پیشدرآمد
1. سی و شش قرن پیش، در حدود سال 1595 پ.م. شاه کشور هيتي، که مورسيليس نام داشت، در حملهي برقآسايي مهمترين شهر ميانرودان باستان، يعني بابل، را فتح کرد. مردم بابل براي دفاع از شهر خود بسيار کوشيدند، اما شکست خوردند. پس از سقوط شهر، مورسيليس بعد از چند هفته ناچار شد به کشور خويش برگردد و بابل را به حال خود رها کند. فرزندان او هرگز نتوانستند بر بابل حکومت کنند.
سیصد و شصت و پنج سال بعد، در حدود 1240 پ.م. شاه مقتدر آشور، که توکولتي نينورتا نام داشت، پس از غلبه بر مقاومت شديد بابليها موفق شد اين شهر را فتح کند اما او هم نتوانست بر اين کشور حکومت کند و بعد از چند ماه به دنبال شورش بابليان از اين قلمرو رانده شد. نوادگان او که در سرزمینی نزدیک به بابل میزیستند، بارها و بارها به این شهر حمله کردند و اغلب موارد در فتح و غارت بابل کامیاب میشدند. اما همچنان بعد از هر پیروزی با مقاومت و شورش بابلیها روبهرو میشدند و از این اقلیم رانده میشدند. پانصد و پنجاه سال به این ترتیب سپری شد، تا آن که در 700 پ.م. سناخريب، شاه آشور، به بابل تاخت و اين شهر را تسخير کرد. او پيش از اين هم دو بار بابل را فتح کرده بود و هر دو بار به خاطر شورش مردم بابل ناچار شده بود ارتش خود را از آن منطقه خارج کند. در سومین بار، شاه خونخوار آشور از مقاومت مردم این شهر دستخوش خشمی جنونآمیز شد و فرمان داد تا بابل را با خاک يکسان کنند. سربازانش مسير رود دجله را برگرداندند و اين منطقهي باستاني را به باتلاقي متروک تبديل کردند. با وجود اين، فرزندانش بعد از چند سال او را کشتند و شهر بابل را دوباره بازسازي کردند و استقلال ظاهرياش را به رسميت شناختند. فرزندان سناخريب تا چهل سال بر بابل فرمان راندند و در اين مدت بابل چندين بار شورش کرد.
در 539 پ.م. مردم بابل دروازههايشان را بر کوروش گشودند و شاه پارسها بدون نبرد وارد شهر شد و کتیبهی حقوق بشر را، همزمان با متحد شدن قومهاي مقيم ايرانزمين، نویساند. پس از آن جانشينان کوروش تا 230 سال بر بابل فرمان راندند. در تمام اين مدت بابليان تنها در دو نوبت زیر فرمان چهار شورشی به سرکشی پرداختند. دو بارِ آن به جنگهای داخلیِ ابتدای سلطنت داریوش مربوط میشد، و دو بار دیگرش که جای چند و چون بسیار دارد، در دوران فرزند او رخ نمود. تنها يکي از اين شورشها چندان جدی بود که لشگرکشی پردامنهی شاهی هخامنشی (داريوش بزرگ) را ضروری ساخت. یعنی اگر سابقهی هزار سال پیشِ بابل دربارهی مقاومت در برابر حاکمان بیگانه را با رخدادهای دوران هخامنشی مقایسه کنیم، درمییابیم که بابلیها بعد از ورود کوروش به این شهر جز یک بار شورشی واقعی نکردهاند.
تاریخ بابل پیش و پس از ورود کوروش به این شهر، متفاوت است. تا پیش از آن بابل پادشاهیِ مقتدری بود که همواره مورد تهدید پادشاهیهای مقتدر همسایه (کاسیها، آشوريها، ایلامیها و هیتیها) قرار میگرفت، و در برابر فاتحان بیگانه واکنشی سخت و تند نشان میداد. بعد از کوروش، این شهر به یکی از پایتختهای دولتی جهانی بدل شد و از یک واحد سیاسی جنگجو و مهاجم و سرسخت به شهری پرجمعیت و بازرگانپیشه و مرکزی مهم در تولید دین و دانش دگردیسی یافت.
تنها بابل نبود که چنین تجربهای را از سر گذراند. با مرور نام و تاریخ شهرهایی که کوروش گشود و فتح کرد، میبینیم که الگویی مشابه در تمام این شهرها و سرزمینها تکرار میشود. شهرها معمولاً بدون مقاومت فرمان او را گردن مینهند و مردم نسبت به او و فرزندانش وفادار باقی میمانند. تقریباً هرآنچه ما دربارهی «تاریخ» میدانیم، گذشته از دو استثنای میانرودان ـ ایلام و مصر، به بعد از دوران کوروش مربوط میشود. یعنی انبوه نامها و نشانها و شخصیتها و اسنادی که در دست داریم، به دنیایی تعلق دارد که کوروش ردپای خود را بر آن به یادگار گذاشته است. در میان تمام این یادگارها، احتمالاً دیرپاترین و مهمترین دستاورد کوروش، که سیر تاریخ جهان را به شدت تعیین کرده، کشور ایران است. کوروش آفرینندهی دولتی و واحدی سیاسی است که بعد از او تا به امروز دوام آورده و بارها و بارها نقشِ نیرومندترین واحد سیاسی و پهناورترین کشور روی کرهی زمین را بر عهده گرفته و سیر تحول دولتها و تمدنهای دیگر را دگرگون ساخته است.
2. کشور ایران، گذشته از یک ماهیت سیاسی و دولتی در میان سایر دولتها، یک پیوستار تاریخی و یک عنصر اسطورهشناسانه هم هست. دربارهی هویت سیاسی این کشور تردیدی وجود ندارد، چرا که هم اکنون کشوری به این نام وجود دارد و در سازمان ملل متحد عضویت دارد و وارث تاریخ و تمدن سرزمینی محسوب میشود که در اختیار دارد. اما، در ضمن، دولت ایران پیوستاری تاریخی هم هست. چرا که در زمانی به درازای بیست و شش قرن، یعنی دورانی که از عمر بیشتر تمدنها و فرهنگهای زندهی امروزین بیشتر است، وجود داشته و هویت جمعی جمعیتی بزرگ را صورتبندی کرده است و جریانهای دینی، سلیقههای هنری، رخدادهای سیاسی، خلاقیتهای ادبی و دستاوردهای فنی و علمی فراوانی را در اندرون خویش پرورده است. در سراسر این دوران، یا یک کشور گسترده و بزرگ ایران وجود داشته، و یا مانند چند قرن گذشته، شبکهای از کشورهای وارث تمدن ایرانی در کنار هم حضور داشتهاند. اما گذشته از تمام اینها، ایران یک دلالت اسطورهشناختی هم دارد. کشور ایران، در کلیت سیاسیاش، در گسترهی سرزمینیاش، و در ظرف تاریخیِ دیرینهاش، شبکهای پیچیده و غنی از نمادها و روایتها و معانی را پدید آورده که به شکلی شگفتانگیز پایدار و دیرپا از آب در آمدهاند و امروز به شکل لایههایی برهم نشسته از آرا و رمزگان و باورهای گوناگون و گاه متضاد در کنار هم به بقای خود ادامه میدهند.
برای ما ایرانیان، که شهروندان کشور ایران هستیم و وارث آن تاریخ دیرین و اعضای آن تمدن کهن و بهرهمندان از آن بستر اساطیری، ضرورت دارد که چند و چون این خزانهی فرهنگی را بشناسیم و محتوای این میراث را نقادانه و اندیشمندانه بنگریم و هویت امروزین خویش را به شکلی خودآگاه و درونزاد بر مبنای پرسشهای برآمده از این زمینه، بازتعریف کنیم.
برای دست یازیدن به این مهم، نگریستن و اندیشیدن دربارهی گرانیگاههای بنیادینِ شکلگیری هویت ایرانی اهمیتی بسیار دارد. تاریخ ایران زمین، سراسر ارزشمند و مهم و تعیینکننده است، اما در این گسترهی پهناور بزنگاهها و چرخشگاههای مهمی وجود دارد که باید نگریسته شوند و مورد پرسش قرار گیرند. برخی از این نقاط حساس و مهم، به رخدادهایی مهیب و مرگبار مانند حملهی قوم مقدونی و عرب و مغول مربوط میشوند و برخی دیگر به شخصیتهایی تأثیرگذار و تعیینکننده وابستهاند که ممکن است مانند فردوسی شخصیتی فرهنگی باشند، یا همچون داریوش و شاه عباس به سپهر سیاسی تعلق داشته باشند.
احتمالاً مهمترین این گرانیگاههای تعیینکنندهی تاریخ ایران، در میانهی قرن ششم پ.م. قرار دارد و نام شخصیتی نیرومند و افسانهای در میانهاش میدرخشد. کشور ایران به عنوان یک واحد سیاسی در آن هنگام تأسیس شد و کسی که این مهم را برآورده ساخت، کوروش بزرگ بود که مانند تمام شخصیتهای بنیانگذار، نام و نشانش در هالهای از روایتها و داستانها فروپوشیده شده است.
کوروش برای پژوهشگری که خواهانِ فهم تاریخ و هویت ایرانی باشد، شخصیتی سخت جذاب و معماآمیز است. از سویی، بدان دلیل که به زمانی بسیار کهن تعلق دارد. کوروش قدیمیترین بنیانگذاری است که نظمهای برساختهاش هنوز هم باقی مانده و استوار مینماید. تمام کشورها و واحدهای سیاسی و نظمهای اجتماعیای که امروز در گوشه و کنار میبینیم، قرنها، و گاه هزارهها بعد از کوروش تأسیس شدهاند و بنابراین به شخصیتهایی تعلق دارند که نسبت به ما نزدیکتر هستند و منابع و اسناد فراوانتری دربارهیشان وجود دارد. کوروش اما به زمانی بسیار بسیار کهن تعلق دارد؛ زمانی که هنوز بودا پیامبریاش را شروع نکرده بود، بخشهای مهمی از تورات هنوز نوشته نشده بود، و اوستا هنوز صورتی نهایی به خود نگرفته بود. کوروش به جهانی تعلق دارد که بزرگترین واحدهای سیاسیاش از استانهای کوچکِ امروزین کوچکتر بودند، خط و نویسایی در بخش عمدهی سرزمینها ناشناخته بود، پول وجود نداشت، و ترابری و بازرگانی تنها در قلمروهایی محلی و نزدیک به هم انجام میپذیرفت. کوروش شخصیتی تأثیرگذار و شگفتانگیز است که تاریخ را به دو دورهی پیش و پس از خود تقسیم میکند، و مانند تمام شخصیتهایی که چنین نفوذ و تأثیری دارند، خود در دنیای پیشاکوروشی زاده و پرورده شده بود.
گُذاري که با نام کوروش مُهر خورده است، در جامعهشناسي تاريخي با عنوانِ دگرديسي جامعهي کشاورزي ابتدايي به کشاورزي پيشرفته شناخته ميشود. کوروش بنيادگذار دنيايي است که در آن تمرکز سياسي غولآسايي در ترکيب با نخستين شکلِ دولت رفاه و اقتصاد برنامهريزيشدهي دولتي پديد آمد. به خاطر دستاوردهای او بود که نخستین دولت جهانی، نخستین شبکهی بازرگانی جهانی، و نخستین خیزش چشمگیر و پرشتاب جهانی در نویسا شدن و درآمیختن نژادها و اقوام و ادیان و باورها ممکن گشت.
به خاطر همین دستاوردها، کوروش به شخصیتی اساطیری هم تبدیل شده است. حاصل کارهای کوروش چنان سترگ بود که تمام تاريخنويسان، تا بيست و پنج سده بعد، او را ستودند و کردار و رفتارش را سرمشق شاهي آرماني دانستند. در بزرگداشتِ اثرگذاري اين نخستين شاهِ كشور ايران، گوشزد کردن همين نکته بس که بخش عمدهي مردماني که ما متمدن ميدانيم و تاريخشان را کاوش ميکنيم، در بيستوپنج سدهي گذشته زير تأثير کوروش زيستهاند، و در جهاني که شالودهاش را وي ريخت تکاپو ميکردند.
کوروش، با اين تعبير، معمايي بزرگ است. شخصيتهاي تاريخي زيادي وجود دارند که خوشنام و ستوده و بزرگ مینمایند ولی وقتي پژوهشگر به زندگيشان ميپردازد، لکههايي تيره را بر چهرهشان تشخيص ميدهد. با وجود اين، کوروش در اين ميان استثناست. در سرگذشتش لکهي تيرهاي نميتوان يافت، و زندگینامهاش به داستانی اساطیری میماند. اين، چنان غيرعادي است که ناچاريم فرض کنيم چنین تیرگیهایی در روایت ماجرای او هم وجود داشته، اما مردمان با مهارت و اشتياق آن را از يادها بردهاند. و باز اين پرسش زورآور ميشود که چرا؟ چطور شده مردمي که همگان مغلوب کوروش شدند در بزرگداشتاش چنان کوشيدند و او را چنان ستودند که در زمان زندگياش هيچجا اثري از جنبههاي منفي شخصيتش ثبت نشد و تا بيستوپنج سده کسي نکتهي ملامتباري را دربارهاش به ياد نياورد؟
3. آنگاه که طرح پرسش دربارهی کوروش آغاز شود، به سرعت به حوزهها و زمینهای دیگر نیز تعمیم مییابد. به راستی کوروش که بود؟ پارسی بود یا ایلامی؟ هخامنشی بود یا نبود؟ چگونه زیست و چطور موفق شد اینگونه زندگی کند؟ قوانینی که وضع کرد چه بود؟ و خود طبق چه قواعدی میزیست؟ چه دین و باوری داشت و چه میخواست و از چه راههایی برای تحقق خواستِ خویش بهره میجست؟ دستاورد او، به واقع، چه بود؟ و ردپاهایش را بر چه بافتها و بسترهایی میتوان بازجست؟
این پرسشها و آن مسایلی که از دلِ اینها زاده میشوند، شالودهی این کتاب را برساختهاند.
برای نخستین بار، حدود ده سال پیش بود که بخشی از این پرسشها به نوشتن متنی دامن زد که بعدتر، با نام تاریخ کوروش هخامنشی بر تارنمای شخصیام ــ و کمی بعد در تارنماهای دیگر ــ منتشر شد و در سال 1389 نیز به زیور طبع آراسته شد و در مدتی کوتاه با استقبال پرشور مخاطبان، چاپ نخستش به پایان رسید. از دو سال پیش که تاریخ کوروش هخامنشی به چاپ رسید و با نظر مساعد مخاطبان و نقدهای سازندهی صاحبنظران روبهرو شد، این ضرورت احساس میشد که این کتاب باید بازنویسی شود و مباحثی نو در آن گنجانده شود. به این ترتیب، وقتی دوست عزیزم آقای حسین کاظمیان (مدیریت نشر شورآفرین) پیشنهاد کردند تا کتاب تجدید چاپ شود، تصمیم گرفتم یادداشتهایی را که طی این چند سال گرد آورده بودم به متن بیفزایم.
طرح پرسش دربارهی کوروش و پژوهش دربارهی هویت او و دستاوردهایش به خصوص از 2005 م. به بعد با شتاب و دامنهای بیشتر بین مورخان و جامعهشناسان تاریخ مورد توجه بوده است. از این رو، مرور آنچه در ده سال اخیر نوشته شده بود، در عمل ساختار کلی کتاب را دگرگون کرد و باعث شد تا آن اثر قدیمی را از دست فرو گذارم و به نوشتن کتابی نو دربارهی کوروش دست ببرم. شادمانم که اکنون، بعد از کنکاشهای بسیار و انتشار اسناد نویافتهی فراوان، میبینم بدنهی آنچه در تاریخ کوروش هخامنشی نوشته بودم درست از آب درآمده و برای بخش مهمی از حدسهای آن کتاب که زمانی جسورانه و بلندپروازانه مینمود، اسنادی استوار یافت شده است.
گنجاندن بحثهای ده سالهی اخیر در این کتاب، خواه ناخواه موضوع آن را تغییر داد و آن را از تکنگاریای دربارهی شخصیت کوروش به پژوهشی گستردهتر دربارهی سیاست کوروش و دستاوردهای تاریخی او سوق داد. از این رو، این کتاب را باید در کنار دو اثر دیگر نگارنده دربارهی تاریخ عصر هخامنشیان خواند. یکی از این دو داریوش دادگر است که ظهور «منِ ایرانی» در دوران داریوش بزرگ را بررسی میکند، و دیگری اسطورهی معجزهی یونانی است، که ساختار و پیکربندی سوژه در یونانِ عصر هخامنشی را همچون برابرنهادی در مقابل منِ پارسی وارسی میکند و چاپ جدیدش با نام و نشانی تازه عرضه خواهد شد.
ادامه مطلب: بخش نخست: جای و گاهِ کوروش بزرگ – گفتار نخست: بستر جغرافیاییِ جمعیت