پنجشنبه , آذر 22 1403

فرگشت – بخش دوم – فصل دوم – برداشت آینده شناختی

بخش دوم عنصر انساني

فصل دوم: نسل هيولا

برداشت آينده‌‌‌شناختی[1]

آمدنش ناگهاني است

و هم‌چنان شتابان مي‌ميرد و گم مي‌شود

بنگر كه در چشم بر هم زدني

طرد مي‌گردد. (اي چينگ)

انسان به عنوان يك گونه‌ي زنده چه آينده‌اي خواهد داشت؟

اين پرسشی است كه در قالب بوم‌‌‌شناسی تكاملی در مورد هر گونه‌‌‌ای می‌‌‌توان پرسيد، و به ويژه در مورد انسان پاسخ‌‌‌های احتمالی روشنی دارد. پاسخ به اين پرسش، در بازه‌ي زمانی كوتاه (چند قرنی) و بلند (چند هزاره‌‌‌ای) ممكن است.

پاسخ كوتاه‌‌‌مدت، عناصری آشكار را در خود دارد. به نظر می‌‌‌رسد تركيب جمعيت‌‌‌شناختی گونه‌‌‌ی انسان به دليل مهاجرت‌‌‌های پردامنه و سريع گروه‌های قومی/ نژادی گوناگون، به سرعت در حال همگن شدن و تركيب شدن با يكديگر باشد. در هيچ مقطع تاريخی ديگری، جمعیت‌‌‌های فرعی گونه‌‌‌ی انسان با شدت امروز با هم تماس نداشتند و خزانه‌‌‌های ژنومی‌‌‌شان اين چنين بدون مانع و محدوديت با هم تركيب نمی‌‌‌شدند. به اين ترتيب، نخستين الگوی پيش‌‌‌بينی‌‌‌پذير در آينده‌‌‌ی كوتاه‌‌‌مدت انسان، هم‌جوشی خوشه‌‌‌های جمعيتی گوناگون با يكديگر، و پيدايش بستری هم‌ريخت‌‌‌تر و همگون‌‌‌تر از نظر جمعيت‌‌‌شناختی است.

الگوی دوم، به روند مشابهی برمی‌‌‌گردد كه در زمينه‌‌‌ی منش‌ها آغاز شده است. هم‌زمان با افزايش تماس‌‌‌های فيزيكی و زيست‌‌‌شناختی جمعیت‌‌‌های گوناگون با يكديگر، خوشه‌‌‌های متفاوت منش‌ها ــ يا چنان‌که مشهورتر است، فرهنگ‌های گوناگون ــ نيز با يكديگر برخورد كرده و در جريان روندی پيچيده از وام‌گيری‌‌‌ها، تفسيرهای بينافرهنگی، و جرح و تعديل‌های هم‌‌‌افزا، زمینه‌ای متنوع‌‌‌تر و هم‌ريخت‌‌‌تر از فرهنگِ انسانی را پديد می‌‌‌آورند.

به اين ترتيب، هم‌زمان با نشت كردن محتويات خزانه‌‌‌‌های ژنومی متفاوتِ متعلق به جمعیت‌‌‌های انسانی گوناگون به داخل جامعه‌‌‌ی جهانی نوين انسانی، خط‌راهه‌‌‌های مربوط به بوم ‌منش‌های مختلف هم با يكديگر متحد شده و مجموعه‌‌‌ای يك‌دست‌‌‌تر و جهان‌‌‌شمول‌‌‌تر از بافت منش‌های انسانی را پديد می‌‌‌آورند. اين روند، همان است كه بُعدِ فرهنگی «جهانی شدن» خوانده می‌‌‌شود.

با وجود برجسته بودن دو روند يادشده، بايد بر يك نكته‌‌‌ی مهم پای فشرد، و آن هم این‌که گونه‌‌‌ی انسان از بُعد رفتارشناختی موجودی آشوبناك و غيرقابل پيش‌‌‌بينی است. زمانی در اوايل قرن بيستم اروپاييان چنين می‌‌‌انديشيدند كه پيروزی عقلانيت مدرن بر جهان كامل شده و جهانِ متمدنِ غربی ديگر هرگز طعم جنگ و برادركشی را نخواهد چشيد، و تنها چند سال بعد بود كه جنگ جهانی اول و دوم همين مردم عقلانی و متمدن را به خاك و خون كشيد و فاجعه‌‌‌ای انسانی را در كلان‌‌‌ترين ابعاد ممكن پديد آورد.

به همين ترتيب، پيشگويی در مورد آينده‌‌‌ی گونه‌‌‌ی انسان، اگر از حد خاصی ريزتر و دقیق‌تر باشد، معنای علمی خود را از دست خواهد داد. تنها چيزی كه در اين برش زمانی خاص قابل ادعاست، تعميم روند كنونی پويايی رفتاری انسان به آينده، و حدس خط‌راهه‌‌‌های جديدی است كه شايد زمانی در برابر اين خمينه‌‌‌ی آشوبناك و ناپايدار پديدار شود. در اين چارچوب، جوش خوردن بافت‌های انتقال‌‌‌پذير ژنومی/ منشی جمعیت‌‌‌های مختلف انسانی به يكديگر، دقیق‌ترين پيشگويی ممكن در مورد آينده‌‌‌ی كوتاه‌‌‌مدت انسان است.

اما در مورد بازه‌‌‌های زمانی درازتر، برداشت‌های دقیق‌تری ممكن است. هر گونه‌‌‌ای كه مانند انسان دست به تخريب محيط زيست خود بزند و الگويی چنين ناپايدار از ارتباط دوجانبه با زيستگاه خويش را به نمايش گذارد، در قاموس زيست‌‌‌شناسی تكاملی به عنوان گونه‌‌‌ای با عمر اندك و حالت آشوبناك شناخته می‌‌‌شود. انسان نيز، در اين چارچوب، گونه‌‌‌ای است با وضعيت بحرانی، كه در طول عمر اندك صد هزار ساله‌‌‌ی خود روندی شتابناك از دگرگونی‌های ويرانگر را در زيست‌‌‌كره‌‌‌ی زمين آغاز كرده است.

معمولاً وقتی در طبيعت به گونه‌‌‌ای با رفتار غيرعادی و آشوبگونه‌‌‌ی انسان برمی‌‌‌خوريم، دو امكان متفاوت را در ادامه‌‌‌ی خط‌راهه‌‌‌ی تكاملی‌‌‌اش تشخيص می‌‌‌دهيم. این‌که خط‌راهه‌‌‌ی مزبور به انقراض گونه‌‌‌ی نامتعادل می‌‌‌انجامد راز چندان ناشناخته‌‌‌ای نيست، اما این‌که اطلاعات ژنومی موجود مزبور در فضای حالت زيست‌‌‌كره‌‌‌ی زمين به شكلی تداوم خواهد يافت يا نه، پرسشی است كه بايد با دقت بیشتری پاسخ داده شود.

در طول چند هزاره‌‌‌ی گذشته روند گزينش طبيعی در انسان متوقف شده و جنس آدم توانسته است با حمايت از خويشاوندانش در برابر اثرات انتخابگر محيطی، به نوزادان ناتوان و ناقص‌‌‌الخلقه‌‌‌ی خود هم بختِ بقا ببخشد. به اين ترتيب، نگرانی دانشمندانی كه روند انتخاب طبيعی و به اين ترتيب تكامل را در گونه‌‌‌ی انسان كنونی، ايستا و فاقد اهميت می‌‌‌دانند، به گمان من معنی‌‌‌دار است. اما نكته در اين‌جاست كه اين توقف‌های موضعی در روند پويايی گونه‌‌‌ها همواره موقت و زودگذر است. انسان، گونه‌‌‌ای با رفتار بوم‌‌‌شناختی منحصر به فرد است كه توانسته در مدتی به نسبت كوتاه بخش عمده‌‌‌ای از بوم‌های زمين را مطيع خود سازد و فشاری آن‌چنان شديد بر ساير گونه‌‌‌های همسايه‌‌‌اش وارد كند كه به نوعی انقراض عمومی ختم شود. چنين گونه‌‌‌ای، حتی اگر برای مدت كوتاهی هم از نظر ساخت ژنومی ثابت و پايدار جلوه كند، عمر چندان زيادی نخواهد داشت، چرا كه اين پايداری موضعی را در مقابل زوال شتابزده‌‌‌ی بسترِ زيستی‌‌‌ای به دست آورده كه در نهايت بايد پشتيبان خودش باشد. انسان، روشن‌‌‌ترين نمود «يكي بر سر شاخ بن مي‌بريد» است.

به اين ترتيب، اگر بخواهيم روند دگرگونی گونه‌‌‌ی انسان را در فضای حالتش بررسی كنيم، به خط‌راهه‌ای جوان و نوپا می‌‌‌رسيم كه خواصی مانند ايستايی، پايداری و حركتِ نوظهور به سوی بافت يكنواخت جمعيتی را از خود نشان می‌‌‌دهد، ولی اين ويژگي‌ها را به قيمت نامساعدتر كردن روزافزون جهان پيرامونی برای خود به جان می‌‌‌خرد. خمينه‌‌‌ی يادشده، با توجه به اين روند پيرامونی، رو به انقراض دارد و هر نگاه آشنا به بوم‌‌‌شناسی تكاملی می‌‌‌تواند قطع شدن خط آن را در بازه‌‌‌ی زمانی كوتاهی تشخيص دهد.

ناگفته پيداست كه واژه‌‌‌ی كوتاه در گزاره‌‌‌ی قبلی، در چارچوب معيارهای زمين‌‌‌شناختی فهميده می‌‌‌شود. عمر انسان در مقايسه با گونه‌‌‌هايی با چند صد ميليون سال قدمت (مانند حشرات)، يا حتی چند ميليون سال (مثل ساير پستانداران) بسيار اندك است، و اين اندك بودن، در زبان تكاملی، بدان معناست كه می‌‌‌توان گونه‌‌‌ی انسان را به عنوان نوعی گونه‌‌‌ی حد واسط شناسايی كرد. در جهانی از گونه‌‌‌های پستانداران كه هر یک به طور متوسط چند ميليون سال عمر می‌‌‌كنند، حضور گونه‌‌‌ای با عمر چند صد هزار ساله مانند انسان، با وجود تمام اثرات خطرناك و مخربی كه داشته است، تنها به صورت نوعی حضور برق‌‌‌آسا و گذرا فهميده می‌‌‌شود. و تازه همين تخمين هم (كه انسان‌ها تا چند صد هزار سال ديگر دوام آورند) ديدگاهی خوش‌‌‌بينانه است.

اين خط‌راهه‌ي كوتاه و گذرا، كه نمايشگر تغييرات ژنومی گونه‌‌‌ی انسان در جهان زنده است، می‌‌‌تواند به چند شكل ادامه يابد.

آنچه در نزد خودِ آدميان ــ شايد به دليل اميدهايی كه دارند ــ رايج‌‌‌تر است، اين باور است كه انسان در نهايت با زيست‌‌‌كره‌‌‌ی زمين به تعادل خواهد رسيد و از عمر طبيعی چند ميليون ساله ــ و بلكه بيشتر ــ برخوردار خواهد شد. به دلايلی كه عنوان شد، اين ديدگاه به نظر نگارنده بيش از حد خوشبينانه می‌‌‌رسد و واقعياتی چشمگير را در تاريخ طبيعی گونه‌‌‌ی انسان از قلم می‌‌‌اندازد. انسان، گونه‌‌‌ای آن‌قدر پيچيده است كه درجه‌‌‌ی آزادی رفتارش به بروز پديدارهايی بی‌‌‌سابقه در دامنه‌‌‌ای گسترده ــ از نبوغ تا جنون ــ می‌‌‌انجامد. موجودی كه پيش از این‌که مانند حشرات اجتماعی به صورت زيست‌‌‌شناختی اجتماعی شود، به زورِ ضرورت و بنابر انتخاب خويش در واحدهايی با فشردگی باورنكردنی كلان‌‌‌شهرهای امروزين متراكم شده است. گونه‌‌‌ای كه شديدترين اشكال تهاجم و خشونت بر ضد افراد هم‌‌‌گونه‌‌‌اش را از خود نشان می‌‌‌دهد، و بديهی‌‌‌ترين اصول هم‌زيستی مورد پذيرش تمام جانداران ديگر را نقض می‌‌‌كند. خوش‌‌‌بينانه است فرض كنيم چنين گونه‌‌‌ای به تعادلی صلح‌‌‌آميز و پايدار با جهان پيرامونی‌‌‌اش دست خواهد يافت، چرا كه گويا حتی همين حالا هم برای دستيابی به چنين مقصودی دير شده است.

آنان كه کمتر خوش‌‌‌بين هستند، انقراض سريع انسان و حدواسط بودن گونه‌‌‌ی آدمی را می‌‌‌پذيرند. اما در مورد سرنوشت خزانه‌‌‌ی ژنومی وابسته به اين گونه دو برداشت متفاوت دارند. گروهی، در تداوم بدبينی‌‌‌ای كه با نگاه به گذشته‌‌‌ی گونه‌‌‌ی ما طبيعی می‌‌‌نمايد، انسان را گونه‌‌‌ای ابتر و بی‌‌‌دنباله می‌‌‌دانند. موجودی كه مثل میلیون‌ها گونه‌‌‌ی حدواسط ديگر، در مدتی بسيار كوتاه بر زمين زيسته و به دليل ناتوانی در سازگار شدن با محيط خود منقرض می‌‌‌شود. در ديد اين افراد، گذشته از بحرانی كه حضور اين موجود گذرا بر پهنه‌‌‌ی زمين ايجاد كرده، روند پويايی طبيعی زيست‌‌‌كره‌‌‌ی زمين هم‌چنان ادامه خواهد يافت و پس از گذشت چند ده ميليون سال، بار ديگر ترميم خواهد شد. نگرش سومی هم وجود دارد.

با توجه به پيچيدگی بی‌‌‌سابقه‌‌‌ی گونه‌‌‌ی انسان، و الگوی خيره‌‌‌كننده‌‌‌ی غلبه‌‌‌ی اطلاعات بر ماده و انرژی در اين گره‌‌‌ی تكاملی، چنين به نظر می‌‌‌رسد كه احتمال زيادی برای سازگار شدن بازمانده‌‌‌ی اين خط‌راهه با شرايط جديدِ پديدآمده پس از انقراض انسان وجود داشته باشد. این‌که شرايط مورد بحث چه خواهد بود و شكل سازگاری گونه‌‌‌ی پساانسانی حاصله با آن چگونه خواهد بود، قابل پيش‌‌‌بينی نيست، اما همين امكان پيدايش چنين الگويی، اميدی است كه می‌‌‌تواند جدی گرفته شود.

بگذاريد برای ترسيم شكل تقريبی اين گونه‌‌‌ی متعادل‌‌‌ترِ پساانسان كمی به تخيل خود ميدان دهيم.

در اواخر قرن گذشته‌‌‌ی ميلادی، دو حادثه در جهان علم رخ داد كه جمع بستنِ آنها با هم شايد بتواند در اين راه به ما كمك كند.

مورد نخست، به يك پروژه‌‌‌ی جهانی و بزرگ به نام «پروژه‌‌‌ی ژنوم» مربوط می‌‌‌شود. طرحی بلندپروازانه كه قرار است در جريان آن تمام محتوای اطلاعاتی ژنوم انسانی و ترکیب‌های کمیاب‌ترش در جمعیت‌‌‌های انسانی گوناگون خوانده شوند و ساخت اطلاعاتی‌‌‌شان كدگشايی گردد. در حدود يك دهه از آغاز پروژه‌‌‌ی ژنوم می‌‌‌گذرد، و در اين فاصله پيشرفت كار دلگرم‌كننده بوده است.

مورد دوم، به تكنيكی در ژنتيك ارتباط دارد كه شبيه‌سازي[2] خوانده می‌‌‌شود. اين روش عبارت است از بازتوليد يك جنين، بر مبنای كدهای ژنتيكی تعيين‌شده. اين كدهای ژنتيكی ممكن است از سلول‌های بدنی ــ و نه جنسی ــ يك والد مجازی به دست آمده باشند، يا از روش‌های پيچيده‌‌‌تر به طور مصنوعی از سرهم كردن بخش‌های گوناگون ژنوم و با اطلاعات ژنتيكی گزينش‌شده توليد شده باشند.

در واپسين سال‌های هزاره‌‌‌ی ميلادی گذشته، دانشمندان آمريكايی موفق شدند برای نخستين بار يك گوسفند را شبيه‌سازی كنند. اين بار اول بود كه چنين روشی با موفقيت در مورد يك پستاندار به كار گرفته می‌‌‌شد. با وجود اعتراض‌ها و محكوميت‌هايی كه از سوی اخلاق‌‌‌گرايانِ سراسر جهان برخاست و اين گروه پژوهشگر را آماجِ خود ساخت، اين آزمايش به فاصله‌‌‌ی كمی بر روی پستانداران ديگر هم تكرار شد و به عنوان نوعی روش جاافتاده مورد پذيرش قرار گرفت.

با توجه به نزديكی محتوا و ساخت ژنومی انسان و ساير پستانداران، كسی در اين امر ترديد ندارد كه شبيه‌سازي انسان ــ با ژن‌هايی طبيعی يا دستكاری‌شده ــ به سادگی امكان‌‌‌پذير است. با وجود نگرانی‌‌‌های حقوقی و اخلاقی فراوانی كه در مورد پيامدهای رواج چنين شيوه‌‌‌ای وجود دارد، تقریباً مسلم است كه اين روش دير يا زود بر روی انسان هم به كار گرفته خواهد شد، و چه بسا كه هم‌اكنون هم چنين كاربردی را يافته باشد.

حالا بياييد دو خبر بالا را با هم جمع كنيم.

كسی را در نظر بگيريد كه علاقه‌‌‌مند است بچه‌‌‌دار شود، ولی آنقدر خودخواه است كه تمايل دارد بچه‌‌‌اش رونوشتی از خودش باشد، و فرزندی با نيمِ صفت‌های يكی از والدينش (يعنی بچه‌‌‌ای عادی) برايش قانع‌كننده نيست. فرد مورد نظر در صورت دسترسی داشتن به روش شبيه‌سازي، می‌‌‌تواند بي‌شمار نسخه‌‌‌ی چندقلو از خود را بازتوليد كند. حالا فرض كنيد او آن‌قدر ثروتمند و مقتدر است كه امكان واگشايی كدهای ژنومی خود را هم دارد؛ يعنی، می‌‌‌تواند ژنوم خود را نقشه‌برداری كند. بدیهی است كه چنين كسی تمايل خواهد داشت نسخه‌‌‌ی ژنتيكی فرزندش فاقد ژن‌های معيوب و صفات ناخوشايندِ ژنتيكی باشد. در اين حالت طبيعی است كه نسخه‌‌‌ی شبيه‌سازي شده از اين فرد، به شكلی پالايش‌شده، دستكاری‌شده و پاكيزه تنظيم شود، و در صورت نياز ژن‌های اضافی دارای صفات برجسته و قدرتمند را هم به طور مصنوعی دارا باشد.

به اين ترتيب، فرد مقتدر مورد نظر ما، چه ديكتاتوری خونخوار باشد يا ثروتمندی زيرك، نسخه‌‌‌هايی بی‌‌‌عيب و نقص از خود را تكثير خواهد كرد؛ نسخه‌‌‌هايی پاكيزه و سالم و نيرومند، كه چه‌بسا تفاوت محتوای ژنتيكی آن با ژنوم والدش، از ضريب تغييرات درون‌‌‌گونه‌‌‌ای هم بيشتر باشد. بياييد آينده‌‌‌ای را در نظر مجسم كنيم كه خدماتی از اين نوع، مثل مشاوره‌‌‌ی ژنتيكِ امروزی، عادی و عمومی شود. اين عمومی شدن، با توجه به سادگی ابزارهای مورد نياز برای اين كار، چندان هم دور از ذهن نيست. عظمت تصويری را كه در پيش روي‌مان قرار دارد درك می‌‌‌كنيد؟

اين نخستين بار است كه گونه‌‌‌ای بر سطح زمين، از انباشت اطلاعاتی چنان گسترده، و ابزارهای پردازنده‌‌‌ای چنان پيچيده برخوردار شده است كه توانايی بازخوانی و دستكاری ژنوم خود را به دست آورده است. برای نخستين بار در تاريخ تكامل زندگی بر زيست‌كره‌‌‌ی ما، دگرگونی‌های ژنومی از حالت كاتوره‌‌‌ای و تصادفی خارج شده و به اراده و خواستِ دارندگانِ همين ژنوم وابسته شده است. اين، نقطه‌عطفی در تاريخ تكامل زندگی بر سياره‌‌‌ی ماست.

شايد تصوير آينده‌‌‌ی گونه‌‌‌ی ما از چنين قابی بگذرد. شايد آن پساانسانی كه قرار است در آينده‌‌‌ای تخيلی با زيست‌كره‌‌‌ی زمين به تعادل برسد، ابرانسانی دستكاری‌شده از اين دست باشد. در اين حالت، ما با نخستين گونه‌‌‌زايی مصنوعی بر كره‌‌‌ی زمين روبه‌رو خواهيم بود؛ گونه‌‌‌زايی‌‌‌ای متفاوت از گزينش نژاد و به‌‌‌نژادیِ مربوط به دام‌پروری و كشاورزی. چرا كه در اينجا، نه گونه‌‌‌های هم‌زيست، كه خودِ گونه‌‌‌ی ماست كه دگرگون خواهد شد.

حتی در اين تصوير هم انسان كنونی محكوم به نابودی است. حذف كل ژن‌های معيوب از ژنوم يك انسان، بيش از يك درصد از محتوای ژنومی او را تغيير خواهد داد، و اين يك درصد احتمالاً تغييراتی چشمگير را در ساخت زيست‌‌‌شناختی بدن پديد خواهد آورد. نتيجه اين‌كه، با نوعی جدايی جنسی از گونه‌‌‌ی قديمی‌‌‌ترِ انسان خردمند جدا خواهد شد يا نه، قابل پيش‌‌‌بينی ‌‌‌نيست، اما فراموش نكنيم كه تفاوت ژنوم انسان و شامپانزه هم در حدود همين يك درصد است.

انسان، به عنوان يك گونه، تاريخی كوتاه بر زمين دارد. كارنامه‌‌‌ی او، اگر از ديد زيست‌‌‌كره و تنوع زيستی و ساير همسايگان جاندارمان نگريسته شود، درخشان و خوشايند نبوده است، و به نظر می‌‌‌رسد با پايانی به همان نسبت شتابزده و بحران‌‌‌آميز هم روبه‌رو خواهد بود.

با اين همه، همين گونه‌‌‌ی انسان، موجودی بوده كه در اين فاصله‌‌‌ی اندك بسياری از مرزهای سنتی مربوط به جهان جانداران را درنورديده است. پيچيده‌‌‌ترین مغز، آن‌گاه كه بر هيولاگونه‌‌‌ترين بدن سوار شد، بسياری از «… ترين»های ديگر را هم به ارمغان آورد، و آينده‌‌‌ی اين گونه‌‌‌ی جسور و طغيانگر يكی از اين هدايای هنوز ناگشوده است.

تصويری كه در اين گفتار در مورد آينده‌‌‌ی انسان پيشنهاد شد، کاملاً تخيلی است. گذشته از پروژه‌‌‌ی ژنوم و آزمایش‌‌‌های مربوط به شبيه‌سازي كه تاكنون انجام گرفته‌‌‌اند، دليلی برای تأييد آنچه مجسم شد نداريم. ولی مگر در مورد آينده كاری جز حدس و گمانه‌‌‌زنی، و شايد كمي اميدواري باقي مانده است؟

آينده، آبستن سرنوشت «نسل هيولا» خواهد بود.

 

 

  1. – Futurologic
  2. – Cloning

 

ادامه مطلب: کتابنامه

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب