بخش ششم: اسطورهی کوروش
گفتار دوم: ذوالقرنین
ابوالکلام آزاد شرح حال کوروش را با آنچه در قرآن در باب ذوالقرنین آمده وفق داده و نتیجه گرفته که او تنها پادشاهی است که با توصیف قرآنی سازگاری دارد.[1] خلاصهی بحث وی چنین است که در میان شاهان نامدار باستانی هیچ یک با توصیف ذوالقرنین در قرآن همخوانی ندارند. به طور خاص، اسکندر با این وصف سازگار نیست. او سدی نساخت و شرق و غرب را تسخیر نکرد، یعنی در جهت غرب لشگرکشی مهمی انجام نداد. همچنین شاهی نیکوکار یا خوشنام نبود و با تاختوتازهای خود جهان را در آشوب و خشونت غرقه ساخت. تنها بازتاب نوشتههای کالیستنس دروغین و به خصوص شاهکار نظامی گنجوی بود که او را همچون شخصیتی مثبت در ادبیات پارسی تثبیت کرد و باعث شد تا او را با ذوالقرنین یکی بینگارند.[2]
آنچه باعث شد ابوالکلام آزاد به درستی تبار ذوالقرنین را تشخیص دهد، مطالعهی دقیق تورات است و خاستگاه این عبارت.[3] کلمهی ذوالقرنین در عربی یعنی «دارندهی دو شاخ». این کلمه برای نخستین بار در پیوند با پادشاهان در تورات به کار گرفته شده است. در زبان عبری نیز مثل عربی، شاخ «قَرن» خوانده میشود. آشکار است که در این میان خودِ شاخ است که اهمیت دارد و معنای نهفته در آن است که هویت شاهِ شاخدار را مشخص میسازد. اگر تورات با دقت بخوانیم، به کاربردهایی از این کلمه بر میخوریم که بر شکوه و اقتدار شاهانه دلالت میکنند. در تورات اولین جایی که اشاره به کلمهی قرن را میبینیم سِفر تثنیه است، که در آن اقتدار آسمانی یوسف به صورت شاخی بر سرش بازنموده شده است:[4]
16. וּמִמֶּ֗גֶד אֶ֚רֶץ וּמְלֹאָ֔הּ וּרְצ֥וֹן שֹׁכְנִ֖י סְנֶ֑ה תָּב֙וֹאתָה֙ לְרֹ֣אשׁ יוֹסֵ֔ף וּלְקָדְקֹ֖ד נְזִ֥יר אֶחָֽיו׃
17. בְּכ֨וֹר שׁוֹר֜וֹ הָדָ֣ר ל֗וֹ וְקַרְנֵ֤י רְאֵם֙ קַרְנָ֔יו בָּהֶ֗ם עַמִּ֛ים יְנַגַּ֥ח יַחְדָּ֖ו אַפְסֵי־אָ֑רֶץ וְהֵם֙ רִבְב֣וֹת אֶפְרַ֔יִם וְהֵ֖ם אַלְפֵ֥י מְנַשֶּֽׁה׃ ס
16. καὶ καθ᾽ ὥραν γῆς πληρώσεως καὶ τὰ δεκτὰ τῷ ὀφθέντι ἐν τῷ βάτῳ ἔλθοισαν ἐπὶ κεφαλὴν Ιωσηφ καὶ ἐπὶ κορυφῆς δοξασθεὶς ἐν ἀδελφοῖς
17. πρωτότοκος ταύρου τὸ κάλλος αὐτοῦ κέρατα μονοκέρωτος τὰ κέρατα αὐτοῦ ἐν αὐτοῖς ἔθνη κερατιεῖ ἅμα ἕως ἐπ᾽ ἄκρου γῆς αὗται μυριάδες Εφραιμ καὶ αὗται χιλιάδες Μανασση
16. et de frugibus terræ, et de plenitudine ejus. Benedictio illius qui apparuit in rubo, veniat super caput Joseph, et super verticem nazaræi inter fratres suos.
17. Quasi primogeniti tauri pulchritudo ejus, cornua rhinocerotis cornua illius:in ipsis ventilabit gentes usque ad terminos terræ. Hæ sunt multitudines Ephraim: et hæc millia Manasse.
«16. و از نفایس زمین و پُری آن، و از رضامندی او که در بوته ساکن بود، برکت بر سر یوسف برسد و بر فرق سر آنکس که از برادران خویش ممتاز گشت.
17. جاه او مثل گاو نخستزادهاش باشد، و شاخهایش مثل شاخهای گاو وحشی، با آنها همهی امتها را دستهجمعی تا دوردستهای زمین خواهد زد، و اینان دههزارهای افراییم و هزارهای منسی هستند».
در مراثی ارمیای نبی هم مضمون مشابهی را میبینیم، با این تفاوت که این بار اقتدار خودِ یهوه به صورت شاخ تجلی کرده است:[5]
גָּדַ֣ע בָּֽחֳרִי־אַ֗ף כֹּ֚ל קֶ֣רֶן יִשְׂרָאֵ֔ל הֵשִׁ֥יב אָח֛וֹר יְמִינ֖וֹ מִפְּנֵ֣י אוֹיֵ֑ב וַיִּבְעַ֤ר בְּיַעֲקֹב֙ כְּאֵ֣שׁ לֶֽהָבָ֔ה אָכְלָ֖ה סָבִֽיב׃ ס
συνέκλασεν ἐν ὀργῇ θυμοῦ αὐτοῦ πᾶν κέρας Ισραηλ ἀπέστρεψεν ὀπίσω δεξιὰν αὐτοῦ ἀπὸ προσώπου ἐχθροῦ καὶ ἀνῆψεν ἐν Ιακωβ ὡς πῦρ φλόγα καὶ κατέφαγεν πάντα τὰ κύκλῳ
Confregit in ira furoris sui omne cornu Israël; avertit retrorsum dexteram suam
a facie inimici, et succendit in Jacob quasi ignem flammæ devorantis in gyro.
«[خداوند] از شدت خشم خویش تمام شاخهای بنیاسرائیل را بریده و دست راست خویش را از پیش روی دشمن برگردانیده است و یعقوب را مثل آتش مشتعل که از هر سو میبلعد، سوزانیده است».
به همین ترتیب در کتاب ارمیای نبی قدرت قبایل و سرزمینهای دیگر نیز با شاخ نشان داده شده است:[6]
נִגְדְּעָה֙ קֶ֣רֶן מוֹאָ֔ב וּזְרֹע֖וֹ נִשְׁבָּ֑רָה נְאֻ֖ם יְהוָֽה׃
Abscissum est cornu Moab, et brachium ejus contritum est, ait Dominus.
«خداوند میگوید که شاخ موآب بریده شده و بازویش شکسته شده است».
و اشارهی مشابهی را در کتاب ایوب میبینیم:[7]
שַׂ֣ק תָּ֭פַרְתִּי עֲלֵ֣י גִלְדִּ֑י וְעֹלַ֖לְתִּי בֶעָפָ֣ר קַרְנִֽי׃
σάκκον ἔρραψα ἐπὶ βύρσης μου τὸ δὲ σθένος μου ἐν γῇ ἐσβέσθη
Concidit me vulnere super vulnus: irruit in me quasi gigas.
«[ایوب گفت:] بر پوست خود پلاس دوختهام و شاخ خود را در خاک خوار نمودهام».
و اشارهی مشابهی در کتاب اول شموئیل هست:[8]
וַתִּתְפַּלֵּ֤ל חַנָּה֙ וַתֹּאמַ֔ר עָלַ֤ץ לִבִּי֙ בַּֽיהוָ֔ה רָ֥מָה קַרְנִ֖י בַּֽיהוָ֑ה רָ֤חַב פִּי֙ עַל־א֣וֹיְבַ֔י כִּ֥י שָׂמַ֖חְתִּי בִּישׁוּעָתֶֽךָ׃
καὶ εἶπεν ἐστερεώθη ἡ καρδία μου ἐν κυρίῳ ὑψώθη κέρας μου ἐν θεῷ μου ἐπλατύνθη ἐπὶ ἐχθροὺς τὸ στόμα μου εὐφράνθην ἐν σωτηρίᾳ σου
Exultavit cor meum in Domino, et exaltatum est cornu meum in Deo meo; dilatatum est os meum super inimicos meos: quia lætata sum in salutari tuo.
«و حنا دعا نموده گفت: دل من در خداوند به وجد آمده و شاخ من در خداوند برافراشته شده و دهانم بر دشمنان وسیع گشته است».
و در پیشگوییهای زکریا، همین نماد را به صورت رمزی برای قدرت آشوریها و بابلیها میبینیم:[9]
«18. پس چشمان خود را فراز بردم و دیدم که اینک چهار شاخ بود.
19. و به فرشتهای که با من سخن میگفت گفتم اینها چیستند؟
20. او مرا گفت: اینها شاخها میباشند که یهودا و اسرائیل و اورشلیم را پراکنده ساختهاند.
21. و خداوند چهار آهنگر را به من نشان داد.
22. و گفتم اینان برای چه کار میآیند؟ او در جواب گفت آنها شاخها میباشند که یهودا را چنان پراکنده نمودهاند که احدی سر خود را بلند نتواند کرد و اینها میآیند تا آنها را بترسانند و شاخهای امتهایی را برکَنند که شاخ خود را بر زمین یهودا برافراشتهاند و آن را پراکنده ساختهاند».
از این اشارهها به روشنی برمیآید که نماد شاخ، به پادشاهی و قدرت سیاسی اشاره میکند. چنین دلالتی برای نماد شاخ از دیرباز در تمدنهای باستانی وجود داشته است. چنان که کهنترین سند بازمانده از مصر باستان، یعنی لوح نارمر، این نخستین فرعون را در صورت گاوی نر نشان میدهد که با شاخ خود دیوار شهری تسخیرشده را فرو ریخته است. به همین ترتیب، در سومر و ایلام باستان خدایان را با شاخی بر سر نمایش میدادند و به خصوص در ایلام این نماد از دیرباز نشانهی اقتدار ایزدان بوده است. بعدتر در دوران ایلام میانه میبینیم که معابد ایلامی با شاخهایی بزرگ و مفرغین تزیین میشوند و سربازان ایلام نزد مردم میانرودان به خاطر کلاهخودهای شاخدارشان شهرت مییابند. این سنت ایلامی در بازنگاری تنها تصویری که از کوروش در دست داریم نیز بازتاب یافته است. چون نگارهی کوروش بزرگ در دشت مرغاب نیز با شاخهایی بلند بازنموده شده است. دکتر بدرهای با توجه به این نکته نتیجه گرفته که خودِ کوروش نیز بر این لقبِ شاخدار آگاهی داشته و آن را آگاهانه در تبلیغهای سیاسی خویش به کار گرفته است.[10] البته تفسیرهای عجیب و غریبی هم در مورد این شاخها وجود دارد. مثلاً نلدکه شاخهای کوروش را با گوشهای دراز میداس همسان انگاشته است، در حالی که این دو هیچ ارتباطی با هم ندارند.
در میان مردم آسورستان نمونههایی از این تقدیس شاخ در اواخر هزارهی سوم پ.م. دیده میشود. اما شکل آن بیشتر به وامی از سرزمینهای شرقیتر شباهت دارد. دستکم در تورات، چنین مینماید که این علامت به طور مستقیم از ایرانزمین وام گرفته شده باشد. مهمترین نشانه بر این موضوع آن که واژهی قرن در عبری خاستگاهی ایرانی دارد. چون تبار هند و اروپایی آن آشکار است و زبان عبری در زمان تدوین تورات با زبان دیگری از این خانواده تماس نداشته است. ریشهی اصلی این کلمه *ker- پیشهندواروپایی است که در اصل به معنی سر و بخش انتهایی بدن است و کلمهی دری «کله» و «سر» از آن مشتق شده است. معنای این واژه به تدریج توسعه یافته و کم کم به شاخ اطلاق شده است. از این ریشه در اوستایی «سَرَه» (haras) را داریم به معنای سر، و در سانسکریت «سْرْنگَم»[11] را به معنای شاخ. در پارسی دری قرون میانی کلمهی «سَرو» به معنای شاخ از همین ریشه برآمده و آن همان است که مثلاً در التفهیمِ بیرونی در ترکیب «سرو زدن» به معنی شاخ به شاخ شدن به کارش گرفته است. در یونانی باستان «کَرنوس» () و در لاتین «کورنو» (cornu) به معنای شاخ از همین بنِ اولیه برخاستهاند. مشتق دیگری از همین ریشه «کوروفِه» () یونانی به معنای «سر» است و cervus لاتین در معنای گوزن و شاخ گوزن. در ادامهی همین دودمان زبانی، در زبانهای ژرمن، ریشهی *hurnaz به معنای شاخ را داریم که horn در آلمانی و انگلیسی، horen در هلندی، و hourn در گوتیک را نتیجه داده است. واژهی cornu در لاتین به معنای شاخ بعدتر به فرانسه رفت و corne در همین معنا را نتیجه داد و این همان است که در قرن پانزدهم در قالب کلمهی corn در انگلیسی رواج یافته است. کلماتی مانند corona در لاتین و اسپانیایی و crown در انگلیسی و krone در آلمانی که تاج معنی میدهند هم از همین ریشه هستند.
حبیبالله نوبخت تبارشناسیای از کلمهی قرن به دست داده که خواندنی است. او گفته که شاخ پارسی و همتای دیگرش سَرون یا خورن به زبانهای دیگر راه یافتهاند و با کلمات همسان و هممعنای خود در زبانهای دیگر مترادف هستند. نوبخت معتقد است که نام خاندان سورِن و قارن (کارِن) ــ و میتوان افزود که شکل ارمنیشدهاش (خارِن) ــ از همین ریشه گرفته شدهاند. او حتا «شیخ» در عربی را هم متأثر از «شاخ» در پارسی میداند.[12] در امتداد گمانهزنیهای وی، که البته از نظر زبانشناسانه جای چون و چرای بسیار دارد، میتوان به پیوندی میان دو معنای قرن (شاخ و قرن و دورهی زمانی طولانی) اندیشید و فرض کرد که این هر دو مفهوم چون نماد اقتدار و شوکت مردانه بودهاند، کلمهای مشترک هم به دست آوردهاند. در این حالت شاید شاخ و شیخ هم ارتباطی آوایی بیابند، هر چند دربارهی تبار مشترکشان تردیدِ فراوان هست. این پیوند را میتوان با کاربرد عامیانهی کلمهی «شاخ بودن» یا «شاخ شدن» در زبان کوچهی مردم تهران تأیید کرد، که «زورمند شدنِ مدعی» یا «مهاجم شدنِ مرد» معنی میدهد.
اما پیوند میان شاخ و هویت شاهی خاص را در کتاب دانیال باید جست، که در ضمن مفصلترین رمزگذاریِ مفهوم شاخ را هم به دست میدهد:[13]
15. אֶתְכְּרִיַּ֥ת רוּחִ֛י אֲנָ֥ה דָנִיֵּ֖אל בְּג֣וֹא נִדְנֶ֑ה וְחֶזְוֵ֥י רֵאשִׁ֖י יְבַהֲלֻנַּֽנִי׃
16. קִרְבֵ֗ת עַל־חַד֙ מִן־קָ֣אֲמַיָּ֔א וְיַצִּיבָ֥א אֶבְעֵֽא־מִנֵּ֖הּ עַֽל־כָּל־דְּנָ֑ה וַאֲמַר־לִ֕י וּפְשַׁ֥ר מִלַּיָּ֖א יְהוֹדְעִנַּֽנִי׃
17. אִלֵּין֙ חֵיוָתָ֣א רַבְרְבָתָ֔א דִּ֥י אִנִּ֖ין אַרְבַּ֑ע אַרְבְּעָ֥ה מַלְכִ֖ין יְקוּמ֥וּן מִן־אַרְעָֽא׃
18. וִֽיקַבְּלוּן֙ מַלְכוּתָ֔א קַדִּישֵׁ֖י עֶלְיוֹנִ֑ין וְיַחְסְנ֤וּן מַלְכוּתָא֙ עַֽד־עָ֣לְמָ֔א וְעַ֖ד עָלַ֥ם עָלְמַיָּֽא׃
19. אֱדַ֗יִן צְבִית֙ לְיַצָּבָ֔א עַל־חֵֽיוְתָא֙ רְבִיעָ֣יְתָ֔א דִּֽי־הֲוָ֥ת שָֽׁנְיָ֖ה מִן־כלהון כָּלְּהֵ֑ין דְּחִילָ֣ה יַתִּ֗ירָה שניה שִׁנַּ֤הּ דִּֽי־פַרְזֶל֙ וְטִפְרַ֣יהּ דִּֽי־נְחָ֔שׁ אָֽכְלָ֣ה מַדֲּקָ֔ה וּשְׁאָרָ֖א בְּרַגְלַ֥יהּ1 רָֽפְסָֽה׃
20. וְעַל־קַרְנַיָּ֤א עֲשַׂר֙ דִּ֣י בְרֵאשַׁ֔הּ וְאָחֳרִי֙ דִּ֣י סִלְקַ֔ת ונפלו וּנְפַ֥לָה מִן־קדמיה קֳדָמַ֖הּ תְּלָ֑ת וְקַרְנָ֨א דִכֵּ֜ן וְעַיְנִ֣ין לַ֗הּ וְפֻם֙ מְמַלִּ֣ל רַבְרְבָ֔ן וְחֶזְוַ֖הּ רַ֥ב מִן־חַבְרָתַֽהּ׃
21. חָזֵ֣ה הֲוֵ֔ית וְקַרְנָ֣א דִכֵּ֔ן עָבְדָ֥ה קְרָ֖ב עִם־קַדִּישִׁ֑ין וְיָכְלָ֖ה לְהֽוֹן׃
22. עַ֣ד דִּֽי־אֲתָ֗ה3 עַתִּיק֙ יֽוֹמַיָּ֔א וְדִינָ֣א יְהִ֔ב לְקַדִּישֵׁ֖י עֶלְיוֹנִ֑ין וְזִמְנָ֣א מְטָ֔ה וּמַלְכוּתָ֖א הֶחֱסִ֥נוּ קַדִּישִֽׁין׃
23. כֵּן֮ אֲמַר֒ חֵֽיוְתָא֙ רְבִיעָ֣יְתָ֔א מַלְכ֤וּ רביעיא רְבִיעָאָה֙ תֶּהֱוֵ֣א בְאַרְעָ֔א דִּ֥י תִשְׁנֵ֖א מִן־כָּל־מַלְכְוָתָ֑א וְתֵאכֻל֙ כָּל־אַרְעָ֔א וּתְדוּשִׁנַּ֖הּ וְתַדְּקִנַּֽהּ׃
24. וְקַרְנַיָּ֣א עֲשַׂ֔ר מִנַּהּ֙ מַלְכוּתָ֔ה עַשְׂרָ֥ה מַלְכִ֖ין יְקֻמ֑וּן וְאָחֳרָ֞ן יְק֣וּם אַחֲרֵיה֗וֹן וְה֤וּא יִשְׁנֵא֙ מִן־קַדְמָיֵ֔א וּתְלָתָ֥ה מַלְכִ֖ין יְהַשְׁפִּֽל׃
25. וּמִלִּ֗ין לְצַ֤ד עליא עִלָּאָה֙ יְמַלִּ֔ל וּלְקַדִּישֵׁ֥י עֶלְיוֹנִ֖ין יְבַלֵּ֑א וְיִסְבַּ֗ר לְהַשְׁנָיָה֙ זִמְנִ֣ין וְדָ֔ת וְיִתְיַהֲב֣וּן בִּידֵ֔הּ עַד־עִדָּ֥ן וְעִדָּנִ֖ין וּפְלַ֥ג עִדָּֽן׃
26. וְדִינָ֖א יִתִּ֑ב וְשָׁלְטָנֵ֣הּ יְהַעְדּ֔וֹן לְהַשְׁמָדָ֥ה וּלְהוֹבָדָ֖ה עַד־סוֹפָֽא׃
27. וּמַלְכוּתָ֨ה וְשָׁלְטָנָ֜א וּרְבוּתָ֗א דִּ֚י מַלְכְוָת֙ תְּח֣וֹת כָּל־שְׁמַיָּ֔א יְהִיבַ֕ת לְעַ֖ם קַדִּישֵׁ֣י עֶלְיוֹנִ֑ין מַלְכוּתֵהּ֙ מַלְכ֣וּת עָלַ֔ם וְכֹל֙ שָׁלְטָ֣נַיָּ֔א לֵ֥הּ יִפְלְח֖וּן וְיִֽשְׁתַּמְּעֽוּן׃
15. ἔφριξεν τὸ πνεῦμά μου ἐν τῇ ἕξει μου ἐγὼ Δανιηλ καὶ αἱ ὁράσεις τῆς κεφαλῆς μου ἐτάρασσόν με
16. καὶ προσῆλθον ἑνὶ τῶν ἑστηκότων καὶ τὴν ἀκρίβειαν ἐζήτουν παρ᾽ αὐτοῦ περὶ πάντων τούτων καὶ εἶπέν μοι τὴν ἀκρίβειαν καὶ τὴν σύγκρισιν τῶν λόγων ἐγνώρισέν μοι
17. ταῦτα τὰ θηρία τὰ μεγάλα τὰ τέσσαρα τέσσαρες βασιλεῖαι ἀναστήσονται ἐπὶ τῆς γῆς αἳ ἀρθήσονται
18. καὶ παραλήμψονται τὴν βασιλείαν ἅγιοι ὑψίστου καὶ καθέξουσιν αὐτὴν ἕως αἰῶνος τῶν αἰώνων
19. καὶ ἐζήτουν ἀκριβῶς περὶ τοῦ θηρίου τοῦ τετάρτου ὅτι ἦν διάφορον παρὰ πᾶν θηρίον φοβερὸν περισσῶς οἱ ὀδόντες αὐτοῦ σιδηροῖ καὶ οἱ ὄνυχες αὐτοῦ χαλκοῖ ἐσθίον καὶ λεπτῦνον καὶ τὰ ἐπίλοιπα τοῖς ποσὶν αὐτοῦ συνεπάτει
20. καὶ περὶ τῶν κεράτων αὐτοῦ τῶν δέκα τῶν ἐν τῇ κεφαλῇ αὐτοῦ καὶ τοῦ ἑτέρου τοῦ ἀναβάντος καὶ ἐκτινάξαντος τῶν προτέρων τρία κέρας ἐκεῖνο ᾧ οἱ ὀφθαλμοὶ καὶ στόμα λαλοῦν μεγάλα καὶ ἡ ὅρασις αὐτοῦ μείζων τῶν λοιπῶν
21. ἐθεώρουν καὶ τὸ κέρας ἐκεῖνο ἐποίει πόλεμον μετὰ τῶν ἁγίων καὶ ἴσχυσεν πρὸς αὐτούς
22. ἕως οὗ ἦλθεν ὁ παλαιὸς τῶν ἡμερῶν καὶ τὸ κρίμα ἔδωκεν ἁγίοις ὑψίστου καὶ ὁ καιρὸς ἔφθασεν καὶ τὴν βασιλείαν κατέσχον οἱ ἅγιοι
23. καὶ εἶπεν τὸ θηρίον τὸ τέταρτον βασιλεία τετάρτη ἔσται ἐν τῇ γῇ ἥτις ὑπερέξει πάσας τὰς βασιλείας καὶ καταφάγεται πᾶσαν τὴν γῆν καὶ συμπατήσει αὐτὴν καὶ κατακόψει
24. καὶ τὰ δέκα κέρατα αὐτοῦ δέκα βασιλεῖς ἀναστήσονται καὶ ὀπίσω αὐτῶν ἀναστήσεται ἕτερος ὃς ὑπεροίσει κακοῖς πάντας τοὺς ἔμπροσθεν καὶ τρεῖς βασιλεῖς ταπεινώσει
25. καὶ λόγους πρὸς τὸν ὕψιστον λαλήσει καὶ τοὺς ἁγίους ὑψίστου παλαιώσει καὶ ὑπονοήσει τοῦ ἀλλοιῶσαι καιροὺς καὶ νόμον καὶ δοθήσεται ἐν χειρὶ αὐτοῦ ἕως καιροῦ καὶ καιρῶν καὶ ἥμισυ καιροῦ
26. καὶ τὸ κριτήριον καθίσει καὶ τὴν ἀρχὴν μεταστήσουσιν τοῦ ἀφανίσαι καὶ τοῦ ἀπολέσαι ἕως τέλους
27. καὶ ἡ βασιλεία καὶ ἡ ἐξουσία καὶ ἡ μεγαλωσύνη τῶν βασιλέων τῶν ὑποκάτω παντὸς τοῦ οὐρανοῦ ἐδόθη ἁγίοις ὑψίστου καὶ ἡ βασιλεία αὐτοῦ βασιλεία αἰώνιος καὶ πᾶσαι αἱ ἀρχαὶ αὐτῷ δουλεύσουσιν καὶ ὑπακούσονται
15. Horruit spiritus meus: ego Daniel territus sum in his, et visiones capitis mei conturbaverunt me.
16. Accessi ad unum de assistentibus, et veritatem quærebam ab eo de omnibus his. Qui dixit mihi interpretationem sermonum, et docuit me:
17. Hæ quatuor bestiæ magnæ, quatuor sunt regna, quæ consurgent de terra.
18. Suscipient autem regnum sancti Dei altissimi, et obtinebunt regnum usque in sæculum, et sæculum sæculorum.
19. Post hoc volui diligenter discere de bestia quarta, quæ erat dissimilis valde ab omnibus, et terribilis nimis: dentes et ungues ejus ferrei: comedebat, et comminuebat, et reliqua pedibus suis conculcabat:
20. et de cornibus decem, quæ habebat in capite, et de alio, quod ortum fuerat, ante quod ceciderant tria cornua: et de cornu illo, quod habebat oculos, et os loquens grandia, et majus erat ceteris.
21. Aspiciebam, et ecce cornu illud faciebat bellum adversus sanctos, et prævalebat eis,
22. donec venit antiquus dierum, et judicium dedit sanctis Excelsi, et tempus advenit, et regnum obtinuerunt sancti.
23. Et sic ait: Bestia quarta, regnum quartum erit in terra, quod majus erit omnibus regnis, et devorabit universam terram, et conculcabit, et comminuet eam.
24. Porro cornua decem ipsius regni, decem reges erunt: et alius consurget post eos, et ipse potentior erit prioribus, et tres reges humiliabit.
25. Et sermones contra Excelsum loquetur, et sanctos Altissimi conteret: et putabit quod possit mutare tempora, et leges: et tradentur in manu ejus usque ad tempus, et tempora, et dimidium temporis.
26. Et judicium sedebit, ut auferatur potentia, et conteratur, et dispereat usque in finem.
27. Regnum autem, et potestas, et magnitudo regni, quæ est subter omne cælum, detur populo sanctorum Altissimi: cujus regnum, regnum sempiternum est, et omnes reges servient ei, et obedient.
«15. اما روح من که دانیالام در جسدم مدهوش شد و رویاهای سرم مرا هراسان ساخت.
16. و به یکی از حاضران نزدیک شده حقیقت همهی این امور را از او پرسیدم و او با من سخن گفت و تفسیر امور را برایم بیان کرد.
17. که این وحوش عظیمی که چهارتا هستند، چهار پادشاه میباشند که از زمین بر خواهند خاست.
18. اما مقدسان حضرت اعلا فرمانروایی را خواهند یافت و کشور را تا ابد و ابدالآباد تصرف خواهند کرد.
19. آنگاه آرزو داشتم که حقیقت امر را دربارهی وحش چهارم بدانم که مخالف همهی دیگران و بسیار هولناک بود و دندانهای آهنین و چنگالهای برنجین داشت و سایرین را میخورد و پاره پاره میکرد و با پاهایش پایمال مینمود.
20. و کیفیت ده شاخ را که بر سر او بود و آن دیگری را که برآمد و پیش روی او سه شاخ افتاد. یعنی آن شاخی که چشمان و دهانی داشت که سخنانی تکبرآمیز میگفت و رخسارش از رفیقانش مهیبتر بود.
21. پس در نگریستم که این شاخ با مقدسان جنگ کرده بر ایشان استیلا یافت.
22. تا حینی که قدیمالایام آمد و داوری به مقدسان حضرت اعلا تسلیم شد و زمانی رسید که مقدسان ملکوت را به تصرف درآوردند.
23. پس او چنین گفت، وحش چهارم سلطنت چهارمین بر زمین خواهد بود و مخالف همهی سلطنتها خواهد بود و تمامی جهان را خواهد خورد و آن را پایمال کرده، پاره پاره خواهد نمود.
24. و ده شاخ از این مملکت ده پادشاه هستند که برخواهند خاست و دیگری بعد از ایشان برمیخیزد و او مخالف اولین خواهد بود و سه پادشاه را به زیر خواهد افکند. و سخنان به ضد حضرت اعلا خواهد گفت و مقدسان حضرت اعلا را ذلیل خواهد ساخت و قصد تبدیل زمانها و شرایع را خواهد داشت و ایشان تا زمانی و دو زمان و نصف زمان به دست او تسلیم خواهند شد.
26. پس دیوان بر پا خواهد شد و سلطنت را از او گرفته آن را به انتها تباه و تلف خواهد نمود.
27. و ملکوت و سلطنت و حشمت مملکتی که زیر تمامی آسمانهاست به قوم مقدسان حضرت اعلا داده خواهد شد که ملکوت او ملکوت جاودانی است و همهی ملتها او را عبادت و اطاعت خواهند نمود».
بعد از آن، باب هشتم کتاب دانیال یکسره در همین مورد است:
1. בִּשְׁנַ֣ת שָׁל֔וֹשׁ לְמַלְכ֖וּת בֵּלְאשַׁצַּ֣ר הַמֶּ֑לֶךְ חָז֞וֹן נִרְאָ֤ה אֵלַי֙ אֲנִ֣י דָנִיֵּ֔אל אַחֲרֵ֛י הַנִּרְאָ֥ה אֵלַ֖י בַּתְּחִלָּֽה׃
2. וָֽאֶרְאֶה֮ בֶּחָזוֹן֒ וַיְהִי֙ בִּרְאֹתִ֔י וַאֲנִי֙ בְּשׁוּשַׁ֣ן הַבִּירָ֔ה אֲשֶׁ֖ר בְּעֵילָ֣ם הַמְּדִינָ֑ה וָאֶרְאֶה֙ בֶּֽחָז֔וֹן וַאֲנִ֥י הָיִ֖יתִי עַל־אוּבַ֥ל אוּלָֽי׃
3. וָאֶשָּׂ֤א עֵינַי֙ וָאֶרְאֶ֔ה וְהִנֵּ֣ה׀ אַ֣יִל אֶחָ֗ד עֹמֵ֛ד לִפְנֵ֥י הָאֻבָ֖ל וְל֣וֹ קְרָנָ֑יִם וְהַקְּרָנַ֣יִם גְּבֹה֗וֹת וְהָאַחַת֙ גְּבֹהָ֣ה מִן־הַשֵּׁנִ֔ית וְהַ֨גְּבֹהָ֔ה עֹלָ֖ה בָּאַחֲרֹנָֽה׃
4. רָאִ֣יתִי אֶת־הָאַ֡יִל מְנַגֵּחַ֩ יָ֨מָּה וְצָפ֜וֹנָה וָנֶ֗גְבָּה וְכָל־חַיּוֹת֙ לֹֽא־יַֽעַמְד֣וּ לְפָנָ֔יו וְאֵ֥ין מַצִּ֖יל מִיָּד֑וֹ וְעָשָׂ֥ה כִרְצֹנ֖וֹ וְהִגְדִּֽיל׃
5. וַאֲנִ֣י׀ הָיִ֣יתִי מֵבִ֗ין וְהִנֵּ֤ה צְפִיר־הָֽעִזִּים֙ בָּ֤א מִן־הַֽמַּעֲרָב֙ עַל־פְּנֵ֣י כָל־הָאָ֔רֶץ וְאֵ֥ין נוֹגֵ֖עַ בָּאָ֑רֶץ וְהַ֨צָּפִ֔יר קֶ֥רֶן חָז֖וּת בֵּ֥ין עֵינָֽיו׃
6. וַיָּבֹ֗א עַד־הָאַ֙יִל֙ בַּ֣עַל הַקְּרָנַ֔יִם אֲשֶׁ֣ר רָאִ֔יתִי עֹמֵ֖ד לִפְנֵ֣י הָאֻבָ֑ל וַיָּ֥רָץ אֵלָ֖יו בַּחֲמַ֥ת כֹּחֽוֹ׃
7. וּרְאִיתִ֞יו מַגִּ֣יעַ׀ אֵ֣צֶל הָאַ֗יִל וַיִּתְמַרְמַ֤ר אֵלָיו֙ וַיַּ֣ךְ אֶת־הָאַ֔יִל וַיְשַׁבֵּר֙ אֶת־שְׁתֵּ֣י קְרָנָ֔יו וְלֹא־הָ֥יָה כֹ֛חַ בָּאַ֖יִל לַעֲמֹ֣ד לְפָנָ֑יו וַיַּשְׁלִיכֵ֤הוּ אַ֙רְצָה֙ וַֽיִּרְמְסֵ֔הוּ וְלֹא־הָיָ֥ה מַצִּ֛יל לָאַ֖יִל מִיָּדֽוֹ׃
8. וּצְפִ֥יר הָעִזִּ֖ים הִגְדִּ֣יל עַד־מְאֹ֑ד וּכְעָצְמ֗וֹ נִשְׁבְּרָה֙ הַקֶּ֣רֶן הַגְּדוֹלָ֔ה וַֽתַּעֲלֶ֜נָה חָז֤וּת אַרְבַּע֙ תַּחְתֶּ֔יהָ לְאַרְבַּ֖ע רוּח֥וֹת הַשָּׁמָֽיִם׃
9. וּמִן־הָאַחַ֣ת מֵהֶ֔ם יָצָ֥א קֶֽרֶן־אַחַ֖ת מִצְּעִירָ֑ה וַתִּגְדַּל־יֶ֛תֶר אֶל־הַנֶּ֥גֶב וְאֶל־הַמִּזְרָ֖ח וְאֶל־הַצֶּֽבִי׃
10. וַתִּגְדַּ֖ל עַד־צְבָ֣א הַשָּׁמָ֑יִם וַתַּפֵּ֥ל אַ֛רְצָה מִן־הַצָּבָ֥א וּמִן־הַכּוֹכָבִ֖ים וַֽתִּרְמְסֵֽם׃
11. וְעַ֥ד שַֽׂר־הַצָּבָ֖א הִגְדִּ֑יל וּמִמֶּ֙נּוּ֙ הרים הוּרַ֣ם הַתָּמִ֔יד וְהֻשְׁלַ֖ךְ מְכ֥וֹן מִקְדָּשֽׁוֹ׃
12. וְצָבָ֛א תִּנָּתֵ֥ן עַל־הַתָּמִ֖יד בְּפָ֑שַׁע וְתַשְׁלֵ֤ךְ אֱמֶת֙ אַ֔רְצָה וְעָשְׂתָ֖ה וְהִצְלִֽיחָה׃
13. וָאֶשְׁמְעָ֥ה אֶֽחָד־קָד֖וֹשׁ מְדַבֵּ֑ר וַיֹּאמֶר֩ אֶחָ֨ד קָד֜וֹשׁ לַפַּֽלְמוֹנִ֣י הַֽמְדַבֵּ֗ר עַד־מָתַ֞י הֶחָז֤וֹן הַתָּמִיד֙ וְהַפֶּ֣שַׁע שֹׁמֵ֔ם תֵּ֛ת וְקֹ֥דֶשׁ וְצָבָ֖א מִרְמָֽס׃
14. וַיֹּ֣אמֶר אֵלַ֔י עַ֚ד עֶ֣רֶב בֹּ֔קֶר אַלְפַּ֖יִם וּשְׁלֹ֣שׁ מֵא֑וֹת וְנִצְדַּ֖ק קֹֽדֶשׁ׃
15. וַיְהִ֗י בִּרְאֹתִ֛י אֲנִ֥י דָנִיֵּ֖אל אֶת־הֶחָז֑וֹן וָאֲבַקְשָׁ֣ה בִינָ֔ה וְהִנֵּ֛ה עֹמֵ֥ד לְנֶגְדִּ֖י כְּמַרְאֵה־גָֽבֶר׃
16. וָאֶשְׁמַ֥ע קוֹל־אָדָ֖ם בֵּ֣ין אוּלָ֑י וַיִּקְרָא֙ וַיֹּאמַ֔ר גַּבְרִיאֵ֕ל הָבֵ֥ן לְהַלָּ֖ז אֶת־הַמַּרְאֶֽה׃
17. וַיָּבֹא֙ אֵ֣צֶל עָמְדִ֔י וּבְבֹא֣וֹ נִבְעַ֔תִּי וָאֶפְּלָ֖ה עַל־פָּנָ֑י וַיֹּ֤אמֶר אֵלַי֙ הָבֵ֣ן בֶּן־אָדָ֔ם כִּ֖י לְעֶת־קֵ֥ץ הֶחָזֽוֹן׃
18. וּבְדַבְּר֣וֹ עִמִּ֔י נִרְדַּ֥מְתִּי עַל־פָּנַ֖י אָ֑רְצָה וַיִּ֨גַּע־בִּ֔י וַיַּֽעֲמִידֵ֖נִי עַל־עָמְדִֽי׃
19. וַיֹּ֙אמֶר֙ הִנְנִ֣י מוֹדִֽיעֲךָ֔ אֵ֥ת אֲשֶׁר־יִהְיֶ֖ה בְּאַחֲרִ֣ית הַזָּ֑עַם כִּ֖י לְמוֹעֵ֥ד קֵֽץ׃
20. הָאַ֥יִל אֲשֶׁר־רָאִ֖יתָ בַּ֣עַל הַקְּרָנָ֑יִם מַלְכֵ֖י מָדַ֥י וּפָרָֽס׃
21. וְהַצָּפִ֥יר הַשָּׂעִ֖יר מֶ֣לֶךְ יָוָ֑ן וְהַקֶּ֤רֶן הַגְּדוֹלָה֙ אֲשֶׁ֣ר בֵּין־עֵינָ֔יו ה֖וּא הַמֶּ֥לֶךְ הָרִאשֽׁוֹן׃
22. וְהַ֨נִּשְׁבֶּ֔רֶת וַתַּֽעֲמֹ֥דְנָה אַרְבַּ֖ע תַּחְתֶּ֑יהָ אַרְבַּ֧ע מַלְכֻי֛וֹת מִגּ֥וֹי יַעֲמֹ֖דְנָה וְלֹ֥א בְכֹחֽוֹ׃
23. וּֽבְאַחֲרִית֙ מַלְכוּתָ֔ם כְּהָתֵ֖ם הַפֹּשְׁעִ֑ים יַעֲמֹ֛ד מֶ֥לֶךְ עַז־פָּנִ֖ים וּמֵבִ֥ין חִידֽוֹת׃
24. וְעָצַ֤ם כֹּחוֹ֙ וְלֹ֣א בְכֹח֔וֹ וְנִפְלָא֥וֹת יַשְׁחִ֖ית וְהִצְלִ֣יחַ וְעָשָׂ֑ה וְהִשְׁחִ֥ית עֲצוּמִ֖ים וְעַם־קְדֹשִֽׁים׃
25. וְעַל־שִׂכְל֗וֹ וְהִצְלִ֤יחַ מִרְמָה֙ בְּיָד֔וֹ וּבִלְבָב֣וֹ יַגְדִּ֔יל וּבְשַׁלְוָ֖ה יַשְׁחִ֣ית רַבִּ֑ים וְעַ֤ל־שַׂר־שָׂרִים֙ יַעֲמֹ֔ד וּבְאֶ֥פֶס יָ֖ד יִשָּׁבֵֽר׃
26. וּמַרְאֵ֨ה הָעֶ֧רֶב וְהַבֹּ֛קֶר אֲשֶׁ֥ר נֶאֱמַ֖ר אֱמֶ֣ת ה֑וּא וְאַתָּה֙ סְתֹ֣ם הֶֽחָז֔וֹן כִּ֖י לְיָמִ֥ים רַבִּֽים׃
27. וַאֲנִ֣י דָנִיֵּ֗אל נִהְיֵ֤יתִי וְנֶֽחֱלֵ֙יתִי֙ יָמִ֔ים וָאָק֕וּם וָאֶֽעֱשֶׂ֖ה אֶת־מְלֶ֣אכֶת הַמֶּ֑לֶךְ וָאֶשְׁתּוֹמֵ֥ם עַל־הַמַּרְאֶ֖ה וְאֵ֥ין מֵבִֽין׃ פ
1. ἐν ἔτει τρίτῳ τῆς βασιλείας Βαλτασαρ τοῦ βασιλέως ὅρασις ὤφθη πρός με ἐγὼ Δανιηλ μετὰ τὴν ὀφθεῖσάν μοι τὴν ἀρχήν
2. καὶ ἤμην ἐν Σούσοις τῇ βάρει ἥ ἐστιν ἐν χώρᾳ Αιλαμ καὶ εἶδον ἐν ὁράματι καὶ ἤμην ἐπὶ τοῦ Ουβαλ
3. καὶ ἦρα τοὺς ὀφθαλμούς μου καὶ εἶδον καὶ ἰδοὺ κριὸς εἷς ἑστηκὼς πρὸ τοῦ Ουβαλ καὶ αὐτῷ κέρατα καὶ τὰ κέρατα ὑψηλά καὶ τὸ ἓν ὑψηλότερον τοῦ ἑτέρου καὶ τὸ ὑψηλὸν ἀνέβαινεν ἐπ᾽ ἐσχάτων
4. εἶδον τὸν κριὸν κερατίζοντα κατὰ θάλασσαν καὶ βορρᾶν καὶ νότον καὶ πάντα τὰ θηρία οὐ στήσονται ἐνώπιον αὐτοῦ καὶ οὐκ ἦν ὁ ἐξαιρούμενος ἐκ χειρὸς αὐτοῦ καὶ ἐποίησεν κατὰ τὸ θέλημα αὐτοῦ καὶ ἐμεγαλύνθη
5. καὶ ἐγὼ ἤμην συνίων καὶ ἰδοὺ τράγος αἰγῶν ἤρχετο ἀπὸ λιβὸς ἐπὶ πρόσωπον πάσης τῆς γῆς καὶ οὐκ ἦν ἁπτόμενος τῆς γῆς καὶ τῷ τράγῳ κέρας θεωρητὸν ἀνὰ μέσον τῶν ὀφθαλμῶν αὐτοῦ
6. καὶ ἦλθεν ἕως τοῦ κριοῦ τοῦ τὰ κέρατα ἔχοντος οὗ εἶδον ἑστῶτος ἐνώπιον τοῦ Ουβαλ καὶ ἔδραμεν πρὸς αὐτὸν ἐν ὁρμῇ τῆς ἰσχύος αὐτοῦ
7. καὶ εἶδον αὐτὸν φθάνοντα ἕως τοῦ κριοῦ καὶ ἐξηγριάνθη πρὸς αὐτὸν καὶ ἔπαισεν τὸν κριὸν καὶ συνέτριψεν ἀμφότερα τὰ κέρατα αὐτοῦ καὶ οὐκ ἦν ἰσχὺς τῷ κριῷ τοῦ στῆναι ἐνώπιον αὐτοῦ καὶ ἔρριψεν αὐτὸν ἐπὶ τὴν γῆν καὶ συνεπάτησεν αὐτόν καὶ οὐκ ἦν ὁ ἐξαιρούμενος τὸν κριὸν ἐκ χειρὸς αὐτοῦ
8. καὶ ὁ τράγος τῶν αἰγῶν ἐμεγαλύνθη ἕως σφόδρα καὶ ἐν τῷ ἰσχῦσαι αὐτὸν συνετρίβη τὸ κέρας αὐτοῦ τὸ μέγα καὶ ἀνέβη κέρατα τέσσαρα ὑποκάτω αὐτοῦ εἰς τοὺς τέσσαρας ἀνέμους τοῦ οὐρανοῦ
9. καὶ ἐκ τοῦ ἑνὸς αὐτῶν ἐξῆλθεν κέρας ἓν ἰσχυρὸν καὶ ἐμεγαλύνθη περισσῶς πρὸς τὸν νότον καὶ πρὸς ἀνατολὴν καὶ πρὸς τὴν δύναμιν
10. ἐμεγαλύνθη ἕως τῆς δυνάμεως τοῦ οὐρανοῦ καὶ ἔπεσεν ἐπὶ τὴν γῆν ἀπὸ τῆς δυνάμεως τοῦ οὐρανοῦ καὶ ἀπὸ τῶν ἄστρων καὶ συνεπάτησεν αὐτά
11. καὶ ἕως οὗ ὁ ἀρχιστράτηγος ῥύσηται τὴν αἰχμαλωσίαν καὶ δι᾽ αὐτὸν θυσία ἐρράχθη καὶ ἐγενήθη καὶ κατευοδώθη αὐτῷ καὶ τὸ ἅγιον ἐρημωθήσεται
12. καὶ ἐδόθη ἐπὶ τὴν θυσίαν ἁμαρτία καὶ ἐρρίφη χαμαὶ ἡ δικαιοσύνη καὶ ἐποίησεν καὶ εὐοδώθη
13. καὶ ἤκουσα ἑνὸς ἁγίου λαλοῦντος καὶ εἶπεν εἷς ἅγιος τῷ φελμουνι τῷ λαλοῦντι ἕως πότε ἡ ὅρασις στήσεται ἡ θυσία ἡ ἀρθεῖσα καὶ ἡ ἁμαρτία ἐρημώσεως ἡ δοθεῖσα καὶ τὸ ἅγιον καὶ ἡ δύναμις συμπατηθήσεται
14. καὶ εἶπεν αὐτῷ ἕως ἑσπέρας καὶ πρωὶ ἡμέραι δισχίλιαι καὶ τριακόσιαι καὶ καθαρισθήσεται τὸ ἅγιον
15. καὶ ἐγένετο ἐν τῷ ἰδεῖν με ἐγὼ Δανιηλ τὴν ὅρασιν καὶ ἐζήτουν σύνεσιν καὶ ἰδοὺ ἔστη ἐνώπιον ἐμοῦ ὡς ὅρασις ἀνδρός
16. καὶ ἤκουσα φωνὴν ἀνδρὸς ἀνὰ μέσον τοῦ Ουβαλ καὶ ἐκάλεσεν καὶ εἶπεν Γαβριηλ συνέτισον ἐκεῖνον τὴν ὅρασιν
17. καὶ ἦλθεν καὶ ἔστη ἐχόμενος τῆς στάσεώς μου καὶ ἐν τῷ ἐλθεῖν αὐτὸν ἐθαμβήθην καὶ πίπτω ἐπὶ πρόσωπόν μου καὶ εἶπεν πρός με σύνες υἱὲ ἀνθρώπου ἔτι γὰρ εἰς καιροῦ πέρας ἡ ὅρασις
18. καὶ ἐν τῷ λαλεῖν αὐτὸν μετ᾽ ἐμοῦ πίπτω ἐπὶ πρόσωπόν μου ἐπὶ τὴν γῆν καὶ ἥψατό μου καὶ ἔστησέν με ἐπὶ πόδας
19. καὶ εἶπεν ἰδοὺ ἐγὼ γνωρίζω σοι τὰ ἐσόμενα ἐπ᾽ ἐσχάτων τῆς ὀργῆς ἔτι γὰρ εἰς καιροῦ πέρας ἡ ὅρασις
20. ὁ κριός ὃν εἶδες ὁ ἔχων τὰ κέρατα βασιλεὺς Μήδων καὶ Περσῶν
21. καὶ ὁ τράγος τῶν αἰγῶν βασιλεὺς Ἑλλήνων καὶ τὸ κέρας τὸ μέγα ὃ ἦν ἀνὰ μέσον τῶν ὀφθαλμῶν αὐτοῦ αὐτός ἐστιν ὁ βασιλεὺς ὁ πρῶτος
22. καὶ τοῦ συντριβέντος οὗ ἔστησαν τέσσαρα ὑποκάτω κέρατα τέσσαρες βασιλεῖς ἐκ τοῦ ἔθνους αὐτοῦ ἀναστήσονται καὶ οὐκ ἐν τῇ ἰσχύι αὐτοῦ
23. καὶ ἐπ᾽ ἐσχάτων τῆς βασιλείας αὐτῶν πληρουμένων τῶν ἁμαρτιῶν αὐτῶν ἀναστήσεται βασιλεὺς ἀναιδὴς προσώπῳ καὶ συνίων προβλήματα
24. καὶ κραταιὰ ἡ ἰσχὺς αὐτοῦ καὶ οὐκ ἐν τῇ ἰσχύι αὐτοῦ καὶ θαυμαστὰ διαφθερεῖ καὶ κατευθυνεῖ καὶ ποιήσει καὶ διαφθερεῖ ἰσχυροὺς καὶ λαὸν ἅγιον
25. καὶ ὁ ζυγὸς τοῦ κλοιοῦ αὐτοῦ κατευθυνεῖ δόλος ἐν τῇ χειρὶ αὐτοῦ καὶ ἐν καρδίᾳ αὐτοῦ μεγαλυνθήσεται καὶ δόλῳ διαφθερεῖ πολλοὺς καὶ ἐπὶ ἀπωλείας πολλῶν στήσεται καὶ ὡς ᾠὰ χειρὶ συντρίψει
26. καὶ ἡ ὅρασις τῆς ἑσπέρας καὶ τῆς πρωίας τῆς ῥηθείσης ἀληθής ἐστιν καὶ σὺ σφράγισον τὴν ὅρασιν ὅτι εἰς ἡμέρας πολλάς
27. καὶ ἐγὼ Δανιηλ ἐκοιμήθην καὶ ἐμαλακίσθην ἡμέρας καὶ ἀνέστην καὶ ἐποίουν τὰ ἔργα τοῦ βασιλέως καὶ ἐθαύμαζον τὴν ὅρασιν καὶ οὐκ ἦν ὁ συνίων
1. Anno tertio regni Baltassar regis, visio apparuit mihi. Ego Daniel, post id quod videram in principio,
2. vidi in visione mea, cum essem in Susis castro, quod est in Ælam regione: vidi autem in visione esse me super portam Ulai.
3. Et levavi oculus meos, et vidi: et ecce aries unus stabat ante paludem, habens cornua excelsa, et unum excelsius altero atque succrescens. Postea
4. vidi arietem cornibus ventilantem contra occidentem, et contra aquilonem, et contra meridiem, et omnes bestiæ non poterant resistere ei, neque liberari de manu ejus: fecitque secundum voluntatem suam, et magnificatus est.
5. Et ego intelligebam: ecce autem hircus caprarum veniebat ab occidente super faciem totius terræ, et non tangebat terram: porro hircus habebat cornu insigne inter oculos suos.
6. Et venit usque ad arietem illum cornutum, quem videram stantem ante portam, et cucurrit ad eum in impetu fortitudinis suæ.
7. Cumque appropinquasset prope arietem, efferatus est in eum, et percussit arietem: et comminuit duo cornua ejus, et non poterat aries resistere ei: cumque eum misisset in terram, conculcavit, et nemo quibat liberare arietem de manu ejus.
8. Hircus autem caprarum magnus factus est nimis: cumque crevisset, fractum est cornu magnum, et orta sunt quatuor cornua subter illud per quatuor ventos cæli.
9. De uno autem ex eis egressum est cornu unum modicum: et factum est grande contra meridiem, et contra orientem, et contra fortitudinem.
10. Et magnificatum est usque ad fortitudinem cæli: et dejecit de fortitudine, et de stellis, et conculcavit eas.
11. Et usque ad principem fortitudinis magnificatum est: et ab eo tulit juge sacrificium, et dejecit locum sanctificationis ejus.
12. Robur autem datum est ei contra juge sacrificium propter peccata: et prosternetur veritas in terra, et faciet, et prosperabitur.
13. Et audivi unum de sanctis loquentem: et dixit unus sanctus alteri nescio cui loquenti: Usquequo visio, et juge sacrificium, et peccatum desolationis quæ facta est: et sanctuarium, et fortitudo conculcabitur?
14. Et dixit ei: Usque ad vesperam et mane, dies duo millia trecenti: et mundabitur sanctuarium.
15. Factum est autem cum viderem ego Daniel visionem, et quærerem intelligentiam: ecce stetit in conspectu meo quasi species viri.
16. Et audivi vocem viri inter Ulai: et clamavit, et ait: Gabriel, fac intelligere istam visionem.
17. Et venit, et stetit juxta ubi ego stabam: cumque venisset, pavens corrui in faciem meam: et ait ad me: Intellige, fili hominis, quoniam in tempore finis complebitur visio.
18. Cumque loqueretur ad me, collapsus sum pronus in terram: et tetigit me, et statuit me in gradu meo,
19. dixitque mihi: Ego ostendam tibi quæ futura sunt in novissimo maledictionis: quoniam habet tempus finem suum.
20. Aries, quem vidisti habere cornua, rex Medorum est atque Persarum.
21. Porro hircus caprarum, rex Græcorum est; et cornu grande, quod erat inter oculos ejus, ipse est rex primus.
22. Quod autem fracto illo surrexerunt quatuor pro eo: quatuor reges de gente ejus consurgent, sed non in fortitudine ejus.
23. Et post regnum eorum, cum creverint iniquitates, consurget rex impudens facie, et intelligens propositiones;
24. et roborabitur fortitudo ejus, sed non in viribus suis: et supra quam credi potest, universa vastabit, et prosperabitur, et faciet. Et interficiet robustos, et populum sanctorum
25. secundum voluntatem suam, et dirigetur dolus in manu ejus: et cor suum magnificabit, et in copia rerum omnium occidet plurimos: et contra principem principum consurget, et sine manu conteretur.
26. Et visio vespere et mane, quæ dicta est, vera est: tu ergo visionem signa, quia post multos dies erit.
27. Et ego Daniel langui, et ægrotavi per dies: cumque surrexissem, faciebam opera regis, et stupebam ad visionem, et non erat qui interpretaretur.
«در سال سوم سلطنت بلشصر پادشاه رویایی بر من که دانیالام ظاهر شد، بعد از آن [رویای دیگری] که اول بر من نمایان شده بود.
و در رویا نظر کردم و دیدم که در کاخ حکومتی شوش هستم که در سرزمین ایلام قرار دارد و در عالم رویا دیدم که نزد نهر اولای میباشم.
پس چشمان خود را برافراشتم و دیدم که ناگاه قوچی نزد نهر ایستاده بود که دو شاخ داشت و شاخهایش بلند بود و یکی از دیگری بلندتر و بلندترین آنها آخر برآمد.
و قوچ را دیدم که به سمت مغرب و شمال و جنوب شاخ میزد و هیچ جانوری را یارای مقاومت در برابرش نبود و کسی نبود که از دستش رهایی دهد، و بنا به خواست خود رفتار میکرد و بزرگ میشد.
و در همان هنگام که در اندیشه بودم [دیدم] اینک بز نری از سوی باختر بر سراسر زمین پیش میآید و زمین را لمس نمیکرد و در میان چشمان بز نر شاخی برجسته بود.
و به سوی آن قوچ صاحب دو شاخ که آن را نزد نهر ایستاده دیدم آمد و به شدت و قوت خویش نزد او دوید.
و او را دیدم که چون نزدیک قوچ رسید نسبت به او خشمگین شد و قوچ را زد و هر دو شاخ او را شکست و قوچ را یارای مقاومت با وی نبود. پس وی را به زمین انداخته و پایمال کرد و کسی نبود که قوچ را از دست او رهایی دهد.
و بز نر بینهایت بزرگ شد و چون قوی گشت آن شاخ بزرگ شکسته شد و در جایش چهار شاخ برجسته به سوی بادهای چهارگانهی آسمانی برآمد.
و از یکی از آنها یک شاخ کوچک رویید و به سمت جنوب و مشرق و فخر زمینها بسیار بزرگ شد.
و به ضد لشگر آسمانها قوی شده، بعضی از لشگر و ستارگان را به زمین انداخته، پایمال نمود.
و به ضد سردار لشگر بزرگ شد و قربانی دایمی از او گرفته شد و مکان مقدس او منهدم گردید.
و لشگری به ضد قربانی دایمی به سبب عصیان به او داده شد و آن [لشگر] راستی را به زمین انداختند و او [چنان که میخواست] رفتار کرد و کامیاب شد.
و مقدسی را شنیدم که سخن میگفت و مقدس دیگری از آن یک که سخن میگفت پرسید که رویا دربارهی قربانی دایمی و معصیت مهلک که قدس و لشگر را به پایمال شدن تسلیم میکند تا به چه زمانی ادامه خواهد یافت؟
و او به من گفت تا دو هزار و سیصد شام و صبح، آنگاه مقدس تطهیر خواهد شد.
و چون من که دانیالام رویا را دیدم، و معنی آن را طلبیدم، ناگاه مردی نزدم ایستاد.
و آواز آدمی را از میان [نهر] اولای شنیدم که ندا کرده میگفت ای جبرائیل این مرد را از معنی این رویا آگاه ساز.
پس او نزد جایی که ایستاده بودم آمد و چون آمد، من ترسان شده بروی خود در افتادم و او مرا گفت ای پسر انسان بدان که این رویا برای زمان آخر میباشد.
و در آن هنگام که با من سخن میگفت من به روی خود بر زمین در خوابی سنگین غوطهور بودم، و او مرا لمس کرد و در جایی که بودم بر پای داشت.
و گفت اینک من تو را از آنچه در آخر غضب واقع خواهد شد اطلاع میدهم، زیرا که در زمان معین پایان فرا خواهد رسید.
اما آن قوچ صاحب دو شاخ که آن را دیدی پادشاهان مادها و پارسها هستند.
و آن بز نر ستبر پادشاه یونان است و آن شاخ بزرگی که در میان دو چشمش بود، پادشاه اول است.
و اما آن شکسته شدن و چهار در جایش برآمدن، چهار سلطنت از قوم، اما نه از قوت او بر پا خواهند شد.
و در آخر سلطنت ایشان چون گناه عاصیان به اتمام رسیده باشد، آنگاه پادشاهی سخت روی برخواهد خواست که در حیلهگری مهارت دارد.
و نیروی او فراوان خواهد شد، اما نه از تواناییهای خودش. و خرابیهای عجیب خواهد کرد و کامیاب شده و [طبق خواست خویش] عمل خواهد کرد و بزرگان و قوم مقدسان را هلاک خواهد نمود.
و به خاطر مهارتی که دارد مکر در دستانش پیش خواهد رفت و در دل خود مغرور شده بسیاری را ناگاه هلاک خواهد نمود و با امیر امیران مقاومت خواهد نمود اما بدون دست شکسته خواهد شد.
پس رویایی که دربارهی شام و صبح گفته شد، یقین است، اما تو رویا را بر هم نه زیرا که بعد از آن ایام بسیار واقع خواهد شد.
آنگاه من که دانیالام، تا اندک زمانی ضعیف و بیمار شدم، سپس برخاسته به کارهای پادشاه مشغول گردیدم، اما دربارهی رویا شگفتزده بودم و هیچکس معنای آن را درنیافت».
در این متن، هویت شاهِ شاخدار کاملاً روشن شده است. در آیهی ششم میخوانیم که قوچِ دارندهی دو شاخ (بَعل هَهقَرانین: בַּ֣עַל הַקְּרָנַ֔יִם) نماد پادشاهی است و در بعد در آیهی بیستم میبینیم که این نماد به صراحت تفسیر شده و با پادشاه ماد و پارس (ملکی مادی او پارس: מַלְכֵ֖י מָדַ֥י וּפָרָֽס) برابر دانسته شده است. بنابراین با مرور تورات دو نکته به روشنی برمیآید. نخست آنکه شاخ نماد پادشاهی و سلطنت است و دوم آن که به طور خاص «دارندهی دو شاخ» لقبِ شاه ماد و پارس است، که گیتی را تسخیر میکند و این تنها با کوروش بزرگ همخوانی دارد.
به این دادهها دو نکته را میتوان افزود. یکی آن که نماد قوچِ شاخدار برای کوروش تنها در تورات دیده نمیشود و منابع یونانی نیز به وجود چنین علامتی اشاره کردهاند و به خصوص در سنت اروپاییِ تصویر کردنِ کوروش، همواره نقش پرچم او را قوچی شاخدار دانستهاند. شاخدار بودنِ نگارهی کوروش در دشت مرغاب هم با این گزارشها همخوان است و نشان میدهد که کوروش ــ احتمالاً در ادامهی سنتی ایلامی ــ خود را شاخدار باز مینموده و همین انگاره به سرزمینهای دیگر و اقوام تابع منتقل شده است. اسکندر هم که با کوروش همذاتپنداری داشته و میکوشیده کردارهای وی را تقلید کند، بر همین مبنا شاخهای قوچ را به کلاهخود خود میبسته و بر سکههایش خود را با شاخهای قوچ نمایش میداده است.[14] نکتهی دوم این که تعبیرِ قوچ شاخدار برای شاه پارس و ماد انگار خاستگاهی ایرانی دارد و از آنجا به تورات راه یافته است. این را با توجه به وامواژهي ایرانیتبارِ «قَرن» و پیشینهی دیرپای این علامت در ایلام و میانرودان میتوان دریافت، و این که تمام آیاتی که این کلمه با چنین دلالتی در آن وجود دارد، به بخشهای متأخرتر تورات تعلق دارد که انگار در دوران هخامنشیان یا بعد از آن نوشته شدهاند.
به هر صورت، در این آیات به روشنی خاستگاه و معنای عبارت ذوالقرنین نمایان است. ذوالقرنین در تورات کوروش را نشان میدهد و بنابراین برداشت ابوالکلام آزاد درست است و علامه طباطبایی نیز کاملاً به درستی در المیزان آیات سورهی کهف را به این شکل تفسیر کرده و ذوالقرنین را کوروش دانسته است. ناگفته نماند که برابری میان کوروش و ذوالقرنین هر چند در منابع دوران اسلامی زیاد مورد تأکید نبوده، اما چندان هم ناشناخته نبوده است. یعنی بخش مهمی از اشارههایی که در تفسیرهای قرآن دربارهی ذوالقرنین وجود دارد، به داستان کوروش در تورات یا منابع یونانی ارجاع میدهد و ارتباطی به اسکندر ندارد.
مثلا در احادیث اسلامی از جایی به نام مسجد ذوالقرنین یاد شده که آشکارا انعکاسی از هیکل دوم در اورشلیم است. گفتهاند که ذوالقرنین فرمان داد تا پرستشگاهی بزرگ برای خداوند بسازند و حاصل آن مسجد و ساختمان بزرگی بود با درازای ۴۰۰ ذراع، که در ساختمان آن از تختههای چوب و مس و الواح مسین استفاده شده است. درازای هر تخته چوب ۲۲۴ ذراع و فاصلهی دو دیوار ۲۰۰ ذراع و بلندی دیوارها را ۲۲ ذراع دانستهاند. برخی از مورخان مانند مسعودی جایگاه این مسجد را در گرجستان دانستهاند[15] و این به کلی ارتباط موضوع با اسکندر را منتفی میسازد. چون نه اسکندر و نه جانشینان مقدونیاش در تسخیر قفقاز موفقیتی به دست نیاوردند. در حالی که این منطقه به خاطر ساخته شدنِ بندِ قفقاز به دست کوروش با این شاه پارسی ارتباطی داشته است. سند دیگر به تفسیر میبدی از قرآن مربوط میشود که در جریان شرح سورهی کهف داستانی را نقل کرده که همتا بودنِ کوروش و ذوالقرنین را تأیید میکند. طبق این داستان، ذوالقرنین برای فتح جهان به سوی بلاد مغرب لشگر کشید و به زنی که پادشاه این سرزمین بود، گفت که تسلیم شود. آن زن نپذیرفت. ذوالقرنین عارش آمد که با او بجنگد و مانده بود که چه کند، تا آن که ملکهی مغرب او را به مهمانی دعوت کرد و به جای غذا بر سر سفره مروارید و گوهرهای گرانبها گذاشت و به این ترتیب به شاه جهانگیر اندرز داد که آز خود را کم کند، چون زر و گوهر را نمیتوان خورد![16] این روایت به روشنی از داستان درگیری کوروش و ملکهی ماساگتها و نیرنگ کوروش مربوط میشود که با برگزاری مهمانیای پسر آن ملکه را شکست داد.
- . آزاد، 1330: 56ـ46. ↑
- . بدرهای، 1384: 171ـ170. ↑
- . آزاد، 1330: 21ـ20 و 29. ↑
- . سفر تثنیه، باب 33، آیهی 17. ↑
- . مراثی ارمیاء، باب 2، آیهی 3. ↑
- . کتاب ارمیاء، باب 48، بند 25. ↑
- . کتاب ایوب، باب 16، آیهی 15. ↑
- . کتاب اول شموئیل، باب دوم، آیهی نخست. ↑
- . کتاب زکریای نبی، باب نخست، آیات 21ـ18. ↑
- . بدرهای، 1384: 179ـ175. ↑
- . srngam ↑
- . نوبخت، 1334: 309ـ303. ↑
- . کتاب دانیال نبی، باب 7، آیات 27ـ15. ↑
- . وکیلی، 1389: 341ـ338. ↑
- . مسعودی، 2536، ج.2: 65. ↑
-
. میبدی، 1382 (ج.4): 371. ↑
ادامه مطلب: بخش ششم: اسطورهی کوروش – گفتار سوم: کوروش و هویت ایرانی (1)