بخش ششم: دین هخامنشیان
گفتار ششم: دین یهودی
1. دین زرتشتی با نوآوریهای چشمگیر و ساختار پیچیده و تلفیقیاش احتمالاً مهمترین و مؤثرترین دستاورد دینیِ دوران هخامنشی محسوب میشود. با وجود اين، پیکربندی دین در این دوران به این دایره محدود نمیشود. دستکم دو دین مهم دیگر در دوران هخامنشی و در درون حیطهی نفوذ فرهنگی ایران تکامل یافتند که یکی از آنها دین یهودی است. ارتباط میان یهودیت و تاریخ عصر هخامنشی را میتوان از سه زاویهی متنی، محتوایی و تاریخی مورد وارسی قرار داد.
اگر از نخستین زاویه به موضوع بنگریم، عصر هخامنشی را دورانی تأثیرگذار و مهم در سرنوشت دین یهود خواهیم یافت، چرا که تمام متنهای مهم این دین در این دوران تدوین و ویراسته شدهاند. بیتردید، مجموعهای از سرودها، روایتهای دینی و اساطیر آفرینش پیش از ظهور کوروش در میان قبایل عبرانی رواج داشتهاند. اما شواهد زبانشناختی و گواهیهای خودِ کتاب مقدس نشان میدهد که بدنهی اصلی تورات و متنهاي اصلی مربوط به آن همگی در عصر هخامنشی نوشته شدهاند و به شکل نهایی خود دست یافتهاند. بنابراین وضعیت متنهاي مقدس عبرانی شباهتی به متنهاي اوستایی پیدا میکند. همان طور که سابقه و پیشینهی سنت زرتشتی و دین ایزدان باستانیِ آریایی به پنج شش قرن پیش از عصر هخامنشی میرسد، در کتاب مقدس هم با روایتها و سرودهایی سر و کار داریم که پیشینهشان تا قرن هشتم و نهم پ.م. عقب میرود. اما، به همان ترتیب که زمان تدوین نهایی و بازسازی نهایی اوستا را در میانهی عصر هخامنشی قرار میدهند، شواهدی داریم که نشان میدهد در همین زمان برای نخستین بار نوشته شدن و تدوین تورات نیز انجام پذیرفته است.
گذشته از این ویراست نهایی، بخشهایی حجیم از تورات اصولاً در دوران هخامنشی نوشته شدهاند، یا متونی متأخرتر هستند که به سنتهای روایی این دوران مربوط میشوند. بابهای 66-56 از کتاب اشعیاء نبی و شاید بابهای 55-40 آن، کتاب ملاکی نبی، و احتمالاً کتاب یوئیل و زکریای نبی در زمان قدرت گرفتن کوروش و دوران زمامداري او تدوین شدهاند.[1] همچنين کتاب تواریخ ایام که تاریخ جهان را از دوران حضرت آدم تا عصر کوروش شرح میدهد نیز قاعدتاً در نزدیک به همین زمان نوشته شده است.[2] اينها تازه بخشهای کهن و قدیمی تورات است، و باید به آنها متونی مانند کتاب استر را افزود که دو قرن پس از انقراض هخامنشیان نوشته شدند، اما سنت روایی و رخدادهای عصر هخامنشی را روایت میکنند.
تا اواسط قرن بیستم، دیدگاه مورد توافق در میان متخصصان کتاب مقدس آن بود که این متن مجموعهای از روایتهای باستانی مربوط به اواخر هزارهی دوم پ.م. و قرون اولیهی هزارهی اول پ.م. را در بر میگیرد، اما در میانهی این هزاره و دوران هخامنشیان تدوین شده است. این دیدگاه بهتر از همه در مکتب باستانشناسانهی کتاب مقدس[3] توسط ویلیام آلبرایت[4] تدوین شده است. نیای این دیدگاه نظریهی «تثنیهای» است که در ابتدای قرن بیستم توسط یولیوس وِلهاوزن پیشنهاد شد. تا زمان ولهاوزن معلوم شده بود که تورات در اصل از چهار کتاب متفاوت تشکیل یافته که توسط نویسندگانی گوناگون پدید آمده و در نهایت با یک ویراستار یگانه به شکل امروزین درآمدهاند. این چهار کتاب را با نام متنهاي J (یهوه)، E (الوهیم)، D (تثنیه)، و P (پریستاری) میشناسند. هر یک از این بخشها واژهبندی و بافت ادبی و گرانیگاههای معنایی متفاوتی دارند و روایتهایی را در بر میگیرند که در مراکز متفاوتِ سرزمينهاي یهودینشین – اسرائیل یا یهودیه – پدید آمده و تکامل یافتهاند. نظر ولهاوزن چنین بود که متنهای یهوه و الوهیم در حدود 900 پ.م. به شکل کتاب وجود داشتهاند و بعدتر در حدود سال 450 پ.م. با متن متأخرترِ تثنیه (مربوط به 600 پ.م.) ترکیب شده و در پیوند با متن نوظهور پریستاری (حدود 500 پ.م) تورات امروزین را پدید آوردهاند. فریدمان، که به تازگی کتاب بسیار مشهوری در مورد تاریخ تورات نوشته، اعتقاد دارد که متن پریستاری نیز در اورشلیم و در زمان حزقیال نوشته شده است.[5] ترتیب نگارش این کتابها از دید فریدمان به این شکل است: متن J در پیش از 722 پ.م، متن E کمی بعد از 722 پ.م، متن پریستاری (P) بین 715 تا 687 پ.م، و متنهاي تثنیهای (D) در سال 622 پ.م.
دیدگاه فریدمان، با توجه به بخش مهمی از متنهاي تثنیهای و دستکم بخشهایی از متنهاي پریستاری، که صریحاً به دوران هخامنشی تعلق دارند، جای نقد دارد. در واقع، دیدگاه او بازماندهی نگاه محافظهکارانه و سنتیِ متخصصان کتاب مقدس در این مورد است. در جبههی مقابل او مکتب کپنهاک قرار دارند که تاریخ نوشته شدنِ تورات را تا عصر هخامنشیان جلو میکشند و معتقدند کل چهار متن یادشده در دوران هخامنشیان صورتبندي و نگاشته شدهاند. به این ترتیب، شخصیتهایی مانند عزرا و نحمیا مؤسس دین یهود محسوب میشوند و نه احیاگر آن. این دیدگاه در سالهاي اخیر با توجه به پژوهشهای زبانشناسانهی انجامگرفته بر عهد عتیق اعتبار زیادی پیدا کرده و حریفی نیرومند برای فرضیهی تثنیهای محسوب میشود. امروز حتا گرایشی پژوهشی در مکتب کپنهاک وجود دارد که تاریخ تدوین و صورتبندي تورات را تا عصر هلنی جلو میکشد. در این دیدگاه، مکان نخستین نگاشت تورات را در اسکندریه و زمان آن را در قرن دوم پ.م. و عصر بطلمیوسیان قرار میدهد و بنابراین آن را از دوران هخامنشی نیز متأخرتر میداند. به نظرم این دیدگاه اخیر تندروانه است و فراتر از شواهد و مستندات پیش میرود. دیدگاه متعادلی که میتوان در اينجا پذیرفت، نسخهای از نظریهی تثنیه است که گزارش خودِ تورات را نیز مهم میداند و به ویژه با دیدی جامعهشناختی شرایطِ اجتماعیِ پیرامونِ تدوین کتاب مقدس را نیز مورد توجه قرار میدهد. بر این مبنا، کتاب مقدس از چهار متن تشکیل شده که دو تا از آنها (یهوه و الوهیم) در فلسطین پدید آمده و سنتی محلی از اساطیر آفرینش و الاهیات یکتاپرستانهی متأثر از آیین آتون مصری را در خود حفظ کردهاند. این بخشِ کهنتر در دوران هخامنشی با متنهای پریستاری و تثنیهای ترکیب شدند که به بعد از تبعید به بابل تعلق دارند و به خصوص عناصر آیینی و دستگاه اخلاقی و آخرتشناسیشان كاملاً زیر تأثير فرهنگ ایرانی است. توافقی عمومی وجود دارد که تدوینگر کتاب مقدس که چهار متن یادشده را با هم یکی کرده و شرحگونهای را به گوشه و کنار آن افزوده، در میانهی دوران هخامنشی میزیسته و کارگزار رسمی دولت هخامنشی بوده است.
دومین رکنِ اهمیت عصر هخامنشی، به وامگيري گستردهی دین یهود از دین زرتشت مربوط میشود. در واقع، اگر از روایتهای تاریخیِ مربوط به رهبران و نبیهای یهودی و اساطیر آفرینش بگذریم، بدنهی اصلی الاهیات یهودی، ارکان دستگاه اخلاقی، فرشتهشناسی و آخرتشناسی این دین كاملاً بر مبنای دین زرتشتی تدوین شدهاند. یعنی، گذشته از تدوین متنهاي عبرانی در عصر هخامنشی، مضمون و محتوای این متنها نیز قالب و سرمشقی ایرانی دارند.
به عنوان مثال، در کتاب اشعیاء، که در عصر هخامنشی اما پیش از سفر پیدایش و مزامیر داوود نوشته شده،[6] یهوه خود را چنین توصیف میکند: « من او هستم، من اول هستم و من آخر هستم، به راستی که دست من زمین را بنیاد نهاد و دست راست من آسمانها را گسترانید»[7]. این توصیف با وصف اهورامزدا در یسنهها و گاهان یکی است، و در مقابل یکسره با توصیفِ کهنترِ اسفار پنجگانه از یهوه – که از دوران اسارت در بابل به یادگار مانده – تفاوت دارد. در آن هنگام که تقدس خداوند در قالب بوتهای برافروخته بر موسی ظاهر شد، « موسی گفت اکنون بدان سو برود و این امر شگفت را ببینم که چرا بوته(ی افروخته) سوخته نمیشود. چون خداوند دید که برای دیدنش به آنسو میگراید، خدا از میان بوته آواز در داد و گفت: ای موسی، ای موسی. گفت: لبیک. گفت: بدینجا نزدیک نیا، کفشهای خود را از پاهایت بیرون کن. زیرا مکانی که در آن ایستادهای زمین مقدس است»[8].
شباهتهای میان کتاب اشعیاء با گاهان را میتوان به بندهای دیگر نیز تعمیم داد. مثلاً در کتاب اشعیاء از کوروش در مقام نجاتبخش نام برده شده[9] که همان سوشیانس زرتشتی[10] است و بعدها در قالب مسیح برای ادیان یهودی و مسیحی به ارث ماند. به همین شکل، اشعیاء از یهودیان میخواهد تا به آسمان بنگرند و در نظم و شمار حاکم بر آن اندیشه کنند،[11] و این تکرار پرسشی است که زرتشت در گاهان از اهورامزدا میپرسد.[12] همچنين است در مورد اشاره به گستردن آسمان و زمین به دست خداوند،[13] و پشتیبانی خداوند از پیامبرش[14] و اشاره به خدای یکتا همچون آفرینندهی نور و تاریکی.[15]
سومین جنبهی پیوند دین یهود و عصر هخامنشی، به تاریخ رسمی این دین مربوط میشود. کتاب مقدس یهودیان به صراحت تاریخ تدوین و پیدایش دین یهود در عصر هخامنشی و نقش چشمگیر شاهنشاهان پارسی در این فرآیند را ثبت کرده است. بر مبنای این مرجع، مهمترین شخصیتِ تدوینگر دین یهود، مردی به نام عزرا بوده که از یاران و مبلغان کوروش بزرگ محسوب میشده و به امر او برای تأسيس معبد اورشلیم به این شهر فرستاده شده است.
2. یهودیان در نگاهی سنتی عزرا را موسای دوم و احیاکنندهی شریعت یهودی دانستهاند. کتاب عزرا با این آیهها آغاز میشود:
וּבִשְׁנַת אַחַת לְכוֹרֶשׁ מֶלֶךְ פָּרַס לִכְלוֹת דְּבַר־יְהוָה מִפִּי יִרְמְיָה הֵעִיר יְהוָה אֶת־רוּחַ כֹּרֶשׁ מֶֽלֶךְ־פָּרַס וַיַּֽעֲבֶר־קוֹל בְּכָל־מַלְכוּתוֹ וְגַם־בְּמִכְתָּב לֵאמֹֽר׃
כֹּה אָמַר כֹּרֶשׁ מֶלֶךְ פָּרַס כֹּל מַמְלְכוֹת הָאָרֶץ נָתַן לִי יְהוָה אֱלֹהֵי הַשָּׁמָיִם וְהֽוּא־פָקַד עָלַי לִבְנֽוֹת־לוֹ בַיִת בִּירוּשָׁלַם אֲשֶׁר בִּֽיהוּדָֽה׃
מִֽי־בָכֶם מִכָּל־עַמּוֹ יְהִי אֱלֹהָיו עִמּוֹ וְיַעַל לִירוּשָׁלַם אֲשֶׁר בִּיהוּדָה וְיִבֶן אֶת־בֵּית יְהוָה אֱלֹהֵי יִשְׂרָאֵל הוּא הָאֱלֹהִים אֲשֶׁר בִּירוּשָׁלִָֽם׃
וְכָל־הַנִּשְׁאָר מִֽכָּל־הַמְּקֹמוֹת אֲשֶׁר הוּא גָֽר־שָׁם יְנַשְּׂאוּהוּ אַנְשֵׁי מְקֹמוֹ בְּכֶסֶף וּבְזָהָב וּבִרְכוּשׁ וּבִבְהֵמָה עִם־הַנְּדָבָה לְבֵית הָאֱלֹהִים אֲשֶׁר בִּירוּשָׁלִָֽם׃
یعنی:
1) و در سال نخست (پادشاهی) کوروش پادشاه پارس، برای آن که کلام خداوند بر زبان ارمیا کامل گردد، خداوند روح کوروش پادشاه پارس را برانگیخت تا در تمامی سرزمينهاي خود فرمانی نافذ کند و آن را بنوشت و گفت:
2) کوروش پادشاه پارس چنین فرماید که یهوه خدای آسمانها همهی ممالک زمین را به من داده و به من امر کرده که در اورشلیم، که در یهودیه است، برایش خانهای بسازم.
3) پس از میان شما، قوم او، کیست که خدایش با او باشد؟ او به اورشلیم در یهودیه برود و خانهی یهوه را که خدای اسرائیل و خدای حقیقی است در اورشلیم بنا نماید.
4) و هر که باقی مانده باشد در هر جا از جاهایی که در آنجا غریب است، اهل آن مکان او را به زر و سیم و اموال و چارپایان یاری مینمایند.[16]
آنگاه دو فهرست ذکرشده که در آنها نخست دهشِ کوروش به یهودیان برای آراستن معبد شرح داده شده و بعد فهرستی از یهودیانی که به اورشلیم کوچ کردند آمده است. سیاههی نخست، مجموعهای از ظروف زر و سیم را در بر میگیرد که شمارشان روی هم رفته به پنجهزار و چهارصدتا میرسد. ادعا شده که این اموال را نبوکدنصر بابلی هنگام غارت اورشلیم از معبد سلیمان برداشته بود و به «خانهی خدایان خود» یعنی معبدهای بابل سپرده بود.[17] اما شواهد تاریخی نشان میدهد که اورشلیم در دوران منسوب به سلیمان تا زمان ویران شدنش به دست نبوکدنصر شهر چندان ثروتمندی نبوده و این مقدار عظیم از زر و سیم بیتردید از آنجا نیامده است. گذشته از این، تصریح شده که کوروش این اموال را از خزانهدارش مهرداد تحویل گرفت و آنها را به رهبر یهودیان که ششبصر نام داشت تحویل داد.[18]
در سیاههی دوم اسامی مهاجران به تفکیک قبیله و خاندانشان ذکر شده و کل متن به فهرستی ديوانسالارانه شباهت دارد و چه بسا که تا حدودی ترکیب مهاجران را به درستی ثبت کرده باشد. از این سیاهه دو نکته روشن میشود. نخست آن که در کل 42360 نفر به اورشلیم کوچ کردند که بیشترشان تهیدست بودند، چون در کل 730 اسب و 245 قاطر و 435 شتر و 6720 خر به همراه داشتند.[19] اگر شمار نامنتظرهی خرها را ناشی از خطای کاتب بدانیم، به این نتیجه میرسیم که این جماعت فاقد رمهی ارزشمند بودهاند و اسباب و اثاثیهشان به قدری کم بوده که بار هر ده خانوار ده نفره بر یک شتر و دو اسب و شاید یکی دو خر بار میشده است. از اينجا بر میآید که این مهاجران بسیار فقیر بودهاند.
نکتهی دیگر در این فهرست این که بر خلاف انتظار همهشان یهودی نیستند. شمار بزرگی از آنها – 1254 نفر – ایلامی هستند و این شمار دو بار ذکر شده و هر دو بار هم به ایلامیها منسوب است.[20] بنابراین از 42 هزار نفر، دو هزار و پانصد نفرشان ایلامی بودهاند که رقم بزرگی است. این عده یا گروهی از مردم عبرانیِ مقیم قلمرو ایلام بودهاند و یا ایلامیهای بابلی بودهاند که به مهاجران پیوسته بودند. تا پیش از عصر هخامنشی در مورد حضور یهودیان در شرق زاگرس دادهای در دست نداریم و از این رو بعید است زروبابل یهودیانی زادهشده در ایلام را به همراه برده باشد، به خصوص که در این حالت زیستنِ ایشان در بابل هم توجیهناپذیر مینماید. اما معقول است فرض کنیم که گروهی از ایلامیها – که انگار اسیر و برده هم بودهاند – در بابل میزیستهاند. ایشان احتمالاً بقایای سربازان و اسیرانی بودهاند که در جریان آخرین حملهی آشوربانیپال به شوش به اسارت گرفته شده و به آشور و بابل تبعید شده بودند. آنها قاعدتاً فرصتِ فراهمآمده توسط کوروش را غنیمت شمرده و همراه زروبابل به اورشلیم رفتهاند. در دوران عزرا، یعنی یک قرن بعد، کسانی در میان این بنیایلام، نامهای عبری دارند[21] و بنابراین میتوان پذیرفت که این یک یا دو هزار ایلامی کوچیده به اورشلیم به تدریج در میان همراهان عبرانی خود حل شده و هویت ایشان را به خود گرفتهاند.
همچنين گفته شده که گروهی از تل مِلْح و تل حَرشا آمدند که پیوندشان با بنیاسرائیل روشن نبود.[22] جالب آن که گروهی از ایشان، که بنی حبایا و بنی هَقوص و بنی بَرزلای خوانده میشدند، ادعای کهانت داشتند و چون نتوانستند نشان دهند تبارشان به کاهنان یهودی باستانی میرسد از این مرتبه عزل شدند.[23] با وجود اين، هیچ گروهی از این سیاههی طولانی به اقوامِ ساکنِ خود بابل و قبایل کلدانی تعلق ندارد. یعنی تمام کوچندگان از سرزمينهاي پیرامون ميانرودان برخاستهاند، بی آن که یک بومی بابلی در میانشان باشد.
در فاصلهی دو سیاهه، یعنی پس از ذکر خزانهی بخشیدهشده به مهاجران و پیش از اشاره به تبار و شمارشان، عبارتی مهم آمده است:
הַכֹּל הֶעֱלָה שֵׁשְׁבַּצַּר עִם הֵעָלוֹת הַגּוֹלָה מִבָּבֶל לִירוּשָׁלִָֽם׃ פ
«… و ششبصر همهی آنها را با اسیرانی که به اورشلیم میرفتند (به آنجا) برد»[24].
کلمهای که در این بند به «اسیر» ترجمه شده، גּלה (گُلاه) است، به معنای «تبعیدی، کسی که به بردگی برده شده» و در تورات برای اشاره به یهودیانِ تبعیدی در بابل به کار گرفته میشود.[25] در ترجمهی لاتین تورات این کلمه را به ascendebant برگرداندهاند که معنیِ «اسیر و تبعیدیِ» را میرساند. این کلمه بعدتر در تاریخ قوم یهود اهمیت زیادی پیدا میکند؛ یعنی، مهاجرانی که در این موج نخست به اورشلیم میروند خود را با نام گُلاه میشناسند و خویشتن را از کسانی که بعدتر به این منطقه میروند متمایز میدانند.
تبعید یهودیان به بابل، بر خلاف تصور مرسوم، یک موجِ انسانیِ بزرگ نبوده بلکه چند موجِ پیاپی را در بر میگرفته است. بِلنکیسوپ با تحلیل کتاب مقدس به این نتیجه رسیده که شمار تبعیدشدگان به بابل در زمان نبوکدنصر (597 پ.م.) 4600 تن بوده که همه مرد و از خویشاوندان رؤسای قبیلهی یهودا بودهاند.[26] او این عدد را با افزودن شمار اسیران در گزارش کتاب ارمیا به دست آورده است. طبق این روایت در موج نخست 3023 نفر به بابل تبعید شدند. موج دوم این تبعید به سال 586 پ.م. مربوط میشود و 832 نفر جلای وطن کردند[27] و سومی در 582 پ.م. واقع شد و 754 نفر را به بابل کشاند.[28] اگر بپذیریم که گزارش کتاب ارمیا، به سنت آن روزگار، تنها جمعیت مردان تبعیدشده را به شمار آورده، به این نتیجه میرسیم که بین 14 تا 18 هزار نفر یهودی به بابل تبعید شده بودند. این عدد با تبعیدهای بزرگ جهان باستان همخوانی دارد و پذیرفتنیتر از گزارشهای دیگر کتاب مقدس (مثلاً در کتاب دوم پادشاهان) است که شمار تبعیدیان به 48 هزار نفر میرساند.
منابع بعدی شرایط زندگی یهودیان در بابل را همچون نوعی مهمانی مجلل و محترمانه توصیف کردهاند که طی آن با تبعیدیانی که به خاندان اشرافی قبیلهی یهودا تعلق داشتند، رفتاری شایسته و مهربانانه شده است. با وجود اين، چنین برداشتی پذیرفتنی نیست. این بیشتر به تلاشی برای فراموش کردن شرایط سخت و دشوار تبعیدیان شباهت دارد. شاهان بابل و آشور در آن دوران همواره از تبعیدهای پردامنه به قصد سرکوب شورش و در هم شکستن اقتدار اقوام تابع بهره میجستند. در مورد یهودیان هم دقيقاً شرایط چنین بود و هر بار تبعید طبقهی گناهکار و سرکش قبیلهی یهودا را هدف میگرفت و پس از شورشی در اورشلیم بروز میکرد. بنابراین معقولتر است که بپذیریم یهودیان در بابل به بردگی و بیگاری گرفته شده بودند و این همان موقعیتی است که سایر تبعیدیان در جهان باستان نیز با آن روبهرو میشدند. به همین دلیل هم بوده که خود را گُلاه (اسیر، برده) مینامیدند.
این شرایط با این شاهد هم تقویت میشود که وقتی کوروش به بابل وارد شد ایشان را «آزاد کرد». با توجه به دشواری شرایط زندگی و اجباری بودن اقامت در بابل، بعید است که جمعیت یهودیان در بابل طی دو نسلی که شرایط پرآشوب منتهی به ظهور کوروش را تجربه کردند، چندان افزایش یافته باشد. به این ترتیب، احتمالاً در زمانی که کوروش به بابل وارد میشد حدود 15 هزار یهودی در این شهر ساکن بودهاند. رقم 42 هزار تن برای کسانی که به اورشلیم بازگشتند زیاد مینماید، اما با توجه به تغییر جمعیتی و تحول دینی چشمگیری که در این شهر پدید آورده، محتمل مینماید. اگر اعداد کتاب ارمیا و کتاب عزرا را بپذیریم، به این نتیجه میرسیم که در کل – و نه در یک موج – حدود 45 هزار تن از بابل به اورشلیم کوچ کردند و این با توجه به جمعیت بابل در آن هنگام که به حدود 200 هزار نفر بالغ میشده، قابل توجه است.
اگر این اعداد درست باشد، کوروش تمام بردگان خانگی و کشاورزی شهر بابل را به ازای رفتنشان به اورشلیم آزاد کرده است. این که چرا چنین کرده، با برخی از گزارشهای مربوط به فتح بابل پاسخی در خور مییابد. میدانیم که وقتی کوروش به بابل حمله کرد مردم شهرها به هواداری از او برخاستند و به ویژه در بابل دروازهها را بر رویش گشودند و ورودش را خیرمقدم گفتند. این گزارش را از منابع عبرانی و یونانی در دست داریم که تبعیدیان و اسیران و یهودیان از هواداران او بودند. از این رو، چنین مینماید که ورود پیروزمندانهي کوروش به بابل با هواداری جمعیت بزرگی از فرودستان و تبعیدیان ساکن این شهر ممکن شده و کوروش هم به پاداش این کار همهی ایشان را آزاد کرده است.
میدانیم که بخشی از یهودیان همچنان در بابل باقی ماندند و این شهر تا قرنها بعد یک مرکز یهودینشین باقی ماند. از این رو، باید پذیرفت که شمار کوچندگان هر چقدر بوده باشد، تنها بخشی از ایشان یهودی محسوب میشدهاند. پس انگار بدنهی جمعیتی کوچندگان به اورشلیم اصولاً یهودی نبودهاند، بلکه از اسیران و تبعیدیان و بردگان آزادشدهی بابلی تشکیل میشدهاند که ماندنشان در بابل یک طبقهی تهیدست بزرگ را پدید میآورده است. برای همین هم کوروش ایشان را به شهری مرزی مانند اورشلیم کوچانده که در دروازههای مصر قرار داشته است. این جمعیت با رهبرانی هدایت میشدند که مبلغ دینی یکتاپرستانه با رنگ و بوی ایرانی بودند. این رهبران توسط کوروش انتخاب شده و با کمک مالی او به اورشلیم رفته بودند تا شهر مقدس خود را در مرز مصر تأسيس کنند. به این ترتیب، کوروش هم در بابل بردگان را آزاد کرده، هم از بروز بحرانی اجتماعی و طبقاتی در این شهر جلوگیری کرده، و هم در مرز مصر جمعیتی از هواداران خود را مستقر ساخته است.
به این ترتیب، مشکلِ فقر این گروه همزمان با تبارِ آمیختهشان حل میشود. ایشان بردگان شهر بابل بودهاند که پذیرفتهاند در ازای اقامت در اورشلیم و بازسازی معبد یهوه و گرویدن به دین یکتاپرستانهی یهود، آزاد شوند و از حمایت مالی کوروش برخوردار گردند. گروه مهاجران از اسیرانی تشکیل شده بودند که داوطلب انجام این کار شده بودند. چنین مینماید که کوروش پس از فتح بابل «در سال نخست»، قانونی برای آزاد کردن بردگان بابلی وضع کرده باشد و این باید بیدرنگ پس از ورود به بابل و آزاد کردن بتهای زندانی و بازگرداندن اموال مردم به ایشان بوده باشد که در استوانهی اکدیاش هم بدان اشاره کرده است. کوروش مشکلِ ساماندهی این جمعیت انسانیِ بزرگ و فقیرِ تازه آزادشده را چنین حل کرده که پولی به آنها بدهد و به شهری مرزی گسیلشان کند. چون بدنهی اصلی ایشان به قوم بنیاسرائیل تعلق داشته و نوادگان تبعیدیهای دوران نبوکدنصر بودند، این موقعیت طلایی وجود داشته که این جماعت به اورشلیم فرستاده شوند. جایی که هم میتوانسته همچون دژی استوار در برابر مصریان عمل کند و راه را برای حملهی بعدی به این سرزمین هموار نماید، و هم مانند کانونی دینی برای ترویج یکتاپرستی و دینی متأثر از ادیان ایرانی عمل نماید.
این را که یهودیانِ بابلی در زمان حرکت کوروش به سوی ميانرودان همچون مبلغان و هواداران او عمل کردهاند با توجه به مضمون تبلیغ نبیهای یهودی میتوان دریافت. در بندی از کتاب مقدس، شرح وحی نازلشده بر اشعیا بن عاموس آمده که در آن سقوط بابل و فراز آمدن مادها پیشگویی شده است. محتوای این الهام، پیشگویی نابودی بابلیهای گناهکار و رهایی یهودیانی است که به این شهر تبعید شده بودند. این بخش از تورات احتمالاً در حدود سال 539 پ.م. نوشته شده، چون آرزوی قلبی یهودیان برای بازگشت به اورشلیم و کین و نفرتشان از بابلِ شکوهمند و نیرومند را به خوبی بازمینمایاند و با وجود اين، نیروهای آریاییِ مهاجم را همچون قدرتی ویرانگر و قهار بازمینمایاند؛ تصویری که با تسلیم بابل به کوروش، استقبال بابلیها از وی، انتخاب کمبوجیه به پادشاهی این شهر، و موقعیت ممتاز و مرکزی بابل در مقام پایتخت هخامنشیان در تضاد است. به عبارت دیگر، این آیات احتمالاً در زمانی نوشته شدهاند که جنگ میان کوروش و نبونید بابلی شروع شده، اما نتیجه هنوز معلوم نبوده و یهودیان که هوادار پارسها بودند، سقوط خونین بابل را انتظار میکشیدهاند. مقطع زمانی دیگری را نمیشناسیم که بابل با آریاییهای مرزهای شرقیاش در حال جنگ باشد و تا پیش از کوروش دو خاندان سلطنتی ماد و بابل با ازدواجهایی با هم پیوند داشتند و حدود یک قرن بود که متحد سیاسی و نظامی هم محسوب میشدند. بنابراین پیشگویی یادشده نمیتواند به پیش از ظهور کوروش و لمس خطرش در بابل مربوط باشد. شرح ویرانی بابل چنین است:
«… و هر که یافته شود با نیزه زده خواهد شد و هر که گرفته شود به ضرب شمشیر از پای درخواهد آمد. کودکانشان در برابر چشمانشان بر زمین افکنده میشوند و خانههایشان غارت میگردد و زنانشان بیعصمت خواهند گشت. اینک من مادها را در برابرشان برخواهم انگیخت. (مادهایی که) نقره را به حساب نمیآورند و زر را دوست نمیدارند. و کمانهای ایشان جوانان را خرد خواهد کرد و بر بارِ رحمها ترحم نخواهند کرد و چشمانشان بر کودکان شفقت نخواهد نمود. و بابل که جلال ممالک و زینت فخر کلدانیان است، همانند سدوم و عموره واژگون خواهد شد. و تا ابد آباد نخواهد شد و نسل در پی نسل مسکون نخواهد گشت»[29].
آنچه ارتباط این بندها با حملهی کوروش به بابل را نشان میدهد، چند باب جلوتر دیده میشود. در اينجا در ادامهی این پیشگویی آمده که «ای ایلام! فراز آی و ای ماد! محاصره نما»[30].
تصویری که در الهام اشعیا آمده، همان است که ارمیای نبی هم بدان اشاره کرده است:
« تیرها را تیز کنید و سپرها را به دست گیرید، زیرا خداوند روح پادشاه مادها را برانگیخته است و اندیشهی او بر ضد بابل است تا آن را هلاک سازد، زیرا که این انتقام خداوند و انتقام هیکل او میباشد…. درفشها را بر زمین برافرازید و و در میان امتها کرنای بنوازید. امتها را بر ضد او حاضر سازید و سرزمین آرارات (اورارتو) و مِنّی (مانا) و اشکناز (سکاها) را بر وی جمع کنید. سرداران را بر ضد وی نصب کنید و اسبان را همچون ملخ مودار برآورید. امتها را بر ضد وی مهیا سازید. پادشاه مادها و حاکمانشان و تمام والیانش و تمامی اهل زمین که سلطنت او را پذیرفتهاند»[31].
تنها پادشاهی که بر ماد فرمان راند و به بابل حمله کرد، کوروش بزرگ است و زمان نوشته شدن این بخش از تورات به فاصلهی میان آغاز جنگ با بابل تا ورود صلحجویانهی کوروش به این شهر مربوط میشود. حد پایینی این زمان را میتوان بر اساس اشاره به نبرد میان مادها و بابل تعیین کرد که قاعدتاً باید در حدود 540 پ.م. قرار بگیرد و این زمانی است که تهدید کوروش برای بابل علنی شد. حد بالایی آن باید خودِ سال 539 پ.م. باشد، چون در این هنگام مردم بابل و چندین شهر دیگر به پارسها پیوستند و کوروش بدون خونریزی و همچون نجاتبخشی محبوب به بابل وارد شد. نویسندهی بندهای کتاب اشعیا و ارمیا که ویرانی و سقوط بابل را پیشگویی کرده، آشکارا از این رخداد خبر نداشته، وگرنه این چنین بر خونین بودن سقوط بابل و ترمیمناپذیر بودن ویرانیاش تأكيد نمیکرده است.
کوروش، به این شکل، با پشتیبانی و فعالیت تبلیغاتی شدید جمعیتهایی که به بابل تبعید شده بودند، توانست افکار عمومی را در این شهر با خود همراه کند. شواهد تاریخی نشان میدهد که طبقات نخبهی نظامی و رهبران دینی بابل نیز به او پیوسته بودند و بر ضد شاه پیشین، نبونید، روایتپردازی میکردهاند. با وجود اين، میتوان پذیرفت که ماشهی اصلیِ تسلیم بابل با انگشت این تبعیدیانِ بردهشده کشیده شده باشد. نقش ایشان و پیشگوییهایی از جنس متن اشعیاء و ارمیاء باید چندان مهم بوده باشد که کوروش را به آزاد کردن ایشان برانگیخته است.
منابع عبرانی نشان میدهند که کوروش پس از ورود به بابل همچون پیامبری که با یهوه سخن میگوید و به او باور دارد، با قوم یهود سخن گفت و بر عهده گرفت که پرستشگاهی برای او درست کند. او برای انجام این کار از یهودیان یاری خواست و ایشان را با کمکهای مالیاش دلگرم ساخت. اشارههای او به اورشلیم که در سرزمین یهودیه است و این که باید برای یهوه خانهای در آنجا بسازند تا حدودی نشان میدهد که شهر و معبدِ آن برای یهودیان و همراهانشان که قرار بوده به آنجا کوچ کنند، تقريباً ناشناخته بوده است. بعید است شاهی فرمان بازسازی مرکزی دینی را به پیروان آن دین بدهد و بعد ناگزیر شود نشانی شهر و سرزمینِ این مکان مقدس را برایشان شرح دهد و با پرداخت پول برای انجام این کار خداپسندانه راضیشان نماید. اينها تا حدودی نشان میدهد که اورشلیم، تا پیش از فرمان کوروش، موقعیت دینی مهمی نداشته و تنها یک مرکز آیینی محلی در فلسطین بوده است.
این با برداشت تاريخنويسان جدید که تبارنامهی شاهان باستان یهودیه را رونوشتی از ادبیات شاهانهی هخامنشیان میدانند، همخوانی دارد. به احتمال زیاد یهودیانی که به اورشلیم کوچیدند و مرکزی نو برای دین یهود را تأسيس کردند، ادبیات تاریخی گذشتهی خویش را که قاعدتاً باید شفاهی بوده باشد بازخوانی و بازنویسی کردهاند و در این میان مضمونهای درباری و تجربهشان از شکوه و عظمت شاهان هخامنشی را در بازپردازیِ خاطرهی رؤسای قبیلهای باستانیشان دخالت دادهاند. از این روست که سلیمان و داوود تا این حد به شاهان هخامنشی شباهت دارند و آداب درباری و یکتاپرستی و توجهشان به خداوندی نادیدنی و یگانه و انتزاعی تا این پایه شاهنشاهان زرتشتی هخامنشی را به یاد میآورد.
3. فهم آنچه در جریان بازگشت یهودیان به اورشلیم رخ داد، تنها با شناخت نقشآفرینان اصلی این جریان و پیشینهشان ممکن میشود. از کتاب عزرا روشن میشود که رهبر کوچندگان با دو نامِ زروبابل و ششبصر شناخته میشده است. در باب نخست کتاب عزرا، ابتدا از شِشبَصَر (שֵׁשְׁבַּצַּר) نام برده شده است. از او تنها در همین باب نام برده شده و بعد از آن این اسم ناپدید میشود و جای خود را به زروبابل میدهد. صاحبان این دو نام نقشهایی مشابه بر عهده دارند و هر دویشان رئیس یهودیان (הַנָּשִׂיא לִיהוּדָֽה) بودهاند. هر دو این نامها به کسی تعلق دارد که از سوی کوروش به مقام فرمانداری یهودیه رسیده است. از این روی در مورد این نام مرموز در کل سه نظر وجود دارد: برخی معتقدند ششبصر رهبر پیری بوده که زود مرده و جای خود را به زروبابل داده است؛ برخی دیگر معتقدند این نام همان شِناصار است که در کتاب تواریخ ایام نامش آمده و عموی زروبابل بوده است؛ سومین نظر که امروز هوادار بیشتری دارد، آن است که زروبابل و ششبصر در اصل یک نفر بودهاند.[32] اگر این فرض را بپذیریم، به شخصیت مهمتری میرسیم که زِروبابل (זְרֻבָּבֶל) پسر شِئالتیِل پسر یِکونیاه پسر یهویاکیم نام دارد و احتمالاً همان ششبصر بوده است.
با همتا دانستنِ زروبابل و ششبصر، دو امکان پیشاروی ما قرار میگیرد. یکی آن است که ششبصر لقب، و زروبابل نام اصلیِ این فرد بوده باشد. قاموس کتاب مقدس، که در ایران هم ترجمه و منتشر شده، این فرض را در نظر گرفته و فرض کرده که ششبصر لقبی به معنای «آتشپرست» یا «پریستارِ آتش» (همتای آتوربان) است که کوروش آن را به زروبابل نامی داده است.[33] اما نام زروبابل در میان مردم عبرانی غیرعادی و غریب است. پژوهندگان گوناگون ریشهشناسی این اسم را به اشکال متفاوت به دست دادهاند.
نظر غالب آن است که این اسم همان زَروع- بابل (Zərua‘ Bāvel) بوده که یعنی «بذرِ کاشتهشده در بابل»، یا به تعبیری دیگر «زادهشده در بابل». کلمهای به همین شکل در زبان بابلی هم وجود داشته و بنابراین ممکن است پدر این شخص نامی بابلی بر او نهاده باشد. احتمال دیگر آن است که این کلمه را زروی- بابل[34] זְרוּי בָּבֶל (Zərûy Bāvel) بخوانیم که یعنی «بر باد رفته به بابل»، در اشاره به تبعید یهودیان به این شهر. امروز بیشتر نویسندگان توافق دارند که این نام اگر تباری سامی داشته باشد، شکلی بابلیشده بوده و تأثير و نفوذ فرهنگ بابلی بر تبعیدیان یهودی را نشان میدهد.
احتمال دیگر آن است که بخش نخست این کلمه را پارسی بدانیم، که در این حالت یعنی «زرِ بابلی»، و چه بسا که لقبی باشد برساختهشده از روی نام زرتشت که خود یعنی درخشان همچون زر. اگر این کلمه لقب بوده باشد، یکی بودنِ ششبصر و او را به سادگی توجیه میکند. میدانیم که در زمان جنگ پارسها و بابلیان، یهودیان ساکن ميانرودان هوادار پارسها بودند و بخشهایی از کتاب مقدس بر همین مبنا پیشگوییهایی را دربارهی ویرانی بابل به دست یک نجاتبخشِ مقدس در بر دارد. همچنين میدانیم که بابل بزرگترين مرکز تجمع یهودیان بوده است. چنان که در تاریخ کوروش هخامنشی نشان دادهام، شاه پارسی پس از پیشرویهای اولیهاش با هواداری مردم ميانرودان روبهرو شد و نبونید بابلی ناگزیر شد در برخی از شهرها مردم خودش را سرکوب کند و بتهایشان را همچون غنیمتی به بابل منتقل کند. به احتمال زیاد بخش مهمی از این ستون پنجم هوادار پارس که در بابل فعال بودهاند، به قومیت یهودی تعلق داشتهاند و گویا رهبرشان کسی به نام ششبصر بوده باشد.
وقتی کوروش وارد بابل شد در همان سال نخست فرمان داد تا اسیران و بردگان آزاد شوند، و منظور از اینان کسانی بود که در جنگها اسیر شده و به تبعید و بردگی گرفته شده بودند. بخش مهمی از ایشان یهودی بودند، اما دیدیم که ایلامیها و غیریهودیان نیز در میانشان وجود داشتهاند. حدس من آن است که رهبر یهودیان شهر بابل در زمان ورود کوروش ششبصر نام داشته و او پس از آن که دعوت کوروش را پذیرفته و رهبری کوچ به اورشلیم را بر عهده گرفته، با لقب زروبابل نواخته شده است. نقشی که او بر عهده گرفته، هدایت گروهی از مردمِ یکتاپرست است که برای تأسيس معبدی کهنسال به سرزمینی موعود باز میگردند و این تا حدودی با نقش پیامبر یکتاپرست ایرانی که در بلخ به دعوت پرداخت شبیه است. به عبارت دیگر، گویی در بندهای آخرِ باب نخست کتاب عزرا نوعی شبیهسازی میان ششبصر و زرتشت برقرار شده باشد، که هر دو از مهربانی و پشتیبانی شاهی مقدس و نیکوکار (کوروش و گشتاسپ) برخوردار شده بودند. در این بند گفته شده که کوروش گنجینهی زرین خویش را از مهرداد تحویل گرفت و به ششبصر داد، و درست پس از این لحظه است که دیگر از این شخص نامی نمیبینیم و تنها از زروبابل سخن میشنویم. در ادامهی کتاب عزرا یک بار دیگر نیز به ششبصر اشاره شده و آن زمانی است که یهودیان تاریخچهی ساخت هیکل دوم را برای حاکم ابرنهر باز میگویند و باز در آنجا اشاره میکنند که این ششبصر بود که در بابل خزانهی زرین را از کوروش دریافت کرد.[35] یعنی نام ششبصر همواره در ارتباط با دریافت خزانه ذکر شده و در سایر موارد زروبابل آمده که انگار لقبِ ناشی از این داد و دهش بوده است. به گمانم روشن است که زروبابل لقبی بوده که همزمان با بخشیده شدنِ زرِ بابلی به ششبصر داده شده و پس از آن هم روی وی باقی مانده است.
زروبابل، یا همان ششبصرِ دریافتکنندهی زرِ بابلی، تبارنامهای ارجمند و بلندآوازه دارد. جدِ او، حزقیاه[36] است که بین سالهاي 686-715 پ.م. شاه یهودیه بود و مراسم دینی یهود را در شهر اورشلیم متمرکز ساخت. او معابد یهوه را در سایر شهرهای قلمرویش ویران کرد و همه را ناگزیر ساخت که برای انجام مراسم قربانی و پیشکش به یهوه به اورشلیم بیایند و به این شکل به زور این شهر را به مرکزی دینی تبدیل کرد. در دوران او، جمعیت این شهر افزایش یافت و احتمالاً بخشی از منابع دینی یهودی برای نخستین بار به خط آرامی نوشته شدند. با وجود اين، او در بازیهای سیاسی چندان زیرک نبود و در موقعیتی نامناسب در برابر آشوریان سرکشی کرد و از مصریان کمک خواست. فرعون در آن هنگام توانایی فرستادن سپاهی کمکی را نداشت و به این ترتیب، وقتی ارتش خونخوار سناخریب – شاه آشور – پشت حصار اورشلیم خیمه زد، حزقیاه دستتنها ماند. با وجود اين توانست با دادن پیشکشهای بسیار و به دنبال شیوع مرضی واگیردار در اردوی آشوریان جان سالم به در ببرد.
پنجمین نسل از فرزندان او، یهویاکیم نام داشت و همان شاه یهودیه بود که در اثر حملهی نبوکدنصر بابلی به سال 598 پ.م. کشته شد. پسرِ او یِکونیاه[37] تنها سه ماه سلطنت کرد و بعد بابلیها در ماه آدار سال 597 پ.م. عزلش کردند و خاک اورشلیم را به توبره کشیدند و هزاران تن را به بابل به اسیری بردند. خودِ شاه معزول و سه هزار تن از خاندانش نیز در میان اسیران بودند. در این جماعت یک پیامبر یهودی نیز حضور داشت که همان ارمیای نبی باشد. یکونیاه در بابل به نخستین رهبر یهودیانِ تبعیدی[38] تبدیل شد و به این ترتیب با از دست دادنِ مقام دنیوی، نوعی مقام دینی به دست آورد. عموی او صدقیاه در 597 پ.م. جانشین وی شد و تا مدتی در یهودیه فرمان راند اما همان خطای همیشگی را مرتکب شد و ارمیای نبی را که نمایندهی بابلیها در اورشلیم بود به سیاهچالی انداخت و برای فرعون پیام دوستی فرستاد. نبوکدنصر بار دیگر به اورشلیم برگشت و همهی پسران صدقیاه را جلویش سر برید و بعد هم چشمش را کور کرد و شهرش را با خاک یکسان نمود.
از آنسو، یهویاکیم در بابل درگذشت و جای خود را به پسرش شئالتیل داد که اسمش یعنی «از خداوند سوال کردم». او دومین رهبر یهودیان تبعیدی شد و فرزندش همین زروبابل مشهور است. به این ترتیب، زروبابل یک رهبر عادی نبود. او سومین «رئیس جلای وطن کردگان» (رؤش گَلوت/ ראש גלות) بود و پدربزرگش واپسین شاه یهودیه محسوب میشد. از این روست که پذیرش این که نامِ اصلی او زروبابل بوده باشد دشوار است. بسیار بعید است رهبر دینی یهودیانِ تبعیدی و کسی که پدرش شاه یهودیه بوده، در تبعیدگاهش چندان از خود بیگانه شود که اسمی بابلی را برای پسرش برگزیند یا به زاده شدنش در آنجا افتخار کند.
زروبابل رهبر کوچندگانی بود که از بابل به اورشلیم رفتند و هیکل دوم را در آنجا تأسيس کردند. اگر – چنان که بسیاری از تاريخنويسان امروزین عقیده دارند – هیکل نخستِ ساختهشده توسط سلیمان روایتی اساطیری بوده و واقعیت تاریخی نداشته باشد، این نخستین بار بود که برای یهوه پرستشگاهی مستقل ساخته میشد. این نکته هم ناگفته نماند که شواهد باستانشناختی نشان میدهند که شهر اورشلیم در زمانِ منسوب به سلیمان نه چندان آباد بوده و نه آثار باستانشناختی چشمگیری از این دوران باقی مانده است.
نخستین نشانهها از استقرار دایمی در منطقهی اورشلیم به ابتدای عصر مفرغ (2800-3000 پ.م.) مربوط میشود و به دهکدهای کوچک محدود میشده است.[39] نخستین اشاره به نام این شهر احتمالاً به اسناد مصریِ العمرنه (قرن چهاردهم پ.م.) مربوط میشوند و در آن هنگام اورشلیم به شهری با چند هزار تن جمعیت تبدیل شده بود.[40] اگر اشارههای العمرنه به راستی اورشلیم را در نظر داشته باشد، این شهر در زمان یادشده از ساکنانی کنعانی تشکیل میشده که ربطی به قبیلههای عبرانی نداشتهاند. کهنترین نشانهی بازمانده از این شهر به حدود 950 پ.م. مربوط میشود و پلکانی سنگی است که برخی از باستانشناسان – به نظرم بر مبنای پیش داوریهایشان – آن را به کاخ داوود مربوط دانستهاند. از همین دوران بقایای دیواری به دست آمده که کاشف آن – اِیلات مازار – معتقد است بخشی از دیوار شهر اورشلیم بوده است.[41] به هر صورت، زمان این اثر با دورانِ ورود عبرانیان به این منطقه همخوانی دارد و پس از آن بوده که این شهر به تدریج به مرکز جمعیتی و دینی قبیلهي یهودا تبدیل شده است. با وجود اين، اگر بخواهیم یافتههای باستانشناختی را مبنا بگیریم، به این نتیجه میرسیم که اورشلیم تا زمان هخامنشیان شهری کوچک با جمعیتی اندک بوده است و رونق و توسعهي آن در سدههای پنجم و چهارم پ.م. آغاز شد و این قاعدتاً پیامد کوچ بزرگ از بابل بوده است.
در کتاب عزرا زمان این کوچ، سال نخست حکومت کوروش بر بابل (538 پ.م.) دانسته شده است. اما برخی از تاريخنويسان امروزین این زمان را تا 520 پ.م. جلو آوردهاند و آن را با کوچ دیگری که در زمان داریوش انجام پذیرفت یکی میگیرند.[42] این کار دلیلی ندارد چون از نظر بافت تاریخی، هم بازگشت یهودیان با فرمان کوروش محتمل و معقول است و هم اسناد عبری چنین محتوایی دارند.
به این ترتیب، میتوان پذیرفت که در حدود 538 پ.م.، یک موج از اسیرانِ آزاد شده با رهبری زروبابل به اورشلیم رفتند. کتاب مقدس در این مورد صراحت دارد که زروبابل یک مقام دیوانیِ هخامنشی بوده و حاکم منطقهی یهودیه محسوب میشده است. در مورد دایرهی اقتدار او اطلاعات کمی داریم، اما میدانیم که چندان زیاد نبوده است. چون بعدتر مردم سرزمينهاي همسایه وقتی از بازسازی اورشلیم احساس خطر کردند، به سادگی مانع کار وی شدند. امروز بیشتر تاريخنويسان، یهودیهی عصر کوروش را سرزمینی کوچک میداند که مرکزش اورشلیم بوده و تنها تا شعاع 25 کیلومتری اطراف این شهر را شامل میشده است.[43]
این نکته باقی میماند که نام ششبصر در روایت مربوط به کوروش، و نام زروبابل بیشتر در پیوند با داریوش دیده میشود. این یکی از دلایلی است که برخی از نویسندگان ایشان را دو فردِ متمایز دانستهاند. اما به نظرم این پیوندِ میان زروبابل و داریوش چندان تعیینکننده نیست. در باب نخست کتاب عزرا بعد از شرح گنجینهها تا لحظهی بخشش زرها سخن از ششبصر است. بلافاصله بعد از آن وقتی از سیاههی مهاجران یاد میشود، میبینیم که زروبابل رهبرشان است. بنابراین زروبابل در زمان کوچ اولیهی دوران کوروش حضور داشته و چنان که دیدیم همان نقش و موقعیتِ ششبصر را هم داشته است.
- اکروید، 1388، ج. 3: 66-65. ↑
- اکروید، 1388، ج. 3: 66. ↑
- Biblical Archeological School ↑
- William F. Albrihgt ↑
- Friedman, 2003. ↑
- Smith, 1963: 415-421. ↑
- کتاب اشعیاء نبی، باب 48، آیههای 12 و 13. ↑
- سفر خروج، باب سوم، آیههای 5-3. ↑
- کتاب اشعیاء نبی، باب 45، آیهی 8. ↑
- یسنهی 44. ↑
- کتاب اشعیاء نبی، باب 40، آیهی 26. ↑
- یسنهی 44، 3، 5-3. ↑
- کتاب اشعیاء نبی، باب 44، آیهی 24 را بسنجید با یسنهی 44، 4، 4-1. ↑
- کتاب اشعیاء نبی، باب 40، آیهی 13 را بسنجید با یسنهی 44، 4 و 5. ↑
- کتاب اشعیاء نبی، باب 45، آیهی 7. ↑
- کتاب عزرا، باب نخست، آیههای 4-1. ↑
- کتاب عزرا، باب نخست، آیهی 7. ↑
- کتاب عزرا، باب نخست، آیهی 8. ↑
- کتاب عزرا، باب نخست، باب دوم. ↑
- کتاب عزرا، باب دوم، آیهی 8 و 33. ↑
- کتاب عزرا، باب 10، آیهی 26. ↑
- کتاب عزرا، باب دوم، آیهی 59. ↑
- کتاب عزرا، باب دوم، آیهی 61 و 62. ↑
- کتاب عزرا، باب نخست، آیهی 11. ↑
- کتاب ارمیای نبی، باب 28، آیهی 6. ↑
- Blenkinsopp, 2009: 46. ↑
- کتاب دوم پادشاهان، 24، 16-14 و 25، 12-11. ↑
- کتاب ارمیای نبی، باب 52، آیهی 30-28. ↑
- کتاب اشعیای نبی، باب 13، آیههای 20-15. ↑
- کتاب اشعیای نبی، باب 21، آیهی 2. ↑
- کتاب ارمیای نبی، باب 51، آیههای 11 و 28-27. ↑
- Graham, 1998: 206. ↑
- مسترهاکس، 1382: 544. ↑
- زروی (זְרוּי) در عبری قدیم یعنی بر باد دادنِ خرمن برای جدا کردن دانه از کاه. ↑
- کتاب عزرا، باب 5، آیهی 14. ↑
- Hezkiah ↑
- Jeconiah ↑
- exilarch ↑
- Freedman, 2000: 694–95. ↑
- Vaughn and Killebrew, 2003: 32–33. ↑
- Mazar, 2009: 52-3. ↑
- Tollington, 1993: 132. ↑
-
Edelman, 2005: 2. ↑
ادامه مطلب: بخش ششم: دین هخامنشیان – گفتار ششم: دین یهودی (2)