بخش چهارم: کوروش ورجاوند
گفتار سوم: کوروش و ایزدان یونانی
موقعیت فرازین شاهان هخامنشی نسبت به خدایان، و اندرکنش دوسویهی ایشان با هم، بر اساس این اسناد در زمان کوروش بزرگ شکل گرفته است. این ارتباط با نقشی که شاهان پیشین در مقام بندگانِ ایزدانِ جا افتاده بر عهده میگرفتهاند، متفاوت است. بخشی از روایتها که این ارتباط را باز مینمایاند، در چارچوب قدیمی روابط دینی و سیاسی میان خدایان و شاهان قدیمی نویسانده شده و همان روندهای باستانی را به شاهان هخامنشی نیز تعمیم میدهد. احترام پارسیان به خدایان اقوام دیگر در منابع قدیمی به این صورت منعکس شده که انگار ایشان به واقع اعتقادی قلبی به این ایزدان داشتهاند و پیشگوییهایشان را جدی میگرفتهاند. هرودوت نوشته که کمبوجیه پیشگویی سروش خدایان مصری را دربارهی جای مرگش جدی میگرفت،[1] و داریوش و خشایارشا و سرداران پارسی همگی پیشگویانی یونانی را در کنار خود داشتهاند.[2] بیشتر مورخان معاصر هم این روایتها را جدی گرفتهاند و فرض کردهاند که شاهان هخامنشی به واقع با پیشگویان یونانی یا مصری رایزنی میکردهاند.[3]
اما این برداشت از چند نظر نادرست مینماید. نخست آن که موقعیت پیشگویان یونانی یا مصری در شاهنشاهی هخامنشی تفاوتی با پیشگویان و کاهنان ایلامی، بابلی، بلخی، هندی، پارتی، ارمنی، عرب، کاپادوکی و… نداشته است. بسیار بعید است که شاهنشاه هخامنشی برای هر تصمیم خود به دستکم سی پیشگو مراجعه کند که هر یک به قومیتی تعلق دارند و خدایی متفاوت را میپرستند و احتمالاً نظرِ متفاوتی هم با بقیه دارند. دوم آن که با مرور ارتباط پیشگویان و دربار هخامنشی معلوم میشود که این پیشگوها و سروشهای خدایان بودهاند که تصمیمهای پارسیان را پیروی میکردهاند، و نه برعکس. یعنی انگار ابتدا شاه تصمیم میگرفته و بعد پیشگویان و کاهنان آن را برای مردمی که از این تصمیم متأثر میشدهاند، توجیه میکردهاند. در برخی از موارد ــ مثل سروش معبد دلفی که شاه لودیه را نابههنگام به میدان جنگ فرستاد ــ بوی تبانی و همدستیای به مشام میرسد. در موارد دیگر، مانند حضور اونوماکریتوس در ارتش ایران هنگام حمله به آتن، قضیه به سادگی هواداری نخبگان دینی از پارسها را نشان میدهد. این که مورخان یونانی با دیدنِ پیوند گرم و صمیمانهی کاهنان یونانی و دربار هخامنشی در این زمینه داستانسرایی کنند، دور از انتظار نیست. اما این که مورخان امروزی چنین گزارشهای نامعقولی را درست بپندارند، جای شگفتی دارد.
گذشته از پیوند کوروش با ادیان بالیده در ایرانزمین، اسنادی هم دربارهی ارتباط او با خدایان اقوام یونانیزبانِ آناتولی و بالکان در دست داریم که توجه به آنها میتواند تصویرمان از سیاست مذهبی و باورهای دینی وی را کاملتر سازد. آنچه در این گفتار میآورم، به شکلی مفصلتر و کاملتر در کتاب تاریخ خرد پیشاسقراطی آمده، که جلد دوم از مجموعهی «تاریخ خرد» است. در اینجا از آنجا که تعیین هویت و محتوای نظری اندیشمندان یونانیزبان مورد نظر نیست، تنها چکیدهای را دربارهی چند چهرهی شاخص مورد اشاره قرار میدهم و علاقهمندان را به بحث مفصلترِ آن کتاب ارجاع میدهم.
در زمان کوروش بزرگ، میلتوس بزرگترین و ثروتمندترین شهر یونانینشین جهان بود.[4] میلتوس از ابتدای عصر هخامنشی تا هزار سال بعد یکی از بزرگترین مراکز تولید و تدوین فرهنگ یونانی بود. چنان که نخستین فیلسوف یونانی زبان ــ تالس و شاگردانش ــ و واپسین معمار بزرگ یونانی ــ ایزیدور میلتوسی، طراح کلیسای ایاصوفیا ــ از این شهر برخاسته بودند. در قرن پنجم و ششم پ.م، میلتوس مهمترین مرکز بازرگانی مردم یونانیزبان محسوب میشد، در حدی که شهر دوردستِ سوباریس در ایتالیا نیز پشمِ تولیدی خود را به این شهر صادر میکرد.[5]
چنان که گفتیم، کوروش هنگام جنگ با کروزس از حمایت دو نیروی مهم جهان یونانی برخوردار شد. اولینِ آن، هواداری شهرهای یونانیزبان به رهبری میلتوس بود و دیگری، نیروی معنوی کاهن دلفی بود که از همان ابتدا کرزوس را فریفت و او را به درون تلهی پارسها کشاند. پرسشی که در اینجا مطرح میشود آن است که چه کسانی در این مناطق به تبلیغ برای کوروش مشغول بودند؟ و تبار و باورها و نقش دینیشان چه بوده است؟
نکتهی شگفتانگیز آن که در اسناد یونانی و لاتین نام و نشان این کارگزاران به خوبی باقی مانده و میتوان بر مبنای این اسناد تاریخ نفوذ کوروش در دنیای یونانیزبان را بازسازی کرد. نخست، به شهر میلتوس بپردازیم. چنان که گذشت، این بزرگترین مرکز تجمع یونانیان در آن روز بود و یکی از شهرهای مهم لودیه هم محسوب میشد و در ضمن اولین و مهمترین جایی هم بود که به هواداری از کوروش برخاست و به شاه لودیه پشت کرد. کسی که این مهم را در این شهر به انجام رساند، شخصیتی نامدار است که داستان زندگیاش در منابع کهن باقی مانده، و معمولاً جدا از داستان کوروش و کاملاً بیتوجه به ارتباطهای بینابینیاش با پارسها روایت میشود. این شخص، تالس میلتوسی است که بنیانگذار فلسفهی یونانی محسوب میشود.
شواهد زیادی در دست است که نشان میدهد تالس از همان ابتدا در سیاست روز دخالت داشته است. تالس مردی اشرافزاده بود از تبار فنیقی، که نخستین گزارش دربارهی فعالیت سیاسیاش به پیش از دوران کوروش، و دوران کشمکش ماد و لودیه مربوط میشود. در جریان جنگهای ماد و لودیه که به صلح سال 585 پ.م. منتهی شد، تالس آشکارا هوادار مادها بود. در کتاب تاریخ خرد پیشاسقراطی بحث مفصلی هست که طی آن نشان دادهام تالس به سه دلیل در جریان این نبرد همدست و هوادار مادها بوده است. نخست آن که او از سال خورشیدگرفتگیای که به صلح منتهی شد، خبر داشته و گویا این دانش در آن هنگام در انحصار مغان و اخترشناسان ماد بوده است. دوم آن که مادها انگار در هنگام جنگ از این خورگرفت خبر داشتهاند و بر مبنای آن تبلیغاتی سیاسی را در میان لودیاییها پراکنده بودند، و تالس نیز دقیقاً چنین کرده است و اصولاً نخستین بار به خاطر روایت این خورگرفت در میان یونانیزبانهای لودیه شهرتی یافته است. سوم آن که صلح یادشده در نهایت به نفع مادها بود و باعث شد ایشان قلمرویی را که در دست داشتند نگه دارند و ولیعهدشان ارشتیویگه با دختر شاه لودیه ازدواج کند. این الگوی گرفتن عروس به جای دادن دختر، و نگه داشتنِ زمینهای تسخیرشده نشان میدهد که لودیاییها در جریان جنگ دست پایین را داشتهاند و این که بلافاصله بعد از خورگرفت صلح کردند، حاکی از آن است که مادها آگاهیشان از این رخداد نجومی را همچون سلاحی تبلیغاتی به کار میگرفتهاند.[6] تالس، با وجود آن که شهروند میلتوس و تابع شاه لودیه بوده، در این هنگام همچون مبلغی به نفع مادها عمل میکرده و خبرِ بروز خورگرفت را پیشاپیش بین مردم میپراکنده است.
دربارهی نقش سیاسی بعدیِ تالس، چیز زیادی نمیدانیم. اما با ورود کوروش به صحنه، تالس نیز بار دیگر فعال شد و این بار نقشی کلیدی را بر عهده گرفت. زمانی که کرزوس ــ شاه لودیه ــ از سقوط هگمتانه آگاه شد و عزم نبرد با کوروش را اعلام کرد، در واقع دنبالهی جنگهای قدیمی ماد و لودیه را گرفت. در این شرایط انتظار داریم که تالس همچنان به جبههی سابق خود وفادار بوده، و با وجود زیستن در میان مردم لودیه، نمایندهی منافع مادها بوده باشد که حالا سروری فرهمند به نام کوروش را به رهبری برگزیده بودند. جالب آن که رفتار بعدی تالس نیز کاملاً با تفسیر ما سازگار است.
نویسندگان باستان نوشتهاند که وقتی کرزوس برای نبرد با کوروش به حرکت درآمد، تالس را نیز به عنوان مهندس در سپاه خود داشت و او بود که با منحرف کردن بخشی از رود هالیس (در خوانش یونانی: هالوس) گذر سپاهیان را از این رود ممکن ساخت.[7] اگر این گزارش راست باشد، قاعدتاً تالس از همان هنگام هوادار کوروش بوده و به نفع پارسها فعالیت میکرده است. چون به زودی معلوم شد که سپاه کرزوس بعد از عبور از رود هالیس نادانسته به درون دامی قدم نهاده است.
حرکت تعیینکنندهی کرزوس در این لشگرکشی، عبورش از رود هالیس (قزلایرماق کنونی) بود. احتمالاً سپاه لودیه بعد از گذر از این رود به خاطر مسدود بودن راه پشت سرشان روحیهی خود را از دست دادند. شواهد این حدس را تأیید میکند که در میان سپاهیان لودیه بر سر گذر کردن یا نکردن از هالیس دودستگی وجود داشته است، چون کرزوس ناگزیر شد به معبد دلفی برود و نظر سروش دلفی را در این مورد بپرسد. کاهن دلفی او را به عبور از رود برانگیخت. اما این کار خطایی نظامی بود و کوروش به همین دلیل توانست پیشروی سپاه لودیایی را متوقف کرده و ایشان را تار و مار کند. او انگار بر خلاف سپاه لودیه برای عبور از هالیس مشکلی نداشته و پیشاپیش در این مورد تدبیری اندیشیده بوده است. چون بدون این که این رود مانعی بر سر راهش ایجاد کند، سپاهیان فراری را دنبال کرد و بلافاصله بعد از کرزوس به شهر سارد رسید و آنجا را بعد از دو هفته محاصره فتح کرد.
مورخان و نویسندگان قدیمی عبور کرزوس از رود هالیس را دلیل شکست او میدانستند و میگفتند سروش معبد دلفی با برانگیختن وی به عبور از این رود وی را فریفته و به نفع پارسها وارد عمل شده است. اگر چنین باشد، تالس که کارگزار این عبور بوده نیز باید بخشی از توطئهی کشاندن لودیاییها به آوردگاهی نامناسب بوده باشد. این حدس با این شاهد تقویت میشود که وقتی کوروش سارد را در محاصره گرفت، کرزوس به شهرهای تابعش پیام فرستاد تا بنا بر قاعدهی همپیمانیشان (سوماخیا: )، به کمکش بشتابند. اما تالس که از مردان بانفوذ در یکی از پرجمعیتترین شهرهای یونانینشین دورانش بود، مردم میلتوس را قانع کرد که این عهد را نادیده بگیرند[8] و با گسیل نکردن نیرو در عمل به نفع پارسها موضع بگیرند.[9] نقش تالس وقتی معنادارتر مینماید که دریابیم آن پیشگوی معبد دلفی که کرزوس را به عبور از رودخانه وا داشت نیز دوست و آشنای تالس بوده است.
اهمیت اعلام بیطرفی میلتوس را میتوان از اینجا دریافت که کوروش بعد از فتح لودیه امتیازهای فراوانی به این شهر داد و همکاریشان را با پارسها ستود. چنین مینماید که کوروش از همان ابتدا قصد داشته یک استان ایونی با مرکزیت میلتوس را تأسیس کند و تالس کارگزار او در این فرآیند بوده است. چون میخوانیم که پس از ابراز لطف کوروش به مردم میلتوس، او مردم شهرش را برانگیخت تا اتحادیهای ایونی (بولوتِریون: ) تأسیس کنند و مرکزش را شهر مذهبی تئوس قرار دهند و این با سیاست هخامنشیان در هویت بخشیدن به اقوام با مرکز قرار دادن معابد مقدس سخت همخوانی دارد. فرمان کوروش به روشنی میلتوس را در میان دوازده شهر این اتحادیه برتر از بقیه میشمرد و آن را به مرتبهی شهری آزاد برکشیده بود، که احتمالاً تعبیر یونانیان باستان از مرکزِ استان بوده است. اتحادیهای که تالس را مؤسس آن میدانند، در اصل همان استان ایونیهی هخامنشی است که از ابتدا تا انتهای دوران این سلسله بخشی استوار از دولت هخامنشی بود و در برابر هجوم اسکندر نیز بسیار مقاومت کرد. تالس به خاطر نقشی که در این میان ایفا کرد، چندان مشهور شد که وقتی درگذشت، تندیس او را در کنار آرامگاهش ساختند و بر لوح آن نوشتند: «این است تالس، خردمندترین اخترشناس و افتخار میلتوس و ایونیه که در اینجا ایستاده است»[10].
بنابراین کاملاً روشن است که تالس نماینده و کارگزار کوروش در شهرش بوده و مردم را به هواداری از پارسها برمیانگیخته است. تالس در این هنگام هفتاد و هفت سال سن داشت و در همان حدود فتح لودیه،[11] یا دست بالا چند سالی پس از آن درگذشت. بنابراین از سرِ جاهطلبی و برای دستیابی به مقام یا ثروت چنین نکرده است. یعنی شکی نیست که تالسی که سپاه کرزوس را به دام کشاند و با شریکِ دینیِ مهیاسازندهی این تله (سروش دلفی) روابطی صمیمانه داشت و شهرش را به حمایت از کوروش برانگیخت، به راستی به کردارهای خویش و حقانیت کوروش باور داشته و بر مبنای محاسبات صرف سیاسی و منافع شخصی چنین نکرده است.
گذشته از ماجرای خورگرفت و فعالیتهای سیاسی نمایان تالس، نشانهی دیگری که پیوند وی را با پارسها نشان میدهد، نزدیکی او با کاهنان معبد دلفی است. در مورد پیوند میان او و این معبد چند گزارش در دست داریم. نخست آن که تالس که گویا مرد ورزشکاری بوده، دو بار در مسابقهی المپیک جامی برد و هر دو بار آن را به معبد آپولون در دلفی اهدا کرد. برنده شدن او در مسابقات ورزشی باید به زمان جوانیاش مربوط شود و این دورانی است که هنوز خاندان کرزوس بر لودیه فرمانروایی داشتهاند.
اما اهدای جامها به پرستشگاه دلفی کرداری معنادار است. این معبد از دیرباز برای مردم ایونی اهمیت داشت، در حدی که کرزوس نیز هنگام حمله به پارسها با سروش آنجا مشورت کرد. اما اوج گرفتن آوازهاش از دوران کوروش آغاز شد و شواهدی هست که نشان میدهد از همان ابتدا این معبد و کاهنانش با مغان و فرهنگ ایرانی مربوط بودهاند و آوازه یافتنشان هم همزمان بوده با تماس فرهنگ لودیه و ماد. تا پیش از چیرگی کوروش بر لودیه و ایونیه گزارش دیگری از این که قهرمانی جایزههای ورزشیاش را به این معبد اهدا کند، در دست نداریم. بلافاصله بعد از ورود پارسها به صحنه، چنین رسمی را میبینیم و نه تنها ورزشکاران، که سرداران (به ویژه سرداران پارسی!) نیز از میان غنایم جنگی خود بخشی را به این معبد هدیه میدهند.
ایونیها هم معبد آپولون در دلفی را نوعی سفارتخانهی دولت هخامنشی میدانستند، چنان که خراجها و هدایایشان به شاهنشاه پارس را به آنجا تحویل میدادهاند. در ادامهی بحث و در فصلی که سخن از پوتاگوراس در میان است، بحثی مفصل دربارهی معبد دلفی و ساز و کارهای منتهی به پرآوازه شدنش به دست دادهام. از این رو، در اینجا سخن را کوتاه میکنم و تنها بر این نکته تأکید میکنم که اصولاً اهمیت یافتن معبد دلفی با قدرت گرفتن مادها در آناتولی همزمان بود و کاهنان اعظم این معبد از همان ابتدا با ایرانیان و مغان مادی و پارسی پیوند داشتهاند. این نکته که نخستین پیشگویی تاریخی تأثیرگذار این معبد، در اصل نوعی هواداری نمایان از کوروش و کشاندن کرزوس به دامی جنگی بوده، باید در کنار این شاهد دیده شود که شهربانان پارسی همواره در بزرگداشت این معبد میکوشیدند[12] و سروش آپولون در این جایگاه نیز همواره به نفع سیاست پارسها پیشگویی میکرد.[13]
احتمالاً تالس در دوران جوانی و در همان مقطعی که معبد دلفی تازه در میان مردم ایونیه شهرتی پیدا میکرد، جایزههای خود را به آنجا اهدا کرده و به این ترتیب در تثبیت اهمیت و اعتبار آنجا نقشی مهم ایفا کرده است. جالب آن که دیوگنس نوشته که کاهنان معبد دلفی نیز در بزرگداشت تالس میکوشیدهاند و ایشان بودند که به او لقبِ خردمند (سوفوس: ) را اعطا کردند.[14] در ضمن، باید این احتمال را در نظر گرفت که شاید تالس جایزههای خود را همزمان با ورود کوروش به لودیه و در دوران پیری به این معبد بخشیده باشد. اگر چنین باشد، او همزمان با برخاستنِ زمزمههایی در مورد معتبر نبودنِ سروش دلفی و مشکوک شدنِ مردم بابت هواداری آپولون از پارسها چنین کرده است.
بنابراین، دادههای بازمانده از مورخان باستانی برای بازسازی چهرهی تالس میلتوسی تا این حد کفایت میکند که بگوییم او مردی فنیقی و بلندمرتبه از ساکنان قدیمی شهر بوده، موقعیت اقتصادی و سیاسی ارجمندی داشته و در نابودی دولت لودیه و ادغام آن در دولت جهانی کوروش بزرگ نقشی ایفا کرده است. تالس مهندسی فنیقی بوده که در ارتش لودیه به نفع کوروش فعالیت میکرده، از نفوذ خود برای شوراندن مردم میلتوس بر کرزوس و قبول حاکمیت پارسها بهره برده، و در نهایت هم احتمالاً به عنوان کارگزار کوروش سازماندهی استان ایونیه با مرکزیت میلتوس را به انجام رسانده و به همین دلیل مردم شهرش او را بزرگ میداشتهاند. او در زمان کوروش کارگزار تأسیس هویت ایونی شده و با دخالت و نفوذ وی بوده که اتحادیهی دولتشهرهای ایونی با سرپرستی شهربان ایونیه شکل گرفته و به یکی از استانهای هخامنشی تبدیل شده است. او همچنین یکی از نخستین کسانی است که با فرستادن هدیه به پرستشگاه دلفی اعتبار میبخشد و احتمالاً این در شرایطی رخ داده که این معبد به هواداری از کوروش مشغول بوده است.
در شرح حالهایی که از پوتاگوراس (فیثاغورث) به جا مانده، میتواند به جزئیاتی دربارهی کارگزاران این معبد دست یافت. مثلاً این گزارش را در دست داریم که پوتاگوراس در دوران جوانی در ایونیه با زنی به نام تمیستوکلئا[15] مصاحب شد که او را با اصول اخلاق آشنا کرد. این تمیستوکلئا کاهن معبد دلفی بود و احتمالاً در سال 600 پ.م. زاده شده بود؛ یعنی، در زمانی که کوروش بزرگ لودیه را شکست داد و ایونیه را فتح کرد او زنی بالغ و پخته بوده است. تمیستوکلئا را منابع گوناگون به عنوان استاد یا گاه خواهر پوتاگوراس معرفی کردهاند.[16] اما به احتمال زیاد او یک نسل از پوتاگوراس مسنتر بوده و همنسلِ کوروش محسوب میشده است. این حدس از اینجا تأیید میشود که روایتهای دیگری مادرِ پوتاگوراس را نیز مانند کرزوس و کوروش به پیشگویی کاهن دلفی مربوط کردهاند و نوشتهاند که این کاهن برای مادر پوتاگوراس پیشگویی کرد که پسری زیبا و بسیار خردمند را به دنیا خواهد آورد.[17]
شخصیت مهم دیگری که استاد پوتاگوراس دانسته شده، آریستوکلئیا (Ἀριστόκλεια) نام دارد و چه بسا که تمیستوکلئا شاگرد یا یاور او بوده باشد. آریستوکلئا در قرن ششم پ.م. کاهن اعظم معبد دلفی بود و تقریباً همهی منابع او را استاد پوتاگوراس دانستهاند. پورفیریِ صوری[18] (306ـ233 م.) دربارهی او چنین نوشته[19]: «او چنین چیزهایی را به او (پوتاگوراس) آموزش میداد. اندرز او بالاتر از همهی اینها، آن بود که راست بگوید، چون این صفتی بود که انسان را خدایگونه میساخت. چون او از مغان که خدا را اهورامزدا (اورِماسدِس: )[20] مینامند، چنین شنیده بود که پیکر او (خدا) از نور است و روحش از حقیقت است. او بسی چیزهای دیگر نیز یاد گرفته بود، که میگفت آنها را از آریستوکلئا در دلفی آموخته است».
بنابراین تردیدی وجود ندارد که این زن زیر تأثیر جهانبینی پارسها قرار داشته است.
اگر به تاریخهای ثبتشده در متون باستانی بنگریم، میبینیم که در زمان انجام پیشگویی گمراهکنندهی سروش دلفی برای کرزوس، همین آریستوکلئیا (یا به روایتی تمیستوکلئا) کاهن بزرگ معبد دلفی بوده است. یعنی همان زنی که به نفع سیاست پارسها پیشگویی کرد و بعد توسط کوروش گرامی داشته شد و هدایای المپیک یکی دیگر از هواداران سیاستِ پارسها ــ تالس ــ به معبدش ارسال شد، همان کسی بوده که اخلاق را به پوتاگوراس آموزانده است، و خود شاگرد مغانی محسوب میشده که از اهورامزدا و اهمیت راستی برایش سخن میگفتهاند. در هر دو حال، زمان و مکان فعالیت وی و این که اخلاق را آموزش میداده، او را با سیاست و جهانبینی پارسها مربوط میساخته است. در دوران یادشده، تنها یک دستگاه نظری با اخلاقی انتزاعی و فلسفی در جهان وجود داشت و آن هم از توسعهی دیدگاه زرتشتی در حوزههای فرهنگی گوناگون ناشی شده بود.
مهمترین کسانی که اخبار این زن را ثبت کردهاند، دیوگنس لائرتیوس و آریستوکسنوس هستند و هر دو در این مورد توافق دارند که آرای اخلاقی پوتاگوراس از این زن سرچشمه میگرفته است.[21] آریستیپوس اهل کورنه[22] در کتاب دربارهی طبیعیدانان نوشته که حتی نام پوتاگوراس هم لقبی بوده که در دلفی دریافت کرده است. به گزارش او، معنای پوتاگوراس یعنی کسی که سخن پوتیا (لقب بانوی کاهن معبد دلفی) را اشاعه میدهد (آگوراس).[23]
پس، پوتاگوراس در دوران نوباوگی و جوانی توسط سیاستمداران و کارگزاران فرهنگی هخامنشیان در ایونیه تعلیم دیده است. ناگفته نماند که خودِ پوتاگوراس و پدرس منسارخوس هم کسانی بودهاند که چرخش سیاست ساموس از مصر به سوی ایران را پیش بردند. به نظرم کلید قضیه در تبار فنیقی منسارخوس، و وجه اشتراک این سه تن نهفته است. چنانکه گفته شد، تالس و آریستوکلئیا و تمیستوکلئا (و همچنین فیلسوف ایرانیگرای نامدار دیگری به نام فرکودس) از یک نظر با هم شباهت دارند و آن هم پیوندشان با سیاست هخامنشیان است. ایشان هواداران محلی کوروش، و مبلغان اندیشهی پارسیان بودهاند. اینان همان کسانی بودهاند که در قلمرو ایونیه رهبری فرقهها و گروههای دینیِ مبلغ اندیشهی ایرانی را برعهده داشتهاند، وفاداری و همراهیِ جمعیت شهرهای بزرگی مانند میلتوس را با سیاست کوروش ممکن میساختهاند، و دینداران یونانی را خاطرجمع میساختند که خدایان باستانی ایونیه پشتیبان و هوادار کوروش و پارسها هستند.
در سال 538 پ.م. منسارخوس و پسرش پوتاگوراس بعد از سفر در ایونیه و آناتولی به ساموس بازگشتند و بلافاصله بعد از آن نظام سیاسی ساموس تغییر کرد. این تاریخ مصادف است با میانهی دوران زمامداری کوروش، و کمابیش همان زمانی که بابل را فتح میکند. کوروش بزرگ در این دوران به سازماندهی اقتصادی و سیاسی دولت غولپیکرش مشغول بود. او در ده سالِ پایانی سلطنتش دیگر به جنگ نرفت، اما معلوم بود که مشغول زمینهچینی برای فتح مصر است. سازماندهی دولتشهرهای ایونی و فنیقی که از نظر تاریخی زیر نفوذ فرهنگی و سیاسی مصر بودند، و استوار کردن پیوندهای ایشان با پارسها، و رها کردن بردگان بابلی و گسیل کردنشان به اورشلیم، و ایجاد دژی فرهنگی و یکتاپرستانه در دروازههای مصر بخشی از برنامهی او برای تسخیر تنها دولت بازمانده در افق آن روزگار بوده است.
در این زمینه و در میانهی اجرای این طرح سیاسی است که پوتاگوراس و پدرش از شخصیتهایی دیدار میکردند که اتفاقاً مهمترین و کلیدیترین مهرهها برای انجام این برنامه محسوب میشدند. به محض بازگشت ایشان به ساموس، جباری به نام پولوکراتس در این شهر به قدرت رسید که به بهانهی تجهیز ناوگان و بسیج کردن سپاهیان مزدور برای مصریان، طلاهای فرعون را میگرفت، و ارتشی را پدید میآورد که قرار بود هنگام حمله به مصر زیر فرمان کمبوجیه قرار بگیرد. کردار پولوکراتس در این هنگام شباهت زیادی به رفتار پیسیستراتس آتنی دارد که کمابیش همزمان با او میزیست، اما چون از سپهر تأثیر سیاسی مصریان به دور بود، به طور مستقیم سفیرانی نزد پارسها فرستاد و استادانی مانند اونوماکریتوس را که آشکارا نمایندهی سیاستهای کوروش بودند در آتن به کار گماشت. هم پولوکراتس و هم پیسیستراتوس به گردآوری متون همری و احیای آیینها و جشنهای محلی شهرشان همت گماشتند و هر دو ایشان معبدهایی را برای خدایان محلی ساختند. این رفتارشان همراستاست با سیاست هخامنشیان که سازماندهی هویتهای محلی و پیوند خوردنش در نظم جهانیشان را آماج کرده بودند. حضور این اشخاص در آتن را باید در کنار رواج تدریجی عناصر فرهنگ هخامنشی در این شهر و وامگیری گستردهی سبک زندگی ایرانی در یونان دانست که از دوران کوروش آغاز میشود.[24]
- . هرودوت، کتاب سوم، بند 64. ↑
- . هرودوت، کتاب هشتم، بند 133، کتاب نهم، بندهای 42 و 151. ↑
- . Bickerman, 1946: 269. ↑
- . Marshall, 2009: 1, Sansone, 2004: 79. ↑
- . Marshall, 2009: 1, Sansone, 2004: 79-80. ↑
- . برای شرح مفصل این موضوع و مرور منابع و مراجع باستانی بنگرید به کتاب «تاریخ خرد ایونی»، فصلِ مربوط به تالس میلتوسی. ↑
- . Holme, 2010: 33. ↑
- . هرودوت، کتاب نخست، بند 75. ↑
- . Diogenes Laërtius, 1.25. ↑
- . هایلند، 1384: 147. ↑
- . خراسانی، 1370: 123. ↑
- . شرح مفصل نقش معبد دلفی در درگیریهای هخامنشیان و آتنیها را در کتاب «اسطورهی معجزهی یونانی» به طور کامل آوردهام. ↑
- . هرودوت، کتاب ششم، بند 18. ↑
- . Diogenes Laërtius, 1.22. ↑
- . Themistoclea ↑
- . Waithe, 1987: 11. ↑
- . Riedweg, 2005: 5-6, 59, 73. ↑
- . Porphyry of Tyre ↑
- . Porphyry, Life of Pythagoras, 41. ↑
- . Oremasdes ↑
- . Diogenes Laertius, VIII, 1, 8. ↑
- . Aristippus of Cyrene ↑
- . Diogenes Laertius, VIII, 21. ↑
- . Miller, 2004: 243. ↑
ادامه مطلب: بخش چهارم: کوروش ورجاوند – گفتار چهارم: کوروش و دین یهود (1)