بخش نخست: جای و گاه کوروش بزرگ
گفتار دوم: آرایش نیروها
1. در اواخر سدهي هفتم و آغازِ سدهي ششم پ.م. چهار دولت پادشاهي اصلي وجود داشتند كه ستون فقرات نظم سياسي در قلمرو مياني محسوب ميشدند. جنوبيتر از همه مصر بود، كه در اين هنگام فراعنهي دودمان سائيس بر آن حاكم بودند. اين دولت حدود دو و نيم ميليون نفر مصري را در بر ميگرفت و قلمرویش از صحراي سينا تا بيابانهاي ليبي و از درياي مديترانه تا آبشار اول نيل گسترده شده بود. مصر، با حدود يك ميليون كيلومتر مربع وسعت، بعد از پادشاهي ماد پهناورترین دولتِ روي زمين محسوب ميشد. ساكنان اين قلمرو همگي به نژاد آميختهاي تعلق داشتند كه از تركيب سياهپوستان حامي و مهاجران سامينژاد پديد آمده بود. زبانشان مصري بود و خدايان جانوريِ باستاني مصر را در نظام طبيعتگرا و به نسبت ابتدايي خويش ميپرستيدند.
مصريان در اين هنگام وارث كهنترين دولتِ راستين روي زمين بودند و بدان ميباليدند كه سرزمينشان نخستين شكل از دولت پادشاهي را در ابتداي هزارهي سوم پ.م. پديد آورده است. در ميان سرزمينهاي همسايه، به ويژه در آنسوي مديترانه و در چشم مهاجران يوناني نوآمده، مصريان نماد خرد و دانش باستاني بودند و تمام سرزمينهاي اطراف مديترانه را وامدار فرهنگ خويش ساخته بودند.
همسايهي شمالي و شرقی مصر، بابل بود. دولتي كهنسال كه وارث تمدن باستاني سومر محسوب ميشد و پايتختش شهر بابل، با پنجاه تا صد هزار نفر[1] ساکن، پرجمعيتترين شهر میانرودان بود. سابقهي اين شهر به عنوان پايتخت و مركز قدرت سياسي و ديني در آن هنگام به بيش از هزار سال بالغ ميشد. بابل كل منطقهي ميان زاگرس و درياي مديترانه را در اختيار داشت و بر ميانرودان باستان تا مرزهاي آناتولي مسلط بود. مساحت اين كشور به 770 هزار كيلومتر مربع بالغ ميشد. در آن هنگام پادشاهاني سامينژاد بر آن فرمان ميراندند و رعايايشان هم قبايلي کلدانی و آرامی بودند كه با مهاجران آريايي و بازماندگان تمدن كهن سومر تركيب شده بودند. زبانشان اكدي بود و به همان دين چندخداييِ باستانيِ سومري پايبند بودند، كه در طي هزار سال گذشته رنگ و لعابي اکدی و سامی به خود گرفته بود. پادشاهي بابل در آن هنگام حدود سه ميليون نفر جمعيت داشت. هستهي مركزي اين واحد سياسي، ميانرودان بود كه جمعيتش به دو ميليون نفر بالغ میشد.[2]
این هستهي مركزي واحدهاي جمعيتياي را در حواشي خود در بر ميگرفت. اين واحدها در سرزمينهاي پست بين ميانرودان و درياي مديترانه پراكنده بودند؛ يعني سرزمين آسورستان، كه امروزه كشورهاي سوريه و اردن و لبنان و فلسطين در آن قرار دارند، در اين هنگام تابع بابل محسوب ميشدند.[3] ترکیب جمعیتی مردمان در اين بخشهاي پيراموني چنین بود: دويست هزار نفر فنيقي كه ماهرترين دريانوردان روزگار خود بودند و در دولتشهرهايي تقريباً مستقل در كرانهي شرقي مديترانه ميزيستند. اين مردم همسايهي سوريهایی بودند كه بازماندهي آشوريانِ باستان و تابعان ايشان محسوب ميشدند و حدود ششصد هزار تن جمعيت داشتند.[4] اين مردم اصل و تباري سامي داشتند و بيشترشان بازماندهي قبايلي بودند كه از جنوب به آن منطقه كوچيده بودند و با قفقازيهاي هوري درآميخته بودند.
با وجود کوچهای پیاپی قبایل سامی از جنوب و آریاییها از شمال، همچنان بخش مهمی از ساکنان ساحل شرقی مدیترانه به نژاد قفقازی ـ مدیترانهای[5] تعلق داشتند. این مردم به احتمال زیاد از ابتدا بومیِ این منطقه بودهاند و تمدنهای عصر باستان یونان و کرت آفریدهی ایشان بوده است. این مردم به خصوص در فلسطين امروزين دست بالا را داشتند، چرا كه پس از هجوم خونينِ قبيلههاي آريايي به بالكان و يونان، و پس از آن كه توسط رامسسهاي مصري پس زده شدند، از آنجا به اين منطقه كوچيدند.
این مردم فلسطيني خوانده میشدند که نام خود را از یکی از قبایل مدیترانهای به نام پِلِستها گرفته بودند. در اين هنگام حدود سيصد هزار تن جمعيت داشتند و مهمترين دشمنانشان قبيلههاي سامي يهودي بودند كه از مصر به آنجا كوچيده بودند و حدود دويست هزار تن را شامل ميشدند.[6] بايد به اين شمار، چهل تا شصت هزار تن يهودي ديگر را نيز افزود كه پس از سركوب قيام يهوديه توسط نبوكدنصر دوم به اطراف بابل كوچانده شده بودند. نبوکدنصر دوم که از 604 تا 560 پ.م. بر اين سرزمين حكومت میكرد، همان شاهی بود که بابل را به يكي از نيرومندترين دولتهاي عصر خود تبديل كرد.
بابل، گذشته از اين، در شبهجزيرهي عربستان نيز صاحب نفوذ بود. عربستان با وجود سطح تمدني پايين و سابقهي فرهنگي اندكش، از مساحتي بزرگ برخوردار بود و خاستگاه نژاد سامي محسوب ميشد. در تمام اين دوران، شبهجزيرهی عربستان يك مركز مهم توليد و صدور جمعيت بود و در زمان مورد نظر ما نيز نزديك به يك ميليون نفر جمعيت داشت كه نيمي از آن در يمن ميزيستند.
همسايهي شمالي بابل، دولت لوديه بود كه به نسبت نوپا محسوب ميشد و بخش مهمي از فلات آناتولي را در اختيار داشت. اين دولت در واقع وارث پادشاهي نيرومند هيتي بود كه براي چهار سده همين منطقه را در اختيار داشت. پس از نابودي دولت هيتي در 1200 پ.م. و ظهور قدرت آشور، در اين قلمرو دولت متمرکزی وجود نداشت، و قلمرو هیتی به امیرنشینهایی و دولتشهرهایی تجزیه شده بود. تا آن كه در اسناد آشوري سدهي هفتم پ.م. سخن از شاهي به نام گوگو از كشور لودو به ميان آمد. اين شخص به احتمال همان گيگ يا گوگس بوده كه احتمالاً بین سالهای 687 تا 652 پ.م. بر اين سرزمين حكومت میكرد. بنابراين زايش دولت لوديه ناشي از ضعف دولت آشور در واپسين سالهاي حضورش بر صحنهي تاريخ بود. اين شخص، مؤسس دودمان مورمنادهاست كه گذشته از دودمانهايي اسطورهاي، مانند هراكليدها و تانتاليدها، نخستين دودمان تاريخي اين قلمرو است.
لوديه كشوري به نسبت كوچك بود و دست بالا هفتصد هزار كيلومتر مربع را در بر ميگرفت. با وجود اين، مردمي بسيار در آن ساكن بودند و جمعيتش به سه ميليون نفر بالغ ميشد. اين سرزمين جمعيتي آميخته از مردم قفقازي و آريايي را در خود جاي ميداد. بوميان اصلي اين قلمرو قفقازيهايي بودند كه در ميانهي هزارهي دوم پ.م. با مهاجران آريايي درآميخته بودند و مردم نوهيتي را پديد آورده بودند. نيرويي كه پادشاهي هيتي را در اواخر هزارهي دوم از ميان برد موج مهاجراني بود كه پس از سكونت در اين قلمرو با نام فريگي و يوناني شهرت يافتند. جمعيت يونانيان كه در سواحل غربي اژه ساكن شدند به دويست و پنجاه هزار تن ميرسيد. فريگيها به سرعت با نوهيتيها تركيب شدند و روي هم رفته حدود سه ميليون نفر جمعيت داشتند كه دو سومشان در قلمرو پادشاهي هيتي و بقيه در ماد ميزيستند.
مهمترين رقيب و همسايهي بابل و لوديه، پادشاهي ماد بود كه مقدمهی نخستين دولت فراگیر ايراني محسوب ميشد. پس از ميانپردهي سدهي شانزده و هفده پ.م. كه دولتهاي آريايي هيتي و ميتاني بر صحنهي تاريخ پديدار شدند، ماد نخستين دولتِ مقتدر آريايي بود كه بعد از وقفهاي هفتصد ساله بر صحنهی سیاست جهان پدیدار میگشت. مادها همان مردمی بودند كه آشورِ سهمگين و ويرانگر را از ميان برداشتند. هستهي مركزي دولتشان از اتحاديهي قبايلی ایرانیزبان تشكيل شده بود كه به روايت هرودوت[7] از شش قبيله به نامهاي بوساها، پارتاكناها، استروخاها، مغها، آريزانتيها و بوديها تشكيل ميشدند.[8] اين مردم از شمال و شرق به کوههای آذربایجان و کردستان کوچیده و در سرزمینی که از دیرباز به مردم قفقازی نژادِ گوتی تعلق داشت، جایگیر شدند. جمعیتشان به تدریج با گوتیها درهم آمیخت و براي نخستين بار زير پرچم ديااوكوي مادي گرد هم آمدند و به مقاومت در برابر حملهي آشوريان پرداختند. اما در نخستین تماسها شكست خوردند و خودِ ديااوكو به آشور تبعيد شد. شاه بعدي اين اتحاديه فرورتيش بود كه به شكلي موفقيتآميز در برابر آشوريان قد علم کرد. فرزندش، هووخشتره، مؤسس راستين پادشاهي بزرگ ماد است و همان كسي است كه آشور را شكست داد و نينوا را با خاك يكسان كرد.
در سدهي ششم پ.م. پادشاهي ماد بزرگترين دولت روي زمين بود. بخش مهمي از قلمرو باستاني شمال ايلام، يعني همان گوتیومِ باستانی، هستهي مركزي سرزمين ماد محسوب ميشد. مادها با شكست دادن دشمنان ديرينهي آشور، يعني مانناها و اورارتوها و متحد شدن با ايشان، بخشهاي باقيمانده از تمدنهاي قفقازي را در خود جذب كردند. به اين ترتيب، قلمروشان تا مرزهاي لوديه پيشروي كرد و نيمهي شرقي آناتولي را نيز در بر گرفت.
چنان كه از شواهد برميآيد، مادها وارث اقتدار ايلاميان در بخشهاي مرکزی و شرقي ايرانزمين نيز بودهاند. با وجود اين، احتمالاً امیرنشینهاي آرياييِ اين ناحيه موقعيتي همچون دولتهايي متحد داشتند و بخشي اداري از دولت ماد محسوب نميشدند. به هر صورت، دايرهي اقتدار پادشاهي ماد در سرزمينهايي با وسعت دو و نيم ميليون كيلومتر مربع گسترش يافته بود و بيش از چهار ميليون نفر را در بر ميگرفت. هرچند بخشهايي از اين قلمرو وسيع احتمالاً خراجگزاران و دولتهاي مستقل تابع بودهاند، و نه بخشهاي تنيدهشده در ديوانسالاري دولت ماد.
2. نيمهي نخست سدهي ششم پ.م. در نظم و صلح و آرامشي به سر آمده بود كه دستاورد تعادل قوا در ميان اين چهار پادشاهي اصلي بود. پيش از اين دوراني مشابه از نظم و ثبات در ميانهي هزارهي دوم پ.م. در همين زمينه رخ نموده بود و آن بار نيز پادشاهيهايي با آرايشي كمابيش مشابه بر صحنه حضور داشتند. در آن هنگام پادشاهي هيتي در آناتولي، پادشاهي بابل در ميانرودان، پادشاهي ايلام در فلات ايران و پادشاهي مصر در آفريقا به تعادلي مشابه دست يافتند و از مجراي عهد و پيمانهاي استوار و ازدواجهاي درباري صلح و ثبات را براي سه نسل از اتباعشان به ارمغان آوردند. آنبار نيز، دو دولت آريايي (هيتي و ميتاني) به همراه ايلام، بابل (با دودمان مسلط كاسيهايش كه از آنسوی زاگرس آمده بودند) و مصر بر صحنه حاضر بودند. نظم مربع يادشده در سدهي دوازدهم پ.م. با هجوم قومهاي سامي از جنوب و بقاياي قفقازيها از شمال فرو پاشيد و هرج و مرج بزرگی را به بار آورد. وقتي گرد و غبار اين آشوب فرو خفت، بار ديگر عنصر سامي بر صحنه چيره شده بود. نيرومندترين قدرتي كه از اين ميان سر بيرون كشيد آشور بود كه فنون رزمي هيتيها را با نظام ارتشي چندلايهاي ميتاني تركيب كرد و با قبيلههاي سامي نوآمده تقويت شد. آشور براي حدود شش سده، همچون نيرويي متجاوز و خطرناك، به همراه رقیب زورمندش ایلام بازيگر اصلي قلمرو مياني بود. كاسيهاي بابلي به زودي در برابر اين نيروي جديد رنگ باختند و بقاياي بازمانده از هيتيها در آناتولي و سوريه نيز مقهورِ آن شدند.
آشور، با وجود اقتدار نظامياش، از همان آغاز ساختار سياسي و اجتماعي شكنندهاي داشت و به همين دليل هم تاريخش در طي اين شش سده گسسته است و دورههايي دست بالا صد ساله از اقتدار و انسجام را در بر میگیرد كه با وقفههايي گاه چهل ساله از آشوب و انحطاط دنبال ميشوند. در اين دورههاي هرج و مرج دروني، كشمكشهاي درباري و گاه حضور نيروهاي مهاجم در مرزهاي آشور آن را از مرتبهي ابرقدرتي در صحنهي جهاني به مكاني فروپايهتر از پادشاهيهاي همسايه فرو ميكاست.
در این نظم سیاسی جديد، آشور (وارث هيتي و ميتاني و بابل) در مرکز صحنه، و پادشاهيهاي ايلام و مصر و ماننا و اورارتو با موضع دفاعي در پيرامون قرار گرفته بودند. این نظم تا زماني دوام آورد كه بابليان به اتحادي محكم با ايلاميان دست يافتند، كه خود با قبيلههاي نورسيدهي آريايي تقويت شده میشدند. به اين ترتيب، سرزمين باستاني گوتيوم كه با قبيلههاي ماد درآميخته بود، سپر اصلي دفاع در برابر آشور شد. وقتي نينوا سقوط کرد، ماد به پادشاهي بزرگي تبديل شد كه وارث ايلام بود و در عين حال پادشاهيهاي قفقازي ماننا و اورارتو را نيز در خود ادغام كرده بود.
چهار پادشاهي بزرگي كه پس از نابودي آشور بر صحنه باقي ماندند، با الگويي كه پيش از ظهور آشور نيز تجربه شده بود، با يكديگر ارتباط برقرار كردند. اين ارتباط به طور خاص به عهد و پيمانهايي براي حفاظت از راههاي تجاري و دفاع در برابر قومهاي کوچگردِ مهاجم مربوط ميشد، و اينها عهدهايي بودند كه با ازدواجهاي بين دودمانهاي سلطنتي و بر تخت نشستن پادشاهاني دورگه استوار ميشدند.
در اواخر سدهي هفتم و اوايل سدهي ششم پ.م. دولتِ بزرگ ماد، به ويژه در اين عهدها و ازدواجهاي سياسي، محور محسوب ميشد. وقتي مادها و لودياييها در ربعِ آغازين سدهي ششم با هم جنگيدند، خورشيدگرفتگي مشهوری روي داد كه به خشم خدايان و نارضايتيشان از اين نبرد تعبير شد و بنابراين دو كشور به صلحي دست يافتند كه «صلحِ كسوف» ناميده شد. براي تضمين اين آشتي آرشتياك، كه پسر بزرگ و وليعهد شاه ماد بود، آريانا، دختر آلياتس شاه لوديه، را به زني گرفت. اندك زماني بعد آلیاتس درگذشت و كرزوس را بر تخت باقي گذاشت كه به اين ترتيب با دودمان ماد پيوند يافته بود.[9]
از سوي ديگر، مقتدرترين شاه دودمان نوي بابلي، يعني نبوكدنصر دوم (630 ـ562 پ.م.) نيز زني از دربار ماد را به عنوان ملكه به بابل برده بود و او كسي نبود جز آموتيس، دختر هووخشترهي بزرگ، كه آشور را نابود كرده بود.[10] از كتاب ارمياي نبي و همچنين متنهاي متأخرتري مانند كوروشنامهي كسنوفون برميآيد كه پادشاهي ماد ارتباطي مشابه را با قلمروهاي دروني خود نيز برقرار كرده بود. مثلاً در اين دو منبع اشارههاي زيادي به شاه اورارتو و شاه ماننا و شاه پارس وجود دارد كه خراجگزار شاه ماد بودهاند.[11] چنان كه تاريخنويسان يوناني روايت كردهاند كوروش بزرگ كه فرزند شاه انشان، كمبوجيهي اول، بود خود خون سلطنتي ماد را در رگهايش داشت و مادرش ماندانا دختر آرشتياك بود.[12]
به اين ترتيب، چنين مينمايد كه سياستِ باستاني دودمانهاي آريايي كهني كه در قرون شانزدهم تا سيزدهم پ.م. از راه ازدواج سياسي به وحدت و ثبات سياسي دست مييافتند، به ويژه از سوي دربار ماد كه بزرگترين دولت آن زمان كرهي زمين بود، با موفقيت به كار گرفته شده باشد. نتيجهي اين سياست، آن بود كه پس از واپسين دههي سدهي هفتم پ.م. كه بابل و مصر بر سر سوريه، و ماد و لوديه بر سر قفقاز با هم جنگيدند، جنگ مهمي بين اين چهار كشور رخ ندهد و تقريباً براي پنجاه سال صلح در قلمرو مياني برقرار شود.
واحدهاي سياسي قلمرو مياني در آغاز سدهي ششم پ.م.
- . جمعیت بابل را در میانهی قرن ششم پ.م. تا 350 هزار نفر هم تخمین زدهاند (Sharma, 2004: 19). اما در سالهای اخیر گرایش به برآوردهای پایینتری افزایش یافته است و امروز توافقی نسبی بر حدود پنجاه هزار تن (De ligt, 2013: 149-150) وجود دارد. با این توضیح که طبق این تخمین، تقریباً همهی جمعیتهای تبعیدیِ کوچاندهشده به بابل (از جمله یهودیان) که خود به چند ده هزار تن بالغ میشدهاند، در روستاهای اطراف بابل و نه در خود این شهر استقرار یافته بودهاند. ↑
- . مكایودي و جونز، 1372: 206. ↑
- . Ahlström, 1993. ↑
- . مكایودي و جونز، 1372: 188. ↑
- . قفقازیها یا مدیترانهایها جمعیتی سپیدپوست هستند که بومیان اولیهی منطقهی پیرامون مدیترانه و آسورستان و آناتولی بودهاند و احتمالاً نخستین سازندگان تمدن ایلامی و سومری نیز بدان تعلق داشتهاند. در دوران کلاسیک جمعیت ایشان بیشتر در حاشیهی دریای مدیترانه پراکنده بود و از این رو گاه ایشان را مدیترانهای میخوانند. از سوی دیگر، بقایای زبان ایشان امروز بهتر از هر جا در منطقهی قفقاز باقی مانده و از همین رو برخی از منابع آنان را قفقازی نامیدهاند. از آنجا که در دوران باستان زبان شاخص بهتری برای تعیین جمعیتهای انسانی بوده، من نیز کلمهی قفقازی را به کار میگیرم، با این گوشزد که منظورم از این کلمه ارتباطی با کاربردِ قدیمیِ Caucasian (قفقازی) در زبانهای اروپایی ندارد که بر نژاد آریایی دلالت میکرده و امروز نیز دلالت خود را در زبان عامیانه به معنیِ «سپیدپوست» حفظ کرده است. یعنی عبارت قفقازی برای نامیدنِ گروهی نژادی ـ زبانی به کار میگیرم که به یکی از شاخههای زبانهای قفقازی ــ مثل هوری، اورارتی، گوتی، لولوبی، سومری (؟)، ایلامی (؟) و در دوران ما، گرجی ــ سخن میگفتهاند. ↑
- . مكایودي و جونز، 1372: 193. ↑
- . به روش مرسوم خود، در تمام موارد نام و نشانها را به همان شکلی که در زبان مرجعشان وجود داشته نقل خواهم کرد، مگر آن که نامی (مثل مردوک بلدان به جای مردوک اپلیایدینا و سناخریب به جای سینآخهاریبا) با شکلی خلاصهشده در منابع تخصصی جا افتاده باشد، و یا اسمی مثل هرودوت (به جای هرودوتوس) یا کرزوس (به جای کرویسوس) در منابع پارسی از حدی بیشتر تثبیت شده و به چشم پارسیزبانان آشنا بنماید. ↑
- . هرودوت، كتاب نخست، بند 101. ↑
- . هرودوت، كتاب نخست، بند 74. ↑
- . Zadock, 1976:61-78. ↑
- . کسنوفون، کتاب سوم، فصل 1. ↑
- . هرودوت، کتاب نخست، بند 107 و کسنوفون، کتاب نخست، فصل 3. ↑
ادامه مطلب: بخش دوم: کوروشِ انشانیِ پارسی – گفتار نخست: پارسیان (1)