بخش چهارم: کوروش ورجاوند
گفتار چهارم: کوروش و دین یهود
دوم آن که کوروش حتا ابعاد معبد را نیز به یهودیان اعلام کرده و گفته که خداوند او را برانگیخته تا خانهای برایش در اورشلیم بنا کند. بنابراین در اینجا با یک برنامهی درباری روبهرو هستیم که خودِ کوروش در رأس آن قرار دارد. کوروش هم فرمانِ کوچ مردم به اورشلیم را صادر کرده، هم هزینهی بازسازی شهر و معبد را پرداخت کرده، هم نقشهی معبد را به آنها داده و هم ارادهی یهوه را به ایشان ابلاغ کرده است. او در اینجا دقیقاً نقش یک شاه ـ پیامبر عبرانی همچون سلیمان را بر عهده گرفته است و واسطهای است که مردمان را از ارادهی یهوه آگاه میسازد و ابزارهای لازم برای تحقق این خواست را در اختیارشان قرار میدهد.
سوم آن که هزینههای این کار از سوی دربار پرداخت شده و بخشی از خزانهی بابل که از یک قرن پیش در تصرف این شهر بوده، برای آراستن معبد اورشلیم هزینه شده است. کوروش ثروت هنگفتي را به يهوديان سپرده تا با آن در يهوديه زندگي کنند و معبد خود را تزيين نمايند. در تورات آمده که اين ثروت از غنيمتي تأمين شده که نبوکدنصر از يهوديه گرفته بوده و آن را به معبد خدايان خود ــ که در صدرشان مردوک قرار داشته ــ اهدا نموده است.
در کتاب مقدس فهرست دهشِ کوروش به یهودیان برای آراستن معبد شرح داده شده است. این سیاهه مجموعهای از ظروف زر و سیم را در بر میگیرد که شمارشان روی هم رفته به پنج هزار و چهارصد تا میرسید: «و کوروش، پادشاه فارس، آنها را از دست متردات (مهرداد) خزانهدار خود بيرون آورده به شيشبصر رئيس يهوديان سپرد و عدد آنها اين است: سي تاس طلا و هزار تاس نقره و بيست و نه کارد و سي جام طلا و چهار صد و ده جام نقره از قسم دوم و هزار ظرف ديگر، تمام ظروف طلا و نقره پنج هزار و چهارصد بود و شيشبصر همهي آنها را با اسيراني که از بابل به اورشليم ميرفتند برد»[1].
گفته شده که این اموال را نبوکدنصر بابلی هنگام غارت اورشلیم از معبد سلیمان برداشته بود و به «خانهی خدایان خود» یعنی معبدهای بابل سپرده بود.[2] اما شواهد تاریخی نشان میدهد که اورشلیم در دوران منسوب به سلیمان تا زمان ویران شدنش به دست نبوکدنصر شهر چندان ثروتمندی نبوده و این مقدار عظیم از زر و سیم بیتردید از آنجا نیامده است. گذشته از این، تصریح شده که کوروش این اموال را از خزانهدارش مهرداد تحویل گرفت و آنها را به رهبر یهودیان که ششبصر نام داشت تحویل داد.[3] بنابراین چنین مینماید که این هزینه را خزانهی کوروش پرداخته باشد و احتمالاً برابر دانستناش با اموال ربودهشده از معبد قدیم اورشلیم راهی بوده برای مشروع نمودن این کمک مالی.
یعنی کوروش مجموعهاي از ظروف طلا و نقره را از معبد مردوک برداشته و به يهوديان داده تا برنامهي بازگشت را اجرا کنند. اين کار از شاهي که در نبشتهي حقوق بشر خود را بندهي خاکسار و تحت حمايت مردوک ميداند بعيد است. ترديدي در درستي اين گزارش وجود ندارد و میدانیم که يهوديان به راستي با کمکهاي مالي کوروش به يهوديه بازگشتهاند. پس، بايد نتيجه بگيريم که کوروش هنگام ابراز ارادت به خدايان ملل گوناگون بيشتر اهدافي سياسي را در برابر چشم داشته است تا انتظار اجر معنوي و حمايت خدايان رنگارنگ را.
بنابراين، بر مبناي روايت صريح تورات بازگشت يهوديان، بيش از آن که حرکتي خودجوش و درونزاد باشد، اجراي برنامهاي کلان در سياست و کشورداري هخامنشيان بوده است که هزينههايي دولتي، برنامهاي دولتي و مديريتي دولتي بر آن حاکم بودهاند. یعنی بازگشت یهودیان به اورشلیم و بازسازی معبد سلیمان برنامهای دولتی بوده که با برنامه و سرمایهی پارسیان و به دست یهودیان تبعیدی در بابل تحقق یافته است.
این نکته را باید با دادههایی جمع بست که دربارهی بافت جمعیتیِ یهودیان بازگشته به فلسطین در دست داریم. در تورات سیاههای دقيق از يهودياني که به اورشلیم بازگشتند، ثبت شده است. بنا بر این گزارش، شمار تمام ايشان به 42360 نفر ميرسيد[4] که اين دامها را به همراه ميبردند: 736 اسب، 245 قاطر، 435 شتر و 6720 خر. عزرا، به سبک کشورگشايان آشوري و بابلي، شمار بردگان و کنيزها را هم در ميان دامها ذکر کرده است که عبارتاند از 7337 کنيز و دويست مغني و مغنيه (يعني نوازندهي زن و مرد).[5] پس، از متن تورات برمیآید که بين چهل تا پنجاه هزار نفر از تبعيديان يهودي خواستار بازگشت به سرزمينشان بوده باشند. باقيِ اين مردم، به زندگي در بابل و شهرهاي پيرامون آن خو گرفته بودند و تمايلي براي بازگشت از خود نشان نميدادند. درجهي نفوذ فرهنگ بابلي و شدت جذب يهوديان در اين زمينهي فرهنگي به قدري زياد بود که رهبرانِ جنبشِ بازگشتِ يهوديان به سرزمينشان نامهايي بابلي داشتهاند.
در ادامهی این سیاههی دوم اسامی مهاجران به تفکیک قبیله و خاندانشان ذکر شده و کل متن به فهرستی دیوانسالارانه شباهت دارد و چه بسا که تا حدودی ترکیب مهاجران را به درستی ثبت کرده باشد. از این سیاهه دو نکته روشن میشود. نخست آن که در کل 42360 نفر به اورشلیم کوچ کردند که بیشترشان تهیدست بودند. چون در کل 730 اسب و 245 قاطر و 435 شتر و 6720 خر به همراه داشتند.[6] اگر شمار نامنتظرهی خرها را ناشی از خطای کاتب بدانیم، به این نتیجه میرسیم که این جماعت فاقد رمهی ارزشمند بودهاند و اسباب و اثاثیهشان به قدری کم بوده که بار هر ده خانوار ده نفره بر یک شتر و دو اسب و شاید یکی دو خر بار میشده است. از اینجا برمیآید که این مهاجران بسیار فقیر بودهاند.
نکتهی دیگر در این فهرست این که، بر خلاف انتظار، همهشان یهودی نیستند. شمار بزرگی از آنها ــ 1254 نفر ــ ایلامی هستند و این شمار دو بار ذکر شده و هر دو بار هم به ایلامیها منسوب است.[7] بنابراین از 42 هزار نفر، 1200 تا 2500 نفرشان ایلامی بودهاند که رقم بزرگی است. این عده یا گروهی از مردم عبرانیِ مقیم قلمرو ایلام بودهاند و یا ایلامیهای بابلی بودهاند که به مهاجران پیوسته بودند. تا پیش از عصر هخامنشی در مورد حضور یهودیان در شرق زاگرس دادهای در دست نداریم و از این رو بعید است زروبابل یهودیانی زادهشده در ایلام را به همراه برده باشد. به خصوص که در این حالت زیستنِ ایشان در بابل هم توجیهناپذیر مینماید. اما معقول است فرض کنیم که گروهی از ایلامیها ــ که انگار اسیر و برده هم بودهاند ــ در بابل میزیستهاند. ایشان احتمالاً بقایای سربازان و اسیرانی بودهاند که در جریان آخرین حملهی آشوربانیپال به شوش به اسارت گرفته شده و به آشور و بابل تبعید شده بودند. آنها قاعدتاً فرصتِ فراهمآمده توسط کوروش را غنیمت شمرده و همراه زروبابل به اورشلیم رفتهاند. در دوران عزرا، یعنی یک قرن بعد، کسانی در میان این بنیایلام، نامهای عبری دارند[8] و بنابراین میتوان پذیرفت که این یک یا دو هزار ایلامی کوچیده به اورشلیم به تدریج در میان همراهان عبرانی خود حل شده و هویت ایشان را به خود گرفتهاند.
همچنین گفته شده که گروهی از تل مِلْح و تل حَرشا آمدند که پیوندشان با بنیاسرائیل روشن نبود.[9] جالب آن که گروهی از ایشان که بنیحبایا و بنیهَقوص و بنیبَرزلای خوانده میشدند، ادعای کهانت داشتند و چون نتوانستند نشان دهند تبارشان به کاهنان یهودی باستانی میرسد، از این مرتبه عزل شدند.[10] با وجود این، هیچ گروهی از این سیاههی طولانی به اقوامِ ساکنِ خود بابل و قبایل کلدانی تعلق ندارد. یعنی تمام کوچندگان از سرزمینهای پیرامون میانرودان برخاستهاند، بی آن که یک بومی بابلی در میانشان باشد.
در فاصلهی دو سیاهه، یعنی پس از ذکر خزانهی بخشیده شده به مهاجران و پیش از اشاره به تبار و شمارشان، عبارتی مهم آمده است: הַכֹּ֞ל הֶעֱלָ֣ה שֵׁשְׁבַּצַּ֗ר עִ֚ם הֵעָל֣וֹת הַגּוֹלָ֔ה מִבָּבֶ֖ל לִירוּשָׁלִָֽם׃ פ
«…و ششبصر همهی آنها را با اسیرانی که به اورشلیم میرفتند (به آنجا) برد»[11].
کلمهای که در این بند به «اسیر» ترجمه شده، גּלה (گُلاه) است، به معنای «تبعیدی، کسی که به بردگی برده شده» و در تورات برای اشاره به یهودیانِ تبعیدی در بابل به کار گرفته میشود.[12] در ترجمهی لاتین تورات این کلمه را به ascendebant برگرداندهاند که معنیِ «اسیر و تبعیدیِ» را میرساند. این کلمه بعدتر در تاریخ قوم یهود اهمیت زیادی پیدا میکند. یعنی مهاجرانی که در این موج نخست به اورشلیم میروند، خود را با نام گُلاه میشناسند و خویشتن را از کسانی که بعدتر به این منطقه میروند متمایز میدانند.
این که کوروش بیش از چهل هزار تن از فرودستان و تبعیدیان را از بابل آزاد کرده و به فلسطین فرستاده باشد، زمانی مهمتر مینماید که دریابیم شمار یهودیانِ تبعیدیِ اصلی در واقع بسیار کمتر از این شمار بوده است. تبعید یهودیان به بابل بر خلاف تصور مرسوم یک موجِ انسانیِ بزرگ نبوده، بلکه چند موجِ پیاپی را در بر میگرفته است. بِلنکیسوپ با تحلیل کتاب مقدس به این نتیجه رسیده که شمار تبعیدشدگان به بابل در زمان نبوکدنصر (597 پ.م.) 4600 تن بوده که همه مرد و از خویشاوندان روسای قبیلهی یهودا بودهاند.[13] او این عدد را با افزودن شمار اسیران در گزارش کتاب ارمیا به دست آورده است. طبق این روایت در موج نخست 3023 نفر به بابل تبعید شدند. موج دوم این تبعید به سال 586 پ.م. مربوط میشود و 832 نفر جلای وطن کردند[14] و سومی در 582 پ.م. واقع شد و 754 نفر را به بابل کشاند.[15] اگر بپذیریم که گزارش کتاب ارمیا به سنت آن روزگار تنها جمعیت مردان تبعیدشده را به شمار آورده، به این نتیجه میرسیم که بین چهارده تا هجده هزار نفر یهودی به بابل تبعید شده بودند. این عدد با تبعیدهای بزرگ جهان باستان همخوانی دارد و پذیرفتنیتر از گزارشهای دیگر کتاب مقدس (مثلاً در کتاب دوم پادشاهان) است که شمار تبعیدیان به 48 هزار نفر میرساند.
بنابراین، شمار کسانی که از سوی کوروش به فلسطین گسیل شدند حدوداً دو برابر یهودیهای تبعیدی به بابل بوده است. این را هم میدانیم که کوروش برای کوچاندن این مردم به زور متوسل نشده و تنها فرمانی صادر کرده که برخی از یهودیان آن را پذیرفتهاند و برخی دیگر در بابل باقی ماندهاند. یعنی از دست بالا هجدههزار نفر یهودیِ تبعیدی، بخشی از آنها بازگشته بودند و با وجود این، شمار کوچندگان به نزدیک پنجاه هزار نفر میرسید. این بدان معناست که انگار بخش عمدهی جمعیتی که از دعوت کوروش برای رفتن به اورشلیم استقبال کردند و فراخوان دینی او را پذیرفتند، اصلاً از تبار یهودیانِ تبعیدی نبودهاند. به تصریح کتاب مقدس میدانیم برخی از آنها ایلامی بودهاند، و چه بسا تبعیدیان دیگری از اقوام دیگر نیز در میانشان وجود داشته باشند.
آنچه میتواند ماهیت این کوچ سرنوشتساز را روشن کند، موقعیت و شرایط زندگی تبعیدیان یهودی و غیریهودی در بابل است. منابع بعدی عبرانی شرایط زندگی یهودیان در بابل را همچون نوعی مهمانی مجلل و محترمانه توصیف کردهاند که طی آن با تبعیدیانی که به خاندان اشرافی قبیلهی یهودا تعلق داشتند، رفتاری شایسته و مهربانانه شده است. با وجود این، چنین برداشتی پذیرفتنی نیست. این بیشتر به تلاشی برای فراموش کردن شرایط سخت و دشوار تبعیدیان شباهت دارد. شاهان بابل و آشور در آن دوران همواره از تبعیدهای پردامنه به قصد سرکوب شورش و در هم شکستن اقتدار اقوام تابع بهره میجستند. در مورد یهودیان هم دقیقاً شرایط چنین بود. پس از آن که شورشی در اورشلیم بروز کرد، بابلیها این قلمرو را فتح کردند و طبقهی نخبهی قبیلهی یهودا را برای درهم شکستن سرکشی یهود هدف گرفتند. قاعدتاً یهودیان تبعیدی در بابل به بردگی و بیگاری گرفته شده بودند و این همان موقعیتی است که سایر تبعیدیان در جهان باستان نیز با آن روبهرو میشدند. به همین دلیل هم بوده که خود را گُلاه (اسیر، برده) مینامیدند.
این شرایط با این شاهد هم تقویت میشود که وقتی کوروش به بابل وارد شد ایشان را «آزاد کرد». این دقیقاً همان روایتِ بردگی قوم یهود در مصر است و آزاد شدنشان به دست موسای پیامبر. با توجه به دشواری شرایط زندگی و اجباری بودن اقامت در بابل، بعید است که جمعیت یهودیان در بابل طی دو نسلی که شرایط پرآشوب منتهی به ظهور کوروش را تجربه کردند، چندان افزایش یافته باشد. به این ترتیب، احتمالاً در زمانی که کوروش به بابل وارد میشد حدود پانزده هزار یهودی در این شهر ساکن بودهاند. رقم 42 هزار تن برای کسانی که به اورشلیم بازگشتند زیاد مینماید، اما با توجه به تغییر جمعیتی و تحول دینی چشمگیری که در این شهر پدید آورده، محتمل مینماید. اگر اعداد کتاب ارمیا و کتاب عزرا را بپذیریم، به این نتیجه میرسیم که در کل ــ و نه در یک موج ــ حدود 45 هزار تن از بابل به اورشلیم کوچ کردند. بیشتر این مردم بردگانی بودهاند که در روستاها و مناطق اطراف بابل ساکن بودهاند، و نه در خودِ شهر بابل. با توجه به تراکم جمعیت بالای میانرودان و این که شهرِ بابل در آن هنگام حدود دویست هزار نفر را در خود جای می داده، این اعداد معقول مینماید.
اگر این اعداد درست باشد، کوروش تمام بردگان خانگی و کشاورزی شهر بابل را به ازای رفتنشان به اورشلیم آزاد کرده است. این که چرا چنین کرده، با برخی از گزارشهای مربوط به فتح بابل پاسخی در خور مییابد. میدانیم که وقتی کوروش به بابل حمله کرد مردم شهرها به هواداری از او برخاستند و به ویژه در بابل دروازهها را بر رویش گشودند و ورودش را خیرمقدم گفتند. این گزارش را از منابع عبرانی و یونانی در دست داریم که تبعیدیان و اسیران و یهودیان در میان هواداران او به شمار بودهاند. از این رو، چنین مینماید که ورود پیروزمندانهي کوروش به بابل با هواداری جمعیت بزرگی از فرودستان و تبعیدیان ساکن این شهر ممکن شده و کوروش هم به پاداش این کار همهی ایشان را آزاد کرده است.
میدانیم که بخشی از یهودیان همچنان در بابل باقی ماندند و این شهر تا قرنها بعد یک مرکز یهودینشین باقی ماند. از این رو، باید پذیرفت که شمار کوچندگان هر چقدر بوده باشد تنها بخشی از ایشان یهودی محسوب میشدهاند. پس، انگار بدنهی جمعیتیِ کوچندگان به اورشلیم اصولاً یهودی نبودهاند. بلکه از اسیران و تبعیدیان و بردگان آزادشدهی بابلی تشکیل میشدهاند که ماندنشان در بابل یک طبقهی تهیدست بزرگ را پدید میآورده است. برای همین هم کوروش ایشان را به شهری مرزی مانند اورشلیم کوچانده که در دروازههای مصر قرار داشته است. این جمعیت با رهبرانی هدایت میشدند که مبلغ دینی یکتاپرستانه با رنگ و بوی ایرانی بودند. این رهبران توسط کوروش انتخاب شده و با کمک مالی او به اورشلیم رفته بودند تا شهر مقدس خود را در مرز مصر تأسیس کنند. به این ترتیب، کوروش، هم در بابل بردگان را آزاد کرده، هم از بروز بحرانی اجتماعی و طبقاتی در این شهر جلوگیری کرده، و هم در مرز مصر جمعیتی از هواداران خود را مستقر ساخته است.
به این ترتیب، مشکلِ فقر این گروه همزمان با تبارِ آمیختهشان حل میشود. ایشان بردگان شهر بابل بودهاند که پذیرفتهاند در ازای اقامت در اورشلیم و بازسازی معبد یهوه و گرویدن به دین یکتاپرستانهی یهود، آزاد شوند و از حمایت مالی کوروش برخوردار گردند. گروه مهاجران از اسیرانی تشکیل شده بودند که داوطلب انجام این کار شده بودند. چنین مینماید که کوروش پس از فتح بابل «در سال نخست»، قانونی برای آزاد کردن بردگان بابلی وضع کرده باشد و این باید بلافاصله پس از ورود به بابل و آزاد کردن بتهای زندانی و بازگرداندن اموال مردم به ایشان بوده باشد که در استوانهی اکدیاش هم بدان اشاره کرده است. کوروش مشکلِ ساماندهی این جمعیت انسانیِ بزرگ و فقیرِ تازه آزادشده را چنین حل کرده که پولی به آنها بدهد و به شهری مرزی گسیلشان کند. چون بدنهی اصلی ایشان به قوم بنیاسرائیل تعلق داشته و نوادگان تبعیدیهای دوران نبوکدنصر بودند، این موقعیت طلایی وجود داشته که این جماعت به اورشلیم فرستاده شوند. جایی که هم میتوانسته همچون دژی استوار در برابر مصریان عمل کند و راه را برای حملهی بعدی به این سرزمین هموار نماید، و هم مانند کانونی دینی برای ترویج یکتاپرستی و دینی متأثر از ادیان ایرانی عمل نماید.
فهم آنچه در جریان بازگشت یهودیان به اورشلیم رخ داد، تنها با شناخت نقشآفرینان اصلی این جریان و پیشینهشان ممکن میشود. کسي که از سوي کوروش براي سازماندهي اين روند برگزيده شد يک يهودي خوشنام بود که بر پايهي کتاب اشعياي ثاني رئيس يهوديان شمرده شده است. او به ظاهر از يهوديانِ ايرانيشده بود چون در جایی با نام فارسي «تيرشاتَه» (تيرشاد؟، يعني مايهي شادي تيشتر؟) به وي اشاره شده است. کتاب اشعيا او را با لقبِ «پها» مشخص ميسازد و اين در زبان عبري «والي يا شاهزاده» معنا ميدهد و بدان معناست که دارندهي اين نام از خاندان شاهي يهوديان، يعني از پشت داوود پيامبر، بوده است. نام ديگر اين فرد، که مشهورتر هم هست و در کتاب ارمياي نبي آمده، «شِشْبَصَر» (שֵׁשְׁבַּצַּר) است. به همراه اين شاهزاده يکي ديگر از بلندپايگان يهودي نيز رهبري يهوديان مهاجر را به عمده گرفت که «زَروبابل» (זְרֻבָּבֶל) نام داشت. امروز بیشتر نویسندگان توافق دارند که هر دو این نامها شکلی بابلی دارند و تأثیر و نفوذ فرهنگ بابلی بر تبعیدیان یهودی را نشان میدهد.
کتاب عزرا میگوید که رهبر کوچندگان با دو نامِ زروبابل و ششبصر شناخته میشده است. در باب نخست کتاب عزرا، ابتدا از شِشبَصَر نام برده شده است. از او تنها در همین باب نام برده شده و بعد از آن این اسم ناپدید میشود و جای خود را به زروبابل میدهد. صاحبان این دو نام نقشهایی مشابه بر عهده دارند و هر دوشان رئیس یهودیان (הַנָּשִׂ֖יא לִיהוּדָֽה) بودهاند. هر دوِ این نامها به کسی تعلق دارد که از سوی کوروش به مقام فرمانداری یهودیه رسیده است. از این رو، در مورد این نام مرموز در کل سه نظر وجود دارد. برخی معتقدند ششبصر رهبر پیری بوده که زود مرده و جای خود را به زروبابل داده است. برخی دیگر معتقدند این نام همان شِناصار است که در کتاب تواریخ ایام نامش آمده و عموی زروبابل بوده است. سومین نظر که امروز هوادار بیشتری دارد، آن است که زروبابل و ششبصر در اصل یک نفر بودهاند.[16] اگر این فرض را بپذیریم، شخصیت کلیدی در کوچی که کوروش به راه انداخت، زِروبابل پسر شِئالتیِل پسر یِکونیاه پسر یهویاقیم نام داشته و احتمالاً همان ششبصر بوده است.
با همتا دانستنِ زروبابل و ششبصر، دو امکان پیشاروی ما قرار میگیرد. یکی آن است که ششبصر لقب، و زروبابل نام اصلیِ این فرد بوده باشد. قاموس کتاب مقدس که در ایران هم ترجمه و منتشر شده، این فرض را در نظر گرفته و گفته که ششبصر لقبی به معنای «آتشپرست» یا «پریستارِ آتش» (همتای آتوربان) است که کوروش آن را به زروبابل نامی داده است.[17] این برداشت احتمالاً از آنجا ناشی شده که نام ششبصر را «شمش ايل اوسورِ» بابلي دانستهاند. این نامي كاملاً بابلي است و با نام خداي خورشيد اکديان باستاني ــ شمش ــ آغاز ميشود و از اين رو نشاني از يکتاپرستي والدين وي ندارد.
اما نام زروبابل در میان مردم عبرانی غیرعادی و غریب است. پژوهندگان گوناگون ریشهشناسی این اسم را به اشکال متفاوت به دست دادهاند. نظر غالب آن است که این اسم همان زَروع ـ بابل (Zərua‘ Bāvel) بوده که یعنی «بذرِِ کاشته شده در بابل»، یا به تعبیری دیگر، «زاده شده در بابل». کلمهای به همین شکل در زبان بابلی هم وجود داشته و بنابراین ممکن است پدر این شخص نامی بابلی بر او نهاده باشد. احتمال دیگر آن است که این کلمه را زروی ـ بابل[18] (זְרוּי בָּבֶל / Zərûy Bāvel) بخوانیم که یعنی «بر باد رفته به بابل»، در اشاره به تبعید یهودیان به این شهر. مگي اين نام را با خورشيد و فعل «نجات بخشيدن» همتا گرفته است و زروبابل را به معناي «کسي که مردم را از بابل نجات ميدهد» ترجمه کرده است، که برگردانِ بحثبرانگيزي است. او براي تأييد حرف خود به بخش مشابهي از نام عزراي نبي اشاره کرده است که او نيز نقشي نجاتبخش بر عهده داشت و عنصر «زر» در نامش تکرار ميشود. مگي با همین روش ششبصر را «ستون پادشاه» يا «قدرت پادشاه» ترجمه کرده است.[19]
بخش دوم اين نام بيترديد نام شهر بابل است و «دروازهي خدا» معنا ميدهد اما نيمهي نخست آن، زر، در نامهاي بابلي یا عبرانی کمياب است. اين جزو را میتوان با بخش اول نام زرتشت همسان گرفت و ريشهای پارسي برایش قایل شد که در کلمات دیگری مانند دَریک (زَریک) نیز باقی مانده است. در اين حالت، بايد اين نام را «زرِ بابلي» ترجمه کرد. اگر این کلمه لقب بوده باشد، نشان میدهد که رهبر یهودیان شهر بابل در زمان ورود کوروش ششبصر نام داشته، و پس از آن که رهبری کوچ به اورشلیم را بر عهده گرفته، با لقب زروبابل نواخته شده است. نقشی که او بر عهده گرفته، هدایت گروهی از مردمِ یکتاپرست است که برای تأسیس معبدی کهنسال به سرزمینی موعود باز میگردند و این تا حدودی با نقش پیامبر یکتاپرست ایرانی که در بلخ به دعوت پرداخت شبیه است. به عبارت دیگر، گویی در بندهای آخرِ باب نخست کتاب عزرا نوعی شبیهسازی میان ششبصر و زرتشت برقرار شده باشد، که هردو از مهربانی و پشتیبانی شاهی مقدس و نیکوکار (کوروش و گشتاسپ) برخوردار شده بودند.
مهمتر از همه، در این بند گفته شده که کوروش گنجینهی زرین خویش را از مهرداد تحویل گرفت و به ششبصر داد، و درست پس از این لحظه است که دیگر از ششبصر نامی نمیبینیم و تنها از زروبابل سخن میشنویم. در ادامهی کتاب عزرا یک بار دیگر نیز به ششبصر اشاره شده و آن زمانی است که یهودیان تاریخچهی ساخت هیکل دوم را برای حاکم ابرنهر باز میگویند و باز در آنجا اشاره میکنند که این ششبصر بود که در بابل خزانهی زرین را از کوروش دریافت کرد.[20] یعنی نام ششبصر همواره در ارتباط با دریافت خزانه و پیش از گرفتن آن ذکر شده و در سایر موارد زروبابل آمده که انگار لقبِ ناشی از این داد و دهش بوده است. به گمانم روشن است که زروبابل لقبی بوده که همزمان با بخشیده شدنِ زرِ بابلی به ششبصر داده شده و پس از آن هم روی وی باقی مانده است.
زروبابل، یا همان ششبصرِ دریافتکنندهی زرِ بابلی، تبارنامهای ارجمند و بلندآوازه دارد. جدِ او، حزقیاه[21] است که بین سالهای 686ـ715 پ.م. شاه یهودیه بود و مراسم دینی یهود را در شهر اورشلیم متمرکز ساخت. او معابد یهوه را در سایر شهرهای قلمروش ویران کرد و همه را ناگزیر ساخت که برای انجام مراسم قربانی و پیشکش به یهوه به اورشلیم بیایند و به این شکل تقریباً به زور این شهر را به مرکزی دینی تبدیل کرد. در دوران او جمعیت این شهر افزایش یافت و احتمالاً بخشی از منابع دینی یهودی برای نخستین بار به خط آرامی نوشته شدند. با وجود این، او در بازیهای سیاسی چندان زیرک نبود و در موقعیتی نامناسب در برابر آشوریان سرکشی کرد و از مصریان کمک خواست. فرعون در آن هنگام توانایی فرستادن سپاهی کمکی را نداشت و به این ترتیب، وقتی ارتش خونخوار سناخریب ــ شاه آشور ــ پشت حصار اورشلیم خیمه زد، حزقیاه دست تنها ماند. با وجود این، توانست با دادن پیشکشهای بسیار و به دنبال شیوع مرضی واگیردار در اردوی آشوریان جان سالم به در ببرد. بنابراین ششبصر یا زروبابل همان مأموریتی را از سوی کوروش بر عهده گرفته که جدِ نامدارش در اجرای آن کوشیده و شکست خورده بود.
گواه دیگری که پیوند نزدیک میان زروبابل و سرمایهگذاری و برنامهریزی دربار هخامنشی را نشان میدهد، زمانبندیِ بازگشت یهودیان به اورشلیم است. این جریان بسیار سریع و بلافاصله بعد از گشوده شدن بابل انجام پذیرفته است و انگار برنامهی روشن و مدونی برای آن پیشاپیش وجود داشته است. در کتاب عزرا زمان این کوچ، سال نخست حکومت کوروش بر بابل (538 پ.م.) دانسته شده است. اما برخی از مورخان امروزین این زمان را تا 520 پ.م. جلو آوردهاند و آن را با کوچ دیگری که در زمان داریوش انجام پذیرفت یکی میگیرند.[22] این کار دلیلی ندارد، چون از نظر بافت تاریخی، هم بازگشت یهودیان با فرمان کوروش محتمل و معقول است و هم اسناد عبری چنین محتوایی دارند. بیشتر پژوهشگران معاصر هم مانند فرید[23] معتقدند که دستاورد این کوچ، یعنی بنای هیکل دوم، در زمان کوروش و به فرمان او ساخته شده است.
به این ترتیب، میتوان پذیرفت که در حدود 538 پ.م، یک موج از اسیرانِ آزادشده با رهبری زروبابل به اورشلیم رفتند. کتاب مقدس در این مورد صراحت دارد که زروبابل یک مقام دیوانیِ هخامنشی بوده و حاکم منطقهی یهودیه محسوب میشده است. در مورد دایرهی اقتدار او اطلاعات کمی داریم، اما میدانیم که چندان زیاد نبوده است. چون بعدتر مردم سرزمینهای همسایه وقتی از بازسازی اورشلیم احساس خطر کردند، به سادگی مانع کار وی شدند. امروز بیشتر مورخان یهودیهی عصر کوروش را سرزمینی کوچک میداند که مرکزش اورشلیم بوده و تنها تا شعاع بیست و پنج کیلومتری اطراف این شهر را شامل میشده است.[24]
زروبابل در کار ساختنِ معبد یهوه از همکاری چند تن برخوردار بود که یکی از ایشان مردی بود به نام یشوع بن یوصاداق که به همراه برادرانش در انجام این وظیفه او را همراهی میکرد.[25] کوروش انگار بر مراحل ساخت این معبد نظارت داشته است و مثلاً بهای سروهای حملشده از لبنان را او به مردم صور و صیدا پرداخت کرده است.[26] همچنین نقشهی معبد را کوروش برای ایشان ترسیم کرده بود و زروبابل به رهبران قبیلهای محلی که میخواستند در کار ساخت معبد مشارکت کنند گفت که: «شما را با ما در بنا کردن خانهی خدای ما کاری نیست. بلکه ما آن را بدان شکلی که کوروش شاه، فرمانروای پارس، به ما امر کرده تنها برای یهوه خدای اسرائیل خواهیم ساخت»[27]. وقتی سالها بعد داریوش به فرمان کوروش در این مورد مراجعه کرد، اطلاعات دقیقی را در مورد اندازه و ساختار هیکل دوم یافت: «…کوروش پادشاه دربارهی خانهی خدا در اورشلیم فرمان داد که آن خانه که قربانیها در آن میگزارند، بنا شود و تعمیر گردد. بلندایش شصت ذراع و عرضش شصت ذراع باشد. با سه صف سنگهای بزرگ و یک صف چوب نو [ساخته شود] و خرجش از خانهی پادشاه داده شود»[28].
مردم محلی در مورد تأسیس معبد دوم و حصاربندی شهر اورشلیم احساس خطر میکردند و با نوشتن نامه به نمایندگان شاهنشاه حرکت یهودیان را نوعی سرکشی وانمود میکردند. اما سیاست دربار هخامنشی تا پایان کار و بعد از سقوط مصر، همچنان بر اساس هواداری از توسعهی دین یهود باقی ماند. به شکلی که در دوران داریوش با مراجعه به فرمان کوروش بار دیگر بر ضرورت ساخته شدن معبد تأکید شد و داریوش فرمان داد تا امکانات حقوقی و مالی لازم برای این کار انجام شود. به این ترتیب، در ششمین سال سلطنت وی (515 پ.م.) هیکل دوم به پایان رسید.[29]
اگر روند بازسازی اورشلیم و بنای هیکل دوم را بر مبنای گزارش تورات بازسازی کنیم، به چند نتیجهی جالب میرسیم. یعنی، ترتیب رخدادها در بابهای هفتم تا دهم کاملاً معنادار است. ابتدا میبینیم که کوچندگان به اورشلیم، که قاعدتاً در زمان کوروش و با رهبری زروبابل نخستین هستهی قومیت یهود در این شهر را پدید آورده بودند، آزادانه با مردم اقوام همسایه درآمیخته و با ایشان ازدواج کردهاند. فهرستی که از این اقوام در دست است این موارد را در بر میگیرد: مصری، هیتی، کنعانی، فرزی، یبوسی، موآبی و آموری.[30] اینها تمام اقوامی هستند که در فلسطینِ آن روزگار زندگی میکردند و پیداست که کوچندگان موج نخست که شمارشان بیش از چهل هزار تن قید شده، آزادانه با مردم بومی و محلی آمیزش و مراوده داشتهاند، هرچند همسایگانشان را در امور دینی و فرآیند ساخت معبد دوم شرکت ندادهاند.
نکتهي مهم آن است که گویی این مهاجران موج نخست که به امر کوروش به اورشلیم رفتند، جز یکتاپرستی و تأکید بر یگانگی یهوه و فرمانی دقیق برای ساختن معبدی باشکوه برای وی، قواعدِ آیینی دیگری نداشتهاند. اشارههایی که به قربانی گزاردنِ زروبابل و یارانش وجود دارد، نشان میدهد که گویی روش پرستش یهوه تفاوت چندانی با سایر خدایان نداشته و این که اقوام همسایه میخواستهاند در ساختن معبد یهوه شرکت کنند و حتی انگار پیشنهادهایی برای معماریاش هم داشتهاند، نشان میدهد که یهوه را ایزدی بیگانه و نوظهور نمیدانستهاند.
مرزبندی میان قوم یهود و سایر اقوام، در زمانی دیرتر انجام پذیرفت و با منع ازدواج بین کوچندگان به اورشلیم و قبایل بومیِ همسایه همراه بود. یعنی پیوند میان گُلاه و فرمانهای پارسیان چندان نبود که هویتی مستقل را برایشان ایجاد کند و مرزبندیشان را با قبایل دیگر تضمین نماید. به همین دلیل هم در زمانی دیرتر قاعدهی منع ازدواج با دیگران هم در این زمینه وضع شده و این همزمان است با خوانده شدنِ نسخهی تدوینشدهای از تورات بر قوم یهود. بدنهی جمعیتی آنان که به اورشلیم کوچیدند، یهودی بودند و کل این جمعیت مشروعیت حضور خود در اورشلیم را از ارتباط رسمیاش با معبدِ این شهر و باورهای یکتاپرستانهاش دریافت میکرد. این مردم در اورشلیم ادبیات تاریخی گذشتهی خویش را ــ که قاعدتاً باید شفاهی بوده باشد ــ بازخوانی و بازنویسی کردند و در این میان مضمونهای درباری و تجربهشان از شکوه و عظمت شاهان هخامنشی را در بازپردازیِ خاطرهی رؤسای قبیلهای باستانیشان دخالت دادند. از این روست که سلیمان و داوود تا این حد به شاهان هخامنشی شباهت دارند و آداب درباری و یکتاپرستی و توجهشان به خداوندی نادیدنی و یگانه و انتزاعی تا این پایه شاهنشاهان زرتشتی هخامنشی را به یاد میآورد.
- . کتاب عزرا، باب نخست، بندهاي 11-7. ↑
- . کتاب عزرا، باب نخست، آیهی 7. ↑
- . کتاب عزرا، باب نخست، آیهی 8. ↑
- . کتاب عزرا، باب 2، بند 64. ↑
- . کتاب عزرا، باب 2، بندهاي 67-65. ↑
- . کتاب عزرا، باب نخست، باب دوم. ↑
- . کتاب عزرا، باب دوم، آیههای 8 و 33. ↑
- . کتاب عزرا، باب 10، آیهی 26. ↑
- . کتاب عزرا، باب دوم، آیهی 59. ↑
- . کتاب عزرا، باب دوم، آیههای 61 و 62. ↑
- . کتاب عزرا، باب نخست، آیهی 11. ↑
- . کتاب ارمیای نبی، باب 28، آیهی 6. ↑
- . Blenkinsopp, 2009: 46. ↑
- . کتاب دوم پادشاهان، 24، 16ـ14 و 25، 12ـ11. ↑
- . کتاب ارمیای نبی، باب 52، آیهی 30ـ28. ↑
- . Graham, 1998: 206. ↑
- . هاکس، 1382 :544. ↑
- . زروی (זְרוּי) در عبری قدیم یعنی بر باد دادنِ خرمن برای جدا کردن دانه از کاه. ↑
- . Magee, 2005. ↑
- . کتاب عزرا، باب 5، آیهی 14. ↑
- . Hezkiah ↑
- . Tollington, 1993: 132. ↑
- . Fried, 2003. ↑
- . Edelman, 2005: 2. ↑
- . کتاب عزرا، باب 3، آیهی 2. ↑
- . کتاب عزرا، باب 3، آیهی 7. ↑
- . کتاب عزرا، باب 4، آیهی 3. ↑
- . کتاب عزرا، باب 6، آیهی 5ـ2. ↑
- . کتاب عزرا، باب 6، آیهی 15. ↑
- . کتاب عزرا، باب 9، آیهی 9. ↑
ادامه مطلب: بخش پنجم: شاهنشاه کوروش – گفتار نخست: شرحی بر سیاست ایلام