی مربوط به اين منطقه شناسايی، تحليل و طبقه‌‌‌بندی شده‌‌‌اند. نخستين نشانه‌‌‌های استفاده از آتش هم در چوكوتين يافت شده‌‌‌اند.

يافته‌‌‌های چوكوتين گاه به نظريه‌‌‌های بحث‌برانگيز و چالش‌برانگيزی منتهی شده‌‌‌اند. يكی از نخستين موارد از اين دست، به رژيم غذايی انسان راست‌‌‌قامت مربوط می‌‌‌شود. در اين منطقه استخوان‌های سوخته‌‌‌ی جانوران ــ و حتی انسان ــ به فراوانی يافت می‌‌‌شود، و به اين ترتيب، در گوشت‌خوار بودن اين انسان ترديدی وجود ندارد. حضور استخوان‌های انسان در اين ميان، به همراهِ اين حقيقت كه كف بيشتر جمجمه‌‌‌های انسانی يافت‌شده سوراخ بوده‌‌‌اند، برای مدت‌‌‌ها به عنوان مدركی دال بر هم‌نوع‌‌‌خواری[42] انسان راست‌‌‌قامت به شمار می‌‌‌رفته است. بر طبق اين نظريه، انسان‌های ساكن چوكوتين برای خوردن مغز انسان‌های ديگر، جمجمه‌‌‌هاي‌شان را سوراخ می‌‌‌كرده‌‌‌اند و بخش‌های مختلف بدن آدميان ديگر را روی آتش می‌‌‌پخته و می‌‌‌خورده‌‌‌اند. با وجود رواج نگرشِ انسانِ آدم‌خوار، امروز تمايل بيشتری در راستای بازبينی و تفسير دوباره‌‌‌ی اين شواهد وجود دارد. تحليل‌های جديدتر نشان داده كه سوراخ شدن جمجمه‌‌‌ها دلايلی طبيعی داشته و از ظریف‌تر بودن استخوان كف سر ناشی می‌‌‌شده است. برداشت‌های متفاوت ديگری هم از استخوان‌های سوخته انجام شده كه تردیدهایی را درباره‌ی فرضيه‌‌‌ی هم‌نوع‌‌‌خواری انسان پكن بر‌می‌انگیزد.

انسان راست‌‌‌قامت شباهت بيشتری به انسان كنونی داشته است. قد او از انسان ابزارمند بلندتر بوده و طول پاهايش هم بيشتر بوده است. حجم مغز او به 1100ـ900 میلی‌لیتر می‌‌‌رسيده، دندان‌هايی ظریف‌تر از انسان ابزارمند داشته و بر خلاف او فاقد دندان عقل بوده است. استخوان‌های او از انسان كنونی درشت‌‌‌تر و قطورتر است و بخش قشری آن عمق و استحكام بيشتری دارد. به اين ترتيب، می‌‌‌توان حدس زد كه اين موجود از انسان امروزين تنومندتر و عضلانی‌‌‌تر بوده است.

در مورد شيوه‌ي زندگي انسان راست‌‌‌قامت شواهد بسياري وجود دارد. آثار زيادي از شكارهاي اين موجود يافت شده است كه نوعي خصلت درندگي و خشونت را نشان مي‌دهد. در نزديكي درياچه‌ي اولورگسايلي در نزديكي نايروبي در كنيا، منطقه‌اي كاوش شده است كه يكي از صحنه‌هاي فعاليت اين نوع انسان‌ها را در برابر چشمان ما آشكار مي‌كند. در اين منطقه، آثاري مربوط به چهارصد هزار سال پيش يافت شده‌اند. در منطقه‌ي كوچكي از اين بخش، كه تنها 13 در 22 مترمربع وسعت دارد، فسيل چهارصد بابون بزرگ و قوي‌هيكل يافت شده است كه همگي توسط تبرهاي سنگي كشته شده‌اند. در همين منطقه چيزي حدود ده هزار تبر سنگي كشف شده كه نشانگر تداوم حضور اردوگاه‌هاي انساني در طول زمان بوده است. اما دليل كشتار اين همه بابون، كه با توجه به ابعاد اسکلت‌هاي‌شان بايد جثه‌اي نزديك به يك گوريل تنومند مي‌داشته‌اند، هنوز مشخص نيست.

توروليا و آمبرونا[43] دو سكونت‌گاه ديگر انسان راست‌‌‌قامت هستند كه در مركز اسپانيا قرار دارند. بقاياي شكارهايي كه در اين منطقه يافت شده است، سيصد هزار سال پيشينه دارند و پنجاه اسكلت فيل، كرگدن و اسب را شامل مي‌شوند. گويا اين حيوانات در اثر گير افتادن در تله‌اي مصنوعي يا طبيعي كشتار شده باشند. در هر صورت، چنين به نظر مي‌رسد كه انسان راست‌‌‌قامت علاوه بر خونريزي و خشونت، از توانايي فكري لازم براي سازماندهي يك حمله‌ي موفق به حيواناتي بزرگ‌تر از خويش هم برخوردار بوده‌ باشد.

با وجود رايج بودن نظريه‌‌‌ی انسان راست‌‌‌قامت شكارچی، و مسلم بودن ارتباط فن‌‌‌آوری اين موجود با رفتارهای خشونت‌‌‌آميز، هنوز در مورد نقش معيشتی شكار كردن در جوامع انسان راست‌‌‌قامت ترديد وجود دارد. در دهه‌‌‌ی هفتاد قرن گذشته، گلين ايساك[44] و لويس بينفورد استخوان‌های يافت‌شده در چند اردوگاه فصلی انسان‌های راست‌‌‌قامت را با دقت مورد بررسی قرار دادند و آن‌ها را با استخوان‌های يافت‌شده در لانه‌‌‌های كفتارها مقايسه كردند. نتيجه‌‌‌ی تحقيقات آن‌ها اين بود كه صاحبان بخش مهمی از استخوان‌ها توسط انسان كشته نشده بودند و فقط لاشه‌‌‌شان مورد استفاده قرار گرفته بوده است. به بيان ديگر، شواهد به دست آمده توسط گلين و بينفورد نشان می‌‌‌دهند كه انسان راست‌‌‌قامت بيش از آن‌که شكارچی باشد، لاشه‌‌‌خوار بوده است و به دنبال لاشه‌‌‌ی جانورانی كه توسط شكارچيان ديگر كشته می‌‌‌شدند، می‌‌‌گشته و آن‌ها را از چنگ شكارچيان اصلی‌‌‌شان می‌‌‌ربوده و پس از حمل آن به اردوگاه با ابزارهای سنگی بدن‌شان را تكه‌‌‌تكه می‌‌‌كرده و مورد استفاده قرار می‌‌‌داده است.[45] بر مبنای نظريه‌‌‌ی اين دانشمندان، رفتار شكارگری در اثر جهشی جديدتر ــ و بر مبنای ديدگاه تعادل نقطه‌‌‌ای ــ به صورتی ناگهانی در حدود 100ـ 35 هزار سال پيش تكامل يافته است.[46]

آثار توانايی فكری انسان راست‌‌‌قامت، در ابزارهايی كه ساخته‌اند متبلور شده است. فرهنگ خاص انسان‌های راست‌‌‌قامت، به نام آشوليَن شهرت دارد. اين نام از منطقه‌‌‌ای به نام سنت آشول[47] در نزديكی رود سُم[48] در فرانسه گرفته شده است كه يكی از مراكز مهم فسيل‌‌‌های انسان راست‌‌‌قامت است. ويژگی برجسته‌‌‌ی فرهنگ آشولين، تبرهای سنگی بزرگ و كارآمدی است كه به دقت تراشيده شده و پيشرفت فنی نمايانی را نسبت به فرهنگ اولدوون نشان می‌‌‌دهد. دو فرهنگ آشولين و اولدوون برای زمانی نزديك به نيم ميليون سال به طور موازی در بخش‌های گوناگون دنيای قديم به بقای خود ادامه دادند. فرهنگ اولدوون كه تا يك ميليون سال پيش در آفريقا باقی بود، در نهايت، دگرگونی كمی يافت و پيش از منقرض شدن تا شرق آسيا هم گسترش يافت. از سوی ديگر، فرهنگ آشولين در اروپا و آسيای غربی (قلمرو میانی) رواج يافت و پس از انقراض انسان‌های ابزارمند رقيب يكه‌‌‌تاز ميدان شد.

در مورد اين دو شاخه‌‌‌ی موازی ابزارسازی دو نظريه وجود دارد. گروهی شاخه‌‌‌ی آسيايی تمدن اولدوون را، به دليل شباهت‌هايی كه با نيای آفريقايی‌‌‌اش دارد، ابتدايی و ساده می‌‌‌دانند و تمدن شاخه‌‌‌ی غربی را اصولاً پيشرفته‌‌‌تر از اولدوون متأخر در نظر می‌‌‌گيرند. در مقابل، گروهی ديگر معتقدند كه ساكنان آسيای شرقی ابزارهای ديگری را با نی خيزران كه بومی آن منطقه است می‌‌‌ساخته‌‌‌اند. بر اساس اين ديدگاه، كاركردهای منسوب به تبر سنگی در آسيای شرقی با ابزارهای نئين و چوبی انجام می‌‌‌شده، و فسادپذيری ماده‌‌‌ی اوليه‌‌‌ی اين ابزارها علت اصلی باقی نماندن‌شان است.

فرهنگ آشولين به سه دوره تقسيم می‌‌‌شود. نخست دوره‌‌‌ی آبه‌‌‌ويليَن[49] كه به حدود 3/1ـ2/1 ميليون سال پيش مربوط می‌‌‌شود. اين فرهنگ به آفريقا منحصر بوده و مشخصه‌‌‌ی آن تبرهای سنگی زمختی است كه لبه‌‌‌هايش تعداد كمی برش می‌‌‌خورده و بخشی از انتهای آن ناتراشيده باقی مانده و به صورت دستگيره‌‌‌ای گِرد عمل می‌‌‌كرده است. این فرهنگ به سبک اولدوون بسیار شباهت دارد و برخی این دو را یکی می‌گیرند. ابزارهای سنگی آفریقا در دو سوی مرزی شش‌صد هزار ساله با هم تفاوت چشمگیری دارند و معلوم است که در این تاریخ چرخشی در فرهنگ ساکنان این قاره رخ داده است.

دوره‌‌‌ی دوم با نام شِليَن[50] مشهور است و به حدود هفت‌صد هزار سال پيش مربوط می‌‌‌شود. آثار مربوط به اين دوره در آسيا و آفريقا يافت می‌‌‌شوند. ابزارسازانِ فرهنگ شلين تبرهای سنگی محكمی را با سطح کاملاً تراش خورده می‌‌‌ساخته‌اند. در انتهای اين تبرها دسته‌‌‌ای وجود داشته كه آن هم تراشيده می‌‌‌شده است. تعداد برش‌های موجود بر سنگ‌های اين دوره بسيار افزايش يافته‌‌‌اند.

دوره‌‌‌ی سوم، لِوَلوازيَن[51] نام دارد. اين دوره تا دويست هزار سال پيش ادامه می‌‌‌يابد و آثار مربوط بدان در آسيا و اروپا يافت شده‌‌‌اند. این سبک در عمل به فرهنگ موسترین می‌پیوندد. با وجود اين، در اروپا کاوش‌‌‌های بيشتری انجام گرفته و نامگذاری‌‌‌ها هم چنان‌که می‌‌‌بينيد بيشتر به كاوش‌‌‌گاه‌‌‌های فرانسه مربوط می‌‌‌شود. در اين دوره تراشيدن تبرهای سنگی با ظرافت بيشتر انجام می‌‌‌گرفته و برای نخستين بار حلقه‌‌‌های تو در تويی در لبه‌‌‌های سنگ‌ها تراشيده می‌‌‌شده است. مهم‌‌‌ترين آثار به‌‌‌جا مانده از اين دوره، چاقوها و تيغه‌‌‌هايی با انتهايی گرد و نوكِ تيز را شامل می‌‌‌شود.

367px-Acheuleanhandaxes1.jpg

نمونه‌های ابزار سنگی فرهنگ آشولین

501px-Biface_de_St_Acheul_MHNT.jpg

یک تیغه‌ی دولبه از منطقه‌ی سنت آشول

ابزارهای آشولین همواره در نزدیکی معادن سنگ ساخته و به‌‌‌کار گرفته می‌شده‌اند. چنین می‌نماید که تراشیدن تبرهای سنگی در میان قبایل گوناگون کارکردی فرهنگی داشته و از استفاده‌ی فیزیکی محض فراتر می‌رفته است.[52] حتی برخی از پژوهشگران احتمال می‌دهند که مهارت تراشیدن این ابزارها در انتخاب جنسی انسان راست‌‌‌قامت مؤثر بوده باشد.[53]

ويژگی مشترك تمام اين فرهنگ‌ها، پايداری و تغييرات بسيار كم آن‌ها در زمان بسيار طولانی حضورشان بر پهنه‌‌‌ی زمين است. با وجود نام‌های متفاوتی كه به دوره‌‌‌های گوناگون فرهنگ آشولين داده شده، در طی دوران طولانی تداوم اين فرهنگ تغييرات اندكی در فن‌‌‌آوری و شكل ابزارهای توليد شده پديد آمده است.

با وجود پايداری ابزارها و پيشرفت كُند صنعت دستی در اين دوره، بايد به ياد داشت كه ساختن ابزاری سنگی، مانند تيغه‌‌‌ای برنده، به تجسم و تخيل زيادی نياز دارد. موجود سازنده‌‌‌ی چنين ابزاری می‌‌‌بايست توانايی تجسم شكل نهايی ابزار و قدرت برنامه‌‌‌ريزی و اجرای نقشه‌ای به نسبت پيچيده برای ساختنش را داشته باشد. برخی از پژوهشگران، گذار از فرهنگ شلين به لولوازين را با نوعی تغيير حالت شناختی[54] در انسان‌های راست‌‌‌قامت اوليه مربوط دانسته‌‌‌اند[55]، اما نبايد اين نكته را از نظر دور داشت كه در نهايت تمام ابزارهايی كه در انتهای عصر پارينه‌‌‌سنگی ميانی ساخته می‌‌‌شدند به شكلی ساده‌‌‌تر و محدودتر در ابتدای اين دوره هم وجود داشته‌‌‌اند، و بنابراين در اين دوران پذيرش جهش فرهنگی بزرگی كه لايق نام تغيير حالت شناختی باشد خوش‌‌‌بينانه می‌‌‌نمايد.

انسان راست‌‌‌قامت، به نسبت ساير جنس‌های انسانی، از عمری دراز بهره‌‌‌مند شد. اين انسان نزديك به 2/1 ميليون سال بر زمين زيست و در اين فاصله با وجود تغيير نكردن ابعاد جثه و وزن بدنش، بر وزن مغزش بسيار افزوده شد. انسان‌های راست‌‌‌قامت اوليه مغزی با گنجايش نه‌صد میلی‌لیتر داشتند، و اين مقدار برای آخرين نمونه‌‌‌ها تا هزار و صد میلی‌لیتر افزايش يافته بود. جديدترين سنگواره‌‌‌های انسان راست‌‌‌قامت در منطقه‌‌‌ی دالی در چين يافته شده‌‌‌اند و به حدود دويست‌‌‌هزار سال پيش تعلق دارند. اين گونه از انسان‌ها، در همين برش زمانی به طور ناگهانی منقرض شدند و جای خود را به نياكان نزدیک‌تر ما دادند. جمعيت آن‌ها به هنگام انقراض، در حدود يك ميليون نفر تخمين زده می‌‌‌شود.[56] انسان راست‌‌‌قامت، در نهایت، به چند گونه‌ی دیگر دگردیسی یافت که برخی از آن‌ها تا زمانی نزدیک به ما در مناطق دورافتاده می‌زیسته‌اند.

دیرپاترین شاخه از انسان راست‌‌‌قامت، به گونه‌ای تعلق دارد که در سال 2003 م. در جزیره‌ی فلورس در اندونزی کشف شد و انسان فلورِسی[57] نام گرفت. این گونه را به خاطر شباهتش به نژادی در داستان ارباب حلقه‌ها هابیت[58] نیز می‌نامند. در غاری در این جزیره بقایای اسکلت نُه نفر کشف شد که به ویژه‌ جمجمه‌ی کامل یکی از آن‌ها از اهمیت زیادی برخوردار بود.[59] نکته‌ی تکان‌دهنده در مورد این اسکلت‌ها آن بود که صاحبان‌شان تا دوازده هزار سال پیش در کنار نمونه‌های انسان خردمند در این منطقه زندگی می‌کرده‌اند.[60] در غار یادشده لایه‌هایی بر هم انباشته از ابزارهای سنگی یافت شد که در فاصله‌ی 94 تا 13 هزار سال پیش ساخته شده بوده‌اند. از این رو، انسان فلورسی شاخه‌ای از انسان راست‌‌‌قامت بوده که تقریباً برای کل عمر انسان خردمند به طور هم‌زمان بر زمین می‌زیسته است.

hobbitbrain_1.jpg

homo-floresiensis.jpg

جمجمه‌ی انسان فلورسی و مدل‌سازی مغز آن

کشف این استخوان‌ها بحث‌‌‌هایی را در میان انسان‌شناسان برانگیخت. از سویی، کاشفان آن ادعا کردند که جنسی نو از نیاکان انسان را کشف کرده‌اند و آن را سوندانتروپوس فلورِسیانوس[61] نامیدند. اما بررسی‌های بیشتر نشان داد که بی‌شک این موجود به جنس انسان (هومو) تعلق داشته است.[62] حتی انسان‌شناسی اندونزیایی به نام توکو یعقوب[63] ادعا کرد که استخوان‌ها به انسان خردمند امروزین تعلق دارد و جمجمه‌ی یافت‌شده را به انسانی مربوط دانست که دچار بیماری میکروسفالی بوده است.[64] اما پژوهش‌های انجام شده بر جمجمه‌ی مورد بحث نشان داد که این برداشت نادرست بوده و صاحب این جمجمه یک انسان کامل و سالم از گونه‌ای متفاوت بوده است.[65] دانشمند دیگری با بازسازی سه بعدی جمجمه‌ی یافت‌‌‌شده نشان داد که این الگوی ریختی با هرآنچه در انسان خردمند یا نئاندرتال می‌شناسیم متفاوت است و تنها به انسان راست‌‌‌قامت شباهت دارد.[66]

بعد از آن هم بحث و درگیری در این مورد تا چند سال ادامه داشت. چنان‌که دانشمندی به نام مارتین از ادعای یعقوب دفاع کرد[67] و کاشف این استخوان‌ها یعنی ماروود آن را نادرست دانست.[68] بعدتر این پیشنهاد طرح شد که نمونه‌های یافت‌شده به جمعیتی از انسان خردمند تعلق داشته‌اند که به طور آندمیک دچار نقص کارکرد تیروئید بوده‌اند و به این دلیل به این شکل درآمده‌اند.[69]

539px-Homo_floresiensis.jpg

Homo_erectus.jpg

مقایسه‌ی جمجمه‌ی انسان فلورسی (بالا) با جمجمه‌ی انسان راست قامت (پایین)

به نظرم قانع‌‌‌کننده‌ترین استدلال در این میان به مقاله‌ای مربوط می‌شود که در سال 2007 م. منتشر شد و با بررسی استخوان‌های مچ دست یافت‌شده و تحلیل شباهت‌های آن با استخوان‌های شامپانزه نشان داده بود که صاحب آن شباهت‌هایی به میمون جنوبی داشته است.[70] پژوهش مشابهی که درباره‌ی مفصل شانه و بازو و پای انسان فلورسی انجام شده بود به نتیجه‌ی مشابهی انجامید.[71] یک تحلیل گسترده‌تر کلادیستیک که در 2009 م. انجام شد نیز نشان داد که بر اساس کل داده‌های موجود درباره‌ی ابعاد استخوان‌ها و اندام‌ها، انسان فلورسی به گونه‌ای متفاوت از انسان خردمند تعلق داشته است[72]. از این رو امروز توافق عمومی بر آن است که این اسکلت‌ها به گونه‌ای نو، نزدیک به انسان راست‌‌‌قامت تعلق داشته‌اند.

انسان فلورسی نزدیک به یک متر قد و حدود 25 کیلوگرم وزن داشته و از این رو، کوچک‌ترین و سبک‌ترین عضوِ خانواده‌ی هومینیده محسوب می‌شود.[73] علت کوچکی اندازه‌ی بدن این گونه، احتمالاً محدود بودنِ منابع غذایی در جزیره‌ی فلورس بوده است. این الگو در مورد شاخه‌های دیگر تکاملی نیز دیده می‌شود. یعنی گونه‌هایی از جانوران خونگرم که در جزیره‌ها تکامل می‌یابند برای سازگاری با منابع محدود اطراف‌شان و در غیاب شکارچی طبیعی به تدریج اندازه‌ای کوچک‌تر پیدا می‌کنند. این را کوتولگی جزیره‌ای[74] می‌نامند. به احتمال زیاد انسان فلورسی شاخه‌ای از انسان راست‌‌‌قامت بوده که به جزیره‌ی فلورس وارد شده و به تدریج در این اقلیم به سوی ابعادی کوچک‌تر پیش رفته و به گونه‌ای نو تبدیل شده است.[75]

برخی از ویژگی‌های دیگر انسان فلورسی نیز شایان ذکر است. پای این موجود استخوان‌های کلفتی داشته، نسبت به ابعاد تن بلند و دراز بوده، و به کف پایی بسیار تخت ختم می‌شده است. انگشت شست پای او هم بسیار کوچک بوده و روی هم رفته از استخوان‌بندی پاها و لگنش برمی‌آید که نمی‌توانسته با سرعت زیادی راه برود.[76]

انسان فلورسی، علاوه بر این موارد، به خاطر حجم اندکِ مغزش هم اهمیت دارد. گنجایش جمجمه‌ی این گونه تنها 400ـ380 میلی‌لیتر بوده و به این ترتیب اندازه‌ی مغز او به اندازه‌ی کم‌مغزترینِ شامپانزه‌ها و میمون‌های جنوبی بوده است.[77] کوچکی مغز وی به ویژه وقتی نمود می‌یابد که آن را با مغزِ نیای مستقیمش، انسان راست‌‌‌قامت (1000ـ900 میلی‌لیتر)، مقایسه کنیم. اگر نسبت وزن مغز به بدن را در این گونه بسنجیم، آن را چیزی میان انسان راست‌‌‌قامت و شامپانزه خواهیم یافت.[78] این چروکیده شدن مغز را در سایر گونه‌های جزیره‌نشین نیز می‌بینیم و می‌توان آن را به کوتولگی جزیره‌نشینان مربوط دانست. یعنی چنین می‌نماید که هنگام کم شدن ابعاد بدن در مسیر تکاملی جزیره‌نشینان، حجم مغز با شتابی بیش از وزن بدن کاهش می‌یابد. چنان‌که الگوی مشابهی را در مورد اسب آبیِ کوتوله‌ی ماداگاسکاری نیز کشف کرده‌اند.[79] با وجود این مهم‌‌‌ترین شاخص هوشمندی در نخستی‌ها، اندازه‌ی ناحیه‌ی برودمن 10[80] در مغز است که به پردازش‌های عالی شناختی و تصمیم‌گیری مربوط می‌شود. این منطقه، که با قشر مخ در ناحیه‌ی پیش‌پیشانی[81] برابر است، در انسان فلورسی اندازه‌ای همسان با انسان کنونی داشته و این با توجه به ابعاد اندک مغزش بسیار شگفت‌انگیز است. به دلیل همین توانایی عصبی بوده که فن ابزارسازی در این انسان بسیار پیشرفته بوده است. این انسان بی‌شک روش افروختن آتش را می‌دانسته است. ابزارهای به دست آمده از غار یادشده به صنعت دوران پارینه‌سنگی زبرین مربوط می‌شود که با آثار به‌جا مانده از انسان خردمند از این دوره قابل مقایسه است. هم‌چنین شکار فیل‌های استگودون بی‌شک به سازماندهی گروهی و برنامه‌ریزی سنجیده نیاز داشته است.[82] کاشفان این گونه اعتقاد دارند که انسان فلورسی در حدود صد هزار سال پیش با نشستن بر کلک و قایق‌‌‌هایی ساخته شده از نی بامبو به این جزیره کوچ کرده است. بر مبنای همین پیش‌فرض، ایشان اعتقاد دارند که شکلی از زبان نیز در این موجودات وجود داشته است.

این انسان ابزارهایی به نسبت پیچیده درست می‌کرده است. در غارِ محل زندگی‌اش استخوان‌های زیادی از گونه‌ای باستانی و منقرض شده از فیل‌های استگودون[83] یافت شده که احتمالاً توسط وی شکار می‌شده است.[84] انسان‌های خردمند، تازه در حدود چهل و پنج هزار سال پیش به این جزیره رسیدند و این دو گونه بیش از سی هزار سال در کنار هم زندگی می‌کرده‌اند. انسان فلورسی دست‌کم تا دوازده هزار سال پیش زنده و فعال بود و این بدان معناست که وی دیرپاترین گونه‌ی خویشاوند انسان خردمند بوده که بر زمین زیسته است. علت انقراض آن، احتمالاً فعالیت آتشفشان جزیره‌ی فلورس در حدود دوازده هزار سال پیش بوده که در ضمن به انقراض فیل‌های استگودون نیز منجر شده است.[85]

برخی از پژوهشگران بر این باورند که جمعیت‌هایی از این انسان تا دیرزمانی بعد از این ماجرا هم زنده مانده‌اند. قبیله‌ي اِبو گوگو[86] که بومی این جزیره محسوب می‌شوند داستان‌هایی درباره‌ی آدم‌های پشمالوی کوتوله‌ای به نام ناگِه دارند که در غارها زندگی می‌کرده‌اند و زبانی نامفهوم داشته‌اند. بعید نیست این داستان‌ها به بقایای جمعیت انسان فلورسی مربوط بوده باشد.[87] حتی گزارش‌‌‌هایی در دست است که مردم بومی تا ده سال پیش از کشف این سنگواره‌ها مردم ابو گوگو را در جزیره دیده بوده‌اند.[88] در سوماترا نیز گزارش‌‌‌هایی از برخورد با نوعی انسان‌ریختِ کوتوله‌ی 5/1ـ1 متری در دست است که مردم محلی آن را اورانگ پِنداک (یعنی آدم کوچولو) می‌نامند. کسانی که این گزارش‌‌‌ها را جدی می‌گیرند، بر این باورند که نمونه‌هایی از نوادگان انسان فلورسی هنوز در گوشه و کنار این منطقه باقی مانده‌اند.

 

 

  1. Homo erectus
  2. – Eugene Dubois
  3. – Ernst Haekel
  4. Pithecanthropus
  5. Pithecanthropus erectus
  6. – Davidson Black
  7. Sinanthropus pekinensis
  8. – Ernst Mayr
  9. 325. ماير به اصطلاحLumpist بود، يعني از اضافه كردن سطوح غيرلازم در رده‌بندي پرهيز مي‌كرد.
  10. John T. Robinson
  11. Telanthropus capensis
  12. Homo ergaster
  13. Wood and Collard, 2001: 63–74.
  14. Acheulean
  15. Beck et al., 1999.
  16. Spoor et al, 2007: 688–691.
  17. Larick and Ciochon,1996.
  18. Hazarika, 2007.
  19. Rightmire, 1998.
  20. Tattersall and Schwartz, 2000.
  21. Spoor et al., 2007: 688–691.
  22. supraorbital foramen
  23. McHenry, 1994.
  24. Hazarika, 2007.
  25. Urquhart, 2007.
  26. – Punctuated equilibrium
  27. Goren-Inbar et al., 2004: 725–727.
  28. Bower, 2006: 275.
  29. Wong, 2003.
  30. Shreeve, 1995.
  31. Ruhlen, 1994.
  32. Leakey, 1992: 257–258.
  33. Haviland et al., 2007: 162.
  34. Gibbons, 1998: 1635–1637.
  35. Boehm, 1999.
  36. Klein, 1999.
  37. Dmanisi
  38. Tattersall and Schwartz, 2001.
  39. Homo georgicus
  40. Vekua et al., 2002: 85–9.
  41. Lordkipanidze et al., 2007: 305–310.
  42. – Canibalsm
  43. – Torrolba and Ambrona
  44. – Glynn lsaac
  45. Blumenschine, 1992.
  46. Shipman,1986.
  47. – St.Acheul
  48. – Somme
  49. – Abbevillian
  50. – Chellean
  51. – Levaloisian
  52. Gamble, 1997: 105–9.
  53. Kohn and Mithen, 1999: 518–26.
  54. – Cognitive Phase transition
  55. Brooks, 1988.
  56. Wood, 1992.
  57. Homo floresiensis
  58. hobbit
  59. Brown et al., 2004: 1055–1061.
  60. Morwood et al., 2004: 1087–1091.
  61. Sundanthropus floresianus
  62. Aiello, 2010: 167–179.
  63. Teuku Jacob
  64. Jacob et al., 2006.
  65. Falk et al., 2005: 242–5; Falk et al., 2007: 2513–8..
  66. Lyras et al., 2008: 33.
  67. Martin et al., 2006: 999.
  68. Falk et al., 2006: 999c.
  69. Obendorf et al., 2008: 1287–1296.
  70. Tocheri et al., 2007: 1743–5.
  71. Larson et al., 2007: 718–31.
  72. Jungers et al., 2008: 538–54; Argue et al., 2009: 623–639..
  73. به عنوان مقایسه بد نیست بدانیم شامپانزه‌های امروزین که کوچک‌ترین عضو زنده‌ی هومینیده هستند چهل تا شصت و پنج کیلوگرم وزن دارند.
  74. insular dwarfism
  75. Brown et al., 2004: 1055–1061.
  76. Jungers et al., 2008.
  77. Falk et al., 2005: 242–5.
  78. Falk et al, 2006: 999c.
  79. Weston and Lister, 2009: 85–8.
  80. Brodmann’s area 10
  81. prefrontal cortex
  82. Morwood et al., 2005.
  83. Stegodon
  84. Morwood et al., 2005: 1012–1017.
  85. Morwood et al., 2004.
  86. Ebu Gogo
  87. Forth, 2005: 13–17.
  88. Sereno, 2005: 1–12.

 

 

ادامه مطلب: بخش نخست – فصل دوم – اجداد انسان – انسان خردمند باستانی

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب