بخش دوم عنصر انساني
فصل اول عنصر انسانی
زبان (1)
بیترديد يكی از بلندترين گامها در پيدايش فرهنگ انسانی هنگامی برداشته شد كه زبان گشتاری/ زايشی[1] انسانی در انسانهای خردمند تكامل يافت. به نظر میرسد كه در مورد سرچشمهی رفتاری مانند زبان، كه در حالت غيرنوشتاریاش اثر فيزيكی مشخصی بر مواد بر جای نمیگذارد، به سختی بتوان اظهار نظر كرد. با وجود اين، شاخصهای غيرمستقيم فراوانی وجود دارند كه میتوانند تبارشناسی پيدايش زبان در انسان كنونی را برای ما روشن كنند. بررسی روند شكلگيری زبان در نوزادان، نشانهشناسی بیماریهای عصبشناختی و عضویِ وابسته به زبان، و روند زوال توانشهای زبانی در اين افراد، بررسيهای ديرينشناختی و كالبدشناختی متكی بر منابع فسيلی و رفتارشناسی ارتباطات در جانوران، مهمترين مراجع دانش ما در مورد سرچشمهی زبان هستند.
در نخستیها، گذشته از كدهای بويايی، سادهترين شكل انتقال اطلاعات به ديگر افراد همگونه، استفاده از عضلات حركتی و نشانهگذاری حركات بدن است. حركات دست و پا و سر، به همراه شكل قرارگيری بدن و الگوی انقباض و انبساط عضلات بدن، در همهی نخستیها به عنوان زمینهای غنی برای انتقال اطلاعات و ايجاد ارتباط عمل میكند. ارتباط برخی از حالتهای درونی با حالات حركتی، هنوز هم در انسان ديده میشود. ترسی كه از روی بدن مچالهشده و زانوان لرزان و نيمهخميدهی شخص آشكار میشود، غرور و قدرتی كه از راست بودن قامت و بالا گرفتن سر درك میشود، و شرمندگی نمايانشده در اثر پايين افتادن سر و قوز كردن، همگی نمونههايی از بقايای اين شيوهی ارتباطی هستند. اما اين شيوه هم به دليل ساختار بدنی ويژهی نخستیها، در اين راسته پيچيدگی فراوانی پيدا كرده است.
نخستیها از معدود جانورانی هستند كه تعداد عضلات چهرهشان زياد است و به دليل جزء به جزء منقبض شدن اين عضلات، امكان نمايش دادن الگوهای رفتاری متنوعی برايشان فراهم است. ارزش بيانگری چهره به قدری برای ميمونهای بزرگ مهم بوده است كه موی صورت در اين جانوران از بين رفته و پوست چهره برای نمايش انقباضات عضلانیاش در برابر چشم افراد همگونه، برهنه شده است. بیمو بودن صورت شامپانزه، گوريل و اورانگاوتان از اين كاركرد سرچشمه گرفتهاند.
اين الگو به خوبی در انسان هم ديده میشود. بخشهايی ثابت در سر وجود دارند كه دهان و چشم و گوش و بالا و پشت جمجمه و محل قرارگيری سوراخهای بينی نمونههايی از آن هستند. اين بخشهای به ظاهر ثابت، در تركيب با طيف وسيعی از عضلات پوشانندهی سطح صورت، شاخصهايی هستند که نوعی «دستور زبان چهره» را پدید میآورند. اين دستور زبان، تكيهگاههای مشخصی دارد كه از همين نقاط ثابت تشكيل شدهاند. تغيير شكل چهره در اثر انقباض عضلات، الگوهايی ريختی را بر روی اين تكيهگاههای ثابت ايجاد میكند كه میتوانند مانند نشانههای معناداری خوانده شوند. اين نشانههای معنادار، هر یک در زبانهای طبيعی نامی دارند. بنابر ديدگاه اِكمن[2]، هفت تا از اين نشانهها ــ كه نشانگر شادی، تنفر، ترس، غم، تعجب، خشم و علاقه هستند ــ در تمام جمعیتهای انسانی وجود دارند و بنابراین ویژگی گونهی ما محسوب میشوند. اكمن در آزمونی فراگير عکسهای افرادی اروپايی ــ با اين هفت حالتِ چهره ــ را به مردمانی بومی كه تا آن لحظه فرد اروپايی، و اصولاً عكس نديده بودند، نشان داد و مشاهده كرد كه حالت تمام اين چهرهها به درستی شناسايی میشوند.
بر مبنای الگوی انقباض عضلات چهره و بدن، نشانگان حركتی بدن انسان را به اين بخشها تقسيم میكنند:[3]
الف. سازگاركنندهها[4] كه رفتارهای حركتی پيچيدهای با چند بخش هستند. اين رفتارها در عين رساندن پيامی به طرف مقابل، نوعی سازگاری زيستشناختی هم با محيط ايجاد میكنند. نمونههای مشهور آن عبارتند از جوريدن، جنگيدن، تهديد كردن و حتی رانندگی كردن.
ب. علامتها[5] كه رفتارهايی با كدهای مشخص و دارای معنای محدود را شامل میشود. مثل چشمك زدن، سر تكان دادن، حالت چهره و علايم زبان ناشنوایان.
پ. بيانگرها[6] همهی نشانگان كدبندیشده در قالب زبانی را در بر میگيرد. با اتكا به قواعد گشتاری/ زايشی مورد نظر چامسكی، به نظر میرسد كه حجم اطلاعات انتقالپذير توسط پيامهای بيانگر از نظر عملی نامتناهی باشد.
ت. تنظيمگرها[7] نشانههايی هستند كه چارچوب ظهور باقی نشانهها را تنظيم میكنند، مثل شكل نگاه كردن و حركات سر و گردن كه آغاز و قطع كلام را نشانهگذاری میكند.
آدميان از ديرباز در مورد سرچشمهی زبان كنجكاو بودهاند. مصريان باستان پيدايش زبان را مديون خدايانی مانند توت و پتاح میدانستند. به همين ترتيب، اقوام ديگر نيز خط و گفتار را پديدارهايی غريب و جادويی میپنداشتند، و خاستگاهش را در آسمانها میجستند. در يونان باستان بحث و كشاكش در مورد سرچشمهی انسانی يا الهی زبان را در متون كهن میتوانيم بازيابيم. فيثاغورث، در شش قرن پيش از ميلاد پيدايش زبان را به خدايان يا داناترينِ مردمان نسبت داد، و پس از او آیسخولوس (فوت در 465 پ.م.) زبان را دارای منشأ خدايی دانست و با مخالفت دموكريتوس (فوت در 362 پ.م.) روبهرو شد، كه هوادار سرچشمهی انسانی زبان بود. اولين اثر مدون در مورد منشأ زبان، سرودهای گاهان در اوستا است که در آن زبان روزمره و زبان مقدس (مانترَه) از هم تفکیک شده و خاستگاه دومی جهان مینویی دانسته شده است. گفتمان مهم دیگری که در میانهی دوران هخامنشی پدید آمد و به خاستگاه زبان میپرداخت، آثار بوداست که زبان را در ارتباط با دانستگی و شکلِ چیزها (دَرمَه) بررسی میکرد و میل به کامجویی را یکی از علل برسازندهاش میدانست. کمی بعدتر، رسالهی كراتولوسِ[8] افلاتون را داریم که در متون اروپایی به نادرست همچون کهنترین متن دربارهی خاستگاه زبان شهرت یافته است. در این رساله بحثی آمده که در آن سقراط منشأ زبان را طبيعت میداند و در مقابلش هرموگِنِس نامی هوادار نظريهی اختراعی و قراردادی بودن زبان است. ارسطو نيز در اين مورد حرفهايی دارد و منشأ زبان را قرارداد و ابداع خودِ آدميان میداند. اپيكور در اين موارد با او موافق بود، اما به وجود نوعی شباهت موسيقايی بين زبان و پديدههای طبيعی باور داشته است.
نخستين آزمايش تجربی در مورد منشأ زبان، به پسامتيک ــ فرعون مصر در دوران مادها ــ مربوط میشود و گزارش آن را میتوان در تواریخ هرودوت خواند.[9] این فرعون كه در مورد نخستين زبان بشری كنجكاو بود، دستور داد دو كودك را از هنگام تولد از ديگران جدا كنند و دايهای كه از سخن گفتن منع شده بود با ياری دو بز شيرده آنها را بپرورد تا به سن زبان باز كردن برسند. به گفتهی هرودوت، فرعون انتظار داشته كه كودكان پس از بزرگ شدن به زبان مصری ــ كه به نظرش کهنترين زبان گيتی بود ــ صحبت كنند. اما اولين حرفی كه بچهها بر زبان راندند، «باكوس» بوده كه در زبان فريجيهای «نان» معنا میدهد.
دومين آزمون از اين دست توسط فردريك دوم، امپراتور پرجبروت خاندان هوهنشتافن[10]، در اواسط قرن سيزدهم ميلادی انجام گرفت. در اين آزمون از همان روش پسامتيك استفاده شد، اما كودكان به دليل بیتوجهی دايههايشان مردند!
جيمز پنجم پادشاه اسكاتلند (درگذشته در 1493 م.)، كه به شدت به ديدگاه كتاب مقدس در مورد زبان و برج بابل باور داشت، تلاش كرد تا بار ديگر اين آزمون را تكرار كند. بر طبق روايت كتاب مقدس، تا پيش از فروريزی برج بابل همهی مردم دنيا به يك زبان ــ كه فرض میشد عبری است ــ صحبت میكردهاند. آزمون جيمز پنجم ظاهراً دچار خدشهی آزمايشگاهی كوچكی بوده است، چون بنا بر گزارش تاريخی، بچهها به محض زبان باز كردن به زبان عبری خالصی حرف میزدهاند![11]
آخرين آزمون از اين دست را ــ كه در ضمن درستترينشان هم بوده ــ اكبرشاه، امپراتور هند در اواخر قرن شانزدهم ميلادی انجام داد. او سی نوزاد را به دايههايی لال سپرد، و آنها را چهار سال به حال خود رها كرد. پس از آن معلوم شد كه بچهها به هيچ زبانی حرف نمیزنند.[12] در میان تمام این آزمونها، تنها همین آخری صحت علمی دارد. امروز ما میدانیم که کودکان اگر در سن بحرانی خاصی تا پیش از هفت سالگی در معرض زبان قرار نگیرند، از سخن گفتن باز میمانند و این توانایی را از دست میدهند.
در عصر روشنگری بازار ديدگاههای عجيب و غريب در مورد منشأ زبان داغ بود. اينيگو جونز (درگذشته در 1652 م.) معتقد بود كه كشتی نوح در چين فرود آمده و بنابراين قديمیترين زبان زندهی جهان چينی است. اسپينوزا (درگذشته در 1677 م.) هم اين عقيده را باور داشته و فكر میكرده تورات در واقع متنی است كه از زبان چينی ترجمه شده است. در اين ميان يك دانشمند الهيات به نام كمپ[13] ادعا كرده بود كه زبان خداوند اسپانيايی، زبان حضرت آدم دانماركی و زبان مارِ فريبكار بهشت فرانسوی بوده است!
از ميان افراد جدیتر، لايبنيتس (درگذشته در 1716 م.) به منشأ طبيعی زبان باور داشته و فكر میكرده واژگان، اصواتی تقليدشده از صداهای عادی طبيعی هستند. ماندويل[14] (درگذشته در 1733 م.) فكر میكرده كه دو نوزاد كه با هم بزرگ میشوند بايد بتوانند زبانی مخصوص به خود ابداع كنند. اين حرف پس از دو قرن توسط پژوهشهای ويگوتسكی بر شكلگيری زبان در نوزادان دوقلو تأييد شد.
با وجود پيشينهای چنين طولانی در مورد نظريههای منشأ زبان، تنها در سه دههی گذشته بود كه پيشرفت در حوزههای عصبشناسی و زيستشناسی تكوينی امكان تحليل منشأ زبان را به طور علمی برای ما فراهم كرد. در اين نوشتار در مورد سرچشمهی پيدايش زبان مدلی را پيشنهاد خواهم كرد كه از ديدگاه سيانی و چيارِللی وام گرفته شده است.[15]
همانطور كه میدانيم، زبان، به عنوان عضوی عضلانی و حسی كه در مرحلهی نخست برای تغذيه كاربرد داشته است، در كاركرد زبانی/ گفتاری هم نقش مهمی را عهدهدار است. در بيشتر زبانها، زبانِ حسی/ عضلانی و زبان گفتاری با واژگانی مشترك مورد اشاره قرار میگيرند، و زبان فارسی در اين مورد استثنا نيست.
در اینجا میخواهيم ادعا كنيم كه اين شباهت از سطح يكسان بودن واژگان فراتر میرود و به راستی از نظر تكاملی نوعی ارتباط تنگاتنگ بين زبانِ عضلانی و زبانِ گفتاری وجود داشته است.
بياييد بحث را از سادهترين جا، يعنی از زبان به عنوان عضلهای با كاركرد حسی ويژه (چشايی) آغاز كنيم. زبان انسان با زبان ساير پستانداران چند تفاوت عمده دارد. نخست اینکه تخت و مسطح نيست و در حفرهی دهانی به صورت گسترده قرار نمیگيرد. زبان انسان برعكس ساير پستانداران حالتی گوشتی و حجيم دارد و به صورت جمعشده و چينخورده در داخل حفرهی دهانی جای میگيرد. دقیقاً به همين دليل، تحرك زبان انسان خيلی زياد است و میتواند حركات ارادی، دقيق و متنوعی را انجام دهد.
ساختار حفرهی دهانی انسان هم با ساير پستانداران تفاوتهايی دارد. نخستين تفاوت، به پايين قرار گرفتن حنجرهی انسانی مربوط میشود. بر خلاف ساير ميمونها و پستانداران ديگر كه حنجرهشان در بين مهرههای اول تا سوم گردنی و در بالای لولهی غذايی جای گرفته، انسان حنجرهای دارد كه پایینتر قرار دارد و بنابراين ارتباط خود را با حفرهی تنفسی بينی[16] از دست داده است. نتيجهی اين تغيير مكان، پيدايش چهارراهی بر سر مسير تغذيه و تنفس بوده است. اين چهار راه، با وجود حضور اندامهای كنترلكنندهای مانند اپیگلوت و زبان كوچك كه از ورود غذا به مجرای تنفسی جلوگيری میكنند، باعث مهار تنفس به هنگام خوردن يا نوشيدن میشود. اين تغيير مكان
حنجره را در يك شاخهی تكاملی ديگر نيز میبينيم؛ دلفینها. در دلفینها حنجره برعكسِ انسان به بالا مهاجرت میكند و در زير فك پايين قرار میگيرد و برای توليد صداهای پيچيدهای مورد استفاده قرار میگيرد.[17]
مقايسهي جايگيري حنجره در انسان و شامپانزه
جايگيری متفاوت حنجرهی انسان برای مدتها به عنوان نمودی از كودكوارگی تفسير میشد، اما امروز میدانيم كه اين برداشت سادهانگارانه بوده است. در واقع، جای حنجره و شكل زبان در نوزاد انسان شباهت زيادی به ساير ميمونها دارد، و در طول زمان است كه حنجره به سمت پايين مهاجرت میكند و در امتداد مهرههای ميانی گردن قرار میگيرد. از نظر جنینشناختی، حنجرهی انسان در هفتهی 25ـ23 جنينی تشكيل میشود. مكان اين حنجرهی جنينی ابتدا در بالای گردن است، و اين جايگيری تا سال نخست پس از تولد حفظ میشود.
پس از تولد نوزاد، همزمان با تكميل رشد حجمی مغز، حنجره به سمت پايين مهاجرت میكند و در هفت سالگی به مهرههای سوم، چهارم و پنج گردن میرسد. تا هنگام بلوغ، اين جعبهی غضروفی پایینتر هم میرود و تا مهرهی هفتم عقبنشينی میكند.[18] بر مبناي مدارك فسيلي، ميدانيم كه در اجداد انسان حنجره وضعيت كنوني را نداشته و در بالاي ناي و زير فك پايين قرار میگرفته و از نظر ظاهری تفاوت چندانی با ميمونهای كنونی نداشته است.
از آنجا كه زبان و حنجره بافتهايی نرم و ناپايدار هستند، ديرينشناسان از برگههايی استخوانشناسانه برای بازسازی مكان حنجره در گونههای منقرضشده استفاده میكنند. يكی از ابزارهای تحليلی سودمند برای تخمين محل اين عضو، اندازهگيری خميدگی پايهی جمجمه است. وجود همبستگی بين اين دو خود دليلی است بر اهميت رشد حجمی مغز در مهاجرت حنجره. دادههای موجود در مورد جمجمهی ميمونهای جنوبی نشان میدهد كه حنجره در بالای حلق قرار داشته است. پس اين موجودات قادر به سخن گفتن نبودهاند و احتمالاً نظام ارتباطیشان با آنچه در شامپانزهها میبینیم شباهت داشته است.[19] در انسان راستقامت حالتی بينابينی ايجاد شده، و بنابراین احتمالاً زبان او چیزی میان صداهای شامپانزه و زبانِ انسانی بوده است[20] و حتی در نئاندرتالها هم حنجره هنوز در بالای لولهی تنفسی قرار داشته است. یعنی این انسان هم قادر به تولید آواهای متنوع زبان انسانی نبوده است. به اين ترتيب، شايد بتوان انسان خردمند را نخستين گونهی این تبار دانست که سيستم زبانی پيشرفتهی کنونی را داراست.[21]
نظريات كلاسيك تكاملی، مهاجرت حنجره را ناشی از كشمكش دو نيروی متضاد میدانند. يك نيرو باعث پايين رفتن حنجره میشده تا به دست آوردن توانايی تكلم و توليد صداهای متنوعتر را تسهيل كند. توليد اين صداها بیترديد به دليل نقش ارتباطی مهمشان در زندگی اجتماعی، بر شايستگی زيستی صاحبشان اثر زيادی داشته است.[22]
دومين فشار تكاملی، از سوی دستگاه تنفسی و تغذيهای وارد میشده و تمايل داشته حنجره را در بالای نای نگه دارد. اين بالا بودن حنجره جدا شدن مسير تغذيه و تنفس را ممكن میكرده و از پريدن غذا در گلو و خطرهای ديگرِ تهديدكنندهی دستگاه تنفسی جلوگيری میكرده است. بنابر ديدگاه كلاسيك، اين نبرد با برد گرايشِ پايينرونده خاتمه يافته و امروز حنجرهي ما در پايين گلويمان قرار دارد.
بنابر شواهدی كه پيش از اين ديديم، نيروی پايينبرندهی يادشده، كه در جريان تكامل به صورت غالب درآمده، در واقع، بازتابی از افزايش اندازهی مغز بوده و به اين ترتيب میتوان تغيير مكان حنجره به پايين حلق را يكی از پيامدهای فرعی بزرگ شدن مغز دانست. آنچه در اینجا برای ما اهميت دارد، پيامدهای اين مهاجرت است.
ديديم كه رشد مغز، به تحليل رفتن همزمان چهره منتهی شد و با كاهش اندازه و تعداد دندانها و از بين رفتن پوزه و كوتاه شدن استخوانهای كام شكلی جديد به انسان بخشيد. اين تغييرات، با دگرگونیهای همزمانی در بافتهای درونیتر جمجمه همراه بودهاند و بدون در نظر گرفتن آنها، نمیتوان به طبيعت اين تغييرات به درستی پی برد.
يكی از پيامدهای اساسی كوتاه شدن چهره و از بين رفتن پوزه، قرار گرفتن دهان در زير جمجمه، و جمع شدن زبان به داخل حفرهی دهانی بود. اين همان زبانی است كه در عصر ميمونهای جنوبی ــ به دليل رژيم غذايی ويژهشان ــ بزرگ و عضلانی شده بود تا بتواند برای جدا كردن شن و سنگريزه از دانههای گياهی خوراكی، حركاتی دقيق و ارادی انجام دهد. بنابراين ما در پايان روند تحليل چهرهی انسانی با زبانی روبهرو هستيم كه حجيم بوده و به سختی در حفرهی دهانی جای میگرفته است. این زبان به دليل كاركرد ويژهاش ــ كه در ابتدا فقط نقش تغذيهای را شامل میشده ــ امكان کوچکتر شدن را نداشته، و بنابراين از كوتاه شدن پوزه پيروی نكرده است. در واقع حتی در حال حاضر هم كاركرد اصلی زبان نقش تغذيهای آن برای شناسايی مزهی غذا و هدايت آن به داخل مری است. در بيماری فقدان مادرزادی زبان[23] كاركرد بلع بيشتر از تكلم دچار اشكال میشود و اين نشانگر برجستگی نقش تغذيهای زبان است.
جايگيری عميق زبان در حفرهی دهانی، با فشاری هميشگی بر ساختارهای زيرين حلقی همراه است. زبان برای اینکه برای خود جا باز كند، ناچار است بافتهای داخلیتر و پایینتر گردن را به پايين بفشارد. اين، دليل اصلی مهاجرت حنجره به پايين گلو است. در موارد خاصی كه اين فشار بر حنجره وارد نمیشود، میبينيم كه جايگيری اين عضو هم تغيير میكند و در جايگاهی بالاتر از حد معمول قرار میگيرد. چنين حالتی در افراد مبتلا به نبودِ مادرزادی زبان[24] و در نوزادان به روشنی ديده میشود. به ويژه در نوزاد شیرخوار، به دليل کوچک بودن زبان و وجود جای كافی برای آن در زبان، حنجره در جايگاهی قرار گرفته که به وضعیت ميمونهای بالغ بسيار نزديك است. زبان نوزادان، بعد از سپری شدن دوران شیرخوارگی، همزمان با رشد بافتهای داخلی گلو و بزرگتر شدن زبان و آغاز شدن نقش تغذيهایاش، حنجره را به پايين میراند. البته اين رانش حنجره تنها دليل مهاجرت اين عضو نيست و نوعی برنامهی ژنتيكی هم برای چنين تغييری وجود دارد.[25]
به اين ترتيب، مكان كنونی حنجره، توسط مجموعهای از عوامل گوناگون تعيين شده است. مهمترين عامل، اندازهی مغز است كه به كوچك شدن و چرخيدن چهره انجاميده و زبان و دهان را در داخل جمجمه فرو برده است. همين فشار مكانيكی، باعث شده بخشهايی از دستگاه تنفس ــ از جمله حنجره ــ به پايين كشيده شوند. روند رشد مغز، بزرگتر شدن زبان و فشار آمدن بر حنجره و تغيير مكان آن، پديدارهايی هستند كه در يك انسان نوزاد معمولی به روشنی ديده میشوند و به اين ترتيب يكی از موارد صدقِ جملهی مشهور ارنست هكل ــ «رشد جنينی روند تكامل دودمانی را تكرار میكند»[26] ــ میتواند همين باشد.
پايين آمدن حنجره، آن را در میانهی عضلات پرشمار گردنی قرار داده و بنابراین توليد بيشتر از صد نوع واج را برای ما ممكن كرده و به اين ترتيب شالودهی سختافزاری زبان را پديد آورده است. با وجود اين، نبايد پنداشت كه به دست آوردن اين توانايی بدون پرداخت هزينه ممكن شده است. پايين بودن جايگاه اين عضو در انسان، و جدا شدن حنجره از حفرهی بينی، به اين خطر دامن زده كه غذا به داخل نای برود. از این روست که پريدن غذا به داخل گلو، عارضهای ويژهی گونهی انسان است. در هر سال، صدها هزار نفر به دليل همين حادثه میميرند. با توجه به اين امر، میتوان نتيجه گرفته كه بزرگ شدن مغز و به دست آوردن توانايی زبان اينقدر ارزشمند بوده كه میارزيده بهايی چنین بزرگ برايش پرداخت شود.
پايين آمدن حنجره، هرچند پيدايش زبان را تسريع كرده و آن را به شكل پيچيدهی كنونی درآورده، اما نبايد به عنوان تنها عامل مؤثر در پيدايش زبان تلقی شود. توليد صدا، كاركردی است كه تا حدود زيادی مستقل از مكان حنجره انجام میپذيرد. ميمونهايی كه دارای حنجرهی زبرين هستند هم به خوبی صدا توليد میكنند و تنوع چشمگيری را هم در اين زمينه از خود نشان میدهند. تأكيد بر اين نكته، برای بيان اين مدعاست كه پايين رفتن حنجره را نبايد به عنوان نوعی نشانهی تكامل جهتدار و هدفمند در نظر گرفت. در واقع آنچه رخ داده ــ و در جريان تكامل مثالهای فراوان ديگری هم دارد ــ بروز يك تغيير سازشی است كه كاركردی نو به تدريج بر آن سوار شده است. مثالهای شبيه به اين در جهان جانوران و بدن خودمان فراوان است. آروارههای ما كه امروز برای غذا خوردن مورد استفاده قرار میگيرند، در اجداد مهرهداران اوليه بخشهايی از قوس آبششی بودهاند و كاركرد تغذيهای داشتهاند. همچنین دستهايی كه امروز برای ما اينقدر ارزشمند هستند، روزگاری به عنوان اندامهای تكيه كردن بر گِلهای ساحلی مورد استفادهی اجداد ماهيمانندمان قرار میگرفتهاند. پس اين پديدهی سوار شدن بعدی كاركردی پيچيده بر زمينهی سختافزاری ايجادشده، به دليلی کاملاً متفاوت، نمايشنامهای تكراری است كه در مورد پيدايش زبان هم اجرا شده است.
با اين روند، حنجره به عنوان جعبهی صوتی اصلی توليدكنندهی صدا در انسان، به جايگاه كنونی خود رسيد. اما اين تغيير مكان حنجره به تنهايی برای پيدايش زبان كافی نبود. در متون مربوط به تكامل زبان، معمولاً نقش مهم و بنيادی تكامل سيستم تنفسی در شكلگيری زبان ناديده انگاشته میشود. برای اینکه بحثمان در مورد سختافزار فيزيكی توليد صوت در انسان كامل باشد، بايد اشارهای هم به سيستم پشتيبان حنجره ــ يعنی ششها ــ داشته باشيم. چنانکه پيش از اين گفتيم، ساختار تشريحی ششها، شكل عصبگيریشان، و عضلات تنفسی متصل به آنها، به شكلی تكامل يافته كه كنترل دقيق آمد و شدِ هوا در اين كيسهی توخالی ممكن شود. چون دستگاه صوتی انسان در اصل یک لولهی بستهی بادی است. به همین دلیل هم تنظیم جریان هوایی که از حنجره عبور میکند، مبنای فیزیکیِ تولید گفتار است.
در ميمونهای جنوبی و انسانهای اوليه (مثل انسان ابزارساز و راستقامت)، مهرههای گردنی دارای عرض كم بودند و اين بدان معناست كه عصبرسانی به عضلات گردنی/ سينهای و دقت كنترلشدنشان توسط مغز چندان زياد نبوده است. در انسان نئاندرتال و انسان خردمند، افزايش مشخصی را در عرض مهرههای گردنی و تغيير شكل آشكاری را در استخوانهای گردن و سينه میبينيم، و اين شاهدی است مبنی بر اینکه اين انسانها، با نظامی پيچيدهتر و كارآتر به عضلات سينهای و گردنی خود ــ كه كاركرد تنفسی داشته ــ عصبرسانی میكردهاند.
نظريات گوناگونی در مورد علت اين تغيير شكل وجود دارد. گروهی اين سازش را نوعی سيستمِ پشتيبانِ عضلات نگهدارندهی تنه میدانند، كه به راه رفتن دوپا كمك میكرده است. اين ديدگاه هرچند تا حدودی در انسان كنونی مصداق دارد، اما توجيه خوبی برای تغييرات فسيلشناختی يادشده نيست، چرا كه میدانيم نیاکان ما از ميمونهای جنوبی به بعد به خوبی روی دوپايشان راه میرفتهاند. ولی اين سازشهای عضلانی/ استخوانی در میمون جنوبی و انسان راستقامت ديده نمیشود.
گروهی ديگر معتقدند كه اين افزايش عصبرسانی، سازشی بوده در راستای بيشتر كردن عمق و قدرت تنفس و بنابراين كارآمدتر كردن عمل دويدن. اين كاركرد هم بیترديد مهم است، اما بايد قاعدتاً در اجداد دوپای دور انسان نيز دارای اهميتی مشابه بوده باشد.
ديدگاهی ديگر، اين سازش را مربوط به مرحلهی آبزی بودن انسان میداند و حبس كردن هوا در سينه و كنترل دقیقتر تنفس را رانهی تكاملی اصلی میداند كه اين تغيير ريختی را موجب شده است.
هر يك از اين ديدگاهها بخشی از شواهد را در مورد تكامل سيستم تنفسی انسان تفسير میكنند، و میتوانند همگی تا حدودی درست باشند. اما آنچه در اين زمينه به ندرت مورد اشاره قرار میگيرد، اهميت تكاملی زبان و همزمانی پيدايش آن با تغييرات يادشده است. عضلات شكمی و ميانی سينه، كه در جريان اين تغييرات نيرومندتر و دقیقتر شدهاند، به طور خاص برای كنترل تنفس به هنگام حرف زدن كاربرد دارند، و به اين ترتيب بايد تغييرات يادشده را نوعی سازش برای تكميل دستگاه توليد زبان دانست.[27] افزايش توانايی ارتباط با ساير همنوعان و افراد همخانواده كه در كنشی پيچيده مانند شكارِ دستهجمعی درگير بودهاند، آنقدر برای اجداد دور ما اهميت داشته، كه پيدايش سيستمی كارآمد برای تنظيم تنفس و توليد صدا را در ايشان موجب شده است. اين، همان است كه ما امروز در قالب ساختار عضلانی متصل به دستگاه تنفسی در بدن خودمان تجربهاش میكنيم.
ناگفته پيداست كه شكلگيری اندام توليد صدا به تنهايی برای پيدايش زبان كافی نبوده است. چيزی كه از آن مهمتر است، ساختار عصبشناختی لازم برای توليد صدا و درك كدهای صوتی است. به نظر میرسد كه اين دو كاركرد هم به طور مستقل در قشر مخ انسان تكامل يافته باشند، و سرچشمهی هر یک كاركردهايی متفاوت بوده باشد.
خانم چرچلند، كه از نامدارترین نظريهپردازانِ عصبشناسی است، بر این نکته تأکید دارد كه مغز در واقع عضوی حركتی است.[28] اين برداشت از منظر فیزیولوژی اعصاب درست است. همهی كاركردهای مغز، و اصولاً كاركردهای سيستم عصبی، از نظر تكاملی به حركت دادن بدن جانور و دقیقتر و كارآمدتر كردن آن اختصاص يافتهاند. شايد به همين دليل باشد كه جانورانِ فاقد توانايی حركت، و همچنین گياهان، هرگز صاحب سيستم كنترلی پيچيدهای ــ مانند دستگاه عصبی ــ نشدهاند.
كاركرد پردازشی مغز، با كمی كلگرايی فلسفی، به توانشهای حركتی قابل تحويل است. حتی پيچيدهترين توانايیهای شناختی ــ مثل تشخيص الگوهای تصويری و حافظه ــ میتوانند به عنوان رهیافتهايی برای بهينه كردن حركت در فضا در نظر گرفته شوند. به يك معنا، زبان هم رفتاری از اين دست محسوب میشود.
ابزار توليد زبان، زبان است. يعنی عضلهای انعطافپذير و پيچيده كه كاركرد مهمی را در انتخاب غذای قابلاستفاده بازی میكند و به ويژه در جانورانی مانند اجداد انسان كه نيازمند جدا كردن دانههای گياهی از خردهريزهای غيرخوراكی بودهاند، اين عضو اهميت بیشتری پيدا میكرده است. ديديم كه اين زبان، در اثر رشد مغز به ابزاری پيچيده مانند حنجره مسلح شد، و اين امكان را يافت تا صدا توليد كند. اما توليد صداهايی با پيچيدگی زبان انسانی، توالی فشرده و سريعی از حركات بسيار متنوع و بغرنج را میطلبد كه در نگاه اول انجامنشدنی مینمايند.
انسانی كه با سرعت عادی حرف میزند، تعداد زيادی از عضلات مرتبط با توليد صدا را به كار میگيرد كه زبان و عضلات تنفسی و گردنی و سينهای تنها مهمترينشان هستند. در عين حال، فرد مورد نظر بايد اين تركيب پيچيده از عضلات را با سرعتی زياد و در جريان سلسلهای از حركات به هم پيوسته انجام دهد، وگرنه كدهای صوتی از هم گسسته خواهند شد و واژگان و زبان به شكل شناختهشده شكل نخواهند گرفت.
اين كاركرد پيوسته، در منطقهای از مغز به نام بروكا سازماندهی میشود. بروكا، بخشی از لوب پيشانی است كه همسايهی شيار حركتی است و از نظر تكاملی میتواند به عنوان بخشی رشديافته از قشر حركتی در نظر گرفته شود. این ناحیه در میمونها هم وجود دارد و کارکردهایی مشابه را نیز انجام میدهد.
بخش بروكا در نيمكرهی چپ بزرگتر از راست است و در همانجا هم رفتار گفتاری كدگذاری میشود. عصبی که حرکات زبان را کنترل میکند، رشتهی عصبیِ زیرزبانی[29] است که اندازهاش را میتوان با بررسی استخوانهای گردن به دست آورد. شواهد دیرینشناختی نشان میدهد که این عصب تا سیصد هزار سال پیش وضعیتی ابتدایی داشته و کمابیش با عصب زیرزبانی شامپانزه برابر بوده، اما بعد از آن دستخوش تغییر شده و به شکل کنونی دگردیسی یافته است.[30]
منشأ تكاملی كاركرد ياد شده، میتواند در رفتارهای زنجيرهای[31] ــ مانند راه رفتن يا پرتاب كردن چيزی ــ رديابی شود. ما به هنگام انجام كنشی مانند راه رفتن بر روی دو پا، يا پرتاب كردن سنگی به هدف نيز مانند سخن گفتن مجموعهای از عضلات را در دنبالهای پياپی و فشرده به كار میگيريم، به طوریكه رشتهای از رفتارهای دنبال هم در بستههای رفتاری مستقلی اجرا میگردد. هر یک از اين بستهها، نامی دارند. مثلاً هدفگيری با سنگ، رفتاری است كه از كنش خم شدن، برداشتن سنگ، جابهجا كردنش در دست و پرتاب كردنش ــ به علاوهی رفتارهایی حسی مانند نشانهگيری ــ تشكيل شده است. راه رفتن و دويدن و بر زبان راندن يك واژه نيز رفتارهايی مشابه هستند و ظاهراً ريشهی تكاملی مشتركی دارند.
يك ويژگي مهم رفتارهاي پياپي، يكپارچگي و برنامهمند بودنشان است.
بازتاب انقباض عضلهی اندام (مثل دست و پا) در اثر تحريك دوك عضلانی، كه يكی از سریعترين پاسخهای حركتی را در انسان ايجاد میكند، 110 هزارم ثانيه به طول میانجامد. اين در حالی است كه پرتاب يك سنگ كه با عملكرد همزمان دهها عضله همراه است، میتواند فقط 119 هزارم ثانيه طول بكشد.
اين بدان معناست كه عضلات در حين انجام حرکت پرتابی از اعصاب، بازخورد حسی دريافت نمیكنند و برنامهای را به طور يكجا اجرا میكنند. چنين چيزی در صحبت كردن هم وجود دارد. يكپارچه بودن اين برنامه، و شكل ذخيره و اجرای آن به ويژه هنگامي آشكار ميشود كه عاملي بيروني اختلالي در اين برنامهي از پيش تعيينشده ايجاد كند. اشتباههاي كلامي و جابهجا بيان كردن واژگان و واجها كه اين همه مورد علاقه و توجه فرويد بود، نمونهاي از اين اختلالهاست.
اين رفتارهای حركتی پيچيده هم مانند ساير كاركردهای رفتاری/ عصبی انسان، ريشههای مشخصی در خويشاوندان نخستی ديگر ما دارند. به عنوان مثال، رفتارهای پياپی، در ساير ميمونها و به ويژه در رفتار چكشكاری شامپانزه هم ديده میشود. اين رفتاری است كه شامپانزهها در طی آن برای گشودن يك گردو يا دانهی سخت ديگری، با سنگی بر روی آن میكوبند.[32] اين چكشكاري هم مانند حركات پياپي انساني در زنجيرهاي به هم پيوسته و بيوقفه از حركات انجام ميگيرد. این نکته که مرکز بروکای مغز در کنار مرکز مربوط به حرکات پرتابی قرار گرفته هم معنادار است. به اين ترتيب، دلايل نظری كافی برای مربوط دانستن تكامل زبان با رفتارهای حركتی زنجيرهای و پياپی وجود دارد كه میتواند به همراه موارد سختافزاریتری كه دربارهی حنجره گفته شد، نوری بر ابهامات شكلگيری زبان انسانی بيفكند.
بنابراین، گذشته از توانایی عصبی برای برنامهریزی حرکات تنفسی، سخن گفتن به برنامهای عصبی نیز نیازمند است تا حرکات پیاپی دهان و زبان و تولید متوالیِ واجها را ممکن سازد. به تازگی برخی از ژنهای مسؤول این کار شناخته شدهاند. احتمالاً مهمترین ژن در این میان، FOXP2 است که کوتاهشدهی «پروتئینِ جعبهی سرچنگالیِ پی ـ 2»[33] است[34] و بر کروموزوم هفتم انسان قرار دارد.[35] این ژن در تمام پستاندارانی که ژنومشان تا به حال رمزگشایی شده، وجود دارد. پروتئینی که توسط این ژن رمزگذاری میشود، به ردهی پروتئینهای FOX تعلق دارد. یعنی سری چنگالگونه دارد و کارکردش به تنظیم بیان سایر ژنها مربوط میشود. جهش این ژن در انسان به اختلال شدید گفتار منجر میشود.[36] همین ژن در پرندگان آواخوان نیز برای تولید آواز اهمیت دارد.[37] شواهد نشان میدهد که کارکرد اصلی آن افزایش انعطافپذیری شبکهی عصبی است تا بتواند توالیهای پیاپی از صدا را تولید کند.[38] در پرندگان هنگام یادگیری آواز خواندن بیان این ژن شدت مییابد. در قناریها تولید آوازهای نو نیز با افزایش فعالیت این ژن همراه است.[39] جالب آنکه این ژن به فهم گفتار نیز ارتباط مییابد. در خفاشها هم تأثیر این ژن را در رادار صوتیشان نشان دادهاند.[40] یکی از ژنهایی که توسط FOXP2 کنترل میشود CNTNAP2 نام دارد. این ژن به خانوادهی نورکسینها[41] تعلق دارد و در ایجاد مدارهای عصبی مربوط به گفتار نقش ایفا میکند.[42] جالب اینکه خودِ FOXP2 علاوه بر تسهیل ایجاد مدارهای عصبی در مغز، در رشد جنینی ششها نیز تاثیر دارد.
ژن FOXP2 در بسیاری از مهرهداران یافت میشود و برای مدتها گمان میکردند که توالی ثابتی دارد و در جریان تکامل تغییری ناچیز یافته است. با وجود این، شواهد تازه نشان داده که توالیهای این ژن در خفاشها تنوع زیادی دارد. پروتئینِ برخاسته از این ژن در انسان و شامپانزه در دو اسیدآمینه با هم تفاوت دارند و برخی از پژوهشگران همین عامل را در پیدایش زبان در انسان موثر میدانند[43]، هرچند انتقادهایی هم بر این برداشت وارد است.[44] توالیهای خاصی که در انسان دیده میشود احتمالاً همزمان با تکامل گونهی انسان (هومو) در شاخهی دودمانی ما ظاهر شده است. انسان نئاندرتال دقیقاً همان نسخهای از این ژن را داشته که در انسان امروزین دیده میشود.[45] اما سابقهی این توالی کهنتر است و ژنهای استخراجشده از اسکلت یافتهشده در غار دِنیسوودا نشان میدهد که این گونه نیز دارای توالیای همسان با انسان امروزین بوده است.[46]
- – Reproductive – Generative ↑
- – Ekman ↑
- Hinde,1974. ↑
- – Adaptors ↑
- – Emblems ↑
- – Illustrators ↑
- – Requlators ↑
- – Cratylus ↑
- . هرودوت، کتاب دوم، بند 2. ↑
- – Hohenstaufen ↑
- Lindsay, 1728: 104. ↑
- Wind, 1992. ↑
- – Kemp ↑
- – Mandeville ↑
- CianiandChiarelli,1992. ↑
- – Nasopharynx ↑
- Laitman,1992. ↑
- Laitman,1992. ↑
- Arcadi, 2000: 205-223. ↑
- Ruhlen, 1994: 3. ↑
- Aronoff and Rees-Miller, 2001: 1–18. ↑
- Marshack,1976. ↑
- – Aglossia ↑
- – Aglossia ↑
- CianiandChiarelli,1992. ↑
- 903. ترجمهاي غيردقيق از جملهي مشهور هكل: Onthogeny recapitulates phylogeny ↑
- MacLarnonetal,1999. ↑
- Churchland and Sejnowski,1992. ↑
- Hypoglossal nerve ↑
- Jungers, et al. 2003: 473–484. ↑
- – Sequencing behaviour ↑
- Calvin,1992. ↑
- Forkhead box protein P2 ↑
- Lai et al., 2001: 519–23. ↑
- Fisher et al., 1998: 168–70. ↑
- MacDermot, 2005: 1074–80. ↑
- Haesler et al,. 2007: e321. ↑
- Fisher and Scharff, 2009: 166–77. ↑
- Haesler et al., 2004: 3164–3175. ↑
- Li G et al., 2007: e900. ↑
- neurexin ↑
- Vernes et al., 2008: 2337–45. ↑
- Enard et al., 2002: 869–872. ↑
- Webb and Zhang, 2005: 212–6. ↑
- Krause et al., 2007: 1908–1912. ↑
- Reich, et al., 2010: 1053–1060, ↑
ادامه مطلب: بخش دوم- فصل اول – زبان (2)
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب