بخش دوم عنصر انساني
فصل دوم: نسل هيولا
برداشت رفتارشناختي
كهندژي است برساخته از استخوان و اندوده با گوشت و خون؛ در او نشسته پيري و مرگ، مني و فريب. (بودا)
انسان، از ديدگاه رفتارشناختی موجودی يگانه است. موجودی كه پيچيدهترين دستگاه عصبی تكامليافته بر زمين را در كاسهی سر خود حمل كند، بايد قاعدتاً استثنايی در زمينهی تنوع و پيچيدگی رفتار باشد، و به راستی نيز چنين است. انسان پرتنوعترين و پوياترين الگوی رفتاری در جهان جانوران را از خود نشان میدهد، و به اين ترتيب، پيشبينیناپذيرترين الگوي رفتار را داراست.
شالودهی رفتار يك جانور، به دو عامل اصلی وابسته است: نخست، ساختار پيشتنيده و اوليهی بدن موجود ــ به همراه دستگاههای حسی، نظام پردازنده و ساخت عضلانی/ حركتی ويژهاش ــ كه بيشتر زير تأثير اطلاعات ژنومی شكل میگيرد و در سنين اوليهی رشد جنين و كودك، به شدت نسبت به تغييرات محيطی واكنش نشان میدهد و با شرايط گوناگون سازگار میشود؛ دوم، مجموعهی دادههايی است كه از جهان خارج به سوی سيستم پردازنده و تصميمگيرندهی موجود سرازير میشود و رفتار خاص و مناسبی را در هر برهه از زمان رقم میزند. اين دو عامل، يعنی اطلاعات درونی تعيينشده و ساختاری ژنومی، و اطلاعات بيرونی نامعين و حسی محيطی، مانند يين و يانگی جادويی با هم اندركنش دارند و به هم تنيدهشدنشان شكل ويژهی هستی هر موجود را نتيجه میدهد.
در اين چارچوب، انسان موجودی منحصر به فرد است، چرا كه انباشتی استثنايی و چشمگير از اطلاعات را در سيستم زيستی خود نشان میدهد و در نتيجه شكل خاصی از الگوهای همافزا را در دو محور از خود به نمایش میگذارد:
ـ نخستين محور پيچيدگی آدمی، به عنوان فرد، ناشی از پيچيدگی ساختار ژنومی انسان است. تعداد ژنهای انسان و ساخت ژنتيكی وی، چنانکه ديديم، از نظر كمی تفاوت چندانی با ميمونهای بزرگ ندارد. اما شكل بازآرايی و تركيب خاص اطلاعات ژنومی در انسان به گونهاي است كه نسبت به جانوران سادهتر ــ حتی پستانداران راستههای ديگر ــ حالتی خاص را پديد میآورد. نتايج ریختشناسی/ كالبدشناختی وابسته به اين ساخت ژنومی را در بخش پیشین ديديم، اما برای بيشتر دانستن در اين زمينه، بايد به چند نكتهی اضافی هم اشاره كرد.
در ژنتيك جمعیتها متغيري وجود دارد كه «ضريب تغييرات ژنومي درونگونهاي» ناميده ميشود و به اين شكل تعريف ميشود: دامنهي تغيير مُجازي كه موجودات در داخل آن هنوز به يك گونه متعلق دانسته ميشوند. يعني اين ضريب نشانگر حد آستانهاي از تغييرات ژنومي در داخل جمعیتهاي يك گونه است، كه اگر از آن فراتر برويم، با گونهاي جديد روبهرو خواهيم بود. اين ضريب در جانوران و گياهان مختلف تفاوت ميكند. در بيمُهرگان، اين مقدار را 4/13 درصد تخمين زدهاند كه احتمالاً علت بالا بودنش ناتواني ما در تميز جمعیتهاي شبيه به همِ چندگونهاي است. در گياهان اين مقدار به 6/4 درصد ميرسد، و مهرهداران ضريبي برابر با 6 درصد را دارا هستند. اين ضريب براي انسان به 7/6 درصد بالغ ميشود.[1]
با توجه به اینکه انسان داراي سي تا پنجاه هزار ژن است، ميتوان با كمي سادهانگاري اين طور فرض كرد كه به طور متوسط تغيير در 3350 (50000 × 7/6 ٪) ژن در يك فرد به معناي خروج او از دايرهي گونهي انسان خواهد بود. به اين ترتيب، انواع گامتهاي ممكن در درونگونهي انسان،3350-2 خواهد بود كه با 1008-10 برابر است، و اين مقدار از تعداد تقريبي كل ذرات جهان (1076) بسيار بيشتر است. در نتيجه، احتمال اینکه دو فرد انساني به طور تصادفي داراي كدهاي ژنتيكياي کاملاً مشابه باشند تقریباً صفر است. به اين ترتيب، هر موجود انسانی به لحاظ ساخت ژنتيكیاش، منحصر به فرد و بیهمتاست.
البته آشكار است كه حساب و كتابی كه انجام شد، برای تمام جانورانِ دارای ضريب تغييرات درونگونهای نزديك به انسان و تعداد ژنهای زيادِ مشابه ــ مثلاً ميمونهای بزرگ ــ هم قابل تكرار است و به اين معنا میتوان تمام پستانداران پيچيده را دارای ساخت ژنتيكی منحصر به فرد دانست.
ـ محور دوم برای پيچيدگی انسان، به ساخت دستگاه عصبی مركزی و سازماندهی عصبی رفتار مربوط میشود. انسان در مغز خود دارای شصت ميليارد نورون است كه هر یک به طور میانگین توسط ده هزار سيناپس با نورونهای ديگر ارتباط برقرار میكنند. به اين ترتيب سيستم عصبی انسان به قدری پيچيده است كه الگوی كلی ساختاربندی آن، و پويايی اطلاعات در درونش بايد منحصر به فرد فرض شود. يادگيری، پردازش دادهها و انتخاب گزينههای حركتی/ رفتاری، در اين هنگامهی درهم گرهخوردهی اطلاعاتی، پديداری را به وجود میآورند كه پيش از اين نامش را دوشاخهزايی نهاديم و وجودش را در پويايی عصبی انسان دليل و همتای مفهوم اختيار دانستيم.
اين پويايی بغرنج اطلاعاتی، آنگاه كه در كنار عناصر بيشمارِ محيط زيست افراد در نظر گرفته شود، الگويی يگانه از مغز/ محيط را به دست میدهد كه به سادگی يكتا بودن شخصيت روانی و ذهنی هر فرد انسانی را نتيجه میدهد. قوانين پيچيدگی به ما میگويد كه غنای شگفتانگيز الگوهای ممكن، و انباشت خيرهكنندهی اطلاعات در دوقلوی باستانی مغز/ رفتار، بر خمينهی پويايی عصبی انسان و ساير جانورانِ تا اين حد پيچيده، چهارراههای بيشماری را در اثر دوشاخهزايیهای پياپی توليد میكنند. يافتن راه منطبق با بيشترين سازگاری/ شايستگی زيستی در اين جنگل انبوهِ راههای ممكن، هدفی است كه تمام جانداران دنبال میكنند.
بيشينهی شايستگی زيستی، چنانکه گفتيم، با بيشينهی بختِ بقای ژنوم همارز است، و اين مورد دوم خود مفهومی است كه میتواند به دو عامل تحويل شود: 1. تداوم زندگی فردِ حامل اين ژنوم؛ 2. بيشينه شدن تعداد نسخههای تكثيرشدهی آن. به اين ترتيب، میتوان بقا را به عنوان كليدواژهای در نظر گرفت كه هدف نهادين جانداران ــ و در ميانشان انسان ــ است.
تحليل سيستمهای زنده به عنوان سامانهاي پيچيده، اين امكان را به ما داده است تا شواهد كافی در مورد همريختی اين الگوی تداوم اطلاعات ژنومی را در كل سازوارههای زنده به دست آوريم. به ظاهر، تنها تفاوت آميب و انسان در اين چارچوب تحليلی، تفاوتی كمّی در انباشت اطلاعات و پيچيدگی است، و البته خودِ همين عامل است كه پيدايش سطوح جديدی از سلسلهمراتب را در كاركرد سيستمهای فرگشتهتر وبغرنجتر رقم میزند و پيدايش پديدهای مانند انسان را در يكی از سرشاخههای اين درخت تنومند و پرشاخه، ممكن میسازد.
بقا، میتواند به عنوان هدفی نهايی و مشترك در تمام اين پهنهی گسترده از تنوع پويايی سيستمهای پيچيده در نظر گرفته شود. در مسير تكامل، گونههايی كه به اصل مقدس بقا پايبند بودهاند باقی ماندهاند و آنان كه فروتنانه در مسابقهی پررقابت نبرد برای زيستن و تكثير كردن الگوی زيستن خود، شكست را پذيرفتهاند، از صحنهی روزگار محو شدهاند.
جانداران، همگی از سطح پيچيدگی لازم برای درك معنای بقا ــ و نه لزوماً نشانهای كه آن را بازنمايی كند ــ گذشتهاند. به عبارت ديگر، هدف بقا را در تمام جانداران ــ تكياختهای يا پرسلولی ــ میتوان يافت. ممكن است خودِ موجود آنقدر پيچيده شده باشد كه بتواند اين هدف را با نشانگانی كدگذاری كند و مانند نوشتاری از اين دست آن را در سطح معنايی و علامتی بازنمايی كند، اما مستقل از اين توانايی، كاركردی به نام بقا و انسجام رفتاریِ نشانگر اين معنا در تمام جانداران وجود دارد. بقا، به شكلی كه حرفش را میزنيم، تنها در سازوارههايی يافت میشود كه آنقدر پيچيده شدهاند كه يدك كشيدن دوشاخهزايیهای معناكنندهی اختيار را تجربه كنند. يعنی جاندارانی كه بايد برای حفظ بقای خود ــ يعنی تداوم اطلاعات زيستی پيكرهی خود ــ و بقای ژنومشان ــ يعنی تداوم اين اطلاعات در مسير نسلهای پياپی ــ تلاش كنند، ناچارند برای سازگار شدن با محيطی هميشه متغير، از بين گزينههايی كه دامنهشان توسط پيچيدگی ساختار خودشان تعيين میشود، دست به انتخاب بزنند. اینکه اين انتخاب بر اساس چه معياری انجام شود، پرسشی دشوار و حياتی است كه لازم بوده در ابتدای پيدايش حيات بر زمين، به شكلی پاسخ داده شود.
موجود زنده، ماشينی است كه پرسش بقا را در رنگها و اشكال متنوعِ ناشی از شرايط زيستی گوناگون حل میكند و برای اين پرسش كليدی اوليه ــ يعنی معيار انتخاب ــ نيز در سپيدهدم پيدايش حيات چنين راه حلی يافت شد. سازمان بيوشيميايی زنده، خيلی زود در پگاه پيدايش جانداران دگرگوارِ متحرك ــ يعنی جانوران ــ راه مولكولی خاصی برای آسان كردن انتخاب يافت، و به كمك سطحی جديد از سلسلهمراتب پردازش اطلاعات، اين چيستان را حل كرد. خيلی زود، در جانوران تكياختهای سادهی اوليه، سيستمی مولكولی تكامل يافت كه كارش نمادين كردن ارزش زيستی رفتارهای گوناگون بود. رفتارهايی كه شايستگی زيستی را افزايش میدادند، با اتصال مولكولهای ويژهای به گيرندههای خاصشان كدگذاری شدند و در نتيجه جانور توانست بفهمد كه كدام رفتار به نفعش است و بقايش را بيشتر تضمين میكند. به اين شكل، رفتارهای مفيد با لذت، و رفتارهای خطرناك با رنج پيوند خوردند. چنانكه بودا بدبينانه گوشزد كرده است، نظام درك لذت و رنج، نخستين دستگاه نماديني است كه بسيار زودتر از زبان آدميان بر سطح زمين پديدار شد و نشانهگذاري رخدادها و چيزها را ممكن ساخت.
اين سيستم مولكولی، اولين شكل تكاملی دستگاه پاداش بود. رفتاری كه بنا بر تجربيات اكتسابی موجود و يا اطلاعات ذخيرهشده در ژنوم جانور بخت بقا را افزايش میداد باعث به كار افتادن چرخهای بيوشيميايی هم میشد كه اتصال اين مولكولها به گيرندههايشان حلقهای از آن بود، و اين حلقه به تدريج به عنوان نشانهای برای خوب بودن و درست بودن رفتار معنا يافت. هر چند هميشه برداشت درونی موجود از رفتار خوب محدود و وابسته به اطلاعات ژنومی و آموختهشدهی محدودی بود، به تدريج همين راهكار آغشته به خطا پيچيدهتر و هدفمندتر شد و دقیقتر و شفافتر ارزش زيستی رفتارها را تشخيص داد. اين روند خيلی زود با پيدايش دستگاههای عصبی اوليه با آنها پيوند خورد، چرا كه خود در واقع نوعی مقدمه بر نظامهای پردازش اطلاعاتی عصبی بود. مدتها پيش از اینکه نورونها بتوانند در ساخت الكتريكی/ شيميايی خود اطلاعات را كدگذاری و بازنمايی كنند، مولكولهايی كه مورد نظرمان هستند اين كار را انجام میدادند.
اين مولكولها امروز نوروپپتيد ناميده میشوند و ناقلهايی عصبی مانند آندورفين[2] و انكفالين[3] و دينورفين[4] را در بر میگيرند. سيستم كناری ديگری كه به اين كاركردها مربوط است، سيستم دوپامينرژيك مغز است كه قبلاً به آن اشاره شد. گرههای عصبی ويژهای كه كاركردهای زيستی پايه ــ مانند خوردن و خفتن و جفتگیری ــ را كنترل میكنند، به طور مستقيم با اين ساختارهای بيوشيميايی ارتباط دارند. ساختار يادشده، در مغز همهي جانوران دستگاهي را پديد ميآورد كه براي صورتبندی كردن لذت تخصص يافته است. اين دستگاه در همهي جانوران با ساختار مولكولي ويژه و مشابهي كار ميكند و ريخت كالبدشناختياش هم در همهي مهرهداران مشابه است.
شواهد آزمايشگاهي نشان ميدهند كه اگر به كمك ابزارهايي مصنوعي ــ تحريك الكتريكي يا مواد شيميايي مخدر ــ اين مراكز مغزي تحريك شوند، شكلي از لذت توسط موجود تجربه ميشود. همچنین تجربهی امري لذتبخش به فعالیت اين بخشها منجر ميشود. از اينروست كه اين شبكهي عصبي نيرومند مركزي را «شبكهي لذت» يا «سيستم پاداش» هم مينامند؛ سيستمي كه در مورد رفتارهاي پيچيدهتري مانند حل خودآگاه مسایل و آفرينش هنري هم نقشي فعال را ايفا ميكند.
جانورانی كه در اين ساختار بيوشيميايی دچار اختلال بودند بختِ كمی برای ادامهی زندگی داشتهاند. سادهترين كاركردهای وابسته به انتخاب گزينهی درست در اين موجودات دچار آسيب شده و در نتيجه خيلی زود در رقابت با مسابقهدهندگانی كه سيستم پاداش منظمتر و دقیقتری داشتند، از دور تكامل حذف شدند. شايد به همين دليل هم هست كه اين مولكولهای ويژه، از نظر تكاملی از پايدارترين مواد نسبت به جهش و تغيير محسوب میشوند و در حد خودِ مواد وراثتی ناقلِ اطلاعات و ساختارهای نگهدارندهی آنها ــ مثل هيستونها ــ در طول تكامل دستنخورده باقی ماندهاند.
به اين ترتيب، انسان، همچون همهي جانداران ديگر، ميتواند به عنوان ماشيني بغرنج در نظر گرفته شود كه در هر لحظه مشغول حل معماي بقا است. اما اين موجود خاص به دليل اطلاعات ژنتيكي حجيم و پردازندهاي چنين هيولاگونه از ساير جانوران ممتاز گشته و الگوهايي بسيار متنوع و گاه غيرمنتظره از رفتار از خود نشان ميدهد؛ سازوارهاي كه همچون ساير جانوران همواره با پرسش بقا دست به گريبان است و صحت پاسخهاي خود را با نمرهي لذت محك ميزند. پيچيدگي چشمگير اين موجود، آنقدر زياد بوده كه استقلال خطراههی پويايی پاداش را از تداوم اطلاعات ژنتيكی ممكن ساخته است، و به اين ترتيب ما با انساني روبهرو هستيم كه برای اندوختن لذت بيشتر، بختِ بقای خود را كاهش میدهد.
آموختن و دانستن و فهميدن، به عنوان كاركردی اطلاعاتی، بختِ بقا را در اجداد ما افزايش میداده و به همين دليل هم كاركردهای وابسته بدان در تمام جانوران با سيستم پاداش پيوند خورده است. ابن سينا و خيامی كه عمر خود را در پی يافتن پاسخهايی بيشمار برای پرسشهايی گوناگون صرف كردند و از ازدواج و توليدمثل چشم پوشيدند، يا داوينچی نقاش كه عمر خود را صرف لذتِ آفريدنِ زيبايی كرد و به همين شيوه تداوم ژنوم خود را ناديده گرفت، افرادی هستند كه به بهای بيشينه كردن لذت خود، احتمال بقای ژنومشان را كاهش دادند. هنرمندان بزرگ، نوابغ، انساندوستان مشهور، و حتی جنگاوران و جهانگشايان باستانیای مانند اسكندر كه هر یک از راه پرداختن به رفتاری لذتبخش و عظمتطلبانه به بقای زيستشناختی پشت پا زدند، افرادی بودند كه بر سر دوراههی تازه پديدارشدهی لذت/ بقا، لذت را برگزيدند و به اين ترتيب برای نخستين بار در طول مسير تكامل زندگی بر سطح زمين، شكلی موفق از طغيان بر ضد اصل بقا را به نمايش گذاردند. بديهي است كه حقيقت انتخاب اين خطراههي جديد، ربطي به پيامدها و محتواي نتيجهشده از آن ندارد. ممكن است يك نفر چنين گزينهاي را با هدفي جاهطلبانه و ويرانگر برگزيند و به هيتلر يا تيمور تبديل شود، يا غايتي انساندوستانه و روشنفكرانه را در پيش رو داشته باشد و به جرگهي دانشمندان و هنرمندان و اديبان بزرگ بپيوندد. آنچه در تمام اين افراد ديده ميشود، سركشي در برابر قانون «بيشينه كردن شمار نسخههاي ژنومي از خويش»، و ترجيح دادن جفت همزاد معنا/ لذت بر بقا است.
در سوی ديگر اين معادله، معتادان به مواد مخدر و محرك قرار دارند. در اینجا هم با ترجيح خطراههي لذت بر بقا روبهرو هستيم. اعتياد در هر شكلی كه باشد، عبارت است از خطای سيستم پاداشدهندهی عصبی، در برابر محرکهايی كه به طور مصنوعی شبكهی پاداش را تحريك میكنند. بخش عمدهی مواد مخدر ــ مثل مورفين ــ كاركردهای نوروپپتيدها را تقليد میكنند، و برخی ديگر ــ مانند الكل ــ ساختار دوپامينرژيك مغز را برمیانگيزند. فرآيند اعتياد، كاركردی است كه به انسان منحصر نيست، همچنانکه ابداع و نوآوری و آفرينش هنری هم چنين حالتی ندارد. تمام جانوران دارای جامعهی حقيقی ــ كه در ميانشان حشرات اجتماعی شاخصترند ــ میتوانند معتاد شوند. اعتياد در اين جانوران هم مانند انسان با خطايی عجيب همراه است، و مقدار كلی پاداشِ ممكن در طول عمر و بختِ بقا را به طور همزمان كاهش میدهد.
شواهد زيادی در مورد استفادهی زنبورها از گلهای دارای مواد مخدر ــ مثل شاهدانه ــ وجود دارد. رفتاری كه به تغيير رفتار زنبور و گيجی او میانجامد، و جالب اين كه منجر به طرد شدن وی از سوی هملانهایهايش میشود. يعنی در لانهی زنبورها هم مانند جوامع انسانی، نگهبانانی برای دور كردن معتادان از افراد فعال و پاكيزهی جامعه وجود دارند. در اين ميان، مورچگان شكلی تخصص يافتهتر و مهیبتر از اعتياد را تجربه میكنند. میدانيم كه مورچگان، متنوعترين خانوادهی حشرات اجتماعی بر زمين را ــ با بيش از دوازده هزار گونه ــ تشكيل میدهند و رفتارهايی پيچيده مانند بردهداری و دامداری و كشاورزی در ميانشان به فراوانی ديده میشود. در حدود سه هزار گونه از حشرات ديگر يافت شدهاند كه به حالت همزيست با جوامع مورچگان زندگی میكنند. برخی از اين گونهها انگل هستند و در غدد شكمیشان ترشحاتی توليد میكنند كه توسط نگهبانان لانهی مورچه خورده میشود و باعث مست شدنشان میشود. اين حشرات، كه قاب بالِ آتِمِلِس پوبیکولیس[5] مشهورترينشان است، به اين ترتيب وارد لانهی مورچگان میشوند و از تخم و نوزاد آنها تغذيه میكنند و در پرورشگاههای ميزبانشان تخم میگذارند و از سوی ميزبانان معتاد و گيج اطرافشان آزاری نمیبينند.[6] در سطحی سادهتر و با بسامدی کمتر، موريانگان نيز رفتارهايی مشابه را از خود نشان میدهند. به اين ترتيب، شايد بتوان اعتياد را رفتاری دانست كه از پيچيدگی بالای ساخت اجتماعی/ عصبشناختی جانوران ناشی میشود و به خطايی فاحش در تخمين مقدار پاداش به دست آمده منتهی میشود.
ذلت اعتياد و عظمت آفرينش معنا و قدرت، دو سويهي ترجيح لذت بر بقا هستند. در يكي، عاملي شيميايي، همچون نوعي بيماري عصبي، به شكلي اجباري و مرگبار اين ترجيح را ايجاد ميكند و در ديگري ارادهي آزاد موجودي پيچيده و مختار چنين تصميمي ميگيرد. در يكي تلاش براي بقا با آلوده شدن دستگاه لذت به سمي شيميايي رو به زوال ميرود، و در ديگري با ارتقا يافتنش به سطحي معنايي و استعلايي، دچار دگرديسي ميشود.[7]
به اين ترتيب، در سطوح بالايی سلسلهمراتبِ پيچيدگی رفتار در مغز انسان، ما با روند عمومی استقلال يافتن پاداش از بقای ژنوم روبهرو هستيم، و دو الگوی رفتاری ويژه را در اين زمينه میبينيم. نخست الگوی نابغه، كه از ترجيح درست و سنجيدهی لذت بر بقا ناشی میشود، و دوم، الگوی معتاد كه از اشتباهی در تخمين مقدار لذت به دست آمده در اثر تحريك شيميايی و ايجاد اتصال كوتاه ميان شبكهي پاداش و محركهاي شيميايي حاصل ميشود.
در هر دو حالت، راهكاری خودانگيخته برای بيشينه كردن مقدار پاداش به دستآمده در برش زمانی حال برگزيده میشود كه در مورد نابغه به پردازش اطلاعات، و در مورد معتاد به داروهای مخدر مربوط میشود. هر دو گزينه، با توجه به استقلال لذت از بقا، قابلتوجيه هستند اما روشن است كه مدل معتاد در چشماندازي زماني به ضرر خود سيستمِ لذت عمل ميكند. معتاد، در واقع، به قيمت اتصال شبكهي لذتش به مادهاي محرك، به دستگاهي ساده و هويتزدوده تبديل ميشود كه براي مصرف دايمي مواد ــ تا زمان مرگ ــ تخصص يافته است.
از سوي ديگر، نابغه با يافتن روشي تازه براي لذت بردن ــ مبتني بر پردازش اطلاعات ــ به افقي اشباعناپذير و گسترشيابنده از امكانات جديد لذت دست مييابد. امكاناتي ــ از عظمتطلبي جهانگشايان گرفته تا ظرافت شاعران ــ كه مستقل از محتواي مفهومي و داوريهاي اخلاقي، براي فرد لذتي ديرپا را به ارمغان ميآورد؛ افقي كه با افزايش مهارت فرد در پردازش اطلاعات و زايش معنا غنيتر و سودآورتر ميشود.
- آيالا، 1369. ↑
- – Endorphin ↑
- – Enkephalin ↑
- – Dynorphin ↑
- Atemeles pubicolis ↑
- Wilson,1990. ↑
-
. وكيلي، 1381 ]ب[. ↑
ادامه مطلب: بخش دوم- فصل دوم- برداشت جامعه شناسی
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب