بخش دوم عنصر انساني
فصل اول عنصر انسانی
پوشش بدن
شكل ظاهری انسان، با بقيهی نخستیها تفاوت دارد. مهمترين جنبهی اين تفاوت، به برهنه بودن پوست بدن و از بين رفتن پوشش مويي آن مربوط میشود. غیاب مو، پوست را در برابر تابش آفتاب بیدفاع گذاشته، و این مخاطره با انباشت رنگیزهی تیره در پوست جبران شده است. از نظر فیزیکی هم ضخیم شدن اپیدرم و پیدایش لایهی شاخی (stratum corneum) عاملی بوده که غیاب پوشش پشمی محکم را در اطراف اندامها جبران کرده است.
انسان تنها نخستیای است كه پوشش پشمين پوستش را از دست داده است. گذشته از موهايي كه اندامهاي جنسي را نشانهگذاري ميكنند يا به عنوان صفات ثانويهي جنسي در شكلي پراكنده بر بدن مردان بالغ ديده ميشوند، تنها موي انبوه و واقعي بر بدن انسان، بر روي جمجمه ميرويد.[1] کل موهای بازمانده بر تن انسان، به دو گروه انتهایی[2] و پرزگونه[3] تقسیم میشوند. موهای انتهایی بر سر و مژهها و ابروها و در مردان در بخش زیرین چهره میرویند، انبوه و پایدار هستند و به طور خاص برای دفاع از پوست در برابر تابش خورشید (موی سر) یا گرد و غبار (مژه) یا مهار راه ورود عرق به چشم (ابرو) تخصص یافتهاند. موهای پرزمانند بر زیر بغل و مناطق تناسلی میرویند و در مردان (به ویژه جمعیت سپیدپوست) ممکن است سینه و تن نیز تا حدودی از این موها پوشیده شده باشد. موهای یادشده برای حفظ مواد بودارِ عرق تخصص یافتهاند و به این ترتیب شناسنامهی بویایی افراد را در زمینهی اجتماعیشان حفظ میکنند. هر دو دسته از موهای انسانی با سرعتی حدود یک سانتیمتر در ماه رشد میکنند، اما پایداریشان در پوست و دوام ریشههایشان با هم تفاوت دارد. به همین دلیل هم موهای انتهایی گاه تا حد چشمگیری رشد میکنند و بلند میشوند. در انسان و سایر پستانداران ژنی به نام FGF5 وجود دارد که وظیفهاش مهار رشد موها بیش از حدی خاص است. همین ژن است که باعث میشود موی تن پستانداران از حدی بیشتر رشد نکند و شکلِ یکدست و پوستینمانندش را به دست دهد. این ژن در چند نژاد از جوندگان دچار اختلال میشود و اینها همان خرگوش و موشِ آنقرهای (آنکارایی) هستند که موهایی بسیار بلند دارند. بعید نیست جهشی مشابه در مورد ژنهای کنترلکنندهی موهای انتهایی نیز رخ داده باشد.[4]
روند برهنه شدن پوست انسان نیز با تحولی در سطح ژنوم همراه بوده است. چنین مینماید که در اینجا نیز با نمونهی دیگری از تأثیر غیاب ژنها در تکامل انسان سر و کار داشته باشیم. یکی از ژنهای مهمی که در جریان تکامل انسان از دست رفته، ژنی است که کراتین نوع یک را رمزگذاری میکند. کراتین پروتئین مهمی است که مو و ناخن را بر میسازد. البته انسان هنوز 9 ژن دیگر برای ساخت کراتین دارد و به همین دلیل هم مو و ناخن خود را حفظ کرده است. اما با از دست رفتن آن ژنِ خاص که در سایر میمونها همچنان وجود دارد، بدن انسان برهنه شده و موهای خود را از دست داده است.[5] جهش در این ژنِ انسان به 250 هزار سال پیش مربوط میشود، و این قاعدتاً زمانی بوده که اجداد انسان خردمند در آفریقا تکامل مییافتهاند و همزمان با از دست دادن موهای تن و برهنه شدن، مهارِ ژنتیکی بر رشدِ مداوم موهای انتهایی را از دست دادند و برای نخستین بار صاحب گیسوانی بلند شدند.
در مورد علت برهنه بودن انسان چندين نظريه وجود دارد. مشهورترينِ اين ديدگاهها عبارتاند از:
1. نياز به خنك شدن. به این حقیقت اشاره میکند که ساختار بدن انسان برای زيستن در شرايط بسيار گرم و خشك سازگار شده است. انسان تنها پستاندار بزرگ ــ به جز شتر ــ است كه میتواند در دماهای بالای بيابانها و كويرها فعال باقی بماند. توزيع و فراوانی غدد عرقی بر بدن انسان آنقدر زياد است كه امكان خنك شدن بدن را برايش فراهم میكند. در واقع، قدرت تعرق در انسان از همهی پستانداران ديگر بيشتر است.[6] يك انسان میتواند در زمان كوتاه حدود دو ليتر عرق كند، و در دورهای طولانیتر، يك ليتر ديگر هم عرق توليد كند. اما این عرق تنها زمانی بدن را خنک میکند که در نزدیکی پوست تبخیر شود، بنابراین از بین رفتن موها را میتوان به صورت سازشی سودمند برای دستگاه تهویهی عرقی پوست در نظر گرفت. حتی برخی بر روی دوپا راه رفتن را هم نوعی سازش برای گريز از آفتاب تند ساوانهای گرم میدانند. دستكم اين موضوع را میدانيم كه مقدار تابش و انرژی گرمايی دريافتشده توسط يك نخستی كه روی دوپا راه برود، در حدود نصف مقداری است كه همان موجود در حالت چهارپا راه رفتن دريافت میكند. وجود كلاهی از مو بر سر را هم میتوان سازشی در جهت حفاظت جمجمه و مغز از تابش شديد آفتاب در نظر گرفت. به اين ترتيب میتوان بخش مهمی از عوامل منتهی به برهنگی انسان را مديون زندگی در علفزارهای گرمسيری بیسايه دانست.[7]
2. گزينش جنسی. بر مبنای اين ديدگاه تغييرات در سليقهی جفتگيری جنس مخالف، كه پديداری زيبايیشناختی و نه چندان فيزيولوژيك است، فشاری تكاملی به نفع حذف موهای بدن بر انسان وارد آورده است و فقط موهای تعيينكنندهی تمايز جنسی و موهايی كه اندامهای تناسلی را نشانهگذاری میكنند باقی ماندهاند. اين نظريه بر شواهدی مبتنی است كه از رفتار انسان كنونی استخراج شده است.
اما اینکه چرا موهای سر باقی مانده و به رشد خود ادامه دادهاند، به این نکته باز میگردد که از روی سلامت و اندازهی مویی که مدام رشد میکند، میتوان شایستگی زیستی صاحبش را تشخیص داد. موهایی که مدام بلند میشوند، به شانه زدن و رسیدگی مداوم نیاز دارند و بخشی از این کار در جوامع گردآورنده و شکارچی قدیمی توسط خویشاوندان یا زیردستان یک عضو قبیله انجام میشده است. از این رو تا حدودی میشده به موهای یک نفر نگریست و بر مبنای مرتب و آراسته بودنشان رتبهی اجتماعیشان را حدس زد. در تندیس ونوس ویلندورف که به 23 هزار سال پیش تعلق دارد، آرایش موی چشمگیری را میبینیم، که نشانگر بلندپایه بودنِ سرمشقِ هنرمند بوده است. هنوز هم در قبایل گردآورنده و شکارچی همین قاعده رواج دارد و افراد بلندپایهی قبیله با آرایش زمانگیر و پیچیدهی موهایشان و اشیایی مانند پر و استخوان که به آن متصل شده، از بقیه شناخته میشوند. احتمالاً رواج جهانی رسمِ آراستن موها و اهمیت مو در زیبایی از همین پیشینهی تکاملی برمیخیزد. به همین ترتیب، شاید رسمِ تراشیدن مو هنگام ورود به یک نظام اجتماعی منضبط مانند سربازخانه یا زندان یا معبد بودایی نیز از همینجا سرچشمه گرفته باشد.
3. مرحلهی آبزی. بر طبق اين ديدگاه، انسان در مسير تكامل خود يك دورهی زندگی در داخل آب رودخانهها را از سر گذرانده است و در اين مرحله رفتارهايی مانند سمور و سگ آبی را از خود نشان میداده است. يعنی مثلاً شكار خود را از داخل محیطهای آبی تأمين میكرده است. با وجود سكوت مدارك فسيلی در اينباره، شواهد ريختشناختی و رفتارشناختی زيادی برای تأييد اين ديدگاه وجود دارد. برهنه بودن پوست انسان، به همراه وجود لايهای چربی در زير آن، میتواند به خوبی به عنوان سازشی برای زندگی آبی در نظر گرفته شود. سازشی كه با شدتی بسیار بیشتر در دلفینها و ساير وابستگان به راستهی آببازان ديده میشود.
از سوی ديگر شكل بينی انسان، كه امكان خوردن غذا در زير آب را برايش فراهم میكند، و الگوی خوابیدن موهای روی پشت بدن هم با اين ديدگاه سازگار هستند. از نظر رفتارشناختی هم، شواهد زيادی وجود دارد. انسان تنها نخستی شناختهشده است كه میتواند شنا كند و از آب نمیترسد. اگر نوزاد چندروزهی انسان را در آب بيندازيم میتواند به صورت بازتابی و خودكار حركات شنا را انجام دهد و در آب جابهجا شود. همچنین توانايی بالای كنترل ارادی حركات تنفس در انسان میتواند به عنوان نوعی سازش با شنا كردن در نظر گرفته شود. انسان به عنوان جانوری كه در نزديكی آب زندگی میكرده و بخشی از عمر خود را در آب میگذرانده، نيازی به پوشش پشمين روی بدنش نداشته است.
4. مقاومت در برابر انگل خارجی. شيوهی زندگی انسان به عنوان شكارچی و لاشهخوار، میتواند توضيحی ديگر برای برهنه بودن انسان باشد. موجوداتی كه از لاشهی حيوانات ديگر تغذيه میكنند، هميشه در خطر ابتلا به انگلهای خارجیای مانند ككها و شپشها هستند. به همين دليل هم در بسياری از جانوران لاشهخوار ــ به عنوان مثال گردن كركس ــ پوست برهنهای جايگزين بخشهای دارای مو و پر شده كه از اتصال انگلهای پوستی به بدن جلوگيری میكند.[8] زندگی لاشهخوارانهی انسان راستقامت میتوانسته فشار تكاملی مؤثری را در جهت حذف موی بدن اعمال كند.
5. رفتار جنسی. رفتار جنسی ويژهی انسان و تداوم و بسامد بالای آن دليل ديگری است كه برای برهنگی انسان آوردهاند. بدنی بدون مو، پايانههای حسی موجود در پوست را بدون حفاظ چندانی در همسايگی محرکهای بساوايی خارجی قرار میدهد، و برخی از اين محرکها ــ كه از نظر تكاملی برای موجود پاداشدهنده بودهاند ــ میتوانند به رفتار جفتگيری مربوط شوند. در واقع، میتوان با تفسير كم شدن موی بدن به عنوان سازشی برای تنوع بيشتر رفتار جنسی و بيشتر كردن لذت ناشی از آن، نوعی برداشت لذتانگارانه[9] از قضيه ارائه كرد.[10]
در میان تمام این نظریهها، آن که عاملِ تابش نور خورشید را مهم میداند، کلیدیتر از همه است. بیتردید بقیهی عوامل مانند انتخاب جنسی و رتبهبندی اجتماعی نیز با تکامل مو و شکل ظاهری تن پیوند دارند. اما چنین مینماید که سه متغیر اصلیِ مربوط به پوشش تن و پوست انسان به طور همزمان و وابسته به اقلیم گرم و آفتابی آفریقا تکامل یافته باشد. انسان، علاوه بر آنکه تنی برهنه و بیمو دارد، بیشترین تراکم غدد عرقی را در کل راستهی نخستیها داراست. رنگ پوست تیرهی نیاکان ما، که در جمعیت آفریقایی، استرالیایی، جنوب آسیایی، و بومیان اقیانوس آرام باقی مانده نیز در میان میمونهای دیگر قاعده نیست و قاعدتاً دلیلی برای تکامل یافتنش وجود داشته است. در واقع، بیشتر پژوهشگران اعتقاد دارند که رنگ پوست نیاکان دوردست ما، مثل شامپانزه سپید بوده و با پوستینی از موی تیره رنگ پوشیده میشده است.[11]
مهمترین کارکرد سیاهی پوست جلوگیری از ورود اشعهی فرابنفش به بافتهای زنده و کم کردن احتمال سرطان پوست است. تراکم رنگیزه در جمعیتهای انسانی با عرض جغرافیایی زیستگاهشان ارتباط دارد، اما ضریب همبستگی آن با شدت تابش سالانهی نور فرابنفش، به 93/0 میرسد که بیشتر و معنادارتر است. عامل اصلی تعیینکنندهی رنگیزههای پوست، پروتئینی است به نام «گیرندهی 1 ملانوکورتین»[12] که در سلولهای پوست پیامِ هورمونیِ مربوط به انباشت رنگیزهها را دریافت میکند. ژن این پروتئین در جمعیت آفریقایی شکلی کهنسال و یکدست دارد، اما در جمعیتهای دیگرِ غیرآفریقایی تنوع زیادی از خود نشان میدهد و تغییر رنگ پوست را ممکن ساخته است. شکل اجدادی این ژن که در آفریقاییها دیده میشود، دستکم 2/1 میلیون سال پیش تکامل یافته است.[13] شواهد ژنتیکی نشان میدهد که رنگیزههای تیرهی پوست انسان در حدود دو میلیون سال پیش پدید آمدهاند، و ساعت مولکولی تاریخِ از بین رفتن موهای تن را نیز در همان حدود قرار میدهد. احتمالاً تکامل غدد عرق پوست نیز در همین حدود به سرانجام رسیده است، چون ترشح عرق زمانی بدن را خوب خنک میکند که پوششی پشمی بر روی پوست وجود نداشته باشد و مانع تبخیر عرق نشود. تیره بودن رنگ پوست علاوه بر کاهش خطر آفتابسوختگی و سرطان پوست، احتمالاً بختِ پنهان شدن از چشم شکارچیان و دستیابی راحتتر به شکار را نیز بالا میبرده است.[14]
به این ترتیب، تقریباً همزمان با پیدایش انسان راستقامت و انسان کارگر، هر سه عاملی که فعالیت در روزهای گرمِ ساواناها را ممکن میسازد، در نیاکان انسان تکامل یافته است.[15] احتمالاً پیوند همین سه عامل، یعنی برهنگی پوست، عرق کردن زیاد و سیاهی پوست بوده که شکارچی و گوشتخوار شدن، و در نهایت خروج انسان راستقامت از آفریقا را ممکن ساخته است.
6. كودكوارگی.[16] كودكوارگی دليل ديگرِ مفروض برای برهنه بودن انسان است. نوزاد تمام نخستیها مانند انسان بالغ كممو هستند. صفات فراوان ديگری هم بر حالت بچهنمايی انسان دلالت دارند، كه كنجكاوی، بازی كردن و خلاقيت عملگرايانه را میتوان از آن ميان نام برد. جنین انسان در مراحل 14 تا 22 تکوین درون رحمی به مدت یک ماه دارای اندامهای ناکارآمدی مانند پلک سوم و عضلهی آن است که در مراحل بعدی از بین میرود، اما وجود این اندام در میمونهای ابتدایی، پیوند وراثتی گونهی ما با سایر نخستیها را نشان میدهد. اندامهای مشابه دیگری نیز در بدن انسان بالغ دیده میشوند. مثلاً دندان عقل، عضلههای تکاندهندهی گوش، اندام یاکوبسون[17] که در سایر پستانداران گیرندهی فرومونهای جنسی است، و عضلات گیرندهی موجود در کف پا[18] که در میمونها به کار گرفتن شاخهها میآید اما در انسان عملاً هیچ کارکردی ندارند و حتی در 9 درصد انسانها دیده نمیشود.[19] اینها همه بقایای اندامهایی هستند که زمانی در گونههای اجدادی انسان کارکرد داشته و سودمند بودهاند، اما در گونهی انسان خردمند به بخشهایی تحلیل رفته و ناکارآمد تبدیل شدهاند.
نمودي از كودكوارگي در انسان. جمجمهي نوزاد انسان و شامپانزه ساختاري كمابيش يكسان دارند، اما در مسير رشد، جمجمهي شامپانزه دچار تغيير شكل ميشود در حاليكه جمجمهي انسان بالغ بخش عمدهي ساخت اوليهي خود را حفظ ميكند.[20] (Cambridge, 1992)
7. آلومتری.[21] بر مبنای اين ديدگاه، بزرگ شدن اندازهی بدن انسان، با افزايش متناسب تعداد پيازهای موی روی سطح بدن همراه نبوده است و برهنگی پوست در واقع نوعی خصوصيت ثانويه و فرعی است كه در اثر تغيير شكل بدن انسان و رشد خاص و موضعیاش بروز كرده است.
از مجموعهی اين ديدگاهها، كه معمولاً با هم جمعپذير هم هستند، اهميت تكاملی برهنه بودن انسان را میتوان حدس زد. در اين ميان، كودكوارگی و سازش با محيط گرم اهميتی بيشتر دارند و میتوان ساير ديدگاهها را به نحوی در اين دو عامل عمده گنجاند. كودكوارگی، نوعی بازگشت تكاملی به نقطهی پايداری است كه قبلاً در خمينهی پويايی گونه تجربه شده است. برخلاف ديدگاه قديمیتر، اين به معنای پسرفت تكاملی و تكامل معكوس نيست. هر گونه، در خطراههي دگرگونياش بر فضاي حالتش، داراي جذبكنندههايي است كه نقاط تعادل و پايداري ريختي و رفتاري آن را نشان ميدهند. برخي از دگرگونیهاي كالبدشناختي، مثلاً سير رشد جنيني، يا تبديل لارو به حشرهي بالغ، در واقع چيزي جز حركت سيستم بر روي اين نقاط جذبكننده نيست. در اين معنا، حالت جنيني يك موجود، وضعيت نابالغ آن، و شكل بالغش، هر يك جذبكنندههاي خاص خود را دارند كه به صورت مسيري در جريان رشد و تكوين جاندار پيموده ميشود. جنینهای مهرهداراني كه در سير تكوين خود مراحلي ابتداييتر ــ مانند داشتن شكاف آبششي يا دم ــ را از خود نشان ميدهند، در واقع مشغول عبور از روي اين نقاط تعادلي هستند.
اين امكان وجود دارد كه سيستم در شرايطي به خاطر فشارهاي دروني يا بيروني تكاملي، به جذبكنندهي قبلي خود بازگشت كند. در چنين شرايطي خصوصيات مربوط به دورهي قبلي زندگي در بدن جاندار پديدار ميشود و اين همان چيزي است كه كودكوارگي خوانده ميشود. در مورد اینکه انسان به اين معنای جديد كودكواره است ترديدی وجود ندارد. در مسير پويايی جنینشناختی نخستیها، يك جذبكنندهی مهم وجود دارد كه در ساير گونهها جز در برش كوتاهی از دوران كودكی تجربه نمیشود. اما در انسان بخش عمدهی عمر فرد در همين جذبكننده میگذرد. اين نقطهی تعادلی، از نظر ظاهری با پوست برهنه و چربی زير پوست زياد و از نظر رفتاری با کنجکاوی و بیقراری و تكاپوی زياد همراه است. ناگفته پيداست كه بازگشت به يك نقطهی تعادلی خاص به تنهايی معنای چندانی ندارد و صفات كنوني انسان بايد در اين زمينهي گستردهتر مورد توجه قرار گيرد.
كودكوارگی در انسان نوعی پديدهی وابسته به جنس هم محسوب میشود. در ساير جانوران فاقد مو ــ مثل گراز يا كرگدن ــ پوستی خشن و زبر وجود دارد. آنچه در انسان ديده میشود، پوستی ظريف و آسيبپذير و شبيه به نوزاد است كه تا آخر عمر دوام میآورد. اين پوست ظريف با وجود آسيبپذيریاش، به لحاظ كاركرد جنسیاش گزينش شده و در محکمتر كردن روابط اجتماعی كاربرد پيدا كرده است. نتيجهی اين كودكوارگی، آميخته شدن محبت نر ـ بچه و نر ـ ماده، و پيدايش روابط عاطفی محكم ميان زنان و مردان بوده است. شايد هم به همين دليل، كودكوارگی زنان از مردان بيشتر باشد.
اهميت كاركرد جنسی شكل ظاهری بدن، نه تنها در برهنه بودن پوست و كودكوارگی، كه در توزيع چربی در زير پوست و پيدايش اندامهای خاصی مانند پستانها و كفل هم ديده میشود. همچنین گروهی از متخصصان، صفت مهم انسانی ديگری را هم به گزينش جنسی مربوط میدانند، و آن رنگ پوست است.
يكی از مشخصترين ويژگيهای جمعیتهای گوناگون انسانی، رنگ پوست متفاوتشان است. ديدگاه سنتی تكاملی، تفاوت در رنگ پوست جمعیتهای انسانی را به بومهای گوناگونی كه اين جمعیتها در آن زندگی میكردند مرتبط میدانست. اين تفسير، اگر در بازهی زمانی بزرگی طرح شود، درست است. چراكه میدانيم بوم اوليهی همهی نژادهای دارای رنگ پوست سياه بخشهای استوايی و گرمسيری آفريقا بوده است، و زردپوستان (جمعیت آسیایی شمالی و جنوبی) در بيابانهای پرنور و خشك چين و مغولستان ساكن بودهاند. همچنین در مورد ارتباط رنگ پريدهی سفيدپوستان بومی شمال اوراسيا، با سردسير بودن محيط زيستشان ترديد كمی وجود دارد. اما وقتی از صدهزار سال پيش ــ كه زمان اشتقاق جمعیتهای يادشده است ــ به سوی زمان حال پيش میرويم، با الگوهايی معماگونه روبهرو میشويم. با وجود تحرك شديد و جابهجايی پردامنهی اين نژادها، و وجود امكان آميختگی ژنتيكیشان با يكديگر، دورگهسازيهای پردامنه تا قرن اخير سابقه نداشته، و اين موضوعی است كه نيازمند شرح و تحليل بيشتر است.
اگر ميدان ديد خود را تا عصر نوسنگی، يعنی ده هزار سال پيش، محدود كنيم، میبينيم كه وابستگی اوليهی رنگ پوست و بوم به دليل مهاجرتهای بزرگ جمعیتهای انسانی از بين رفته است. زردپوستانِ سينودونت به بومهایی بسيار متنوع ــ از قطب شمال گرفته تا برزيل ــ هجرت كردند و سفيدپوستان در كل مناطق اوراسيا پراكنده شدند. پرسشی كه در اينجا باقی است اين است كه چرا اين رنگهای پوست متفاوت تا امروز همچنان در جمعیتهای انسانی باقی ماندهاند و به دليل سازش با محیطهای جديدشان تغيير شكل نيافته، و يا در اثر تركيب با جمعیتهای ديگر به يك رنگ ميانه تبديل نشدهاند. اين پرسش را در كنار اين واقعيت ببينيد كه تنوع تراكم رنگيزه در چشم و موی انسان هم بسيار زياد است و هيچ نخستی ديگری نيست كه رنگ چشمانش از آبی روشن تا سياه، و رنگ موهايش از بور تا مشكی تغيير كند.
ديدگاه داروين در مورد رنگ مو و چشم، اين بود كه اين عناصر در گزينش جنسی اهميت دارند و به طور مستقيم بر شايستگی زيستی فرد تأثيری ندارند. اين پاسخ، امروز از سوی برخی از نظريهپردازان به رنگ پوست هم تعميم داده شده است. اين افراد پايداری رنگهای گوناگون پوست را به ادراك زيبايیشناختی متفاوت جمعیتهای انسانی برمیگردانند، عاملی كه میتواند باعث گزينش افراد دارای رنگ خاص در جمعیتهای مختلف شود و تفاوت رنگها را همچنان حفظ كند.[22]
- Wheeler, 1996. ↑
- terminal ↑
- vellus ↑
- Dunsworth, 2007: 122-123. ↑
- Winter et al., 2001: 37–42. ↑
- Foley,1989[A]. ↑
- Foley,1989[A]. ↑
- Rantala, 1999. ↑
- – Hedonistic ↑
- . موريس، 1364 ↑
- Muehlenbein, 2010: 195. ↑
- MC1R: Melanocortin 1 Receptor ↑
- Muehlenbein, 2010: 195-197. ↑
- Muehlenbein, 2010: 197. ↑
- Dunsworth, 2007: 122. ↑
- – Neotenie ↑
- Jacobson’s organ ↑
- plantaris muscle ↑
- Muller, 2002: 1131–1133. ↑
- Lewin, 1998:35. ↑
- – Allometry ↑
-
Diamond,1991:56-95. ↑
ادامه مطلب: بخش دوم- فصل اول – چشم
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب