بخش ششم: دین هخامنشیان
گفتار هفتم: اردشیر دوم و آیین ناهید و مهر
1. پس از اردشیر یکم سه تن از پسرانش به قدرت رسیدند که مهمترینشان داریوش دوم (404-423 پ.م.) بود. این شاه پسر و جانشین خود را اردشیر دوم نامید و او دومین موج از نوسازی دینی را در شاهنشاهی هخامنشی آغاز کرد. این شخصیت نیز با صراحت رهبر یک جنبش دینی دانسته شده است، اما بر خلاف دادههای اوستایی و عبریِ مربوط به جریان اجتماعی دوران پدربزرگش، منابع ما دربارهي او بیشتر پارسی باستان و یونانی و لاتین هستند و به دادههایی بروندینی و شرحهایی تاریخی مربوط میشوند و نه متنهایی دینی.
اردشیر دوم پادشاهی نامدار و جنگاور است كه همراه با برادر جاهطلب و سرکشاش، کوروش، و مادر زیبا و مقتدرش، پریزاد، به عنصری جاودانه در ادبیات جهان كهن تبدیل شده است. اردشیر و برادر کوچکترش، کوروش، از پشت داریوش دوم و بطن شاهزاده خانمی بابلی به نام پریزاد به دنیا آمدند. پریزاد خونی بابلی در رگهایش داشت و بیتردید برخی از آموزهها و باورهای بابلی را نیز همراه با خود به دربار ایران وارد كرده بود. پریزاد زنی سیاستمدار و هوشمند بود كه در زمان حكومت شوهرش داریوش دوم نقشی مهم در دربار هخامنشی ایفا كرد و اقتدار خود را در عصر حكومت فرزندش اردشیر دوم نیز حفظ كرد. در واقع، ارتباط او با داریوش دوم و نقشی كه در معرفی برخی از ایزدان بابلی در دربار هخامنشی ایفا كرده است، چنان به داستان سلیمان و ملكهی سبا نزدیك است كه میتوان دومی را بازتابی دینی از آن در فرهنگ عبرانیان دانست.
اردشیر در ابتدای سلطنتش با سرکشی کوروش کوچک روبهرو شد. کوروش با سپاه بزرگی که بخش مهمی از آن را مزدوران ایونی و کاریایی تشکیل میدادند، به بابل تاخت تا تاجوتخت را به دست آورد، اما در سال 401 پ.م. در محلی به نام کوناکسا از سپاه كوچكتر اما نخبهی اردشیر که از پارسیان تشکیل شده بود، شکست خورد و خودش کشته شد. یکی از سردارانی که در سپاه او حضور داشت، همان کسنوفانس مشهور است که بعد از بازگشت به کشورش ماجراهای بازگشت سپاه شکستخورده را در کتاب آناباسیس نگاشت.
اردشیر پس از نابود کردن این رقیب خطرناک، دورانی طولانی از صلح و آرامش را در سراسر قلمرو پهناورش مستقر ساخت و مدت بسیار طولانیِ 46 سال (از 404 پ.م. تا 358 پ.م.) را با استواری حکومت کرد. او یک شورش شهربانهای آناتولی را در 358-366 پ.م. فرو نشاند و دستاندازی دزدان دریایی یونانی، بهویژه تاختوتاز آگسیلائوس و اسپارتیهای همراهش، را به سواحل آناتولی با اقتدار سرکوب کرد و با دادن پول به دولتشهرهای یونانی و برانگیختنشان بر ضد هم سواحل متمدن شرقی را از حملهها و غارتگریهایشان نجات داد.
نام اردشیر دوم را در منابع گوناگون به اشکال متفاوت ثبت کردهاند. در کتاب استر، او را آهاسوئروس[1] خواندهاند. پلوتارک در زندگینامههایش نوشته که دِینون (340-360 پ.م.) نامِ اوآرسِس[2] و کتسیاس (که مدعی بود پزشک دربار وی بوده) اسمِ آرسیکاس[3] را برایش به کار گرفتهاند. این نامها شکلی دگرگونشده از اردشیر است و احتمالاً ثبتی از همان ارشک باشد که در پارت و ایران شرقی رواج بیشتری داشت و بعدها به صورت لقبی برای اشکانیان در تاریخ تثبیت شد. این نام در کتیبهای (LBAT 162) به شکل «آرشو» ثبت شده و بنابراین میتوان پذیرفت که در دوران خودِ اردشیر همچون شکلی کوتاهشده از نام او رواج داشته است.[4] بیشتر نویسندگان یونانی و رومی اسم و لقب او را اردشیرِ دومِ منِمون[5] ثبت کردهاند که به نادرست در فارسی و زبانهاي اروپایی معاصر «خوشحافظه» ترجمه شده است و به زودی بیشتر در موردش خواهم نوشت.
در دوران اردشیر دوم تحولی گسترده و چشمگیر در دین زرتشتی و آیینهای باستانی ایرانی رخ داد که ریشه در سیاستهای دوران پدر و پدربزرگش داشت. چنان که گذشت، تدوین متنهاي اوستایی و به طور خاص تلفیق جهانبینی زرتشتی با آیینهای مهر و ناهید را میتوان به عصر اردشیر یکم مربوط دانست. یکی از دلایلی که میتوان برای این فرض پیش کشید، آن است که تا پیش از این دوران اشارهای به نام آناهیتا و مهر در آیینهای درباری هخامنشیان نداریم، اما از عصر اردشیر یکم به بعد چنین ارجاعی دیده میشود. ناگفته نماند که این غیاب تنها به نام و نشان صریح این ایزدان بازمیگردد، وگرنه دیدیم که قالب آیینی و مناسک جاری در مراسم رسمی هخامنشیان از دین مهر و ناهید وامگيري شده است.
هرودوت نوشته که داریوش دوم، پسر اردشیر یکم، در معبد آناهیتا تاجگذاری کرد. این نخستین اشاره به معبدِ آناهیتا و اهمیت یافتنِ آن در آیینهای درباری پارسیان است. هرودوت، در همان بندی كه شرحش گذشت، میگوید كه پارسها رسم قربانی كردن برای ایزدبانوی سیارهی زهره را نیز از آشوریها و عربها وامگيري كردند، و این قاعدتاً به بابلیان اشاره میكند كه در آن هنگام نمایندگان تمدن سامی بودند. این نکته در کنار این حقیقت که شهربانوی داریوش دوم و مادر اردشیر دوم، پریزاد، بابلی بوده است نشانگر آن است که از عصر خشایارشا به بعد فرهنگ ميانرودان نفوذ و اهمیتی در دربار پارسیان به دست آورد و به ویژه ردپایی در دین هخامنشیان به جا نهاد.
گزارش دیگری از پلوتارك در دست است كه تا حدودی مراسم و قواعد حاكم بر معبد هگمتانه را روشن میكند و به رونق معبد آناهیتا در دوران اردشیر یکم دلالت میکند. پلوتارك در شرح زندگی اردشیر مینویسد كه داریوش دوم در زمان تاجگذاری حق داشت یك چیز را از پدرش بخواهد، و او تصاحب كنیز زیبارویی به نام آسپاسیا را درخواست كرد كه اتفاقاً محبوب شاهنشاه نیز بود. اردشیر، كه از این درخواست خشمگین شده بود، برای آن كه پسرش را ادب كرده و آسپاسیا را به دست او نسپرده باشد او را به معبد دیانا در هگمتانه فرستاد «كه پارسها او را آناهیتا مینامند»[6]. جالب آن كه پلوتارك خاطرنشان میكند كه این زیبارو ناگزیر بود به عنوان راهبهی مقدس معبد ناهید تا آخر عمر مجرد و دور از مردان باقی بماند. هر چند معلوم نیست این گزارش تا چه حد درست است، چرا كه پرهیز جنسی به این شكل در آیینهای ایرانی تا ظهور دین مانی نامرسوم بوده است.
از این شواهد برمیآید که وامگيري از ادیان ميانرودانی و تلفیق میان آنها و منشهای ایرانی از دوران اردشیر نخست آغاز شده و به هنگام زمامداري داریوش دوم به شکلی پخته و بالغ دست یافته بود. در واقع، احتمالاً سیر کلی رخدادها چنین بوده که جنبشی دینی در ایران شرقی و ری آغاز شده و به ترکیب بینش زرتشتی و آیینهای باستانی آریایی انجامیده است. آنگاه این جنبش به سمت غرب مهاجرت کرده و در ایلام و ميانرودان به تلفیق و داد و ستد گستردهی باورهای دینی در میان اقوام آریایی، قفقازی و سامی انجامید. یکی از پیامدهای این روند، ظهور دین یهود و تدوین مجددِ یکتاپرستی در دل آیینهای عبرانی بود که با راهبری و پشتیبانی شاهنشاهان از بابل به اورشلیم منتقل شد. پیامدِ دیگرِ آن، نفوذ تدریجی باورهای باستانی ميانرودان در ادیان ایرانی بود. تأسيس معبد برای آناهیتا و اهمیت یافتناش در میان نخبگان پارسی یکی از نمودهای این جریان بوده است.
اردشیر دوم در چنین زمینهای به قدرت رسید و به تلفیق و بازسازی نظامهای دینی دست یازید. در مورد عقاید شخصی او شواهدی در دست است که نشان میدهد به یک دین منفرد و یک چارچوبِ بسته باور نداشته است. برخی از روایتها دربارهي کردارش او را به مهرپرستان یا حتا پیروان ایزدِ مرموز زروان نزدیک میسازد. مثلاً میگویند وقتی تمیستوکلس از یونان گریخت و به اردشیر نخست پناه آورد، اردشیر خدا را شکر کرد و گفت که اهریمن (آریمانیوس) همواره بهترینِ دشمنان او را به سوی ایرانیان میکشاند.[7] و میدانیم که اهریمن در آیین مهر- زروان برادر دوقلوی اهورامزدا و نیرویی همزور با او دانسته میشده و بنابراین بزرگداشت و دعا کردن برایش مجاز دانسته میشده است.
با این همه، چنین مینماید که مهمترین عنصرِ نمایان در این نفوذ فرهنگی، دگردیسی آناهیتا زیر تأثير ایزدبانوی بابلی همتایش (ایشتار) بوده باشد. ناگفته نماند که ایشتار یک ایزدبانوی محلی و ویژهی بابل یا ميانرودان نبوده و از دیرباز در دو سوی رشتهکوه زاگرس پرستیده میشده است. چنان که دیدیم، یکی از کهنترین نقشهایی که وی را در مقام ایزدبانوی جنگ و پیروزمندی مجسم میسازد، به دامنهی شرقی زاگرس و کتیبهی آنوبانینی در سر پل زهاب تعلق دارد.
تندیس آناهیتا با دو شیر
نقش ایشتار بر مهرهای نوآشوری
با وجود اين، شهر بابل به عنوان یک مرکز دینی بزرگ و معتبر در صورتبندي و ترویج باورهای کیش ایشتار تأثير زیادی داشته است. به نظر میرسد كه لقبِ «بانو»، كه در متنهاي ساسانی فراوان برای اشاره به ناهید كاربرد دارد، از بابل آمده باشد، چرا كه در این سرزمین هم ایشتار را «بانو» و «خاتون» مینامیدند. این لقب در اوستای كهن وجود ندارد[8] و تنها در تفسیر (زند) بر یسنای 68 دیده میشود. بویس بر این نظر است كه پیش از ظهور دودمان هخامنشی، آناهیتای ایرانی با ایزدبانوان باروری و آبِ ایلامی (پینیكیر و كیریریشا) تركیب شده بود و ایزدبانویی به نام آناهیت را پدید آورده بود. بویس این نام را با توجه به سرمشق وامگيري یونانیان از این نام و نامگذاری شهر آنائیتیس استخراج كرده است.[9]
چنان كه بویس خاطرنشان كرده است، در دوران حكومت اردشیر دوم بود که این وامگیریها به صورتی نهایی دست یافت. اردشیر از این نظر در میان شاهنشاهان هخامنشی یگانه است كه متن یكنواخت و ثابتِ كتیبههای معرفی خویشتن را تغییر داد و به تعبیری بیانیهی مستحكم حكومت پارسی را، كه داریوش بزرگ نخستین بار تدوین كرده بود، دستكاری كرد. او در كتیبهی شوش، با سنتشكنی ملموسی، از آناهیتا و مهر نیز در كنار اهورامزدا نام میبرد و این دو را نیز نگهبان سلطنت خویش میداند. از این رو، تاريخنويسانی كه به نقش این شاه در تكوین دینِ جدید ناهید اشاره كردهاند، سندی محكم برای نظر خویش دارند.
كهنترین ارجاع در مورد نقش این پادشاه در شكلگیری آیین آناهیتا را در تاریخی مییابیم كه تاريخنويسی بابلی به نام بروسوس هفتاد سال پس از درگذشت این شاه، در حدود 285 پ.م، نوشته است. او مینویسد كه اردشیر دوم نخستین كسی بود كه دستور داد تندیسهایی از آناهیتا را بتراشند و آن را در معبدهایی در شهرهای هگمتانه، شوش، تختجمشيد، سارد و دمشق بگذارند.[10] این نوآوری مهمی در تاریخ ادیان ایرانی بود، چرا كه دین ایرانیان از دیرباز فاقد بت و معبد بود. بروسوس خود تأكيد میكند كه تا زمان اردشیر تجسم خدایان به صورت تندیسهای انسانی در میان پارسها رواج نداشت و این با گزارش عمومیترِ هرودوت همخوانی دارد كه: میگوید پارسها برای خدایانشان بت نمیسازند و معبد بنا نمیكنند، چون این كارها را احمقانه میدانند و باور ندارند كه خدایان موجوداتی شبیه انسان باشند.[11]
اما آیین آناهیتای هخامنشی، كه به سبك ادیان كهنِ آن روزگار شكلی عامیانه داشت و به معبد و بتهایی ملموس آراسته بود، به سرعت در میان مردم نیمهی غربی شاهنشاهی هخامنشی گسترش یافت. چنین مینماید كه كارآیی مغان در تدوین و صورتبندي مجدد این دین كهن آریایی و تبدیل كردنش به نظامی منسجم و جذاب از باورها و مناسك به خوبی نتیجه داده باشد چرا كه در فاصلهی كمتر از یك قرن، شمار بسیار زیادی از معابد برای این ایزدبانو تأسيس شد[12] و محبوبیتش در میان مردم ارمنستان و آناتولی و یونان به قدری زیاد شد كه مردم شهر آكیلیسِن در یونان اسم شهر خویش را عوض كردند و آن را آنائیتیس نامیدند.
پاوسانیاس، كه در قرن دوم پ.م. از لودیه بازدید میكرد، دربارهی معبدهایی نوشته است كه كوروش كوچك، برادر اردشیر، به افتخار این ایزدبانو در شهرهای گوناگون این منطقه بنا كرده بود. او خود مراسمی را كه تا حدودی خصلت مزدایی دارند در هوپاتیا و هیروسزاریا دیده و توصیف كرده است.[13] آیین آناهیتا به ویژه در ارمنستان با استقبال روبهرو شد، به شكلی كه استرابو مدتها بعد، وقتی در جغرافیای خود به توصیف ارمنستان رسید، گفت كه مردم این سرزمین دینی شبیه به مردم پارس و ماد دارند و آناهیتا را بزرگ میدارند.[14] كامیابی این دین در منطقهی قفقاز چندان بود كه چند قرن بعد، دیو كاسیوس گفت كه مردم آلبانی و گرجستان كشور خود را سرزمین آناهیتا مینامند.[15]
ایزدبانویی که در این معبدها و شهرها پرستیده میشد، آشکارا همان اردویسوره آناهیتای اوستایی بود و هویت ایرانیاش در میان بومیانِ دوستدار وی كاملاً شناختهشده بود. گذشته از این، کاهنان و موبدانش هم همواره پارسی بودهاند. تندیس آناهیتا در سارد، که مردم محلی آن را با آرتمیس یکی میدانستند، از نظر شکل ظاهری و آیینها با تمام ایزدان و بتهای دیگر منطقه تفاوت داشته و ویژگیهای ایرانیِ نمایانی داشته است. این معبد ویژگیهای یادشده را تا قرنها بعد در دل امپراتوری روم شرقی و تا زمان چیره شدن مسیحیت در آناتولی همچنان حفظ کرد.[16]
نمونهی دیگری از این هویتِ پارسی ایزدبانو را در شواهد بازمانده از یونان میبینیم. آناهیتا در آناتولی با آرتمیس یونانی یکی میشد و احتمالاً معبدهای شهرهای افسوس و سارد مراکزی بودهاند که این همسانی را تبلیغ و تثبیت نمودهاند. این را از آنجا میدانیم که در سال 394 پ.م. شخصی به نام بغبخش به ریاست کاهنان معبد آرتمیس/ آناهیتا در افسوس برگزیده شد.[17] در سال 333 پ.م. فرمانی از پرین صادر شد که در آن از بغبخش، سرپرست پرستشگاه آرتمیس در افسوس، تقدیر میشد. احتمالاً کمی بعد از این زمان بود که اسکندر برای تعیین تکلیف بردهای که به این معبد پناهنده شده بود، نامهای به بغبخش نوشت.[18] نویسندهای به نام آرتمیدوروس (حدود 100 پ.م.) نوشته و استرابو از او نقل قول کرده که در زمان وی تمام کاهنان بلندپایهی این معبد مگابوزوس (بغبخش) نامیده میشدند و خواجه بودهاند.[19] بنابراین در زمانی طی قرن دوم پ.م. نام بغبخش از نام خاندانِ گردانندهی این معبد تفکیک شده و به صورت اسم عامی برای کاهنان بزرگ این معبد درآمده است.
شاهد دیگر به مرکز دینی فریگیهی باستان مربوط میشود. این مرکز در شمال فریگیه در شهری به نام پسینوس قرار داشته است. این شهر مرکز پرستش ایزدبانوی نامدار کوبِلِه[20] بوده که بعدتر به یکی از گرانیگاههای تقدس در جمهوری و امپراتوری روم تبدیل شد. سابقهی پرستش این ایزدبانو در پسینوس به دوران پیشاهخامنشی میرسد و دستکم بخشی از معبد را شاهان قدیم پرگامون در این مکان ساخته بودند.[21] قرنها پس از انقراض هخامنشیان، وقتی سرداری رومی به نام مانلیوس به سال 189 پ.م. در دروازههای سرزمین گالاتیا در نزدیکی این شهر اردو زد، دو نفر از کاهنان این معبد به اردوگاهش رفتند تا خبر بدهند که ایزدبانوی شهرشان پیروزی او را پیشگویی کرده است. پولیبیوس نوشته[22] که این دو آتیس و باتاکِس نام داشتند. در سال 102 پ.م. یکی دیگر از کاهنان این معبد به رم رفت. او نیز باتاکس نامیده میشد، چون پلوتارک[23] اسمش را به صورت Batakes و دیودوروس[24] آن را Battakes ثبت کردهاند. با توجه به باقی ماندن این نام در میان کاهنان این معبد، روشن است که با لقبی دینی سر و کار داریم و نه نامی خاص. اما جالب است که این اسم در اصل یک نام شخصی پارسی است. در سفرِ اسدراس داستانی هست که در آن معمایی طرح میشود و سه نجیبزادهی جوان در دربار داریوش بزرگ میکوشند تا آن را حل کنند. معما آن است که در میان زن، شراب و شاه کدام یک از بقیه نیرومندتر است؟ زروبابل، که یکی از این سه تن است، مسابقه را با اثبات این که زن از بقیه تواناتر است میبرد. او در جریان استدلال برای به کرسی نشاندن نظرش به آپامه دختر بارتاکس پارسی اشاره میکند.[25]
مایرهوفر گفته که نام باتاکس در اصل همان «با-دا-کا» در الواح ایلامی تختجمشيد است که باید ثبتی از «پاتاکا» در پارسی باستان باشد. این نام اخیر از ریشهی «باتا» گرفته شده که در زبانهاي ایرانی باستان به معنای «شراب» است و در فارسی دری به «باده» تبدیل شده است. بنابراین باتاکس اسمی پارسی بوده که احتمالاً در شکل اصلیاش باتَکَه (یعنی ساقی، منسوب به باده) خوانده میشده است. اسکوندا به خوبی نشان داده که منابع متفاوت و بیربط همگی به حضور مردی پارسی با نام باتاکس پسر تاماسیوس (باتَکَه پسر تَهْمَه یا تهماسپ)[26] در دربار داریوش بزرگ اشاره دارند.[27] از داستان اسدراس برمیآید که این شخصیت جایگاهی در منابع دینی داشته است و سرگذشت خودش و خاندانش موضوع اندرزهایی حکمتآمیز برشمرده میشده است. حتا در جایی دوردست مانند آتن هم از یک باتاکس نیکایایی خبر داریم که شاگرد کارنیادس فیلسوف بوده و در بیتینیا برای خود شهرتی داشته است.[28]
بنابراین کسی که کتاب اسدراس و منابع رومی از او نام میبرند، اسم مردی پارسی بوده است که احتمالاً، همچون بغبخش، مؤسس و بنیانگذار شکلی نو از آیین پرستش ایزدبانوی کوبله بوده و نامش بعدتر همچون لقبی برای کاهنان این پرستشگاه به یادگار باقی مانده است. نکتهی مهم آن است که لقب دومین مقام این معبد یعنی آتیس هم نام ایزدی بومی فریگیه است که در دوران هخامنشیان با مهر همسان انگاشته میشود. در اساطیر فریگی آتیس ایزدی جنگاور و نرینه است که از ایزدبانوی آبها (کوبله) زاده میشود و نگهبان عهد و پیمان و حامی جنگاوران است و در ضمن ویژگیهای یک خدای شهید را هم دارد. از این رو، چه بسا که معبد کوبله در پسینوس در اصل یک پرستشگاه آناهیتا بوده باشد که جفتِ مقدسِ ناهید- مهر در آن پرستیده میشدهاند.
یک دادهی تکمیلی در تأييد نفوذ فرهنگ پارسی بر نوآوریهای عصر اردشیر دوم را در جغرافیای استرابو مییابیم. وی میگوید که شاهان قدیم کاپادوکیه شهر زلا را در این منطقه مکان مقدسِ ایزدان ایرانی میدانستند.[29] پرستشگاه مهم آنائیتیس (آناهیتا) در این مکان قرار داشته و ایزدان دیگری در این معبد با او شریک بودهاند. استرابو ایشان را «دایمونهای پارسی؛ اومانس و آناداتس» مینامد.[30] این نام اومانس را بر کتیبهای در آفرودیسیاس هم میبینیم که به سال 38 یا 39 پ.م. تعلق دارد و در آن از پوتِس پسر اومانیوس از اهالی لائودیکیا نام برده شده است.[31] همچنين کتیبهی دیگری[32] در ازمیر پیدا شده که در آن سلوکوس کالینیکوس (222-246 پ.م.) امتیازهایی را به «اومانوس و ایرانیانِ زیر فرمان او» اعطا کرده است.[33] اگر این نام همان بهمن باشد، رواج آیین زرتشتی در آناتولیِ دوران هخامنشی به بعد را نشان میدهد.
2. این كه چرا اردشیر دوم دست به چنین نوآوری دینی موفقی زد، با تحلیل سیاست هخامنشیان پاسخی در خور مییابد. مری بویس به ضرورت تدوین دینی وحدتبخش برای تودهی شهروندان شاهنشاهی اشاره كرده است، و ظهور این آیین را تدبیری برای ایجاد انسجامی دینی در شاهنشاهی چند قومی و متكثر هخامنشی قلمداد كرده است. هر چند بیتردید این نیز عاملی مهم و ارزشمند برای توسعهی این آیین بوده است، اما به گمان من ارزشی بیش از حد به آن نباید داد. چرا كه در همین زمان و به شكلی موازی، آیین مهر نیز با رسوم مخفیانه و رازهای جذابش تكامل مییافت و دقيقاً در همان حوزهی شهرت آناهیتا چندان رسوخ مییافت كه پس از مدتی شاهان ایرانیتبار دولتهای كوچك برخاسته در این منطقه مهر را خدای رسمی دولتشان دانستند.
به همین ترتیب، میدانیم كه توسعه و تكامل آیین زرتشتی هم در همین زمان تداوم داشته است. این را باید در كنار تكامل آیینهای دیگری مانند یهودیت و مكتب مصریای دید كه بعدها در شهر اسكندریه مستقر شد و شالودهی تفكر گنوسی را ایجاد كرد. بنابراین اواخر قرن پنجم و قرن چهارم پ.م. كه آیین آناهیتا بازتعریف شد، دورانی پویا و پرماجرا در تاریخ تكامل ادیان ایرانی و پیرامونی ایران بوده است.
پس، به نظرم سخن بویس درست نمینماید كه آیین درباری آناهیتا را راه برونرفتی از یك بحران سیاسی و فرهنگی عمیق در كل شاهنشاهی میداند. در واقع، در دوران اردشیر بحرانی از این دست وجود نداشته است. ارتشهای شاهنشاهی بیش از همیشه در نبردها پیروز و شورشهای اقوام پیرامونی كمتر از همیشه بوده است و نشانی از وجود شكافهای قومی و فرهنگی در دولت هخامنشی به چشم نمیخورد. خود اردشیر دوم هم یكی از درازترین دورانهای زمامداري را در جهان باستان تجربه كرد.
از این رو، برداشت بویس در مورد اهمیت و كاركرد نجاتبخشی آیین آناهیتا در عصر اردشیر را اغراقآمیز میدانم. برداشت من آن است كه در دوران این شاه نوعی گرایش به سوی ادیان كهن آریایی در دربار شكل گرفت، كه به دنبال آن نام آناهیتا و مهر در كتیبههای رسمی دولتی پدیدار شد و پشتیبانی دربار از معبدهای مربوط به این آیینهای بازسازماندهیشده بالا گرفت. یكی از كاركردهای این بازسازی آیینهای دیرینه، احتمالاً انسجام فرهنگی و قوام بخشیدن به ساختار باورهای شاهنشاهی هخامنشی بوده است، اما به گمان من بازآرایی دینی یادشده بیشتر معلول نظم هخامنشی بوده تا علتِ تداوم آن، و پیامدی از زیستجهان نوظهور معرفیشده توسط پارسیان بوده است.
در ضمن این نكته را هم نباید فراموش كرد كه تأسيس این معبدهای نوظهور برای دربار از نظر اقتصادی نیز سودآور بوده است. از عصر نبونید – واپسین شاه بابل – به بعد، معبدها مراكزی برای انباشت سرمایه بودهاند و مردم به طور منظم ده یكِ درآمد خود را به نزدیكترین معبد پرداخت میكردند. به این ترتیب، معابد در جهان باستان همچون نوعی بانك عمل میكردند و پشتوانهی اقتصادی فعالیتهای عمرانی جمعیای مانند لایروبی كاریزها و كشیدن جادهها محسوب میشدند. از همان دوران بابلی، بخشی از درآمد معبدها زیر عنوان «قوپّو شَهشَری» (خزانهی شاه) به دولت پرداخت میشد.[34] بنابراین توسعهی معابد آناهیتا نشانگر ظهور نقشی اقتصادی نیز بود و به بهینه شدن و دینی شدنِ نظام گردآوری مالیات اشاره میكرد. با مرور توزیع جغرافیایی معبدهای آناهیتا، که در دوران اردشیر دوم ساخته شدند، ميتوان دریافت که این پرستشگاهها در گسترهای بسیار پهناور پراکنده بودهاند. تنها وجه اشتراک این مکانها آن بوده که در همهشان کوچنشینیهای پارسی و پادگانهای پرجمعیتی از ارتش پارس حضور داشتهاند.[35]
ثروت انباشتهشده در معابد ناهید را از آنجا میتوان دریافت كه پس از ورود اسكندر و مقدونیان به ایرانزمین، گزارشهایی از غارتهای ایشان از این معابد ثبت شده است. مثلاً میدانیم كه معبد آناهیتای شوش بت زرین عظیمی از ناهید داشت. این بت را آنتیوخوس سلوكی در آن زمان كه با فرهاد چهارم اشكانی میجنگید، به سرقت برد تا مواجب سربازانش را با آن بدهد.
مهمترین پرستشگاه در این میان، به احتمال زیاد، معبد آناهیتای هگمتانه بوده است. محیط این معبد به 1300 متر بالغ میشده و دروازههایش پوششی زرین داشته است. ستونها و شاهتیرهایش از چوب سرو و سدر تراشیده شده بوده، و بامی سیمین داشته است. تمام ستونهای آن در پوششی از زر یا سیم پوشیده شده بودند و كاشیهایش همه نقرهپوش بودهاند.[36] این معبد توسط اسكندر غارت شد و تاريخنويسان بسیاری مانند پولیبیوس با شگفتی از ثروت افسانهای دزیدهشده از آنجا یاد كردهاند. ناگفته نماند كه هگمتانه در زمانی كه توسط اسكندر غارت میشد ثروتمندترین شهر روی زمین بود و تاريخنويسان بسیاری به زر و سیمِ انباشتهشده در آن اشاره كردهاند و این جایگاه نخست را برایش خاطرنشان كردهاند.[37] بنابراین به احتمال زیاد در عصر اسكندر این معبد بزرگترين و زیباترین معبد در جهان بوده است.
گزارش آریان در مورد این كه اسكندر پس از مرگ دوست و همخوابِ همجنسبازش، هفائیستیون، معبد ایزدِ درمان در هگمتانه را نابود كرد احتمالاً به همین معبد مربوط میشود.[38] چون آناهیتا نیز مانند آسكلپیوس یونانی نقشی شفادهنده داشته و تندیس شیری در برابر معبد ویرانشدهاش قرار داشته است كه میتواند نماد آناهیتا باشد. این معبد چندان غنی بود كه حتا پس از غارت اسكندر و چند شاه سلوكی دیگر، وقتی در 209 پ.م. مورد حملهی آنتیوخوس سوم قرار گرفت، همچنان ستونهایی سیمین و خشتهایی زرین داشت.[39]
گذشته از معابد یادشده، به گواهی ایزیدور خاراكسی، آناهیتا (آرتمیس) معبد نامدار دیگری نیز در كنگاور امروزین داشته كه در قدیم از شهرهای بزرگ ماد بوده است.[40] با وجود كاوشهای زیادی كه در این منطقه انجام شده، اثری از معبد هخامنشی ناهید در این منطقه یافته نشده است.[41] با وجود اين، بقایای معبدی با سبك یونانی- اشكانی كه به قرن دوم میلادی مربوط میشود، همچنان در میان مردم عادی با نام معبد آناهیتای كنگاور شهرت دارد.
اهمیت آناهیتا در دوران اشكانی فروكش نكرد و رومیان بارها به معابد پررونق این ایزدبانو در ایران غربی اشاره كردهاند. پلینی در تاریخ طبیعی مینویسد كه در شوش یك معبدی شاهانه و باشكوهِ دیانا (Dianae templum augustissimum) وجود داشته است.[42] نه چندان دور از آن، معبد دیگری برای ناهید در الیما – همان ایلام باستان – وجود داشته است كه استرابو آن را به آرتمیس یا آتنا منسوب میكند.[43]
3. آنچه مسلم است آن كه نوآوری دینی اردشیر سیاستی سنجیده و بسیار موفق بود. گذشته از آن كه این سیاست دورانی بسیار طولانی از ثبات سیاسی و مشروعیت دینی را برای حكومتش به ارمغان آورد، نام و خاطرهی او را نیز به صورت شخصیتی فرهمند و آسمانی در ذهن رعایایش تثبیت كرد. اردشیر همان كسی است كه یونانیان او را مْنِمون () یعنی یادآور لقب دادند. نامی كه امروز به خطا «خوشحافظه» ترجمه میشود و تصویری بیربط از شاهنشاه را به ذهن متبادر میكند، در حالی كه این عبارت در زمینهی یونانیاش به نوعی از پیامآوران و سروشهای آسمانی اشاره داشته كه سخنان خدایان را میشنوند و اندرزهای ایشان را در خاطر نگه میدارند و به این ترتیب، به مقام راهبر معنوی مردم ارتقا مییابند.
برداشتی دیگر آن است كه لقب منمون، در واقع، ترجمهای نتراشیده از وهومنهی اوستایی است كه نیكمنش یا دارای ذهن خوب معنا میدهد و شاید به شكل خوشحافظه به یونانی برگردانده شده باشد.[44] در هر حال، آشكار است كه لقب منمون ربطی به ترجمهی امروزین این واژه ندارد و به كاركردی دینی ارجاع میدهد كه یا از آیینهای پیشگویانهی یونان باستان وامگيري شده و یا زیر تأثير مفهوم وهومنه پدید آمده است. این لقب در زمان اردشیر و تا قرنها بعد به شاهنشاه هخامنشی منسوب میشده و به پیوند نزدیكش با خدایان دلالت داشته است.
اردشیر همچنين در تاریخ دین زرتشت نیز به چهرهای فرهمند تبدیل شد و روایتها و داستانهای زیادی از او در ادبیات دینی زرتشتی و روایتها و داستانهای عامیانه باقی ماند. مشروعیت خیرهكنندهی این شاه را از آنجا میتوان دریافت كه پس از فروپاشی دولت هخامنشی و پس از آن كه موج قتل و غارت مقدونیان فروكش كرد، شمار زیادی از دولتهای پیرامونی در اطراف ایرانِ سلوكی ظاهر شدند كه همگی شاهانی ایرانی داشتند و مدعی احیای فرهنگ و تمدن هخامنشی بودند. تقريباً تمام این دولتها خود را وارث نظم اردشیری میدانستند و شاهانشان خود را از نوادگان اردشیر معرفی میكردند.[45] به همین دلیل هم، دودمانهای حاكم بر گرجستان، ارمنستان، آلبانی و قفقاز، و حتا پارتها، نام پسرانشان را اردشیر میگذاشتند و اسم سلسلهی خود را «اردشیری» مینهادند.[46]
كامیابترین و نیرومندترینِ این دولتهای پیرامونی اردشیری، كه در نهایت ایرانزمین را از قید مقدونیان آزاد كرد و سلطنت دیرپای اشكانی را ایجاد كرد، نیز در همین زمره بود. در واقع لقب اشك كه در لقب تمام شاهان اشكانی دیده میشود و اسم دورهی تاریخیشان را تعیین كرده، همین اردشیر است در گویش پارتی، و لقبی است كه نخستین مؤسس این دودمان خود را بدان نامید. در دوران اشكانی نقش جنگاورانهی آناهیتا پررنگتر شد، در حدی كه پرستشگاه بزرگ او در استخر به مركز سازماندهی یك نیروی رزمی نوظهور تبدیل شد. این نیروی نوپا كه نام ساسان، موبد بزرگ ناهید در استخر، را بر خود داشت به زودی توانست كل ایرانزمین را فتح كند و نیرومندترین دولتِ روزگار خود را در جهان تأسيس نماید. اردشیر بابكان كه مؤسس این دولت جدید بود خود از سویی، موبد آناهیتا محسوب میشد و از سوی دیگر، سردار و جنگاوری بزرگ بود. اردشیر بابكان پس از شش قرن كه از انقراض هخامنشیان میگذشت با شعار احیای عظمت ایشان نیروهای اجتماعی و نظامی ایرانزمین را بسیج كرد و یكی از متمركزترین دولتهای عصر خویش را پدید آورد. اردشیر بابكان، گذشته از این كه نام نیای افسانهای خود را بر خود داشت، مانند او دست به نوآوری دینی زد.
تردیدی وجود ندارد كه اردشیر بابكان در بازنویسی دین زرتشتی با موبدانموبدی به نام تنسر همكاری كرده است، و این هم مشخص است كه او كسی بود كه توانست آیین آناهیتا را با كامیابی درون دین زرتشت بگنجاند. مری بویس به این نكته اشاره كرده كه رستاخیز دینی عصر اردشیر دوم هخامنشی، جریانی بود كه به پیدایش معبدها و پرستشگاههایی سازمانیافته با سلسلهمراتبی از كاهنان منتهی شد. از دید او، این جریان دو مسیر اصلی داشت. یكی از آنها به تأسيس پرستشگاههای آناهیتا مربوط میشد كه اوزدیسكَدَگ نامیده میشدند و برای نخستین بار با هدایت دربار اردشیر دوم تأسيس شدند. دیگری واكنشی بود كه مغان زرتشتی از خود نشان دادند و در برابر این سازمانهای نوظهور، آتَخشكدگهای خود را بنا نهادند. از دید بویس، ظهور دودمان ساسانی به معنای آن بود كه آتخشكدگها بر اوزدیسكدگها غلبه كردند و به این ترتیب، آیین آناهیتا همچون دینی مستقل از میان رفت و در درون پیكرهی زرتشتیگری ساسانی ادغام شد.
کامیابی دیرپای اردشیر دوم در بازسازی دین ناهید را نباید تنها دستاورد او دانست. شواهد زیادی وجود دارد که آیین ناهید و مهرپرستیای که در دوران او شکوفا شدند، پیوندی انداموار با جهانبینی زرتشتی داشتهاند و بنابراین روند یادشده تداوم مسیری محسوب میشود که از دوران کوروش بزرگ آغاز شده بود و یکی کردنِ تمام ادیان ایرانی زیر پرچم فلسفهی زرتشتی را هدف گرفته بود و به صدور و تبلیغ آن در میان اقوامی مانند عبرانیان نیز دست مییازید.
شواهد زیادی وجود دارد که نشان میدهد مغان معتبر پارسی و رهبران دینی وابسته به دربار – که احتمالاً مناسک آناهیتا را هم صورتبندي میکردند – با صفت زرتشتی شناخته میشدند. افلاطون که خود در دوران زمامداري اردشیر دوم میزیست، نوشته که شاهزادگان پارسی در سن چهارده سالگی زیر نظر چهار آموزگار سلطنتی تحصیل میکنند. یکی از ایشان که در دانایی بر همگان برتری دارد، دانش مغانهی زرتشت پسر اورمزد را به شاهزادگان آموزش میدهد.[47] اودوکسوس کنیدوسی که انگار استاد افلاطون در زمینهی فلسفهی زرتشتی بوده، به گزارش پلینی، پیروان زرتشت را «نمایندگانِ بلندآوازهترین و سودمندترین دینِ دانشورانه» میدانست.[48] این را هم میدانیم که استفاده از تقویم زرتشتی با ماههایی که امروز نیز در ایران رواج دارد، در دوران اردشیر دوم فراگیر شد و رسمِ نگهبانی از آتش مقدس در آتشکده نیز از همین دوران رواج یافت.[49]
همچنين نخستین نشانهها از استودان در ایران غربی، که تدفین به شیوهی زرتشتی را نشان میدهد، در لوکیه یافت شده و به دوران اردشیر دوم تعلق دارد. در این دوران در لوکیه گورهایی تراشیده در سنگ برای نهادن جسد ساخته شده است که نشانگر تلاش برای جلوگیری از آلوده شدنِ خاک توسط جسد است.[50] کتیبهای آرامی نشان میدهد که در یک خاندان اشرافی پارسی در لوکیه استفاده از استودان برای چهار نسل پیاپی رواج داشته است. با وجود اين، در همین زمان میبینیم که پیکر شاهنشاهان هخامنشی مومیایی میشود و در گورهایی تراشیده شده در سنگ دفن میشود. کالمایر نشان داده که چنین رسمی در مورد شاهنشاهان اشکانی و ساسانی بعدی نیز دیده میشود، که شکی در زرتشتی و پاکدین بودنشان وجود ندارد. از دید او، وجود فره کیانی در شاهنشاهان دلیلی بوده که شیوهی تدفین متفاوت ایشان را توجیه میکرده است.[51] بویس نیز وجود این گورهای دخمهمانندِ سنگی را شاهدی بر زرتشتی بودنِ شاهنشاهان دانسته و گفته که به این ترتیب از آلوده شدنِ خاک و باد و آب و آتش جلوگیری میشده است. این نکته هم شایان توجه است که اردشیر دوم بر گور خود نقش خویش را در حالی ترسیم کرده که همچون نیایش داریوش مشغول نیایش در برابر آتشکده است و فروهر اهورامزدا بر فراز سرش دیده میشود.
نقش آرامگاه اردشیر دوم
اسنادی پرشمار در دست داریم که نشان میدهد نوآوریهای معنوی و بازسازیهای دینی عصر اردشیر دوم به شکلی متمرکز و سنجیده توسط شاهنشاه راهبری میشده و زیر نظارت وی قرار داشته است. این تا حدودی بدان دلیل است که دین یکی از عناصر عمدهی پیکربندی هویت منِ پارسی را برمیساخته و بنابراین ضرورت داشته در میان این طبقهی نخبهی گسترده به شکلی یکنواخت و یکدست توزیع و تثبیت شود. بریان توجه ما را به کتیبهای جلب کرده که در سال 1974 م. در سارد کشف شد. این کتیبه فرمانی داخلی است که در سال سی و نهم سلطنت اردشیر دوم صادر شده و دروافرنه، شهربان سارد، را مخاطب قرار میدهد. از محتوای این حکم دو نکتهی بسیار مهم روشن میشود. نخست آن که، در این تاریخ در شهر سارد معبدی برای ایزدی ایرانی تأسيس شده بود که همتای زئوس دانسته میشد و این تنها میتواند اهورامزدا باشد که مردم آناتولی و یونان او را با زئوس یکی میگرفتند. از حکم برمیآید که پریستاران و پرستندگان اصلی این معبد پارسها بودهاند. از این رو، میتوان اطمینان داشت که با معبدی برای اهورامزدا سر و کار داریم و نه پرستشگاهی محلی برای زئوس. نکتهی شگفت آن که در این متن به وظیفهی پریستارانی اشاره شده که باید در مراسمی بر سر تندیس زئوس تاج بگذارند.
این بدان معناست که در این معبد بتی از اهورامزدا وجود داشته و پریستاران مراسمی بتپرستانه را برای وی اجرا میکردهاند. دومین نکتهی مهم در این فرمان آن است که حکم شده تا پریستاران و پرستندگان اهورامزدا در این معبد، از حضور در معبدهای خدایان دیگر بومیِ لودیه خودداری کنند. به این ترتیب، ما در اينجا معبدی برای اهورامزدا داریم که هم بتِ او را دارد و هم در عین حال سنت یکتاپرستانهی سرسختانهای در آن دیده میشود و این ترکیبی بسیار غیرعادی است. در این فرمان همچنين آمده، خادمانی که مراسم تاجگذاری بر سر تندیس اهورامزدا را اجرا میکنند نباید در مراسم رازورزانهی سابازیوس، ما و آنگدیستیس شرکت کنند[52] و اينها ایزدان بومی لودیه بودهاند.
در سند دیگری به نام کتیبهی کسانتوس میخوانیم که شهربان استان کاریه – مردی به نام پیکسوداروس (پیخادار؟) – و دو نمایندهاش که به منطقهی لوکیا تعلق داشتند، فرمانی را در مورد آیین پرستش ایزدانی در کسانتوس صادر میکنند. این کتیبه به سه زبان آرامی، یونانی و لوکیایی نوشته شده است. ناگفته نماند که شهر کسانتوس در منطقهی لوکیا قرار داشت اما موقعیتی همچون یک شهر نظامی و دژ داشت و دولتشهری مستقل محسوب نمیشد. در این فرمان جزئیاتِ نصب کاهنان و حدود وظایف ایشان در مورد دینِ دو ایزد کاریایی – باسیلئوس کاوینیوس و آرکسیماس – تعیین شده است. نکتهی مهم آن که این دین خاستگاهی مردمی داشته و كاملاً بومی منطقه است و توسط پارسها یا شهربان ابداع نشده است، اما مردم برای تعیین سیستم مدیریتی معبدشان از شهربان و نمایندگانش پرسش کرده بودند و در این سند ترتیبی کارآمد و معقول برای ایشان وضع شده است.
سند مشابهی از دولتشهر آموزون کشف شده که در آن حاکم شهر – آساندروس نامی – در سال 320 پ.م. و بعد از تازش اسکندر کسی به نام بغداد پارسی پسر آریارَمنَه را به ریاست معبد آرتمیس (آناهیتا) در این شهر منصوب کرد و این جایگاه را برای نوادگانش هم موروثی دانست. چنین کاری باید در امتداد سنتهای جاری در این شهر بوده باشد و در نظم جامعهی هخامنشی ریشه داشته باشد، چون میبینیم که همچون کاری پذیرفتنی و هنجارین مورد قبول واقع میشود. دستکم تا زمان آنتیوخوس سوم سلوکی ریاست این معبد در دست همین خاندان باقی بود، چون در این هنگام مردی به نام آریارمنه را در این مقام بازمییابیم.[53]
از مداخلهی مستقیم مشابهی در مورد دین یهود نیز خبر داریم. در پاپیروس پاسکال گاهشماری و ترتیبی برای اجرای مراسم دینی یهودیانِ مستقر در پادگان الفانتین در مصر ارائه شده است. از محتوای متن برمیآید که این مراسم دینی زیر نظارت و سرپرستی کامل دربار قرار داشتهاند. ارجاعهای فراوانی به شاهنشاه و دیدگاه او در مورد چگونگی اجرای مراسم وجود دارد و چنین مینماید که شیوهی اجرای مناسک دینی با صلاحدیدِ شهربان مصر انجام میپذیرفته است. این نامه در پاسخ به رهبران این پادگان نوشته شده است.
ماجرا از این قرار بوده که جامعهی یهودیان ساکن در الفانتین به دلیل قربانی کردنِ قوچ هنگام اجرای مراسم دینی خود با مصریان بومی، که قوچ را جانوری مقدس میدانستند، درگیر شده بودند. مصریانی که از اجرای مراسم یهودیان جلوگیری میکردند قاعدتاً به فرقهی خنوم تعلق داشتند که ایزدی است که در قالب قوچ بازنموده میشود. این رایزنی یهودیان به اورشلیم و از آنجا به دربار پارس منتقل شده و پاسخی که دربار به ایشان داده آن است که میتوانند مراسم خود را اجرا کنند اما از قربانی کردن قوچ که مایهی آزردگی مصریان میشود خودداری کنند.[54] به این ترتیب، روشن است که با وجود نفوذ و تأثير تعیینکنندهی هخامنشیان در سازوکارهای دین یهود، هواداری و جانبداریای از ایشان صورت نمیگرفته و در مواردی که تنشی رخ میداده داوریها عادلانه و فارغ از گرایشهای دینی بوده است.
نقش مهرهای هخامنشی که اردشیر دوم را در حال نیایش در برابر آناهیتای شیرسوار نشان میدهد.
سکههای اردشیر دوم. بالا: پشت سکه با خط آرامی و نقش شاه در برابر آتشکده. پایین: چهرهی شاه به همراه ستارهی هشت پرِ آناهیتا- ایشتار در بالا و نماد ناشناختهای در پایین که شاید نشانگر هورمزد و مهر باشد.
- Ahasuerus ↑
- Oarses ↑
- Arsicas ↑
- Dandamaev, 1989. ↑
- Artaxerxes II Mnemon ↑
- Plutarch, Artaxerxes, 27. ↑
- پلوتارک، تمیستوکلس، 26. ↑
- Boyce 1982: 1006 ↑
- Boyce 1982: 1005-1006. ↑
- Berosus, III, 65. ↑
- هرودوت، كتاب نخست، بند 131. ↑
- Boyce, 1982: 1004. ↑
- Pausanias, Description of Greece 7.27.5. ↑
- Strabo, Geographica 11.14.16. ↑
- Dio Cassius, 36.53.5. ↑
- Robert, 1976: 36-43. ↑
- کسنوفون، آناباسیس، کتاب پنجم، 3، 6. ↑
- پلوتارک، اسکندر، 42. ↑
- Strabo, XIV, 1,23. ↑
- نام این ایزدبانو را در فارسی، با پیروی از خوانش فرانسویاش، سیبِل میخوانند. از آن رو که نگارش اروپایی آن (Cybel) در فرانسوی این طور تلفظ میشود. اما اسم او در اصل به یونانی بوده که کوبله خوانده میشده و در لاتین و برخی از زبانهای اروپایی امروزین نیز کمابیش به همین شکل خوانده میشود. بنابراین دلیلی ندارد خوانش فرانسوی سرمشق غالب فرض شود. ↑
- Strabo, XII, 5,3. ↑
- Polybius, XXI, 37, 5. ↑
- Plutarch, ethics, 17, 5-6. ↑
- Diodor, XXXVI, 13, 1-3. ↑
- Esdras I, 4,29. ↑
- اسکوندا (1388، ج. 6: 209) نام پدر این شخص را با کلمهی پارسی باستان «تَئومَه» (تخمه) و «دا- ئو- ما» در الواح تختجمشيد یکی گرفته است. اما اسامی پارسی باستان که با این ریشه ساخته میشوند (مانند تریتوخمَه، و احتمالا چیتریتوهمَه) معمولا چندبخشی هستند. به نظرم تاماسیوس بیشتر با ریشهی «تَهم» به معنای «نیرومند و درشتاندام» شباهت دارد که مثلاً در نامهای تهماسب و تهمتن و تهمینه باقی مانده است. ↑
- سکوندا، 1388، ج. 6: 209-208. ↑
- Robert, 1963: 533-534. ↑
- Strabo, XII, 3, 37. ↑
- Strabo, XI, 8,4. ↑
- Robert, 1978: 506-508. ↑
- OGIS 229 vs.104-5. ↑
- Schmitt, 1975: 23-24. ↑
- Dandamaev & Lukonin 1989: 361-362. ↑
- بریان، 1386: 345-341. ↑
- Polybius, 10.27.10-11 ↑
- Polybius, 10.27.5. ↑
- Arrian, 7.14. ↑
- Polybius, 10.27.12 ↑
- Isidore of Charax, Parthian Stations 1. ↑
- Kleiss 1995. ↑
- Pliny, Natural History 6.35. ↑
- Strabo, Geographica 16.1.18. ↑
- Arjomand 1998: 246-247. ↑
- Boyce 1982: 221. ↑
- Arjomand 1998: 247. ↑
- افلاطون، آلکیبیادس، 121. ↑
- Pliny, nat. his. XXX, 1, 3. ↑
- بویس، 1375: 348-344. ↑
- Shahbazi, 1977: 111-124. ↑
- Calmeyer, 1979: 347-365. ↑
- بریان، 1386: 345-339. ↑
- Robert, 1953: 403-415. ↑
-
بریان، 1386 . ↑
ادامه مطلب: بخش ششم: دین هخامنشیان – گفتار هشتم: ظهور دین بودا