بخش ششم: دین هخامنشیان
گفتار ششم: دین یهودی
از سوی دیگر شباهتهای میان کتاب عزرا و تواریخ ایام چندان زیاد است که پژوهندگان، از اواخر قرن نوزدهم، نویسندگانِ این دو متن را یک تن میدانستند. در سال 1889 م. شارل بلانیه[1] نخستین نقد جدی بر تاریخی بودن عزرا را نیز بر همین مبنا وارد آورد و این شخصیت را عنصری اساطیری دانست. ارنست رنان نیز در 1893 م. این برداشت را پذیرفت و داستان عزرا را روایتی جعلی دانست که بر مبنای کتاب نحمیا ساخته شده بود. کمی بعدتر چارلز کاتلر توری[2] حجم عظیمی از نوشتارها را در مورد کتاب عزرا و کتاب نحمیا تولید کرد که نفوذی فراگیر در میان روشنفکران اروپایی پیدا کرد. از دید او نویسندهی کتاب تواریخ ایام متن عزرا را نوشته بود و او را بر مبنای شخصیتپردازی مربوط به موسی از تخیل خود برساخته بود.[3] او در مقابل عقیده داشت که نحمیا شخصیتی واقعی بوده است و این را از رخدادهای تاریخی و بافت واقعگرای این متن استنتاج میکرد.[4]
شرایطی که نحمیا با آن روبهرو بوده، شباهت زیادی با موقعیت مورد اعتراض عزرا دارد. یعنی هر دو این رهبران دینی با شهر اورشلیمی روبهرو هستند که دیوارهایش فرو ریخته، زیر نفوذ قبایل و قومیتهای بیگانه است، شریعت یهود در آن درست اجرا نمیشود، و پیوندهای خویشاوندی و ازدواجهای بیناقومی انسجام و هویت بنیاسرائیل را تهدید میکند. هم عزرا و هم نحمیا با این شرایط مبارزه میکنند و بر آن چیره میشوند. اما مشکل در اینجاست که انگار این شرایط بعد از ظهور عزرا و تطهیر اورشلیم همچنان پا برجاست و از این روست که حضور نحمیا ضرورت مییابد. این حقیقت را که در کتاب عزرا هیچ نامی از نحمیا برده نشده میتوان به قدمت بیشتر عزرا منسوب کرد، اما این که در نحمیا هم گذشته از بابِ افزودهای که در اصل به کتاب عزرا تعلق داشته، هیچ اشارهای به عزرا وجود ندارد، محل پرسش است. در واقع، چنین مینماید که این دو در زمانی نزدیک به هم در یک شهر یک کار را انجام دادهاند و با این همه، از وجود همدیگر خبر ندارند.
هانس هایدریش شدر به پیروی از توری[5] بخشهای مربوط به عزرا در کتاب نحمیا را نیز بخشی از کتاب عزرا در نظر گرفت و با مرور کل متن به این نتیجه رسید که به راستی کسی به نام عزرا وجود داشته و کتاب عزرا را همچون گزارشی از فعالیتهایش در فاصلهی سالهاي نیسان 458 تا نیسان 457 پ.م. از خود به یادگار گذاشته است.[6] ترتیب زمانی عزرا و نحمیا از دید وی واژگونه است. چرا که عزرا در زمانی به اورشلیم میرود که حصارهای شهر سالم و استوار شدهاند و این وضعیت تازه در زمان نحمیا و با کوششهای وی تحقق میپذیرد. از این رو، باید پذیرفت که نحمیا از نظر تاریخی پیش از عزرا بوده است. شدر به ویژه بر لقبِ کاتب که به عزرا منسوب شده تأكيد کرده[7] و نشان داده که عنوان «دبیر دیوان» یا «کاتب حکومت» تا دوران ساسانی و پس از آن در عصر اسلامی نیز باقی بوده و مقامی بلندپایه در ديوانسالاري پارسها محسوب میشده است.[8]
بر این مبنا شدر به اصیل بودن فرمان اردشیر باور دارد. او برای تأييد این سخن به کتیبهی وجاهورسنهی مصری در گاداتا استناد میکند. در این کتیبه گفته شده که داریوش آخرین قانونگذار مصری است و این مرد را در مقام گردآورنده و تدوینکنندهی قوانین پزشکی مصری گماشته است؛ کارکردی که با نقش اردشیر در فرمان عزرا شباهتی نمایان دارد.
پژوهشگر دیگری که موضوع ارتباط عزرا و نحمیا را بررسی کرده، کلرمان است. او از پیروان مکتب بانفوذ مارتین نوت[9] در تفسیر تاریخی کتاب مقدس است. او بررسی ژرف و درونکاوانهای در متن عزرا- نحمیا کرده و کوشیده تا گرایش ویراستار یا نویسندهای را که این متنها را در نهایت به شکل کنونی درآورده تشخیص دهد. بر این مبنا او به این نتیجه رسیده که عزرا همچون شخصیتی تخیلی است که از روی نحمیا و با اغراقی نمایان ساخته شده باشد. این بدان معناست که نویسندهی این رساله به خوار شمردن نحمیا و برجسته ساختن عزرا گرایش داشته است. بر این اساس، کردارهای مهمِ منسوب به نحمیا – مثلاً منع ازدواج با بیگانگان و اعلام قوانین شریعت – به شکلی رنگینتر و آشکارتر – ابطال ازدواجهای پیشین با بیگانگان و آوردن کتاب تورات – بازنموده شده است. ارتباط این دو با دربار ایران و سایر ديوانسالاران هخامنشی هم به همین ترتیب دو سویهی ستودنی و خوارشده از این دو شخصیت را نشان میدهد. چنان که مثلاً عزرا پشتیبانی نظامی شاهنشاه را رد میکند در حالی که نحمیا آن را میپذیرد و مقامهای ابرنهر عزرا را محترم میدارند در حالی که با نحمیا مخالفت میکنند.[10] از دید او، تقابل این دو شخصیت نماد کشمکش میان دو نظام اقتدار رقیب در اورشلیمِ پس از فروپاشی هخامنشیان است. یک نظام که در قالب نحمیا تبلور یافته، برپایی یک دولت عرفی و دنیوی را هدف گرفته بود و با سازوکاری دیوانی و سیاسی گره خورده بود. دیگری که عزرا قهرمانش محسوب میشد، از نوعی دولت دینی و روحانیسالارانه دفاع میکرد. هر دو این نظامهای سیاسی برای مشروعیت یافتن به دوران هخامنشی نگریسته و قهرمانی یهودی را از میان شخصیتهای آن دوران برگزیده بودند. از این رو، رقابت روایتهای شاخ و برگ یافته پیرامون این دو باعث شده که عناصری چنین مشترک داشته باشند و روشن است که نویسندهی نهایی عزرا- نحمیا به هواداران جناح دولت دینی تعلق داشته است.[11]
جالب آن است که در دوران شورش یهودای مکابی در برابر سلطهی رومیان – که با توجه به گرم بودنِ بازار جنگهای ایران و روم در آن هنگام، در کل حرکتی ایرانگرایانه بود – این نحمیا بود که اهمیت بیشتری یافت و این احتمالاً به خاستگاه نظامی و غیردینی برادران مکابی مربوط میشود. در دوران این زمامداران بود که عیسی بن سیرا فهرستی از مهمترین شخصیتهای تاریخ یهود تهیه کرد و در آن نام عزرا را از قلم انداخت، در حالی که بر اهمیت و برجستگی نحمیا بسیار تأكيد کرد و او را به جای زروبابل رهبر بازگشت به اورشلیم دانست. جالب است که متن یادشده نام ششبصر را نیز نادیده انگاشته است.[12] لبرام بر این باور است که در زمان یادشده هنوز عزرا وجود نداشته و تنها پس از درگیری فریسیها با مکابیها در اواسط قرن دوم پ.م. بوده که شخصیت عزرا به عنوان نیای فریسیها توسط این گروه آفریده شده و به تدریج اهمیت یافته است.[13]
به هر صورت، شباهتهای این دو شخصیت از دید لبرام به قدری زیاد است که نمیتوان هر دو را واقعی دانست. از این رو، برداشت کلرمان چنین است که عزرا واقعیت تاریخی نداشته و به دلیل گرایشهای دینی ویراستار و نویسنده، از روی شخصیت نحمیا برساخته شده است. او تاریخ نگارش کتاب عزرا را نیز تا قرن دوم پ.م. جلو میکشد. این تاریخگذاری امروز به اصلی پذیرفتهشده تبدیل شده است. یعنی تحلیل متن کتاب عزرا نشان میدهد که این متن در فاصلهی قرن دوم و سوم پ.م. و پس از نابودی هخامنشیان نوشته شده است.[14]
هر چند متن نحمیا صمیمانهتر و گزارشاش واقعگرایانهتر مینماید، اما سنت یهودی نام عزرا را بزرگتر دانسته و او را همچون آورندهی شریعت به رسمیت شناخته است. تا دیرزمانی متنهاي متأثر از دیانت زرتشتی به این شخصیت منسوب میشدند و نفوذ این نام در زمینهی منشهای خویشاوند با یهودیت سخت فراگیر بود. متنی به زبان یونانی وجود دارد که کتاب اول اسدراس نامیده میشود و به اواخر قرن دوم یا ابتدای قرن نخست پ.م. تعلق دارد. این متن همان روایت عزرای توراتی است، اما چهار فصل و 99 آیه بیشتر دارد و داستان زندگی عزرا را به شکلی متفاوت روایت میکند. در این کتاب نحمیا در کل حذف شده و کارهایش به عزرا منسوب شده است. بیشتر تاريخنويسان عقیده دارند که این متن در همین حدود زمانی در میان یهودیانی نوشته شده که زبان ادبی یونانی در میانشان رواج داشته است. اقلیتی هم هستند که گمان میکنند این متن ترجمهای از یک متن عبری یا آرامی کهنتر است که شکلی قدیمیتر از داستان عزرا را در خود حفظ کرده است. در قرون نخست مسیحی بسیاری از آبای کلیسا به این نظر اخیر پایبند بودند و اسدراس اول را بخشی از منابع مقدس دیانت یهود و مسیح میدانستند. یوسفوس که یک تاريخنويس یهودیِ رومیشده است نیز روایت اول اسدراس را اصیلتر میداند و آن را مستندتر از کتاب عزرا و نحمیا در تورات دانسته است. از دید او عزرا در زمان خشایارشا زندگی میکرده است، نه اردشیر. با وجود اين، خودِ یهودیان همیشه روایت عبری عزرا- نحمیا را اصیلتر دانستهاند و در کلیسای شرقی نیز اعتقاد عمومی چنین است.
کتاب اول اسدراس با جهشی روایی به دوران اردشیر هخامنشی پایان مییابد. این بخش[15] با روایت کتاب عزرا[16] و دادههای تاریخی ما در مورد دوران کوروش تا اردشیر نخست هخامنشی همخوانی دارد. پس از آن است که هستهی مرکزی متن که بزرگداشت بازگشت عزرا و همراهانش به اورشلیم است، شرح داده میشود. بخشهای افزوده در اسدراس اول این عناصر را در بر میگیرند: شرح مهمانی باشکوه داریوش بزرگ که در آن شاهنشاه سوگند میخورد قوم یهود را در بازگشت به شریعت یهود یاری کند،[17] و شرح مهمانی مشابهی که مهاجران به اورشلیم برگزار کردند.[18]
در مورد نویسندهی کتاب اسدراس اول چند حدس میتوان زد. نخست آن که از پاره پاره بودن متن روشن است که نویسنده بیش از یک تن بوده و احتمالاً اعضای یک مکتب فکری آن را نوشتهاند. دیگر آن که سبک نگارش و بافت زبانی آن با کتاب دانیال نبی شباهت چشمگیری دارد و از این رو برخی از پژوهشگران نویسندگان این دو متن را وابسته یا حتا یکی میدانند. با این فرض، نویسندهی اسدراس اول یهودیای بوده که برای مدتی در مصر میزیسته است. همچنين در این متن خطاهای تاریخی چشمگیری وجود دارد. مثلاً دوران حکومت اردشیر پیش از داریوش بزرگ فرض شده که خطای فاحشی است و نشان میدهد نویسنده قرنها پس از عصر هخامنشیان میزیسته است. یوسفوس برای آن که این خطاها را رفع و رجوع کند، در کتاب یهودیانِ عهد عتیق نام اردشیر را به کمبوجیه اصلاح کرده است.[19]
کتاب دیگری نیز به عزرا منسوب است که اسدراس دوم یا کتاب چهارم عزرا نام دارد. این متن مهمترین مرجع دینی یهودیان در قرن دوم میلادی است و احتمالاً در حدود سال 100 م. به آرامی نوشته شده است. اسدراس دوم روایتی آخرالزمانی است که سه مکالمهی عزرا با فرشتهی خداوند و چهار رویای پیشگویانهی وی را در بر میگیرد. زمان این پیشگویی در سال سیام بعد از تبعید به بابل (557 پ.م.) و در آستانهی ظهور قدرت پارسها قرار گرفته است،[20] که حدود یک قرن از عزرای دوران اردشیر پیشتر است. مضمون اصلی این نوشتار بافتی زرتشتی دارد و به مسألهی وجود شر و توجیه عدل الاهی میپردازد. عزرا در جریان گفتوگویش با فرشته و دیدن فرجام جهان درمییابد که چیرگی نیروهای بد بر نیک بخشی از نقشهی آفریدگار است و در نهایت با پیروزی خداوند بر شیطان پایان مییابد. جزئیات کار دقيقاً همان عناصر زرتشتیِ مربوط به فرشگرد و ظهور سوشیانس و شکست اهریمن در آخرالزمان است که با تعبیرهایی عبرانی و در قالبی مسیحایی بازگو شده است.
6. با مرور تمام این دادهها معلوم میشود که دین یهود، به شکل کنونیاش، محصول درهم آمیختن آیین یکتاپرستانه – اما در حال انقراضِ – بقایای آیین مصری آتون قبایل عبرانی، و شکلی خاص و «بابلیشده» از آیین زرتشت بوده است که با نظارت و سازماندهی پارسیان پدید آمده است. ناگفته نماند که تأثير باورهای ایرانی بر متنهاي مقدس یهودی تنها به دین زرتشت محدود نمیشود. جهانگیر کویاجی به خوبی نشان داده که مزمور نوزدهم در مزامیر داوود که به ستایش عدل و داد اختصاص یافته، از نظر محتوا به رونوشتی از مهریشت میماند. این مضمون در امثال سلیمان نبی نیز دیده میشود و به ویژه این متن با آموزههای آمنوفیس مصری شباهت دارد. تأثير مصر بر منابع یهودی را نیز باید جدی گرفت، چون مثلاً مزمور 104 نیز به رونوشتی از سرود آخنآتون در ستایش خورشید شباهت دارد.[21]
چنان که دیدیم، آنچه در منابع اوستایی و عبری آمده شباهتهایی چشمگیر با هم دارد. این شواهد نشان میدهد که در دین زرتشتی و یهودی این دگرگونیها بروز کرده است: مرزبندی میان نسخهی قدیمی و نوی دین، تلاش برای جذب عناصری از ادیان کهن ایرانی و ترکیب آن با چارچوبی یکتاپرستانه، پذیرش و محور گرفتن فلسفهي انسانگرا، یگانهانگار و ارادهمدارِ زرتشتی و افزودن دست و دلبازانهی اساطیر آفرینش و روایتهای تاریخی (مهرپرستانه یا کنعانی) به آن، دخالت دربار هخامنشی و انعکاس نظم اجتماعی سلسلهمراتبیِ این دوران در احکام و قواعد شریعت، و ظهور مفهوم هویت دینی در ارتباط با قلمروی سرزمینی. تمام این شباهتها به آنجا رسید که دین زرتشتی و یهودی با الگویی کمابیش یکسان در زمینهی ادیان دیگر بازتعریف شدند، تمام منشها و عناصر معنایی کارآمد را از ایشان ستاندند، هویتی نو را به عنوان زرتشتی یا یهودی در پیوند با ملیت نوظهورِ عصر هخامنشی پدید آوردند، و در نهایت متنی مقدس را به صورت کتابی منسجم و یکدست (اوستا و تورات) ویراستند و استانده ساختند.
مرکز انجام این کارها شهرهایی نامدار بوده است. دین جدیدِ یهود در اورشلیم و دین زرتشتی به احتمال زیاد در ری صورتبندي شدند و با توجه به ارجاعهای فراوانی که به مکتوب بودن کتابهای مقدس این دو دین در عصر هخامنشی وجود دارد، به احتمال خیلی زیاد در همین دوران نوشته شده بودند. رهبرانی که این کار را به انجام رساندند، یا مانند عزرا و نحمیا کارگزارِ مستقیم شاهنشاه بودند و یا مانند مغان گمنامی که در ری اوستا را ویرایش کردند، الگوی دولت هخامنشی را همچون شکلی آرمانی در پیش چشم داشتند.
به سه دلیل گمان میکنم این دو رخدادِ مهم در دوران اردشیر یکم انجام پذیرفته باشد. نخست آن که الگوی پویایی و محتوای هر دو جریان یکسان است و در مورد عزرا تقريباً تردیدی نیست که به دوران همین اردشیر مربوط میشده است. بنابراین میتوان پذیرفت که رخدادی مشابه که برای دینی متفاوت در اقلیم دوردستی نسبت به اورشلیم رخ داده هم به سازماندهی دولتی همسانی ارتباط داشته باشد. دلیل دوم آن که این تحول همسان در دو دینِ متفاوتِ یکتاپرست، به مرحلهای از توسعه و تکامل ادیان و نظامهای معنایی میماند که قاعدتاً باید در دوران آرامش اجتماعی و تثبیت نظمهای هنجارین و اندرکنش گستردهی باورهای همسایه انجام پذیرفته باشد. چنین دورانی را درست بعد از تثبیت ارزشهای اخلاقی و تکمیل صورتبندي منِ آرمانی پارسی در دوران داریوش و خشایارشا میبینیم. این دوران دو نسل به طول ميانجامد و سراسر زیر چتر سیاست عصر اردشیر یکم قرار دارد. بنابراین معقول است که بعد از دوران تلفیق دو جناح مهری و اهورایی در دین سیاسیشدهي دوران داریوش و خشایاشا، انتظار داشته باشیم که دستاوردها در قالب متنهاي صورتبنديشده و به شکلی سازمانیافته به نوگرویدگان منتقل شده و مؤمنان پیشین را تجدید سازمان کرده باشد.
سومین شاهدی که تاریخ تدوین متنهاي اوستایی را در این عصر قرار میدهد، ظهور گاهشماری پارسی و زرتشتی است. این کهنترین تقویمی است که نام ماههای رایج در ایران امروز را بر خود دارد و به خاطر گنجاندن امشاسپندان (شهریور، بهمن، اردیبهشت، اسفند، امرداد و خرداد) در میان ایزدان باستانی ایرانی (مهر، آبان، تیر و…) ترکیب سنت زرتشتی با ادیان کهن آریایی را به خوبی نمایش میدهد. کهنترین نشانههایی که از این نظام گاهشماری در دست داریم به سرزمین کاپادوکیه در آناتولی مربوط میشود که جمعیت بزرگی از قبایل ایرانیزبان را در خود جای میداد. شواهد نشان میدهد که این تقویم در زمان اردشیر نخست تدوین شده بود.[22]
بر اساس این سه شاهد – همسانی روند تحول زرتشتی و یهودی، همخوانی با بافت تاریخی، و تحول تقویم – حدس میزنم موجِ بزرگی از سازماندهی این ادیان یکتاپرست در میانهی قرن پنجم پ.م. به فرجام رسیده باشد. در عین حال، باید پذیرفت که الگوی واقعیِ توسعهی این ادیان هنوز برای ما درست مشخص نیست و ما تنها سنگوارههایی از شواهد جسته و گریخته را در منابع تاریخی و به ویژه متنهاي دینی داریم. مثلاً نقش دربار هخامنشی در صورتبندي اوستا درست معلوم نیست و غیابِ کامل اشاره به نام شاهان هخامنشی در این متن تا حدودی نشان میدهد که این فرآیند بدون دخالت مستقیم دربار انجام پذیرفته است، هر چند بیتردید با توجه به الگوی مشابهش با آنچه در دین یهود میبینیم، از سیاست دولت پارسی متأثر بوده است. همچنين دیدیم که در مورد هویت عزرا و نحمیا و واقعی بودن ایشان تردیدهایی وجود دارد، هر چند تا استوارتر شدنِ دلایل هر یک از جبهههای نظری در این زمینه، ایمنتر است که همان دید غالب مکتب تثنیهای را با چند اصلاح بپذیریم.
7. با توجه به اشارههای صریحی که به تدوین تورات در قالب یک کتاب دیدیم، میتوان حدس زد که تا این تاریخ دبیران و نویسندگانی که با شیوهی استاندهی ديوانسالاران هخامنشی برای ثبت و نگارش متنها آشنا بودند، متنهاي مقدس یهودیان را به شکل یک کتاب گردآوری کرده بودند. در واقع، اشارههای موجود در متن تورات نشان میدهد که شیوهی نوشته شدن و فهم شدنِ کتاب مقدس در دوران عزرا و نحمیا با آنچه در دورانهای پیشین وجود داشته متفاوت است.
این حدس را میتوان با یک شاهد بیرونی تأييد کرد و بر همین مبنا به متنهاي مقدس سایر ادیان نیز تعمیمش داد. آن شاهد بیرونی این که شاهان هخامنشی به عنوان یک قاعده راهبردهای نوشتن و ثبت دادهها را در کانون توجه خود داشتهاند، و به ویژه در دوران اردشیر نخست با برگرفتن خط الفبایی آرامی و تبدیل کردنش به خط دیوانی و رسمی، گامی بلند در راستانی نویسا کردن قلمروهای زیر فرمانشان برداشتند.
توجه هخامنشیان به خط را به سادگی در بندی از نبشتهی بیستون میتوان دید که در آن داریوش از ابداع خط پارسی باستان سخن گفته و تأكيد کرده که این خطی نوظهور برای ثبت زبانی آریایی (ایرانی) است. نویسندگان زیادی اعتقاد دارند که گزارش داریوش درست است و به راستی خط پارسی باستان در زمان او و توسط دانشمندان دربارش تدوین و اختراع شده است. اگر چنین باشد، این خط نخستین خطِ مصنوعی جهان است. یعنی کهنترین خطی است که در مکان و زمان خاصی و توسط اشخاص معلومی ابداع شده، و حاصل تکامل تدریجی نمادها و نشانههای تصویری نبوده است.
ساختار به نسبت ساده و منطقی خط پارسی باستان، و کاربرد محدود به دربارش، این ادعای داریوش را پشتیبانی میکند. در واقع، به خاطر همین ساختار ویژه و منطقی بوده که واگشایی و خواندن این خط ممکن شده است. نخستین خط میخی جهان باستان که رمزگشایی شد، همین پارسی باستان بود و به خاطر سه زبانه بودن کتیبهی بیستون، این دستاورد راه را بر فهم زبان اکدی و ایلامی نیز گشود.
لوکوک با مقایسهی ساختار واجنگاری پارسی باستان با خطوط میخی همدورانش، به درستی نشان داده که خط میخی بابلی و اکدی در پیدایش این خط هیچ تأثیری نداشته، و این خط میخی مدیترانهای است که بیشترین شباهت را با خط پارسی باستان دارد. این خط برای نوشتن زبانی قفقازی – یعنی غیرآریایی و غیرسامی – به کار گرفته میشده و اسناد زیادی بدان خط از قبرس و تمدن موکنای به دست آمده است. مهمترین شباهت این خط به پارسی باستان آن است که در آن واجهای «م» و «ن» اگر پیش از واکبری قرار بگیرند، نوشته نمیشوند و قاعدهی مشابهی را در کتیبهی بیستون در مورد نام کمبوجیه میبینیم. دیدگاه لوکوک آن است که مادها این خط را از مردم لودیه گرفتهاند و بعد پارسها آن را از ایشان به ارث بردهاند.[23]
خط میخی پارسی باستان هشت شناسه برای نام ایزدان و شاهان و مکانها دارد که میگویند از یکی از خطهای میخی ميانرودان وامگيري شده، اما احتمال بیشتر آن است که از خط میخی ایلامی مشتق شده باشد. سه مصوت (برای آ/ ای/ او)، 22 نشانه برای صامتها و 11 نشانه برای نمایش هجاها در این خط کاربرد داشته است. خط پارسی باستان تنها کاربردی درباری داشت و هیچ نشانهای از رواجش بیرون از این دایره در دست نیست. این خط برای نوشتن سایر زبانها وامگيري نشد، و حتا خود زبانهاي ایرانی را هم – گذشته از متنهاي درباری – با خط آرامی مینوشتند.
خط میخی پارسی باستان از سویی ناقص و ناکارآمد مینماید، و از سوی دیگر نوآورانه و نوظهور است و این دو ویژگی ترکیبی معماگونه پدید آوردهاند. همواره خطهایی ناقص و ناسازگار با زبان هستند که یا کهن باشند و شکلی قدیمیتر از ثبت همان زبان را نشان دهند، یا از زبانی بیگانه و ناهمخوان وامگيري شده باشند. مثالی از حالت اول را در زبان فرانسوی امروزین میتوان دید که بیشتر ثبت زبان فرانسوی کهن و شکل لاتین قدیمیاش را باز مینمایاند. مثال حالت دوم به خط میخی اکدی مربوط میشود که از خط سومری وامگيري شده بود و به دلیل ناهمخوانی و تفاوت ریشهای این دو زبان، با زبان اکدیان ناسازگار مینمود.
اما خط پارسی باستان را در همان زمان ابداع کرده بودند، بنابراین انتظار داریم به سادگی به ازای هر واجی یا هجایی در زبان نمادی را در نظر بگیرند و خطی کامل و دقیق پدید آورند. این که خط یادشده انعکاس دقیقی از زبان پارسی باستان را به دست نمیدهد، نشانهی قدمت یا وامگيري خط است.[24]
این که هخامنشیان خطی نو آفریدند و برای مدت دویست سال از آن در زمینهای محدود و آیینی بهره بردند، اهمیت و رواج نویسایی در زمینهی اطرافشان را نشان میدهد. زبان و خط ديوانسالاران هخامنشی تا دوران اردشیر یکم ایلامی بود که با علایمی میخی نوشته میشود و چند ده هزار لوح تختجمشيد را شامل میشود. این نظام ثبت دادهها به قدری کارآمد و دقیق بوده که کوچکترین اطلاعات را نیز به درستی ثبت میکرده و با کارآمدی بایگانی میساخته و به این ترتیب خزانهای قابل استفاده از «تاریخِ جاری» را به دست میداده است.
یک گواه در این مورد را میتوان در کتاب مقدس بازجست. دیدیم که وقتی یهودیان به ساخت هیکل دوم مشغول بودند، مورد اعتراض مردم همسایه قرار گرفتند. در نهایت، فرماندار ابرنهر، که تَتنایی نام داشت، به همراه مردی به نام شَتَرْبوزنای از معبدِ نیمساخته دیدن کردند و توضیح یهودیان را در مورد این که کوروش فرمان ساخت این بنا را به ایشان داده بوده، شنیدند. آنگاه نامهای به داریوش نوشتند و از او در این مورد کسب تکلیف کردند. داریوش فرمان داد تا در «کتابخانهی بابل که بایگانیها در آن قرار داشت» به دنبال فرمان کوروش بگردند و چون آن را نیافتند، در سایر بایگانیها جستوجو کردند تا آن را در کتابخانهی هگمتانه یافتند.[25]
اما نوآوری و تأثير هخامنشیان در زمینهی خط به خلق علایم میخی پارسی باستان یا ایجاد بایگانیهای بزرگ و فعال محدود نمیشود. در میان تمام دستاوردهای هخامنشیان، احتمالاً تأثیرگذارترین و مهمترین مورد، گسترش نویسایی در سرزمينهاي زیر فرمانشان بوده باشد. تا پیش از ظهور هخامنشیان قلمروهای فرهنگی متفاوتی که به مرحلهی یکجانشینی دست مییافتند، الگوهایی متنوع از خطهای اندیشهنگار را برای ثبت افکار و دادهها ابداع میکردند. ترابری و بازرگانی در آن دوران چندان متراکم و انبوه نبود که این نظامهای متفاوتِ نویسایی با هم ترکیب شوند و منطق و چارچوبی یگانه و یکپارچه را پدید آورند. در دوران هخامنشیان سطح ارتباطات میان حوزههای فرهنگی چندان افزایش یافت که امکانِ این ترکیب و همسان شدن فراهم آمد. مهمترین عامل در این میان، نقش دربار پارسی در استانده کردن خطی الفبایی و پراکندنش در سراسر قلمرو شاهنشاهی بود. این خط، آرامی سلطنتی نام داشت و در مدتی کوتاه در سراسر جهان نویسای آن روزگار فراگیر شد و خطهای محلی پیشین را از میدان به در برد.
زبان آرامی برای نخستین بار در زمان سیطرهی آشوریان بر سوریه رواج یافت. این زبان در ابتدای کار، زبان بومی قبایلی بود که از عربستان و حیره به شمال کوچیده بودند و روی هم رفته قبایل آرامی خوانده میشدند. این قبایل در قرون دوازدهم و یازدهم پ.م. مهاجرت خود را آغاز کردند و تا ابتدای هزارهی اول پ.م. در گسترهی وسیعی میان صحرای سینا و قفقاز پراکنده شده بودند و بخش مهمی از کرانهي شرقی مدیترانه را در اختیار خود داشتند. یکی از مرکزهای مهم جمعیتیشان شهر دمشق بود که در آن هنگام بیت اَرَمایه خوانده میشد، يعنی خانهی آرامیها. آرامیها در همین دوران خط فنیقی را وام گرفتند و زبانشان را که از خانوادهی زبانهاي سامی و خویشاوندِ فنیقی بود با آن نوشتند. وقتی آشور بر سپهر سیاسی آسورستان چیره شد، برای ریشهکن کردنِ مقاومت مردم جمعیتهایی بزرگ از ایشان را به مناطقی در ميانرودان کوچ میداد و مهاجران آشوری را به سرزمينهاي تازه فتحشده صادر میکرد. نتیجهی این سیاست آن شد که یک وزنهی جمعیتی بزرگ آرامی در میانهي سرزمین آشور پدید آمد و تا قرن هشتم پ.م. در عمل مردم آشور دو زبانه شده بودند[26] و زبان رسمی و کهنشان (اکدی) به تدریج عرصه را به آرامی درمیباخت. چیرگی مادها بر آشور بقایای سنتگرایی اکدی را از میان برد و زبان و خط آرامی را به صورت زبان رسمی این منطقه تثبیت کرد.
از زمان داریوش نخست به بعد، زبان آرامی همچون نوعی زبان میانجی و دیوانی در سراسر قلمرو هخامنشی رسمیت یافت. زبان آرامی در جریان پیوستن به بستر فرهنگی پارسی دستخوش تغییراتی جدی شد و به زبان آرامی سلطنتی[27] تبدیل شد. این زبان بیش از آن که به گویشهای رایج و گفتاری وابسته باشد، بر ریشههای کهن و شکلِ باستانی این زبان تکیه داشت و زیر تأثير زبان پارسی باستان دقت و شفافیت چشمگیری یافته بود.[28] در واقع، زبان و خط آرامی زمانی که توسط ديوانسالاران هخامنشی به کار گرفته شد، به مرتبهی زبانی استاندهشده و علمی برکشیده شد که برای کاربردهای اقتصادی و تعدابیر دیوانی کارآیی داشت. تا مدتها آرامی را زبان درباری هخامنشیان میدانستند تا آن که ریچارد فرای در 1955 م. این باور را مورد حمله قرار داد و نشان داد که از دید منابع درباری، آرامی زبانی همتای سایر زبانها بوده و تنها تفاوتش آن بوده که به عنوان زبان میانجی[29] اعتبار داشته است.[30]
یکی از غنیترین منابع برای فهم زبان آرامی سلطنتی، الواح تختجمشيد است که پانصد تایشان به این زبان نوشته شدهاند.[31] زبان آرامی در سراسر گسترهی قدرت هخامنشی چندان رواج داشت که نمونههایی از آن را میتوان در شمال هند و پادگان الفانتین در جنوبیترین نقطهی مصر باز یافت. این زبان چنان به خوبی استانده شده بود که مکان نوشته شدنِ این متنها را تنها با بررسی دقیق میتوان تعیین کرد. در سال 2006 م. متونی آرامی در بلخ کشف شد که بر چرم نوشته شده بود و به قرن چهارم پ.م. تعلق داشت و رواج این زبان در بلخ و سغد را نیز نشان میداد.[32] زبان آرامی تا قرنها بعد اعتبار و اهمیت خود را حفظ کرد و عناصری از آن در قالب هزوارش در دل زبان پهلوی باقی ماند.[33] خط آرامی سلطنتی که از نگارش اولیهی این زبان در دوران پیشاهخامنشی وامگيري شده بود، در واقع، الفبای آرامی استاندهشده و اصلاحشدهای بود که برای نوشتن شکلی دبیرانه از زبان آرامی کاربرد داشت. این زبان، در واقع، همان پارسی باستان بود که با حروف ربط و دستور زبان آرامی درآمیخته بود.
این خط در سراسر قلمرو شاهنشاهی پراکنده شد و به صورت خطهایی محلی که همگی الفبایی و فنیقیمدار بودند، تکامل یافت. مثلاً شکلگیری خط سیلابی خروشتی بیتردید نوعی وامگيري محلی از خط آرامی سلطنتی بوده است.[34] هر چند تمام نمونههای یافتشده از خطوط خروشتی و براهمی به دوران پس از هخامنشی باز میگردند، اما تأثير تمدن پارسی بر ظهور خط و نوشتار در فرهنگ هندی را میتوان با تحلیل نخستین متنهاي تدوینشده در زبانهاي هندی نشان داد. در واقع، نوشته شدن زبانهاي هندی و تدوین دستورِ آن در ابتدای کار همچون فرهنگی محلی در دل تمدن هخامنشی آغاز شده است. ردپای عناصر پارسی در این مورد را مثلاً میتوان در تبارِ پارسی باستانِ کلمهی «لیپی» نشانی داد که پانینی، نخستین زبانشناس هندی، از آن برای اشاره به نوشتار استفاده میکند.[35] نشانههای حضور فرهنگ هخامنشی را میتوان در مُهرهای یافتشده از شمال هند نیز باز یافت. در برخی از این مهرها نشانههای پارسی مانند آتشدان و صلیب شکسته در کنار نقش جانورانی بومی هند مانند گاومیش کوهاندار دیده میشود و بنابراین بر نوعی سبک تلفیقی محلی دلالت میکند.[36]
خط آرامی سلطنتی در دوران اردشیر نخست فراگیر شد و به صورت خط رسمی دولت هخامنشی درآمد. از این روست که میتوان پذیرفت که نگارش کتاب مقدس یهودیان با این خط، دنبالهی این روند بوده است. در همین امتداد باید فرض کرد که کتاب مقدس زرتشتیان نیز در همین دوران نوشته شده باشد، چرا که این محبوبترین دین در میان طبقهی نخبهی سیاسی بوده و چنان که به زودی خواهیم دید، کار ویرایش و تدوین آن به شکل کنونی هم در حدود همین زمان انجام پذیرفته است.
در مورد زمان نگارش اوستا و تبدیل شدنش به کتاب، مجموعهای از دادهها و شواهد را در دست داریم که معلوم نیست چرا تا این حد مشکوک انگاشته شدهاند. در منابع پهلوی چنین آمده که اوستا در دوران هخامنشیان بر دوازده هزار تخته پوست گاو با آب زر نوشته شده بود و دو نسخهی سلطنتی از آن در دژنپشت و آتشکدهی شیز وجود داشته است.[37] بر اساس روایتهای پهلوی، اسکندر پس از فتح ایران نسخهای از اوستای سلطنتی را سوزاند و نسخهی دیگر را به یونان فرستاد و به این ترتیب دانشهای یونانی از آبشخور این متن تغذیه کردند.[38]
روایت مربوط به مدون بودن اوستا در قالب یک کتاب را هم منابع پهلوی پیش از اسلام و هم تاريخنويسان اسلامی نقل کردهاند. با توجه به تنوع و تکثر این منابع و دوران زمانی حدود هزار سالهاي که مضمون یادشده – در زمینهای به تدریج غیرزرتشتی و اسلامی – وجود داشته، میتوان آن را گزارشی مستند و پذیرفتنی دانست. البته در مورد حجم این متن، یعنی دوازده هزار تخته پوست، یا این که تنها دو نسخه از آن وجود داشته یا این که نسخهای از آن به یونان رفته و خاستگاه حکمت یونانی شده، جای چون و چرا وجود دارد.
با فرض این که اوستای اولیه نیز با خطی الفبایی – و احتمالاً آرامی سلطنتی – نوشته شده، دوازده هزار پوست برای حجم کلی این نوشتار عددی اغراقآمیز محسوب میشود. یک تخته پوست گاو حدود دو متر مربع مساحت دارد. با فرض این که با درشتترین خطِ مرسوم، در هر متر مربع سی سطرِ بیست کلمهای جای بگیرد،[39] بر هر تخته پوست گاو میشده هزار و دویست کلمه نوشت که تقريباً با اندازهی یکی از یشتهای متوسطِ امروزین برابر است. بر این مبنا دوازده هزار تخته پوست چهارده میلیون و چهارصد هزار کلمه را در بر میگرفتهاند. این رقم بسیار بزرگی برای یک متن مقدس است. به عنوان مقایسه بد نیست بدانیم که قرآن مجید 77 هزار کلمه، و شاهنامه حدود 70 هزار واژه را در بر میگیرد. بر این مبنا رقمی که در منابع پهلوی آمده، کتابی با حجمی دویست برابر شاهنامه بوده است و چنین متن عظیمی برای آن دوران نامعقول مینماید. از این رو عدد دوازده هزار احتمالاً به شمار سطرها یا به احتمال کمتر صفحههای پوستی کوچک – و نه پوست گاو – حاوی متن اوستایی اشاره میکند، اگر که اصولاً عددی اساطیری نبوده باشد.
در مورد این که تنها دو نسخهی کامل از این کتاب وجود داشته، تردیدی جدی دارم. در میان منابع دینیای که در این دوران در درون قلمرو هخامنشیان تدوین شدند، تنها اوستاست که هیچ اشارهای به نام و نشان و رخدادهای تاریخی شاهنشاهان ندارد. این تنها میتواند بدان معنا باشد که تدوین و تثبیت این متنها در فضایی مستقل از دربار پارسها صورت گرفته و حلقهای كاملاً خودبسنده و غیرسیاسی از مغان کار گردآوری و نوشتن آن را به انجام رساندهاند. بنابراین رواج اصلی این متن باید به همین شبکهی مغان و مبلغان دین زرتشتی وابسته بوده باشد. البته بدیهی است که دربار هخامنشی با توجه به محبوبیت و رواج این دین در میان شاهان و طبقهی نخبهی سیاسی، نسخهای سلطنتی و گرانبها از آن را در خزانههای خود داشته است، و هیچ بعید نیست که یکی از آنها به دست اسکندر مقدونی سوزانده شده باشد. اما این که نسخههای نوشتاری آن به این دو منحصر بوده باشد معقول نمینماید.
در مورد فرستاده شدن یک نسخه از این کتاب به یونان هم شواهد تأييدکنندهای وجود ندارد. تأثير جهانبینی زرتشتی بر یونانیان از همان ابتدای دوران هخامنشی آغاز میشود و پس از دوران اسکندر موج جدیدی از این تأثير که بخواهد به انتقال این متنها منسوب باشد، دیده نمیشود. یعنی نویسندگان یونانی و رومی در دورانهای بعدی نیز با همان ضرباهنگِ پیش از تازش اسکندر حکمت و اندیشهی زرتشتی را جذب و هضم میکنند و نشانی از انتقال ناگهانی یا ترجمهی این متنها به یونانی در عصر هلنی وجود ندارد. بنابراین در این که اسکندر چنین کرده باشد تردید دارم، و اصولاً از این جوان غارتگر مقدونی بعید است دربارهی ارزش متنی که احتمالاً نسخهای از آن را سوزانده، تصوری در ذهن داشته باشد.
این موارد را میتوان با دیدگاهی شکاکانه وارسی کرد و مردود دانست. اما این حقیقت که همهی شواهد به مکتوب بودنِ اوستای عصر هخامنشی تأكيد دارند، به جای خود باقی است. تردید در مورد صحت این روایتها، به همراه تأكيد بیمورد بر رواج فرهنگ شفاهی در میان پارسیان هند در دوران معاصر، باعث شده تا پژوهشگری مانند مری بویس اصولاً مکتوب بودن این متن را منکر شود. او در مقالهای که دربارهی دین کوروش نوشته، قدمت متنهاي اوستایی را تا ابتدای هزارهی دوم پ.م. عقب برده اما ادعا کرده که این متنها به مدت دو هزار و پانصد سال سینه به سینه نقل میشدهاند و تازه در دوران ساسانیان برای نخستین بار به صورت کتاب درآمدند.[40] چنین برداشتی حتا در میان نویسندگان ایرانی نیز رواج یافته است، بی آن که همان استدلال حداقلیِ بویس را داشته باشند.[41]
این دیدگاه به چند دلیل نادرست مینماید. نخست آن که منابع جهان باستان همگی در این مورد توافق دارند که متنهاي اوستایی در دوران هخامنشیان نوشته شدهاند. این منابع فقط متنهاي پهلوی و عربی و فارسی را در بر نمیگیرند، که منابع یونانی و لاتین را هم شامل میشوند. پلینی در جغرافیای طبیعی خود نوشته که دانشمندی به نام هرمیپوسِ ازمیری[42] در قرن سوم پ.م. شرحی بر «دو میلیون بیتِ اوستا» نوشته بود. گزارشهای دیگری نیز در دست است که نشان میدهد در سرزمينهاي دوردستی مانند یونان و ایتالیا در قرون سوم و دوم پ.م. و بیدرنگ پس از فروپاشی دولت هخامنشی، نسخههایی نوشتهشده از اوستا موجود بوده است. از این رو، بسیار بعید است که خودِ ایرانیان از چنین متونی بیبهره بوده باشند.
یک دلیل دیگر بر درستی گواهی نویسندگان باستانی آن است که حفظ و انتقال این حجم از متنها به شیوهی شفاهی نامحتمل مینماید. پژوهشهای جدید نشان میدهد که با توجه به منسوخ شدن تدریجی زبان اوستایی در میانهی دوران هخامنشی و رواج زبانهاي ایرانی میانه بین سخنگویان این زبان، امکان انتقال شفاهی متنهاي اوستایی با روش سینه به سینه وجود نداشته است.[43]
سومین دلیل آن که، اعتقاد به نانوشته ماندنِ اوستا در دوران یادشده با قواعد عمومی حاکم بر پویایی فرهنگ ناهمخوان است. اصلی که در حوزهی تکامل خط و زبان پذیرفته شده، آن است که خط نخست در سه زمینهی دینی (معبد) و اقتصادی (بازار) یا سیاسی (دربار) ریشه میگیرد و توسعه مییابد. تمام نمونههای یافتهشده از خط در تمام تمدنها، یا به حساب و کتاب مالی و ثبت دادوستدها و سیاهههای مالیاتی مربوط میشدهاند، یا به گزارش جنگها و ثبت قوانین و فتحنامههای شاهان اختصاص مییافتهاند، و یا رمزگانی مقدس یا نتایج مناسکی دینی – مانند استخوانهای پیشگویی عصر شانگ در چین – را در بر میگرفتهاند. این بدان معناست که ظهور و تحول خط ارتباط مستقیمی با پیچیدگی نهادهای دینی، سیاسی و اقتصادی دارد. از این روست که در جوامع گردآورنده و شکارچی که این نهادها از آستانهای از پیچیدگی گذر نکردهاند، نشانی از نویسایی نمیبینیم و جوامع یکجانشین، همزمان با دستیابی به نهاد مالکیت و نظام سیاسی و دینیِ سلسلهمراتبی، خط را نیز ابداع میکنند. گذشته از این، بررسی منابع بازمانده از تمدنهای گوناگون نشان میدهد که پیچیدگی در تمام این حوزهها به شکلی همزمان و متعادل رخنه میکند و امری نیست که به شکل نامتوازن به برخی از موقعیتها منحصر شود. یعنی جامعهای که نظام گسترده و پیچیدهای برای ثبت و ترتیب امور مالی داشته باشد، به احتمال خیلی زیاد متنهاي سیاسی و دینی پیچیده و متنوعی هم خواهد داشت.
بر این مبنا میتوان با نگاهی سیستمی به تکامل اجتماعی خط نگریست و دو قاعده را پیشنهاد کرد:
نخست – درجهی رواج، دقت و سازمانیافتگی، و حوزههای کاربرد خط با پیچیدگی نظام اجتماعی ارتباطی مستقیم دارد. یعنی هر چه نهادهای اجتماعی تمایز بیشتری پیدا کرده باشند و به سطوح سلسلهمراتبی، جایگاههای تخصصی و شاخههای کارکردی پرشمارتر و گوناگونتری دست یافته باشند، شمار مردم نویسا، نقشهای اجتماعی وابسته به نویسایی، حجم کلِ اطلاعاتِ نویساندهشده، و سازوکارهای ثبت و بازخوانی متنها پیشرفتهتر، پیچیدهتر و توسعهیافتهتر خواهد بود.
دوم – تنوع، شمار و اهمیت خوشههایی از منشها که به صورت نوشتاری ثبت میشوند همگام با افزایش پیچیدگی در نظام اجتماعی، بیشتر خواهد شد. یعنی هر چه رواج خط و نویسایی بیشتر شود، حجم بیشتری از دادهها که به حوزههای اجتماعی متنوعتری تعلق دارند، نویسانده میشوند و اهمیت و تأثیرگذاری منابع نوشتهشده نیز، با توجه به رواج بیشتر این رسانه، بیشتر میگردد.
بر مبنای این دو قاعدهی به ظاهر بدیهی، میتوان برخی از پیشداشتهای رایج در میان تاريخنويسان امروزین را نقد کرد. نخست این که قاعدتاً نباید در دولتشهرهایی که از نظر سیاسی حاشیهای و آشوبزده، از نظر اقتصادی فقیر و نابسامان، و از نظر فرهنگی و دینی آشفته و در حال گذار هستند، نویسایی و خزانهی نوشتاریای غنیتر از مراکز سیاسی و تمدنی داشته باشیم. یعنی اگر در شهرهایی حاشیهای مانند آتن، پِلا یا اورشلیم، متنهایی مانند درسنامههای ارسطو و افلاطون یا تراژدیهای اوریپیدس و سوفوکلس یا متن تورات نوشته شده باشد، قطعاً در مراکزی مانند شوش و انشان و هگمتانه و ری و بلخ و بابل باید تنوع و حجم بیشتری از دادههای نوشتاری را داشته باشیم.
دوم آن که بسیار بعید است در جایی مانند تختجمشيد سی هزار لوح برای ثبت امور مالی دولتی نوشته شود و در همین مکان کتاب مقدس شاهانی که رهبر این دولت بودهاند، نانوشته باقی مانده باشد. به همین ترتیب، میتوان اطمینان داشت جامعه و فرهنگی که متنی مانند کتیبهی بیستون را با خطی ابداعشده و نوظهور پدید آورده، قطعاً حجم بسیار بیشتری از تاریخها و وقایعنامهها و متنهاي سیاسی را تولید کرده است که امروز نشانی از آن باقی نیست. به عبارت دیگر، تکههای پراکنده و کوچکی که از سطح نویسایی جامعهی هخامنشی در اختیار داریم، آنقدر چشمگیر و گسترده است که نشان میدهد در سایر حوزهها هم قاعدتاً پیچیدگی مشابهی برقرار بوده است.
سوم آن که در این دوران با نوعی انفجار و شاخهزایی افراطی در روند نویسایی روبهرو هستیم، و این باید پیش از هرجا در ثبت متنهاي هویتبخش و به ویژه منابع دینی تجلی یافته باشد. تردیدی وجود ندارد که در دوران هخامنشی خطهایی نوظهور مانند آرامی سلطنتی و پارسی باستان و دموتیک و خروشتی بر صحنهی فرهنگ پدیدار شدند و حجم عظیمی از رخدادهای ریز و درشت در قالب نوشتار ثبت شدند. بسیار نامحتمل است که جامعهای چنین تنوع شگفتی از خطها و الگوهای رمزگذاری زبان را ابداع کند و بعد پایهایترین منابع دینی و سیاسی خود را ننوشته باشد. اگر چنین بوده، پس اصولاً این خطها برای چه ابداع میشدهاند؟ و شهروندان دولت هخامنشی چه چیزی مهمتر از اوستا و تاریخ و منابع علمی و فنیشان را داشتهاند که برای نوشتناش به چنین انبوهی از خطها نیاز داشتهاند؟
به نظرم، خرد برخاسته از نگرش سیستمی حکم میکند که در مورد چنین متنهایی فرض پایه را بر وجود داشتن، و نه غیابشان، استوار کنیم. یعنی میتوان به عنوان یک قاعدهی عمومی پذیرفت که در تمام جوامع نویسا، منابع اصلی دینی و سیاسی و اقتصادی نوشته شدهاند، مگر آن که خلاف آن ثابت شود. همچنين میتوان پذیرفت که با افزون شدنِ تعداد خطها و پیچیدهتر شدنِ نظامهای نوشتاری، حجم و دقت و تنوع متنهاي یادشده نیز افزون میشود، مگر آن که خلافش ثابت گردد. از تمام این سخنان نتیجه میشود که اوستا در دوران هخامنشی بیتردید به شکل نوشتهشده وجود داشته است. زمانی که برای نوشته شدنِ این متن پیشنهاد میکنم، دوران اردشیر یکم است. این روند یعنی نوشته شدن و ویرایش و تدوین مجدد متنها به احتمال نزدیک به یقین همزمان بوده با رواج خط آرامی سلطنتی و برکشیده شدنش به مرتبهی رسانهای عمومی و استانده در سراسر شاهنشاهی. بر این مبنا، میتوان در مورد خطِ اوستای عصر هخامنشی نیز حدسهایی زد. به گمانم این نسخهها با خط آرامی سلطنتی نوشته میشدهاند و چنان که خواهیم دید، فکر میکنم این حدس برای نخستین شکلِ نوشتهشدهی تورات نیز قابل تعمیم باشد.
- Charles Bellange ↑
- Charles Cultler Torrey (1986-1945) ↑
- Torrey, 1896. ↑
- Blenkisopp, 2009: 54-55. ↑
- Torrey, 1896: 29-34. ↑
- Shaeder, 1968: 170-200. ↑
- Shaeder, 1968: 211. ↑
- Shaeder, 1968: 203-215. ↑
- Martin Noth ↑
- Kellermann, 1967: 58-68. ↑
- Kellermann, 1967: 89-97. ↑
- لبرام، 1388، ج. 1: 216-214. ↑
- لبرام، 1388، ج. 1: 224-219. ↑
- لبرام، 1388، ج.1: 199. ↑
- 1 Esdras, 2:15-30a. ↑
- کتاب عزرا، باب 4، آیههای 14-7. ↑
- I Esdras, 3-4. ↑
- I Esdras, 5:1-6. ↑
- Josephus, Antiquities of the Jews, XI, 2. ↑
- 4 Ezra, 3:1 / 2 Esdras, 1:1. ↑
- کویاجی، 1384: 251-233. ↑
- زنر، 1375: 228. ↑
- لوکوک، 1386: 71-70. ↑
- لوکوک، 1386: 64-63. ↑
- کتاب عزرا، باب 6، آیهی 1. ↑
- Parpola, 2004. ↑
- Royal Aramaic ↑
- Shaked, 1987: 250-261. ↑
- lingua franca ↑
- Frye, 1955. ↑
- Stolper, 2007: 6-9. ↑
- Naveh and Shaked, 2006. ↑
- Geiger, 2002: 249. ↑
- Greenfield, 1985: 698-713. ↑
- Fussman, 1993: 83-100. ↑
- Callieri, 1996: 205-14. ↑
- دینکرد، کتاب سوم، بند 420. ↑
- ارداویرافنامه، 1، 7-4. ↑
- برای به دست آوردن این محاسبه، من بندهایی از اوستا را به آرامی نوشتم. با درشتترین خطی که برای دست کاتب راحت باشد، چنین عددی به دست آمد. ↑
- بویس، 1388، ج. 3: 36. ↑
- دریایی، 1382: 20. ↑
- Hermippus of Smyrna ↑
- Clark, 1998. ↑
ادامه مطلب: بخش ششم: دین هخامنشیان – گفتار هفتم: اردشیر دوم و آیین ناهید و مهر